سلام بر خوانندگان به سوى
خدا، سلام بر باقى ماندگان در رضايت خدا،
سلام بر آزموده شدگان در طاعت خدا، سلام بر رهنمايان به سوى خدا،
سلام بر كسانى كه هر كه با آنان دشمنى كند با خدا دشمنى نموده و هر كه
ايشان را بشناسد خداوند را شناخته است ، و هر كه نسبت به ايشان جاهل
باشد خداوند را نشناخته است و هر كه به آنان چنگ زند و متوسل شود به
خداوند چنگ زده و متوسل شده است و هركه از آنان جدا باشد از خداوند
كناره گرفته است .
خداوند را گواه مى گيرم كه من دوست دوستان شما و دشمن دشمنان شما مى
باشم ، به آشكار و نهانتان مؤ من هستم و همه اين امور را به شما واگذار
مى كنم ، خداوند دشمن خاندان پيامبر از جن و انس از اولين و آخرين را
از رحمت خود دور دارد. و من از ايشان نزد خدا بيزارى مى جويم ، و درود
خدا بر محمّد صلّى الله عليه و آله و سلم و خاندان پاكش باد.
نمونه اى از فضايل
فضايل و مناقب حضرت ابوالحسن على بن موسى الرضا عليهماالسلام
افزون بر آن است كه در پيمانه بيان بگنجد و يا به شمارش درآيد. در
حقيقت شمارش فضايل آن حضرت همانند شمردن ستارگان آسمان است ؛ اما براى
تيمن و تبرك ، به بيان قطره اى از دريا اكتفا مى كنيم :
1 - بسيارى علم : شيخ طبرسى از ابوالصلت هروى روايت كرده كه گفت :
داناتر از حضرت على بن موسى الرضا عليهماالسلام نديدم و هر دانشمندى كه
او را ديد همانند آنچه من شهادت داده ام گواهى و شهادت داد.
همانا ماءمون در مجالس بسيار، گروه هايى از دانشمندان اديان و فقيهان و
متكلمان را گرد هم مى آورد تا با آن حضرت مناظره و گفتگو نمايند و آن
حضرت بر همه ايشان غلبه مى كرد و آنان بر فضيلت آن حضرت و قصور و
ناتوانى خود اقرار مى كردند.
از آن حضرت شنيدم كه مى فرمود:
در روضه منوره مى نشستم و دانشمندان مدينه كه بسيار بودند، هرگاه از
مساءله اى عاجز مى شدند همگى به نزد من مى آمدند و مسايل پيچيده خود را
از من مى پرسيدند و من پاسخ مى گفتم .
ابوالصلت گفت : محمّد بن اسحاق بن موسى بن جعفر از پدرش نقل كرد كه مى
گفت : پدرم حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام به پسران خود مى فرمود: اى
فرزندان من ! برادر شما حضرت على بن موسى عليهماالسلام عالم آل محمّد
است . معالم دين خود را از او بپرسيد و سخنان او را حفظ و نگهدارى
كنيد! همانا من از پدرم حضرت امام جعفرصادق عليه السلام شنيدم كه بارها
به من مى فرمود: عالم آل محمّد عليهم السلام در صلب توست و كاش او را
درك مى كردم و همانا او همنام اميرالمؤ منين على عليه السلام است .
و محمّد بن عيسى يقطينى مى گويد: چون مردم درباره حضرت ابوالحسن الرضا
عليه السلام دچار اختلاف شدند، من به جمع آورى مسايلى كه از ايشان
پرسيده شده بود و پاسخ فرموده بود، پرداختم كه بيش از هجده هزار مساءله
بود.(992)
2 - شيخ صدوق از ابراهيم بن عباس روايت كرده كه گفت :
هرگز نديدم كه حضرت ابوالحسن الرضا عليه السلام با سخن خويش به كسى جفا
كند و هرگز نديدم كه سخن كسى را قطع نمايد و حاجت هر كس را، اگر در
توان و قدرت او بود، رد نمى كرد و هيچ گاه در حضور كسى كه با او نشسته
بود پا دراز نمى فرمود و در مجلس در برابر همنشين خود تكيه نمى داد و
هرگز نديدم كه به يكى از موالى و غلامان خود بد بگويد، هيچ گاه نديدم
كه آب دهان خود را دور افكند و هيچ گاه نديدم كه قهقهه بزند، بلكه خنده
او تبسم بود و هنگام خلوت ، كه سفره غذا را نزد او مى نهادند، تمامى
غلامان را سر سفره مى طلبيد حتى دربان و ميرآخور را و با آنها غذا
تناول مى فرمود.
عادت آن حضرت آن بود كه شب ها كم مى خوابيد و بيشتر شب ها از اول شب تا
صبح بيدار بود و بسيار روزه مى گرفت و روزه سه روز از هر ماه ، كه پنج
شنبه اول ماه و پنج شنبه آخر ماه و چهارشنبه وسط ماه باشد از او ترك
نشد و مى فرمود: ((روزه اين سه روز برابر با
روزه دهر است )).
