زندگانى چهارده معصوم عليهم‏السّلام
سير كوتاهى درباره اهل بيت عليهم السلام‏

آیة الله العظمی حسین مظاهری

- ۷ -


زندگى امام جواد عليه‏السّلام‏

بحث كوتاهى درباره جواد الائمه؛ اباجعفر الثانى محمد بن على امام نهم عليه‏السّلام‏

اسم آن بزرگوار محمد است و كنية مشهور او ابا جعفر الثانى و ابن الرضا، و لقب مشهور ايشان جواد و تقى است.

عمر مبارك ايشان بيست و پنج سال است و پس از زهراى مرضيه كسى در ميان اهل بيت ديده نمى شود كه عمرى چنين كوتاه داشته باشد.

تولد آن بزرگوار شب جمعه دهم ماه رجب سال 195 - هجرى در مدينه واقع شد و شهادت آن بزرگوار به دستور معتصم عباسى (برادر مأمون الرشيد) به دست ام الفضل زن امام جواد و دختر مأمون عباسى در آخر ذى القعدة سال 220 - هجرى واقع شد.(267)

مدت امامت او تقريباً هفده سال است؛ زيرا هشت ساله بود كه پدر بزرگوارش از دنيا رفت و آن حضرت به امامت رسيد.

مأمون بعد از شهادت حضرت رضاعليه‏السّلام به بغداد آمد و مقر حكومت خود را آنجا قرار داد و چون شنيد كه علماى بلاد به مدينه رفته اند آن بزرگوار را به امامت پذيرفته اند، بهراس افتاد و حضرت جواد را به بغداد احضار كرد. مأمون از آن حضرت تجليل كرد و دختر خود ام الفضل را به عقد ايشان درآورد.

امام جواد پس از مدتى با ام الفضل به قصد زيارت بيت الله الحرام به حجاز رفتند و پس از اعمال حج به مدينه برگشتند و تا مأمون زنده بود، در مدينه بودند.(268)

بعد از مرگ مأمون، برادرش معتصم به منصب خلافت نشست و چون از حضرت جواد و استقبال مردم از آن بزرگوار مى ترسيد، حضرت را جبراً به بغداد طلبيد و طولى نكشيد كه حضرت جوادعليه‏السّلام را شهيد نمود.

عمر حضرت جواد گر چه كوتاه بود و غالباً در تبعيد صرف شد، ولى بايد گفت عمر پربركتى بود. و كلينى رحمه الله در كافى از حضرت رضا نقل مى كند فرموده اند: هذا المولود الّذى لم يولد مولود اعظم بركةً منه.(269)

اين مولود حضرت جواد مولودى است كه پر بركت تر از او زاييده نشده است.

از جمله امتيازهاى امام جواد اظهار علم اهل بيت است و بايد گفت شجاعى در ميدان علم مثل او نيامده است.

در تاريخ آمده است كه چون حضرت رضا عليه‏السّلام از دنيا رفت عده اى از بزرگان و علما به مدينه آمدند و سى هزار مسئله در چند روز از حضرت جواد عليه السّلام سؤال نمودند و حضرت جواد بدون تأمل و فكر جواب دادند.

و چون مأمون عباسى آن بزرگوار را به بغداد آورد و تصميم گرفت براى خاموشى اعتراضها دخترش را به عقد ايشان درآورد، مجلس با شكوهى ترتيب داد و در جلسه علما و بزرگان را دعوت كرد. يحيى بن اكثم يكى از علماى اهل تسنن و قاضى آن زمان، از حضرت سؤال كرد كه اگر محرمى صيدى را بكشد حكم او چيست؟ حضرت جواد عليه‏السّلام بلافاصله شقوق (270)مختلفى فرمود كه همه و من جمله يحيى بن اكثم مبهوت شدند. فرمودند: آن صيد را در حرم كشته است يا در خارج حرم؟ عالم به حكم بوده يا جاهل؟ عمداً كشته يا نه؟ آن محرم عبد بوده يا آزاد؟ بالغ بوده يا نابالغ؟ كار اولش بوده يا قبلاً نيز صيدى كرده است؟ اين صيد از طيور بوده است يا نه؟ آن صيد بزرگ بوده يا كوچك؟ آن كار در روز بوده يا در شب؟ محرم به احرام حج بوده يا محرم به احرام عمره؟

مأمون مجلس را متشنج ديد. همه، بخصوص يحيى بن اكثم مبهوت و مفتضح شده بودند. به حضرت جواد گفت كه خطبه بخوانيد. آن بزرگوار، ام‏الفضل را به پانصد درهم به عقد خود درآوردند. سپس، مأمون از شقوق مسئله سؤال نمود و حضرت حكم كليه شقوق را بيان نمود در آخر كار حضرت مسئله اى از يحيى بن اكثم پرسيد، و شايد هم براى تفريح بود چون مجلس عقد و عروسى بود.

