مقدمه
بسماللهالرحمنالرحيم
اَلْحَمْدُلِلَّه ربِّ
العالَمِينَ وَ صَلَّى اللّهُ عَلَى خَيرِ خَلقِهِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرينَ
سِيَّما بَقيَّةَ اللهِ فِى الاَرَضِينَ وَ لَعنَةُ اللهِ عَلى اَعدائِهِم
اَجمَعِينَ
در اين مقدمه سه نكته اساسى به طور خلاصه مطرح
مىشود:
1 - اثبات تساوى اهل بيت در فضيلت، و برهان
نبوت و امامت.
برخى از اين بحثها توسط صدا و سيماى جمهورى
اسلامى ايران پخش و منتشر شد. بعضى دوستان از نويسنده خواستند آن بحثها به صورت
نوشتهاى منتشر شود، اما براى نويسنده فراغتى حاصل نمىشد تا خواست آنان جامه عمل
بپوشد. تا آن كه ماه مبارك رمضان سال 1402 - فرصتى براى نويسنده فراهم كرد. از اين
جهت به آن چه پخش شده بود، بحثهايى اضافه شد و به اين صورت كه مىبينيد در آمد.
اميد است كه مورد رضايت اهل بيت عليهم السلام و خوانندگان محترم قرار گيرد.
مطلبى كه بايد تذكر داده شود اين است اين
نوشته، نقص بلكه نقصها دارد: نقص ادبى و فنى، نقص اجمالگويى و شادى تخصصى، نقص
كوتاه بودن بحثها و غيره.
معلوم است نوشتهاى كه در مدت كمتر از بيست
روز، آن هم در ماه مبارك رمضان به رشته تحرير در آيد، نوشتهاى كه در انقلاب مهيا
شود؛ انقلابى كه كارهاى بزرگ انجام داده است؛ انقلابى كه ابرقدرتها عليه آن قيام
نموده و فكر همه را به خود مشغول كرده است؛ انقلابى كه بايد به فكر آن و ادامه آن،
به فكر نسل حاضر و نسل آينده آن بود، و خلاصه كلام: انقلاب اسلامى كه با مسايل
گوناگونى دست به گريبان است، آن چنان فراغ بالى براى ما باقى نمىگذارد كه كارهايى
از اين قبيل را با فرصت كافى به انجام برسانيم؛ لكن ما لا
يدرك كله لا يُترك كله.
آن چه مسلم است و از روايات مىتوان بهره
گرفته، اين است كه اهل بيت عليهم السلام از نظر فضايل و كمالات تفاوتى ندارند و همه
آنها نور واحدى بودهاند كه منشعب به انوار مختلفى شدهاند:
كلهم نور واحد.
اهل بيت از نظر ايمان، تقوا، شجاعت، حلم،
سخاوت، علم و ديگر فضايل يكسانند: اَوَّلنا محمد، اوسَطُنا
محمد، اَوسَطُنا محمد، آخِرُنا محمد. فقط اقتضاى زمان يا اقتضاى حالات سبب
شده كه بعضى از آنها جلوهگاه برخى از كمالات باشند. فِى المثل: چون اميرالمؤمنين
عليهالسّلام در خدمت رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بود و در زندگى آن
حضرت بيشت از هفتاد جنگ رخ داد كه اغلب آنها را اميرالمؤمنين عليهالسّلام اداره
مىكرد، آن بزرگوار جلوهگاه شجاعت اهل بيت شد.
انقلاب خونين ابى عبدالله به حسب اقتضايى كه
پيدا شد، او را مظهر فداكارى، از خود گذشتگى، عشق به خدا و جانبازى در راه خدا كرد.
در حقيقت بايد گفت كه آن حضرت مظهر فداكارى اهل بيت بود.
امام باقر و امام صادق عليهماالسلام در اواخر
عمر دولت بنى اميه و اوايل ظهور دولت بنى عباس كه هنوز استقرار نيافته بودند، زندگى
مىكردند؛ لذا توانستند مظهر علم اهل بيت باشند، و به همين ترتيب ساير امامان عليهم
السلام.
بنابراين اگر فضيلتى در اين نوشته براى برخى از
اهل بيت آورده شده، به اين معنى نيست كه ديگران فضيلت مزبور را نداشتهاند؛ بلكه به
اين معنى است كه او مظهر فضيلتى است كه در همه امامان سلام الله عليهم وجود دارد.
3 - قرآن شريف معجزه زنده رسالت رسول اكرم صلّى
اللّه عليه و آله و سلّم است. قرآن شريف از جهات متعددى معجزه است:
الف - كتابى است علمى و اين كتاب علمى را كسى
آورده است كه سواد خواندن الفبا هم نداشته است. با آن كه قرآن خود را با اوصافى از
قبيل كتاب هدايت، كتاب تهذيب، و از اين قبيل تغييرات معرفى مىكند، اما خزينه همه
فضايل و علوم است. قرآن كتاب فلسفه نيست، ولى براهين فلسفى در آن موجود است. چه
بسيار آياتى كه داراى چندين برهان فلسفى است. قرآن كتاب فقه نيست، اما داراى قوانين
عبادى، اجتماعى، سياسى، معاملاتى، كيفرى، جزايى، و غيره است ذى به گونهاى كه اگر
همه دنيا هم بخواهند آن قوانين را بياورند، عاجز خواهند بود. قرآن كتاب ستارهشناسى
نيست، ولى نكاتى در ستارهشناسى دارد كه همه دانشمندان را به خود جذب كرده است.
