هشت : توجه به شخصيت خواب
بين
گاهى ممكن است ، دو نفر، خوابى يكسان
ببينند، ولى تعبير هر كدام با ديگرى تفاوت داشته باشد، و اين تفاوت ،
مربوط به تفاوت حالات معنوى و روحى آنها است ، در اين راستا نقل شده :
دو نفر نزد ابن سيرين آمدند، يكى گفت : در عالم
خواب ديدم ، اذان مى گويم .
دومى نيز، همين سخن را گفت .
ابن سيرين به اولى گفت : تو به مكه براى حج مى
روى ، و به دومى گفت : به علت دزدى ،
دستگير مى شوى .
وقتى كه علت اين تفاوت را از او پرسيدند، در پاسخ گفت :
در اولى ، چهره نيكى ديدم ، تعبير خواب او را بر
اساس اين آيه نمودم :
و اذن فى الناس بالحج : و مردم را دعوت عمومى به حج كن (حج 27 )
و چهره دومى را ناپسند يافتم ، تعبير خواب او را بر اساس اين آيه كردم
:
ثم اذن مؤ ذن ايتها العير انكم لسارقون :
سپس فرياد زننده اى ، صدا زداى اهل قافله شما دزد هستيد (يوسف 70 )
(154)
نه : خواب ديدن پيامبر (ص
) يا امام (ع )
از روايات متعدد فهميده مى شود كه اگر
كسى پيامبر اكرم (ص ) يا امامان (ع ) را در عالم خواب ديد، خواب او
درست است ، زيرا آنها به شكل شيطان در نمى آيند، در اينجا به اين چند
روايت توجه كنيد:
رسول اكرم (ص ) فرمود:
من رآنى فى منامه فقدر آنى فان الشيطان لا يتمثل
فى صورتى و لا فى صورة احد من اوصيائى
: آن كس كه مرا در خوابش ببيند، در حقيقت مرا
ديده ، چرا كه شيطان به شكل من در نمى آيد، و همچنين شيطان به صورت يكى
از اوصياى من (امامان ) در نمى آيد
(155)
نيز فرمود:
من رآنى فى المنام فقد راءى الحق :
كسى كه مرا در خواب بنگرد، همانا حق را ديده است
يعنى خواب او خواب راست است .
(156)
در عصر حضرت رضا(ع )، شخصى رسول خدا (ص ) را در عالم خواب ديد، و ماجرا
را به حضرت رضا(ع ) عرض كرد، آن حضرت فرمود:
هو رسول الله ، من رآه فقد رآه د:
او رسول خدا است ، كسى كه آن حضرت را در خواب
ببيند، در حقيقت او را ديده است .
(157)
محقق و مرجع بزرگ ، ميرزاى قمى (ره ) پس از ذكر حديث فوق ، مى گويد:
اعتماد به حكم پيامبر (ص ) يا امام (ع ) در عالم خواب ، در صورتى كه
مخالف ظواهر شرع كه در دسترس ما است ، باشد، مشكل است ، ولى در آنجا كه
مخالف نباشد، عدم اعتماد، مشكل خواهد بود ...
(158)
ده : نمونه هايى از تعبير
خوابهاى امامان (ع )
1 مردى به محضر امام سجاد(ع ) آمد و گفت :
در عالم خواب ديدم گويا بر دستم ادرار مى كنم
، امام سجاد (ع ) فرمود: همسرت محرم تو
است ، او رفت و تحقيق كرد، دريافت كه همسرش خواهر رضاعى او بوده
است .
(159)
2 ابراهيم كرخى مى گويد: به امام صادق (ع ) عرض كردم ،
مردى در عالم خواب ، خدا را ديده است ، تعبيرش
چيست ؟
امام صادق (ع ) فرمود: او مردى بى دين است ،
زيرا ذات پاك خدا، نه در خواب ديده مى شود و نه در بيدارى ، نه در دنيا
و نه در آخرت .
(160)
3 در عصر امام صادق (ع ) مردى به سفر رفت و سفرش به طول انجاميد، در
عالم خواب ديد قوچى با دو شاخ خود به زير شكم همسرش مى زند، وقتى بيدار
شد، غمگين گرديد، و با خود گفت : نامحرمى در غياب من با همسرم رابطه
نامشروع پيدا كرده است ، اين سوء ظن و خيال واهى ، او را بسيار پريشان
كرد، و با خود مى گفت : نگهدارى اين همسر، ديگر
براى من صلاح نيست ، بايد او را طلاق داد ، او با همين فكر
آشفته نزد امام صادق (ع ) رفت و ماجراى خواب خود را شرح داد، امام صادق
(ع ) به او فرمود:
تعبير خواب تو اين است كه همسرت به ياد تو است ،
و خود را براى آمدن تو مى آرايد، و با دو سر قيچى موهاى زير شكم خود را
زدوده است
بيان لطيف امام (ع )، فكر پريشان آن مرد را برطرف ساخت ، او به خانه اش
بازگشت و همان گونه كه امام خواب او را تعبير كرده بود، همسرش را
همان گونه با محبت يافت .
(161)
به اين ترتيب ، امام صادق (ع ) آموخت كه بايد از تعبير خوابهايى كه
اساسى ندارد و گاهى موجب سوء ظن و اتهام زن پاكدامن ، و به هم پاشيدگى
خانواده ها مى شود، دورى جست .
4 شخصى به حضور امام صادق (ع ) آمد و عرض كرد:
در عالم خواب ديدم گنجشكى در دست گرفته ام
امام صادق (ع ) فرمود: ده درهم نصيب تو خواهد شد
ساعتى نگذشت كه 9 درهم به آن مرد رسيد؛ او به حضور امام صادق (ع ) آمد
و گفت : چرا 9 درهم به من رسيد؟
امام صادق (ع ) فرمود: دوباره خوابت را تعريف كن
.
او خواب خود را تعريف كرد، و افزود: در عالم خواب به پشت گنجشك نگاه
كردم ديدم دم ندارد .
حضرت فرمود: اگر دم داشت ، ده درهم نصيب تو مى
شد .
(162)
5 شخصى به نام ابوعماره در عالم خواب
ديد، همراه او دوازده نيزه است ، نزد امام صادق (ع ) آمد و خواب خود را
تعريف كرد، امام صادق (ع ) به او فرمود: آيا
نيزه ها، پيكان
(163) داشتند، او عرض كرد: نه ، نداشتند
امام صادق (ع ) فرمود:
اگر پيكان مى داشتند، داراى پسر مى شدى ، ولى دختر دار خواهى شد،
سپس امام صادق (ع ) پس از اندكى سكوت فرمود: آيا
آن نيزه ها چند گره داشتند؟
او گفت : دوازده گره .
امام صادق (ع ) فرمود: داراى دوازده دختر خواهى شد
همان گونه كه امام فرموده ، همانطور شد، عباس بن وليد مى گويد: من
فرزند يكى از دختران ابوعماره هستم و يازده خاله دارم ، و ابوعماره جد
من است .
(164)
6 ياسر خادم مى گويد: به امام رضا(ع ) عرض كردم
: در خواب ديدم گويا پيمانه اى بود كه در آن هفده شيشه وجود داشت ، آن
پيمانه سقوط كرد و همه آن شيشه ها شكسته شدند .
امام صادق (ع ) فرمود: اگر خواب تو راست باشد،
مردى از خاندان من قيام مى كند، و پس از هفده روز حكومت ، از دنيا مى
رود ، اتفاقا، محمد بن ابراهيم طباطبا (از نوادگان امام حسن
ع ) در كوفه قيام كرد و پس از هفده روز
حكومت بر كوفه ، از دنيا رفت .
(165)
7 موسى عطار نزد امام صادق (ع ) آمد و گفت : در
عالم خواب دامادم را كه مرده است ديدم ، با من معانقه كرد، وحشتزده و
نگران شده ام ، گمان مى كنم اجلم نزديك شده است .
امام صادق (ع ) فرمود:اى موسى !همواره در شب صبح و شام در انتظار مرگ
باش ، چرا كه مرگ خواهى نخواهى به سراغ ما مى آيد، ولى خوابى كه ديده
اى ، بدان كه معانقه با مردگان موجب طول عمر مى شود، نام دامات چه بود
.؟
عرض كردم : نام او حسين بود.
فرمود: خوابى كه ديده اى بيانگر آن است كه باقى مى مانى و قبر امام
حسين (ع ) را زيارت مى كنى ، زيرا هر كسى كه ( در خواب ) با همنام امام
حسين (ع ) معانقه كند، به خواست خدا، مرقد امام حسين (ع ) را زيارت مى
كند .
(166)
8 مردى نزد امام صادق (ع ) آمد و گفت :
در عالم خواب ديدم در بيابان مدينه هستم ، در
آنجا مردى چوبين سوار بر اسب چوبين است ، و شمشيرى در دستش برق مى زند،
و من در حالى كه سخت ترسان و وحشتزده شده بودم به آن سوار چوبين نگاه
مى كردم .
امام صادق (ع ) فرمود: تو مردى هستى كه تصميم
دارى مردى را در امور زندگيش ، فريب بدهى ، از خداوندى كه تو را آفريد
و سپس ميميراند بترس و پرهيزكارى را پيشه خود كن
آن مرد گفت : گواهى مى دهم كه علم به تو عطا شده
و علم را از معدنش بيرون كشيده اى ، از آنچه در تعبير خواب من فرمودى
، به تو عرض كنم ، من همسايه اى دارم ، نزد من آمد و گفت : باغم را مى
فروشم ، من تصميم گرفتم با عيب تراشى بسيار، باغ او را ناقص جلوه دهم ،
آنگاه آن را ارزان از او بخرم ، زيرا مى دانم كه غير از من كسى آن باغ
را خريدارى نمى كند.