فرمود: آن چه زنى است كه صبح بر مرد حرام و چون روز بلند شود بر او حلال مى شود و چون ظهر مى شود حرام مى شود و عصر حلال و مغرب حرام و آخر شب حلال و پس از طلوع فجر حرام و بعد از طلوع فجر حلال مى‏شود؟

يحيى بن اكثم گفت: نمى دانم، شما بگويد تا همه بدانيم. فرمودند: آن كنيزكى است كه اول صبح اجنبى بوده است و چون روز بلند شد آن مرد كنيز را خريد و بر او حلال شد و ظهر او را آزاد كرد و بر او حرام شد و عصر او را به عقد خود درآورد و حلال شد و چون مغرب شد ظهار كرد و به واسطة ظهار بر او حرام شد و نصف شب كفارة ظهار داد و حلال شد و آخر شب او را طلاق داد و حرام شد و چون طلوع شد رجوع كرد و او را براى خود تحليل نمود.(271)

گرچه اين گونه مسائل شايستة مقام مقدس حضرت جواد نيست؛

 

 

 

 

 

ولى چون سر و كارت به كودك اوفتاد   پس زبان كودكى بايد گشاد
 

از اين جهت مى بينيم كه در تشقيق مسئله و يا در جواب اين مسئله صداى احسنت احسنت از مجلس بلند مى شود. مأمون مى گفت: حضرت جواد گر چه كوچك است لكن اين اهل‏بيت كوچكى و بزرگى ندارند، او مى تواند حرف خود را به كرسى بنشاند.

مسئله سومى كه جلو آمد، مسئله دزد است كه در زمان معتصم واقع شده بود.

چون حضرت جواد عليه‏السّلام را جبراً دفعه دوم به بغداد آوردند و بايد گفت كه حضرت را براى شهادت آوردند و منتظر وقت بودند معتصم به آن حضرت خيلى احترام گذارد. روزى كه بسيارى از علما و بزرگان و اشراف در مجلس بودند دزدى را آوردند كه به دزدى اقرار كرد و بايد بر او حدّ جارى مى شد. معتصم پرسيد: دست از كجا بايد بريده شود؟ ابن ابى داوود كه قاضى و از علماى بزرگ آن زمان بودگفت از مچ، و به آيه تيمّم تمسك كرد. و ديگران گفتند: از مرفق و به آية وضوء تمسك كردند.

اختلاف بالا گرفت. معتصم رو كرد به حضرت جواد و از او جواب خواست. حضرت فرمودند: از آخر انگشتها بايد قطع كرد و به آيه شريفه المساجد لله؛(272)

جاهاى سجده براى خدا است تمسك كردند و فرمودند: آنچه براى خدا است نبايد قطع كرد. صداى تحسين از مجلس بلند شد و به فتواى حضرت جواد عمل كردند.

نبايد فراموش كرد كه جوادالائمه عليه‏السّلام حكم خدا را فرموده است و براى تقريب ذهن عوامانه مجلس به آيه شريفه تمسك نموده اند. و الا تمسك به آيه شريفه از نظر دقت فقهى ناتمام است و در فقه ائمه عليهم السلام جاهاى فراوانى دستور داده شده كه مواضع سجده نيز قطع شود، نظير محارب كه يك دست و يك پاى او از نظر قرآن شريف قطع مى شود و يا كشته و يا تبعيد مى شود و اگر دزد دفعه دوم دزدى كند پاى او را قطع مى كنند.

چنانچه اگر كسى دست يا پاى كسى را قطع كند او را قصاص مى كنند و دست يا پاى او را قطع مى كنند.

خلاصه سخن، حضرت جواد عليه‏السّلام حكم خدا را فرمودند و چون آنان دليل مى‏خواستند نمى توانستند بفرمايند من مبيّن قرآنم و عالم بما سوى الله مى باشم. و احكام خداوند را مى دانم. از اين جهت براى اقناع آنان بود كه به آيه شريفه تمسك فرمود و بايد گفت حكمى كه در آن مجلس بيان شده است خالى از تقيه نبوده است.

ابن ابى داوود خود مى گويد كه به قدرى جلسه بر من گران آمد، كه از خداوند طلب مرگ كردم. بالاخره نتوانستم صبر كنم و حسد خود را خاموش نمايم. پس از چند روز نزد معتصم آمدم و گفتم: مى دانم جهنّمى مى شوم ولى از نصيحت خليفه چاره اى نيست. اين مردى كه بر فتواى او حكم كردى و فتواى ما را زير پا گذاردى ، مردم او را خليفه مى دانند و حمايت تو از او، از ميان بردن خلافت است. ابن ابى داوود مى گويد: معتصم متغير و متنبه شد.(273)

مى گويند يكى از علل قتل امام جواد همين سعايت بوده است.

