ولى جاهلان گفتند چرا خداوند پيامبرى از فرشتگان را نفرستاده
است و پيغمبرش را با ما فرقى نگذاشته چرا كه او هم مثل ما مى خورد و مى نوشد و در
بازار راه مى رود خداوند وحى كرد كه در حضور اين جاهلان از آن ها كه پيش از تو به
كتاب هاى آسمانى آشنا بوده اند بپرس آيا خداوند تاكنون پيغمبرى براى بشر فرستاده كه
نخورد نياشامد و در بازارها حركت نكند تو هم مثل آن ها و اين تعبير كه اگر شك دارى
با اين كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) شك نداشت از نظر مماشات و همراهى با
طرف است چنان چه خداوند در آيه مباهله دستور مى دهد بياييد تا فرزندان ما و فرزندان
شما زنان ما و زنان شما خود ما و خود شما را دعوت كنيم سپس نفرين كنيم و لعنت خدا
را بر دروغ گويان قرار دهيم (البته دروغ گويان مسيحيان بودند و در اين امر شكى نبود
ولى ) اگر مى گفت لعنت خدا بر شما قرار دهيم مسيحيان براى مباهله حاضر نمى شدند و
خداوند مى دانست كه پيامبرش رسالت هاى او را ابلاغ مى كند و دروغ گو نيست در اين
جا نيز پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به راست گويى خود يقين داشت ولى مى
خواست با مدعى به عنوان بى طرف گفت و گو كند.
پاسخ سئوال چهارم يحيى بن كثم :
اگر درخت هاى دنيا قلم شود و دريا را هفت دريا مدد كند و چشمه از زمين بجوشد آب ها
تمام شود آن ها پيش از آن كه كلمات خدا پايان پذيرند تمام مى شوند. و هفت دريا
عبارت است : اول چشمه كبريت دوم چشمه يمن سوم چشمه برهوت چهارم چشمه طبريه پنجم آب
گرم ماسبدان (محلى در خوزستان ) ششم آب گرم ا فريقيه معروف به لينان هفتم چشمه
بحرون و كلما پايان ناپذير خداما هستيم كه فضائل ما بيرون از مرز درك بشر است .
پاسخ سئوال پنجم يحيى بن كثم :
مورد سئوال پنجم البته هرچه از خوراكى و پوشيدنى و سرگرمى كه دل بخواهد و لذت بخش
باشد در بهشت وجود دارد و همه را خداوند براى آدم (عليه السلام ) حلال كرده بد اما
آن درختى كه خداوند آدم و همسرش را از آن نهى كرده بود درخت حسد بود (كه به عنوان
استعاره بر آن نامه درخت ناميده شده است ) خداوند به آن ها سفارش كرده بود كه به
چشم حسد بر كسانى كه خدا بر مخلوقات ديگر فضيلتشان داده ننگرند آدم فراموش كرد و بر
آن ها حسد برد و عزم و تصميمى نداشت .
پاسخ سئوال ششم :
در مورد سئوال ششم : منظور از جمع بين پسران و دختران اين است كه خداوند گاهى دو
نوزاد (دو قلو) پسر و دختر عطا مى كند و دو عددى كه با هم قرين باشند به آن جفت
گفته مى شود هر يكى جعفت ديگرى است نه آن كه منظور ازدواج باشد پناه بر خدا كه
مرادش نيز نگهاى (از لواط) باشد كه تو ساخته اى كه مجوز زشت كارى تو باشد.
پاسخ سئوال هفتم :
در مورد سئوال هفتم پذيرش گواهى يك زن تنها در مرود قابله (در موضوع زنده بودن يا
مرده بودند نوزاد هنگام ولادت ) است كه اگر آن قابله مورد اطميان باشد گواهى او در
اين مورد پذيرفته است و گرنه كم تر از دو زن كافى نيتس .
و به حكم ضرورت به جاى دو مرد به حساب مى آيد چرا كه در اين جا مرد نمى تواند كار
زن را بر عهده گيرد و اگر تنها كى زن وجود داشت گواهى او با سوگند پذيرفته خواهد
شد.
پاسخ سئوال نهم يحيى بن كثم :
در مورد گوسفند و چوپان اگر گوسفند معلوم بود بايد آن را سر ببرند و بسوزانند و
گرنه با قرعه تعيين مى كنند به ترتيب كه گله را دو نصف مى كنند و قرعه مى كشند به
نام هر يك در آمد نصف ديگر آزاد است ، باز همين نصف را دو نيمه مى كنند و قرعه مى
كشند و اين كار را هم چنان ادامه مى دهند تا دو تا بيش تر نماند آن گاه بين آن دو
قرعه مى زنند قرعه به نام هر كدام افتاد آنرا سر مى برند و مى سوزانند و بقيه آزاد
مى شوند.