امام صادق (ع ) فرمود: آيا آن همسايه تو شيعه
است ؟
گفتم : آرى ، آدم بسيار خوش عقيده ، و با تقوا
است ، من از تصميم بدى كه داشتم ، در پيشگاه شما توبه مى كنم و معذرت
مى خواهم
(167)
9 مردى به حضور امام صادق (ع ) آمد و گفت : در عالم خواب شما را ديدم ،
پرسيدم : چقدر از عمر من باقى مانده ؟، شما با پنج انگشت دست خود اشاره
كرديد، (يعنى پنج روز )، اكنون فكرم پريشان شده و نگران هستم .
امام صادق (ع ) فرمود: تو از من درباره چيزى پرسيدى كه جز خدا كسى به
آن آگاهى ندارد، و آن امورى كه جز خدا كسى به آن آگاه نيست
پنج چيز است كه در قرآن (آيه 34 لقمان )
آمده است :
ان الله عنده علم الساعة و ينزل الغيث و يعلم ما
فى الارحام و ما تدرى نفس ماذا تكسب غدا و ما تدرى نفس باى ارض تموت
1 آگاهى از زمان قيام قيامت ، مخصوص خدا است 2 و
او است كه باران را نازل مى كند ( و به آن آگاهى دارد ) 3 و آنچه در
رحم مادران است مى داند . 4 هيچكس نمى داند كه فردا چه مى كند 5 و
هيچكس نمى داند در چه سرزمينى مى ميرد .
(168)
10 ابوحمزه ثمالى گويد: در سفر حج ، در مدينه به حضور امام سجاد(ع )
رسيدم ، فرمود: در خواب ديدم ، به بهشت وارد شدم
در اين ميان همانطور كه بر بالش بهشتى تكيه كرده بودم ، ندايى شنيدم كه
مكرر به من مى گفت اى على بن الحسين !ولادت زيد بر تو مبارك باد اين
خواب ، هنگامى بود كه هنوز زيد متولد نشده بود .)
سال بعد نيز در سفر حج به محضر امام سجاد (ع ) رسيدم ، ديدم زيد در
آغوش آن حضرت است ، امام سجاد (ع ) به من فرمود:
هذا تاءويل روياى من قبل قد جعلها ربى حقا
(169)
: اين فرزند، تعبير آن خوابى است كه در سابق ديدم ، پروردگارم آن را
محقق گردانيد.
(170)
نتيجه و جمع بندى
از مطالب مذكور، چنين نتيجه مى گيرم كه :
از گفتار و شيوه امامان (ع ) به روشنى فهميده مى شود كه بخشى از
خواب ديدنها، خواب ديدن راست است ، و
منبع كشف و شناخت مى باشد و داراى تعبير است ، و تعبير آن ، گاهى سريع
رخ مى دهد، و گاهى سالها بعد آشكار مى شود، و نبايد براى تعبير خواب ،
نزد هر كسى رفت ، و آنانكه خواب خود را نزد هر كسى بيان مى كنند، كار
ناصحيح انجام مى دهند، و اگر احيانا چنين كردند، بايد پاسخ آنها را به
گونه اى (مثلا خير است انشاء الله ) داد كه موجب پريشانى و اضطراب
نگردد.
نيز دريافتيم كه ديدن پيامبر (ص ) و امامان (ع ) در عالم خواب ، نشانه
راست بودن خواب است ، و نبايد آن را ناديده بگيريم ، و به طور خلاصه ؛
خواب بر سه گونه است : رحمانى پيام دار، عادى پيام دار، و شيطانى پوچ و
بى پيام ، البته در اين راستا سخن بسيار است ، ما در اين مقام به همين
مقدار كفايت مى كنيم .
اصل نهم : حقيقت استخاره ، و شيوه آن در زندگى
امامان (ع )
اشاره :
يكى از امورى كه در اسلام ، در جايگاه رفيعى قرار دارد،
استخاره است
(171) كه در شيوه زندگى امامان (ع )، يكى از برنامه هاى
حتمى آنها بوده ، و به آن خو گرفته بودند، براى روشن شدن موضوع بايد
امور زير بررسى شود:
1 حقيقت استخاره چيست ؟ و انواع آن كدام است ؟
2 چرا امامان (ع ) استخاره مى كردند؟ (فلسفه استخاره )
3 آداب استخاره كدام است ؟
4 استخاره را چه كسى بايد انجام دهد؟ آيا استخاره ، وكالت بردار است ؟
و مسائل ديگرى كه در ضمن بحثهاى آينده روشن خواهد شد .
دو مرحله ، قبل از
استخاره
بايد توجه داشت كه قبل از استخاره ، بايد، از دو موضوع استفاده
كرد، و دو مرحله را پشت سر گذاشت كه اگر در آن دو مرحله ، نتيجه
نگرفتيم ، نوبت به مرحله استخاره مى رسد:
مرحله اول : بهره مندى از عقل و انديشه
در اسلام ، قبل از انجام هر كارى ، روى فكر و شناخت و مسائل كارشناسى ،
و تشخيص سود و ضرر آن كار، تكيه شده است ، و در آيات و روايات اسلامى
سفارش زياد شده كه قبل از انجام كار، درباره آن كار و نتائجش ، از فكر
و عقل خود استفاده كنيد، و در مورد سود و زيان آن كار، بينديشيد.
در اينجا نظر شما را به دو روايت جالب ، جلب مى نمايم :
1 اميرمؤ منان على (ع ) فرمود:
اصل السلامة من الزلل ، الفكر قبل الفعل
: اساس سالم ماندن از لغزشها، انديشيدن قبل از
انجام كار است .
(172)
نيز فرمود:
فكر المرء مرآة تريه حسن عمله من قبحه
: انديشيدن انسان ، آئينه اى ست كه نيك و زشت
كارش را به او نشان مى دهد .
(173)
مرحله دوم : بهره مندى از مشورت
پس از فكر، بايد در هر كار مهمى ، با افراد آگاه و پاك و با تجربه ،
مشورت كردت در قرآن يك سوره به نام سوره شورى
است ، يعنى سوره مشورت كردن ، در آيه 38 اين سوره ، خداوند در
وصف مؤ منان متوكل مى فرمايد:
و امرهم شورى بينهم :
كارهاى آنها بر اساس مشورت در بينشان انجام مى
گيرد
امام على (ع ) مى فرمايد:
لا ظهير كالمشاورة ، و الاستشارة عين الهداية
: هيچ پشتيبان و تكيه گاهى همچون مشورت نيست ، و
مشورت عين هدايت است .
(174)
بنابراين مشورت ، پشتوانه استوارى است ، زيرا مشورت باعث مى شود كه
كارها كارشناسى شود و از تجربيات ديگران استفاده گردد، و پخته شود، و
بى گدار به آب زدن كه حركت بدون مشورت است ، غالبا موجب غرق شدن است ،
ولى مشورت موجب هدايت و رشد خواهد بود از اين رو امام على (ع ) فرمود:
ما شقى عبد قط بمشورة ، و لا سعد باستغناء راءى
: هيچكس هرگز با مشورت ، بدبخت نگشته ، و با
استبداد راءى خوشبخت نشده است
(175)
پس از اين دو مرحله ، اگر نتوانست تصميم بگيرد، نوبت به استخاره مى رسد
حقيقت و فلسفه استخاره از
ديدگاه اسلام ، و راز استخاره كردن امامان (ع )
در آغاز بايد بدانيم كه استخاره در اسلام ، يك موضوع مهم است ،
و بايد به آن اهميت فراوان داد، تا آنجا كه امام صادق (ع ) فرمود؛
خداوند مى فرمايد:
من شقاء عبدى ان يعمل الاعمال و لا يستخربى
: از بدبختى بنده من است كه كارى از كارهايش را
بدون استخاره (طلب خير از ) من ، انجام دهد .
(176) نيز فرمود:
كان النبى يعلمنا الاستخارة فى الامور كلها
پيامبر (ص ) همواره استخاره در همه امور
را به ما مى آموخت
(177)
اما حقيقت استخاره ، بر خلاف آنچه مرسوم شده ، كه استخاره را براى رفع
تحير و سرگردانى مى كنند، حدود 70 درصد، بلكه 80 درصد از روايات ما(178)
در مورد استخاره ،مربوط به سرگردانى و رفع سرگردانى نيست ، بلكه روايات
مى گويند: بعد از فكر و مشورت ، حتما استخاره كن ، نه با قرآن و نه با
تسبيح ، بلكه دو ركعت نماز بخوان و بعد از نماز با حضور قلب و خلوص
نيت ، بگو: خدايا!من از عقل و مشورت بهره بردم ،
اينك از تو مى خواهم كه اين كار را براى من ، خير گردانى .
امام باقر (ع ) فرمود: پدرم امام سجاد (ع )
هرگاه مى خواست كارى را انجام دهد، وضو مى گرفت و دو ركعت نماز مى
خواند، بعد از نماز دويست بار از درگاه خدا طلب خير مى كرد، سپس دعا مى
كرد، و بعد آن كار را انجام مى داد .
(179)
نيز روايت شده ، اميرمؤ منان على (ع ) در كيفيت استخاره فرمود:
ابتدا دو ركعت نماز بخوان ، بعد صد بار بگو:
استخيرالله : از درگاه خدا، طلب خير مى كنم آنگاه دعا كن ، و سپس كار
خود را انجام بده .
(180)
ابو يعفور مى گويد: از امام صادق (ع ) شنيدم در كيفيت استخاره چنين
فرمود: نخست خدا را تمجيد كن و حمد و ثناى الهى
را بجا آور، و بعد بر محمد (ص ) و آلش صلوات بفرست ، آنگاه بگو:
اللهم انى اسئلك بانك عالم الغيب و الشهادة ،
الرحمن الرحيم ، و انت علام الغيوب ، استخير الله برحمته :
خدايا از درگاه تو مسئلت مى نمايم ،اى خدايى كه به آشكار و پنهان ،
آگاه هستى ، بخشنده و مهربان مى باشى ، و بر همه نهانها آگاهى كامل
دارى ، بر اساس رحمتش از درگاهش طلب خير و صلاح مى كنم
آنگاه امام صادق (ع ) فرمود:
اگر كار مهم و مشكل بود، دعاى فوق را صد بار
بخوان و اگر آسان بود، سه بار بخوان .
