خاندان عصمت

سيد تقى واردى

- ۶ -


حـربـن يزيد گفت : اگر غير از تو كسى نام مادرم را مى برد من نيز پاسخش را مى دادم ,اما درباره مـادر تو, كه دختر رسول خدا(ص ) است , جز تعظيم و تكريم سخنى بر زبان نمى توانم آورد. و هدف ما اين است كه شما را نزد عبيداللّه بن زياد ببريم .
پـس از آن كـه مـيان امام حسين (ع ) و حر بن يزيد سخنانى رد و بدل شد, حر بن يزيد به امام (ع ) گفت : من دستور جنگ با شما را ندارم , ولى نمى گذارم كه باز گرديد.حال كه از آمدن به كوفه هـم امتناع مى كنيد, پيشنهاد مى كنم راه سومى در پيش گيريد تاپاسخ نامه ام از عبيداللّه بن زياد برسد.
امـام (ع ) پـيشنهاد حر بن يزيد را پذيرفت و به سوى قادسيه و عذيب حركت كرد.لشكريان حر بن يـزيـد نيز در پشت سر آنان در حركت بوده و مراقب حال آنان بودند تااين كه در مكانى معروف به قـصر بنى مقاتل , پاسخ عبيداللّه بن زياد به حر بن يزيدرسيد كه دستور داد: حسين و يارانش را در بيابانى بى آب و علف اسكان ده ! ((67)) امـام (ع ) بـه حركتش ادامه داد تا آن كه در روز پنجشنبه , دوم محرم 61 هجرى به سرزمين كربلا رسـيـد و در آن جا فرود آمد و خيمه زد. از آن پس , دو سپاه در برابريكديگر اردو زده و آماده نبرد بودند. عبيداللّه بن زياد فرماندهى كل را به عمر بن سعدسپرد و او را با چهار هزار مرد جنگى روانه كربلا ساخت . روز به روز بر تعدادلشكريان دشمن افزوده مى شد و صف آرايى آنان در برابر سپاهيان اندك امام حسين (ع ) بيشتر مى شد.
سـرانـجام , روز عاشورا (دهم ماه محرم ) فرا رسيد. سپاهيان عمر بن سعد آرايش نظامى گرفته و آمـاده نـبرد بودند تا به خيال خام خود, در كمترين زمان , بر تعداد اندك ياران حسين (ع ) تاخته و هـمـگـان را آمـاج تيرها و شمشيرهايشان نمايند, غافل از اين كه امام حسين (ع ) و يارانش گرچه تعدادشان اندك است , اما چون با قلبى سرشار ازايمان و دوستى اهل بيت (ع ) مى رزمند, مى توانند در برابر يك سپاه سى هزار نفرى ازبامداد تا عصر ايستادگى كنند.
امام حسين (ع ) كه سپاهيان دشمن را مهياى نبرد ديد, سوار بر اسب شد و در برابرآنان ايستاد و با صـداى بـلـنـد اسـتـغـاثـه نمود: اما من مغيث يغيثنا لوجه اللّه , اما من ذاب يذب عن حرم رسول اللّه (ص ).
حـر بن يزيد چون استغاثه امام (ع ) را شنيد, از خواب غفلت بيدار شد و به خودنهيبى زد كه فرزند رسـول خـدا (ص ) ما را به يارى مى خواند, ولى اين مردم نه تنهايارى اش نمى كنند, كه در برابرش ايستاده و آماده نبرد با او شده اند. در اين هنگام ,حربن يزيد نزد عمر بن سعد آمد و گفت : تصميم آخـر تـو دربـاره حـسين چيست ؟
عمربن سعدگفت : با او نبرد مى كنم كه آسان ترش اين باشد كه سرها از بدن جدا شده ودست ها قلم گردند. حر بن يزيد پرسيد: آيا نمى توانى اين امر را با مسالمت و سـازش بـه پـايـان بـرى ؟
عـمـر بـن سـعـد گفت : اگر اختيار كار با من بود, چنين مى كردم , اماعبيداللّه بن زياد رضايت به سازش نداده و فرمان نبرد داده است .
حـر بـن يـزيـد از قـصد دشمن براى نبرد با امام حسين (ع ) اطمينان پيدا كرد, به بهانه آب دادن اسـبـش از سـپـاه فـاصـلـه گـرفـت و بدون اين كه كسى به انديشه وى پى ببرد, اندك اندك به خـيـمـه گاه امام حسين (ع ) نزديك شد. در اين ميان يكى از سپاهيان عمر بن سعد به او مشكوك شـده و از وى پرسيد: امر تو مرا به ترديد واداشته است , زيرا به خداسوگند در هيچ نبردى تو را به ايـن حال نديدم و اگر از من مى پرسيدند كه شجاع ترين مرد كوفه كيست , نام تو را مى بردم و از تو تجاوز نمى كردم . هم اكنون اين اضطراب وبى نشاطى تو از چيست ؟
حر بن يزيد گفت : من خود را ميان بهشت و دوزخ مخيرمى بينم و سوگند به خداى بزرگ اگر پاره پاره شوم و در آتش بسوزم , جز بهشت چيزى را اختيار نمى كنم .
حر بن يزيد خود را به سپاه امام حسين (ع ) رساند و در حالى كه از شدت شرمندگى , عرق از سر و صورت وى مى ريخت و لرزه بر اندامش افتاده بود, نزدامام حسين (ع ) آمد و گفت : اى ابا عبداللّه و اى پـسـر رسـول خـدا! مـن هـمـانم كه راه را برتو بسته و از بازگشت و يا پيش روى باز داشتم و سرانجام به اين سرزمين بلاانگيزگرفتارت ساختم . هرگز گمان نمى كردم كه با تو چنين كنند و راضـى بـه كـشتن ذريه رسول خدا (ص ) شوند. من بر تو ستم كردم , ولى هم اكنون پشيمانم و نزد خداى بخشنده توبه مى كنم . آيا عذر مرا مى پذيرى و توبه من در پيشگاه خدا را باورمى كنى ؟
امـام حـسـين (ع ) توبه حر را پذيرفت و از كرده هايش درگذشت و وى را جزءيارانش قرار داد. حر پـس از پـيوستن به سپاه حسين , بدون اين كه لحظه اى استراحت نمايد و از اسب پياده گردد, به سـوى دشـمـن بـازگـشـت و در بـرابر آنان ايستاد و خطبه اى خواند و همگان را از كردارشان در دشمنى با امام حسين (ع ) سرزنش و آنان را به يارى حسين (ع ) فرا خواند.
