زندگى امام
موسى كاظم عليهالسّلام
بحث كوتاهى
درباره باب الحوائج؛ ابى الحسن الاول موسى بن جعفر امام هفتم عليهالسّلام
اسم آن بزرگوار موسى و لقب مشهور او كاظم، عبد
صالح، عالم و باب الحوايج؛ و كنيه مشهور ايشان ابوالحسن الاول است. عمر آن بزرگوار
تقريباً پنجاه و چهار سال بود.(225)
در هفتم صفر سال 128 - هجرى متولد شد.(226)
و در بيست و پنجم رجب سال 183 -
(227) به دست سندى بن شاهك و به
دستور هارون الرشيد لعنة الله عليه مسموم و به درجه رفيع شهادت نايل گرديد.(228)
مدّت امامت آن بزرگوار مثل پدر بزرگوارشان سى و
چهار سال است، و در اين مدّت غالباً يا زندان و يا در تبعيد بوده است. آن حضرت در
ميان مردم نفوذ كامل داشت و هميشه در حال مبارزه با دشمن بود و دشمن نيز فوق العاده
از ايشان بيمناك بود. دشمن از ترس مى خواست ايشان را در سكوت به خاك بسپارد كه
پروردگار عالم چنين نخواست و آن بزرگوار با تجليل خاصى به خاك سپرده شد. چنانچه
موقع مرگ، بسيارى از قضات و علما و بزرگان را جمع كردند تا شهادت دهند كه حضرت به
مرگ طبيعى از دنيا مىرود ولى حضرت، سخنان دروغ آنان را فاش فرمود.(229)
القابى كه براى موسى بن جعفر و همچنين براى
ساير اهل بيت وجود دارد بى علت نيست و همه از عالم ملكوت تعيين شده است. بنابراين
ما دربارة موسى بن جعفر به تشريح القاب او اكتفا مى كنيم.
موسى بن جعفر را كاظم گفتند زيرا آن بزرگوار،
صابر و حليم بود و مصايب روزگار نتوانست او را از پا درآورد. در زيارت آن بزرگوار
مى خوانيم:
اللهم صل على محمد و اهل
بيته الطاهرين و صل على موسى بن جعفر وصى الابرار وامام الاخيار و عيبة الانوار
ووارث السكينة والوقار الحكم والاثار.(230)
يعنى : اى خداوند درود
بفرست بر پيامبر محمد بن عبدالله و اهل بيت معصوم او و درود بفرست بر موسى بن جعفر
كه وصّى اوصيا، و پيشواى شيعه و محل بروز صفات خداوند متعال و وارث سكينت و وقار كه
در مصايب روزگار خود را نباخت دين، مردانگى ، شخصيت و آقايى خود را حفظ كرد و وارث
حكمتها و علمهاى اهل بيت است.
خلاصه سخن، كاظم كاظِم است؛ صابر است؛ حليم
است؛ سعة صدر دارد؛ در طوفانها و در جزر و مد روزگار مثل كوه پابرجاست و دشمن
نمىتواند او را از پاى در آورد. هارون الرشيد خيلى مايل بود كه موسى بن جعفر در
مقابلش خضوع كند؛ ولى با اين آرزو به گور رفت.
ربيع مىگويد: هارون مرا
به زندان نزد موسى بن جعفر فرستاد و پيغام داد: مىدانم بيگناهى ولى صلاح من و تو
اين است كه در زندان باشى، از اين جهت هر غذايى كه مايل باشيد بفرماييد تا براى شما
تهيه كنند. ربيع مى گويد با اين پيغام؛ يعنى با اين حيله، به زندان آمدم.
حضرت به نماز بودند و من هرچه مى خواستم صحبت كنم مشغول نماز ديگرى مىشد؛ تا
سرانجام در آخر يكى از نمازها پيغام را دادم. حضرت با كمال بىاعتنايى جملهاى
فرمودند و مشغول نماز شدند. آن جمله چنين بود:
لا حاضر لى مال فينفعنى
ولم اخلق سئولا.(231)
ثروت، نزد من نيست تا از
آن بهره گيرم و خداوند مرا سائل حاجت خواه خلق نكرده است.
يعنى ما اهل بيت
از كسى حاجت نمىخواهيم. ما شيعيان خود را امر كرده و مى كنيم كه سؤال بيجا، سؤال
براى پر شدن شكم، و مصرفهاى بيجا نكنند.
ربيع مىگويد: هارون دفعة
ديگر مرا پيش موسى بن جعفر فرستاد كه بگويم به گناه خود اقرار كنيد تا شما را از
زندان رها كنم،(232)
و بدانيد هيچ كس جز من و شما نمىفهمد؛ زيرا من قسم خورده ام تا شما اقرار به تقصير
نكنيد، شما را رها نكنم
حضرت فرمودند: به هارون بگو هر روزى كه بگذرد
يك روز سخت از من و يك روز لذت بخش از تو مىگذرد. حاكم ميان من و تو خدا است و چند
روزى از عمر من باقى نمانده است. ربيع مى گويد: جواب موسى بن جعفر، براى هارون به
قدرى كوبنده بود كه چند روز آثار غم و غصه و شكست را در سيماى او مى ديدم.