پاسخ به سئوال دهم يحيى بن اكثم :
(راجع به نماز است ) اما بلند خواند نماز صبح براى آن است كه پيغمبر (صلى الله عليه
و آله و سلم ) وقتى آن را مى خواند كه هوا تاريك بود از اين جهت بود كه در حكم
قرائت هاى شبانه است .
پاسخ به سئوال يازدهم :
در مورد اين كه على (عليه السلام ) فرمود قاتل زبير را به دوزخ بشارت بده اين مژده
اى بود كه قبلا پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) داده بود و قاتل از خوارج بود
كه در جنگ نهروان شركت كرد و على (عليه السلام ) از اين جهت او را نكشت كه مى دانست
او در جنگ نهروان كشته خواهد شد.
پاسخ به سئوال دوازدهم يحيى بن اكثم :
جواب از سئوال دوازدهم اين كه على (عليه السلام ) در جنگ صفين مهاجم و فرارى را مى
كشت ولى در جنگ جمل فرارى و زخمى را نمى كشت و تعقيب نمى كرد و همچنين در جنگ جمل
آن ها را كه اسلحه خود را مى افكندند يا به خانه ها پناه مى بردند امان مى داد از
اين رو بود كه فرمانده سپاه دشمن در جنگ جمل (طلحه و زبير) كشته شده بود ديگر
پايگاه و جمعيتى نداشتند كه به آن باز گردند (فتنه را از سر گيرند) همه به خانه هاى
خود برگشتند ديگر جنگ واو معارض نبود آن ها راضى بودند كه كسى به آن ها كارى نداشته
باشد در اين صورت ناگزير وظيفه در برابر آن ها كه در فكر جمع آورى لشگر و از سر
گرفتن جنگ نبودند خوددارى از جنگ و آزار رسانى است ولى در جنگ صفين سپاه دشمن به
پايگاه خود بازميگشت داراى فرمانده و تجهيزات بود و در فكر تجديد قوا و از سرگرفتن
جنگ نبودند خوددارى از جنگ و آزار رسانى است ولى در جنگ صفين سپاه دشمن به پايگاه
خود باز مى گشت داراى فرمانده و تجهيزات بود و در فكر تجديد قوا و از سرگرفتن جنگ
به سر مى برد.
سران دشمن شمشير در بين آن ها پخش مى كردند و جايزه به آن ها مى دادند و تجهيزات
جنگ را فراهم مى ساختند بيماران را عبادت و دست و پاشكسته شدگان را مداوا مى نمودند
به پياده ها مركب و به برهنگان لباس مى دادند و باز دوباره همه را به ميدان مى
فرستاد از اين رو على (عليه السلام ) اين دو گروه را يكسان نديده وظيفه جنگ با
گويندگان لااله الا الله را خوب مى دانست حق را براى آن ها شرح مى داد هر كس حق را
نمى پذيرفت شمشير بر رويش مى كشيد جز اين كه توبه كند.
پاسخ به سئوال سيزدهم يحيى بن اكثم :
در پاسخ سيزدهم در مورد مردى كه به لواط اقرار كرده اگر دو شاهد شهادت نداده و او
به دلخواه خود اقرار نموده است در اين صورت حاكم شرع مى تواند به او منت نهاده و او
را معاف دارد يا كيفر كند آيا سخن را نشنيده اى كهبه حضرت سليمان مى فرمايد
هذا عطاؤ نا فامنن او امسيك بغير حساب اين نعمت سلطنت
و قدرت اعطاى ما است اينك بى حساب به هر كهخواهى ببخش و از هر كس مى خواهى امساك كن
.
((سوره ص آيه 38)).
امام هادى (عليه السلام ) در پايان فرومد: به همه سئوال هاى تو (يحيى بن اكثم )
پاسخ داديم آن را فراگير و بدان .
((تحف العقول ، ص 563)).