(181)
نتيجه اينكه : مطابق اكثر روايات ، سخن از استخاره با قرآن و تسبيح و
براى رفع سرگردانى ، نيست ، بلكه براى همه مستحب است در هر حال ، قبل
از انجام كار، استخاره كنند يعنى از خدا طلب خير كنند، و اگر اين كار
بعد از نماز و دعا و با طهارت و حضور قلب باشد، قطعا بهتر است ، نام
اين استخاره به تعبير علامه مجلسى در كتاب
مفاتيح الغيب ، استخاره مطلق است
.
امام صادق (ع ) در مورد همين استخاره (مطلق ) فرمود:
صل ركعتين و استخر الله فو الله ما استخار الله
تعالى مسلم الا خار الله له البتته
: دو ركعت نماز بخوان ، و از خدا طلب خير كن ،
سوگند به خدا، هيچ مسلمانى از درگاه خدا طلب خير نكرد، مگر اينكه قطعا
خداوند خير او را فراهم سازد .
(182)
اما فلسفه استخاره : علاوه بر طلب خير از خدا، چنانكه از روايات متعدد
استفاده مى شود، اين است كه انسان به راءى و نظر خود، استبداد نداشته
باشد بلكه متوسل به خدا شود و در تمام امور بر او توكل كند، و در
پيشگاه خدا اقرار كند كه به مصالح خودش ، ناآگاه است ، و از او بخواهد
كه راه خير را برايش فراهم سازد، چنانكه يك بنده مخلص ، در برابر خداى
بزرگ بايد اين گونه متواضع و تسليم باشد، و خود را در برابر خداى قادر
و با عظمت ، درمانده و ناچيز بشمرد، بنابراين ، استخاره بر اساس ، يك
عبادت شايسته است ، زيرا روح عبادت ، در تواضع در برابر خدا، خلاصه مى
شود
(183)
قابل توجه اينكه : در استخاره مطلق ، طبق
روايات ، نخست بايد استخاره كرد (يعنى از خدا طلب خير نمود) سپس با
افراد شايسته مشورت نمود، و چنين استخاره اى در حقيقت ، نخست مشورت با
خدا است ، و سپس مشورت با ديگران ، از اين رو امام صادق (ع ) فرمود:
هرگاه يكى از شما تصميم بر انجام كارى داشت ،
نخست استخاره كند (يعنى از خدا طلب خير كند ) و مشورت با خدا را بر
مشورت با ديگران ، مقدم بدارد، سپس با ديگران مشورت نمايد ،
آنگاه امام صادق (ع ) اين مطلب را چنين تبيين فرمود:
اذا بدء بالله اجرى الله له الخير على لسان من
شاء من الخلق
: هنگامى كه آغاز به خدا نمود، خداوند خير و
صلاح او را بر زبان مشورت شوندگان ديگر جارى مى سازد .
(184)
امامان (ع ) بر همين اساس ، از درگاه خدا طلب خير مى كردند، زيرا آنها
بنده خالص خدا بودند و همه چيز را در دست خدا مى دانستند و در هر جا
پيوند خود را با او برقرار مى ساختند .
چهار نوع استخاره ، يا
مشهورترين انواع استخاره
اما استخاره هاى ديگر، كه از آنها براى رفع سرگردانى و تحير
استفاده مى شود، داراى انواع و اقسام است كه از مجموع روايات و گفتار
علماء، بدست مى آيد كه مشهورترين آنها، چهار نوع
زير است :
1 استخاره با قلب
امام جواد (ع ) در مورد يكى از شيعيان كه در مورد فروش زمينى كه
داشت ، سؤ ال كرده بود، در ضمن نامه اى نوشت :
صد بار بگو: استخير الله خيرة فى عافية : طلب
خير از خداوند مى كنم ، بهترين خيرى كه در عافيت باشد در بين اين ذكر،
با كسى صحبت نكن ، پس از پايان صد بار، هر چه به قلبت القاء شد، همان
را انجام بده .
(185)
آنگاه فرمود: سزاوار است كه استخاره تو بعد از
دو ركعت نماز باشد، و بعد از نماز با هيچ كس صحبت نكن و صد بار ذكر فوق
را بگو، هر چه به قلبت شيرين آمد، همان را انجام بده .
و در روايت ديگر آمده ، پيامبر (ص ) به انس بن مالك فرمود:
اذا هممت بامر فاستخر ربك فيه سبع مرات ، ثم
انظر الى الذى يسبق الى قلبك ، فان الخيرة فيه
: هنگامى كه به كارى تصميم گرفتى ، از درگاه پروردگارت ، هفت بار طلب
خير كن ، سپس توجه به قلبت كن آنچه را كه به قلبت پيشى گرفته ، خير در
همان است ، همان را انجام بده .
(186)
2 - استخاره با قرآن
روايت شده : يسع
بن عبدالله قمى به امام صادق (ع ) عرض كرد: گاهى مى خواهم كارى انجام
دهم ، ولى متحير هستم كه آيا انجام دهم يا نه ؟
امام صادق (ع ) به او فرمود: هنگام نماز - زيرا
در اين وقت ، شيطان از هر وقت ديگر، از انسان دورتر است قرآن را بگشا،
اول چيزى (از آيه اى كه در آغاز صفحه دست راست است ) مى بينى ، به آن
عمل كن .
(187)
علامه مجلسى (ره ) در كتاب مفاتيح الغيب مى فرمايد:
آيه اول صفحه سمت راست ، اگر آيه رحمت و يا امر
به خير باشد، به آن عمل كن ، و اگر آيه غضب و عقوبت و يا نهى از كار
زشت باشد، به آن عمل نكن ، و اگر دو پهلو باشد، ميانه است .
(188)
آداب استخاره با قرآن ، از رسول خدا (ص ) نقل شده فرمود: سه بار سوره
توحيد را بخوان ، سپس سه بار صلوات بر محمد و آلش بفرست ، سپس بگو:
اللهم تفاءلت بكتابك ، و توكلت عليك ، فارنى من
كتابك ما هو مكتوم من سرك المكنون فى غيبك
يعنى : خدايا به كتاب تو نفاءل مى زنم ، و بر تو
توكل مى كنم ، و از كتابت آنچه را كه در نهان غيب تو، پوشيده شده به من
بنمايان .
سپس قرآن را بگشا، و از سطر اول ، صفحه سمت راست ، مقصود خود را بدست
بياور .
(189)
در روايت فوق آمده : ثم افتح الجامع يعنى سپس قرآن جامع را كه همه قرآن
در آن هست ، نه قرآنى كه شصت پاره و يا بعضى از سوره هاى آن بر اثر
پارگى حذف شده است .
نمونه اى از استخاره امام
سجاد( ع ) از قرآن
خداوند پسرى به امام سجاد (ع ) داد، آن
حضرت با قرآن استخاره كرد تا نام او را از قرآن به دست آورد، و آن پسر
را به آن نام ، نامگذارى كند، با توجه و حضور قلب ، قرآن را گشود، در
آغاز صفحه سمت راست اين آيه آمد:
و فضل الله المجاهدين على القاعدين اجرا عظيما
: و خداوند مجاهدان را بر نشستگان ، برترى
بخشيده است (نساء 95 )
قرآن را بست و بار ديگر استخاره كرد، در آغاز صفحه سمت راست اين آيه
آمد:
ان الله اشترى من المؤ منين انفسهم و اموالهم
بان لهم الجنة ...
: خداوند از مؤ منان ، جانها و اموالشان را
خريدارى مى كند كه در برابرش بهشت براى آنها باشد ...
آنگاه فرمود: سوگند به خدا اين نوزاد، همان زيد
است ، سوگند به خدا همان است .
آنگاه نام او را زيد گذاشت .(190)
با توجه به اينكه ، امام سجاد (ع ) قبلا از پدرش (با واسطه ) از جدش
رسول رسول خدا (ص ) شنيده بود كه فرزندى مجاهد از او به دنيا مى آيد،
نامش زيد است كه در قيامت همراه يارانش ، بر فراز گردن مردم ، عبور
كرده وارد بهشت مى شوند .
(191)
3 استخاره با تسبيح
علامه مجلسى از پدرش و او از شيخ بهايى (ره ) نقل مى كنند كه
گفت : من از مشايخ و اساتيد خود شنيدم كه از امام عصر (عج ) نقل شده :
كه استخاره با تسبيح ، چنين انجام داده شود:
تسبيح را به دست گرفته ، سه بار صلوات بفرست ، سپس با انگشت ، ميان
تسبيح را گرفته ، دو تا دو تا رد كن اگر آخرى جفت آمد بد است ، و اگر
طاق آمد خوب است .
(192)
علامه مجلسى (ره ) مى گويد: پدرم ملا محمد تقى مجلسى (ره ) اكثر اوقات
در امورى كه عجله داشتند، اين گونه استخاره مى كردند:
4 استخاره با كاغذ ( ذات
الرقاع )
هارون بن خارجه مى گويد: امام صادق (ع ) فرمود: هرگاه اراده
كارى نمودى ، فخذ ست رقاع :
شش عدد كاغذ بردار (رقاع جمع رقعه به
معنى كاغذ است )، در سه عدد آن بنويس :
بسم الله الرحمن الرحيم خيرة من الله العزيز
الحكيم لفلان بن فلانه (مثلا لاحمد بن خديجه ) افعله
و در سه عدد كاغذ ديگر همين جملات را بنويس ، و در آخر بجاى كلمه
افعله بنويس لا تفعل ، و اين شش
قطعه كاغذ را زير سجاده خود بگذار، آنگاه برخيز و دو ركعت نماز بخوان ،
پس از نماز به سجده برو و در سجده صد بار بگو:
استخير الله برحمته خيرة فى عافية ، سپس
سر از سجده بردار و راست بنشين و بگو:
اللهم خزلى و اخترلى فى جميع امورى فى يسر منك و
عافية
: خدايا براى من خير گردان و انتخاب كن در همه
امورم در مورد آسايش و عافيت از جانبت .