توضيح القاب
آن حضرت
1 - عبد صالح؛
ما در توضيح اين لقب به جمله اى از زيارت آن
بزرگوار اكتفا مى كنيم:
الصّلاة على موسى بن جعفر
الذى كان يحيى الليل بالسهر الى السحر بمواصلة الاستغفار حليف السجدة الطويلة
والدموع الغزيره والمناجات الكثيرة والضراعات المتصلة.(233)
درود بر موسى بن جعفر كه
زنده مى داشت شب را هميشه تا سحر به استغفار هميشگى و سجده هاى طولانى و گريههاى
سرشار و مناجات بسيار و ناله هاى پى در پى!
راوى مى گويد: موقعى كه موسى بن جعفر در بغداد
در تبعيد بود، هارون مرا به دنبال او فرستاد. موسى بن جعفر را در خرابه اى پيدا
كردم كه كوخى از ليف خرما در آن ساخته شده و موسى بن جعفر آنجا زندگى مى كرد. غلامى
در مقابل آن بزرگوار نشسته و با قيچى ، مواضع سجده ايشان را مقراض مىكرد. آن
بزرگوار از بس به سجده رفته بود، مواضع سجده او پينه بسته بود.
يكى از مناجاتهاى مشهور آن حضرت در زندان اين
است: خدايا جاى خلوتى را براى عبادت مى خواستم، شكر تو را كه
به من عنايت فرمودى!(234)
2 - و اما لقب عالِم براى موسى بن جعفر
عليهالسّلام. با توجه باينكه عمر موسى بن جعفر عليهالسّلام در زندانها و تبعيدها
گذشت و دشمن اسلام و انسانيت نگذاشت كه مردم از علم موسى بن جعفر بهره گيرى كنند؛
ولى با اين همه موسى بن جعفر عليه السّلام توانست افرادى لايق، و فقيه به عالم
اسلام هديه كند.
شيخ طوسى رحمة الله عليه در معرفةالرجال خود،
افرادى نظير يونس بن عبدالرحمن، صفوان، بن يحيى ، محمد بن ابى عمير، عبدالله بن
مغيره، حسن بن محبوب، احمد بن ابىنصر، و نظير اينان را كه از فقها شيعه مىباشند
نام مى برد كه همه از اصحاب اجماع هستند.
موسى بن جعفر اصحابى چون على بن يقطين داشت كه
به تشيّع بسيار خدمت كرده است، و موسى بن جعفر او را امر نموده بود كه زير پرچم
ظلم(235)
بماند، چون او سمت وزارت هارون الرشيد را داشت و موسى بن جعفر عليه السّلام از او
مواظبت كامل نمود.
موسى بن جعفر در خودسازى و تهذيب نفس مواظب او
بود، در حفظ و حراست او نيز كوشا بود و ما به چند قضيه در اين باره اشاره مى كنيم:
1 - ابراهيم جمّال كه از شيعيان خوب است، قصد
زيارت موسى بن جعفر را كرد و به بغداد آمد تا على بن يقطين را ملاقات كند؛ ولى
نتوانست او را ببيند، پس به مدينه بازگشت. موسى بن جعفر عليه السّلام سراغ على بن
يقطين را از او گرفت، ابراهيم قضيه خود را نقل كرد. همان سال على بن يقطين مشرف شد
تا خدمت موسى بن جعفر برسد و نصف شب به خانه موسى بن جعفر وارد شد. امّا حضرت او را
نمىپذيرفت. شب دوم و شب سوم هم پذيرفته نشد؛ تا اينكه به گريه و التماس افتاد و مى
گفت نمى دانم تقصيرم چيست؟! حضرت او را پذيرفت و فرمود: تا ابراهيم جمّال از دستت
راضى نشود از تو راضى نيستم. بالاخره به طور خرق عادت او را روانه كوفه كرد و او
نصف شب در خانه ابراهيم را زد. چون ابراهيم را ديد، گريه كرد، التماس كرد كه از من
راضى باش! حتى او را جبراً واداشت كه پايش را روى صورت على بن يقطين بگذارد. چون به
مدينه بازگشت، حضرت فرمودند از تو راضى شدم، و اين كار لطف خاصى بود براى تهذيب نفس
كه موسى بن جعفر عليهم السلام به او عنايت فرمود.
2 - هارون الرشيد يك پارچة قيمتى به على بن
يقطين جايزه داد. على بن يقطين جامه را خدمت موسى بن جعفر عليهالسّلام فرستاد.
حضرت پارچه را برگردانيد و فرمود: پارچه را معطر كن و در جاى
محفوظى از آن نگهدارى نما. سعايت كاران قضيه را به هارون اطلاع دادند. روزى
هارون پرسيد: كجا است جامه اى را كه به تو جايزه دادم چرا نمىپوشى؟ على بن يقطين
گفت: چون هديه شما بود، آن را معطر كردم و در جاى محفوظى نگهدارى مىكنم، و غلام
خود را فرستاد تا پارچه را آورد.