قرآن كتاب فصاحت و بلاغت نيست، اما در فصاحت و
بلاغت، همه فصحا و بلغا را مبهوت كرده است؛ چنان كه وليد بن مغيره كه از فُصحاى عرب
بود، دربارهى قرآن چنين گفته است:
اءنّ لَهُ لَحلاوَة وَ
اءنّ لَهُ لَطراوَة وَ اءنّ اَعلاهُ لَمَثمِر وَ اءنّ اَسفَلهُ لَمُغدِق وَ اءنَّه
يَعلُوا و لا يُعلى عَلَيهِ.(1)
اين قرآن را شيرينى و
طراوت خاصى است. شاخههاى آن ثمربخش و ريشههاى آن استوار، كلامى است برتر از همه
كلامها و هيچ سخنى عالىتر از آن نخواهد بود.
قرآن كتاب علوم طبيعى نيست، ولى بيش از هزار
آيه از آن داراى مسايلى در علوم طبيعى است. بنابراين قرآن معجزه است؛ زيرا كتابى
است علمى، كتابى است كه دانشهاى مختلف در آن وجود دارد و آورنده آن كسى است كه
سواد الفبا هم نداشته است.
ب قرآن كريم در ظرف بيست و سه سال در شرايط
مختلف به رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نازل شد. در حال عادى، در حال غير
عادى، در صلح، در جنگ، در ضعف، در قدرت و در حالات مختلف؛ ولى آن چه مهم است،
يكپارچگى و انسجام و سنخيت آيات در سراسر قرآن است. آياتى كه در مكه با آن
مصيبتهاى كمرشكن نازل شده، با آياتى كه در مدينه در موضع قدرت و شوكت نازل شده،
يكسان است. خلاصه سخن آن كه هماهنگى كاملى كه بر قرآن حكمفرما است، خود يك معجزه
بزرگ است.
ج - گفتيم كه قرآن شريف در ظرف بيست و سه سال
به فردى امى و بى سواد نازل شد؛ ولى چيزى كه همه را به خود جذب كرد، هماهنگى آن
بود. در قرآن شريف اختلاف نيست، برگشت از كلام نيست؛ بلكه به عقيده ما آن گونه
نَسخى هم كه برخى معتقدند، در قرآن نيست. اگر قرآن كريم از طرف حق تعالى نازل نشده
بود، چطور ممكن بود كه در آن اختلافى پيدا نشود؟ قرآن، خود به اين معجزه بزرگ اشاره
مىكند:
أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ
الْقُرْآنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُواْ فِيهِ اخْتِلاَفًا
كَثِيرًا.
آيا تدبر
(2) در قرآن نمىكنند، كه اگر از
غير خداوند بود، در آن اختلاف بسيار مىيافتند؟
اين بحث دامنهدار است و ما براى دورى از اطاله
كلام، آن را در همين جا خاتمه مىدهيم.
بارى، سخن قرآن از جهات گوناگون معجزه است و
پروردگار، مخالفان را به مبارزه در آن دعوت مىكند. قرآن مىفرمايد:
بگو اگر آدميان و جنيان جمع گردند و همه پشت به پشت يكديگر
كنند، نمىتوانند ده سوره مانند اين قرآن، بلكه يك سوره مثل آن بياورند.
قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ
الإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَى أَن يَأْتُواْ بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْآنِ لاَ يَأْتُونَ
بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيرًا.(3)
قُلْ فَأْتُواْ بِعَشْرِ
سُوَرٍ مِّثْلِهِ مُفْتَرَيَاتٍ وَادْعُواْ مَنِ اسْتَطَعْتُم مِّن دُونِ اللّهِ.(4)
بگو ده سوره مثل قرآن
بياوريد، دروغ پرداخته و براى همفكرى همه را دعوت كنيد.
وَ إِن كُنتُمْ فِى رَيْبٍ مِّمَّا
نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ وَادْعُواْ
شُهَدَاءكُم مِّن دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ. فَإِن لَّمْ تَفْعَلُواْ
وَ لَن تَفْعَلُواْ فَاتَّقُواْ النَّارَ الَّتِى وَقُودُهَا النَّاسُ
وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ.(5)
اگر شك داريد در اين كه قرآن از طرف خداست، يك
سوره مثل آن بياوريد و همه انبازان و شاهدان خود را دعوت كنيد، اگر راست مىگوييد.
اگر اين كار را نكنيد كه هرگز نخواهيد كرد، پس بپرهيزيد از آتشى كه
سوخت آن مردمان و سنگ است، كه براى كافران مهيا شده است.
قرآن از نظر فصاحت و بلاغت، از آن نظر كه كتابى است علمى، از آن
نظر كه اين كتاب را يك نفر بىسواد آورده است، از آن نظر كه اختلافى در آن نيست، و
از اين نظر كه هماهنگى و يكپارچگى در سرتاسر آن حفظ شده است، به مبارزه دعوت
مىكند. اين مبارزه ديروز بوده است و امروز نيز هست.
اين كتاب آسمانى، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را مبين خود
معرفى مىكند:
وَ أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ
لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ.(6)
فرستاديم قرآن را براى تو تا بيان كنى براى
مردم آن چه را كه براى آنان فرستاده شده است.