سپس با دست خود آن شش عدد كاغذ را از زير سجاده بيرون بياور و مخلوط كن
، آنگاه يكى از آنها را بردار، و سپس يكى ديگر بردار، و سپس سومى را
بردار، اگر در هر سه پشت هم نوشته بود لا تفعل
(انجام نده )، پس انجام نده ( و اگر در هر سه نوشته بود: افعل ،
پس انجام بده )، و اگر مخلوط بود، در اولى نوشته بود
افعله (بجا آور آن را ) و در دومى نوشته
بود لا تفعل (بجا نياور) تا پنج عدد كاغذ
را بيرون بياور، و در ميان آن پنج عدد هرگاه در اكثر آنها (يعنى سه عدد
از آنها ) هر چه نوشته بود همان را انجام بده ، و ششمين كاغذ را ترك كن
كه نيازى به آن ندارى .
(193)
استخاره هاى چهار گانه مذكور، به اضافه استخاره
مطلق كه قبلا ذكر شد، مشهورترين استخاره ها است ، و گرنه انواع
ديگرى نيز در روايات ذكر شده است در مورد
استخاره با رقاع ( با شش قطعه كاغذ) كه چگونگى آن بيان گرديد،
عالم بزرگ سيد بن طاووس (متوفى 664 ه .ق ) كه كتاب پر حجمى به نام
فتح الابواب درباره استخاره نوشته ،
اهميت شايانى به آن مى داده است ، به طورى كه علامه مجلسى (ره ) مى
گويد:
سيد بن طاووس (ره ) در مورد استخاره ، به روايت
استخاره با رقاع ، اعتماد داشت ، و براى چنين استخاره اى ، آثار عجيب و
غريب ، ذكر نموده ، كه خداوند به بنده اش عطا كند، و مى فرمايد: هرگاه
در استخاره با كاغذ، چند بار ( سه بار ) پشت سر هم ، امر افعل آمد، خير
محض است ، و اگر پشت سر هم ، نهى لا تفعل آمد، شر محض است ...
(194)
آداب استخاره :
1 اخلاص و حضور قلب
2 بعد از دو ركعت نماز استخاره ، و رو به قبله
3 استخاره بايد در امور مباح باشد، نه مكروه و حرام ، مثلا اگر كسى
استخاره كند سيگار بكشم يا نه ، چنين استخاره اى ( در مورد چيز مكروه )
بى مورد است . و همچنين در حرام .
4 هنگام استخاره با كسى صحبت نكند تا پيوندش با خدا، به طور صحيح
برقرار شود .
5 اطمينان به استخاره هرگاه انسان براى موضوعى استخاره كرد، و خوب آمد،
و او بر اين اساس آن موضوع را انجام داد، و در ظاهر ديد بسيار بد شد،
بدبين به استخاره نشود، زيرا گاهى مصلحت و خير در همين است ، مثلا
استخاره كرده به سفر برود، خوب آمده ، به سفر رفته ، و در راه بر اثر
تصادف پايش شكسته ، چنين كسى نبايد به استخاره بدبين شود، زيرا ممكن
است خطر مهمترى در كمين او بوده و با اين خطر كوچكتر، رفع شده است ، ما
كه از پشت پرده ها خبر نداريم ، از اين رو ظاهر بين نباشيم ، بلكه عمق
نگر باشيم .
استخاره وكالت بردار نيست
علامه مجلسى (ره ) مى گويد: سيد بن طاووس
(ره ) گفته است : من حديث صريحى نديده ام ، كه كسى براى ديگران استخاره
كند، بنابراين روايات بسيارى كه در مورد پاداش قضاى حوائج برادران دينى
آمده ، بايد از اين باب ، شخصى براى ديگرى استخاره كند، و گرنه اصل آن
است كه هر كسى براى خودش استخاره نمايد .
علامه مجلسى (ره ) در بيان اين مطلب مى گويد:
اولى و احوط آن است كه هر كسى براى خودش استخاره كند، زيرا ما هيچ
حديثى نداريم كه شخصى به وكالت از ديگرى ، استخاره نمايد، و اگر وكالت
در استخاره جايز و يا بهتر بود، شايسته و سزاوار بود كه اصحاب از
امامان (ع ) تقاضاى استخاره نمايند، و اگر چنين چيزى مى بود، نقل مى شد
و دست كم يك روايت در اين امر به ما مى رسيد .
بعلاوه آن كس كه مضطر و حاجتمند است ، ( اگر
خودش استخاره كند) نزديكتر به اجابت است ، و دعاى او به اخلاص در نيت
نزديكتر مى باشد مگر همان را بگوئيم كه سيد بن طاووس (ره ) فرموده ، كه
استخاره از ديگرى به عنوان وكالت نباشد، بلكه به عنوان قضاء حاجت مؤ من
باشد، چرا كه عمومات روايات قضاء حاجت مؤ من ، شامل اين مورد نيز خواهد
شد.(195)
اصل دهم : اصول اخلاقى و شيوه هاى رفتارى امامان
(ع )
اشاره :
يكى از اصول مشترك و بسيار مهم زندگى امامان (ع ) حالات عرفانى
و معنوى و اصول اخلاقى ، و شيوه هاى رفتارى آن بزرگمردان است كه هم نقش
به سزايى در پيشروى اسلام و جذب انسانها و طرد بيگانگان داشت ، و هم خط
اسلام ناب را نشان مى داد ، و هم درسهاى سازنده و بالنده و گنجينه پر
بار معرفت و اخلاق براى همه انسانها در طول تاريخ بوده و هست .
ما در اين بخش به تجزيه و تحليل نمونه هايى از شيوه هاى رفتارى امامان
(ع ) مى پردازيم ، و درسهاى بزرگى كه در اين راستا وجود دارد، در معرض
تماشاى شما قرار مى دهيم ، با اين اميد كه با توجه به اين نمونه ها،
با اصول و طرز زندگى معنوى و اخلاقى امامان (ع ) آشنا گرديم .
براى آنك با بصيرت بيشتر، به اصول اخلاقى امامان (ع ) پى ببريم لازم
است در آغاز به چهار مطلب توجه عميق گردد:
1 امامان در سطح اعلاى
اخلاق
امامان ما (يعنى حضرت على [ع ] تا امام قائم [ عج ] از نظر
عرفان و اخلاق ، در سطح اعلاى آن بودند، و در اين جهت نظير نداشتند،
آنها با همه محدوديتهايى كه از نظر مسجد، سخنرانى ، تماس با مردم و ...
داشتند، بدون سر و صدا با شيوه هاى اخلاقى خود، مردم را مى ساختند و
جذب مى نمودند، حتى دشمنان آنها با ديدن آن خصال برجسته و شيوه عالى
اخلاقى ، شيفته آنها شده و ناخود آگاه مجذوب آنها مى شدند و زبان به
مدح و ستايش آنها مى گشودند به گونه اى كه در مورد آنها، اين سخن به
صورت مثل در آمد كه :
الفضل ما شهدت به الاعداء :
فضل و برترى آن است كه دشمن به آن اقرار كند و
گواهى دهد .
و در تاريخ نمونه هاى بسيارى وجود دارد كه دشمنان سرسختى به عظمت مقام
اخلاقى و عرفانى امامان (ع ) اعتراف مى كردند، مثلا معاويه با اينكه از
دشمنان سخت و پركينه اميرمؤ منان على (ع ) بود، گاهى خصال عظيم آن
رادمرد خدا را به ياد مى آورد و او را مى ستود.
به عنوان نمونه ، معاويه از سخت ترين دشمنان اميرمؤ منان على (ع ) بود،
حتى بخشنامه كرده بود كه مردم آن حضرت را سب و لعن كنند، ولى گاهى
ناگزير به عظمت اخلاقى و فضائل امام على (ع ) اعتراف مى كرد، مثلا در
تاريخ آمده : روزى ضرار بن ضمره كه از
شيعيان بود به شام سفر كرد و بر معاويه وارد شد، معاويه با اصرار از او
خواست تا مقدارى از شاءن على (ع ) را بيان كند، ضرار به ذكر مقدارى از
فضائل حضرت على (ع ) پرداخت ، از جمله گفت :
يعظم اهل الدين ، و يقرب المساكين ، لا يطمع
القوى فى باطله ، و لا ييئس الضعيف من عدله ...
: على (ع ) كسى بود كه دينداران را تجليل و
احترام مى كرد، و مستمندان را به نزد خود نزديك مى نمود، زورمندان در
نيل به اهداف باطل خود به او راه نداشتند، و مستضعفان از عدالت او
ماءيوس نبودند ...
معاويه با شنيدن اين مطالب گريست و گفت :
رحم الله اباحسن كان و الله كذلك
: خدا ابوالحسن على (ع ) را رحمت كند، سوگند به
خدا او چنين بود .
(196)
2 تجسم اخلاق پيامبر (ص )
در وجود امامان (ع )
امامان (ع ) از امام على (ع ) تا امام قائم (عج ) در درجه اول ،
اخلاق نيك را از جدشان پيامبر اسلام (ص ) به ارث برده بودند، آنها
آئينه تمام نماى كمال رسول خدا (ص ) بودند، به طورى كه اگر فرضا توسط
جبرئيل مجددا بعد از رسول خدا (ص ) وحى مى آمد، براى همه دوازده امام ،
اين آيه را (كه در شاءن پيامبر ص آورد )
مى آورد كه :
و انك لعلى خلق عظيم :
تو صاحب اخلاق عظيم و برجسته اى هستى .
