منتهى الامال
قسمت دوّم : باب يـازدهـم

مرحوم حاج شيخ عباس قمى

- ۵ -


و از بـزرجمهر حكيم نقل شده كه فرمود من از هر چيز صفت نيك او را اخذ كردم حتى از سگ و گـربـه و خـوك و غـراب ، گـفـتـند: از سگ چه آموختى ؟ گفت : الفت او را با صاحب خود و وفاء او را، گفتند از غراب چه آموختى ؟ گفت : شدت احتراز او و حذر او را، گفتند: از خوك چـه گـرفـتى ؟ گفت : بكور او را در حوائج خود، گفتند: از گربه چه اخذ كردى ؟ گفت : حـسـن نغمه و كثرت تملق او را در مسئلت .(118) و وفات كرد ابوتمام در ايام واثق سنه دويست و سى و يك در موصل . و ابونهشل بن حميد طوسى بر قبر او قبه اى بنا كرد.(119)

چـهـارم ـ ابـوالحـسـن عـلى بـن مـهـزيـار اهـوازى دورقـىّالا صل :

كـه جـلالت شـاءن و عـظـمـت قـدرش زيـاده از آن است كه ذكر شود، و از توقيعات شريفه حـضـرت جـواد عـليـه السـلام بـه او مـعـلوم مـى شـود چـه انـدازه ايـن مـعـظـم جليل الشاءن بوده در يكى از اين توقيعات است كه مرا مسرور كردى به آنچه ذكر كردى و هـمـيـشه مرا مسرور مى دارى ، خداوند مسرور سازد تو را به بهشت و راضى شود از تو به رضاى من ، و در توقيع ديگر است :

( وَ اَسـْئَلُ اللّهَ تـَعـالى اَنْ يـَحـْفَظَكَ مِنْ بَيْنِ يَدَيْكَ وَ مَنْ خَلْفِكَ وَ فِى كُلِّ حالاتِكَ فَاَبْشِرْ فَاِنّى اَرْجُو اَنْ يُدْفَعَ اللّهُ عَنْكَ وَاللّهُ اَسْئَلُ اَنْ يَجْعَلَ لَكَ الْخَيْرَ الخ ) .

وَ فى تَوْقيع آخر:

( وَ اَمـّا مـا سـَئَلْتَ مـِنَ الدُّعـاءِ فـَاِنَّكَ بـَعـْدُ لَسـْتَ تـَدْرى كـَيـْفَ جَعَلَكَ اللّهُ عِنْدى وَ رَبَّمـاسَمَّيْتُكَ بِاسْمِكَ وَ نَسَبِكَ مَعَ كَثْرَةَ عِنا يَتِى بِكَ وَ مَحَبَّتى لَكَ وَ مَعْرِفَتى بِما اَنْتَ عَلَيْهِ فَاَذامَ اللّهُ لَكَ الْفَضْلَ ) .(120)

وَ فى توقيع آخَر:

( يـا عـَلِىُّ قـَدْ بـَلَوتـُكَ وَ خـَبـَرْتـُكَ فِى النَّصيحَةِ وَ الطّاعَةِ وَ الخِدْمَةِ وَ التَّوقيرِ وَ الْقِيامِ بِما يَجِبُ عَلَيْكَ فَلَوْ قُلْتُ اَنّى لَمْ اَرَمِثْلَكَ لَرَجَوْتُ اَنْ اَكُونَ صادِقا.(121)

اقـُولُ فـَتـَاَمَّلْ فـى تِلْكَ التَّوقيعاتِ الشّرَيفَةِ فَاِنَّ فيها غِنىً عَنِ التَّعَرُّضِ لِمَدْحِهِ فَاِنَّ مَدْحَ الاِمامِ اِمامِ كُلَّ مَدْحٍ وَ مَنْ تَصَدّى لِلْقَوْلِ بَعْدَةٌ فَقَدْ تَعَرَّضَ لِلْقَدْحِ ) .