هارون قسم خورد كه از آن پس، حرف ديگران را
درباره او نپذيرد.(236)
3 - امام موسى بن جعفر عليه السّلام دستور داده
بود كه على بن يقطين در جاهاى خلوت و دور از اغيار، طبق روش اهل سنت وضوء بسازد. به
هارون گفته بودند كه على بن يقطين شيعه است و دليل آن طرز وضوء گرفتن است.
روزى هارون تصميم گرفت كه طرز وضوء گرفتن على
بن يقطين را ببيند.
مخفيانه تماشاگر وضوء او شد و ديد كه او به روش
اهل سنت وضوء مى گيرد و كسى هم نزد او نيست. از اين جهت يقين پيدا كرد كه على بن
يقطين شيعه نيست، و باز قسم خورد كه حرف ديگران را درباره او باور نكند. بعد، موسى
بن جعفر به او گفت از اين به بعد به روش شيعه وضوء بگيرد.(237)
موسى بن جعفر سلام الله عليه، علاوه بر آن
افرادى كه شمرده شد و گفتيم كه از اصحاب اجماع بوده اند، افرادى ديگر كه آنان نيز
از بزرگان شيعه هستند و به مذهب تشيع فوق العاده خدمت نموده اند چون على بن يقطين
را به عالم تشيع هديه فرمودند.(238)
اگر بخواهيم دربارة علم موسى بن جعفر عليه
السّلام سخن گوييم، بهتر است جمله اى كه در زيارت آن بزرگوار است و در ساير زيارات
نيز ديده مى شود صحبت كنيم و آنجمله عيبة الانوار است.
عَيبة به معنى صندوقچه اى است كه جواهرات
گرانقيمت را در آن مى گذارند. موسى بن جعفر سلام الله عليه عيبة علم خداوند متعال
است، عيبة قدرت خدا است، عيبة رحمت واسعة حق است، جايگاه صفات حق است.
ما هرچه درباره علم موسى بن جعفر سخن بگوييم،
نمى توانيم رساتر، پر محتواتر، عاليتر، و نورانى تر از جمله عيبةالانوار گفته
باشيم.
2 - و اما لقب باب الحوايج؛ محمد بن طلحة شافعى
درباره موسى بن جعفر عليه السّلام چنين مى گويد:
انه الامام جليل القدر
عظيم الشأن كثير التهجد المواظب على الطاعات المشهور بالكرامات مسهر الليل بالسجدة
والقيام ومتم اليوم بالصيام والصدقة والخيرات المسمّى بالكاظم لعفوه واحسانه بمن
اسائه والمسمى بالعبد الصالح لكثرة عبوديته والمشهور بباب الحوائج اذ كل من يتوسل
اليه اصاب حاجته كراماته تحارمنها العقول.
همانا موسى بن جعفر، پيشواى جليل القدر و عظيم
الشأن است. او شب زنده دار و مطيع اطاعت پروردگار است. كراماتى از او نقل است كه شب
را تا به صبح به عبادت مى پرداخته؛ به سجده بوده؛ به نماز مى ايستاده؛ و روز را به
روزه و اعانت به ديگران به پايان مى رسانيده است. لقب آن بزرگوار كاظم بوده است.
نسبت به افرادى كه به او بد مىكردهاند گذشت و احسان داشت، و لقب او عبد صالح نيز
بوده است. به خاطر كثرت عبادت و حال عبوديتى كه داشته است، لقب باب الحوايج نيز
داشته است. هر كس به او متوسل شود حاجتش داده مى شود. كرامات موسى بن جعفر به قدرى
فراوان است كه عقلها در تحير است.(239)
خطيب خوارزمى مى گويد: هر
غمى كه براى من پيش آمد، به سر قبر موسى بن جعفر رفتم و غم خود را آنجا از خود دور
كردم.(240)
تاريخ و تجربه نشان داده است كه موسى بن جعفر
باب الحوايج است.
در تاريخ نقل است: يكى از خلفا مبتلا به دل درد
شد و حكيمان دواهايى به او تجويز كردند؛ ولى حكيم مخصوص او كه نصرانى بود، گفت: اين
دواى درد نيست و اگر مى خواهى شفا يابى ، بايد دست به سوى كسى بزنى كه نزد خدا
منزلت داشته باشد. آن خليفه گفت: موسى بن جعفر را بياوريد. چون حضرت آمدند، دعايى
كردند و او شفا يافت. بعداً از آن بزرگوار سؤال شد كه چه فرموديد؟ حضرت فرمودند:
اين دعا را براى او خواندم: اللهم كما اريته ذُلَّ معصيته
فاَرِهِ عز طاعتى. اى خدا! چنانكه ذلت گناه را به اين
مرد نشان داده اى ، عزت اطاعت مرا نيز به او نشان ده.(241)
چه كلام رسايى! چه كلام لطيفى! چه كلام سازنده
اى! چه كلام كوبنده اى! شيخ طوسى رحمه الله در رجالش از حماد نقل مى كند(242)
كه: خدمت موسى بن جعفر عليه السّلام رسيدم و از ايشان خواستم
كه دعايى بفرمايند تا خداوند زن خوب، خانه خوب، فرزند شايسته و توفيق حج براى پنجاه
سال بخ من عنايت كند. حضرت دعا فرمودند؛ مدتى نگذشت كه خداوند همه آنها را به من
عنايت كرد. اين شخص همه ساله به حج رفته است. موقع احرام براى غسل در آب رفت
و غرق شد و نتوانست در آن سال حج به جاى آورد. و اين گونه قضايا در حق موسى بن جعفر
در تاريخ فراوان است.