اگر حسادت در انسان گُل كند، اگر عالم خود را نساخته باشد، اگر يكى از صفات رذيله، انسان را كنترل كند و زير چتر خود درآورد انسان مهيا است دانسته به جهنم رود. چنانچه قرآن شريف به اين مطلب تصريح دارد:

افرايت من اتّخذ الهه هواه و اضلّه الله على علم.(274)

آيا نديدى كسى را كه هوى خود را خداى خود گرفته و خداوند دانسته زمينه ضلالت را فراهم مى كند.

بشر اگر مهذّب نشد، ابن ابى داوود مى شود كه نظيرش در تاريخ فراوان است.

بارى ، گر چه اين شجاعت علمى ار امتيازات امام جواد عليه‏السّلام است و نظيرش براى ساير ائمه اتفاق نيفتاده است؛ ولى اين گونه مسائل كه برخى از آنها گذشت، با مقام مقدس علمى امام جواد سازگار نيست. مقام علمى امام جواد را بهتر است از زبان خودش بشنويم.

در مشارق الانوار منقول است كه چون حضرت رضا عليه‏السّلام به شهادت رسيد حضرت جوادالائمه عليه‏السّلام به مسجد رسول الله آمد، منبر رفت و چنين فرمود:

انا محمّد بن عليّ الرّضا انا الجواد انا العالم بانساب النّاس فى الاصلاب انا اعلم بسرائر كم و ظواهركم و ما انتم سائرون اليه . علم منحنا من قبل خلق و بعد فناء السموات والارضين و لولا تظاهر اهل الباطل و دوله اهل الضلال و شوب اهل الشّكّ لقلت قولاً تعجب منه يده والآخرون ثمّ وضع يده الشّريفه على فيه و قال يا محمّد اصمت كما اصمت آباوك من قبل.(275)

من محمد بن على جوادم! من عالِم به نسبهاى همه مردم هستم، مردمى كه به دنيا آمده‏اند يا نيامده اند من اعلم از خود شما به ظواهر شما و باطنهاى شما هستم. اين علم قبل از خلقت عالم هستى داشته ايم و بعد از فناى عالم هستى نيز داريم. اگر نبود تظاهرات اهل باطل و دولتهاى باطل عليه ما، و اگر نبود مردم عوام و شكهاى آنان، چيزهايى مى گفتم كه همه تعجب كنند. سپس امام جواد دست بر دهان خود نهاد و فرمود ساكت باش؛ چنانچه پدرانت ساكت بودند.

اين است مقام اهل بيت و علم آنان و اين است مقام امام جواد وعلم او و اينكه واسطه فيض اين عالم است.

در خاتمه چند روايتى از امام جواد كه به يك مضمون است، از ميان روايات فراوانى كه در كتب روايى شيعه از آن بزرگوار نقل شده مى آوريم. باشد كه تذكرى براى ما باشد.

قال جواد االائمّه عليه السّلام الّثقه بالله تعالى ثمن لكلّ غال وسلّم لكلّ عال.(276)

اعتماد به خداى متعال، بهاى هر چيز گرانقيمتى و نردبان براى هر جاى بلند است.

و قال: عزّ المؤمن غناه عن النّاس.(277)

عزّت مؤمن، بى نيازى او از مردم است.

و قال كيف يضيع من الله تعالى كافله و كيف ينجو من الله تعالى طالبه ومن انقطع الى غير الله و كّله الله اليه. ومن عمل بغير علم ما افسده اكثر ممّا يصلح.(278)

چگونه واگذارده به خود شود كسى كه خدا را كفيل خود قرار داده است؟ و چگونه نجات مى يابد كسى كه خدا در صدد او است؟ كسى كه اعتماد به غير خدا پيدا كند خداوند او را به خودش وا مى گذارد، و كسى كه بدون علم كارى را انجام دهد فساد آن بيشتر از اصلاح است.

اين روايات كه نظير آن در روايت اهل بيت بسيار است به ما مى آموزد كه ما بايد در هر حال و براى هر كار اعتماد به خدا داشته باشيم. از همه بريدن و به خداوند متعال پيوستن، مايه سعادت است، از خدا بريدن و به ديگران چشم اميد داشتن، جز نگرانى ، نا اميدى و شقاوت چيز ديگرى در بر نخواهد داشت.

آنچه انسان را از غم و غصه، دلهره و اضطراب خاطر، ترس و وحشت از آينده و يا از ديگران نجات مى دهد اعتماد به خدا است و آن چه غم و غصه مى آورد، دلهره، اضطراب خاطر را زياد مى كند، چشم اميد به ديگران داشتن است. پروردگار عالم در قرآن به اين نكته در آيات فراوانى اشاره مى كند.