و بـالجـمـله : در خبر است كه على بن مهزيار پدرش نصرانى بوده و اسلام آورده و گفته شد كه خود آن جناب نيز چنين بوده و خداوند او را هدايت فرموده و تفقه نمود. و روايت كرده از حـضـرت رضـا و جواد عليهما السلام و از خواص حضرت جواد عليه السلام گرديد تا آنكه از جانب آن حضرت وكالت پيدا كرد چنانچه از جانب حضرت هادى عليه السلام نيز در بـعـضـى از نـواحى وكالت داشته و توقيعات كه براى شيعه بيرون آمده در باب او به جز خير و خوبى چيز ديگر نبوده و سى و سه كتاب تصنيف فرموده . و عادت آن جناب بود كه چون آفتاب طلوع مى كرد و سر به سجده مى گذاشت سر بلند نمى كرد تا از براى هـزار نـفـر از برادران مؤ من خود دعا كند به آنچه كه براى خود دعا مى كرد و در جبهه اش از كـثـرت سـجده پينه بسته بود مثل زانوى شتر و اين على همان است كه در سنه دويست و بيست و شش در منزل ( قرعاء ) (122) آخر شب از رختخواب خود برخاست و بـيـرون رفـت وضو بگيرد مسواكى در دست داشت و مسواك مى كرد كه ناگاه ديد در سر مـسواك مانند آتش چيزى زبانه مى كشد و مثل خورشيد شعاع دارد دست بر آن گذاشت و ديد حرارت ندارد آيه شريفه ( الَّذى جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الشَّجَرِ الاَ خْضَرِ نارَا ) (123) تـلاوت كـرد و در فكر فرو رفت و چون به جاى خود برگشت رفقاى او محتاج به آتش بودند چون آن نور را ديدند خيال كردند كه على آتش براى ايشان آورده چون نزديك او شـدنـد ديـدنـد كه آتش آن حرارت ندارد و روشنايى آن گاهى خاموش مى گشت و گاهى شـعـله مـى كـشـيـد تا سه دفعه كه در آن مرتبه بالكليه خاموش ‍ شد چون در سر مسواك نگاه كردند ديدند ابدا اثرى از آتش و سوختگى يا سياهى در آن نيست چون خدمت على هادى عـليـه السـلام رسـيـد و حـكـايـت بـگـفـت حـضـرت در آن مـسـواك تـاءمـل نـمـود و فـرمـود كـه آن نـور بـوده و ايـن بـه واسـطـه مـيـل تـو بـه مـا اهـل بيت و اطاعت از براى من و پدران من بوده .(124) و ابراهيم بـرادر عـلى نـيـز از اجلاء است و روايت شده كه او از سفراء امام زمان عليه السلام بوده و محمّد پسر على بن مهزيار نيز ثقه و از اصحاب حضرت هادى عليه السلام است .

شرح حال شگفت انگيز ابن ابى عمير

پنجم ـ ثقة الا سلام محمّد بن ابى عمير است :

اسم ابى عمير، زياد بن عيسى و كنيه محمّد ابو احمد است و از موالى مهلب بن ابى صفره اسـت و اصـلش بـغـدادى و سـاكـن بـغـداد نـيـز بـوده و مـردى عـظـيـم المـنـزلة و جـليـل القـدر اسـت نـزد مـا و نزد مخالفين و از اصحاب اجماع است و عامه و خاصه تصديق وثـاقـت و جـلالت او را نـمـوده انـد و او اعـبـد و اورع مـردم بـود و او را افـضـل و افـقـه از يـونـس گـفـتـه انـد و حـال آنـكـه در فـقـه يـونـس ، از فضل بن شاذان روايت كنند كه مى گفت :

مـا نـَشـاء فـِى الاِسْلامِ رَجُلٌ مِنْ سائِرِ النّاسِ كانَ اَفْقَهَ مِنْ سَلْمانِ الْفارِسى رضى اللّه عنه وَ لانَشَاءَ بَعْدَهُ اَفْقَهَ مِنْ يُونُس بْنِ عَبْدِالرَّحْمنِ رضى اللّه عنه .

