فرمود: ((متمم
بن فيروز))، او از عجم هاست و از كسانى است كه
به خداوند يكتاى بى شريك ايمان آورده و او را به اخلاص و يقين پرستيده
و از قوم خود گريخته ، چون از ايشان ترسيده كه دين او را تباه كنند. پس
خداوند به او حكمت بخشيد و به راه راست هدايت كرد و او را از
پرهيزكاران قرار داد و ميان او و ميان بندگان مخلص خود آشنايى انداخت و
هر سال مكه را زيارت مى كند و حج مى گزارد و در اول هر ماه يك عمره به
جا مى آورد و به فضل و يارى خدا از هند به مكّه مى آيد و اين گونه
خداوند شكرگزاران را پاداش مى دهد.
آنگاه راهب مسايل بسيارى از آن حضرت پرسيد و حضرت همه را پاسخ فرمود.
حضرت نيز چيزهايى را از راهب پرسيد كه پاسخش را نمى دانست بنابراين خود
حضرت پاسخ آنها را نيز بيان فرمودند.
بعد از آن راهب گفت : مرا از هشت حرفى كه از آسمان نازل شده خبر ده كه
چهار حرف آن در زمين ظاهر گشت و چهار حرف ديگر در هوا باقى ماند، آن
چهار حرفى كه در هواست بر چه كسى نازل مى شود و چه كسى آنها را تفسير
خواهد كرد؟
فرمود: خداوند آنها را بر قائم ما عليه السلام نازل خواهد كرد و او آن
را تفسير خواهد فرمود و چيزى را كه بر صديقان و رسولان و هدايت شوندگان
نازل نفرموده است بر او نازل خواهد فرمود.
راهب گفت : دو حرف از آن چهار حرف را كه در زمين است به من بياموز.
حضرت فرمود: تو را از همه آن چهار حرف آگاه مى گردانم :
اءمّا اءولهنَّ فلا اله الا الله وحده لا شريك
له باقيا و الثانية محمّد رسول الله صلّى الله عليه و آله و سلم مخلصا
و الثّالثة نحن اهل البيت و الرّابعة شيعتنا منّا و نحن من رسول الله
صلّى الله عليه و آله و سلم و رسول الله من الله بسبب ؛
اما اولين حرف پس توحيد است به گونه اى كه در همه حالات باقى باشد و
دوم رسالت حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم است به طورى كه از
آلايش خالص شده باشد. و سوم آنكه ما اهل بيت پيغمبريم و چهارم آنكه
شيعيان ما از ما مى باشند و ما از رسول خداييم و رسول خدا صلّى الله
عليه و آله و سلم به واسطه سببى از خداست ، يعنى اين اتصال و تعلق شيعه
ما به ما و ما به پيغمبر و پيامبر به خدا به واسطه حبل و ريسمانى است
كه همان دين به همراه ولايت و محبت است .
در اينجا راهب شهادتين را بر زبان جارى ساخت و حضرت نيز هدايايى به او
بخشيد.(937)
نكته لطيف
مرحوم ملا خليل در شرح كافى فرموده است : مراد از هفت اسم ، هفت
امام است كه عبارتند از: على ، حسن ، حسين ، على ، محمّد، جعفر، موسى
عليهم السلام و در اين زمان دوازده اسم است و حديث :
نحن والله الاءسماء الحُسنى الّتى لا يَقبل الله
من العباد عملا الا بمعرفتنا
اشاره به همين مطلب دارد يعنى به خدا قسم آن اسماء حسناى خدا و
پروردگار ماييم كه خداوند هيچ عملى از بندگانش را قبول نمى كند مگر با
شناخت و معرفت ما.
مرحوم شيخ عباس قمى مى فرمايند: خوب بود ايشان مراد از هفت اسم را تمام
معصومين عليهم السلام مى گفتند، زيرا نام هاى مبارك ايشان با كسر
مكررات هفت است و از آن تجاوز نمى كند و نام هاى مبارك اين است :
محمّد، على ، فاطمه ، حسن ، حسين ، جعفر، موسى عليهم السلام و سبع
المثانى در آيه و لقد آتيناك سبعا من المثانى و
القرآن العظيم به همين معنا تاءويل شده است .(938)
4 - نامه سرور: مردى از اهل رى مى گويد: يكى از نويسندگان ، يحيى بن
خالد، استاندار ما شد و باقى مانده ماليات بر گردن من بود كه اگر از من
مى گرفتند فقير و بى چيز مى شد.
چون آن شخص استاندار شد ترس بر من چيره شد، از آنكه مرا بخواهد و به
دادن ماليات وادار نمايد. برخى به من گفتند كه والى شيعه است ؛ اما باز
مى ترسيدم كه مبادا شيعه نباشد و همين كه نزد او بروم مرا زندانى كند و
ماليات را بخواهد و به من آسيبى برساند. ناچار تصميم گرفتم كه به
پروردگار پناه برم و خدمت امام زمان خويش مشرف شوم و حال خود را براى
آن حضرت بيان كنم تا برايم چاره اى نمايد.
آنگاه به حج رفتم و خدمت مولاى خود حضرت صابر يعنى حضرت موسى بن جعفر
عليه السلام رسيدم و از وضع خود شكايت كردم و چاره خواستم . آن حضرت
كاغذى براى استاندار نوشتند و به من دادند تا به او برسانم .