لذا وقتى ابى بصير از امام صادق عليهالسّلام مىپرسد: كه چرا اسم
اميرالمؤمنين و اهل بيت در قرآن نيست؟
حضرت مىفرمايد: در قرآن كليات آمده است و خداوند، بيان آن كليات
را به عهده رسولالله نهاده است.(7)
در قرآن درباره نماز، روزه، حج، زكوة و ديگر مسايل كلى سخن گفته
شده است؛ اما در اين كه نماز چند ركعت و چگونه است، چيزى گفته نشده است.
قرآن در مورد زكوة سخن گفته است؛ اما اين كه از چه چيز تا چه مقدار
بايد گرفت و به چه كسى بايد داد، در قرآن كلامى نيست. بيانگر اين كليات، شخص رسول
الله صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است. اسم اميرالمؤمنين عليهالسّلام نيز چنين
آمده است. آن چه در قرآن آمده، متابعت از اولى الامر است؛ ولى بيان اولى الامر و
اين كه آنان چه كسانى هستند و چند نفرند، به عهده رسول الله است.
روايات بسيار زيادى از سنى و شيعه موجود است كه پيامبر اكرم صلّى
اللّه عليه و آله و سلّم اوصياى خود را تعيين نموده است. ما از باب نمونه چند روايت
از آن روايات را ذكر مىكنيم:
رواياتى كه از سنى و شيعه در اين باره آمده مختلف است. يك دسته از
آن روايات به طور پوشيده مىگويد كه: خلفاى بعد از من دوازده نفرند كه همه آنان از
بنى هاشم هستند:
الائمة مِن بَعدِى اُثنى عَشَرَ خَليفَة
كُلُّهم مِن بَنى هاشِمٍ.(8)
احمد حنبل كه يكى از علماى بزرگ اهل سنت است، در مُسنَد خود اين
روايت را با چهل و سه سند نقل مىكند.
دسته دوم از روايات، آشكارتر بيان شدهاند و بيشتر هستند، نظير اين
كه مىفرمايد:
اوصياى بعد از من دوازده نفرند. اول آنها
على، بعد حسن، بعد حسين و بعد 9 - نفر از فرزندان حسين كه نهمين آنها قائم به حق
است كه مىآيد و دنيا را مملو از عدالت مىكند.
دسته سوم از روايات كه زياد است، به صراحت و تفصيل، خلفاى رسول
اكرم را بيان مىكند و ما چهار روايت از آن روايات را در اين جا ذكر مىكنيم:
1 - قَدِمَ يهودى الى رسول الله... و قال
اخبرنى عن وصيك مَن هو؟ فما مِن نبى الا وَ لَهُ وصى. فقال: اءنّ وصيّى على بن ابى
طالب و بَعدَهُ سِبطاى الحسن و الحسين تَثلوه تسعة ائمة من صُلب الحسين. قال:
فسمّهم لى. قال: اذا مضى الحسين فابنه على، فاذا مضى على فابنه محمد، فاذا مضى محمد
فابنه جعفر، فاذا مضى جعفر فابنه موسى، فاذا مضى موسى فابنه على، فاذا مضى على
فابنه محمد، فاذا مضى محمد فابنه على، فاذا مضى على فابنه الحسن، فاذا مضى الحسن
فابنه الحجة محمد المهدى، فهؤلاء اثناعَشَر.(9)
يك نفر يهودى خدمت رسول اكرم آمد و از جانشين
رسول الله پرسيد و گفت: هر پيامبر وصى و جانشينى دارد. حضرت فرمودند: وصى من على بن
ابى طالب و بعد از او فرزندش حسن و بعد از آن حسين و نه نفر از فرزندان حسين خواهند
بود.
يهودى گفت: براى من آنان را اسم ببريد.
حضرت فرمودند: وقتى حسين از دنيا رفت، فرزند على، پس از على فرزندش
محمد، پس از او فرزندش جعفر، پس از او فرزندش موسى، پس از او فرزندش على، پس از او
فرزندش محمد، پس از او فرزندش على، پس از او فرزندش حسن و پس از او فرزندش حجت؛
محمد مهدى. اينها دوازده نفرند.
2 - قال رسول الله لما عُرجَ بى الى السماء
رأيت مكتوباً على ساق العرش بالنور لا اله الا الله محمد رسول الله اَيَّدتُه بعلى
و نَصرتُه بعلى ثُمَّ بعدَه الحسن و الحسين و رأيت علياً علياً علياً ثلاث مراتٍ و
رأيتُ محمداً مرتين و جعفراً و موسى و الحسن و الحسين اثنى عشر اسماً مكتوباً
بالنور.(10)
رسول گرامى اسلام فرموده است كه: چون به معراج
رفتم، بر ساق عرش به نور نوشته ديدم: لا اءِلهَ اءِلَّا
الّله، محمَّد رَسوُل اللهُ، تاييد كردم او را و يارى دادم او را به على و
پس از آن حسن و حسين و ديدم سه على و دو محمد و ديدم جعفر، موسى، حسن و حجت را
دوازده اسمى كه با نور به عرش نوشته شده بود.