خداوند مى فرمايد: و من يتّق الله يجعل له مخرجاً و يرزقه من حيث لا يحتسب و من يتوكّل على الله فهو حسبه انّ الله بالغ امره قد جعل الله لكل شى ء قدرا.(279)

هر كه تقوا پيشه كند رابطه او با خدا محكم باشد پروردگار عالم در بن بستها براى او راه فرار و چاره مى آفريند و از راهى كه اميد ندارد به او روزى مى دهد. هر كه به خدا اعتماد كند، خدا او را كفايت مى كند.

همانا خداوند قدرت براى همه چيز دارد و براى هر چيزى مقدرى قرار داده است.

اين آيه شريفه به ما مى آموزد؛ مقدر كسى كه توكل به خدا كند، اعتماد به خدا داشته باشد، سعادت است و پروردگار عالم يار و مددكار او است.

اين آيه شريفه به ما مى آموزد فقط اعتماد به خدا چاره ساز، بها براى هر چيز و نردبان براى هر نارسايى است:

الثّقه بالله ثمن لكلّ غال و سلّم لكلّ عال.(280)

پروردگار عالم در قرآن مى فرمايد: مثل الذين اتّخذوا من دونه اولياء كمثل العنكبوت اتّخذت بيتاً و انّ اوهن البيوت لبيت العنكبوت لو كنتم تعلمون.(281)

مثل افرادى كه به غير خداوند تكيه كنند و آنان را دوست، يار و كمك كار خود پندارند مثل عنكبوت است كه خانه مى سازد. معلوم است كه خانه عنكبوت بسيار سست و بى بنياد است. يك باد مختصر، يك باران بسياركم آن را نابود مى كند.

انسان وقتى عزيز است، پا برجاست، وقتى مورد عنايت خاص خدا است كه اميدى جز به خدا نداشته باشد و الا حوادث و طوفانهاى روزگار و برخوردها او را و اميدش را نابود مى‏كند.

عزّ المؤمن غناه عن النّاس، من انقطع الى غير الله و كّله الله اليه.(282)

اباصلت مى گويد: بعد از شهادت حضرت رضا عليه‏السّلام، مطرود مأمون عباسى شدم و به زندان افتادم و چون اميدم به مأمون و سركردگان و اميران و ديگر دست اندر كاران حكومت بود، يك سال زير غل و زنجير ماندم.

شبى توسّل به خدا يافتم و خدا را به اهل بيت قسم دادم، اميدم را از همه قطع كردم و به او پيوستم. ناگهان جواد الائمه را در زندان ديدم. چون چشمم به ايشان افتاد گريه كردم، گله كردم كه چرا به داد من نمى رسيد. فرمود: ابا صلت چه وقت خواستى و نيامدم؟ سپس دست مرا گرفت و از ميان زندانبانها بيرون آورد و فرمود: برو به اميد خدا كه ديگر به تو دسترسى پيدا نخواهند كرد.(283)تذكرى كه اينجا بايد داده شود، اين است كه توسل به امام جواد عليه‏السّلام براى امور دنيويه گرفتاريها، غمها و غصه هاى بزرگ، دردهاى بى درمان معنوى و ظاهرى بسيار مؤثر است. حتى اهل تسنن نيز بسيار به قبر مطهرش متوسل مى شوند.

زندگى امام هادى عليه‏السّلام‏

بحث كوتاهى درباره حضرت على بن محمد الهادى؛ ابالحسن الثالث امام دهم عليه‏السّلام‏

اسم آن بزرگوار على و كنيه مشهور ايشان ابوالحسن الثالث (284) و ابن الرضا است و لقب مشهور آن بزرگوار نقى وهادى است. عمر شريف آن بزرگوار چهل سال بود. در دوم رجب المرجب سال 214 - از هجرت متولد شد(285) و سال 254 - سوم رجب المرجب‏(286) به دست معتز عباسى لعنه الله مسموم و شهيد گرديد. مدت امامت آن بزرگوار سى و سه سال است. هفت ساله بودند كه حضرت جواد از دنيا رفت و امامت به ايشان منتقل شد.

سيزده سال در مدينه بود كه به امر متوكّل عباسى وى را جبراً به بغداد بردند و بيست سال جبراً در بغداد بود، تا اين كه مسموم و شهيد شد. اين مدت سال را گاهى در زندان با شكنجه، و گاهى زندان عادى و گاهى آزاد؛ ولى زير نظر شديد بود و بالاخره بيست سال با مشقت و ظلم بنى عباس زندگى كرد.