نامه اين بود:
بسم الله الرحمن الرحيم اءعلم اءنَّ الله تحت
عرشه ظلا لا يسكنه الا مَن اءسدى الى اءخيه معروفا اءو نفَّس عنه كُربة
اءو اءدخل على قلبه سرورا و هذا اءخوك والسلام ؛
بدان همانا خداوند در زير عرش ، سايه رحمتى دارد كه در آن قرار نمى
گيرد مگر كسى كه به برادر خود نيكويى و احسان كند يا او را از غمى رها
سازد يا بر دل او شادى و سرور داخل كند و اين برادر توست ؛ والسلام .
پس از بازگشت از حج شبى به منزل استاندار رفتم و اجازه خواستم و گفتم :
خدمت استاندار عرض كنيد كه مردى از جانب حضرت صابر عليه السلام براى
شما پيغامى آورده است .
چون اين خبر به آن استاندار خداپرست رسيد خودش از خوشحالى پابرهنه به
در خانه آمد و در را باز كرد و مرا بوسيد و در بر گرفت و پيشانى مرا
چندين بار بوسيد و پيوسته از احوال امام عليه السلام مى پرسيد و هر
زمان كه من خبر سلامتى ايشان را مى گفتم ، شاد مى گشت و خدا را شكر مى
كرد، مرا درون خانه برد و در صدر مجلس خود نشاند و خودش مقابل من نشست
. من كاغذ امام عليه السلام را بيرون آوردم و به او دادم .
چون آن مكتوب شريف را گرفت ، ايستاد و بوسيد و خواند. و چون از مضمون
آن آگاه شد مال و جامه خود را طلبيد و هرچه درهم و دينار و جامه داشت
با من به طور مساوى قسمت كرد و قيمت اموالى را كه قسمت كردنش ممكن
نبود، به من بخشيد و هرچه را كه با من قسمت مى كرد به دنبال آن مى گفت
: اى برادر آيا خوشحالت كردم ؟ مى گفتم : بلى ! به خدا سوگند! بسيار
مسرورم كردى . آنگاه دفتر بدهكارى ها را خواست و آنچه به اسم من بود خط
زد و نوشته اى به من داد مبنى بر برائت ذمه من از آن مالى كه سلطان از
من مى خواسته است . پس من با او خداحافظى كردم و از خدمتش بيرون آمدم و
با خود گفتم :
اين مرد كه اين گونه به من احسان كرد، من قادر به جبران آن نيستم پس
بهتر است كه به سفر حج بروم ، هم براى او در موسم حج دعا كنم و هم خدمت
مولاى خود شرفياب شوم و احسان او را نسبت به خودم برايش نقل كنم تا آن
جناب نيز براى او دعا كند.
به حج رفتم و خدمت مولاى خود رسيدم و قضيه را بازگو كردم و من مى گفتم
و پيوسته صورت مبارك امام عليه السلام از خوشحالى و سرور افروخته مى
شد. عرض كردم : اى مولاى من ! مگر كارهاى اين مرد شما را خوشحال كرد؟
فرمود: آرى به خدا قسم كارهاى او مرا خوشحال كرد، اميرالمؤ منين را
خوشحال كرد، جدم رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلم را خوشحال كرد و
همانا خدا را خوشحال كرد.(939)
معجزات حضرت
معجزات آن حضرت بسيار است : خبر دادن از آنچه در ذهن هشام بن
سالم مى گذشت ، طى الارض ، غيب گويى ، جان گرفتن شيرى بر پرده نقاشى
شده بود و سخن گفتن آن حضرت با شير تنها قسمتى از معجزات آشكار حضرت
امام موسى كاظم عليه السلام است و ما در اينجا فقط به ذكر يكى از آنها
اكتفا مى كنيم :
شيخ كشى از اسماعيل بن سلام و ابن حميد روايت كرده گفتند: على بن يقطين
كسى را نزد ما فرستاد كه دو شتر تيزرو خريدارى كنيد و از راه اصلى دور
شويد و از بيراهه به مدينه برويد و اموال و نامه هايى به ما داد و گفت
: اينها را به ابوالحسن موسى بن جعفر عليهماالسلام برسانى به طورى كه
هيچ كس از كار شما آگاه نشود.
اين دو نفر مى گويند: به كوفه آمديم و دو شتر قوى خريديم و زاد و توشه
سفر برداشتيم و از كوفه خارج شديم و از بيراهه مى رفتيم تا اين كه به
بطن الرُّمّه
(940) رسيديم از شترها فرود آمديم آنها را بستيم و
برايشان علف گذاشتيم و خود نيز نشستيم تا غذا بخوريم كه ناگاه سواره اى
رو به سوى ما مى آمد و نوكرى با او بود.
همين كه به ما نزديك شد حضرت امام موسى كاظم عليه السلام است . براى آن
حضرت برخاستيم و سلام كرديم و نامه ها و اموالى كه با ما بود به آن
حضرت داديم . حضرت نيز نامه هايى را بيرون آورديم و به ما داد و فرمود:
اين پاسخ نامه هاى شماست .
گفتيم كه زاد و توشه ما به پايان رسيده ، بنابراين اگر اجازه فرماييد
وارد مدينه شويم تا هم حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم را زيارت
كنيم و هم توشه تهيه نماييم .
فرمود: توشه خود را بياوريد.
ما توشه خود را نزد آن حضرت آورديم . آن حضرت با دست خود آن را زير و
رو كرد و فرمود: اين شما را به كوفه مى رساند و همچنين رسول الله صلّى
الله عليه و آله و سلم را ديديد و من نماز صبح را در مدينه خوانده ام و
مى خواهم نماز ظهر را هم در آنجا به جاى آورم ، شما در پناه خدا
برگرديد.(941)
مرحوم شيخ عباس قمى مى فرمايند: فرمايش امام كه رسول الله صلّى الله
عليه و آله و سلم را ديديد دو معنى دارد:
الف : نزديك شدن به مدينه و زيارت ، در حكم زيارت است .