سـپـاهـيـان دشـمـن به جاى دل سپردن به پندهاى او, تير در چله كمان گذاشته و باهدف قرار دادنش به وى پاسخ منفى دادند ((68)) . حر به سوى امام (ع ) بازگشت .
در ايـن هنگام دشمن به خروش آمده و تهاجم دسته جمعى را آغاز نمود. دو سپاه به هم آميختند و شعله هاى جنگ خونين زبانه كشيد. در هر لحظه , سوارى بر زمين مى افتاد. آنانى كه در ركاب امام حـسـين (ع ) نبرد مى كردند به عشق لقاء اللّه و آنانى كه در سپاه عمر بن سعد شمشير مى زدند, به طـمع دنيا حريف را به خاك و خون مى غلطانيدند. پس از ساعتى , جنگ عمومى متوقف و نبرد تن به تن آغاز گرديد. درحمله نخست , حدود پنجاه نفر از ياران امام حسين (ع ) به شهادت رسيدند و از دشـمـن نـيـز بـسيارى به خاك هلاكت افتادند. در نبرد تن به تن , پيروزى با ياران امام حسين (ع )بود و يكى از آنان تا چند نفر را به هلاكت نمى رساند, به شهادت نمى رسيد.
حـر نـيز در اين زمان از امام حسين (ع ) اجازه نبرد با دشمن را گرفت و چون شيرى خشمناك بر سـپـاهـيـان عـمـر بن سعد حمله آورد و به هركس مى رسيد, مهلتش نداده واو را به سراى ديگر مـى فـرسـتـاد. فـرزند او, على نيز كه به همراه پدر به سپاه حسينى پيوسته بود, در پيشاپيش پدر, شـمـشـير مى زد و پس از نبردى سنگين , در برابر چشمان پدرش به شهادت رسيد. حر از شهادت پسرش شادمان شد و گفت : سپاس خداى راكه فرزندم در ركاب امام حسين (ع ) به شرف شهادت نايل آمد و به مرگ جاهلى نمرد.
حـر در نبرد بى امان خويش با دشمن , در ميدان جنگ به شدت زخمى شد و از زين اسب به زمين افـتاد و هدف تيرها و نيزه هاى دشمن قرار گرفت . هنوز رمقى در تن داشت كه ياران امام حسين (ع ) وى را از مـعـركه جنگ بيرون آورده و به خيمه گاه رساندند. امام حسين (ع ) دست محبت و مـلاطـفـت خـويـش را بـر سر و صورت او كشيدو با دستمال خود سر وى را بست و بدين گونه , رضايت خود را از او اعلام كرد. آرى ,زمانى روح از بدن حر خارج شد كه لبانش خندان از خشنودى سرورش بود.
از حر نقل شده است كه شب همان روزى كه از كوفه بيرون آمدم , پدرم را درخواب ديدم كه به من گـفـت : اى حـر! اين روزها دست به چه كارى مى زنى ؟
پاسخ دادم :در آستانه بستن راه بر حسين (ع ) هـسـتم . پدرم گفت : واويلاه ! تو را با حسين چه كار؟
من از تو انتظار دارم همان طور كه اول كسى هستى كه عليه او خروج مى كنى , اولين كشته در راه او باشى . ((69)) 2. امام حسين (ع ) و سرو در خون غلتيده علوى يـكى از فرزندان امام حسين (ع ), على اكبر است كه به همراه پدرش از مدينه به مكه و از آن جا به كربلا هجرت كرد و در ركاب آن حضرت , در سن 18 (يا 19 و يا 25)سالگى به شهادت رسيد.
على اكبر (ع ) جوانى خوش نام و نسب و داراى ويژگى هاى منحصر به فرد بود, ازجمله در شمايل و خـلق و خو شباهت تمام به پيامبر اكرم (ص ) داشت و هر كس او رامى ديد, گمان مى كرد پيامبر (ص ) زنـده شـده اسـت . اهـل بيت پيامبر (ص ) نيز هرگاه مشتاق زيارت آن حضرت مى شدند, به چهره على اكبر (ع ) نگاه مى كردند.
على اكبر(ع ) در استحكام ايمان و نشاط روحى سر آمد ديگر ياران امام حسين (ع )بود. امام حسين (ع ) در منزلى از منازل بين مكه و كوفه , در نزديكى كربلا, در حالى كه سوار بر اسب بود, اندكى به خـواب رفت و سپس بيدار شد و گفت : انا للّه وانا اليه راجعون والحمد للّه رب العالمين . و اين آيه استرجاع را سه بار تكرار فرمود. على اكبر(ع )از پدرش پرسيد: پدر جان , علت خواندن آيه استرجاع و تكرار آن چه بود؟
امـام حـسـيـن (ع ) گـفـت : در حـال حركت , مرا خواب در ربود. در عالم رؤيا سوارى را ديدم كه مى گفت : اين قوم مى رود و مرگ نيز از پى آنان است . دانستم كه خبر مرگ مارا مى دهد. على اكبر (ع ) گـفـت : پـدرجـان ! خـدا روز بد را نصيب شما نفرمايد, آيا ما برحق نيستيم ؟
امام حسين (ع ) گـفـت : بـلى , ما بر حقيم . على اكبر گفت : حال كه ما بر حق هستيم , باكى از مرگ و كشته شدن نخواهيم داشت .
در روز عـاشـورا از مـيـان فرزندان ابى طالب , على اكبر, نخستين رزمنده اى بود كه پاى در ركاب كرده و از امام حسين (ع ) اجازه نبرد با دشمنان را گرفت . امام حسين (ع )به فرزندش اجازه نبرد داد و وى را عازم ميدان نمود. سپس در حالى كه نگاه مايوسانه اى به او مى كرد, اشك از چشمانش سرازير شد و سرش را به جانب آسمان بلند كرد و گفت : خدايا! تو گواه باش بر اين قوم كه جوانى بـه جنگ آنان مى رود كه شبيه ترين مردم در خلقت و خلق و گفتار به پيامبر تو است و ما هرگاه مـشـتـاق زيـارت پـيـامـبرت مى شديم به چهره اين جوان نگاه مى كرديم . خداوندا! بازدار از آنان بركات زمين را و ايشان را پراكنده ساز و واليان را هرگز از ايشان خشنود مگردان , چه اين جماعت مـا را خواندند كه يارى حق كنند و چون ما اجابت نموديم , با ما دشمنى كرده و شمشير بر روى ما كشيدند.
عـلـى اكـبـر(ع ) با دلاورى و فداكارى وصف ناپذيرى وارد ميدان نبرد شد و با اين سخنان خود را معرفى كرد: انا على بن الحسين بن على ----- نحن و بيت اللّه اولى بالنبى اضربكم بالسيف حتى ينثنى ----- ضرب غلام هاشمى علوى ولا يزال اليوم احمى عن ابى ----- تاللّه لا يحكم فينا ابن الدعى و به هر سوى هجوم آورد, گروهى را كشته و گروهى ديگر را زخمى كرد. كسى راياراى مقاومت در برابر او نبود.
ساعتى بدين منوال گذشت تا اين كه از شدت گرما و جراحت هاى فراوان , تشنگى بر او غلبه كرد و نـاچـار به سوى خيمه گاه بازگشت تا بار ديگر پدر را زيارت و با اووداع كند و اگر در خيمه گاه آبى هست , با آن رفع تشنگى كند, اما آبى موجود نبود وامام حسين (ع ) خود بيش از ديگران تشنه بـود. از ايـن رو, امـام (ع ) فـرزندش را با اين جملات نوازش فرمود: شكيبايى كن و به نبرد با ستم پـيشگان ادامه ده ! در اندك زمانى جدت , رسول خدا(ص ) را ملاقات مى كنى و به دست او سيراب مى گردى و هرگزتشنه نخواهى شد.
عـلـى اكبر (ع ) بدون اين كه قطره اى آب بنوشد, بار ديگر به ميدان شتافت و اين بارنيز با حملات حيدرى خويش آتشى در خرمن دشمنان انداخت و تعدادى را طعمه شمشير بران خويش كرد. در ايـن هـنگام , مرة بن منقذ عبدى , كه از سپاهيان عمربن سعد بود, به اطرافيان خود گفت : گناه تـمـام اعـراب بـر گـردن مـن باشد اگر اين جوان هاشمى از پيش من بگذرد و من مادرش را به عزايش ننشانم .
مـرة بـن منقذ براى به شهادت رساندن على اكبر (ع ) پى فرصتى مى گشت و همين كه على اكبر (ع ) از پـيش روى او عبور كرد بر آن حضرت حمله آورد و با نيزه (وبه قولى با تير) وى را از پاى در آورد. برخى مورخان نوشته اند كه وى شمشيرى بر فرق على اكبر (ع ) زد و فرقش را شكافت .
در ايـن هـنـگـام عـلـى اكـبر(ع ) در محاصره دشمنان افتاد و آماج شمشيرها و نيزه هاى آنان قرار گـرفت . جراحت هاى فراوان , او را از خود بى خود ساخت , دست در گردن اسب خويش انداخت و تـن بـه قضاى الهى داد. اسب وفادارش تلاش فراوان نمود كه سوار خويش را از صحنه نبرد بيرون بـرد, امـا بـه هـر سوى مى گريخت راه را بسته مى ديد. سرانجام , راكب و مركب به زمين افتاده و صداى على اكبر (ع ) بلند شد وپدرش را به يارى طلبيد: يا ابتاه عليك منى السلام هذا جدى رسول اللّه يقرؤك السلام و يقول عجل القدوم الينا.
امـام حـسـيـن (ع ) كـه نـگـران وضعيت على اكبر(ع ) بود, با شنيدن صداى او به ميدان نبردآمد.
سـتـمـكـاران را از اطـراف فرزندش دور ساخت و نزديك وى آمد, در حالى كه هنوز رمقى در تن داشـت . وقـتـى كـه فرزندش را با آن حال ديد, بسيار متاثر گرديد وبى اختيار اشك از چشمانش سرازير شد و فرمود: خدا بكشد جماعتى را كه تو راكشتند! چه چيز آنان را جرى كرد كه از خدا و رسـولش واهمه نكرده و پرده حرمت رسول خدا را دريدند. سپس فرمود: اى فرزندم ! على الدنيا بـعـدك الـعـفا.در اين هنگام ,زينب كبرى (س ) از خيمه ها بيرون شتافت و در حالى كه بر فرزند بـرادرش نـدبـه مى كرد به سوى ميدان نبرد دويد تا اين كه به برادرش , امام حسين (ع ) رسيد كه مـاتـم زده در كـنـار پيكر على اكبر (ع ) نشسته و بر او مى گريست . زينب (س ) در حالى كه ازاين مـصـيـبـت بـى تابى مى كرد, خود را روى جسد على اكبر (ع ) انداخت و بسيار بر اوگريست . امام حسين (ع ) خواهرش , زينب كبرى (س ) را از نعش على اكبر جدا كرد وبه خيمه برگرداند. سپس بـه جـوانـان بنى هاشمى فرمود كه پيكر على اكبر (ع ) را ازقتلگاه بيرون برده و در خيمه اى كه در مقابل آن مى جنگيدند, بگذارند. ((70)) كلمات شريفه 1. قـال الـحـسين (ع ): الا ترون ان الحق لا يعمل به والباطل لايتناهى عنه , ليرغب المؤمن فى لقاء ربه ((71)) .
آيا نمى بينيد كه به حق عمل نمى شود و از باطل جلوگيرى نمى گردد؟
پس مؤمن بايد براى لقاى پروردگارش (شهادت در راه خدا) آماده گردد.
2. قال (ع ): فاني لاارى الموت الا سعادة والحياة مع الظالمين الا برما. ((72)) من از مرگ , جز سعادت و از همزيستى با ستمكاران , جز به ستوه آمدن چيزى نمى بينم .
3. قال (ع ): ايها الناس من جاد ساد ومن بخل رذل . ((73)) اى مردم ! هر كه بخشندگى كرد, بزرگى يافت و هر كه بخل ورزيد, به پستى دچارگشت .
4. قال (ع ): ان الحلم زينة والوفاء مروة . ((74)) به راستى بردبارى زينت , و وفادارى جوانمردى است .
5. قال (ع ): الموت خير من ركوب العار ----- والعار اولى من دخول النار ((75)) مـرگ بـراى انـسان بهتر است از مرتكب شدن ننگ , و ننگ براى انسان سزاوارتراست از افتادن در آتش (جهنم ).

امام زين العابدين (ع )

نام : على .
كنيه : ابوالحسن و ابومحمد.
القاب : زين العابدين , سيد الساجدين , سجاد, زكى , امين و ذوالثفنات .
به خاطر عبادت زياد و سجده هاى طولانى امام زين العابدين (ع ), پينه اى درپيشانى اش بسته بود.
از اين رو, به وى ذوالثفنات لقب دادند.
منصب : معصوم ششم و امام چهارم شيعيان .
تاريخ ولادت : نيمه جمادى الثانى سال 38.
در مـورد تاريخ ولادت آن حضرت , اختلاف است . غير از تاريخ مزبور, مورخان روز و ماه ولادت آن حـضـرت را, پـنجم شعبان يا نيمه جمادى الاولى يا هفتم شعبان ويا نهم شعبان ذكر كرده اند. در مورد سال ولادت آن حضرت نيز برخى سال 37 وبرخى سال 36 هجرى را ثبت كرده اند.
امام زين العابدين (ع ) دو سال پيش از شهادت امير المؤمنين , على بن ابى طالب (ع ) چشم به جهان گشود.
مـحل تولد: مدينه مشرفه , در سرزمين حجاز (عربستان سعودى كنونى ). برخى مورخان گفته اند كه محل تولد آن حضرت در كوفه بوده است , زيرا در آن هنگام , همه افراد خانواده امام على (ع ) در كوفه به سر مى بردند.
نسب پدرى : امام حسين بن على بن ابى طالب (ع ).
نـام مادر: شهربانو, يا شاه زنان , دختر يزدگرد سوم , آخرين پادشاه ازسلسله ساسانيان در ايران كه در زمـان خـلافت امام على (ع ) (و به قولى در عصرخلافت عمر يا عثمان ) به اسارت مسلمانان در آمـده و بـا اختيار خويش , همسرى امام حسين (ع ) را پذيرفت . اين بانوى بزرگ در ايام نوزادى امام زين العابدين (ع )درگذشت .
مدت امامت : از زمان شهادت پدر بزرگوارش امام حسين (ع ), در محرم سال 61تا محرم سال 95 هجرى , به مدت 34 سال .
تـاريـخ و سبب شهادت : دوازدهم (يا هيجدهم يا بيست و پنجم ) محرم سال 95(يا 94) هجرى , در سن 55 سالگى , به خاطر زهرى كه وليد بن عبدالملك به آن حضرت خورانيد.
محل دفن : قبرستان بقيع , در مدينه مشرفه , در جوار قبر عمويش , امام حسن مجتبى (ع ).
هـم اكـنـون قبور مشرفه چهار امام معصوم (ع ), امام حسن مجتبى (ع ), امام زين العابدين (ع ), امام محمد باقر(ع ) و امام جعفر صادق (ع ) در كنار هم مى باشد.
همسران : فاطمه , دختر امام حسن مجتبى و چند ام ولد.
فرزندان الـف ) پسران : 1. امام محمد باقر (ع ). 2. زيد شهيد. 3. عبداللّه باهر. 4. عمر اشرف .5. حسين اكبر. 6.
عبدالرحمن . 7. عبيد اللّه . 8. سليمان . 9. حسن . 10. حسين اصغر.11. على اصغر. 12. محمد اصغر.
ب ) دختران : 1. خديجه . 2. فاطمه . 3. عليه . 4. ام كلثوم .
اصـحـاب : اسـامى تعداد زيادى از مؤمنان , شيعيان و محبان اهل بيت (ع ) در زمره اصحاب و ياران امام زين العابدين (ع ) آمده است كه در اين جا به نام برخى از آنان اشاره مى گردد: 1. جابربن عبداللّه انصارى .
2. عامر بن واثله كنانى .
3. سعيد بن مسيب .
4. سعيد بن جهان كنانى .
5. سعيد بن جبير.
6. محمد بن جبير.
7. ابو خالد كابلى .
8. قاسم بن عوف .
9. اسماعيل بن عبداللّه بن جعفر.
10. ابراهيم بن محمد حنفيه .
11. حسن بن محمد حنفيه .
12. حبيب بن ابى ثابت .
13. ابو حمزه ثمالى .
14. فرات بن احنف .
15. جابر بن محمد بن ابى بكر.
16. ايوب بن حسن .
17. على بن رافع .
18. ابو محمد قرشى .
19. ضحاك بن مزاحم .
20. طاوس بن كيسان .
21. حميد بن موسى .
22. ابان بن تغلب .
23. سدير بن حكيم .
24. قيس بن رمانه .
25. همام بن غالب (مشهوربه فرزدق شاعر).
26. عبداللّه برقى .
27. يحيى بن ام طويل .
زمامداران معاصر 1. امير المؤمنين على بن ابى طالب (ع ) (35-40 ق .).
2. امام حسن مجتبى (ع ) (40-41 ق .).
3. معاوية بن ابى سفيان (35-60 ق .).
4. يزيد بن معاوية (60-64 ق .).
5. معاوية بن يزيد (64-64 ق .).
6. عبداللّه بن زبير (64-73 ق .).
7. مروان بن حكم (64-65 ق .).
8. عبدالملك بن مروان (65-86 ق .).
9. وليد بن عبدالملك (86-96 ق .).
از ميان زمامداران فوق , رديف هاى اول و دوم از خاندان بنى هاشم , سوم , چهارم و پنجم از خاندان بنى اميه و از تيره ابوسفيان , ششم از آل زبير و هفتم , هشتم و نهم ازخاندان بنى اميه و از تيره حكم بـن عاص هستند.از ميان آنان امام على بن ابى طالب (ع )دادگرترين و شايسته ترين فردى بود كه پـس از پيامبر اكرم (ص ) به زمامدارى مردم رسيد. زمامدارى كوتاه مدت وى الگو و سرمشق همه حكومت هاى صالحى است كه پس از او پديد آمده و يا در آينده محقق مى گردند.
رويدادهاى مهم 1. وفات شهربانو, مادر امام زين العابدين (ع ) به هنگام تولد آن حضرت , در سال38 هجرى .
2. شهادت امام على (ع ) در دو سالگى و شهادت امام حسن مجتبى (ع ) در سيزده سالگى امام زين العابدين (ع ).
3. هـمـراهـى امـام زيـن العابدين (ع ) با پدرش , امام حسين (ع ), در عدم بيعت بايزيدبن معاويه و حركت اعتراض آميز از مدينه به مكه , در رجب سال 60 هجرى .
4. هـمـراهـى امـام سـجـاد (ع ) با كاروان حسينى در حركت از مكه به كربلا,درذى حجه سال 60 هجرى .
5. حضور امام زين العابدين در نهضت خونين كربلا, در سن 23 سالگى .
6. ابتلاى امام زين العابدين (ع ) به بيمارى شديد, در روز عاشورا, و عدم توانايى جهاد در راه خدا.
7. تـحـمـل مـصـيـبـت شـهادت امام حسين (ع ) و ياران و اصحاب آن حضرت , ازسوى امام زين العابدين (ع ) در روز عاشورا.
8. جـنـايت هاى لشكريان يزيد در جدا كردن سرها از بدن شهدا و بر نيزه كردن آنها, اسب دوانى بر بدن هاى شهدا و غارت و آتش زدن خيمه ها پس از شهادت امام حسين (ع ), در عصر عاشورا.
9. آغـاز اسـارت امام زين العابدين (ع ) و ساير بازماندگان قافله حسينى به دست لشكريان عمر بن سعد از عصر روز عاشورا.
10. تحمل سختى ها و مشقت هاى امام زين العابدين (ع ) و ديگر بازماندگان دراسارت , كوفه و شام .
11. خـطبه خواندن امام سجاد(ع ) براى اهالى كوفه , در حالى كه در غل و زنجير واسارت دشمنان بود.
12. خطبه خواندن امام سجاد(ع ), در مجلس بزرگ مسجد اموى شام , در حضوريزيد و تاثير شگفت آن بر شاميان .
13. بـازگشت امام زين العابدين (ع ) به همراه ساير بازماندگان نهضت كربلا ازاسارت كوفه و شام به مدينة الرسول (ص ).
14. حزن شديد و گريه هاى طولانى امام سجاد(ع ) در مصيبت شهادت امام حسين (ع ) و اهل بيت آن حضرت .
15. قـيام مردم مدينه بر ضد يزيد بن معاويه و اخراج بنى اميه از اين شهر و وقوع نبردى خونين در اين واقعه (معروف به واقعه حره ), در سال 63 هجرى .
16. شـكـسـت مـقـاومـت اهـالـى مـديـنه در برابر لشكريان شام , و كشتار فجيع سپاهيان يزيد به سركردگى مسلم بن عقبه , در مدينه , و محفوظ و مصون ماندن امام زين العابدين (ع ) و خانواده او از اين كشتار.
17. قـيـام عـبـداللّه بـن زبـيـر در مـكـه بر ضد بنى اميه و تصرف حجاز (مكه و مدينه ) وبرخى از سرزمين هاى اسلامى , در سال 64 هجرى .
18. فشار و سخت گيرى آل زبير بر خاندان اميرالمؤمنين و اهل بيت (ع ).
19. قـيـام مـخـتـار بـن ابى عبيده ثقفى , در كوفه , بر ضد بنى اميه براى خونخواهى ازقاتلان امام حسين (ع ).
20. مـجازات قاتلان امام حسين (ع ) توسط مختار بن ابى عبيده و شادمانى امام زين العابدين (ع ) و ساير اهل بيت (ع ) از كردار مختار.
21. شـهـادت امـام زين العابدين (ع ), در دوازدهم (يا 18 و يا 25) محرم سال 95هجرى , به وسيله زهرى كه وليد بن عبدالملك به آن حضرت خورانيده بود.
22. بـه خـاك سـپردن بدن مطهر امام زين العابدين (ع ), در قبرستان بقيع , در جوارقبر عمويش , حضرت امام حسن مجتبى (ع ), زير قبه مقبره عباس بن عبدالمطلب .