آن حضرت بسيار احسان مى نمود و در پنهانى صدقه مى داد و بيشتر صدقات او
در شب هاى تار بود، پس اگر كسى گمان كند كه همانند او را در فضل ديده
است او را تصديق ننماييد.(993)
3 - شيخ كلينى از اليسع بن حمزة قمى روايت كرده كه گفت :
من در مجلس حضرت امام رضا عليه السلام بودم و با آن حضرت سخن مى گفتم و
نزد آن جناب گروه بسيارى جمع شده بودند و از حلال و حرام مى پرسيدند كه
ناگاه مردى بلندقامت و گندم گون داخل شد و گفت :
السلام عليك يابن رسول الله ! من از
دوستان شما و دوستان پدران شما و اجداد شما عليهم السلام مى باشم . از
حج بازگشته ام و نفقه ام را گم كرده ام و چيزى كه بتوانم خود را به يك
منزل برسانم ندارم از اين رو اگر فكرى مى كرديد و مرا به سوى شهرم
روانه مى ساختيد من در شهرم متمول و پولدارم ، وقتى به آنجا برسم از
طرف شما صدقه مى دهم چون كه من فقير و مستحق صدقه نيستم .
حضرت به او فرمود: ((بنشين ، خدا تو را رحمت كند))
و رو به مردم كرد و براى ايشان سخن مى گفت تا آنكه پراكنده شدند و آن
مرد و سليمان جعفرى و خثيمه و من باقى مانديم آنگاه فرمود:
((آيا اجازه مى دهيد به اندرون بروم ؟))
پس از آن برخاست و داخل حجره شد و لحظه اى ماند آنگاه دست مبارك خود را
از بالاى در بيرون آورد و فرمود: مرد خراسانى كجاست ؟
عرض كرد: من اينجا هستم .
پس فرمود: اين دويست اشرفى را بگير و براى مخارج خود مصرف كن و به آن
متبرك شو و از طرف من آن را صدقه نده و بيرون رو كه من تو را نبينم و
تو هم مرا نبينى .
آن مرد كه رفت آن حضرت بيرون آمد.
سليمان گفت : فدايت گردم ! عطاى بسيارى به او دادى و به او رحم كردى ،
پس چرا روى مبارك خود را از او پوشاندى ؟
فرمود: از ترس آنكه ذلت سؤ ال را در روى او ببينم . آيا نشنيدى حديث
پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلم را كه :
المستتر بالحسنة تعدل سبعين حِجَّة و المذيع
بالسَّيئة مخذول و المستتر بها مغفور له ؛
پنهان كننده نيكى عملش برابر هفتاد حج است و افشاء كننده بدى زبون و
خوار است و پوشاننده آن آمرزيده شده است ، آيا نشنيدى :
متى آته يوما اُطلب حاجة |
|
رجعت الى اءهلى و وجهى بمائه |
كسى مورد ستايش من است كه اگر روزى به خاطر نيازى نزد او بروم ، در
حالى كه به سوى خانواده ام بر مى گردم كه آبروى من به جاى خود باقى است
.
(994)
ابن شهرآشوب اين روايت را در مناقب نقل كرده است و پس از آن فرموده است
كه آن حضرت عليه السلام در خراسان در يك روز عرفه ، همه مال خود را
بخشش كرد، فضل بن سهل گفت : اين زيان و غرامت است .
حضرت فرمودند: بلكه سود و غنيمت است . چيزى را كه به وسيله آن اجر و
كرامت به دست مى آورى زيان و غرامت مپندار.
(995)
نكته :
براى سلامتى در مسافرت هاى زمينى و دريايى و رسيدن به وطن و خلاصى از
اندوه و غم و غربت ، توسل به حضرت امام رضا عليه السلام سودمند است .
امام صادق عليه السلام از آن حضرت به
((دادرس و
فريادرس امت
)) تعبير فرموده است . و علاوه بر
اين در زيارت آن حضرت آمده است :
السلام على غوث اللّهفان و من صارت به اءرض
خراسان ، خراسان ؛
سلام بر فريادرس بيچارگان و كسى كه به سبب او زمين خراسان محل خورشيد
گرديد.
(996)
4 - از مدينه تا مرو: شيخ صدوق از جابر بن ابى ضحاك روايت كرده است كه
گفت :
ماءمون مرا فرستاد تا حضرت امام رضا عليه السلام را از مدينه به مرو
بياورم و دستور داد كه آن جناب را از راه بصره و اهواز و فارس حركت دهم
و از راه قم ايشان را نبرم و همچنين دستور داد كه شب و روز آن جناب را
حفظ كنم تا به او برسانم . از مدينه تا مرو در خدمت آن حضرت بودم و به
خدا قسم كه مردى را در تقوا و بسيارى ياد خدا در همه حال و شدت ترس از
خدا مثل آن حضرت نديدم . عادت آن جناب اينگونه بود كه وقت صبح نماز صبح
را به جا مى آورد و بعد از نماز در محل نماز خود مى نشست و پيوسته
تسبيح و تحميد و تكبير و تهليل مى گفت . و بر حضرت رسول و خاندان او
صلوات مى فرستاد تا آفتاب طلوع مى كرد، آنگاه به سجده مى رفت و سجده را
آنقدر طول مى داد كه روز بلند مى شد، پس از آن سر از سجده بر مى داشت و
با مردم سخن مى گفت و آنان را موعظه مى فرمود تا نزديك ظهر.