ب : ديدار امام به منزله ديدار رسول الله صلّى الله عليه و آله و سلم
است .
علامه مجلسى فرموده است كه معنى نخست روشنتر است ؛ شيخ عباس قمى رحمة
الله در اين باره معنى دوم را نزديك تر مى داند و براى تاييد نظر خويش
به ذكر روايتى از ابن شهرآشوب مى پردازد كه ابوحنيفه براى شنيدن حديث
از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام به در منزل آن حضرت آمد. حضرت در
حالى كه عصا در دست مبارك داشت از منزل بيرون آمد.
ابوحنيفه گفت : يابن رسول الله ! شما به سنى نرسيده ايد كه نيازمند عصا
باشيد؟
فرمود: همين طور است اما اين عصاى پيغمبر است و خواستم به آن تبرك جويم
.
نگاه ابوحنيفه به طرف عصا جست و اجازه خواست كه آن را ببوسد.
حضرت امام صادق عليه السلام آستين را بالا زد و به او فرمود: به خدا
سوگند مى دانى كه اين پوست رسول الله است و اين مو از موى رسول الله
است و آن را نبوسيده اى و عصا را مى بوسى .
مراد حضرت از اين فرمايش آن است كه ما عضوى از اعضاى پيامبر خدا هستيم
، همچنين منظور مباركشان اين بود كه اى ابوحنيفه تو عصا را مى بوسى ولى
اين دست من كه پوست پيامبر است ، نمى بوسى ،(942)
به مصداق فرمايش پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلم كه درباره حضرت
اميرالمؤ منين على عليه السلام فرمود:
لحمك لحمى ، دمك دمى ، سلمك سلمى ، حربك حربى
فرمايش حضرت بر اين محور دور مى زند.
شهادت امام
مشهور آن است كه شهادت آن حضرت در روز جمعه بيست و پنجم رجب سال
183 هجرى در شهر بغداد و در زندان سندى بن شاهك بود.(943)
در آن هنگام عمر شريف آن حضرت 55 سال و بنا به گفته برخى 54 سال بوده
است .(944)
ايشان بيست ساله بودند كه امامت به ايشان منتقل گرديد و مدت امامت
ايشان سى و پنج سال بوده است كه مقدارى از آن در ايام خلافت منصور بود.
او در ظاهر مزاحم آن حضرت نشد. پس از او خلافت ده ساله مهدى آغاز شد كه
او حضرت را به عراق خواست و ايشان را زندانى كرد ولى به دليل مشاهد
معجزات بسيار جراءت نكرد كه آزارى به حضرت برساند و آن حضرت را به
مدينه برگرداند. و بعد از آن خلافت يكساله هادى شروع شد و او نيز
نتوانست آسيبى به آن حضرت برساند.
هنگامى كه خلافت به هارون لعين رسيد، آن حضرت را به بغداد آورد، مدتى
زندانى ساخت و در سال پانزدهم خلافت خود آن حضرت را به وسيله زهر شهيد
كرد.(945)
در سال 179 هجرى هارون به منظور استحكام خلافت سه تن از فرزندان خود و
بيعت گرفتن از حضرت امام موسى بن جعفر عليهماالسلام عازم حج گرديد و به
اطراف فرمان هايى نوشت كه علما و سادات و اعيان و اشراف همگى در مكه
حاضر شوند تا از ايشان بيعت بگيرد و ولايت عهدى فرزندانش در مناطق
زيرسلطه او منتشر شود و براى اين كار ابتدا به مدينه طيبه آمد.(946)
يعقوب بن داود روايت كرده است :
وقتى هارون به مدينه آمد، من شبى به خانه يحيى برمكى رفتم و او مى گفت
: امروز شنيدم كه هارون كنار قبر رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلم
و خطاب به آن حضرت مى گفت : پدر و مادرم به فداى تو باد يا رسول الله !
من براى كارى كه درباره حضرت موسى بن جعفر اراده كرده ام عذر مى خواهم
، مى خواهم او را زندانى كنم ، زيرا مى ترسم فتنه اى برپا كند كه در آن
خون هاى امت تو بر زمين بريزد.(947)
فرداى آن روز فضل بن ربيع را فرستاد تا آن حضرت را در هنگام نماز
گرفتند و كشيدند كه از مسجد بيرون ببرند، حضرت رو به قبر جد بزرگوار
خود رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلم كرد و گفت : يا رسول الله !
از آنچه از امت بدكردار تو به اهل بيت بزرگوار تو مى رسد به تو شكايت
مى كنم .
صداى گريه و ناله مردم از هر سو بلند شد، آن امام مظلوم را نزد هارون
بردند و او به آن حضرت بسيار ناسزا گفت و دستور داد تا آن حضرت را به
زنجير كشند و براى آنكه ندانند آن حضرت را به كجا مى برند دو كجاوه
ترتيب دادند، يكى را به سوى بصره فرستاد و ديگرى را روانه بغداد نمود و
حضرت در آن كجاوه اى قرار داشت كه به سوى بصره فرستاده شد و مدت يك سال
آن حضرت در زندان عيسى بن جعفر بن منصور، برادرزاده آن ملعون بود و پس
از آن ، ايشان را به بغداد بردند و در حبس فضل بن ربيع قرار دادند و
چون او توان قتل آن حضرت را نداشت ، اين كار را به فضل بن يحيى برمكى
سپردند و او نيز بر اين كار اقدامى نكرد، از اين رو هارون لعين ، مسرور
خادم خود را، به همراه دو نامه به بغداد فرستاد. كسى نمى دانست كه
مسرور براى چه كارى آمده است . او دستور داشت به خانه عباس بن محمّد
رفته نامه هارون را به او بدهد و مسرور نيز همين كار را انجام داد.