3 - عن جابر بن عبدالله الانصارى لما انزل
الله على نبيه: يا ايها الَّذِينَ آمَنُوا اَطيعُوا اللهَ و اطيعُوا الرَّسول و
اولى الامرِ مِنكُم، قلت: يا رسول الله عَرفنا رسولَه فَمَن اولى الامرِ الدين
قَرَن اللهُ طاعتَهم بِطاعَتِك. فقال عليه و آله السلام: هم خلفايى من بعدى يا جابر
و ائمة الهدى من بعدى، اوَّلهم على بن ابى طالب، ثُمَّ الحسن ثُمَّ الحسين ثُمَّ
على بن الحسين، ثُمَّ محمد بن على المعروف فِى التوراة بالباقر و سَتُدرِكُه يا
جابر فاذا لَقيته فاقرأه منِّى السلام ثُمَّ الصادق جعفر بن محمد ثُمَّ موسى بن
جعفر ثُمَّ على بن موسى ثُمَّ محمد بن على ثُمَّ على بن محمد ثُمَّ الحسن بن على
ثُمَّ سميّى و كنيّى حجة الله فِى ارضه و بقيّته فِى خلقه محمد بن الحسن بن على
ذلِكَ الَّذِى يَفتح اللهُ على يَدَيهِ مَشارِقَ الْأَرْضِ و مَغارِبُها.(11)
جابر بن عبدالله انصارى مىگويد: چون آيهى
اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم نازل
شد، به رسول اكرم گفتم: خدا و رسول او را شناختهايم؛ اما اولى الامر كه اطاعت آنان
مقرون به اطاعت خدا و رسول شده چه كسانى هستند؟
رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمودند: آنان خلفاى بعد
از من هستند. اولاً نان على بن ابى طالب، پس از او حسن، پس از او حسين، پس از او
على بن الحسين، پس از او محمد بن على كه در تورات به باقر معروف است و تو او را
مىبينى، سلام مرا به او برسان كه جابر حضرت را ملاقات نمود و سلام پيامبر صلّى
اللّه عليه و آله و سلّم را به او رسانيد سپس جعفر بن محمد، پس از آن موسى بن جعفر،
پس از او على بن موسى، پس از او محمد بن على، پس از او على بن محمد، پس از او حسن
بن على، پس از او همنام و همكنيهى من حجت خدا در زمين بقية الله در ميان مردم
محمد؛ بن الحسن بن على. او كسى است كه خداوند به دستش پرچم توحيد را در كره زمين
افراشته مىدارد و مشرق و مغرب زمين را براى او مىگشايد.
4 - عن على عليهالسّلام قال: دخلتُ على رسول
الله صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فِى بيت ام سلمة و قد نزلت على من الآية:
اءنَّما يريد الله ليُذهِب عنكُم الرجس اهل البيت و يُطَهِّرَكم تَطهيراً.
فقال رسول الله: يا على مِن الآية فيك و فِى سبطى و الائمة من
ولدك. فقلت: يا رسول الله و كم الائمة بعدك؟ قال: انت يا على ثُمَّ الحسن و بعد
الحسين على ابنه و بعد على محمد ابنه و بعد محمد جعفر ابنه و بعد جعفر موسى ابنه و
بعد موسى على ابنه و بعد محمد ابنه و بعد محمد على ابنه و بعد على الحسن ابنه و
الحجة مِن ولداً الحسن هكذا اسماؤهم مكتوبة على ساق العرش فسئَلت الله تعالى عن
ذلِكَ فقال: يا محمد هذه الائمة بعدك مطهرون معصومون و اعداؤهم ملعونون.(12)
امير المؤمنين فرموده است: در خانه م سلمه بر پيامبر گرامى صلّى
اللّه عليه و آله و سلّم وارد شدم و آيه اءنَّما يريد الله
ليُذهِب عنكُم الرجس اهل البيت و يُطَهِّرَكم تَطهيراً(13)نازل شده بود. پيامبر فرمود:
اى على! اين آيه درباره تو و حسن و حسين و ائمه از نسل تو نازل شده است.
گفتم: ائمه بعد از تو چند نفرند؟
فرمود: تو، حسن و حسين و پس از حسين پسرش على و پس از على فرزند او
محمد و پس از محمد فرزند او جعفر و پس از جعفر فرزندش موسى و پس از موسى فرزند او
على و پس از على فرزند او محمد و پس از او فرزندش على و پس از على فرزندش حسن و سپس
حجت؛ فرزند حسن.
اين چنين اسماء آنان در عرش نوشته شده بود و من از خداوند متعال
پرسيدم: كه ايشان چه كسانى هستند؟
خطاب شد: اينان ائمه بعد از تو هستند. آنان مطهَّر و معصوم هستند و
دشمنان آنها دور از رحمت خداوند.
كوتاه سخن آن كه قرآن، كتاب آسمانى و معجزه زنده رسول اكرم صلّى
اللّه عليه و آله و سلّم است و نبوت آن بزرگوار با اين كتاب ثابت مىشود. اوصياى آن
بزرگوار به عنوان اولى الامر در قرآن، واجب الاطاعه معرفى شدهاند و شخص رسول اكرم
كه مُبَيِّن قرآن شريف است، مصداق اولى الامر را تعيين نموده است.
روايات بسيار زيادى در دست است كه رسول گرامى آنان را در دوازده
نفر منحصر نموده است، و در روايات زيادى از سنى و شيعه نامهاى آنان را ذكر كرده
است.
اين است دليل ما بر نبوت محمد بن عبدالله صلّى اللّه عليه و آله و
سلّم و امامت دوازده امام كه اول آنها اميرالمؤمنين عليهالسّلام است و با نَصب او
در غدير خم به اتفاق سنى و شيعه، دين اسلام كامل شد، و آيه
اليوم اكملت لكم دينكم نازل گرديد و آخر آنان قائم آل محمد است كه وصف او در
بيشتر از سيصد روايت از سنى و شيعه آمده است: بِهِ يمَلَأُ
اللهُ الْأَرْضَ قِسطاً وَ عَدلاً بَعدَ ما مُلِئَت ظُلماً وَ جَوراً.(14)
به وسيله او خداى تعالى زمين را پر از عدل و
داد مىكنند، بعد از آن كه پر از ستم و بيداد شده باشد.