(قلم 4 )
امامان (ع ) در تمام صفات اخلاقى و شيوه هاى عالى زندگى ، پيامبر (ص )
را ميزان و الگو قرار داده بودند، و اخلاق نيك و خصلتهاى عالى انسانى
را در زندگى خود به عنوان يك اصل استوار و خلل ناپذير حفظ مى كردند، و
آن را يگانه راه وصول به رضوان خدا و بهشت مى دانستند و زيور كمال مؤ
من را به داشتن صفات نيك اخلاقى ، توصيف مى نمودند، چنانكه امام باقر
(ع ) در سخنى فرمود:
ان اكمل المؤ منين ايمانا احسنهم خلقا
: همانا از ميان مؤ منان ، كسى ايمانش از همه
بهتر است كه اخلاقش كاملتر باشد .
(197)
3 وسعت و فراگيرى اخلاق
امامان (ع )
در جهان گاهى افرادى پيدا شده اند كه داراى صفات برجسته و خصال
نيك بوده اند، مثلا حاتم طائى ، يك انسان
سخاوتمند و جوانمرد بود، و عمرو بن عبدود
فردى شجاع و غيور بود ... ولى اين افراد برجسته و استثنائى هرگز قابل
مقايسه با امامان (ع ) نبودند، زيرا آنها تنها در بعضى از صفات ،
افرادى برجسته بودند، ولى امامان (ع ) در همه خصلتهاى انسانى و ويژگى
هاى اخلاقى ، برجسته بودند، و در اين راستا جامعيت داشتند، چنين نبود
كه در جهتى كامل و در جهت ديگر ناقص باشند، چنانكه پيامبر اكرم (ص ) در
همه صفات اخلاقى ، ممتاز بود .
پيامبر (ص ) در سخنى فرمود:
انما بعثت لاتمم مكارم الاخلاق
: من براى اين مبعوث شده ام كه فضائل اخلاقى را
تكميل كنم .
(198)
قطعا حضرت فاطمه (س ) و امامان (ع ) به اين سخن توجه داشته اند، و در
راستاى هدف از بعثت پيامبر (ص ) گام نهاده اند، و خصلت هاى اخلاقى
اسلام را تا سر حد كمال خود، در وجود خويش آشكار نموده اند، اگر غير از
اين بود، پيامبر(ص ) در شاءن آنها نمى فرمود:
مثل اهلبيتى كسفينة نوح من ركبها نجا و من تخلف
عنها غرق
: مثل خاندان من (فاطمه و امامان ) همچون كشتى
نوح است ، هر كس كه بر آن سوار شد، نجات مى يابد و هر كس كه از سوار
شدن بر آن تخلف نمود، غرق مى شود.
(199)
اين حديث بيانگر آن است كه هر كس از مسلمانان ، روش اخلاقى امامان (ع )
را در زندگى خود الگو قرار نمى دهد، در پرتگاه غرق و سقوط و هلاكت قرار
گيرد و سرانجامش غرق و نابودى است .
بنابراين براى همه ما واجب و ضرورى است كه روشهاى اخلاقى امامان (ع )
را بشناسيم و با بهره گيرى عملى از آن روشها، خود را به راه نجات و
رستگارى برسانيم .
4 معجزه اخلاقى امامان (ع
) و جاذبه آن
پيروزى پيامبر اسلام (ص ) و امامان (ع ) در مواضع مختلف ، پس از
امداد الهى ، هر چند عوامل زيادى از نظر ظاهر داشت ولى يكى از مهمترين
آنها جاذبه اخلاقى آنها بود، صفات برجسته
اخلاقى آنچنان در وجود و شيوه رفتارى آنها جمع بود كه دشمنان سرسخت را
تحت تاءثير قرار مى داد، و به تسليم وادار مى كرد، و دوستان را سخت
مجذوب مى نمود .
چقدر شايسته و زيبا است كه امروز اخلاق اسلامى زنده شود، و در هر
مسلمانى پرتوى از خلق و خوى پيامبر (ص )، و امامان باشد، كه قطعا مى
توان در اين مسير، بسيارى از مردم را به سوى اسلام جذب كرد و امتيازات
بى شمارى را كسب نمود، اينك در اينجا وقت آن فرا رسيده كه با ذكر نمونه
هايى از اصول اخلاقى امامان (ع )، تحت عنوان
يازده اصل بپردازيم ، و با توجه به همين نمونه ها، با روش
رفتارى و حالات اخلاقى آنها آشنا شده ، و با بهره گيرى عملى از آنها،
به زندگى خود شكوه و صفا و اعتبار ببخشيم ، با اعتراف به اينكه : اصول
اخلاقى امامان (ع )، بسيار است و ما در اينجا به ذكر نمونه ها و با
اشاره و اختصار، وارد بحث شده ايم .
اصل : 1 صفاى باطن و دورى
امامان (ع ) از كينه توزى
اشاره :
هيچيك از امامان (ع ) اهل كينه و انتقام و دشمنى نبودند، آنها
قلبى مهربان و صاف داشتند، بدى را با خوبى جواب مى دادند، و اين خصلت
جوانمردانه يك اصل ثابت در زندگى همه امامان (ع ) بود، كه اگر براستى
امروز اين اصل در ميان مسلمانان رعايت گردد، قطعا جامعه ما دگرگون مى
شد و بخش عظيمى از رذائل اخلاقى از ميان مى رود و جاى خود را به صفا
و صميميت خواهد داد .
شيوه برخورد امامان (ع ) با دوست و دشمن ، بر اساس حب و بغض نبود، بلكه
آنها بر اساس اخلاق حسنه اسلامى با مردم رفتار مى كردند، و ميزان در
زندگى آنها حقيقت و صفاى اخلاقى بود، نه حب و بغض ، آنها تربيت شده
قرآن بودند كه مى فرمايد:
و لا تستوى الحسنة و لا السيئة ادفع بالتى هى
احسن فاذا بينك و بينه عداوة كانه ولى حميم (فصلت 34 )
: هرگز نيكى و بدى يكسان نيست ، بدى را با نيكى
دفع كن ، تا دشمنان سرسخت همچون دوستان گرم و صميمى شوند .
امامان (ع ) بر اساس اين آيه ، با حلم و مدارا، جهل و خشونت را دفع مى
كردند و با عفو و گذشت با خشونتها مقابله مى نمودند، و به طور كلى بدى
را با نيكى دفع مى كردند، و هرگز بدى را با بدى پاسخ نمى دادند، چرا كه
اين روش ، از شيوه هاى انتقامجويان است و موجب لجاجت و سرسختى منحرفان
خواهد شد .
پيامبر (ص ) و امامان (ع ) براى جذب دشمنان و نفوذ در ديگران از اين
روش استفاده فراوان كردند و در اين راه توفيقات بسيار كسب نمودند .
در اينجا به عنوان نمونه ، به ذكر چند فراز مى پردازيم :
فراز نخست
در ماجراى جنگ صفين كه در سال 36 هجرت ، بين سپاه اميرمؤ منان
على (ع ) با سپاه معاويه در گرفت و 18 ماه طول كشيد، معاويه همراه صد و
بيست هزار نفر كه در پيشاپيش آنها مروان با حمل شمشير عثمان حركت مى
كرد، به سرزمين صفين آمدند و شريعه فرات را به تصرف خود در آورده و
امام على (ع ) و سپاهش را از آب منع كردند .
حضرت على (ع ) دو نفر به نام شبث بن ربعى و صعصعة بن صوحان را نزد سران
سپاه معاويه فرستاد، و توسط آنها پيام داد كه شريعه فرات را براى آب
بردن ، آزاد بگذارند، نامبردگان پيام امام على (ع ) را ابلاغ كردند،
ولى آنها در جواب گفتند: شما عثمان را تشنه كشتيد،بنابراين آب براى شما
مباح نيست .
امام على (ع ) با خطابه اى آتشين ، سپاه خود را براى حمله قهرمانانه
براى راندن سپاه معاويه از شريعه فرات فرا خواند.
سپاه امام على (ع ) با كمال آمادگى يكپارچه به دشمن حمله كردند و آنها
را شكست داده و شريعه فرات را در تصرف خود در آوردند.
ولى در همين مورد با اينكه جنگ ادامه داشت ، امام على (ع ) انتقام
نگرفت و به يارانش دستور داد كه دشمن را از بردن آب جلوگيرى نكنند، و
آنها را براى بهره بردارى از آب ، آزاد بگذارند.
(200)
فراز دوم
هنگامى كه در اواخر سال 35 هجرت ، اميرمؤ منان على (ع ) زمان
امور خلافت را به دست گرفت ، نخستين گروهى كه بيعت شكنى كردند و پرچم
مخالفت بر ضد على (ع ) بر افراشتند، ناكثين
بودند، كه در راءس آنها طلحه و زبير و عايشه قرار داشتند، و جنگ عظيمى
به نام جنگ جمل را در بصره بر ضد حكومت امام على (ع ) برپا نمودند،
عايشه با كينه و دشمنى شديد، مردم را بر ضد على (ع ) مى شورانيد و آتش
جنگ را شعله ورتر مى ساخت ، و در پايان سپاه امام على (ع ) پيروز شد،
در اين جنگ از سپاه حضرت على (ع ) پنجهزار نفر شهيد شدند، و از سپاه
عايشه ، سيزده هزار نفر به هلاكت رسيدند
(201) .
آرى جنگ با آنهمه تلفات پايان يافت ، ولى از جوانمردى عظيم امام على (ع
) در اين مورد اين است كه نه تنها نسبت به عايشه كينه توزى نكرد و
انتقام نگرفت ، بلكه حريم او را كاملا حفظ كرد، به طورى كه در تاريخ
آمده : دو نفر از ياران على (ع ) درصدد آن بودند كه نسبت نارواى ناموسى
به عايشه بدهند، حضرت على (ع ) پس از اطلاع دستور داد، به هر كدام از
آنها صد تازيانه زدند .