عباس چون نامه را باز كرد فضل بن يحيى را خواست و صد تازيانه بر او زد
و مسرور خادم جريان را براى هارون نوشت و پس از اطلاع هارون از مضمون
نامه مسرور، نامه اى نوشت كه آن حضرت را به سندى بن شاهك تسليم كنند.
در زندان سندى بن شاهك بر حضرت بسيار سخت گذشت ، اين زندان سياه چالى
بود كه شب و روزش از هم تشخيص داده نمى شد. در آن روزهاى بسيار سخت و
پردرد و در آن تاريك خانه زندان ، اين صداى مظلومانه به گوش مى رسيد:
يا سيّدى نجِّنى من حبس هارون الرّشيد و خلِّصنى
من يده يا مخلِّص الشّجر من بين رمل و طين و ماء و يا مخلِّص اللَّبن
من بين فرث و دم و يا مخلَّص الولد من بين مشيمة و رحم و يا مخلِّص
النّار من بين الحديد و الحجر و يا مخلِّص الرّوح من بين الاءحشاء و
الاءمعاء خلِّصنى بن بين يدى هارون ؛(948)
خدايا مرا از زندان هارون نجات ده و از دست او رهايى بخش .
درباره چگونگى زهر دادن به آن حضرت ، مشهور آن است كه هارون پليد، خود
خرمايى خواست و به زهرى كشنده آلوده ساخت . آنگاه به سندى بن شاهك
دستور داد تا به حضور امام عليه السلام ببرد و او را مجبور به خوردن
كند.(949)
برخى گفته اند كه هارون به زندانبان دستور داد و سندى بن شاهك ملعون
خود رطبى تهيه كرد و به زهر آلوده ساخت و به حضرت داد و آن بزرگوار ده
عدد از آن خرماها را خورد. سندى بن شاهك گفت : بيشتر بخوريد!
حضرت امام موسى كاظم عليه السلام فرمود: كافى است ! مقصود تو حاصل شد،
بيش از اين نيازى نيست .(950)
پس از آن سندى بن شاهك عده اى از قاضيان و بزرگان را حاضر ساخت و حضرت
را به حضور ايشان آورد و گفت : مردم مى گويند كه حضرت موسى بن جعفر
عليهماالسلام در تنگى و مشقت است ، شما حال او را ببينيد و گواه باشيد
كه بيمار نيست و بر او تنگ نگرفته ايم .
حضرت فرمود: شما جماعت گواه باشيد كه سه روز است به من زهر داده اند و
در ظاهر تندرستم ، اما زهر در بدن من قرار گرفته است و در پايان امروز
به شدت سرخ خواهم شد و فردا به شدت زرد خواهم شد و روز سوم رنگم به
سفيدى خواهد گراييد و به رحمت حق تعالى واصل خواهم شد.
چون روز سوم فرارسيد روح مقدسش در ملاءاعلى به پيغمبران و صديقان و
شهدا پيوست و به مقتضاى و اءمّا الذين ابيَضَّت
وجوههم ففى رحمة الله
(951) روسفيد به رحمت الهى منتقل شد.(952)
شيخ صدوق و ديگران از حسن بن بشار روايت كرده اند كه سندى بن شاهك
هشتاد نفر از علماى مشهور و سرشناسان بغداد را براى گواه گرفتن گرد هم
آورد.(953)
صاحب عمدة الطالب آورده است كه پس از شهادت آن حضرت بدن نازنينش را به
ديد عموم گذاشتند تا ببينند كه آثارى از شكنجه در بدن مبارك آن حضرت
نيست و وانمود كنند كه ايشان به مرگ طبيعى از دنيا رفته است ، كه اين
خود يك حيله و دروغ ديگرى بود، در حالى كه شكنجه هاى زيادى چه شكنجه
روحى و چه شكنجه جسمى به حضرت دادند، مدت سه روز آن حضرت را در ميان
راه مردم قرار دادند، تا هر كس كه از آنجا مى گذرد آن حضرت را ملاحظه
كند و شهادت و گواهى خود را در دفترى بنويسد.(954)
روايت شده كه هنگام انتقال جنازه آن امام مظلوم به مقابر قريش سندى بن
شاهك مسيحى كسى را ماءمور ساخته بود كه در پيش جنازه با صداى بلند
بگويد: هذا امام الرَّفضة فاعرفوه ؛ اين
امام رافضيان است ، او را بشناسيد.(955)
شيخ مفيد و شيخ طوسى رحمة الله عليهما فرموده اند كه : جنازه شريف را
بيرون آورده بر پل بغداد گذاشتند و ندا كردند: اين موسى بن جعفر است كه
وفات كرده ، به او نگاه كنيد.