در خاتمه بايد متذكر شويم كه اگر دليل بر نبوت پيامبر صلّى اللّه
عليه و آله و سلّم معجزه زنده او قرآن باشد كه چنين است مىتوان بدون سقوط در
اصطلاحات كلامى و فلسفى، وجود صانع و وحدانيت او و صفات كمالى، او را اثبات نمود:
الله لا اله الا هو لَهُ الاسماءُ الحُسنى.(15)
زيرا خود قرآن دليل بر اين است كه حكيم و مدبر و عالم و قادر، بلكه
واجب الوجودى بر اين جهان هستى حاكم است به نام الله كه مستجمع جميع صفات كمال است.
همچنين در قرآن، معاد جسمانى نيز به وضوح اثبات
مىشود؛ زيرا قرآن، آن معجزه زنده، بعد از تهذيب نفس بيش از هر چيز به معاد اهميت
داده است.
قرآن مىفرمايد: براى اين جهان، جهان ديگرى كه
به منزله باطن عالم هستى است، موجود است و آن جهان، جهان جسمانى است و پروردگار
عالم، بشر را با همين هويت و حقيقتى كه دارد، بلكه با همان سرانگشتانى كه داشته به
آن جهان باز مىگرداند:
لَا أُقْسِمُ بِيَوْمِ
الْقِيَامَةِ. وَ لَا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ. أَيَحْسَبُ الْإِنسَانُ
أَلَّن نَجْمَعَ عِظَامَهُ. بَلَى قَادِرِينَ عَلَى أَن نُّسَوِّيَ بَنَانَهُ.(16)
قسم به روز قيامت، و قسم
به نفس لوّامه، گمان مىكند انسان كه استخوانهاى او را جمع نخواهيم كرد؛ بلى، ما
قدرت داريم كه سرانگشتان او را نيز بسازيم! او را به همان هويت و حقيقتى كه
داشته به آن جهان بازگردانيم.
بنابراين، اين معجزه جاودانى، نه فقط نبوت و
امامت را اثبات مىكند؛ بلكه همه اصول دين را به ثبوت مىرساند.
زندگى حضرت
محمد صلى الله عليه و آله
نظر كوتاهى
درباره عقل كل، واسطه فيض عالم هستى، اول ما خَلَقَ الله، خاتِم الأَنبياء محمد بن
عبدالله صلّى اللّه عليه و آله و سلّم.
اسم آن بزروگار محمد و كنيه مشهور او ابوالقاسم
و لقب مشهور او احمد و مصطفى است. عمر آن بزرگوار شصت و سه سال است. در صبح روز
جمعه هفدهم ربيع الاول سنه عامالفيل متولد شد
(17)سالى كه پروردگار عالم به
وسيله پرستوها خانه خود را حفظ فرمود و اصحاب فيل را كه به قصد خرابى خانه خدا آمده
بودند، نابود كرد. و شهادت آن حضرت، بر اثر مسموميت به دستى زنى يهودى، در 28 - صفر
سال يازدهم هجرت واقع شد. بيست و پنج سال بود كه با حضرت خديجه، آن بانويى كه بايد
گفت حق عظيمى به گردن اسلام و مسلمانان دارد، ازدواج نمود.
چهل ساله بود كه در شب 27 - رجب المرجَّب سال
چهل از عام الفيل، مبعوث به رسالت همه پادشاهان جهان در آن روز حيران، سرگردان و
گنگ بودند؛ همه بتها روى يكديگر فرو ريختند و سحر ساحران در آن روز بى اثر بود.(18)
كلمه لا اله الا الله
در جهان طنين انداز شد و چون به دنيا آمد، از نور وجودش عالم منور شد، گفت:
لا اله الا الله(19) و جهان با او گفت:
لا اءِلهَ اءِلَّا الّله.
قرآن شريف دربارهى رسول اكرم چنين مىفرمايد:
وَ كَذَلِكَ
جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِّتَكُونُواْ شُهَدَاء عَلَى النَّاسِ وَيَكُونَ
الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيدًا.(20)
و بدينسان شما را امتى
ميانه قرار داديم، تا بر مردم گواه باشيد و پيامبر نيز بر شما گواه باشد.
اين آيه شريفه دو معنى دارد: ظاهر آن، كه همه
آن را درك مىكنند، اين است كه امت اسلامى سرمشق جامعه بشريت قرار داده شده است، تا
جامعه از آنان پيروى نمايد، و رسول گرامى نيز سرمشق امت اسلامى است؛ اما معنايى
دقيقتر نيز دارد كه ائمه طاهرين عليهم السلام استفاده نمودهاند، و مفسرين شيعه
مخصوصاً استاد بزرگوارمان علامه طباطبايى بحث مفصلى به پيروى از روايات در آن
نمودهاند.(21)
و آن معنى اين است كه: امت اسلامى در روز قيامت
شاهد اعمال هستند و چون همه امت اسلامى لايق اين عمل نيستند، امر منحصر مىشود به
ائمه طاهرين، روايات فراوانى از سنى و شيعه در دست است كه آيه شريفه به معنى دوم
تفسير شده است.