علت شهادت
موسى بن جعفر عليه السّلام
بايد گفت موسى بن جعفر، فداى صفات ديگران شد.
حسداز يحيى برمكى ، جاه طلبى از هارون الرشيد، پول پرستى از على بن اسماعيل برادر
زاده آن حضرت. تاريخ شهادت وى چنين است: ابن اشعث شيعى، تربيت امين پسر هارون را به
عهده داشت و چون خيلى مقرب هارون بود، يحيى برمكى هراس آن داشت كه پس از هارون
خلافت به دست امين افتد و ابن اشعث به جاى او بنشيند. حسد او را رنج مى داد و
سرانجام بعد از سعايتهاى زيادى از موسى بن جعفر و ابن اشعث، هارون را به وسوسه
واداشت تا درباره موسى بن جعفر عليه السّلام تفحّص كند. از اين جهت على بن اسماعيل
را خواست و با وصفى كه موسى بن جعفر عليه السّلام او را از رفتن به بغداد منع كرد و
خطر را براى او شرح داد، پيش هارون آمد و قبل از آن هم ملاقاتى با يحيى كرد. على
ابن اسماعيل به هارون گفت: مملكت نمى تواند دو خليفه داشته باشد.
هارون امر كرد كه دويست هزار درهم به او بدهند؛
اما او درد گلو گرفت و همانجا مرد. مى گويند سرانجام هنگام مردن پولها را ديد و
مرد.(243)
هارون، موسى بن جعفر را گرفت و زندانى كرد و او
را سرانجام شهيد نمود؛ ولى طولى نكشيد كه طايفه برمك نابود شد.
يا ايها الناس انما بغيكم
على انفسكم متاع الحيوة الدنيا ثم الينا مرجعكم فننبئكم بما كنتم تعملون.(244)
اى بشر همانا ظلم تو در
اين روزگار بر خودت برمى گردد سپس برگشت تو به سوى ما است و آنچه كرده اى آنجا تو
را خبردار مى كنيم.
زندگى امام
رضا عليه السلام
بحث كوتاهى
درباره ثامن الائمه؛ على بن موسى الرضا عليهالسّلام
اسم آن بزرگوار على و كنيه او ابوالحسن الثانى
و لقب مشهور او رضا است. عمر مبارك آن حضرت پنجاه و پنج سال بود.
(245)
در يازده ذىالعقدة سال 148 - هجرى به دنيا آمد(246)
و در سال 203 - هجرى(247)
در آخر ماه صفر به دست مأمون عباسى مسموم و شهيد شد.
مدّت امامت آن بزرگوار بيست سال بود،(248)
كه تقريباً هفده سال آن را در مدينه، ملجأ عوام و منجى انام و معلّم علما و مروّج
دين بود. سه سال آخر، او را از مدينه جبراً به طوس بردند و در طوس تا توانست از
حريم دين حراست كرد تا سرانجام به دست مأمون شهيد شد.
مقام علمى
حضرت رضا عليهالسّلام
از متون اسلامى مىتوان نتيجه گرفت كه آن حضرت
عالم بما سوى الله، واسطه فيض اين عالم، معدن كلمات پروردگار، صندوق انوار الهى و
خزينه علم خداوند متعال است. احتجاجات و مباحثات حضرت رضا عليهالسّلام با فرقه هاى
مختلف در مجلس مأمون، مقام علمى آن حضرت را آشكار مى كند چنانكه بارها مأمون مى
گفت: ما اعلم احداً افضل من هذا الرّجل على وجه الارض.
هيچ كس را در روى زمين داناتر از حضرت رضا نمى
دانم.
فريد وجدى در دايرة المعارف خود، در ذيل كلمه
رضا مىگويد: مأمون سى و سه هزار نفر از بزرگان طوايف و فرق
مختلفه را جمع كرد و از آنان خواست كه لايقترين افراد را از ميان خود انتخاب كنند
تا ولايتعهدى را به او واگذار نمايد. همه آن سى و سه هزار نفر در على بن موسى
الرضا اتفاق نمودند.