پس از آن بار ديگر وضو مى گرفت و به محل نماز خود بازمى گشت و چون ظهر
مى شد برمى خاست و 6 ركعت نافله ظهر مى خواند و در ركعت اول بعد از حمد
سوره كافرون و در ركعت هاى بعدى بعد از حمد سوره توحيد را قرائت مى كرد
و در هر دو ركعتى سلام مى داد و قبل از ركوع ركعت دوم قنوت مى خواند
وقتى اين شش ركعت را به پايان مى برد برمى خاست و اذان نماز مى گفت و
دو ركعت ديگر نافله بعد از اذان به جا مى آورد پس از آن اقامه مى گفت و
شروع به نماز ظهر مى كرد و چون سلام نماز مى داد به اندازه اى كه مى
خواست تسبيح و تحميد و تكبير و تهليل مى گفت سپس سجده شكر به جا مى
آورد و در سجده صد مرتبه شكر لله مى گفت سپس سر برمى داشت و براى
نافله عصر برمى خاست و شش ركعت نماز نافله به جا مى آورد و در هر دو
ركعت بعد از حمد سوره توحيد مى خواند چون اين شش ركعت را به پايان مى
برد اذان نماز عصر را مى گفت پس دو ركعت ديگر نافله عصر را با قنوت به
جا مى آورد. و اقامه مى گفت و به نماز عصر مشغول مى شد چون سلام مى داد
تسبيح و تحميد و تكبير و تهليل مى گفت و به سجده مى رفت و صد مرتبه مى
گفت :
حمدا لله .
هنگام غروب آفتاب وضو مى گرفت و اذان و اقامه مى گفت و سه ركعت نماز
مغرب را ادا مى كرد و پس از سلام نماز و تسبيحات سجده شكر به جا مى
آورد و آنگاه سر از سجده برمى داشت و با كسى سخن نمى گفت تا برخيزد و
چهار ركعت نماز نافله به دو سلام و با قنوت به جا مى آورد.
چون اين چهار ركعت را به پايان مى برد مى نشست و تعقيب مى خواند سپس
افطار مى كرد آنگاه مكث مى فرمود تا نزديك صبح سه شب ، سپس برمى خاست
و چهار ركعت عشاء را به جا مى آورد و پس از ذكرها و تعقيبات به رختخواب
مى رفت و با فرارسيدن ثلث آخر شب از رختخواب برمى خاست در حالى كه به
تسبيح و تحميد و تكبير و تهليل و استغفار مشغول بود مسواك مى كرد و وضو
مى گرفت و مشغول هشت ركعت نماز نافله شب مى شد و آنگاه دو ركعت نماز
شفع به جا مى آورد پس از آن يك ركعت نماز وتر را به جا مى آورد و در
اين ركعت بعد از حمد سه مرتبه توحيد و يك مرتبه فلق و يك مرتبه ناس مى
خواند و آنگاه قنوت را شروع مى كرد و در آن مى خواند:
اءللهمّ صل على محمّد و آل محمّد اءللهمّ اهدنا
فيمن هديت و عافنا فيمَن عافيت و تولّنا فيمن تولّيت و بارك لنا فيما
اءعطيت و قِنا شرّ ما قضيت فانّك تقضى و لا يُقضى عليك انّه لا يزلّ من
واليت و لا يعزُّ من عاديت تباركت ربنا و تعاليت ؛
پس هفتاد مرتبه مى گفت :
استغفرالله و اءساءله
التوبة .
چون فجر نزديك مى شد براى دو ركعت نافله فجر برمى خاست و چون فجر طلوع
مى كرد اذان و اقامه مى گفت و دو ركعت نماز فريضه صبح را به جا مى آورد
و پس از سلام نماز تا طلوع آفتاب تعقيب مى خواند، پس دو سجده شكر به جا
مى آورد و چندان طول نمى داد تا روز بالا آيد و عادت حضرت آن بود كه در
تمام نمازهاى واجب روزانه در ركعت اول حمد و سوره قدر و در ركعت دوم
حمد و سوره توحيد مى خواند، مگر در نماز صبح و ظهر و عصر جمعه و در
قنوت همه نمازهايش اين دعا را مى خواند:
ربِّ اغفر و ارحم و تجاوز عمّا تعلم انّك اءنت
الاعزُّ الاجلُّ الاكرم . و در همه نمازهاى شبانه روزى خود بسم
الله را بلند مى گفت .
پس چون آن حضرت را نزد ماءمون بردم ، احوال حضرت را در بين راه پرسيد و
من مشاهدات خود را به او گفتم . ماءمون گفت : آرى يابن ابى الضحاك !
حضرت على بن موسى الرضا عليهماالسلام بهترين زمينيان و داناترين و
عابدترين ايشان است ، پس مردم را به آنچه از آن جناب ديده اى خبر مده !
زيرا مى خواهم فضل آن جناب ظاهر نشود مگر به زبان من و از خدا يارى مى
جويم ، بر نيتى كه دارم او را بلند كنم و قدر او را بالا برم .
(997
)
علامه مجلسى رحمة الله در بحار نقل فرموده كه اين دعاى حضرت امام رضا
عليه السلام است هنگامى كه ماءمون بر آن حضرت غضب كرده بود و بعد از
خواندن اين دعا غضبش فرونشست :
بالله اءستفتح و بالله اءستنجح و بمحمد صلّى
الله عليه و آله و سلم اءتوجّه اءللهمّ سهِّل لى حزونة اءمرى كله و
يسِّر لى صعوبته انَّك تمحو ما تشاء و تثبت و عندك امُّ الكتاب .
و از حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام نقل شده كه : هيچ گاه براى
چيزى ناراحت و غمگين نشدم و زندگى بر من تنگ نشد و برابر حريف شجاعى
قرار نگرفتم و اين دعا را خواندم ، مگر آنكه خداوند هم و غم مرا برطرف
كرد و پيروزى بر دشمنانم را روزى فرمود.