حضرت هادى عليه السّلام با كسى زندگى كرد كه اميرالمؤمنين عليه‏السّلام در نهج البلاغه، او را شقى ترين خلفاى عباس شمرده است. حضرت هادى با كسى بود كه نه فقط حضرت را زندان مى كرد و در مقابلش قبر مى كند و در زندان تاريك او را نگاه مى داشت؛ بلكه آب به قبر ابى عبدالله الحسين‏عليه‏السّلام بست و آنجا را شيار كرد و قبر حسين عليه‏السّلام را خراب نمود، و هر كه به زيارت حسين مى رفت، دست او را قطع مى كرد.(287)

راستى بايد گفت متوكل عباسى از شقى ترين خلفاى بنى عباس است.

حضرت هادى ناظر كارهاى او بود و جز صبر چاره اى نداشت. بارها دستور داد كه نصف شب به خانه حضرت هادى بريزند و آنچه در خانه است، ببرند. يكى از قضاياى عجيب اين است كه شبى به خانه حضرت ريختند و يك كيسه پول كه مهر مادر متوكل روى آن زده شده بود، پيدا كردند. بعداً معلوم شد كه متوكل مريض بوده و مادرش آن كيسه پول را نذر امام هادى هديه نموده است.(288) متوكل كرامتها و معجزه ها از حضرت مى‏ديد؛ ولى تنبّه براى او پيدا نمى شد، تا بالاخره به واسطه توهينى كه به حضرت نمود، از دنيا رفت.

متوكّل چون فتح بن خاقان را به وزارت خود منصوب كرد، امر نمود كه همه بزرگان در ركاب او و فتح بن خاقان پياده راه روند. راوى مى گويد: حضرت هادى را ديدم كه در آن هواى گرم پياده مى رود. به ايشان گفتم: نبايد شما را به چنين كارى وادارند. حضرت فرمودند: اينها قصدشان از اين كار استخفاف من است ولى نمى دانند كه من از ناقه صالح كمتر نيستم.

مى گويد اين جمله را نزد بزرگى گفتم. او گفت متوكل بيش از سه روز زنده نيست؛ زيرا خداوند درباره قوم صالح مى فرمايد: چون ناقه را پى كردند، بيش از سه روز زندگى نكردند. سه روز تمام نشده بود؛ كه منتصر عباسى پسر متوكل با چند نفر از غلامان خود وارد جلسه متوكل شدند و فتح بن خاقان را با متوكل پاره پاره كردند.(289)

فضايل امام هادى عليه‏السّلام‏

از نظر نسب، پدرى دارد چون جواد و خانواده اى چون اهل بيت و مادرى كه خود حضرت هادى درباره اش فرموده است:

عارفة بحقّى و هى من اهل الجنّة ما يقرّبها شيطان مريد و لا يَنالها كيد جبّار عنيد و هى مطلوبة بعين الله الّتى لا تنام و لا تتخّلف امّهات الصّدّيقين والصّالحين.(290)

مادر من عارف به حق من است؛ او از اهل بهشت است؛ زيرا كسى كه عارف به حق من باشد و او را شناخته باشد، بايد چندين درجه ايمان را دارا باشد. بايد مخلص باشد تا شيطان نتواند بر او نفوذ كند. بايد مقام لقاء الله داشته باشد تا در حفظ خداوند باشد. بايد صديقه باشد تا مادر صديق باشد.

از نظر حسب و فضايل و علم آن بهتر است از زبان خود حضرت نقل كنيم.

يحيى ابن اكثم از حضرت هادى از معناى اين آيه شريفه: و لو انّ ما فى الارض من شجره اقلام و البحر يمدّه من سبعة ابحر ما نفدت كلمات الله؛

يعنى : اگر آنچه در زمين است قلم شود و دريا مركب شود و هفت مرتبه دريا بوجود آيد نقطه كلمات خداوند تمام شدنى نيست.

پرسيد كه مراد از كلمات الله چيست؟ حضرت هادى فرمودند: نحن كلمات الله الّتى لا تدرك فضائلنا ولا تستقصى .(291)

ماييم كلمات خداوندى، كه فضايل آنان درك شدنى و تمام شدنى نيست.

كتاب فضايل تو را بحر كافى نيست *** كه تر كنى سر انگشت و صفحه بشمارى

نوفلى مى گويد از امام هادى شنيدم كه فرمود: اسم اعظم خداوند متعال هفتاد و سه حرف است كه يك حرف از آن هفتاد و سه حرف، پيش آصف بن برخيا بود و توانست تخت بلقيس را در كمتر از يك چشم به هم زدن از يمن به شام آورد! و ما هفتاد و دو حرف از آن حروف را مى دانيم و يك حرف از آن هفتاد و سه حرف، نزد پروردگار عالم به ذخيره نهاده شده است.(292)

معجزات و كرامات امام هادى فراوان است و مورخين آنها را ضبط كرده اند از باب نمونه به يكى از آنها اشاره مى كنيم:

زنى به نام زينب كبرى ادعا كرد كه من زينب دختر على بن ابى طالب هستم.او را نزد متوكل آوردند. متوكل حضرت هادى را احضار نمود كه او را مجاب كند. حضرت فرمود: دروغ مى گويد؛ زيرا اگر او راست بگويد بايد درندگان گوشت او را نخورند، براى اينكه گوشت اولاد فاطمه البته اولاد بدون واسطه فاطمه بر درندگان حرام است. متوكل كه دنبال بهانه‏اى براى نابودى حضرت هادى مى گشت از حضرت خواست كه خود آن بزرگوار نزد درندگان و شيرهايى كه خود متوكل نگهدارى مى كرد، برود. حضرت قبول نمود و رفت، و شيران با كمال تواضع اطراف آن بزرگوار را گرفتند و حضرت آنان را نوازش مى كرد! چون حضرت از نزد شيران به سلامت آمد، آن زن به دروغ خود اقرار نمود و خواستند او را پيش شيران بيندازند، كه مادر متوكل شفيع او شد.(293)

 درباه رواياتى امام هادى عليه‏السّلام‏

رواياتى كه رُوات عالى قدر ما از امام هادى نقل نموده اند، فراوان است.

ما به يك روايت از آن بزرگوار كه جنبه سازندگى فراوان دارد، اشاره مى كنيم. از آن بزرگوار روايت شده كه فرموده اند: من يتّق الله يتّقى ومن يطع الله يطاع؛(294)

هر كه از خدا بترسد و تقوا پيشه خود كند، همه از او مى ترسند و از او حساب مى برند، و هر كه اطاعت خداوند كند، همه از او اطاعت مى كنند.

اين جمله، جمله اى است كه به تجربه اثبات شده است. علاوه بر اينكه آيات و روايات فراوانى آن را تأييد مى كند. خداوند متعال مى فرمايد: انّ الّذين آمنوا و عملوا لصّالحات سيجعل لهم الرّحمن ودّا.(295)

همانا كسانى كه ايمان به خدا دارند و كار شايسته مى كنند، پروردگار عالم قطعاً محبّت آنان را در دلها مى ريزد همه مطيع آنها مى شوند، بر دلها حكومت مى كنند.

امام صادق مى فرمايد: من اصلح بينه و بين الله اصلح الله دنياه و آخرته.

هر كه ميان خود و خداى خود را اصلاح كند، پروردگار عالم، دنيا و آخرت او را اصلاح خواهد كرد.

امام دوم مى فرمايد: من اراد عزّا بلا عشيرة و هيبة بلا سلطنه فليخرج من ذلّ معصية الله الّى عزّ طاعته.(296)

هر كه بدون اينكه عشيره و طايفه داشته باشد، عزت و شخصيت و ابّهت در ميان مردم بخواهد، بدون اينكه قدرت و سلطه اى داشته باشد، بايد از ذلت معصيت به در آيد و لباس عزت اطاعت خداوند بپوشد.

رسول گرامى صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد: من خاف من الله خاف عنه كلّ شى‏ء و من لم يخف من الله خاف عن كل شى ء.(297)

هر كه از خدا بترسد، همه از او مى ترسند و هركه از خدا نترسد، از همه چيز مى‏ترسد.

مورخين از خود حضرت هادى عليه‏السّلام مطالبى نقل مى كنند كه فرمايش آن بزرگوار را تأييد مى كند، و براى برخى از آنها را اينجا مى آوريم.

1 - يك نفر شيعه وحشت زده خدمت امام هادى آمد و گفت: كه يكى از سركردگان متوكل نگين انگشترى نزد او آورده است كه از آن انگشترى بسازم و اين نگين نزد من شكست و دونيمه شد. مى دانم كه او مرا مى كشد.

حضرت فرمودند: اميد است كه خداوند اصلاح كند.

فردا، سركرده متوكل كسى را فرستاد كه ميان زنها نزاع است، اگر مى شود آن نگين را دونصف كن و دو انگشترى بساز.

او پول فراوانى گرفت و از نگين شكسته دو انگشترى ساخت. (298)

اين سه معناى فرمايش امام هادى عليه‏السّلام: و من يطع الله يطاع يعنى: پيوند با خدا، پيوند با اهل بيت و توسل به اهل بيت قطعاً همه كارها را اصلاح مى كند.

2 - منصورى شيعه بود؛ ولى در دربار متوكل عباسى سمتى داشت و به علت شيعه گرى مطرود متوكل شد. منصورى مى گويد: فقر و فلاكت به من روى آورد. به امام هادى از حال خود شكايت نمودم و گفتم به جزم شيعه گرى مطرود شده ام. حضرت امام هادى فرمودند اميد است كه اصلاح شود ان شاء الله.