و مردم مى آمدند و به صورت مباركش نظر مى نمودند و مى ديدند كه حضرت به
شهادت رسيده است .(956)
السلام على المعذَّب فى قعر السّجون و ظلم
المطامير ذى السّاق المرضوض بحلق القُيود و الجَنازة المنادى عليها
بذلِّ الاستخفاف و الوارد على جدِّه المصطفى و ابيه المرتضى و اُمِّه
سيِّدة النِّساء بارث مغصوب و ولاء مسلوب و امر مغلوب و دم مطلوب و سمّ
مشروب ؛
سلام بر آن شكنجه شده در قعر زندان هاى تاريك و سياه چال هاى ظلمانى ،
كه پاهاى مباركش در حلقه هاى زنجير مجروح بود و هنگام شهادت بر جنازه
اش با خفت و خوارى فرياد مى كردند كه اين امام رافضيان است ، با اين
حال نزد جدش محمّد مصطفى صلّى الله عليه و آله و سلم رفت و بر پدرش على
مرتضى عليه السلام و مادرش فاطمه زهرا عليهاالسلام وارد گرديد، در
صورتى كه ارث خلافتش غصب شده و مقام ولايتش از او سلب گرديده و در
امامت مغلوب بود و با اين حال زهر جفا به او خورانيدند.
و سرانجام جنازه شريف آن حضرت را براى انتقال به مقابر قريش برداشتند و
در ميان شيون و فغان تشييع گرديد و با عزت و احترام تمام آن حضرت را در
مقابر قريش دفن كردند و قبر مطهرش را چهار انگشت بلند كردند، پس از آن
ضريحى بر دور قبر مقدسش نهادند و قبه منور را بنا كردند.(957)
كنج قفس
تا بال و پرى بود قفس را نگشودند |
|
آن روز گشودند قفس را كه پرى نيست |
بيهوده قفس را مگشاييد پرى نيست |
|
جز مشت پرى ، گوشه زندان اثرى نيست |
در دل اثرى از شادى و اميد مجوييد |
|
از شاخه بشكسته اميد ثمرى نيست |
گفتم به صبا درد دل خويش بگويم |
|
اما به سيه چال صبا را گذرى نيست |
گيرم كه صبا را گذر افتاد خبر چيست ؟ |
|
بس كاسته گرديده ز پيكر، خبرى نيست |
اميد رهايى چو از اين بند محال است |
|
دل را به جز از مرگ نجات ديگرى نيست |
داغ زهرا عليهاالسلام
فاطمه زندانيت حاجت روا شد |
|
كنج زندان بى كس و تنها فدا شد |
طوطى باغ ولا از ناله افتاد |
|
در قفس پرپر زد و يكباره جان داد |
آشناى اهل دل بى آشنا رفت |
|
از سيه چال بلا پيش خدا رفت |
ناله پيوسته او گشته خاموش |
|
يا به زير تازيانه رفته از هوش |
خاك زندان گل ز اشك غربتش بود |
|
حلقه هاى سلسله همصحبتش بود |
ساق هاى پاى او فرسوده گرديد |
|
ناله زد تا از قفس آسوده گرديد |
زمزمه
بيا بيا به برم ، شكسته بال و پرم |
|
بانوى خسته ، مادر پهلوشكسته |
ببين دو چشم ترم ، پاره شده جگرم |
|
بانوى خسته ، مادر پهلوشكسته |
دست شكسته جانب خدا كن |
|
بيا براى مرگ من دعا كن |
شد يوسف تو كنج قفست پير و زمين گير |
|
مادر به خدا خسته شدم در غل و زنجير |
(958)
دخترم معصومه عليهاالسلام
به كنج مجلس هارون ملعون |
|
غم موسى بن جعفر گشت افزون |
همى مى گفت با خلاق و بى چون |
|
الهى نجنى من حبس هارون |
در اين زندان محنت مبتلايم |
|
بسى مشتاق به روى رضايم |
شده ساييده از زنجير پايم |
|
الهى نجنى من حبس هارون |
غريب و بى كس و آزرده حالم |
|
گرفتار غم اهل و عيالم |
اگر در غريبى جان سپارم |
|
به وقت مرگ غمخوارى ندارم |
نباشد جز مصيب غم گسارم |
|
الهى نجنى من حبس هارون |
نباشد دخترم معصومه خاتون |
|
كه بندد چشم من با حال محزون |
(959)
يوسف آل محمّد عليهم السلام
يوسف آل نبى در چاه شد |
|
قعر زندان جلوه گاه ماه شد |
آنچنان زندان او تاريك بود |
|
كز سياهى روزها شب مى نمود |
روز و شب در سجده و تكبير بود |
|
پاى او در حلقه زنجير بود |
بارها مى گفت اى پروردگار |
|
اى انيس بى كسان در شام تار |
گرچه جسمم آب مى گردد چون موم |
|
بوده اين خلوتگه عشق آرزوم |
تا كنم آن را عبادتگاه خويش |
|
در خفا سوزم به اشك و آه خويش |
گرچه زندان چون شب ديجور بود |
|
در حقيقت لمعه اى از نور بود |
بود زندان همچون يك ابر سياه |
|
در ميان بگرفته آن تابنده ماه |
تا كه موسى شد در آن زندان مقيم |
|
گشت زندان طور موساى كليم |
(960)
فرزندان حضرت
درباره تعداد فرزندان حضرت امام موسى كاظم عليه السلام اختلاف
است .
ابن شهرآشوب تعداد فرزندان حضرت را 30 نفر مى داند
(961)
و صاحب عمدة الطالب مى گويد: كه آن حضرت 60 فرزند داشتند كه از اين
ميان 37 نفر دختر بودند.
(962)
شيخ مفيد رحمة الله فرزندان آن حضرت را 37 نفر مى داند و مى فرمايد: كه
هر يك از فرزندان حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام داراى فضل و نيكى
مشهور مى باشند.
(963)
بر حسب روايات ، برترين دختر حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام سيده
جليله حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام است كه حرم مطهرش در شهر مقدس قم
قرار دارد و روشنى چشم اهل قم و پناهگاه همه مردم است ، در فضيلت زيارت
فاطمه معصومه عليهاالسلام دختر امام موسى كاظم عليه السلام روايات
بسيارى وارد شده است كه در يكى از آنها از حضرت امام صادق عليه السلام
نقل است كه فرمودند:
ان لله حرما و هو مكة و لرسوله حرما و هو
المدينة و لاميرالمؤ منين حرما و هو الكوفة و لنا حرما و هو قم و ستدفن
فيه امراءة من ولدى تسمى فاطمة ، من زارها و حبة لها الجنّة ؛
همانا از براى خدا حرمى است و آن مكه است و براى رسول خدا صلّى الله
عليه و آله و سلم حرمى است و آن مدينه است و براى اميرالمؤ منين عليه
السلام حرمى است و آن كوفه است و براى ما اهل بيت حرمى است و آن شهر قم
است و به زودى زنى در آنجا دفن خواهد شد كه فاطمه ناميده مى شود. هركس
او را زيارت كند بهشت براى او واجب و ثابت مى شود.
(964)
اصحاب و ياران
در ميان ياران حضرت امام موسى كاظم عليه السلام چهره هاى تابناك
و شخصيت هاى ممتاز بسيارند كه برخى مانند صاحب جنات الخلود، تعدادشان
را بيش از دويست و پنجاه نفر نوشته است .
(965)
در اين بخش به بيان احوال على بن يقطين كارگزار امام عليه السلام در
دربار هارون بسنده مى كنيم :
على بن يقطين يكى از شاگردان برجسته و ممتاز حضرت امام موسى كاظم عليه
السلام بود. على شخصى پاك و گرانقدرى بود و در محضر امام هفتم موقعيت
ويژه اى داشت . او در جهان تشيع داراى احترام و ارزش فوق العاده اى
است .
(966)
در سال 124 در اواخر حكومت بنى اميه در كوفه متولد شد و در همان جا
پرورش يافت و در جرگه شاگردان امام موسى كاظم عليه السلام قرار گرفت .
على بن يقطين از امام كاظم عليه السلام احاديث فراوانى نقل كرده است و
از امام جعفر صادق عليه السلام تنها يك حديث نقل نموده است .
(967)
او هم داراى شهرت و شخصيت اجتماعى بود و هم يكى از رجال علمى به شمار
مى رفت كه تاءليفاتى نيز دارد. على بن يقطين با استفاده از مقام
اجتماعى و سياسى خود منشاء خدمات ارزنده اى براى شيعه بود. او با
موافقت امام كاظم عليه السلام وزارت هارون را پذيرفت .
(968)
بعدها چندين بار خواست استعفاء نمايد، ولى امام او را از اين تصميم
بازداشت .
(969)
هدف امام از تشويق على بن يقطين به تصدى اين منصب ، حفظ جان و مال و
حقوق شيعيان بود.
حضرت به او فرمود: يك چيز را تضمين كن تا سه چيز را براى تو تضمين كنم
.
على پرسيد: آنها كدامند؟
حضرت فرمود: سه چيزى كه براى تو تضمين مى كنم اين است كه :
1 - هرگز با شمشير كشته نشوى .
2 - تهيدست نگردى .
3 - زندانى نشوى .
و اما آنچه تو بايد تضمين كنى اين است كه هر وقت يكى از شيعيان ما به
تو مراجعه كرد، هر كارى و نيازى داشته باشد، انجام بدهى و براى او عزت
و احترام قايل شوى ؛ على بن يقطين پذيرفت و امام نيز شرايط بالا را
تضمين كرد.
(970)
امام در همين گفتگو، هنگامى كه على بن يقطين تصميم به ترك منصب خود
گرفته بود، به او فرمود:
لا تفعل فانَّ لنا بك اُنسا و لاءخوانك بك عزّا
و عسى اءن يجبر الله بك كسرا و يكسر بك نائرة المخالفين عن اءوليائه ؛(971)
كارت را رها نكن ! تو مونس ما و مايه عزت برادران شيعه خود هستى و اميد
است خداوند به وسيله تو شكستگى ها را جبران و آتش فتنه مخالفان را
خاموش سازد.
على بن يقطين نيز به پيمان خود وفادار بود و در تمام مدتى كه عهده دار
اين سمت بود دژى استوار و پناهگاهى مطمئن براى شيعيان به شمار مى رفت .
هارون با در دست گرفتن بيت المال مسلمانان ، شيعيان را از حقوق مشروع
خود محروم كرده بود و از اين راه نيروى آنان را تضعيف مى كرد.
على بن يقطين كه به رغم كارشكنى هاى مخالفان ، اعتماد هارون را جلب
نموده و وزارت او را در كشور پهناور اسلامى به عهده گرفته بود، با
استفاده از تمام امكانات از هيچ كوششى در راه حمايت و پشتيبانى از
شيعيان دريغ نمى ورزيد.
او علاوه بر پرداخت خمس اموال خود به حضرت امام موسى كاظم عليه السلام
بر حسب فرمان آن حضرت ماليات دولتى را به ظاهر از شيعيان وصول مى كرد
ولى مخفيانه به آنان بازمى گرداند.
(972)
همه ساله نيز عده اى را به نيابت از طرف خود به حج مى فرستاد و به هر
كدام ده تا بيست هزار درهم مى پرداخت . تعداد اين عده در سال بالغ بر
50 نفر و گاهى بالغ بر 250 و يا 300 نفر مى شد.