داستان ها 1. گذشت امام زين العابدين (ع ) از امير معزول مدينه هـشـام بن اسماعيل مخزومى , كه از نوادگان وليد بن مغيره بود, در زمان خلافت عبدالملك بن مـروان , بـه امـارت مـديـنـه رسيد. او گرچه اهل علم و روايت بود, اما ازمنطق و دادگرى بهره چندانى نداشت . به همين دليل , در زمان امارت خود, با خاندان اميرالمؤمنين على (ع ) به ويژه امام زين العابدين (ع ) رفتارهاى ناپسند وظالمانه اى داشت و با اندك بهانه اى به اذيت و آزار آن حضرت مى پرداخت .
پـس از هلاكت عبدالملك , فرزندش وليد به خلافت رسيد. پس از چندى هشام ابن اسماعيل مورد خشم خليفه قرار گرفت و از امارت مدينه عزل شد. به دستور اميرجديد, هشام را بازداشت كرده و در جـلـوى خانه مروان بن حكم در معرض ديد اهالى مدينه قرار دادند تا هر كس از وى شكايتى دارد, آن را اقـامـه كـنـد و حـق خـويـش رابـستاند. هشام , كه در توقيف ماموران امير بود, مرتبا مى گفت : من از كسى واهمه اى ندارم جز على بن حسين (ع ) كه به وى آزارهاى زيادى رسانده ام .
اما در همان ايام , امام زين العابدين (ع ) فرزندان و اطرافيان خويش را گرد آورده وبه آنان سفارش كـرد كه از هشام شكايتى نكنند. اطرافيان امام (ع ) عرض كردند: مامنتظر چنين روزى بوديم كه انـتـقـام سـتمكارى هاى او را بستانيم , آيا ما را امر مى نمايى تا در مورد دشمن شما و اهل بيت (ع ) كـوتاه بياييم ؟
امام (ع ) فرمود: حتى به يك كلمه هم در صدد انتقام نباشيد, وى را به خدا واگذار كنيد.
روزى امـام (ع ) بـه هـنـگـام عـبور از جلوى توقيفگاه هشام , از وى تفقد و دلجويى كرد. هشام كه بـزرگـوارى و كرامت نفس امام (ع ) را ملاحظه كرد, گفت : اللّه اعلم حيث يجعل رسالته , ((76)) يعنى خداوند متعال داناتر است كه رسالتش را در كجا (چه خاندانى )قرار دهد.
هـمچنين در روايتى آمده است كه امام زين العابدين (ع ) براى هشام پيغام فرستادكه ببين از مال دنـيـا چـيزى دارى كه خود را رهايى بخشى و از بند رها سازى ؟
در پيش ما چيزى نيست كه تو را كـفايت كند, اما از ما مطمئن باش كه آسيب و آزارى به تونمى رسد. هشام كه از بزرگوارى و عفو امام (ع ) متحير و مبهوت شده بود, گفت : اللّه اعلم حيث يجعل رسالته .
آرى , امـام زيـن الـعـابدين (ع ) با اين سيره و رفتار خود به همگان آموخت كه زمين خوردگان را زمـيـن زدن روا نـيـسـت . مـردانگى و غيرت در اين است كه در برابرستمكاران , در هنگام اعمال ناشايستشان ايستادگى شود. ((77)) 2. حسادت هشام بن عبدالملك از مقام معنوى امام زين العابدين (ع ) هشام بن عبدالملك دهمين خليفه از سلسله بنى اميه و هفتمين خليفه از تبارمروانيان بود كه به مـدت بـيـسـت سال بر جامعه اسلامى حكومت راند. او پيش اززمامدارى خويش , در عصر خلافت پدرش , عبدالملك يا برادرش , وليد بن عبدالملك , سالى به حج رفت . در آن سال , زايران خانه خدا بسيار زياد بودند و كثرت جمعيت , انجام مراسم و آداب زيارت خانه خدا را دشوار مى ساخت .
هـشـام در حـال طـواف خـانه خدا به حجرالاسود رسيد و چون خواست استلام كند(دست بر آن بـكـشـد) به دليل ازدحام زياد, اين امر ممكن نشد. به ناچار منبرى براى اودر مسجد الحرام نصب كـردنـد و هـشـام بـر روى آن نشست . شاميانى كه به همراه وى به حج آمده بودند نيز در كنارش ايستاده و نظاره گر مردم بودند.
در آن هـنـگـام , امـام زيـن العابدين (ع ) كه داراى صورتى زيبا و بوى خوش بود ومحل سجده در پيشانى اش پينه بسته بود, با وقار تمام وارد مسجدالحرام شد و طواف خانه خدا را آغاز كرد و همين كـه بـه حجرالاسود رسيد, مردم به احترام آن حضرت ,راه را باز كرده و با ملاحظه هيبت و جلالت وى از كـنار حجرالاسود دور شدند تا آن حضرت به راحتى استلام كند و اعمالش را به خوبى انجام دهد.
مـشاهده اين وضعيت براى هشام , كه خود را بالاتر و والاتر از همه مى دانست ,گران آمد و موجب خـشـم وى گرديد, اما خشم خود را اظهار نكرد تا اين كه يكى ازشاميانى كه در كنارش بود, از او پرسيد: اين شخص كيست كه مردم براى وى احترام ويژه اى قائلند و او را بر خود مقدم مى شمارند؟
هشام براى اين كه شاميان , آن حضرت را نشناسند, خود را به نادانى زد و گفت : او را نمى شناسم .
ابو فراس فرزدق , شاعر اهل بيت (ع ), كه در آن جا حاضر بود, گفت : اگر شما وى را نمى شناسيد, من او را مى شناسم و به شما معرفى مى كنم . شاميان گفتند: اى ابوفراس ! وى را به ما بشناسان .