يكى از شاگردان نامى حضرت امام هادى يعقوب بن اسحاق است او از علماى محقق و ادبيات
نامى شيعه و از ياران و شاگردان مخصوص امام جواد و امام هادى (عليه السلام ) است او
در علوم نصف و نصر منطق و ادبيات سرآمد همه علماء عصر خود بود و تاءليفات بسيار در
زمينه هاى مختلف اسلامى نوشت كه مورخان نام 23 كتاب او را ذكر كرده اند وجود او در
اهواز و اطراف آن مايه پرفيض براى گسترش مكتب امامان (عليهم السلام ) بود متوكل
عباسى براى پسرانش به نام معتز و المؤ يد در جست و جوى معلم جامع و محقق بود يعقوب
بن اسحاق به عنوان برجسته ترين معلم انتخاب شد مدتى او به فرزندان متوكل مجبورا درس
مى داد ولى او شيعه و شاگرد امام هادى (عليه السلام ) بود و هرگز مذهبش را كه با
جان و روحش آميخته بود رها نمى ساخت يك روز به مناسبتى مجلس با شكوهى از طرف متوكل
تشكيل شد رجال شخصيت ها اديبان و شاعران به آن مجلس وارد مى شد و از متوكل تجليل و
احترام مى كردند يعقوب بن اسحاق نيز وارد مى شد و از متوكل تجليل و احترام مى كردند
يعقوب بن اسحاق نيز وارد آن مجلس شد متوكل اطلاع داشت كه او پيرو مذهب تشيع است در
آن مجلس در حضور حاضران به يعقوب بن اسحاق رو كرد و گفت :
اين دو پسرم (شاگردانت المعتز و المؤ يد) را بيش تر دوست دارى يا حسن و حسين (عليهم
السلام ) را يعقوب بن اسحاق در تنگناى سختى قرار گرفت چرا كه به خونخوارى متوكل و
جلاد بى رحم او اطلاع داشت در عين حال با كمال صراحت جواب داد گفت قسم به خدا قنبر
غلام على (عليه السلام ) بهتر از تو و از پسران تو است .
متوكل مغرور از اين پاسخ آن چنان خشمگين شد كه به غلامان خود دستور داد زبانش را از
پشت سرش بيرون بكشند دژخيمان بى رحم متوكل با شديدترين برخورد فرمان متوكل را اجرا
كردند و يعقوب بن اسحاق را به شهادت رساندند.
((سيره چهارده معصوم ، ص 846)).
يحيى ابن اكثم (قاضى بغداد) و جمعى از فقها و علماى اسلام در مجلس واثق (نهمين
خليفه عباسى ) حضور داشتند.
واثق از حاضران پرسيد چه كسى در آن هنگام كه آدم (عليه السلام ) حج به جا آورد سر
او را تراشيد حاضران از پاسخ پرسيد به اين سئوال درمانده شدند واثق گفت من كسى را
در اين جا حاضر مى كنم او جواب اين سئوال را به شما خبر مى دهد آن گاه واثق شخصى را
نزد امام هادى (عليه السلام ) فرستاد و او را به آن مجلس حاضر نمود و از او پرسيداى
ابوالحسن هنگام حج چه كسى موسى سر حضرت آدم (عليه السلام ) را تراشيد؟ امام هادى
(عليه السلام ) فرمود: از شما مى خواهم مرا از پاسخ به اين سئوال معاف بدارى .
واثق گفت تو را قسم مى دهم كه خبر دهى امام (عليه السلام ) فرمود اكنون كه دست
بردار نيستى . پدرم از پدران روايت كردند كه رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم
) فرمود به جبرئيل فرمان داده شد تا ياقوتى از بهشت را به زمين ببرد جبرئيل آن
ياقوت را آورد و بر سر آدم ماليد موهاى سر او ريخته شد و نور آن ياقوت هرجا كه رسيد
تا همان جا حرم گرديد.
((انوار البهيه ، ص 440 و 441)).
گرايش سرلشگر ترك به امام هادى (عليه السلام )
عصر خلافت واثق بود او سپاه عظيم را به فرماندهى يكى از سرلشگران براى سركوب
اعراب شورشى اطراف مدينه به حجاز فرستاد. سپاه او وارد مدينه شدند امام هادى (عليه
السلام ) به اطرافيان خود فرمود برويم تا از نزديك لشگر كسى اين فرمانده را بنگريم
.
ابوهاشم مى گويد همراه امام هادى (عليه السلام ) سوار بر مركب از خانه بيرون آمديم
و در كنار عبور لشگر واثق ايستاديم يكى از سرلشگران سوار بر اسب از نزد ما عبور كرد
امام هادى (عليه السلام ) چند جمله به زبان تركى به او فرمود:
همان دم ديدم آن سرلشگر ترك از اسبش پياده شد و سم مركب امام هادى (عليه السلام )
را بوسيد من تعجب كردم خود را به آن نظامى ترك نزديك نمودم به او گفتم تو را قسم مى
دهم بگو بدانم امام هادى (عليه السلام ) به تو چه گفت كه تو اين گونه شيفته آن حضرت
شدى سرلشگر ترك گفت آيا اين شخص پيغمبر است گفتم نه گفت او مرا بهنامى صدا زد كه در
كودكى در شهرهاى ترك نشين مرا به آن نام مى خواندند و تا اين ساعت هيچ كس به آن
اطلاع نداشت .