(973)
بدين ترتيب ميانگين مبلغ پرداختى در حدود دو ميليون درهم در سال مى شد.
مرحوم شيخ بهايى در اين باب به نكته لطيفى اشاره مى كند و مى فرمايد:
گمان مى كنم حضرت امام موسى كاظم عليه السلام اجازه تصرف در خراج و بيت
المال مسلمانان را به على بن يقطين داده بود و على از اين اموال ، به
عنوان اجرت حج ، به شيعيان مى پرداخت تا بهانه اى براى اعتراض به دست
مخالفان ندهد.
(974)
نكته ديگرى كه در كارهاى على بن يقطين مشاهده مى شود معرفى چهره شيعه
توسط شخصيت هاى بزرگى مثل عبدالرحمن بن حجاج و عبدالله بن يحيى كاهلى و
بحث و مناظره آنان با فرقه هاى ديگر است . و سرانجام جناب على بن يقطين
در سال 180 هجرى و در حالى كه حضرت امام موسى كاظم عليه السلام زندانى
بود درگذشت ، عده اى سال وفات او را سال 182 گفته اند.
از يعقوب بن يقطين روايت شده است كه گفت : از ابوالحسن خراسانى شنيدم
كه فرمود: همانا على بن يقطين درگذشت و از دنيا رفت در حالى كه صاحبش
يعنى حضرت امام موسى كاظم عليه السلام از او راضى بود.
(975)
درياى نور كاظمى
1 -
الحكمة تُمر فى قلب المتواضع و لا
تُعمر فى قلب المتكبِّر الجبّار؛
حكمت و دانش در قلب انسان فروتن قرار مى گيرد و در قلب متكبر جاى نمى
گيرد.
2 -
ان شيئا هذا آخره لحقيق على اءن يُزهد فى
اءوله و ان شيئا هذا اءوله لحقيق اءن يُخاف آخره ؛
هنگام ديدن قبرى فرمودند: چيزى كه اين پايانش است بايسته است كه انسان
در آغازش زهد ورزد و چيزى كه اين آغازش باشد مى سزد كه از آخر آن
بيمناك باشد.
(976)
3 -
الرفق نصف العيش ؛
نرم خويى نيمى از زندگى خوش است .
(977)
4 -
المومن مثل كفَّتى الميزان كلما زيد فى
ايمانه زيد فى بلائه ؛
مومن بسان دو كفه ترازو است هر اندازه ايمانش فزونى يابد، بلا و آزمايش
او نيز زياد مى شود.
(978)
5 -
ايّاك والكسل و الضَّجر فانَّهما يَمنعانك
من حظَّك الدُّنيا و الآخرة ؛
از تنبلى و كم حوصلگى بپرهيز! زيرا اين دو تو را از بهره و نصيب دنيا و
آخرت بازمى دارند.
(979)
چهره درخشان حضرت امام رضا عليه السلام
خلاصه اى از زندگانى حضرت على بن موسى الرضا
عليهماالسلام
روز پنج شنبه يا جمعه
(980) يازدهم ذى قعده سال 148 مدينه مشرفه شاهد ولادت
حضرت سلطان على بن موسى الرضا عليهماالسلام شد.
(981)
مادر آن حضرت بانويى با فضيلت بود كه او را تكتم ، نجمه ، اءروى ، سكن
، سمانة و امّالبنين مى ناميدند
(982)
و برخى نيز خيزران ، صقر و شقرا گفته اند.
(983)
اين بانوى سعادتمند، در عقل و دين و حيا بهترين زنان به شمار مى رفت و
از اين رو پس از تولد حضرت امام على بن موسى الرضا عليهماالسلام ، از
سوى حضرت امام موسى كاظم عليه السلام طاهره نام گرفت .
(984)
كنيه مبارك آن حضرت
((ابوالحسن
)) و لقب شريفش
((رضا
))
است .
شيخ صدوق روايت كرده است :
حضرت امام موسى كاظم عليه السلام هميشه فرزند پسنديده خود را رضا مى
ناميد و مى فرمود:
((فرزندم را رضا بخوانيد كه
او را رضا ناميده ام
)) و هنگام خطاب آن حضرت را
ابوالحسن مخاطب مى ساخت .
(985)
امام رضا عليه السلام در 35 سالگى عهده دار مقام امامت گرديد و به مدت
بيست سال تداوم يافت كه ده سال آن معاصر با خلافت هارون پليد، پنج سال
معاصر با خلافت محمّد امين و پنج سال آخر نيز معاصر با خلافت عبدالله
ماءمون بود.
حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام تا آغاز خلافت ماءمون در زادگاه
خود، شهر مقدس مدينه ، اقامت داشت ، ولى ماءمون در آغاز خلافتش ، حضرت
را به خراسان دعوت كرد و اجبار به پذيرش مقام ولايت عهدى نمود و هم او
حضرت را در ماه صفر سال 203 هجرى قمرى در حالى كه 55 سال از عمر مبارك
آن حضرت مى گذشت ، به شهادت رساند.
آستان مقدس آن حضرت در خراسان است .