فرزدق آن حضرت را در قالب قصيده اى توصيف و معرفى كرد كه در مطلع آن آمده است : هذا ابن خير عباد اللّه كلهم ----- هذا التقي النقي الطاهر العلم چون هشام اين ابيات را از فرزدق شنيد, به خشم آمد و دستور داد جايزه هاى وى را قطع كنند و او را در مكانى ميان مكه و مدينه , مشهور به عسفان زندانى كنند.
فـرزدق مدتى در زندان خليفه بود و سپس آزاد شد. امام زين العابدين (ع ) دوازده هزار درهم براى وى فـرستاد و عذرخواهى نمود كه اگر بيشتر نزد ما بود, زيادتر از آن ,تو را صله مى داديم . فرزدق از گرفتن آن درهم ها خوددارى كرد و گفت : هدف من ازسرودن اين ابيات , چيزى غير از رضاى الـهـى نبود. من خواستم خدا و رسولش راخشنود كنم . امام (ع ) وى را دعا فرمود و از وى خواست كـه آن مـال را بـپـذيـرد. فرزدق پس از اصرار امام (ع ) آن را پذيرفت و بركت زندگى خويش قرار داد. ((78)) كلمات شريفه 1. قال السجاد (ع ): ان احبكم الى اللّه احسنكم عملا, وان اعظمكم عنداللّه عملا اعظمكم فيماعند اللّه رغبة . ((79)) مـحـبـوب تـرين شما نزد خداوندمتعال , نيكوكارترين شما است و عظيم كارترين شما نزد خداوند متعال , راغب ترين شما به عبادات الهى است .
2. قال (ع ): هلك من ليس له حكيم يرشده وذل من ليس سفيه يعضده . ((80)) در هـلاكت است كسى كه دانشمندى وى را ارشاد ننمايد و خوار است كسى كه سفيهى وى را هم بازو نشود و كمك ننمايد.
3. قال (ع ): اتقوا الكذب الصغير منه والكبير فى كل جد وهزل . فان الرجل اذا كذب فى الصغيراجترا على الكبير. ((81)) از دروغ , چـه كوچك باشد, چه بزرگ و چه جدى باشد و چه شوخى , بپرهيزيد,زيرا كسى كه دروغ كوچك بگويد, جرات بر گفتن دروغ بزرگ نيز پيدا خواهد كرد.
4. قال (ع ): ما من شي ء احب الى اللّه بعد معرفته من عفة بطن وفرج . ((82)) نـزد پـروردگـار مـنان هيچ چيز پس از خداشناسى دوست داشتنى تر از عفت شكم وفرج (حلال خورى و پاكدامنى ) نيست .
5. قـال (ع ): طـلـب الـحـوائج الـى الـنـاس مـذلـة للحياة ومذهبة للحياء واستخفاف بالوقار وهو الفقرالحاضر. ((83)) درخواست حوايج و نيازمندى ها از مردم , موجب خوارى زندگى , از بين رفتن حيا و كاستن متانت است و آن , فقر حاضر است .

امام محمد باقر(ع )

نام : محمد.
كنيه : ابو جعفر و ابوجعفر اول .
القاب : باقر, شاكر, هادى , امين , شبيه -به خاطر شباهت ايشان به پيامبراكرم (ص )-.
مـشهورترين لقب آن حضرت , باقر است . پيامبر اكرم (ص ) به واسطه جابربن عبداللّه انصارى , آن حضرت را به اين لقب , ملقب كرد و به ايشان سلام رساند.
منصب : معصوم هفتم و امام پنجم شيعيان .
تاريخ ولادت : اول رجب سال 57 هجرى .
برخى از مورخان , ولادت ايشان را در سوم صفر سال 57 هجرى دانسته اند.
محل تولد: مدينه مشرفه , در سرزمين حجاز (عربستان سعودى كنونى ).
نسب پدرى : امام زين العابدين , على بن حسين بن على بن ابى طالب (ع ).
نام مادر: فاطمه , دختر امام حسن مجتبى (ع ) كه مكنى به ام عبداللّه بود.
ايـن بـانـوى ارجـمـند, از زنان بزرگ عصر خويش بود كه امام صادق (ع ) درباره شان و منزلت او, فـرمـود: جـده ام , فـاطمه بنت حسن , صديقه بود و در آل امام حسن (ع ) زنى به درجه و مرتبه او نرسيد.
چـون نـسـب امـام مـحـمـد بـاقر(ع ), هم از پدر و هم از مادر, به امام اميرالمؤمنين (ع )و فاطمه زهرا(س ) مى رسد, به ايشان علوى بين علويين و فاطمى بين فاطميين گفته مى شود.
مـدت امـامـت : از زمـان شهادت پدرش , امام زين العابدين (ع ) در سال 95 تا سال114 هجرى , به مدت 20 سال .
تاريخ و سبب شهادت : هفتم ذى حجه سال 114 هجرى , در سن 57 سالگى (و به قولى ربيع الاول يا ربيع الاخر سال 114 هجرى ) به وسيله زهرى كه ابراهيم بن وليد عبدالملك , در ايام خلافت هشام بن عبدالملك , به آن حضرت خورانيد.
محل دفن : قبرستان بقيع , در مدينه مشرفه , در جوار قبر پدرش , امام زين العابدين (ع ) و عمويش , امام حسن مجتبى (ع ) و فرزندش , امام صادق (ع ).
همسران : 1. ام فروه بنت قاسم . 2. ام حكيم و چند ام ولد.
فرزندان : 1. امام جعفر صادق (ع ). 2. عبداللّه . 3. ابراهيم . 4. عبيداللّه . 5. على .6. زينب . 7. ام سلمه .
اصحاب : تعداد اصحاب , ياران و راويان آن حضرت , بيش از آن است كه بتوان نام همه آنان را در اين جا آورد, به ناچار نام برخى از بزرگان آنان را ذكر مى كنيم : 1. زرارة بن اعين .
2. معروف بن خربوذمكى .