(202)
و پس از آن ، حضرت على (ع ) عايشه را با بهترين روش روانه مدينه كرد،
تا آنجا كه براى حفظ حريم عفاف او، تا چند كيلومتر او را بدرقه كرد، آن
حضرت بيست نفر زن را ماءمور كرد تا لباس مردان بپوشند و عمامه بر سر
نهند و شمشير بر گردن بياويزند و در ظاهر به عنوان بيست پاسدار مرد،
عايشه را به سوى مدينه رهسپار كنند.
وقتى كه عايشه به يكى از نقاط مسير راه رسيد، با گفتار نامناسب از على
(ع ) ياد كرد، از جمله گفت : على (ع ) با
سپاهيان مرد خود كه بر من گماشته ، حرمت عفت مرا هتك كرد ، ولى
هنگامى كه به مدينه رسيدند، آن بيست نفر زن مردنما عمامه را از سر
گرفتند و لباس مردانه خود را در آوردند، و به عايشه گفتند:
ما زن بوديم كه على (ع ) ما را نگهبان تو نموده
بود، پس على (ع ) حريم عفت تو را رعايت كرد .
(203)
فراز سوم :
فراز ديگر از صفاى باطن و عدم كينه توزى امام على (ع ) اينكه ،
پس از جنگ جمل ، جمعى از سران سپاه دشمن مانند مروان و ... كه نهايت
دشمنى را با امام على (ع ) نمودند در يك جلسه اى به گرد هم نشستند و به
بررسى اوضاع پرداختند، يكى از آنها گفت : سوگند
به خدا ما به اين مرد (على عليه السلام ) ظلم كرديم ، و بيعت با او را
بدون عذر موجهى شكستيم ، به خدا سوگند براى ما آشكار شد كه بعد از
رسولخدا (ص ) روش هيچكسى مانند روش نيكو آنحضرت نبود، عفو او نيز بعد
از رسولخدا (ص ) بى نظير بوده است ، برخيزيد به حضورش برويم و از اعمال
بد خود عذرخواهى كنيم تا او ما را ببخشد.
آن گروه برخاستند به در خانه امام على (ع ) آمدند و اجازه ورود
خواستند، على (ع ) به آنها اجازه ورود داد.
هنگامى كه آنها در محضر على (ع ) نشستند، امام على (ع ) به آنها رو كرد
و فرمود: خوب توجه كنيد!من بشرى مانند شما هستم
، اكنون با شما سخنى دارم ، از من بشنويد، اگر حق بود مرا تصديق كنيد و
گرنه آن را رد كنيد، شما را سوگند به خدا آيا مى دانيد كه رسول خدا( ص
) هنگامى كه رحلت كرد من نزديكترين و بهترين شخص به او بودم و بعد از
او بهترين شخص نسبت به مردم بودم ؟ .
حاضران گفتند: آرى تصديق مى كنيم .
امام على (ع ) فرمود: شما از من روى گردانديد و با ابوبكر بيعت نموديد،
من به خاطر حفظ وحدت و يكپارچگى مسلمين تحمل كردم ، سپس ابوبكر، مقام
خلافت را براى عمر قرار داد، باز تحمل كردم ، با اينكه مى دانيد من
نزديكترين مردم به خدا و رسولش بودم ، صبر كردم تا او كشته شد، و در
بستر وفات ، مرا يكى از شش نفر قرار داد، باز تحمل كردم و به تفرقه و
اختلاف مسلمين دامن نزدم ، سپس با عثمان بيعت كرديد و سرانجام به او
يورش برديد و او را كشتيد، در صورتى كه من در خانه ام نشسته بودم ، نزد
من آمديد و با من بيعت كرديد چنانكه با ابوبكر و عمر بيعت كرديد شما
نسبت به بيعت آنها وفا كرديد، ولى بيعت مرا شكستيد چه باعث شد كه بيعت
آنها را نشكستيد و بيعت مرا شكستيد؟
حاضران ( كه سخت شرمنده بودند) عرض كردند: شما مانند بنده صالح حضرت
يوسف باش كه به برادرانش فرمود:
لا تثريب عليكم اليوم ، يغفر الله لكم و هو ارحم
الراحمين
: امروز ملامت و توبيخى بر شما نيست ، خداوند
شما را مى بخشد و ارحم الراحمين است .
امام (ع ) با كمال بزرگوارى و صفاى باطن به آنها رو كرد و فرمود:
لا تثريب عليكم اليوم
سپس فرمود: ولى در ميان شما مردى هست (اشاره به
مروان ) كه اگر با دستش با من بيعت كند، با پايش آن را مى شكند .
(204)
فراز چهارم
حر بن يزيد رياحى نخستين فرماندهى بود كه همراه هزار نفر سپاه
خود، سر راه امام حسين (ع ) را در راه حركت به سوى كوفه گرفت ، و
گستاخانه به امام حسين (ع )گفت : از شما جدا
نشوم تا آنگاه كه شما را در كوفه به ابن زياد تسليم نمايم .
و امام حسين (ع ) برخاست با با ياران خود بازگردد، ولى حر سر راه آن
حضرت را گرفت و مانع بازگشت او شد، و در اينجا نيز حر با كمال جسارت به
امام حسين (ع ) گفت : من ماءمورم تا شما را به
كوفه نزد امير ابن زياد ببرم .
امام حسين (ع ) فرمود: سوگند به خدا همراه تو
نخواهم آمد .
حر در پاسخ گفت :
اذا و الله لا ادعك :
در اين صورت سوگند به خدا من دست از تو بر ندارم
و تو را آزاد نمى گذارم .
(205)
در عين حال مى بينيم همين حر هنگامى كه در روز عاشورا به حضور امام
حسين (ع ) مى آيد و اظهار پشيمانى كرده و مى گويد:
افترى لى من ذلك توبة :
آيا توبه من پذيرفته است ؟
امام حسين (ع ) بى درنگ ، بى آنكه كمترين كينه اى از او در دل داشته
باشد، با كمال صميميت ، در پاسخ حر مى فرمايد:
نعم يتوب الله عليك فانزل د
آرى خداوند توبه را مى پذيرد، بفرما از اسب فرود
آى .
(206)
رواق منظر چشم من آشيانه تو است
|
كرم نما و فرود آ كه خانه خانه تو
است
|
آرى امام حسين (ع ) اين چنين از دشمن پشيمان ، استقبال كرد، و از او
گذشت و با آغوشى باز و صميمى به او پناه داد .
فراز پنجم :
عصر خلافت وليد بن عبدالملك (ششمين طاغوت اموى ) بود، او دژخيم
خشنى به نام
هشام بن اسماعيل را فرماندار
مدينه نموده بود، اين دژخيم به خاندان نبوت ، مخصوصا امام سجاد(ع )
بسيار آزار رسانيد، و امام سجاد (ع ) از دست او بسيار رنجيده شد، تا
اينكه به عللى از جانب وليد، از فرماندارى عزل گرديد، و وليد دستور داد
هر كسى كه از او بدى ديده برود و انتقام خود را از او بگيرد، مردم از
اطراف نزد او آمدند و هر كسى به طريقى از او انتقام مى گرفت ، او را در
اين هنگام نزديك خانه مروان ، نگه داشته بودند، و از هر سو او را سرزنش
مى نمودند، ولى امام سجاد (ع ) از آنجا گذر كرد و با كمال بزرگوارى نزد
او آمد و بر او سلام كرد، و به خويشان و نزديكان خود سفارش كرد كه كارى
به او نداشته باشند.
(207)
هشام به اسماعيل وقتى كه آن همه محبت و بزرگوارى را از امام سجاد(ع )
ديد، اين آيه ( 124 انعام ) را خواند:
الله يعلم حيت يجعل رسالته :
خداوند خود آگاه است كه مقام رسالتش را در چه
محلى قرار دهد .
و در روايت ديگر آمده : امام سجاد(ع ) براى هشام چنين پيام فرستاد:
به امور مالى خود رسيدگى كن ، اگر ديدى به مردم
(به عنوان مجازات يا جريمه و ...) بدهكار هستى ، ما مى توانيم آن را
بپردازيم ، تو از ناحيه ما و دوستانمان ، آزاد و آرامش خاطر داشته باش
.
(208)
اصل : 2 قاطعيت در اجراى
حدود و احكام الهى
اشاره :
يكى از اصول شيوه امامان (ع ) قاطعيت و جديت آنها در اجراى
حدود، و برقرارى احكام اسلام بود، آنها در اين مورد بسيار حساس بودند،
و اگر گناهى در جامعه انجام مى شد، بطور قاطع و شديد، موضع گيرى مى
كردند، و از كنار آن بى تفاوت رد نمى شدند.
انقلاب اسلامى ايران در پرتو قاطعيت رهبر و مسئولين انقلابى پيروز شد،
و تداوم يافت ، و ما از نظر سياسى به خاطر قاطعيت ، صد در صد موفق بوده
ايم و از نظر معنوى و اخلاقى رشد فراوان نموده ايم ، ولى اكنون يك
احساس خطر جدى مى شود، احساس خطر از اين جهت كه گاهى بعضى از مسئولين
در مقابل گناه و حد شكنى ، حساسيت نشان نمى دهند و يا حساسيت كم شده
است ، به خصوص در ادارات حد شكنى و عدم قاطعيت ، عادى و معمولى شده است
.
امامان ما بر عكس اگر در جامعه اى گناه مى ديدند، با قاطعيت هشدار مى
دادند و اعلام خطر مى كردند و هرگز از كنار آن رد نمى شدند، اكنون در
اينجا به چند نمونه از شيوه امامان در مورد قاطعيت براى جلوگيرى از
گناه ، و اجراى حدود، توجه كنيد:
فراز نخست :
حارث نجاشى يكى از شاعران برجسته عصر خلافت اميرمؤ منان على (ع
) بود، و با شعر و شعار از حريم امام على (ع ) حمايت مى كرد، و معاويه
را هجو و سرزنش مى نمود، و به عنوان يكى از دوستان و هواخواهان جدى
حضرت على (ع ) به شمار مى آمد، به امام على (ع ) خبر دادند كه او در
ماه رمضان شراب خورده است ، ماءمورين به دستور آن حضرت ، نجاشى را
دستگير كرده و نزد امام آوردند .