(998)
5 - فضل الله بن روزبهان به عنوان يك شخص متعصب و شيعه ستيز نظير ابن
تيميه شناخته مى شود و همانند ابن تيميه كتابى در رد كتاب
((نهج الحق
)) مرحوم
علامه ابن المطهر حلى نوشته است ؛
(999)
او از كسانى است كه نتوانست در اوايل دولت صفويه تشكيل و موجوديت
اجتماعى شيعه را تحمل كند از اين رو در مقدمه كتابش چنين نوشته است :
گروهى از بدعت گزاران ، اين سرزمين را اشغال كرده اند و نظريات رافضى و
فرقه گرايى را توسعه داده اند و اين مساءله باعث گرديد كه من سرزمين
پدرى خود را ترك گويم و پس از وداع با عزيزان و ياران ، راه تبعيد در
پيش گيرم ؛ از اين رو شهر اصفهان را پشت سر گذاشتم .
وى پس از اين كه با كتاب
((نهج الحق
)) اثر گرانبهاى ابن المطهر، روبه رو مى شود
تصميم مى گيرد كه مطالب آن را پاسخ گويد و پيش از اين كه بخش اصلى پاسخ
خود را شروع كند، اتهامات توهين آميزى بر نويسنده آن ، كه عقايد دوازده
امام را پذيرفته و وى آن را قبول ندارد، مى بندد.
(1000)
با اين وجود خود وى امامان شيعه را در جايگاه بسيار متعالى قرار مى دهد
و اشعارى هم در تمجيد آنها مى سرايد.
ابن روزبهان در غربت ، كتاب ديگرى به نام
((وسيلة
الخادم الى المخدوم
)) در شرح صلوات چهارده
معصوم نوشته است .
او كه در غربت دچار انواع سختى ها و مصيبت ها شده بود به اين فكر افتاد
كه براى رفع گرفتارى هاى خود از بزرگانى كه در خاك خفته اند، يارى جويد
و در اين زمينه چنين مى گويد: انديشه كردم كه از اصحاب قبور جماعتى
اختيار كنم جهت استعانت كه قبر هر يك بيت المعمور جهان آخرت و كعبه
مقاصد اصحاب حاجت باشد و جميع طوائف امت متفق باشند در آن كه استعانت
از ايشان موجب نجات از غم و سبب حصول حاجات عرب و عجم است و در اين
مطلب خلافى ميان اولين و آخرين نباشد، پس اين معنى را مقصود و محصور در
چهارده معصوم پاك كه قبور ايشان همچون صندوقهاى افلاك ، زيور خانه خاك
است ، دانستم و وجهه توجه خود را قبله آستان ايشان ساختم و روى تولاى
خويش را به جانب ارواح مقدسه ايشان برافروختم و چون تشرف به شرف زيارت
و آستانه بوسى مرقد مطهر ايشان ، كه همچون كواكب آسمان در اطراف اقطار
منتشر است ، ميسر نبود، به صدق تمام و توجه كامل ، دل را به محبت و
ولاى ايشان مشعوف گردانيدم و زبان را به صلوات و سلام بر آن اجله كرام
- عليهم صلوات الله و سلام الملك العلام - مشغول ساختم و طريق نجات از
بليات و سبيل حصول مقاصد و حاجات در اين توجه و ابلاغ صلوات منحصر ديدم
در اثناء صورت تركيب صلواتى مرتب كه مشتمل بر شمه اى از جلايل مناقب و
جزايل مآثر و مفاخر ايشان بوده ، در خاطر ورود يافت فى الحال آن را از
لوح ضمير به اعانت كلك تحرير تصوير كردم . انشاء الله به بركت ذكر آن
اجله سادات كه خلاصه كائناتند، جميع مقاصد اين غريب از ممكن غيب عن
قريب چهره گشايد و از آيينه ضمير، زنگ غم كدورت حزن و الم بزدايد:
يا رب به درت گريه و آه آوردم |
|
هر چند به خروار گناه آوردم |
يا رب به نبى و آل او بخش مرا |
|
چون از ره بندگى پناه آوردم |
(1001)
ابن روزبهان در شرح صلوات بر امام رضا عليه السلام مى نويسد:
اءللهمّ صل و سلم على الامام الثّامن السيد
الحسان السّند البرهان حجّة الله على الانس و الجانّ الّذى هو لِجُند
الاءولياء سلطان صاحب المروَّة و الجود و الاحسان المتلاءلى فيه اءنوار
النبى عند عين العيان رافع معالم التوحيد و ناصب اءلوية الايمان الراقى
على درجات العلم و العرفان صاحب منقبة قوله : ((ستدفن
بضعة منّى باءرض خراسان )) المستخرج بالجفر و
الجامعة مايكون و ماكان المقول فى شرف آبائه كلهم افضل من شرب صوب
العنان المقتدى برسول الله فى كل حال و فى كلِّ شاءن ابى الحسن على بن
موسى الرضا عليه السلام الامام القائم الثامن الشهيد بالسّم فى الغم و
البؤ س المدفون بمشهد طوس ؛
بار خدايا! درود فرست بر امام هشتم ، آن حضرت مهتر نيكوخصال ، نيكوكار،
نيكوسيرت را؛ او كه حجت خداى تعالى بر انس و جان است
((و
اين اشاره است به آنچه از اوصاف ائمه هداى است كه ايشان حجت خداى تعالى
بر انس و جن اند. روايت كرده اند همچنان كه انسان از آن حضرت تلقى علوم
و معارف مى كرده اند جن در صحبت آن حضرت حاضر مى شده اند و علوم و
معارف از آن حضرت فرامى گرفته اند و قواعد دين مى آموخته اند. پس آن
حضرت حجت خداى تعالى بر انس و جن باشد.