((بحار، ج 50، ص 124)).
قال ابو الحسن الثالث (الامام الهادى (عليه السلام ))
اذكر مصرعك بينيدى اهلك و لا طبيب يمنعك و لا حبيب ينفعك .
حضرت امام هادى (عليه السلام ) مى فرمايد به ياد آور آن هنگامى را كه پيش روى
خانواده ات در بستر مرگ افتاده اى و نه طبيب مى تواند مرگت را جلوگيرى كند و نه
دوست به كارت مى آيد. (يعنى در فكر عمل صالح باشيد).
((ميزان الحكمه ، ج 2، ص 928، حديث 5861)).
در روايت آمده متوكل يك روزى بيمار شد و نذر كرد اگر خوب شد اموال كثير به فقرا
بدهد او از آن بيمارى خوب شد سپس در مورد اينكه اموال كثير چقدر است فكرش به جايى
نرسيد فقهاى دربار را جمع كرد و از آن ها پرسيد مقدار اموال كثير چقدر است .
آن ها در پاسخ به اين سئوال به راءى واحد نرسيدند سرانجام متوكل مسئله را از امام
هادى (عليه السلام ) پرسيد آن حضرت در جواب فرمود بايد 83 دينار صدقه بدهى فقها از
اين پاسخ شگفت زده شدند از متوكل خواستند تا علت آن را از امام (عليه السلام )
بپرسد متوكل علت آن را از امام (عليه السلام ) پرسيد امام هادى (عليه السلام ) در
پاسخ فرمود خداوند در قرآن مى فرمايد:
لقد نصركم الله فى مواطن كثيره .
خداوند شما را در جاهاى بسيار يارى كرده
همه خاندان ما روايت كرده اند آن موارد يك خداوند پيامبرش را در آن موارد از جنگ ها
پيروز نمود و مسلمانان را يارى فرمود 83 مورد بوده است متوكل خشنود شد و مال بسيار
براى آن حضرت فرستاد تا آن را درآن چه دوست دارد مصرف كند.
((سيره چهارده معصوم ، ص 861)).
امام هادى (عليه السلام ) در پرتو امدادهاى غيبى فضل بن احمد روايت مى كند پدرم گفت
يك روزى نويسنده (معتز) پسر متوكل بودم .
همراه معتز نزد متوكل رفتيم ديديم متوكل بر تخت نشسته است معتز سلام كرد و ايستاد
من هم پشت سر او ايستادم هر وقت معتز نزد متوكل مى آمد متوكل خيرمقدم مى گفت اجازه
نشستن مى داد ولى در آن رو زايستادن معتز طولانى شد و بسيار نارحت بود و به فتح بن
خاقان كه (وزيرش گفت اين شخص (يعنى امام هادى (عليه السلام )) كه تو درباره او سخن
مى گوئى و مدح مى كنى به خدا قسم اين رياكار است ادعاى دروغ كرده و به دولت من آسيب
مى رساند سپس متوكل فرمانداد چهار نفر از غلامان بى حرم و بد زبان احضار كنيد آن ها
را حاضر كردند متوكل به هر كدام يك شمشير داد و به آن ها فرمان داد هنگام ورود امام
هادى (عليه السلام ) (به منزل متوكل ) با شمشيرهاى خود به او حمله نمايند و سخت او
را با شمشير بزنيد در اين هنگام متوكل مى گفت :
والله لاحرقنه بعد القتل سوگند به خدا بعد از كشتن او را مى
سوزانم .
و من پشت پرده عقب معتز ايستاده بودم لحظه نگذشت كه امام هادى (عليه السلام ) وارد
شد قبل از ورود او مردم آمده بودند و خبر ورود آن حضرت را به متوكل داده بودند آن
ها گفتند ابوالحسن (عليه السلام ) آمد نگاه كرد ديدم امام هادى (عليه السلام )
مشغول ذكر است و در عالم خودش مى باشد بدون پريشانى به محض اين كه متوكل او را ديد
خود را از تخت به زير افكند و به سوى او رفته و او را در آغوش گرفت و دست هايش را
بوسيد و گفت اى آقاء من اى بهترين خلق خدا اى ابوالحسن براى چه در اين هنگم به اين
جا آمده اى امام هادى (عليه السلام ) فرمود فرستاده تو آمد و گفت متوكل تو را مى
طلد متوكل گفت اين زنازاده دروغ گفته بههرجا مى خواهى برو بعد گفت اى فتح اى معتز
آقايتان را بدرقه كنيد وقتى امام خارج شد متوكل از آن سئوال كرد چرا فرمان مرا اجرا
نكرديد گفتند هيبت امام ما را فرا گرفت و در اطراف او صد شمشير زن برهنه ديديم از
اين رو ترس و وحشت گرفت و قادر به اجراى فرمان نشديم .
((بحار، ج 50، ص 196)).
قدرت متوكل در برابر قدرت ملكوتى امام (عليه السلام ) روايت شده متوكل به ارتش خود
كه نود هزار جنگجو بودند و در شر سامرا سكونت داشتند فرمان داد هر يك از آن ها تو
بره اسب خود را از گل قرمز پر كنند و در نقطه معين شده روى هم بريزند اين فرمان از
سوى ارتشيان اجرا شد و تل عظيمى مانند كوره بزرگ پديدار گشت كه آن را تل عظيمى
مانند كوره پديدار گشت كه آن را تل مخالى (يعنى توبره ها) ناميدند.
متوكل بر بالاى آن تل رفت و امام هادى (عليه السلام ) را احضار كرده و از او خواست
كه بالاى آن تل برود و آن حضرت بالا رفت .
متوكل به امام هادى (عليه السلام ) گفت من تو را به اين جا آورده ام كه سپاهيان مرا
مشاهده نمائيد متوكل قبلا فرمان داده بود كه همه سپاهيان لباس جنگ در تن كنند اسلحه
هاى خود را بردارند و با بهترين زينت و كامل ترين نيرو بيرون آيند هدفش از اين كار
آن بود كه نيروى هر كسى را كه بر ضد او خروج مى كند بشكند.
و ترسش از امام هادى (عليه السلام ) از اين رو بود كه مبادا او يكى از بستگانش را
به خروج و شورش بر ضد خليفه وادار كند.
امام هادى (عليه السلام ) فرمود اكنون مى خواهى من نيز لشگر خودم را به تو نشان دهم
متوكل گفت آرى امام هادى (عليه السلام ) دعا كرد ناگاه بين زمين و آسمان و مشرق و
مغرب پر از فرشتگان غرق در اسلحه آشكار شدند وقتى كه خليفه آن همه جمعيت مسلح را
ديد از ترس بى هوش شد و بر زمين افتاد وقتى كه به هوش آمد امام هادى (عليه السلام )
به او فرمود ما در امور دنيا با شما مفاخرت و مسابقه نمى گذاريم ما بهاامر آخرت
اشتغال داريم پس آن چه كه تو در مورد من گمان كردى چنين نيست .
((بحار، ج 50، ص 196)).
به اعجاز امام هادى (عليه السلام ) نيست شدن شعبده باز در حضور متوكل شخصى به نام
زرافه دربان متوكل نقل شده زرافه مى گويد شعبده بازى از هند پيش متوكل آمد متوكل
لهو و لعب و بازى كردن را بسيار دوست داشت او خواست از وجود شعبده باز بر ضد امام
هادى (عليه السلام ) استفاده كند به شعبده باز گفت اگر طورى كنى كه در يك مجلس
عمومى على بن محمد (حضرت هادى (عليه السلام )) را شرمنده كنى هزار اشرفى به تو
جايزه مى دهم .
شعبده باز گفت سفره غذا پهن كن و قدرى نان تازه نازك در سفره بگذار و مراكنار آن
حضرت جاى بده به تو قول مى دهم كه حضرت هادى را نزد حاضران سرافكنده و شرمنده سازم
، متوكل دستور او را اجرا كرد جمعى در كنار سفره نشستند امام هادى (عليه السلام )
را نيز احضار نمود مقدارى نان در نزديك امام هادى (عليه السلام ) گذاشتند امام هادى
(عليه السلام ) دست به طرف نان دراز كرد نان به جانب ديگر پريد امام هادى (عليه
السلام ) دست به طرف نان ديگر دراز كرد باز آن نان به سوى ديگر پرسيد و حاضران
خنديدند اين حادثه چند بار تكرار شد امام هادى (عليه السلام ) (كه خشمگين شده بود)
دستش را بر صورت نقش شيرى كه به روى پارچه متكاى بود زد و فرمود دشمن خدا را بگير
هماندم آن نقش به شكل شيرى زنده در آمد و به شعبده باز حمله كرد و او را دريد و
خورد سپس به جاى اولش به همان صورت و نقش شير در پارچه متكا باز گشت همه حاضران
حيرت زده شدند امام هادى (عليه السلام ) برخاست كه برود متوكل به آن حضرت التماس
كرد كه بنشينيد و آن شعبده باز را بازگردان آن حضرت فرمود: سوگند به خدا او را پس
از اين نخواهى ديد آيا تو دشمنان خدا را بر دوستانش مسلط مى كنى حاضران نيز از آن
جا رفتند و ديگر آن شعبده باز ديده نشد.
((بحار، ج 50، ص 146 و 147)).
لطف خداوند نسبت به امام هادى (عليه السلام )
خادم امام هادى (عليه السلام ) مى گويد يك شب امام هادى (عليه السلام ) به
من فرمود سطل آب را در فلان مكان بگذاريد تا وقتى از خواب برخاستم آب وضو فراهم
باشد آن حضرت استراحت فرمدند و من به دنبال كارى رفتم و فراموش كردم كه سطل آب را
در محل بگذارم ناراحت بودم كه امام (عليه السلام ) وقتى از خواب برخيزد به زحمت
خواهد افتاد در حالى كه نگران بودم به محضرش رفتم به من فرمود واى بر تو آيا عادت
مرا نمى دانى كه من با آب سرد وضو مى گيرم تو آب را گرم كرده اى و در سطل ريخته اى
عرض كردم به خدا سوگنداى آقاى من نه سطل را و نه آب را من در جايى نگذاشتم آن حضرت
(در اين هنگام دريافت كه امداد غيبى اين كار را كرده است به شكر الهى پرداخت ) و
گفت حمد و سپاس مخصوص خداوند است سوگند به خدا كارى را كه خداوند بر ما آسان نموده
ترك نخواهم كرد حمد و سپاس خداوندى را كه ما را از اهل اطاعت خود گردانيده است و ما
را براى كمك بر عبادتش موفق نمود.
پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى فرمايد: ان
الله يغب على من الا يقبل رخصته ؛ همانا خداوند خشم مى كند بر كسى كه آسان
كرده او را نپذيرد و اين يك درس و پند بزرگ از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )
و امام هادى (عليه السلام ) است كه ما در مورادى كه خداوند رخصت داده و آسان گرفته
بر خود سخت نگيريم امام هادى (عليه السلام ) با همان آب گرم كه دست غيبى آن را
برايش آماده كرد بود وضو ساخت و آسان گيرى خدا را ترك ننمود.
((بحار، ج 50، ص 138)).
مسلمان شدن قيصر روم از پاسخ امام هادى (عليه السلام )
قيصر روم براى يك از خلفاى بنى عباس در ضمن نامه اى نوشت ما در كتاب انجيل
ديده ايم كه هر كس از روى حقيقت سوره اى بخواند كه خالى از هفت حرف باشد خداوند
جسدش را بر آتش دوزخ حرام مى كند و آن هفت حرف عبارت است از (ث ) (ج ) (خ ) (ز) (ش
) (ظ) (ف ) ما هر چه بررسى كرديم چنين سوره اى را در كتاب هاى تورات و زبور و انجيل
نيافتيم آيا شما در كتاب آسمانى خود چنين سوره اى ديده ايد؟
خليفه عباسى دانشمندان را جمع كرد و اين مسئله را با آن ها در ميان گذاشت آن ها از
جواب آن درماندند سرانجام اين سئوال را از امام هادى (عليه السلام ) پرسيدند آن
حضرت در پاسخ فرمود: آن سوره سوره حمد است كه اين حروف هفت گانه در آن نيست پرسيدند
فلسفه نبودند اين هفت حرف در اين سوره چيست فرمود: (ث ) به ثبور (هلاكت ) حرف (ج )
اشاره جحيم نام يكى از دركات دوزخ و حرف (خ ) اشاره به خبيث ناپاك و حرف (ز) اشاره
به زقموم اغذاى بسيار تلخ دوزخ و حرف (ش ) اشاره به شقاوت بدبختى و حرف (ظ) اشاره
به ظلمت تاريكى و حرف (ف ) اشاره به افت است .
خليفه اين پاسخ را براى قيصر روم نوشت پس از دريافت نامه بسيار خوشحال شد و به
اسلام گرويد و در حالى كه مسلمان بود از دنيا رفت .
((سيره چهارده معصوم ، ص 888)).
دعاى امام هادى (عليه السلام ) در حق غير
يونس نقاش يكى از دوستان و شيعيان امام هادى (عليه السلام ) بود يك رو
زلرزان و پريشان نزد امام هادى (عليه السلام ) آمد و گفت اى آقاى من در مورد
خانواده به شما سفارش مى كنم از آن ها سرپرستى كنيد امام (عليه السلام ) فرمود چه
شده يونس گفت آماده مرگ شدم امام هادى (عليه السلام ) فرمود در حالى كه خنده بر لب
داشت چرا اى يونس ايشان گفت موسى بن بغا (سرلشگر متوكل ) نگين گران قيمت را به من
داده روى آن نقاشى كنم نگين در دستم شكست و دو نيمه شد فردا وقت پرداخت آن است اگر
موسى ببيند اين نگين گران قيمت را شكسته ام يا مى كشد و يا هزار تازيانه به من مى
زند امام هادى (عليه السلام ) فرمود: به خانه ات برو تا فردا حادثه اى جز خير پيش
نمى آيد يونس كه بسيار مضطرب بود بازگشت و آن شب را با هزار زحمت به سر آورد صبح
زود با پريشانى ونگرانى شديد به محضر امام هادى (عليه السلام ) آمد و عرض كرد
فرستاده موسى آمده نگين را از من مى طلبد چه كنم امام هادى (عليه السلام ) فرمود
برو خانه موسى جز خيرى نخواهى ديد يونس گفت اى آقاى من به موسى چه بگويم امام هادى
(عليه السلام ) در حالى كه خنده بر لب داشت فرمود: نزد موسى برو و آن چه را گفت
بشنو و آن جز خير نمى باشد، يونس به خانه موسى رفت و سپس در حالى كه شادمان و خندان
بود نزد امام هادى (عليه السلام ) بازگشت به امام (عليه السلام ) عرض كرداى آقاى من
نزد موسى رفتم به من گفت دختران كوچك در مورد اين نگين با هم دعوان دارند اين نگين
را دو نيمه كن كه به هر كدام از دو دخترم يكى از آن ها برسد اگر چنين كنى تو را از
مال دنيا بى نياز مى سازم امام هادى (عليه السلام ) به يونس فرمود: تو به موسى چه
گفتى يونس گفت گفتم به من مهلت بده تا فكر كنم چگونه درست كنم امام هادى (عليه
السلام ) فرمود: جواب خوبى دادى .
((بحار، ج 50، ص 136)).
امام دهمين شد كشته از زهر جفا |
|
به جنت فاطمه از بهر او دارد عزا |
خليفه شادمان عسگرى در نامه و افغان |
|
امام افتاده در بسر ز جور اشقيا |
شيعيان سامرا غرق عزا شد |
|
كشته شد از زهر كين ابن الرضا شد |
گاهى پياده بردند با محنت عذابش |
|
گاهى شبانه بردند در مجلس شرابش |
جگرم از اثر زهر جفا مى سوزد |
|
قلبم از آتش بيداد و بلا مى سوزد |
متوك ز جفا سوخت سرا پايم را |
|
او ندانست كه در شعله چرا مى سوزد |
در حقيقت به جنان قلب على و زهرا |
|
از ستم كارى اين خصم خدا مى سوزد |
دهمين حجت حق لاله باغ على |
|
نور چشمان نقى جان رضا مى سوزد |
((پايان ))
نگاهى به زندگى امام حسن عسگرى (عليه السلام )
اسم شريف آن حضرت حسن است و كنيه اش ابو محمد و لقبش زكى و عسگرى است و ابن
الرضا هم مى گفتند نام مادرش (حديث ) و قولى ديگر آمده نام مادرش (سليل ) يا سوسن
محل تولد امام عسگرى در مدينه بوده است ، محل شهادت در سامرا در سن 22 سالگى به
امامت رسيد مدت امام آن بزرگوار شش سال شد و در سن 28 سالگى به دستور معتمد عباسى
مسموم شده به شهادت رسيد.
بعد از امام جواد (عليه السلام ) جوان ترين امامان بود يعنى 28 بهار از عمر شريفش
نگذشته به شهادت رسيد يكى از پسران امام هادعى (عليه السلام ) محمد نام داشت كه
اكنون به امام زاده سيد محمد معروف است مرقد شريفش در هست فرسخى شهر سامرا قرار
دارد.
ابن بابويه به سند معتبر از ابوالاديان روايت كرده است كه من
خدمت حضرت امام حسن عسگرى (عليه السلام ) را مى كردم و نامه هاى آن جناب را به
شهرها مى بردم پس روزى در بيمارى كه در آن مرض به عالم بقا رحلت فرمود مرا طلبيدند
و نامه اى چند نوشتند بهمداين و فرمودند كه بعد از پانزده روز باز داخل سامره خواهى
شد و صداى شيون از خانه من خواهى شنيد و مرا در آن وقت غسل دهند ابوالاديان گفت اى
سيد من هرگاه اين واقعه روى دهد مرا امامت باكيست فرمود هر كه جواب نامه مرا از تو
طلب كنداو امام است بعد از من گفتمديگر علامتى بفرما فرمود هر كه بر من نماز بخواند
او جانشين من خواهد بود گفتم ديگر بفرما گفت هر كه بگويد كه در هميان چه چيز است او
امام شماست ابوالاديان گفت مهابت حضرت مانع شد كه بپرسم كدام هميان پس بيرون آمدم و
نامه ها را به اهل مداين رساندم و جواب هاى آن ها را گرفتم برگشتم چنان چه فرمود
روز پانزدهم داخل سامره شدم صداى نوحه و شيوه از منزل مدود آن امام (عليه السلام )
بلند شده بود چون به در خانه خانه آمدم جعفر كذاب را ديدم كه به در خانه نشسته و
شيعيان بر گرد او آمده اند و او را تعزيت به وفات برادر و تهنيت به امام خود مى
گويند پس من در خاطر خودم گفتم كه اگر اين امام است امامت نوع ديگر شده اين فاسق كى
اهليت امامت دارد زيرا كه بيش تر او را مى شناختم كه شراب مى خوردم و قمار مى باخت
پسپيش رفتم و تعزيت و تهنيت گفتم و هيچ سئوال از من نكرد در اين حال (عقيد) خادم
بيرون آمد و به جعفر خطا بكرد كه برادرت را كفن كرده اند بيا و او را نماز بخوان
جعفر برخاست و شيعيان با او همراه شدند چون به صحن خانه رسيديم ديديم كه حضرت امام
حسن عسگرى را كفن كرده برروى نعش گذاشته اند پس جعفر پيش ايستاد نماز بخواند چون
خواست تكبير بگويد طفلى مانند پاره ماه بيرون آمد و رداى جعفر را كشيد و گفت اى عمو
عقب برو كه من سزاوار ترم به نماز بر پدرم از تو پس جعفر عقب ايستاده و رنگش متغير
شد.
آن طفلى پيش ايستاد و بر پدر بزرگوار خود نماز خواند و آن جناب را در پهلوى امام
على نقى (عليه السلام ) دفن كرد متوجه من شد و گفت اى بصرى بده جواب نامه را كه با
تو است پس تسليم كرد و در خاطر خود گفتم كه دو نشان ها كه حضرت امام حسن عسگرى
(عليه السلام ) فرموده بيرون آمد پس (حاجز) به جعفر گفت كى بود آن طفل جعفر گفت كه
و الله من او را هرگز نديده بودمو نمى شناختم پس در اين حالت جماعتى از اهل قم
آمدند و سئوال كردند از احوال حضرت امام حسن عسگرى (عليه السلام ) چون دانستند كه
وفات كدره است پرسيدند امامت باكيست مردم اشاره كردند به سوى جعفر پس نزديك رفتند و
تعزيت و تهنيت گفتند با مانهماه و مالى هست بگو كه نامه ها از چه جماعت است و مال
ها چه مقدار است ما تسليم كنيم جعفر برخاست و گفت مردم از ما علم غيبت مى خواهند در
آن حال خادم بيرون آمد از جانب حضرت صاحب الامر (عليه السلام ) و گفت با شما نامه
فلان شخص و فلان و فلان هست و هميانى هست كه در آن هزار اشرفى هست و در آن ميان ده
اشرفى هست كه طلا را روكش كرده اند آن جماعت نامه ها و مال ها را تسليم كردند و
گفتند هر كه تو را فرستاده است كه اين نامه ها و مال ها را بگيرى او امام زمان است
و مراد امام حسن عسگرى (عليه السلام ) همين هميان بود پس جعفر كذاب رفت نزد معتمد
كه خليفه به ناحق آن زمان بود و اين واقعه را نقل كرد معتمد خدمت كاران خود را
فرستاد كه صيقل كنيز امام حسن عسگرى (عليه السلام ) را گرفتند كه آن طفل را به ما
نشان بده او انكار كرد.
((كمال الدين ، ص 475)).