امام على (ع ) با كمال قاطعيت او را بر زمين خوابانيد و هشتاد بار شلاق
به عنوان حد بر او زد .
سپس دستور داد يك شب او را زندانى كردند، و فرداى آن روز او را طلبيد و
بيست شلاق ديگر بر او زد .
نجاشى گفت :
اى اميرمؤ منان ، روز قبل حد
شرابخوارى را كه هشتاد تازيانه بود بر من جارى ساختى ، پس اين بيست بار
زدن با شلاق براى چيست ؟ .
امام على (ع ) در پاسخ فرمود:
هذا لتجريك على شرب الخمر فى شهر رمضان
:
اين بيست تازيانه به خاطر آن است كه تو جرئت و
گستاخى را به جائى رساندى كه حرمت ماه رمضان را نگه نداشتى و در چنين
ماه ، شراب خوردى .
(209)
اين فراز بيانگر آن است كه امام على (ع ) در اجراى حد الهى هيچگونه
مماشات و روى در بايستى نكرد، با اينكه نجاشى از ياران و شاعران مداح
او بود، نسبت به گناهى كه او كرد، قاطعيت نشان داد، در همان عصر افرادى
از دوستان على (ع ) بودند كه به خاطر اين حادثه ، به على (ع ) خرده
گرفتند، و گروهى از آنها ناراحت شدند، و يكى از آنها به نام
طارق بن عبدالله نزد على (ع ) آمد و گفت
:
روا نيست كه با افرادى مثل نجاشى مانند ديگران
يكسان برخورد شود، و رهبران خرد، و شخصيتهاى با فضيلت ، اين گونه رفتار
نمى كنند!.
امام على (ع ) به او فرمود:
نجاشى يكى از افراد
مسلمين است كه حد شكنى نموده و احترام حريم الهى را حفظ نكرده ، و با
ساير مردم فرق ندارد، از اين رو ما حد الهى را بر او جارى ساختيم ، و
ما بر اساس عدالت رفتار نموديم كه خداوند مى فرمايد:
... اعدلوا هو اقرب للتقوى : ... عدالت
كنيد كه به پرهيزكارى نزديكتر است . (مائده 8 )
طارق و نجاشى كه از عمل قاطع امام على (ع ) رنجيده شده بودند، از آن
حضرت بريدند و به معاويه پيوستند .(210)
فراز دوم :
عصر خلافت عثمان بود، عثمان برادر مادرى
خود وليد بن عقبه را فرماندار كوفه كرد،
وليد در كوفه شراب خورد و بر اثر مستى نماز صبح را در جماعت ، چهار
ركعت خواند، گروهى از اهالى كوفه او را به مدينه آوردند و در نزد عثمان
گواهى دادند كه شراب خورده است .
عثمان به خاطر خويشاوندى با وليد، طفره رفت و دنبال بهانه مى گشت كه با
شبهه سازى ، دستور حد را در مورد وليد، برطرف كند، عثمان و هوا خواهانش
آنچنان جو سازى كردند، كه هيچ كس از خشم عثمان جرئت نمى كرد تا حد
شرابخوارى را ( كه هشتاد شلاق بود) بر وليد جارى كند.
حضرت على (ع ) برخاست و گريبان وليد را گرفت و او را بر زمين كوبيد و
تازيانه اش را بر فراز او بلند كرد تا حد شرابخوارى را بر او جارى
سازد، عثمان به على (ع ) گفت : تو چنين حقى
ندارى ، على (ع ) جواب داد: از براى من
بالاتر از اين رواست .
(211)
در فراز ديگر از تاريخ آمده ، امام على (ع ) به عثمان دستور داد كه
آشكارا بر وليد حد جارى گردد، ولى عثمان در فكر نقشه اى بود تا به طور
كلى اصل حد، از وليد برداشته شود، امام على (ع ) در حالى كه فرزندش حسن
(ع ) نيز او را كمك مى كرد، برخاست و تصميم گرفت ، حد را بر وليد اجرا
سازد، وليد با التماس و ذلت ، على (ع ) را قسم داد و گفت :
تو را به خويشاونديى كه بين ما وجود دارد سوگند
مى دهم دست از من بردار.
امام على (ع ) با كمال صلابت به او فرمود:
اسكت ابا وهب ، فانما هلكت بنواسرائيل بتعطيلهم
الحدود، فضربه
: اى ابووهب (اى وليد) ساكت باش ، همانا بنى
اسرائيل به خاطر تعطيل اجراى حدود الهى ، به هلاكت رسيدند، آنگاه شلاق
به دست گرفت و حد الهى را بر او جارى ساخت .
(212)
اين فراز بيانگر آن است كه امام على (ع ) نسبت به گناهانى كه در جامعه
رخ مى داد، حساس بود، و از كنار آن بى تفاوت نمى گذشت ، بلكه با كمال
قاطعيت گنهكار را گوشمال مى داد، و مى كوشيد تا حدود الهى تعطيل نگردد.
فراز سوم :
آن هنگام كه وليد بن عقبه ( از جانب عثمان ) فرماندار مدينه
بود، به قسمتى از يك زمين مزروعى ، تجاوز كرد و حق امام حسين (ع ) را
در آنجا پامال نمود، امام حسين (ع ) با كمال قاطعيت به وليد اعتراض
كرد، وقتى كه ديد وليد زير بار حق نمى رود، دستار او را از سرش گرفت و
به گردنش پيچاند و محكم كشيد كه نزديك بود وليد خفه شود.
مروان از اين روش قاطع امام حسين (ع ) در برابر زورگو، آنچنان تحت
تاءثير قرار گرفت كه به وليد گفت :
بالله ما راءيت كاليوم جراة رجل على اميره
: سوگند به خدا تا امروز نديدم كه مردى اين گونه
نسبت به امير و رئيسش ، جرئت و صلابت داشته باشد!
(213)
فراز چهارم :
ابوصباح كنانى (ره )، يكى از فقهاء و شاگردان برجسته امام باقر
(ع ) بود، روزى به در خانه امام باقر (ع ) آمد، در را زد، دختركى (كه
از كنيزان امام باقر (ع ) بود ) در را باز كرد، ابوصباح (ره ) با دست
به سينه او زد و گفت : به آقايت بگو ابوصباح
كنانى (ره ) است .
در همان لحظه امام از پشت ديوار، فرياد برآورد:
ادخل لا ام لك : اى مادر مرده : وارد شو!
ابوصباح (ره ) مى گويد: وارد خانه شدم و به حضور امام باقر (ع ) رسيدم
، و عرض كردم : به خدا قسم ( از دست زدن به سينه
كنيز ) قصد بدى نداشتم ، مى خواستم بر ايمانم در مورد شما (كه آيا از
پشت پرده ها اطلاع داريد يا نه ) بيفزايد .
فرمود: راست مى گويى ، اگر فكر كنيد كه اين ديوارها جلو ديد ما را مى
گيرد، چنانكه جلو ديد شما را مى گيرد، پس چه فرقى ميان ما و شما است ؟
فاياك ان تعاود مثلها:
بپرهيز كه مبادا اين كار تكرار شود .
(214)
فراز پنجم :
ابوبصير (ره ) مى گويد: در كوفه بودم ، به يكى از بانوان درس
قرائت قرآن مى آموختم ، روزى در يك مورد با او شوخى كردم . مدتها گذشت
تا در مدينه به حضور امام باقر (ع ) رسيدم ، آن حضرت مرا مورد سرزنش
قرار داد و فرمود: كسى كه در جاى خلوت گناه كند،
خداوند نظر لطفش را از او بر مى گرداند، اين چه سخنى بود كه به آن زن
گفتى ؟
از شدت شرم ، سر در گريبان كرده و توبه نمودم ، امام باقر (ع ) به من
فرمود: مراقب باش كه تكرار نكنى ( و با
زن نامحرم شوخى ننمائى ) .(215)
دو فراز فوق حاكى است كه امامان (ع ) با نظارت دقيق خود بر جامعه ،
نسبت به گناهى كه رخ مى دهد هر چند از دوستان نزديك آنها باشد اشراف
داشتند، و با نهى از منكر و سرزنش خود با قاطعيت گناهكار را مورد
بازخواست قرار مى دادند، و آنها را بر حذر مى داشتند.
فراز ششم :
روزى يكى از دوستان و شاگردان امام صادق (ع ) كه همواره با آن
حضرت ماءنوس بود، به غلام خود تندى كرد و گفت :
اى زنازاده كجا بودى ؟
امام وقتى كه اين هرزه گويى را از او شنيد به قدرى ناراحت و خشمگين شد
كه دستش را بلند كرد و محكم بر پيشانى خود زد و سپس به او فرمود:
سبحان الله !آيا به مادر غلام خود نسبت ناروا مى دهى ؟ من تو را
پرهيزكار مى دانستم ولى اكنون تو را پرهيزكار نمى بينم .
دوست امام (ع ) عرض كرد: مادر آن غلام از اهالى
سند (از اهالى هند) بت پرست است (بنابراين ناسزا به او بى اشكال
است ).
امام (ع ) به او فرمود: آيا نمى دانى كه بين هر
ملتى قانون ازدواج برقرار است ؟! از من دور شو!كه ديگر تو را نبينم .