)) و آن
حضرت بر لشكر اولياء سلطان است و صاحب مروت و سخاوت و احسان است
((و اين اشاره به جود و بخشش آن حضرت است كه در
عالم مشهور بوده و تمامى ائمه هداى اگر چه موصوف به اين وصف كامل بوده
اند و ليكن آن حضرت را مزيد اختصاص به اين وصف بوده است و حكايت جود و
بخشش و كرم آن حضرت مشهور است
)) انوار رسول
اكرم بر سيماى مبارك آن حضرت ظاهر است
((اشاره
است به اين كه آثار جمال و انوار حضرت نبى اكرم صلّى الله عليه و آله و
سلم از صفحات و وجنات آن حضرت نمايان بوده
)) آن
حضرت بلندكننده نشانه هاى توحيد و نصب كننده پرچم هاى ايمان است . آن
حضرت بالارونده بر بالاترين درجات علم و عرفان است
((چنانچه
روايت كرده اند كه جميع طوائف از ارباب علم و معرفت از آن حضرت استفاده
مى كرده اند و مشكلات خود را از آن حضرت مى پرسيدند، فقها مشكلات فقه و
دقائق آن را از آن حضرت مى آموخته اند و اطباء معضلات علم ابدان را از
آن حضرت اندوخته و حكما انوار الهى را از انوار آن حضرت استكشاف مى
كرده اند و عارفان آداب طريق حقيقت و اسرار مكاشفات را از اطوار سلوك
آن حضرت مى يافته اند و بالجمله ايشان مقتداى جميع طوائف بوده اند
))
آن حضرت صاحب منقبتى است كه فرموده رسول خدا صلّى الله عليه و آله و
سلم است كه حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم فرموده است : زود
باشد كه پاره اى از تن من در خراسان دفن شود و هركس او را زيارت كند
مرا زيارت كرده است .
آن حضرت استخراج كننده است به جفر و جامعه آنچه خواهد بود و آنچه بوده
است
((و اين اشاره است بدانكه آن حضرت علوم
غيبيه را از جفر و جامعه استخراج مى فرموده و جفر و جامعه علمى است كه
مخصوص اهل بيت است و از جمله علوم غيبيه است و ايشان جفر كبير كه آن
جامع جميع علوم و اسرار و حكم است كه از آن احوال گذشته و آينده را
استنباط مى كرده اند
)) در شرف پدران آن حضرت
گفته شده : شش پدرش هر يك فاضل ترين تمام اهل عالمند. آن حضرت
اقتداكننده به رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلم است در هر حالى و
در هر كارى و شاءنى كه آن حضرت را پيش آمده كنيت آن حضرت ابوالحسن و
لقبش رضا است و از القاب آن حضرت امام قائم ثامن است
((اشاره
به آن حديث كه پيغمبر صلّى الله عليه و آله و سلم ، درباره دوازده امام
فرموده كه هشتم ايشان امام موعود ايشان است
))
آن حضرت در اثر سم شهادت يافته در طوس مدفون گرديد هزار كرت لعنت
خداى تعالى ، بلكه به عدد علم خداى تعالى بر آن كس باد كه آن حضرت را
زهر داد و بدان راضى شد و در آن شريك شد و بدان امر كرد و بر هر كس كه
بدان راضى باشد تا روز قيامت .
(1002)
ماه تمام
سلام على روضة للاءمام |
|
على بن موسى عليه السلام |
سلام من العاشق المنتظر |
|
سلام من الواله المستهام |
بر آن پيشواى كريم الشِّيم |
|
بر آن مقتداى رفيع المقام |
ز شهد شهادت حلاوت مذاق |
|
ز زهر عدو در جهان تلخ كام |
ز خلد برين مشهدش روضه اى |
|
خراسان از او گشته دارالسلام |
از آن خوانمش جنت هشتمين |
|
كه شد منزل پاك هشتم امام |
محبان ز انگور پر زهر او |
|
فكندند مى هاى خونين به جام |
مرا چهره بنمود يك شب به خواب |
|
شد از شوق او خواب بر من حرام |
على وار بر شيرمردى سوار |
|
امين در ركابش كمينه غلام |
(1003)
شاه ولايت على
فضل الله روزبهان كه آرزوى ديرينه اش زيارت مرقد مطهر آن امام رووف بود
بالاخره موفق شده و قصيده اى نيز در منقبت آن حضرت سروده است كه چند
بيت آن را مى آوريم :
مهيمنا به حبيب محمّد عربى |
|
به حق شاه ولايت على عالى فن |
به هر دو سبط مبارك به شاه زين عباد |
|
به حق باقر و صادق به حق كاظم و احسن |
به حق شاه رضا ساكن حظيره قدس |
|
به حق شاه تقى و نقى صبور محن |
به حق عسكرى و حجت خدا مهدى |
|
كز اين دوازدهم ده نجات روح و بدن |
فداى خاك رضا باد صد روان امين |
|
كه اوست چاره درد و شفيع زلت من |
(1004)
نمونه اى از معجزات
حضرت على بن موسى الرضا عليهماالسلام از راه هاى گوناگون به
ارشاد مردم مى پرداخت و در روش ارشادى خود، از چهار طريق بهره مى برد:
الف ) حكمت : يعنى حقايق دين خدا را براى اهل حكمت و استدلال ، چنان با
براهين حكيمانه و دلايل روشن بيان مى فرمود كه جاى هيچ گونه شبهه اى
باقى نمى گذاشت و آنان را از اين طريق به راه صحيح هدايت مى فرمود.
ب ) جدل : يعنى اهل جدل و افراد متوسط را با مجادله نيكو ارشاد و به
راه خدا هدايت مى فرمود.
ج ) پند و اندرز: يعنى مردم عادى را از طريق پند و اندرز به راه خدا
هدايت مى نمود.