مقام عبوديّت
حضرت رضا عليهالسّلام
در اين باب از حضرت رضا عليهالسّلام مطلبى نقل
است كه مقام عبوديت آن بزرگوار را بر ما روشن مى كند. آن حضرت به دعبل خزاعى شاعر
معروف عبايى داد و فرمود: قدر آن را بدان كه در اين عبا هزار
شب و هر شبى هزار ركعت نماز خوانده شده است.
آنان كه حضرت رضا عليهالسّلام را از مدينه به
طوس آوردند، همه از كثرت عبادت و تضرع و انابه و زارى و تهجّد و مواظبت كامل آن
حضرت در عبادت سخن گفته اند.
تواضع حضرت
رضا عليهالسّلام
ياسر، خادم آن حضرت مى گويد حضرت رضا هميشه با
خدمه و كارگرهاى خود غذا مىخورد و دوست داشت كه با آنها بنشيند و صحبت و درد دل
كند. بعضى از ناآگاهان به اين كار حضرت ايراد مى كردند و حضرت مى فرمود:
انّ الرب تبارك وتعالى واحد والاب واحد و الام واحده والجزاء
بالاعمال.(249)
پروردگار، پدر، و مادر، يكى است و فضيلت فقط و
فقط به كردار است.
ادب و اخلاق
حضرت رضا عليهالسّلام
ابراهيم بن عباس كه در مسافرت از مدينه تا طوس
خدمت آن حضرت بوده است چنين مىگويد: نديدم به احدى ظلم كند،
هيچ وقت كلام كسى را قطع نمى كرد، هيچ حاجتى را رد نمى نمود.
پاى خود را مقابل احدى دراز نمى كرد و در مقابل
احدى تكيه نمى داد و با هيچ كس سخن جسارت آميز سخن نمى گفت.(250)
سخاوت حضرت
رضا عليهالسّلام
قضيهاى را كه كلينى رحمه الله در اين باره نقل
كرده است، ذكر مى كنيم.
راوى مى گويد: با جمعى
بسيار خدمت حضرت رضا بوديم كه ابن سبيلى آمد و چنين گفت: يابن رسولالله، من دوست
شما و پدران شما هستم، نفقه خود را در راه حج گم كردهام، نفقه راه به من عنايت
كنيد، چون به خراسان رسيدم براى شما صدقه مى دهم؛ زيرا آنجا مكنت دارم. حضرت رضا
عليهالسّلام داخل اتاق شد، پس از چندى از بالاى در، دويست دينار به او داد و خواهش
كرد برود و فرمود لازم نيست صدقه بدهى.
چون حضرت آمد از ايشان پرسيدند: پول را از
بالاى در داديد و خواهش نموديد كه برود تا او را نبينيد. فرمود: مى خواستم ذلت سؤال
را در صورت او نبينم. آيا نشنيده ايد كه رسول اكرم فرموده است: صدقه پنهانى ، معادل
هفتاد حج است، و گناه آشكار موجب خذلان، و گناه پنهانى را خداوند مى آمرزد؟
(251)
آنچه نوشته شد نمونهاى از فضايل حضرت رضا
عليهالسّلام بود. ذكر اين گونه فضايل براى حضرت رضا عليهالسّلام مقام و شأنيتى
نيست، بنابراين بهتر است كه مقدارى از وقايع مسافرت جبرى آن بزرگوار از مدينه به
طوس را ذكر كنيم.
ممالك اسلامى، بعد از مرگ هارون الرشيد در
طغيان بودند و شورشهاى فراوانى پديد آمد. هنگامى كه مأمون برادرش را نابود كرد و
توانست زمام امّت اسلامى را به دست بگيرد، صلاح را در آن ديد كه سران ممالك اسلامى
را جمع كند تا بدينوسيله بتواند فتنه ها را خاموش نمايد.
پس، سى و سه هزار نفر از بزرگان بلاد را به نام
مستشار در مركز جمع نمود، و ولايتعهدى را به طور جبر و تهديد به حضرت رضا واگذار
كرد. و بدينوسيله توانست به ممالك اسلامى آرامش بخشد.
هنگامى كه شورش ها فرو خفت، افرادى كه به عنوان
مستشار خوانده شده بودند متفرق، و بسيارى از آنان مورد بى مهرى و يا احياناً زندان
و تبعيد قرار گرفتند و كشته شدند. از جمله آن افرادى كه صلاح دانستند او را شهيد
كنند، حضرت رضا عليهالسّلام است. نكاتى كه لازم به تذكر است:
1 - حضرت رضا عليهالسّلام در موارد متعددى ذكر
كرده كه سفرش به خراسان، قبول ولايتعهدى و ورود به دستگاه مأمون بر ايشان تحميل شده
بود.(252)
تشكيل مجلس عزا در مدينه موقع حركت، گريه هاى
آن بزرگوار در مكه و خداحافظى با بيت الله قبل از موقع آمدن عُمّال مأمون، گريه هاى
او كنار قبر جدّ بزرگوارش و خداحافظى با او بعد از آمدن آنان، قبول نكردن مكر
ولايتعهدى تا آنكه تهديد مى شود و سپس قبول كردن آن مشروط بر اينكه در امور مملكتى
هيچ دخالتى نكند، همه مبين اين مطلب است كه اين جريان جبراً به حضرت رضا
عليهالسّلام تحميل شده است.
2 - مأمون دستور داده بود كه حضرت رضا را از
راه فارس به مرو ببرند(253)
و سفر ايشان حتىالامكان در شب صورت گيرد. آيا اين دستور، خود دليل بر اين نيست كه
محبّت اهل بيت در دلها جايى داشته و مأمون از اينكه حضرت رضا وارد شهرهاى پرجمعيّت
و شيعه نشين شود در هراس بوده است، و يا نمى خواسته كه حضرت رضا عليهالسّلام در
دلها جايى باز كند؟
ممانعت مأمون از برگزارى نماز عيد فطر توسط
حضرت،
(254) احتمال دوم را تأييد مى كند.
2 - حضرت رضا از برخوردش با مأمون فوق العاده
ناراحت بود؛ چنانكه هر وقت كه از نماز جمعه باز مى گشت با حالت، خستگى از خداوند
متعال طلب مرگ مى كرد.
آيا در خلوت حضرت رضا را زجر مى دادند؟ آيا
اعمال منافقانه روى آن بزرگوار اثر مىگذارده است؟ آيا مطلب ديگرى بوده؟ نمى دانيم؛
ولى ناراحتى فوق العاده حضرت رضا عليهالسّلام از مسافرت امرى مسلم است.(255)
4 - آمدن حضرت رضا عليه السّلام به مرو براى
اسلام بسيار مفيد بود، زيرا طوس براى بيگانگان ميدان علم بود و اگر حضرت رضا در طوس
نبود، كسى وجود نداشت كه شبهات آنان را رفع كند. و اگر آن شبهات رفع نمى شد، براى
عالم اسام خطرناك بود.
5 - حضرت رضا عليهالسّلام در بين راه به
نيشابور رسيدند. نيشابور فوق العاده پرجمعيّت و شيعه نشين بوده است. همه مردم به
استقبال حضرت رضا عليهالسّلام آمدند و مى خواستند كه آن بزرگوار خود را در ميان
مردم آشكار كند و براى آنان روايت بگويد. عقل و درايت حكم مى كند كه حجّت خداوند
متعال در آن وضع حسّاس بايد بهترين سوغات را به آنها عنايت كند.
حضرت رضا صبر نمود تا شوق مردم به نهايت رسيد،
پس از آن سر از هودج بيرون آورد و چنين فرمود:
حدثنى ابى موسى الكاظم عن
ابيه جعفر بن محمد الصادق عن ابيه محمد الباقر عن ابيه زين العابدين عن ابيه الحسين
عن ابيه على بن ابى طالب قال حدثنى رسول الله صلى الله عليه و آله قال حدثنى جبرئيل
قال سمعت عن الله تعالى قال كلمة لا آله إلا الله حصنى فمن قال لا اله اا الله دخل
فى حصنى ومن دخل فى حصنى امن من عذابى
پدرم و او از پدرش تا به رسول اكرم و او از
جبرئيل و او از خداوند متعال نقل كرد كه خداوند فرموده است: كلمه
لا اءِلهَ اءِلَّا الّله، قلعه محكم من است و هر كه در
آن داخل شود، از عذاب من در امان است.
سپس حضرت سر را در هودج بردند و چند قدمى
رفتند. دوباره سر را از هودج بيرون آوردند و فرمودند: بشرطها
و شروطها وانا من شروطها.(256)
گفتن لا اله الا الله
كه موجب سعادت است شرايط اساسى دارد، و يكى از شرايط اساسى آن من هستم، يعنى اقرار
به ولايت.
جا دارد كه چند كلمه اى دربارة اين روايت شريف
بحث شود:
كلمه لا اله الا الله،
اقرار به آن و عمل نمودن به آن، موجب سعادت است. كلمه لا اله الا الله، در حقيقت
همان قرآن است، همان كتابى است كه مايه سعادت جامعه بشرى است؛ ولى از نظر قرآن،
كلمه لا اله الا الله منهاى ولايت، ناقص و بلكه هيچ
است.
پروردگار عالم وقتى اميرالمؤمنين عليهالسّلام
را به ولايت منصوب نمود آيه اكمال را فروفرستاد: اليوم اكملت
لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا.(257)
در اين روز كامل نمودم براى شما دين شما را و
اتمام نمودم براى شما نعمت خود را و راضى شدم كه اسلام توأم با ولايت دين شما باشد.
و قبل از نصب اميرالمؤمنين به ولايت، آية تبليغ
به پيامبر چنين خطاب مى كند:
يا ايها الرسول بلغ ما
أنزل اليك من ربك وان لم تفعل فما بلغت رسالته.(258)
اى پيامبر! آنچه به تو نازل شد نصب
اميرالمؤمنين به ولايت به مردم بگو اگر تبليغ نكنى، رسالت خود را نرسانيده اى.
حضرت رضا با جمله شرطها و شروطها همان آيه
اكمال و آيه تبليغ را يادآورى مى كند و مى فرمايد شرط اساسى كلمة
لا اله الا الله ولايت است.
چيزى را كه بايد متوجه باشيم، معنى و حقيقت
ولايت است. ولايت از نظر لغت معانى متعددى دارد و از جمله به معنى دوست هم آمده
است. همه بايد اهل بيت را دوست بدارند، و محبّت اهل بيت نعمت بزرگى است چنانچه بغض
اهل بيت خذلان بزرگى است. سنّى و شيعه اين روايت را از پيامبر گرامى نقل مى كنند كه
فرمود:
اَلا من مات على حب آل
محمد مات شهيدا، الا و من مات على حب آل محمد مات مغفورا له، الا و من مات على حب
آل محمد مات تائباً، الا و من مات على حب آل محمد مات مؤمنا مستكمل الايمان، الامن
مات على بغض آل محمد مات كافرا، الا و من مات على بغض آل محمد لم يشم رائحة الجنة.(259)
آگاه باشيد كسى كه با
محبّت آل محمد بميرد، شهيد مرده است. آگاه باشيد كسى كه با محبت آل محمد بميرد
آمرزيده است. آگاه باشيد كسى كه با محبت آل محمد بميرد با توبه مرده است. آگاه
باشيد كسى كه با محبّت آل محمد بميرد مؤمن كامل مرده است. آگاه باشيد كسى كه با بغض
آل محمد بميرد كافر مرده است. آگاه باشيد كسى كه با بغض آل محمد بميرد بوى بهشت به
دماغ او نمى رسد.
و از جمله معانى ولايت، سرپرستى است. كسى كه
سرپرست دل او على بن ابى طالب عليهالسّلام باشد ولايت دارد. كسى كه از هوى ، از
شيطان درون و برون رها شده باشد ولايت دارد. كسى كه از صفات رذيله مهذب شده باشد
ولايت دارد. كسى كه سرپرست دلش طاغوتهاى برونى و درونى ، شيطانهاى درونى و برونى ،
هوى ها، هوسها، آمال و آرزوهاى بيجا باشد؛ كسى كه هواى او، عقيدة شخصى او، خواست او
مقدم بر خواست اهل بيت باشد، بى ولايت بلكه بى محبّت به اهل بيت است. از اين جهت
است كه امام سجاد عليهالسّلام مى فرمايد: ولايت و محبّت بدون
متابعت معنايى ندارد، كسى كه خداوند متعال را معصيت كند و با اين وصف اظهار محبت
خدا كند، اظهار او بيجا است و از عجايب روزگار است. از اين جهت مى توان گفت كه
معناى اول و دوم ولايت به يك معنى مى رسد. ولايت اهل بيت ادامه ولايت خداوند متعال
است. خداوند متعال مى فرمايد: الله ولى الذين آمنوا يخرجهم من
الظلمات الى النور والذين كفروا اوليائهم الطاغوت يخرجونهم من النور الى الظلمات
اولئك اصحاب النارهم فيها خالدون(260)
خدا سرپرست افراد مؤمن است. آنان را از
تاريكىها تاريكى كفر و ضلالت، تاريكى هوى و هوس، تاريكى صفات رذيله، تاريكى
شيطانها بيرون مى برد به سوى نور نور ايمان، نور خدا، نور صفات خوب، نور ولايت و
سرپرست كافران طاغوت است طاغوت هوى و هوس، طاغوت درون و برون، طاغوت صفات رذيله آن
طاغوتها آنان را از نور به تاريكيها مى برند و سرنوشت آنان آتش هميشگى است.
و اين است معنى روايت حضرت رضا عليهالسّلام كه فرموده است:
كسى كه داخل در لااله الا الله
شود، سرپرست دلش الله باشد عقيده اش، عملش، گفتار و كردارش نمايانگر اين است كه
تأثيرى در عام جز از ناحيه الله نيست و ادامه آن سرپرستى ولايت باشد در قلعه محكم
خداوندى است.
بنابراين بايد گفت كه حضرت رضا عليهالسّلام به يك جمله تمام
ايمان، تمام سعادت، تمام قرآن و تمام سنّت راعرضه كرده است.
نظير همين جمله با شرحى كه داده شد از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه
و آله و سلّم روايت شده است.
چون آيه شريفه وانذر عشيرتك الاقربين؛(261)
يعنى : خويشان نزديك خود را سنجش كن.
نازل شد، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بزرگان قريش را دعوت كرد و فرمود:
اگر يك جمله بگوييد سعادتمند خواهيد شد، بگوييد
لا اله الا الله و هر كه اول بگويد بعد از من وصيّ من
است. اول كسى كه جواب آن حضرت را داد اميرالمؤمنين عليهالسّلام بود.