چون شب شد، متوكل چند نفر را دنبال من فرستاد. در بن راه فتح بن خاقان را ديدم كه منتظر من است و معلوم شد كه متوكل درباره من امر مؤكد نموده است. چون متوكل مرا ديد از من عذر خواهى نمود و پاداش فراوانى به من داد و سمتى را كه داشتم، به من واگذار نمود. بعد خدمت امام هادى رسيدم، تشكر نمودم و عرضه داشتم: آيا شما نزد متوكل وساطت مرا نموديد؟ فرمودند: خداوند مى داند كه پناهى ندارم جز او، در مهمات به كسى روى نمى‏آوريم جز به او، در سختى ها و بلاها اعتمادى نداريم جز او، و پروردگار عالم نيز ما را عادت داده است كه چون از او بخواهيم، عنايت كند. اگر كسى اطاعت خدا كند و از معصيت او دورى جويد و توسّل به اهل بيت داشته باشد، خداوند در سختيها به فرياد او مى رسد و حق تعالى او را محروم نخواهدكرد.

3 - رسم متوكل اين بود كه هر وقت امام هادى وارد مى شد، فوق العاده به او احترام مى كرد. حتى دستور داده بود كه همه در مقابل او متواضع باشند.

سعايت كنندگان و حسودان به او گفتند كه: تو به دست خودت، خلافت را از ميان مى برى.

تا اينكه متوكل فرمان داد كه كسى به حضرت احترام نكند. حضرت وارد شد، همه به او احترام گذاردند و استقبال كردند! وقتى حضرت رفتند همه از خود مى پرسيدند: چه شد؟ همه از يكديگر مى پرسيدند: چرا بلند شدى و چرا استقبال نمودى ؟!

4 -كاتب معتز مى گويد: شبى پيش متوكل رفتيم و او را غضبناك ديديم. او به چند نفر از غلامان ترك خود امر كرد كه حضرت هادى را بياورند و مرتب زير لب مى گفت او را مى‏كشم، بدن او را مى سوزانم.

ناگهان حضرت هادى با كمال شهامت و وقار وارد شد. متوكل تا چشمش به حضرت افتاد، بلند شد و استقبال كرد، تواضع كرد؛ با گفتن يا بن رسول الله؛ يا بن عم، و يا ابالحسن؛ به آن حضرت احترام كرد! صورت حضرت را بوسيد و پهلوى خود نشاند و پرسيد: اين وقت شب كجا بوده ايد؟ حضرت فرمودند: تو دنبال من فرستاده اى ! گفت: دروغ گفته‏اند! آنگاه به ما گفت كه: ايشان را مشايعت كنيد.

ما با احترام حضرت هادى را به خانه رسانديم.(299)

5 - على بن جعفر يكى از وكلاى حضرت مى گويد: متوكل مرا زندانى كرد و به من خبر دادند كه قصد كشتن تو را دارد. من خدمت امام هادى پيام دادم كه من به جرم دوستى و نيابتى كه از شما داشتم در شرف مرگ هستم. لطفى درباره من بفرماييد. حضرت فرمودند: شب جمعه درباره‏ات دعا مى كنم. صبح جمعه متوكل را تب شديدى گرفت، به طورى كه از خود مأيوس شد. امر كرد زندانيان را من جمله على بن جعفر را آزاد كنند.

اين گونه قضايا درباره اهل بيت و من جمله امام هادى عليه‏السّلام فراوان است كه ما بايد از آنها پند بگيريم.

در خاتمه بايد متذكر شويم، كه امام هادى عليه‏السّلام اصحاب فراوانى دارند كه بسيارى از آنها فخر شيعه هستند و از جمله آنان، حضرت عبدالعظيم حسنى است كه در شهر رى مدفون است. او از اعاظم روات است و حضرت هادى به او خيلى احترام مى گذاردند. او كسى است كه ايمان را خدمت حضرت هادى به اين صورت عرضه داشت: خدا يكى است و شبيه براى او فرض نمى شود. جسم نيست بلكه خالق جسم است. همه چيز را خلق نموده است و همه چيز به دست او است و او مالك آنها است. محمد صلى الله عليه و آله و سلم پيامبر است و او آخر پيامبران است كه پيامبرى بعد از او نخواهد آمد و دين او پايان همه اديان است. اميرالمؤمنين على بن ابى طالب وصّى پيامبر است و بعد از اميرالمؤمنين، حسن و حسين و على بن حسين و محمد بن على و جعفر بن محمد و موسى بن جعفر و على بن موسى و محمد بن على و على بن محمد وحسن بن على و بعد از او فرزندش كه غايب مى‏شود و روزى ظاهر مى شود و جهان را انبوه از عدل مى كند، بعد از آنكه ظلم انبوه باشد.