و ابـن ابـى عـمير درك خدمت حضرت كاظم و رضا و جواد عليهم السلام نموده و نود و چهار كـتـاب تصنيف كرده و محنت او در زمان رشيد و ماءمون بسيار بوده چه آنكه سالها او را حبس كـردنـد و تازيانه هاى بسيار زدند كه قضاونت كند و هم براى آنكه راهنمايى كند خليفه را بر شيعيان و اسامى ايشان را بگويد؛ زيرا كه او شيعيان عراق را مى شناخت و وقتى او را صد تازيانه زدند كه طاقتش تمام شد و نزديك شد كه نام ببرد شيعيان را كه صداى مـحـمـّد بن يونس بن عبدالرحمن را شنيد كه گفت : ( يامُحَمَّدَ بْنَ اَبى عُمَيْر اُذْكُرْ مَوْقِفَكَ بَيْنَ يَدَىِ اللّهِ ) . لاجرم اسم نبرد و زياده از صد هزار درهم ضرر مالى به او رسيد و مدت چهار سال در زندان بماند.(125)

خـواهـرش كـتـابهاى او را جمع كرده در غرفه اى نهاده بود باران باريده و از دست رفته بود، لاجرم ابن ابى عمير حديث را از حفظ نقل مى كرد يا از آن نسخه هايى كه مردم از روى كـتـابـهـاى او پـيـش از تـلف شـدن نـوشـتـه بـودنـد، بـه هـمـيـن جـهـت اصـحـاب مـا بـه مراسيل او اعتماد دارند مراسيل او را در حكم مسانيد گرفته اند و خواهرانش ( سعيده ) و ( منّه ) نيز از روات محسوبند.

( وَ عَنْ كَشّى مُحَمَّدُ بْنُ اَبى عُمَيْرٍ اُخِذَ وَ حُبِسَ وَ اَصابَهُ مِنَ الْجَهْدِ وَ الضّيقِ اَمْرٌ عَظيمٌ وَ اُخـِذَ كـُلُّ شـَىْءٍ كانَ لَهُ وَ صاحِبُهُ الْمَاءْمُونُ وَ ذلِكَ بَعْدَ مَوْتِ الرِّضا عليه السلام وَ ذَهَبَتْ كـُتـُب ابـْنِ اَبـى عـُمَيْرِ فَلَمْ تُخَلَّصْ كُتُبُ اَحاديِثِهِ وَ كانَ يَحْفَظُ اَرْبَعينَ جِلْدا فَسَمّاهُ نَوادِرَ وَ لِذالِكَ تُؤْخَذُ اَحاديثُهُ مُنْقَطِعَةَ الاَ ساتيد ) .(126)

و هم روايت است كه در زمان رشيد، سندى بن شاهك به امر هارون او را صد و بيست چوب زد بـه جـهـت تشيع او پس او را در حبس افكند ابن ابى عمير صد و بيست و يك هزار درهم بداد تـا خـلاصـى يـافـت و وارد شـده كـه ابـن ابـى عـمـيـر متمول بوده و صاحب پانصد هزار درهم بوده .(127)

و شيخ صدوق روايت كرده از ابوالوليد از على بن ابراهيم از پدرش كه گفت : ابن ابى عمير بزاز بوده و از مردى ده هزار درهم طلب داشت پس مالش تمام گشت و فقير شد پس آن مـردى كـه مـديـون او بـود خـانه اى داشت به ده هزار درهم بفروخت و پولش را براى ابن ابى عمير برد، چون به در خانه او رسيد و در را كوبيد ابن ابى عمير بيرون شد آن مرد پـولها را تسليم او نمود و گفت : اين طلب تو است آورده ام . ابن ابى عمير پرسيد كه از كـجـا تـحـصيل اين مال نمودى ؟ آيا به ارث به تو رسيد يا كسى به تو بخشيد؟ گفت : هـيـچـكـدام نـبوده بلكه خانه ام را فروخته ام براى قضاى دين خود، ابن ابى عمير فرمود: حـديـث كـرد مـرا ذريـح مـحـاربـى از حـضرت صادق عليه السلام كه فرمود: ( لايَخْرُجُ الرَّجُلُ عَنْ مسْقَطِ رَاءْسِهِ بِالدَّيْن ) ؛ يعنى انسان به جهت دين ترك خانه خود نمى كند. پـس فـرمـود: ايـن پـولهـا را بـردار مـن حـاجـت بـه چـنـيـن پـولى نـدارم و حال آنكه به خدا قسم است كه فعلا محتاج به يك درهم مى باشم و از اين پولها يك درهم قبول نخواهم نمود.(128)

از فـضـل بـن شـاذان روايـت شـده كـه وقتى داخل عراق شدم شخصى را ديدم كه با رفيقش عـتـاب مـى كـرد و مـى گـفـت : تـو مـردى مـى بـاشـى صـاحـب عـيال و محتاجى به كسب و كار و با اين حال سجده طولانى به جا مى آورى و من مى ترسم بـه سبب طول سجده چشمان تو نابينا شود و از كار بيفتى و از اين نحو كلمات در نصيحت او بـسـيـار بـگف آخرالا مر رفيقش با وى گفت كه چه بسيار عتاب كردى واى بر تو اگر بـنـا بـود طـول سـجـده باعث كورى شود بايد ابن ابى عمير رضى اللّه عنه نابينا شده بـاشـد چـه او بـعـد از نـمـاز فـجـر سـر بـه سـجـده شـكـر مـى گـذاشـت و وقـت زوال سر از سجده بر مى داشت .(129)

و شيخ كشى روايت كرده كه فضل بن شاذان به نزد ابن ابى عمير آمد و او در سجده بود و سـجـده را بـسـيـار طـول داد چـون سـر از سـجـده بـرداشـت و طـول سـجـده او را مـذكـور سـاخـتـنـد، گـفـت : اگـر سـجـود جـمـيـل بـن دراج را مـى ديـديـد سـجـود مـرا طـويـل نـمـى شـمـرديـد و گفت : روزى به نزد جـمـيـل رفـتـم و او سـجـده را بـسـيـار طـول داد چـون سـر بـرداشـت مـن گـفـتـم كه سجده را طـول داديـد، گـفـت اگـر طـول سـجـده مـعـروف بـن خـربـوذ را مـى ديـدى سـجـده مـرا سهل مى شمردى .(130)

از مـلاحـظـه ايـن دو خـبـر مـعـلوم مـى شـود كـه ابـن ابـى عـمـيـر بـه طول سجده كه غايت خضوع و منتهاى عبادت و اقرب حالات بنده است و به نزد پروردگار و اشـد اعـمـال بـر ابـليـس اسـت مـعـروف و مـحـل تـوجـه بـوده و ابـن ابـى عـمـيـر در ايـن عـمـل اقـتـدا كـرده بـود به امام زمان خود حضرت موسى بن جعفر عليه السلام ؛ ( فَاِنَّهُ عـليـه السـلام كـانَ حـَليـفَ السَّجـْدَةِ الطَّويـلَةِ وَ الدُّمـُوعِ الْغـَزيـرَةِ وَ الْمـُناجاتِ الْكَثيرَةِ وَ الضَّراعاتِ الْمُتَّصِلَةِ ) .

چنانچه فقه و حديث و علم و اخلاق او از بركات اين خانواده بود.