حضرت رسول سه مرتبه كلام خود را تكرار كرد و جز اميرالمؤمنين كسى
جواب نداد. پيامبر اكرم در همان جلسه فرمودند: على، بعد از من
وصّى و جانشين من است.(262)
اين كلام با كلام فرزندش حضرت رضا شباهت دارد.
در خاتمه، قسمتى از قصيده دعبل را كه در مرو براى حضرت
عليهالسّلام خوانده است يادآور مى شويم. قصيده بسيار مفصل است و صاحب كشف الغمه
همة آن را ضبط نموده است. چند بيتى از آن را اينجا مى آوريم. دعبل خدمت حضرت رسيد و
اشعارش را خواند تا بدين جا رسيد:
افاطم لوخلت الحسين مجدلا ***
و قدمات عطشانا بشط فرات
اى فاطمه! كاش با حسينت در كربلا بودى ، كه در كنار نهر فرات تشنه
جان داد.
تا اينكه رسيد به قبر موسى بن جعفر در بغداد و چنين گفت:
و قبر ببغداد لنفس زكيه ***
تضمنها الرحمن فى الغرفات
اى فاطمه! از قبر بيرون آى و گريه كن، براى قبرى كه در بغداد است.
قبر نفس پاكى كه انوار رحمانى آن را فرا گرفته است.
حضرت رضا فرمود: دعبل من هم شعرى مى گويم،
همين جا آن را درج كن.
و قبر بطوس يا لها من مصيبه *** اَلَحَّت على الاحشاء بالزفرات
الى الحشر حتى يبعث الله قائما
*** يفرج عنا الغم والكربات
فاطمه! گريه كن، براى قبرى كه به طوس است دل او را غصّه ها پاره
پاره كرده است. اين غصّهها ادامه دارد تا روز قيامت؛ نه بلكه، تا قيام آل محمد كه
همه غمها و غصّه هاى اهلبيت را مىزدايد.
دعبل مى گويد: يابن رسول الله ما در طوس از شما اهل بيت قبرى سراغ
نداريم.
حضرت فرمود: آن قبر من است، زمانى نخواهد گذشت كه من در طوس مدفون
مى شوم. هر كه مرا زيارت كند در بهشت با من است و از اين جهان آمرزيده خواهد رفت.
دعبل ادامه مى دهد:
خروج امام لامحاله واقع *** يقوم على اسم الله والبركات
يميز فينا كل حق وباطل *** و يجزى على النعماء والنقمات
قيام پيشوا امام قطعاً واقع مى شود با نام خدا و با فيض و بركات
خدا مى آيد. حق و باطل با وجود او در ميان مردم ظاهر مى شود و خوبان و بدان به جزاى
كردارشان خواهند رسيد.
چون به اينجا رسيد، حضرت رضا بلند شد و براى احترام دست روى سر
نهاد و سر فرود آورد، گريه كرد و فرمود: دعبل اين امام را مى شناسى ؟ دعبل گفت: مى
دانم كه امامى از شما قيام مى كند و به دست او پرچم اسلام روى زمين افراشته مى شود
و عدات اسلامى سرتاسر جهان را مى گيرد.
فرمود: دعبل، امام بعد از من، محمد پسر من است و بعد از او پسرش
على است و بعد از او پسرش حسن است و بعد از حسن پسر او حجت، قائم آل محمد منتظر
مطاع است. منتظر است در غيبت، مطاع است وقت ظهور. او است كه جهان را از عدات
انباشته مى كند، پس از آنكه از ظلم انبوه بود. سپس حضرت صد دينار و يك لباس به دعبل
عنايت كردند.
چون دعبل به قم آمد هر دينارى را از او صد دينار خريدند و هرچه
كردند كه لباس را به هزار دينار از او بخرند نداد؛ ولى چون از قم بيرون رفت، بعضى
از اهل قم لباس را به زور از او گرفتند.(263)
در خاتمه اشاره اى به حضرت معصومه سلام الله عليها مى كنيم. بانويى
كه شأن و مقامى عالى نزد خداى متعال دارد، بانويى كه دختر امام، خواهر امام و عمه
امام است. بانويى كه بركات حوزه علميه قم از گذشته تا به حال به واسطه وجود مكرمه
او است. بانويى كه حضرت رضا عليهالسّلام درباره اش فرموده است:
هر كه او را زيارت كند بهشت براى او واجب است.(264)
اين بانو در سال 183 - هجرى متولد شد، و چون برادر بزرگوارش به مرو
برده شد، براى زيارت برادر از مدينه حركت نمود! و چون به قم رسيد، بيمار شد. چند
روزى بيمار بود تا سرانجام در قم از دنيا رفت. سال وفات ايشان 201 - از هجرت است.(265)
پس سنّ مبارك ايشان تقريباً هيجده سال است. در زير گنبد آن بانوى
محترمه چند نفر از دختر و نوه هاى امام جواد عليهالسّلام مدفونند.(266)
از بزرگان و كملّين و اصحاب ائمه طاهرين عليهم السلام در قم فراوان مدفون شدهاند.