خلاصه كلام آيه شريفه چنين است كه:
پروردگار عالم، ائمه طاهرين را آفريده تا آنان شاهد اعمال در
روز قيامت باشند،(22)
و رسول اكرم را شاهد بر اعمال آنان قرار داده است، و چون شاهد بايد در اين دنيا بر
همه اِشراف داشته باشد تا بتواند در روز قيامت شهادت دهد، اگر در اين دنيا مسايل را
نديده باشد، معنى ندارد كه در آخرت شاهد باشد؛ بنابراين بايد براى ائمه طاهرين،
احاطه وجودى بر عالم هستى باشد تا ااطلاع و اِشراف بر اعمال پيدا كنند. حتى بايد
اين اِشراف بر اسرار نيز وجود داشته باشد، تا بتوانند روز قيامت كيفيت اعمال را نيز
شاهد باشند. اين همان واسطه فيض است كه در اصطلاح، ولايت تكوينى ناميدهاند.
از اين جهت معنى آيه شريفه چنين مىشود كه:
ائمه طاهرين، واسطه فيض براى اين عالمند و پيامبر گرامى واسطه
فيض بر آنان. و اين است معنى رواياتى كه رسول گرامى را عقل كل، نور مطلق يا
اول ما خلق الله ناميده است.
بحث در اين باره مفصل است و اين نوشته اقتضاى
چنين بحثى را ندارد.
ما در كتاب الامامة و
الولاية فِى القرآن بحث نسبتاً مفصلى در اين باره نمودهايم كه طالبين
مىتوانند به آن كتاب مراجعه كنند. آن چه بايد گفت اين است كه بسيارى از آيات و
روايات، دلالت بر اين دارد كه ائمه طاهرين، واسطه فيض اين عالم هستند و اين جهان به
هر نعمتى كه مىرسد، چه نعمتهاى ظاهرى نظير عقل، سلامتى، امنيت، روزى؛ و چه
نعمتهاى باطنى و معنوى نظير علم، قدرت، اسلام و غيره، به واسطه آن بزرگواران است و
آنان احاطه عِلّى وجود بر جهان هستى دارند و پيامبر گرامى واسطه فيض براى ائمه
طاهرين است و نعمتهاى ظاهرى و باطنى كه به آنان ارزانى مىشود، به واسطه آن
بزرگوار است، و او سعه وجودى عِلّى بر آنان دارد.
اين است معنى آيه شريفه:
وَ كَذَلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِّتَكُونُواْ شُهَدَاء عَلَى النَّاسِ
وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيدًا. و اين رواياتى كه از ائمه اطهار
عليهم السلام آمده است كه: ما هر چه داريم از رسول اكرم است و
رسول اكرم آن چه گفته و آن چه دارد، از خداوند متعال است. به همين معنى است.(23)
براى رسول گرامى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم،
القاب فراوانى نقل نمودهاند. ما برخى از آنها را يادآور مىشويم و توضيح مختصرى
درباره آنها مىدهيم:
القاب پيامبر
از القاب آن بزرگوار، احمد است كه در قرآن به
اين لقب نام برده شده است، و از قرآن استنباط مىشود كه در انجيل هم به اين لقب
نامبرده شده است:
وَ مبشِّراً بِرَسُولٍ
يَأتِى مِن بَعدِى اسمُهُ اَحمَدُ.(24)
حضرت عيسى فرمود: بشارت مىدهم به رسولى كه بعد
از من مىآيد و اسم او احمد است.
معناى احمد، ستايشگر است، و چون رسول اكرم خداى
تعالى را ستايش مىكرد؛ يعنى حق حمد و حق شكر را به جاى مىآورد، او را احمد
گفتهاند.
در روايات مىخوانيم: چون به واسطه كثرت عبادت
مورد اعتراض رواقع مىشد، مىفرمود: اَلَم اَكُن عَبداً شَكُوراً؟ آيا عبد شاكر
نباشم؟(25)
2 - از القاب ديگر آن بزرگوار محمود است. چنان
چه اسم آن بزرگوار در قرآن محمد است، و او را محمود و محمد گفتهاند؛ چون همه صفات
او قابل ستايش است. قرآن در اينباره مىفرمايد: اءِنَّكَ
لَعَلى خُلُقٍ عَظيمٍ.(26)(به
درستى تو بر خوبى عظيم هستى.) همانا تو داراى صفات كماليهاى هستى، كه همه بزرگ و
در منتهاى كمال است.
ابن عربى مىگويد: براى خداى متعال هزار اسم
است، براى رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نيز هزار نام است، و بهترين
اسماء او محمد و محمود و احمد است.
محمد به كسى مىگويند كه خصلتها و صفات كماليه
او فراوان است و هيچ كسى قبل از او، محمد ناميده نشده است. اين اسم از عالم ملكوت
براى او انتخاب شد؛ زيرا همه ملائكه، همه انبياء، همه ملتها او را حمد و ستايش
مىكرده و مىكنند و همه بر او درود مىفرستند.
3 - از القاب آن بزرگوار امى است؛ يعنى درس
نخوانده، چنان چه قرآن به آن اشاره دارد:
وَ مَا كُنتَ تَتْلُو مِن
قَبْلِهِ مِن كِتَابٍ وَ لَا تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ إِذًا لَّارْتَابَ
الْمُبْطِلُونَ.(27)
قبل از رسالت، نمىخواندى
و نمىنوشتى سواد الفبا نداشتى كه اگر مىتوانستى بخوانى و بنويسى، ممكن بود شكى
براى افراد مغرض پيش آيد و لكن بعد از آن كه سواد نداشتى و چنين قرآنى آوردى، جاى
شك براى احدى باقى نمانده است. چنان چه در قبل گفته شد، اين خود يكى از
بزرگترين معجزات براى پيامبر گرامى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است. كسى كه همه
مىدانستند درس نخوانده است و سواد الفبا ندارد، كتابى آورده كه داراى همه علوم
انسانى است، با وصفى كه اين كتاب خود را كتاب هدايت معرفى مىكند.