د) اعجاز: يعنى در موقع ضرورى با اعمال ولايت تكوينى و نشان دادن معجزه
، افرادى را به راه حق رهنمون مى داشت و هر نوع شك و شبهه را از دل
هايشان مى زدود.
از ميان اين راه ها يك نمونه از معجزات آن حضرت را مى آوريم و يادآور
مى شويم كه در
((مدينة المعاجز
))
161 معجزه از آن حضرت را از آن حضرت نقل كرده است : ابن شهرآشوب از حسن
بن على وشّاء روايت كرده كه گفت : سيد و آقاى من حضرت امام رضا عليه
السلام مرا به مرو خواند و فرمود: اى حسن ! على بن ابى حمزه بطائنى
امروز از دنيا رفت و هم اكنون داخل قبرش شد. و دو ملك قبر بر او داخل
شدند و از او پرسيدند كه : پروردگار تو كيست ؟
گفت : الله تعالى . گفتند: پيامبر تو كيست ؟ گفت : محمّد صلّى الله
عليه و آله و سلم . گفتند: ولى تو كيست ؟ گفت : على بن ابى طالب
عليهماالسلام . گفتند: بعد از او كيست ؟ گفت : امام حسن عليه السلام
آنگاه تك تك امامان را برشمرد تا به حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام
رسيد، پرسيدند: بعد از امام موسى كاظم عليه السلام كيست ؟
سخن در دهان گردانيد و پاسخ نگفت شكنجه اش دادند و گفتند: بگو كيست ؟
سكوت كرد. به او گفتند: آيا حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام تو را به
اين امر كرده است ؟ آنگاه با گرزى آتشين او را زدند و قبرش را تا روز
قيامت برافروختند.
راوى گفت : من از نزد آقاى خود بيرون آمدم و تاريخش را يادداشت كردم
روزهاى زيادى نگذشت كه نامه هاى اهل كوفه و خبر مرگ بطائنى در همان روز
و اين كه در آن لحظه حضرت فرمودند در قبرش گذاشته اند به ما رسيد.
(1005)
على بن ابى حمزه بطائنى عصاكش ابوبصير يحيى بن القاسم بوده و از حضرت
امام صادق عليه السلام و حضرت امام موسى كاظم عليه السلام روايت نقل
كرده ، او دروغگو و نفرين شده و يكى از بزرگان واقفه است . در خبر آمده
است كه سى هزار اشرفى از مال حضرت امام موسى كاظم عليه السلام نزد او
بود او به جهت طمع در آن پولها واقفى شد.
حضرت امام موسى كاظم عليه السلام به او فرمود:
يا على اءنت و اصحابك اءشباه الحمير؛
تو و يارانت مانند خرانيد.
(1006)
واقفه فرقه اى هستند كه حضرت امام موسى كاظم عليه السلام را امام مى
دانند و شهادت ايشان را انكار مى كنند و آن حضرت را قائم و مهدى دانسته
و امامت را با ايشان پايان يافته مى دانند و مى گويند: امام هفتم زنده
است و تا دنيا را پر از عدل ننمايد رحلت نخواهد كرد.
امام رضا عليه السلام در
عصر هارون
ده سال از امامت حضرت على بن موسى الرضا عليهم السلام در دوران
حكومت هارون سپرى گرديده است .
اين مدت به علت كاهش فشار از سوى هارون ، دوران آزادى نسبى و فعاليت آن
حضرت به شمار مى رود. از اين روز شاگردانى كه امام عليه السلام تربيت
كرد و علوم و معارف اسلامى و حقايقى از آموزه هاى قرآن كه حضرت در حوزه
اسلام منتشر نمود، بيشتر در اين مدت صورت گرفت .
اما دليل اين كاهش فشار و ايجاد فضاى نسبتا باز از طرف هارون چه بود؟
شايد نگرانى وى از عواقب قتل حضرت امام موسى بن جعفر عليهماالسلام دليل
اين امر بود. زيرا هر چند هارون تلاش فراوانى به منظور پنهان داشتن اين
جنايت به عمل آورد، اما سرانجام جريان فاش شد و موجب نفرت و انزجار
مردم گرديد و هارون مى كوشيد خود را از اين جنايت تبرئه سازد.
يكى از شواهد اين است كه هارون به عموى خود سليمان بن ابى جعفر، كه
جنازه آن حضرت را از دست مزدوران وى گرفته و با احترام به خاك سپرد،
پيغام فرستاد كه : خدا سندى بن شاهك را لعنت كند، او اين كار را بدون
اجازه من انجام داده است .
(1007)
مؤ يد ديگر، سخن هارون در پاسخ يحيى بن خالد برمكى پيرامون حضرت امام
رضا عليه السلام است كه از هارون مى خواست كه امام را تحت نظر بگيرد،
هارون در پاسخش گفت : آنچه با پدرش كرديم كافى نيست ؟ مى خواهى يكباره
شمشير بردارم و همه علويين را بكشم ؟
(1008)
حضرت امام رضا عليه السلام با استفاده از اين فرصت در زمان هارون
آشكارا اظهار امامت مى كرد، به طورى كه عده اى از دوستان آن حضرت ،
ايشان را بر حذر مى داشتند!!
صفوان بن يحيى مى گويد: چون امام ابوابراهيم حضرت موسى بن جعفر
عليهماالسلام درگذشت و حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام امر امامت و
خلافت خود را آشكار ساخت ، به حضرت عرض شد: شما امر بزرگ و خطيرى را
اظهار مى داريد و ما از اين ستمگر بر شما بيمناكيم ؟
ايشان فرمودند: هر چه مى خواهد كوشش نمايد، او را بر من راهى نيست .