عبدالعظيم گفت: اقرار دارم و مى گويم دوست شما، دوست خدا و دشمن شما، دشمن خدا است. اطاعت شما اطاعت خدا و مخالفت شما، مخالفت خدا است. به معراج و سؤال در قبر و بهشت و جهنم و صراط و ميزان اعتقاد دارم و همه آنها حق است و مى دانم كه قيامت آمدنى است، و بر واجبات الهى كه نماز، روزه، زكات، حج، جهاد، امر به معروف و نهى از منكر است اقرار دارم.

حضرت فرمودند: اى ابوالقاسم اين دين پسنديده است، خداوند را بر آن ثابت بدارد.(300)

چيزى كه بايد متذكر شويم، اين است كه؛ عبدالعظيم رحمه الله، دين اعتقادى را عرضه داشت و ما بايد به اصول دين و فروع آن اعتقاد داشته باشيم ولى تنها اعتقاد نمى تواند موجب نجات باشد. دينى موجب نجات است كه توأم با عمل باشد. از اين جهت حضرت هادى عليه‏السّلام ايمان را چنين فرموده اند.

ابو دعامه مى گويد: به عيادت حضرت هادى رفتم. آن بزرگوار فرمودند: چون به عيادت من آمدى بر من حقى پيدا كرده اى ، براى اداى حقت روايتى از پدرم كه از پدرانش و از اميرالمؤمنين و او از رسول اكرم عليه السّلام نقل كرده است مى گويم:

قال رسول الله الايمان ما وقّدته القلوب وصدقته الاعمال.(301)

ايمان چيزى است كه در دل جايگزين شده است و اعمال، گفتار و كردار آن را تصديق مى كند.

از اين جهت، در قرآن شريف و روايات اهل بيت فراوان ديده مى شود كه از افرادى كه مرد عمل نيستند، سلب ايمان شده است. و از جمله آن آيات اين سوره است:

ارايت الّذى يكذّب بالدّين فذلك الّذى يدعّ اليتيم ولا يحضّ على طعام المسكين فويل للمصلّين الّذينهم عن صلوتهم ساهون والّذينهم يرائون و يمنعون الماعون.(302)

آيا كسى را كه دين را تكذيب مى كند، ديده‏اى؟! او كسى است يتيم را بى اعتنا و مسكين را بى بهره مى گذارد. واى به كسى كه سهل انگارى در نماز است و آنان كه متظاهر و رياكارند و آنان كه مى توانند حوايج ديگران را برآورند و بر نمى آورند!

مى بينيم كه در اين سوره مباركه از چهار دسته سلب ايمان شده است.

بنابر اين اعتقاد بدون عمل، كاربردى ندارد؛ چنانچه عمل بدون اعتقاد هم جز مشقت بر خود، چيز ديگرى در بر نخواهد داشت.

اين نكته را كه حضرت هادى توجّه به آن داده اند، خوب توجه كنيم.

اعتقاد گاهى به واسطه برهان وعلم پيدا مى شود، نظير اعتقاد غالب مردم كه يا عالم به اصول دين از راه تقليداند و يا عالم از راه برهان اند. اين گونه اعتقادات گر چه خوب است، و آنان را در زمره مسلمانان قرار مى دهد؛ ولى معمولاً نيروى كنترل كننده نمى تواند باشد. ايمانى مى تواند انسان را نجات دهد و او را از مهلكه ها حفظ كند كه حك شده باشد، و به گفته امام هادى عليه‏السّلام: الايمان ما وقّدته القلوب وصدقته الاعمال. اين گونه ايمان از برهان و علم پيدا نمى شود؛ بلكه عنايت خاص خداوندى مى خواهد و بايد پروردگار عالم ما را به اين گونه ايمان هدايت كند، و هدايت خداوند منوط به لياقت ما است.

ايمان قلبى از راه عمل، اتيان به واجبات و ترك گناه پيدا مى شود.

قرآن شريف در آيات فراوانى به اين نكته توجه مى دهد:

قد جائكم من الله نور وكتاب مبين يهدى به الله من اتّبع رضوانه سبل السّلام. ويخرجهم من الظّلمات الى النّور باذنه ويهديهم الى صراط مستقيم.(303)

از طرف خداوند نور و كتاب روشن آمد، پروردگار عالم با اين كتاب، افرادى را كه متابعت به خشنودى خدا كرده باشند هدايت مى كند، و آنانرا از ظلمتها به نور مى برد وبه راه راست راهنمايى مى كند.

مى بينيم كه در اين آيه تصريح شده است كه عنايت خاص خود مختص به متقين است. و آن عنايت خاص است كه به آن ايصال الى المطلوب مى گويند كه مى تواند بشر را به سعادت برساند، و اءِلا صرف نشان دادن راه و اعتقاد به آن كاربردى ندارد و نيروى كنترل‏كننده نيست. از خداوند متعال چنين ايمانى مى خواهيم و به حق امام هادى عليه‏السّلام او را قسم مى دهيم، آمين يا رب العالمين.