از آن هنگام بين امام و او جدايى افتاد، و اين جدايى تا آخر عمر ادامه
يافت .(216)
فراز هفتم :
ماءمون عباسى (هفتمين طاغوت عباسى ) پس از شهادت امام رضا (ع )
مى خواست امام جواد(ع ) را جزء اطرافيان خود كند ( و او را به عنوان
يكى از رجال دنياخواه ، و از مشاوران مخصوص خويش معرفى نمايد) براى اين
كار نقشه ها كشيد، و ترفندهاى گوناگونى به كار برد، ولى نتيجه نگرفت ،
تا اينكه يك نقشه ديگرى را اجرا كرد و آن اين بود، هنگامى كه خواست
دخترش ام الفضل را به عنوان عروس به خانه زفاف حضرت جواد (ع ) بفرستد،
دويست دختر از زيباترين كنيزكان خود را طلبيد و به هر يك از آنها جامى
كه در داخل آن گوهرى (مثلا يك سكه طلا) بود داد، تا وقتى كه حضرت
جواد(ع ) بر روى صندلى دامادى نشست ، آن دختران ، يكى يكى به پيش آيند
و آن گوهر را به حضرت نشان دهند ( تا او بردارد )، امام جواد (ع ) به
هيچ يك از آن دخترها و گوهرها، توجه نكرد.
در همان مجلس ، يك نفر ترانه خوان تارزنى بود كه
مخارق نام داشت ، و داراى ريش بلندى بود، ماءمون او را طلبيد، و
از او خواست كارى كند تا امام جواد (ع ) از آن حالت معنوى بيرون آيد و
دلش به امور مادى سرگرم شود .
مخارق گفت : اگر امام جواد (ع ) به چيزى از امور دنيا، مشغول باشد، من
او را آن گونه كه تو بخواهى به سوى دنيا مى كشانم ، آنگاه مخارق در
برابر امام جواد(ع ) آمد و نشست ، و نخست مانند الاغ ، عرعر كرد، و سپس
به زدن ساز و تار مشغول شد و اهل مجلس را به خود جلب نمود، ولى امام
جواد (ع ) اصلا به او توجه نكرد و به چپ و راست هم نگاه نكرد
(217)وقتى كه ديد ترانه خوان بى حيا دست بردار نيست ،
بر سر او فرياد كشيد و فرمود: اتق الله يا
ذاالعثنون : اى ريش دراز!از خدا بترس .
مخارق از فرياد امام (ع ) آنچنان وحشتزده شد كه ساز و تار، از دستش
افتاد و دستش فلج گرديد و تا آخر عمر، خوب نشد .
ماءمون مخارق را طلبيد، و ماجرا را از او پرسيد .
مخارق گفت : هنگامى كه امام جواد (ع ) بر سرم
فرياد كشيد، آنچنان وحشتزده و هراسان شدم ، كه هنوز آن وحشت و هراس ،
وجودم را فرا گرفته است ، و هيچگاه اين حالت از وجودم خارج نمى گردد .
(218)
آرى امامان شيعه (ع ) در برابر گناه ، و مجالس
گناه ، اين گونه عكس العمل قاطع و شديد، نشان مى دادند، و هرگز در مورد
گناه ، مسامحه و سهل انگارى نمى نمودند و بى تفاوت نبودند، اميد آنكه
پيروان آنها نيز اين خصلت عالى اسلامى را در وجود خود بپرورانند و در
برابر گناه ، با نهايت صلابت بايستند .
اصل : 3 بزرگ منشى و بلند
نظرى در زندگى امامان (ع )
اشاره
از ويژگى هاى شيوه رفتارى امامان (ع ) اين بود كه آنها بدون
استثناء افرادى بزرگ منش و بلند نظر بودند، هرگز به امور پست و جزئى ،
اعتنا نداشتند، و هرگز تنگ نظرى و گداصفتى به حريم آنها راه نيافت ، و
در تمام زندگى پر فروغ آنها حتى به عنوان نمونه ، يك مورد پيدا نشد كه
آنها از خود خست و تنگ نظرى نشان دهند، بلكه در برابر مشكلات با سرپنجه
تدبير و بلند نظرى و طبعى والا به حل مشكلات مى پرداختند، و هرگز در
رفتارشان بوى گدائى استشمام نمى شد، در اينجا به عنوان نمونه به
فرازهاى زير توجه كنيد:
فراز اول :
انس بن مالك مى گويد: كنيزى به محضر امام حسن مجتبى آمد و يك
طاقه گل به آن حضرت اهداء نمود، امام حسن (ع ) به او فرمود:
انت حرة لوجه الله :
تو در راه خدا آزاد هستى ، و او را آزاد
كرد.
به امام حسن (ع ) عرض كردم : تو به خاطر هديه يك
طاقه گل ، او را آزاد كردى ؟!
امام حسن (ع ) در پاسخ فرمود: ادبنا الله تعالى
: خداوند ما را تاءديب فرموده ( و
ما ادب شده قرآن هستيم آنجا كه مى فرمايد:
و اذا حييتم بتحية فحيوا باحسن منها او ردوها
: و هنگامى كه كسى به شما تحيت مى گويد( و
احترام مى كندن ) پاسخ او را بهتر بگوئيد، يا همانند آن تحيت گوئيد .
تحيت بهتر، همان آزاد كردن او است .
(219)
فراز دوم :
روزى امام حسن مجتبى سواره عبور مى كرد، پيرمردى از اهالى شام
با آن حضرت ملاقات كرد و آنچه توانست به آن بزرگوار ناسزا گفت ، وقتى
كه سخنش تمام شد، امام حسن (ع ) با كمال محبت در حالى كه خنده بر لب
داشت به او رو كرد و فرمود: اى پيرمرد، گمان مى
كنم كه مردى غريب هستى ، و گوئى امورى بر تو مشتبه شده و ناآگاه هستى ،
در عين حال اگر از ما رضايت بطلبى از تو خشنود مى شويم ، و اگر چيزى از
ما بخواهى به تو عطا مى كنيم ، و اگر راه هدايت را از ما بجويى ، آن را
به تو نشان مى دهيم ، اگر گرسنه باشى تو را سير مى كنيم ، و اگر برهنه
باشى تو را مى پوشانيم ، و اگر نيازمند باشى تو را بى نياز مى سازيم ،
و اگر رانده شده اى ، به تو پناه مى دهيم ، و اگر بار سفر خود را به
خانه ما مى آورى ، مهمان ما هستى تا خودت با ميل خود بروى ، اكنون به
خانه ما بيا كه خانه وسيع داريم و براى مهمان نوازى آماده هستيم .
پيرمرد در برابر سخنان بزرگوارانه و مهرانگيز امام حسن (ع ) تحت تاءثير
سخت قرار گرفت و شرمنده شد و گريه كرد و گفت :
گواهى مى دهم كه تو خليفه خدا هستى ،
الله اعلم حيث يجعل رسالته (خدا داناتر
است كه مقام رسالت خود را در وجود چه كسى قرار دهد )، تو و پدرت قبل از
اين ملاقات ، در نزد من مبغوضترين انسانها بوديد، ولى اينك محبوبترين
انسانها در نزد من مى باشيد.
آنگاه آن پيرمرد، با كمال شرمسارى ، بار سفر خود را به خانه امام حسن
(ع ) حمل كرد، و تا در مدينه بود مهمان آن حضرت بود، و از معتقدان به
خاندان رسالت و از محبان استوار و مخلص آنها گرديد .
(220)
فراز سوم :
عصر خلافت عثمان بود، يكى از مردان تهى دست مى گويد: نزد عثمان
كه در كنار در مسجد نشسته بودم رفتم ، و درخواست كمك نمودم ، او پنج
درهم به من داد، گفتم : ( اين مقدار دردى دوا نمى كند) مرا به كسى
راهنمائى كن تا بتوانم با كمك او، زندگى بخود را تاءمين نمايم ، به
گوشه اى از مسجد اشاره كرد و گفت : نزد آن چند جوان برو، آنها تو را
تاءمين خواهند كرد، به آنجا رفتم ديدم امام حسن مجتبى (ع ) و امام حسين
(ع ) و عبدالله بن جعفر (شوهر زينب س ) در آنجا كنار هم نشسته اند، بر
آنها سلام كردم و درخواست كمك نمودم ، امام حسن (ع ) فرمود:
اى آقا!درخواست كمك روا نيست مگر در يكى از سه
مورد: ديه خونى كه ريخته شده يا وام سنگين و يا فقر شديد، تو به خاطر
كداميك از اين سه مورد كمك مى خواهى ؟
گفتم : براى يكى از اين سه مورد .
در اين هنگام امام حسن (ع ) دستور داد پنجاه دينار به او دادند، و امام
حسين (ع ) دستور داد چهل و نه دينار به او دادند، و عبدالله بن جعفر
دستور داد، چهل و هشت دينار به او عطا كردند .
آن مرد فقير شادمان از آنجا گذشت و از كنار عثمان عبور كرد، عثمان از
او پرسيد: چه كردى ؟
او ماجراى كمك آن سه نفر را بيان كرد، عثمان كه تحت تاءثير بلند نظرى و
بزرگ منشى آن شخصيتهاى بزرگ شده بود، گفت :
و من لك بمثل هولاء الفتية ، اولئك فطموا العلم
فطما، و حاذوا الخير و الحكمة
: كجا مثل اين جوانمردان را پيدا مى كنى ، اينها
كسانى هستند كه علم را در انحصار خود در آورده اند و همه خير و حكمت را
در اختيار خود گرفته اند .
(221) (يعنى در بلند نظرى نظير ندارند ) .
نكته جالب در اين ماجرا اينكه ، آنها با بينش والاى خود، حريم و احترام
همديگر را حفظ كردند، امام حسين (ع ) يك دينار كمتر از امام حسن (ع )
داد، و عبدالله بن جعفر يك دينار كمتر از امام حسين (ع ) پرداخت ، و
اين شيوه براى آن بود، كه حريم بزرگتر حفظ و احترام گردد. و اين درس
ديگرى از اخلاق ارزشمند آنها است كه آموزنده خصلت ديگرى از ارزشهاى
والاى اسلامى مى باشد .