3. ابو بصير اسدى .
4. فضيل بن يسار.
5. محمدبن مسلم .
6. يزيد بن معاويه عجلى .
ايـن شـش نـفـر, در علم رجال , به اصحاب اجماع اولى شهرت يافته اند كه فقها وحديث شناسان شيعه , اتفاق نظر و اجماع دارند بر صحت نقل روايت آنان از امام معصوم (ع ).
7. حمران بن اعين .
8. بكير بن اعين .
9. عبدالملك بن اعين .
10. عبدالرحمن بن اعين .
11. محمد بن اسماعيل بن بزيع .
12. عبداللّه بن ميمون .
13. محمد بن مروان .
14. اسماعيل بن فضل هاشمى .
15. ابو هارون مكفوف .
16. ظريف بن ناصح .
17. سعيد بن ظريف .
18. اسماعيل بن جابر خثعمى .
19. عقبة بن بشير اسدى .
20. كميت بن زيد اسدى .
21. جابر بن يزيد جعفى .
زمامداران معاصر 1. معاوية بن ابى سفيان (35- 60ق .).
2. يزيد بن معاويه (60- 64ق .).
3. معاوية بن يزيد (64- 64ق .).
4. عبداللّه بن زبير (64- 73ق .).
5. مروان بن حكم (64- 65ق .).
6. عبدالملك بن مروان (65- 86ق .).
7. وليد بن عبدالملك (86- 96ق .).
8. سليمان بن عبدالملك (96-99ق .).
9. عمربن عبدالعزيز (99- 101ق .).
10. يزيد بن عبد الملك (101- 105ق .).
11. هشام بن عبدالملك (105- 125ق .).
از مـيان خلفاى مذكور, تنها عبداللّه بن زبير, كه به مدت ده سال بر حجاز و عراق حكومت كرد, از غير بنى اميه بود و بقيه , همگى از سلسله بنى اميه و از دو تيره فرزندان ابوسفيان و فرزندان حكم بـن عـاص بـودند و تمامى آنان جز معاوية بن يزيد(معروف به معاويه ثانى ) و عمربن عبدالعزيز در اذيت و آزار اهل بيت پيامبراكرم (ص ) و امامان شيعه اتفاق داشتند.
رويدادهاى مهم 1. حـضـور امـام مـحـمد باقر (ع ) در واقعه كربلا, در سن چهار سالگى , به همراه پدرش , امام زين العابدين (ع ) در محرم سال 61 هجرى .
2. شهادت امام زين العابدين (ع ), پدر ارجمند امام محمد باقر (ع ), در سال 95هجرى .
3. مباحثات و احتجاجات امام محمد باقر (ع ) با بزرگان مذاهب و اديان , درباره اثبات حقانيت اهل بيت (ع ).
4. ضـرب سـكه اسلامى , براى پول رايج خلافت اسلامى , و اسقاط سكه رومى توسط عبدالملك بن مروان , در سال 76 هجرى , با مشورت و يارى امام محمدباقر(ع ). ((84)) 5. احضار امام محمد باقر (ع ) و فرزندش , امام جعفر صادق (ع ) به شام از سوى هشام بن عبدالملك .
6. تـاسـيس پايه هاى اصلى حوزه علوم اهل بيت (ع ) در مدينه , و تربيت شاگردان مبرز توسط امام محمد باقر(ع ).
7. مـسـمـومـيت و شهادت امام محمد باقر (ع ), درسال 114 هجرى , به دست ابراهيم بن وليد بن عبدالملك , والى مدينه , به دستور خليفه وقت , هشام بن عبدالملك .
8. به خاك سپارى بدن مطهر امام محمد باقر (ع ) در قبرستان بقيع , در مدينه , دركنار قبر پدرش , امـام زيـن الـعـابـديـن (ع ) و عمويش , امام حسن مجتبى (ع ), توسطامام جعفر صادق (ع ) و ساير بازماندگان .
داستان ها 1. موعظه امام محمد باقر (ع ) به صوفى عصرش محمد بن منكدر, يكى از متصوفان مشهور عصر خويش بود كه در عبادت ظاهرى و انجام فرايض و مـسـتحبات اسلامى سعى بليغى داشت , به طورى كه از همه كارها دست برداشته , تنها به عبادت مى پرداخت .
او اوقـات شـب را مـيان خود, مادر و خواهر خويش تقسيم كرده بود تا هر كدام ازآنان ثلث شب را بيدار بوده و به نماز و تهجد بپردازند. چون خواهرش درگذشت ,شب را با مادرش تقسيم كرد كه هر كدام نيمى از آن را مشغول عبادت باشند و چون مادرش وفات يافت , وى تمام شب را بيدار بود و به راز و نياز مى پرداخت .
مـحـمـد بن منكدر روزى در جمع مريدانش گفت : من گمان نداشتم كه على بن حسين (زين الـعـابـدين ) خلفى چون خود به يادگار گذاشته باشد تا اين كه روزى فرزندش محمد باقر (ع ) را ديـدم و خـواسـتـم وى را پندى دهم , اما او به من پندى داد ودرسى آموخت . مريدانش پرسيدند: مـحـمـد باقر (ع ) به چه چيز تو را پند داد؟
وى جريان ملاقات خويش با امام محمد باقر (ع ) را اين گونه بيان كرد: در يـكـى از روزهاى بسيار گرم , براى انجام كارى به بيرون مدينه مى رفتم , در بين راه محمد بن على (ع ) را ديدم كه فربه و تناور بود و بر دو غلام خويش تكيه كرده ,مى آمد. با خود گفتم بزرگى از بـزرگـان قـريـش براى طلب دنيا در چنين حالتى بيرون آمده است , هم اكنون وى را موعظه خواهم كرد.
هـمـيـن كه به او رسيدم , سلام كردم . محمد بن على (ع ) نفس زنان و عرق ريزان جواب سلام مرا داد.