(986)
گفته ها در فضايل
1 - احمد بن محمّد خلكان
ابوالحسن على بن موسى الرضا عليه السلام فرزند امام موسى كاظم
عليه السلام از ديدگاه اماميه يكى از ائمه دوازده گانه است . ماءمون در
سال 202 دخترش ام حبيب را به ازدواج وى درآورد و او را ولى عهد خود
ساخت و به نام ايشان سكه زد. و علت آن اين بود كه تمام فرزندان عباس از
زن و مرد و بزرگ و كوچك را، كه تعداد آنها بالغ بر 33 هزار نفر بود، به
مرو احضار كرد و حضرت امام رضا عليه السلام را نيز دعوت نمود و مقدم او
را گرامى داشت و تمام اصحاب نزديك خود را نيز جمع كرد و به آنها گفت :
((من به تمام فرزندان عباس و حضرت اميرالمؤ منين
على بن ابى طالب نظر كردم و در ميان آنها كسى را برتر و سزاوارتر به
خلافت از حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام نديدم ، بدين سبب با او
بيعت نمودم
))
و دستور داد لباس سياه ، كه در آن زمان شعار بنى عباس بود، به لباس سبز
كه شعار علويان بود تبديل شود.
2 - مسافر
مسافر گفت : من در مِنى نزد حضرت امام رضا عليه السلام بودم ،
يحيى بن خالد، در حالى كه صورت خود را با دستمالى پوشانده بود، از كنار
ما رد شد. حضرت امام رضا عليه السلام فرمود: بيچاره ها نمى دانند در
اين سال چه بر آنها وارد خواهد شد. پس آنچه درباره آنها بنا بود بشود،
شد و فرمود: از اين عجيبتر آن كه من و هارون - دو انگشت سبابه و ميانه
خود را به هم فشرد - با هم و در كنار هم خواهيم بود.
مسافر مى گويد: من معنى اين حديث را نفهميدم ، مگر بعد از شهادت امام
رضا عليه السلام كه در كنار هارون دفن شد.
(987)
3 - ابوعثمان المازنى
او از مبرّد نقل مى كند كه گفت : از حضرت على بن موسى الرضا
عليهماالسلام سؤ ال شد: آيا خداوند بندگان را به عملى كه قادر به انجام
آن نيستند تكليف مى كند؟
فرمود: خداوند عادل تر از آن است .
گفتند: آيا بندگان قادرند در مقابل اراده خدا، آنچه خود مى خواهند عمل
نمايند؟
فرمود: آنها عاجزتر از آنند.
(988)
4 - محمّد بن عيسى بن
حبيب
او مى گويد: خواب ديدم كه رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلم
در منزلى كه حجاج در شهر ما در آن منزل مى كنند حضور دارد در جلو آن
حضرت يك ظرف خرماى صيحانى بود. پيامبر هجده دانه از آن خرماها را به من
داد. بعد از بيست روز حضرت امام رضا عليه السلام از مدينه آمد و به
همان منزل وارد شد. مردم براى تحيت و عرض سلام به سوى او شتافتند و من
هم با مردم رفتم ، ديدم ايشان درست در همان جايى نشسته است كه پيامبر
اكرم صلّى الله عليه و آله و سلم در خواب نشسته بود، و در جلويش يك ظرف
خرماى صيحانى بود. من نزديك شدم ، حضرت يك مشت از آن خرماها به من داد،
شمردم ديدم 18 دانه است ، به همان تعدادى كه پيامبر اكرم صلّى الله
عليه و آله و سلم در خواب به من داده بود.
عرض كردم : باز هم از اين خرماها بدهيد.
فرمود: اگر رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلم بيشتر داده بود ما هم
مى داديم .
(989)
5 - حسن بن موسى
او مى گويد: ما عده اى از جوانان بنى هاشم دور ابوالحسن على بن
موسى الرضا عليه السلام را گرفته بوديم كه جعفر بن عمر علوى ، با سر و
صورتى ژوليده از كنار ما رد شد. ما به جهت كراهت از وضع و حال او
همديگر را نگريستيم . امام رضا عليه السلام با ديدن نگاه هاى ما فرمود:
به زودى او را در حالى كه ثروت و خدمتگزاران زيادى دارد، مى بينيد.
هنوز يك ماه سپرى نشده بود كه او حاكم مدينه شد و وضعش خوب شد.
(990)
در زيارت امام كاظم عليه
السلام و ساير ائمه عليهم السلام
از على بن حسّان روايت شده كه گفت : از امام رضا عليه السلام
درباره زيارت قبر امام كاظم عليه السلام سؤ ال كردم ، حضرت فرمود: در
مساجد اطراف آن حضرت نماز بگزاريد و در تمامى مكان ها مى توان چنين
زيارت نمود:
السلام على اولياء الله و اصفيائه السلام على
اُمناء الله و احبّائه السلام على انصار الله و خلفائه السلام على
محالِّ معرفة الله السلام على مساكن ذكر الله السلام على مظاهر امر
الله و نهيه السلام على المستقرّين فى مرضاة الله السلام على الادلاء
على الله السلام على الَّذين مَن والاهم فقد والى الله و من عاداهم فقد
عادى الله و من عرفهم فقد عرف الله و من جهلَهم فقد جَهِل الله من
اعتصمَ بهم فقد اعتَصم بالله و من تخلّى منهم فقد تخلّى من الله اُشهد
الله انّى لمن سالمكم حرب لمن حاربكم مؤ من بسرِّكم و علانيتكم مفوِّض
فى ذلك كلِّه اليكم لعن الله عدوَّ آل محمّد من الجنِّ و الانس من
الاوَّلين و الآخرين و ابرءُ الى الله منهم و صلى الله على محمّد و آله
الطّاهرين .(991)
سلام بر اولياء خداوند و برگزيدگانش ، سلام بر امينان خداوند و دوستانش
،
سلام بر ياران خداوند و جانشينانش ، سلام بر جايگاههاى معرفت خداوند،
سلام بر مكان هاى ياد خداوند، سلام بر ظاهرسازان امر و نهى خداوند،