هدايت به معنى ارائه طريق و نشان دادن راه
هدايت، به معنى ايصال الى المطلوب، انسان را به مقصود
و مطلوب خود رساندن است. بدين جهت در بسيارى از آيات، براهين فلسفى را به طور مختصر
و رسا به كار برده است.
چه بسيار از آياتى كه چندين برهان در آن مندرج
است. قرآن كتاب فقه نيست؛ ولى قوانينى در بر دارد كه جامعه بشريت در مقابل آن سر
فرود آورده است. آيا كسى مىتواند قوانينى چون قوانين قرآن: عبادى، اجتماعى، سياسى،
معاملاتى، كيفرى، جزايى بياورد؟
قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ
الإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَى أَن يَأْتُواْ بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْآنِ لاَ يَأْتُونَ
بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيرًا.(28)
4 -از القاب آن بزرگوار، كريم است، اين لقب از
قرآن اخذ شده است: اءِنَّهُ لَقَولُ رَسوُلٌ كَرِيمٍ،(29)
و كرامت آن بزرگوار، زبانزد خاص و عام است.
آن حضرت در مكه چنان مورد اذيت كفار بود كه او
را سنگباران كردند. او به كوهها پناه مىبرد؛ ولى چون حضرت خديجه و اميرالمؤمنين
او را مىيافتند، مىشنيدند كه زمزمه مىكند:
اَلّلهُمَّ اهدِ قَومِى
فَاءِنَّهم لا يَعلَمُونَ:
اى خدا! اينان را هدايت
كن، كه مردمى نادانند.(30)
روزى هم كه با دوازده هزار لشكر مجهز وارد مكه
شد و شنيد كه يكى از يارانش(31)
مىگويند: اليَومَ يومُ المَلحَمَةِ يعنى: اين روز،
روز جنگ است، اميرالمؤمنين را فرستاد كه او را گوشزد كند و در ميان مردم بگويد:
اليَومَ يومُ المَرحَمَة؛ يعنى، اين روز، روز رحمت،
روز كرامت و روز عفو است.(32)
5 - از القاب آن بزرگوار، رحمت است كه آن نيز
از قرآن اخذ شده است: وَ ما اَرسَلناكَ اِلّا رَحمةً
لِلعَالَمِينَ(33)
رأفت و رحمت ختمى مرتبت به حدى است كه قرآن شريف مىفرمايد:
فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ
نَّفْسَكَ عَلَى آثَارِهِمْ إِن لَّمْ يُؤْمِنُوا بِهَذَا الْحَدِيثِ أَسَفًا.(34)
گويا تو خويش را از غصه
مىخواهى بكشى از اين كه كفار ايمان نمىآورند، دريغ!
از حالات پيامبر گرامى مىتوان درك كرد كه
غصهها داشت، راز و نيازها داشت، صبرها داشت و رنجها برد.
لَقَدْ جَاءكُمْ رَسُولٌ
مِّنْ أَنفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُم
بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُوفٌ رَّحِيمٌ.(35)
رسولى از ميان شما براى
شما آمده است. گران است براى او سركشى و لجاجت شما، مشتاق است بر شما كه شايد
بتواند شما را هدايت كند، و او نسبت به مؤمنان مهربان است.
6 - از القاب آن بزرگوار، متوكل است؛ به اين
معنى كه در امور به خدا اعتماد داشت نه به خود.
و از دعاهاى آن بزرگوار است:
اَلّلهُمَّ لا تَكِلنِى اِلى نَفسِى طَرفَةَ عَينٍ اَبَداً؛
يعنى: اى خدا مرا يك آن به خويش نسپار!
مىگويند: دشمن در جنگى آن حضرت را تنها در
خواب يافت. شمشير بر كشيد و بالاى سر او آمد. صدا زد و گفت: يا محمد! چه كسى
مىتواند تو را از دست من نجات دهد؟ فرمود: خدا. اين جمله به قدرى كوبنده بود كه آن
كافر لرزيد و هنگام پايين آوردن شمشير، روى زمين افتاد.
رسول گرامى برخاست و شمشير را برداشت و بالاى
سر او رفت و فرمود: كى است كه تو را از دست من نجات دهد؟
گفت: كرم و آقايى تو.
رسول گرامى او را بخشيد. و اقدام به كارهاى مهم
كه موفقيت آن از نظر افكار عمومى كم بود، مىكرد و جز به خدا به كسى اعتماد نداشت.
آن حضرت متوكل بود، خدا را داشت، از اين جهت همه چيز داشت.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اعتماد به
خدا داشت نه به دنيا. رسول گرامى دنيا را پوچ مىپنداشت. از آن حضرت نقل مىكنند كه
فرموده است: مَثَل اين دنيا سايه درختى است كه مسافر مقدارى
زير آن استراحت كند.(36)
خلاصه سخن، او متوكل است به همه معانى توكل.
اعتماد به خدا، نه اعتماد به خود، اعتماد به خدا، نه اعتماد به ديگران، اعتماد به
خدا، نه اعتماد به دنيا.