(1009)
همچنين از محمّد بن سنان نقل شده : به ابى الحسن حضرت على بن موسى
الرضا در ايام خلافت هارون عرض كردم : شما امر خلافت و امامت خود را
آشكار ساخته و به جاى پدر نشسته ايد، در حالى كه هنوز از شمشير هارون
خون مى چكد؟!
فرمود: گفتار حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم به من نيرو و جراءت
مى بخشد كه فرمودند: اگر ابوجهل توانست مويى از سر من كم كند بدانيد من
پيامبر نيستم و من به شما مى گويم : اگر هارون مويى از سر من گرفت
بدانيد من امام نيستم .
(1010)
كشمكش امين و ماءمون
هارون در زمان خلافت خود، محمّد امين را، كه مادرش زبيده
بزرگترين زن عباسى و نوه منصور دوانيقى بود، ولى عهد خود قرار داد و از
مردم براى او بيعت گرفت و عبدالله ماءمون را نيز كه از كنيزى ايرانى به
نام مراجل زاده شده و آن كنيز در ايام نقاهت پس از زايمان درگذشته بود،
ولى عهد دوم قرار داد.
هارون كه براى سركوبى شورش هاى مردم خراسان از بغداد به خراسان رفته
بود، پس از آرام كردن اوضاع آشفته اوضاع آشفته خراسان ديگر نتوانست به
مركز خلافت خود در بغداد برگردد و در سوم جمادى الاخر سال 193 در طوس
روانه جهنم شد و دو فرزندش را در صحنه رقابت برجاى گذاشت .
طولى نكشيد كه درگيرى بين امين و ماءمون آغاز شد كه در نهايت به قتل
امين در سال 198 هجرى انجاميد و بدين ترتيب اختيار كامل كشورها و
سرزمين ها در دست ماءمون قرار گرفت .
(1011)
در اين سالهاى درگيرى و مناقشات و اختلافات داخلى در دستگاه حكومت بنى
عباس ، آنان فرصتى براى اذيت و آزار عموم علويان و به خصوص حضرت امام
على بن موسى الرضا عليهماالسلام نيافتند.
از اين رو مى توانيم اين پنج سال را ايام آزادى نسبى امام عليه السلام
و فرصت خوبى براى بسط تعاليم و فعاليت هاى آن حضرت بدانيم .
امام رضا عليه السلام در
عصر ماءمون
با استقرار ماءمون بر تخت خلافت دوران اندوه و ناملايمات امام
رضا عليه السلام شروع شد.
ماءمون براى عوام فريبى گاه گاهى اظهار علاقه به تشيع مى كرد و همچنين
چون بيشتر گردانندگان دستگاه خلافتش ايرانيان بودند كه نسبت به ائمه
علاقه و محبتى خاص داشتند، نمى توانست همچون پدران خود امام عليه
السلام را به زندان بيفكند و مورد شكنجه و آزار قرار دهد، از اين رو،
روش تازه اى انديشيد كه خوشنماتر و كم دردسرتر باشد.
او تصميم گرفت امام عليه السلام را به مرو، مقر حكومت خود بياورد و با
آن حضرت طرح دوستى بريزد و ضمن استفاده از موقعيت علمى و اجتماعى آن
حضرت ، فعاليت هاى ايشان را تحت نظارت كامل قرار دهد.
علامه مجلسى رحمة الله مى فرمايد:
پس از آنكه فرمان ماءمون در گستره ممالك اسلامى نافذ گرديد، ايالت عراق
را به حسن بن سهل سپرد و خود نيز در مرو اقامت نمود. ديرى نپاييد كه
غبار فتنه و آشوب در مناطق مختلف حجاز و يمن فزونى يافت و برخى از
سادات براى به دست آوردن خلافت عليه حكومت شوريدند.
خبر اين شورش ها به ماءمون رسيد او نيز با فضل بن سهل ذوالرياستين ، كه
وزير و مشاور دربار بود، مشورت كرد و پس از رايزنى و تدبير و انديشه
بسيار تصميم گرفت كه حضرت امام رضا عليه السلام را از مدينه به مرو
دعوت كند و او را وليعهد خود گرداند تا آنكه ساير سادات مطيع و منقاد
شده ، و فكر خلافت را از سر بيرون كنند.
(1012)
دعوت ماءمون از امام عليه
السلام براى آمدن به خراسان
ماءمون به گونه اى محترمانه از امام عليه السلام دعوت كرد كه
همراه با بزرگان آل على به مركز خلافت بيايد.
حضرت امام رضا عليه السلام از پذيرفتن دعوت ماءمون خوددارى ورزيد، ولى
با اصرار و پافشارى هاى فراوان ماءمون و پس از رد و بدل شدن نامه هاى
بسيار سرانجام حضرت على بن موسى الرضا عليهماالسلام همراه با جمعى به
سوى مرو حركت فرمود.
(1013)
ماءمون به
((جلودى
)) و
يا به نقل ديگر
((رجاء بن ابى ضحاك
)) كه ماءمور آوردن امام عليه السلام و همراهى
كاروان آن حضرت شده بود، دستور داده بود كه به هيچ وجه از اداى احترام
به كاروانيان و به خصوص حضرت على بن موسى الرضا عليهماالسلام خوددارى
نكند، اما امام عليه السلام براى آگاهى مردم آشكارا از اين سفر اظهار
نارضايتى مى نمود.
روزى كه مى خواست از مدينه حركت كند خاندان خود را گرد آورد و از آنان
خواست براى او گريه كنند و فرمود:
اءما انى لا اءرجع الى عيالى اءبدا؛
من ديگر هرگز به ميان خانواده ام برنخواهم گشت .
(1014)
آنگاه وارد مسجد رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلم شد تا با پيامبر
اكرم صلّى الله عليه و آله و سلم وداع كند.
حضرت چندين بار وداع كرد و باز به سوى قبر پيامبر بازگشت و با صداى
بلند گريست .
مخول سيستانى مى گويد: در اين حال خدمت حضرت شرفياب شدم و سلام كردم و
سفر به خير گفتم ، فرمود:
زُرنى فاءنّى اءخرج من جوار جدّى صلّى الله عليه
و آله و سلم فاءموت فى غربة و اُدفن فى جنب هارون ؛
مخول ! مرا خوب بنگر، من از كنار جدم دور مى شوم و در غربت جان سپارم و
در كنار هارون دفن مى شوم .
(1015)
مسير حركت كاروان امام رضا عليه السلام از مدينه به مرو از راه بصره و
اهواز و فارس بود شايد به اين جهت كه از جبل (بخشهاى كوهستانى غرب
ايران ) و كوفه و كرمانشاه و قم كه مركز اجتماع شيعيان بود عبور نكنند.
در نقل سيد عبدالكريم بن طاوس و شيخ عباس قمى رحمة الله عليهما خط سير
كاروان امام عليه السلام به گونه اى ترسيم شده است كه گويا امام از شهر
قم نيز عبور كرده اند.
(1016)
ورود به پايتخت
كاروان امام عليه السلام كه شامل والى مدينه و گروهى از رجال و
اشراف آن روز بود، روز دهم شوال به مرو رسيد و پس از چند روز استراحت ،
مذاكراتى بين حضرت على بن موسى الرضا عليهماالسلام و ماءمون آغاز شد و
ماءمون پيشنهاد كرد كه خلافت را يكسره به آن حضرت واگذار نمايد.
حضرت امام رضا عليه السلام از قبول اين پيشنهاد به شدت امتناع ورزيد
فضل بن سهل با شگفتى مى گفت :
فما راءيت خلافة قطُّ اءضيع منها؛
هيچ گاه خلافت را چون آن روز بى ارزش و خوار نديدم ، ماءمون به حضرت
امام رضا عليه السلام خلافت را واگذار نمود و ايشان از قبول آن خوددارى
مى كرد.
(1017)
ماءمون كه شايد خوددارى امام عليه السلام را از پيش حدس مى زد گفت :
حالا كه اين طور است ، پس ولى عهدى را بپذير!
حضرت فرمود: از اين هم مرا معذور بدار.
ماءمون ديگر عذر امام عليه السلام را نپذيرفت و جمله اى را با خشونت و
تندى گفت كه خالى از تهديد نبود، او گفت : عمر وقتى از دنيا مى رفت
شورا را در ميان 6 نفر قرار داد كه يكى از آنها اميرالمؤ منين على عليه
السلام بود و چنين توصيه كرد كه هر كس مخالفت كند گردنش زده شود! شما
هم بايد پيشنهاد مرا بپذيرى ، زيرا من چاره اى جز اين نمى بينم .
(1018)
او از اين هم صريح تر حضرت را تهديد و اجبار كرد و گفت : همواره بر
خلاف ميل من پيش مى آيى و خود را از قدرت من در امان مى بينى ! به خدا
سوگند اگر از قبول پيشنهاد ولايتعهدى خوددارى كنى تو را به جبر وادار
به اين كار مى كنم و چنانچه باز هم تمكين نكردى تو را به قتل مى رسانم
.
(1019)
حضرت امام رضا عليه السلام ناچار پيشنهاد ماءمون را پذيرفت و فرمود:
من به اين شرط ولايت عهدى تو را مى پذيرم كه هرگز در امور ملك و مملكت
مصدر امرى نباشم و در هيچ يك از امور دستگاه خلافت ، همچون عزل و نصب
حكام و قضات و فتوا، دخالتى نداشته باشم .
(1020)
ماه مبارك رمضان سال 201 هجرى خبر ولايت عهدى حضرت امام على بن موسى
الرضا عليهماالسلام انتشار يافت و روز دوشنبه هفتم ماه رمضان منشور آن
به خط ماءمون نوشته شد و در پشت همان ورقه حضرت نيز با ذكر مقدمه اى پر
از اشاره و كنايه ، قبولى خود را اعلام فرمود، ولى يادآورى فرمود كه
اين امر به انجام نمى رسد. آنگاه در كنار همان نوشته ، بزرگان و
فرماندهان كشورى و لشكرى اين منشور را گواهى نمودند.
آنگاه تشريفات بيعت طى مراسمى شكوهمند در روز پنج شنبه دهم ماه به عمل
آمد و حضرت بر مسند ولايت عهدى جلوس فرمود. اولين كسى كه به دستور
خليفه دست بيعت به امام عليه السلام داد، عباس فرزند ماءمون و پس از او
فضل بن سهل وزير اعظم ، يحيى بن اكثم مفتى دربار، عبدالله بن طاهر
فرمانده لشكر و سپس عموم اشراف و رجال بنى عباس كه حاضر بودند، با آن
حضرت بيعت كردند.
اين موضوع طبعا براى دوستان آن حضرت موجب سرور و شادمانى بود، ولى خود
آن حضرت از اين امر اندوهگين بود و وقتى كه مردى را ديد كه زياد اظهار
مسرت مى كند او را نزد خود فراخواند و فرمود: دل به اين كار مبند و به
آن خشنود مباش كه دوامى ندارد.
(1021)