هر بوى كه از مشك و قرنفل شنوى از دولت آن زلف چو سنبل شنوى

شرح حال محمّد بن سنان

ششم ـ محمّد بن سنان ابوجعفر الزاهرى :

كـلمـات علما در باب او مختلف است غايت اختلاف حتى از شخص واحد، شيخ مفيد رحمه اللّه او را در ( ارشـاد ) از خـواص و ثـقـات حـضـرت كـاظـم عـليـه السـلام و از اهـل ورع و فـقـه و عـلم ، از شـيـعه آن حضرت نوشته (131) و در رساله ديگر خـود، او را مـطـعـون شـمـرده و شـيـخ الطـائفـه در ( فـهـرسـت ) و ( رجـال ) او را ضعيف شمرده و در ( كتاب غيبت ) در ذكر ممد و حين از خواص ائمه عـليهم السلام او را تعداد نموده چنانچه فرموده : و از ممدوحين حمران بن اعين است تا آنكه فـرمـوده و از جـمـله ايـشـان اسـت بـنـا بـه روايـتـى كـه ابـوطـالب قـمـى نـقـل فـرمـوده كـه گـفـت داخـل شـدم بر حضرت جواد عليه السلام در آخر عمرش شنيدم كه فـرمود: جزا دهد خداوند صفوان بن يحيى و محمّد بن سنان و زكريا بن آدم و سعد بن سعد را از مـن جـزاى خير، پس به تحقيق كه وفا كردند از براى من . و نيز شيخ فرموده : و اما مـحـمّد بن سنان پس به درستى كه روايت شده از على بن حسين بن داود كه گفت شنيدم كه حضرت جواد عليه السلام ذكر فرمود محمّد بن سنان را به خير و فرمود: ( رَضِىَ اللّهُ عَنْهُ بِرِضائى عَنْهُ فَما خالَفَنى وَ ما خالَفَ اَبى قَطُّ ) .(132)

و آيـة اللّه عـلامـه رحـمـه اللّه در ( خلاصه ) در او توقف فرموده و در ( مختلف ) فـرمـوده : قَدْ بَيَّنّا رُجُحانَ الْعَمَلِ بِرَوايَةِ مُحَمَّدِ بْنِ سِنانٍ. و سيد بن طاوس رحمه اللّه در ( فلاح السائل ) فرموده : شنيدم از كسى كه ذكر مى كرد طعن بر محمّد بن سنان را و شايد او واقف نشده مگر بر طعن او و مطلع نگشته بر تزكيه و ثنايى كه او از بـراى او اسـت و هـمچنين احتمال هست در بيشتر از طعنها پس ‍ ذكر فرموده مدائح او را و آنكه مـعـجـزه حـضـرت جـواد عـليـه السـلام در او ظاهر شد چه آنكه او نابينا بود و مسح كرد آن حضرت چشم او را به او رد شد چنانكه در فصل معجزات حضرت جواد عليه السلام خبرش مذكور شد و هم روايتى نقل كرده كه اِنَّهُ كانَ مُتَقَشِّفا مُتَعَبِّدا.(133)

و بالجمله : در محمّد بن سنان علما كلام را بسط داده اند، هركه طالب است رجوع نمايد به ( رجـال كـبـيـر ) و ( تـعـليـقـه ) و ( رجـال سـيـد اجـل عـلامـه بـحرالعلوم ) و ( خاتمه مستدرك ) شيخ مرحوم ؛ چه اين مـخـتـصـر را مـقـام آن نـيـسـت . گـويـنـد كـه بـعـضـى از عـارفـيـن تـفـاءل زد بـه كـتاب اللّه مجيد براى استعلام حال محمّد بن سنان اين آيه به نظرش آمد: ( اِنَّما يَخْشَى اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ ) .(134)

و نـسب محمّد بن سنان رضى اللّه عنه منتهى مى شود به زاهر مولى عمرو بن الحمق كه در كربلا شهيد شد، به اين نحو محمّد بن الحسن (135) بن سنان بن عبداللّه بن زاهـر و در تـرجـمـه زاهـر، بـه آن اشـارات رفـت در مـجـلد اول و در مـيـان اولاد و احـفاد محمّد جمله اى از راويان احاديث مى باشند از جمله ابوعيسى محمّد بن احمد بن محمّد بن سنان است كه از مشايخ شيخ صدوق است .

next page

fehrest page

back page