بزرگى است براى امت اسلامى. چرا كه به معنى
برگزيده است و خداوند متعال پيامبر را از ميان عالم هستى برگزيده است، چرا
برنگزيند؟
مگر او داراى ابعاد مختلف نبود؟ مگر مقام جمعُ
الجمعى نداشت؟ آن جا كه جاى رأفت، رحمت، عفو، گذشت و فداكارى بود، هيچ رئوفى و
رحيمى مثل او ديده نشده است. وقتى كه دختر حاتم طايى به دست مسلمانان اسير شد و به
مدينه آمد، مسلمان شد و پيامبر گرامى او را با افراد امينى نزد برادرش عدى بن حاتم
فرستاد. عدى از گفتههاى خواهرش تصميم گرفت خدمت رسول اكرم برسد و از نزديك با
اسلام آشنايى پيدا كند تا با بينش بيشترى مسلمان شود.
مىگويد: با پيامبر به خانه مىرفتيم. زنى در
ميان راه جلوى پيامبر را گرفت و سخن گفت. رسول گرامى ايستاد و به حرفهاى او گوش
فرا داد و با مهربانى بدو پاسخ گفت. آن زن خيلى معطل كرد، ولى پيامبر گرامى كلام او
را قطع نكرد. عدى مىگويد: برهان اول براى رسالت او برايم روشن شد. چون به خانه
رفتيم، تشريفات وجود نداشت.
فرش خانه را پوست گوسفند تشكيل مىداد و غذاى
خانه نان جو و نمك بود. پس دليل دوم براى نبوت او ظاهر شد. كسى كه قدرت دارد، پول
دارد، مكنت دارد، مريد دارد، و پيامبر نباشد، سير و سلوك او با مردم و وضع خانهاش
آن طور باشد؟ در آخر كار معجزهاى از آن حضرت ديدم كه مسلمان شدم. حضرت به من
فرمود: تو كه از نظر عقيده و دين، ماليات را حرام مىدانى، چرا از مردم ماليات قبول
مىكنى؟! با اين سخنان، نبوت آن حضرت بر منى آشكار شد.(37)
رسول اكرم، با اين رقت قلبش كه وقتى صداى گريه
بچهاى را كه مادرش در نماز است مىشنود، با عجله نماز خود را تمام مىكند؛ همين
پيامبرى كه وقتى دختربچهاى را مىبيند كه پولش را گم كرده است، به اوپول مىدهد و
همراه او براى شفاعت تا در خانه صاحبش مىرود.(38)
وقتى مىبيند كه يهودى متقلِّب،(39)
توطئه مىكند؛ عهدشكنى مىكند؛ جاسوسى مىكند؛ سدى براى پيشرفت اسلام است و بالاخره
وجود آنان مانع از پيشرفت است، دستور قتل هفتصد نفر از آنان را مىدهد،(40)
اين است مقام جمع الجمعى، يا انسان با ابعاد مختلفه.
معمولاً اگر انسان، راه زهد و عبادت و ياضت و
به اصطلاح فلسفى، جنبه يلى الرجى را گرفت، رفتارش با مردم خوب نيست و نمىتواند در
ميان جامعه راه يابد، نمىتواند بر دلها حكومت كند و سرانجام جنبه يلى الخلقى او
قوى نخواهد بود.
پيامبر گرامى، جنبه يلى الرجى بسيار قوى داشت.
همه مىدانيم قبل از بعثت كوه حرا جايگاه عبادت او بود، و همه ميدانيم كه مقام
عبوديت او به اوج رسيده بود؛ ولى درباره جنبه يلى الخلقى او، قرآن دربارهاش
مىفرمايد: فَبِمَا رَحْمَةٍ مِّنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ وَ
لَوْ كُنتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّواْ مِنْ حَوْلِكَ.(41)
به واسطه توفيق و رحمتى كه
از طرف خداوند شامل تو شده است، رقيق القلب هستى و با مردم با مدارا رفتار مىكنى و
اگر در گفتار خشن و دل سخت بودى، از اطراف تو متفرق مىشدند.
يعنى: اى محمد! جنبه يلى الخلقى دارى. از نظر
گفتار، خوش گفتارى، از نظر رفتار، خوشرفتارى، به زبان و به عمل، مردم را متفرق
نمىكنى، با زبانت و عملت مردم را جمع نمودهاى. رقيق القلبى، سخت دل نيستى؛ و جداً
كسى مثل پيامبر گرامى بايد، هر دو جنبه را به نحو عالى دارا باشد.
كوتاه سخن، پيامبر خاتم داراى همه صفات كماليه
بود، با اين كه ميان بسيارى از صفات كماليه را جمع نمودن كارى است بس دشوار. عالم
بود، عاشق بود، عارف بود، با دشمن سرسخت بود، شجاع بود، هميشه متبسم بود، عاقل بود،
به آخرت اهميت مىداد، به دنيا نيز اهميت مىداد، زاهد بود، فعال بود، استقامت داشت
و...
القاب رسول اكرم فراوان است و ما به همين مقدار
كفايت مىكنيم چنانچه صفات كماليه آن حضرت فراوان است:
بلغ العلى بكماله *** كشف الدجى بجماله
حسنت جميع خصاله *** صلوا عليه و آله
كمالش به همه مراتب عاليه رسيد، به جمالش همه
تاريكىها برطرف شد، همه صفات او نيكو بود، درود فرستيد بر او و آلش.
در خاتمه، درباره خاتميت آن بزرگوار به طور
فشرده بحث مىكنيم: