چهره هاى درخشان چهارده معصوم عليهم السلام

سيد عبدالله حسينى دشتى

- ۲۱ -


جهانى گريد و نالد مؤ يّد زين عزا ليكن   دل همچون دل فرزند او موسى نمى سوزد
(897)
گهر بقيع
 
اى فروزان گهر پاك بقيع   گل پرپر شده در خاك بقي

 
با سلامت كنم آغاز كلام   اى تو را ختم رسل گفته سلام
اى فداى حق و قربانى دين   كرده يك عمر نگهبانى دين
ششمين حجت و هشتم معصوم   به اءبى اءنت كه گشتى مسموم
خود تو مظلومى و قبر تو خراب   ديده دهر از اين غصه پر آب
شيعه را دل ز عزايت شده داغ   كه بود قبر تو بى شمع و چراغ
(898)
عزا و ماتم
 
امروز ركن دين متزلزل شود ز كين   دلها قرين ماتم و جان ها در آذر است
پوشيد چرخ بر تن خود جامه سياه   در تن عزارى صادق آل پيمبر است
شد كشته جعفر بن محمّد ز زهر كين   آن كه به جمله خلق جهان مير و رهبر است
تنها نه در زمين شده بزم عزا به پا   شور و عزا و غلغله تا عرش برتر است
آه و فغان كه منجى قرآن ز دست رفت   كز ماتمش به عرش خدا شور محشر است
(899)
درياى نور جعفرى
1 - لكل شى ء اءساس و اساس الاسلام حبُّنا اءهل البيت ؛
هر چيزى اساسى دارد و اساس اسلام دوستى ما اهل بيت است .(900)
2 - مَن قرءَ القرآن و هو شاب مؤ من الختلط القرآن بلحمه و دمه و جعله الله مع السَّفرة الكرام البررة و كان القرآن حجيزا عنه يوم القيامة ؛
هر كس در جوانى قرآن بخواند، قرآن با گوشت و خون او درآميزد و خداوند او را با فرشتگان ارجمند نيكوكردار همراه گرداند و در قيامت قرآن از او صيانت خواهد كرد.(901)
3 - مثل الدُّنيا كمثل ماء البحر كلَّما شرب منه العطشان ازداد عطشا حتّى يقتلَه ؛
مثل دنيا بسان آب درياست كه هر چه انسان تشنه از آن بنوشد تشنه تر گردد تا هلاك يابد.(902)
4 - اءحبُّ اخوانى الىَّ من اءهدى الىَّ عيوبى ؛
محبوبترين برادران من آنانى هستند كه مرا به عيب هايم آگاه مى سازند.(903)
5 - ايّاك و اءن تاكل ما لا تشتهيه فانَّه يورثُ الحماقة و البُله و لا تاءكل الا عند الجوع ؛
از خوردن چيزى كه به آن ميل ندارى بپرهيز! زيرا كه موجب حماقت و ابلهى مى گردد و تا گرسنگى بر تو غالب نگشته است غذا مخور.(904)
چهره درخشان حضرت امام موسى بن كاظم عليه السلام
خلاصه اى از زندگانى حضرت امام موسى كاظم عليه السلام
نام شريف آن حضرت ((موسى )) و مشهورترين ((كاظم )) است .
مادرش بانويى با فضيلت به نام حميده مصفاة است كه از اشراف و بزرگان بوده و به فرموده حضرت امام جعفر صادق عليه السلام همانند شمش طلا از هرگونه پليدى و چركى تصفيه شده است .
مرحوم شيخ عباس قمى مى فرمايد:
آنچه بر من از بعض روايات ظاهر شده آن است كه آن مخدّره چندان فقيه و عالمه به احكام و مسائل بوده كه حضرت امام جعفر صادق عليه السلام زن ها را امر مى فرمود كه در اخذ مسائل و احكام دين به او رجوع كنيد.
حضرت امام موسى كاظم عليه السلام در روز يكشنبه هفتم صفر سال 128 هجرى در سرزمين ابواء، يكى از روستاهاى اطراف مدينه چشم به جهان گشود و در بيست و پنجم رجب سال 183 در بغداد در زندان به شهادت رسيد.
خلفاى معاصر
دوران امامت حضرت امام موسى كاظم عليه السلام با حكومت غاصبانه چهار خليفه همزمان بود:
1 - منصور دوانيقى (136 - 158).
2 - محمّد معروف به مهدى (158 - 169).
3 - هادى (169 - 170).
4 - هارون (170 - 193).(905)
هنگام شهادت امام جعفرصادق عليه السلام در سال 148 منصور دوانيقى خليفه ستمگر عباسى در اوج قدرت و سلطه قرار داشت .
منصور براى تثبيت پايه هاى حكومت خود نه تنها شيعيان ، بلكه سران اهل تسنن را نيز كه با او مخالفت مى ورزيدند سخت مورد آزار قرار مى داد، چنان كه ابوحنيفه را به جرم اين كه به پشتيبانى از ابراهيم بن عبدالله محض ، رهبر قيام ضد عباسى در عراق ، فتوا داده بود شلاق زد و به زندان افكند.(906)
حضرت امام موسى كاظم عليه السلام پس از شهادت پدر بزرگوارشان ، در سن 28 سالگى با چنين زمامدار ستمگرى روبرو گرديد.
منصور هنگامى كه توسط محمّد بن سليمان فرماندار مدينه از شهادت امام جعفرصادق عليه السلام آگاه شد طى نامه اى به او نوشت :
اگر جعفر بن محمّد كسى را جانشين خود قرار داده او را احضار كن و گردنش ‍ را بزن .
فرماندار مدينه نوشت : جعفر بن محمّد پنج نفر را به عنوان جانشين خود معرفى كرده كه عبارتند از:
1 - منصور دوانيقى خليفه وقت .
2 - محمّد بن سليمان فرماندار مدينه .
3 - عبدالله بن جعفر برادر بزرگ امام جعفر عليه السلام .
4 - موسى بن جعفر عليه السلام .
5 - حميده همسر بزرگوار آن حضرت .
منصور كه هرگز تصور نمى كرد با چنين وضعى روبرو شود، فوق العاده خشمگين گرديد و فرياد زد: اينها را نمى شود كشت !(907)
دوران تاريك خلافت منصور با مرگ وى به پايان رسيد و مردم پس از 22 سال تحمل رنج و فشار نفس راحتى كشيدند.
پس از روى كار آمدن مهدى با اعلان عفو عمومى تمام زندانيان سياسى آزاد شدند و اموال مصادر شده مردم به صاحبان آنها تحويل و مقدار زيادى از موجودى خزانه بيت المال در ميان مردم تقسيم شد.(908)
مسعودى مورخ مشهور مى نويسد:
مجموع اموالى كه منصور به زور از مردم گرفته بود بالغ بر 600 ميليون درهم و 400 ميليون دينار بود و اين مبلغ غير از ماليات اراضى و خراج هايى بود كه منصور در زمان خلافت خود از كشاورزان گرفته بود.(909)
برنامه اصلاحى مهدى عباسى دير نپاييد و خليفه جديد چهره اصلى خود را آشكار ساخت و برنامه هاى ضداسلامى خلفاى پيشين را از نو آغاز كرد.
مجالس خوشگذرانى و عياشى ، كه مدتى تعطيل بود، دوباره داير گرديد و مهدى در پاسخ وزير مشاور خود، كه عواقب ناگوار اين كارها را گوشزد مى كرد، مى گفت : آن دم خوش است كه در بزم بگذرد و زندگى بدون نديمان در كام من گوارا نيست .(910)
اين روش مهدى موجب گسترش دامنه آلودگى در جامعه و رواج اشعار و غزل هاى بى پرده و هوس انگيز گرديد.(911)
رواج فساد و رشوه خوارى و فشار ماءموران مالياتى بر كشاورزان و بازار بغداد، پريشانى جامعه را بيشتر ساخت . او نيز مثل منصور از هر گونه سختگيرى و فشار نسبت به بنى هاشم فروگذارى نمى كرد و چون آنان را براى حكومت خود خطرناك مى دانست ، همواره در صدد كوبيدن هر جنبشى بود كه از طرف آنان رهبرى مى شد.
نمونه ديگر از رفتار ضداسلامى مهدى ، از گفت وگوى بين او و حضرت امام موسى بن كاظم عليه السلام ، كه در مدينه رخ داد، روشن مى گردد. او براى اين كه حضرت امام موسى كاظم عليه السلام را از نظر علمى بيازمايد، بحث حرمت خمر (شراب ) در قرآن را پيش كشيد، و پرسيد: آيا شرب در قرآن كريم تحريم شده است ؟ بيشتر مردم مى دانند كه در قرآن از خوردن شراب نهى شده است ، ولى نمى دانند كه معناى اين نهى ، حرام بودن آن است .
امام كاظم عليه السلام فرمود: بلى حرمت شراب در قرآن كريم به صراحت بيان شده است .
گفت : در كجاى قرآن ؟
امام عليه السلام فرمود: آنجا كه خداوند خطاب به پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد:
قل اءنّما حرَّم ربِّى الفواحش ما ظهر منها و ما بطن و الاثم و البغى بغير الحق ؛(912)
بگو! پروردگار من ، كارهاى زشت ، چه آشكار و چه پنهان و نيز اثم (گناه ) و ستم به ناحق را حرام فرموده است .
آنگاه امام عليه السلام پس از بيان چند موضوع ديگر كه در اين آيه تحريم شده بود، فرمود: مقصود از كلمه اثم در اين آيه كه خداوند آن را تحريم كرده همان شراب است ، زيرا خدا در آيه ديگرى مى فرمايد:
يسئلونك عن الخمر و الميسر قل فيهما اثم كبير و منافع للنّاس و اثمهما اكبر من نفعهما؛(913)
از تو از شراب و قمار مى پرسند، بگو در آن ، اثم كبير (گناه بزرگ ) و سودهايى براى مردم هست و گناهش از سودش بزرگتر است .
و اثم كه در سوره اعراف به روشنى معرفى شده ، در سوره بقره در مورد شراب و قمار به كار رفته است ، بنابراين شراب به صراحت در قرآن كريم حرام معرفى شده است .
مهدى كه سخت تحت تاءثير استدلال حضرت امام موسى كاظم عليه السلام قرار گرفته بود، بى اختيار رو به على بن يقطين كرد و گفت : به خدا اين فتوا، فتواى هاشمى است !
على بن يقطين گفت : شكر خدا را كه اين علم را در شما خاندان پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلم قرار داده است .
گويا مقصود على بن يقطين اين بود كه علم و دانش امام موسى كاظم عليه السلام براى مهدى نيز موجب فخر و مباهات است ، اما مهدى عباسى از پاسخ على بن يقطين ناراحت شد و در حالى كه خشم خود را به سختى فرومى خورد، گفت : راست مى گويى اى رافضى .(914)
با مرگ مهدى عباسى در سال 169 هجرى فرزندش هادى ، كه جوانى خوشگذران و مغرور و ناپخته بود، به خلافت رسيد بنا به گفته مسعودى هادى هنوز بيش از 25 سال نداشت كه بر مسند خلافت تكيه زد.
او از آغاز خلافت ، سادات و بنى هاشم را زير فشار طاقت فرسا گذاشت و حق آنها را، كه از زمان خلافت مهدى از بيت المال پرداخت مى شد، قطع كرد و با تعقيب مداوم آنان رعب و وحشت شديدى در ميان آنان به وجود آورد و دستور داد آنان را در مناطق مختلف بازداشت نموده روانه بغداد كنند.(915)
فاجعه خونين فخّ
در اثر همين فشارها و بيدادگرى ها، كم كم يك نهضت مقاومت در برابر حكومت عباسى ، به رهبرى يكى از نوادگان حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام به نام ((حسين صاحب فخ )) منعقد گرديد. سخت گيرى هاى فرماندار وقت مدينه باعث شد كه آتش اين نهضت زودتر شعله ور شود، او شخصيت هاى بزرگ هاشمى را مجبور مى ساخت تا هر روز در فرماندارى حاضر شده خود را معرفى نمايند. او به اين هم اكتفا نكرد و آنها را ضامن حضور يكديگر قرار مى داد و يكى را به علت غيبت ديگرى بازخواست و بازداشت مى كرد.(916)
روزى حسين صاحب فخ و يحيى بن عبدالله را به خاطر غيبت يكى از بزرگان بنى هاشم سخت بازخواست كرد و به عنوان گروگان بازداشت نمود. اين كار مثل جرقه اى كه به انبار باروت برسد، موجب انفجار خشم و انزجار هاشميان گرديد نهضت آنها را پيش انداخت و آتش جنگ را در مدينه شعله ور ساخت .
رهبر اين نهضت يكى از مردان برجسته ، بافضيلت و باشهامت و عاليقدر هاشمى بود.
حسين صاحب فخ از پدر و مادر بافضيلت و پاكدامنى ، كه به زوج صالح مشهور بودند، به دنيا آمده و در خانواده فضيلت و تقوا پرورش يافته بود.
پدر و دايى و عموى مادرى و عده اى ديگر از خويشان و نزديكان او به وسيله منصور ملعون به شهادت رسيده بودند و اين خانواده بزرگ پيوسته در غم و اندوه عميقى فرو رفته بود.
بيدادگرى هاى هادى عباسى و بخصوص حاكم مدينه ، كاسه صبر او را لبريز نمود و او را به قيام بر ضد حكومت هادى سوق داد. با قيام حسين عده زيادى از هاشميان و مردم مدينه به او پيوستند و با نيروهاى هادى به نبرد مشغول شدند و پس از آنكه طرفداران هادى را مجبور به عقب نشينى كردند، پس از چند روز، تجهيز قوا نموده به سوى مكه حركت كردند تا با استفاده از اجتماع مسلمانان در ايام حج ، شهر مكه را پايگاه خود قرار داده و دامنه نهضت را توسعه بدهند.
گزارش جنگ مدينه و حركت اين عده به سوى مكه به اطلاع هادى رسيد. هادى عباسى سپاهى را به جنگ آنان فرستاد. در سرزمين فخ دو سپاه به هم رسيدند و جنگ سختى در گرفت . در جريان جنگ ، حسين و عده اى ديگر از بزرگان هاشمى به شهادت رسيدند و باقيمانده سپاه او پراكنده شدند و عده اى نيز اسير شدند و پس از انتقال به بغداد، به قتل رسيدند.
مزدوران حكومت هادى عباسى به كشتن آنان بسنده نكرده ، از دفن اجساد آنان خوددارى نمودند و سرهايشان را كه به گفته بعضى از مورخان تعداد آنها بيش از صد بود از تن جدا كردند و براى هادى عباسى به بغداد فرستادند.(917)
پس از شهادت حسين ، هنگامى كه سر بريده او را به مدينه آوردند، حضرت امام موسى بن جعفر عليهماالسلام با تاءثر و اندوه عميق فرمود:
به خدا سوگند، او يكى از مسلمانان نيكوكار بود، بسيار روزه مى گرفت ، فراوان نماز مى خواند، با فساد و آلودگى مبارزه مى نمود و وظيفه امر به معروف و نهى از منكر را انجام مى داد، او در ميان خاندان خود بى نظير بود.(918)
شكست نهضت شهيد فخ فاجعه بسيار تلخ و دردآلودى بود كه دل همه شيعيان و بخصوص خاندان پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلم را سخت به درد آورد و خاطره فاجعه جانگداز كربلا را در خاطره ها زنده كرد.
اين فاجعه به قدرى دلخراش بود كه سال ها بعد، امام جواد عليه السلام مى فرمود: پس از فاجعه كربلا هيچ فاجعه اى براى ما بزرگتر از فاجعه فخ نبوده است .(919)
امام موسى كاظم عليه السلام و شهيد فخ
حضرت امام موسى بن جعفر عليه السلام از آغاز تا شكل گيرى و گسترش ‍ نهضت از آن اطلاع داشتند، و حتى با حسين شهيد فخ در تماس و ارتباط بودند، گرچه حضرت ، شكست نهضت را پيش بينى مى كردند اما هنگامى كه احساس فرمودند حسين در عزم خود قاطع است به او فرمودند: گرچه تو شهيد خواهى شد، ولى باز در جهاد و پيكار كوشا باش ، اين گروه ، مردمى پليد و بدكارند كه اظهار ايمان مى كنند، ولى در باطن ايمان و اعتقادى ندارند، من در اين راه اجر و پاداش شما را از خداى بزرگ مى خواهم .(920)
هارون الرشيد منافق
زمانى هارون از حضرت امام كاظم عليه السلام پرسيدند: چرا شما را فرزندان رسول خدا مى نامند نه فرزندان على عليه السلام ؟
حضرت عليه السلام فرمودند: اگر پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلم زنده شود و دختر تو را براى خود خواستگارى كند، آيا دختر خود را به پيامبر تزويج مى كنى ؟
گفت : نه تنها تزويج مى كنم ، بلكه با اين وصلت به تمام عرب و عجم افتخار مى كنم .
امام عليه السلام فرمودند: ولى اين مساءله در مورد من رخ نمى دهد، نه پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلم دختر مرا خواستگارى مى كند و نه من دخترم را به او تزويج مى نمايم .
گفت : چرا؟
حضرت فرمودند: براى اين كه من از نسل او هستم و اين ازدواج حرام است ، ولى تو از نسل او نيستى .
هارون پليد گفت : آفرين كاملا صحيح است .(921)
نكته اى كه نياز است درباره شخصيت هارون بيان شود، تضاد روحى و ناهماهنگى شخصيتى اوست . او از يك سو از ظلم و ستم باك نداشت و خون هاى پاك افراد بى گناه بخصوص فرزندان پيامبر اسلام صلّى الله عليه و آله و سلم را بى باكانه مى ريخت و از سوى ديگر هنگامى كه پاى موعظه علما و صاحب دلان مى نشست و به ياد روز رستاخيز مى افتاد، سخت مى گريست .(922)
او هم نماز مى خواند و هم به ميگسارى و عيش و طرب مى پرداخت . هنگام شنيدن نصيحت هاى دانشمندان از همه زاهدتر و باايمان تر جلوه مى كرد، اما وقتى كه بر تخت خلافت مى نشست فرعون و چنگيز به او نمى رسيدند.
نويسنده كتاب ((الاغانى )) جمله جالبى دارد كه به بهترين شكل عواطف متضاد و شخصيت غيرعادى هارون را ترسيم نموده است : هارون هنگام شنيدن موعظه از همه بيشتر اشك مى ريخت و هنگام خشم و تندى ، از همه ظالم تر بود.(923)
هارون نيرنگ باز
هنگام به روى كار آمدن عباسيان ، حكومت رنگ دينى به خود گرفت ، تظاهر عباسيان به ديندارى و ارتباط و تماس با شخصيت هاى اسلامى رواج يافت تا شايد از اين رهگذر، از احترام در افكار عمومى برخوردار گردند.(924)
در ميان عباسيان كمتر كسى به اندازه هارون از اين تظاهرها بهره بردارى مى نمود.
هارون اصرار عجيبى داشت كه به تمام اعمال و رفتارش رنگ دينى بدهد شايد تصور شود كه توجيه تمام اعمال و رفتار فردى مثل هارون ، با منطق دين كار دشوارى است ، ولى او با استخدام و خريدن تنى چند از قاضيان و فقيهان مزدور و دنياپرست آن روز، مانند ابويوسف ، ابوالبخترى ، حسن بن زياد لؤ لؤ يى و محمّد بن حسن شيبانى راه را براى توجيه اعمال خود، هموار كرده بود.
مناظره اى درباره حد و مرز فدك
هارون نيرنگ باز مى دانست كه حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام و شيعيانش ، وى را غاصب خلافت پيامبر و زمامدارى ستمگر مى دانند و اگر روزى قدرت ستيز و نبرد، به دست آورند در نابودى حكومت او لحظه اى درنگ نخواهند كرد.
او از روى فريب و به منظور آزمايش و كسب آگاهى از نيت امام عليه السلام روزى به آن حضرت اعلام كرد كه حاضر است فدك را به ايشان برگرداند. امام عليه السلام فرمود: در صورتى حاضرم فدك را تحويل بگيرم كه آن را با تمام حدود و مرزهايش بازگردانى ؟!
هارون پرسيد: حدود و مرزهاى آن كدام است ؟
امام عليه السلام فرمود: اگر حدود آن را بگويم ، هرگز پس نخواهى داد!
هارون اصرار كرد و سوگند ياد نمود كه اين كار را انجام خواهد داد. امام حدود آن را چنين تعريف فرمود:
حد اولش : عدن ،
حد دومش : سمرقند،
حد سومش : آفريقا
و حد چهارم آن نيز مناطق ارمنيه و بحر خزر است .
هارون كه با شنيدن هر يك از اين مرزها، تغيير رنگ مى داد و به شدت ناراحت مى شد، با شنيدن مرز چهارگانه فدك نتوانست خود را كنترل كند و با خشم و ناراحتى گفت : به اين ترتيب چيزى براى ما باقى نمى ماند.
امام عليه السلام فرمود: مى دانستم كه نخواهى پذيرفت و به همين دليل از گفتن آن خوددارى مى كردم .(925)
امام عليه السلام با اين پاسخ مى خواست به هارون بفرمايد: فدك رمزى از مجموع قلمرو حكومت اسلامى است و اصحاب سقيفه شوم كه فدك را از دختر و داماد پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلم گرفتند، در حقيقت با اين كار جلوه اى از مصادره حق ولايت و امامت و حاكميت اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام را باعث شدند، بنابراين اگر قرار باشد حق اهل بيت به آنان برگردانده شود، بايد همه قلمرو حكومت اسلامى را در اختيارشان قرار گيرد.
گفته ها در فضايل
1 - شقيق بلخى
آهنگ سفر حج كردم ، در قادسيه فرود آمدم . در آن هنگام كه به مردم و زينت آنان نگاه مى كردم نظرم به جوانى نيكوروى و گندم گون و نحيف افتاد كه در پاهايش نعلينى بود، وى جداگانه در گوشه اى نشست ، با خود گفتم : ((يقين اين مرد از صوفيان است و مى خواهد بار دوش حجاج شود مى روم او را سرزنش مى كنم .)) پس تا نزديك او رفتم ، فرمود: يا شقيق ! اجتنبوا كثيرا من الظنِّ انَّ بعض الظنِّ اثم ؛(926)
((از گمان بسيار بپرهيزيد كه بعضى از گمان ها گناه است .)) پس از آن مرا ترك كرد.
با خود گفتم وى بنده صالحى است ، آنچه در دل من بود آشكار كرد. بروم او را پيدا كنم و از او عذرخواهى نمايم . پس به عجله راه افتادم ولى از نظر من ناپديد شد. چون در زمين واقصة فرود آمديم ، ديدم به نماز ايستاده است و اندامش مى لرزد و اشك هايش روان است با خود گفتم اين همان رفيق من است .
چون از نماز فارغ شد گفت :
اقراء: و انِّى لغفَّار لمَن تاب و آمَن و عمل صالحا ثمَّ اهتدى و مرا ترك گفت .
با خود انديشيدم كه اين شخص از پارسايان است تاكنون دوبار از راز دل من خبر داد. بعد از آن او را بر لب چاه آبى ديدم كه در دستش كوزه اى بود ناگاه كوزه در چاه افتاد، به گوشه چشم به آسمان نگريست و گفت : ((پروردگارا! وقتى تشنه مى شوم تو مرا سيراب مى كنى و وقتى گرسنه مى شوم تو غذاى منى ))
سپس گفت : ((بار خدايا! اى آقاى من ! من به جز اين كوزه چيزى ندارم آن را از من مگير.))
شقيق گويد: به خدا سوگند ديدم كه آب بالا آمد تا آن كه توانست كوزه را از آب بگيرد.
آنگاه وضو گرفت و چهار ركعت نماز گزارد. سپس به سوى تلى از ريگ ها روان شد و پاره اى از آنها را در كوزه ريخت و آن را تكان داد و از آن آشاميد.
من نزديك آن جناب رفتم و بر ايشان سلام كردم و گفتم : از باقى مانده آب اين كوزه به من نيز مرحمت بفرما.
گفت : اى شقيق ! نعمت هاى ظاهرى و باطنى پروردگار همواره به ما ارزانى مى شود، پس گمانت را به پروردگارت نيكو گردان .
آنگاه كوزه خود را به من داد من از آن شربتى كه آميخته به شكر و آرد نرم بود، نوشيدم كه هرگز در عمرم لذيذتر و گواراتر از آن نخورده بودم و مدت ها پس از آن ديگر به خوردنى و نوشيدنى اشتها نداشتم .
پس از آن او را در مكه مشغول طواف ديدم كه دوستانش او را در ميان گرفته و از راست و چپ او مشغول طواف بودند. مردم دور او را گرفته و اطراف او را مى بوسيدند. من در شگفت شدم و از شخصى پرسيدم : اين جوان كيست ؟
گفت : اين حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام است .
من از آن همه عجايب و شواهدى كه از وى مشاهده كرده بودم ، در شگفت شدم ولى مثل اين عجايب و كرامات از مثل چنين سرورى جاى تعجب ندارد.(927)
2 - عبدالحميد بن ابى الحميد
حضرت موسى بن جعفر بن محمّد عليهم السلام - بنده صالح خدا - فقاهت ، ديانت ، پرهيزگارى ، حلم و بردبارى را در خود جمع كرده بود.(928)
3 - احمد بن هجر الهيتمى
حضرت امام موسى كاظم عليه السلام ، علم و معرفت و فضل و كمال را از پدرش به ارث برده بود و در اثر عفو و گذشت و بردبارى كه از خود نشان مى داد ملقب به كاظم شد و نزد مردم عراق به ((باب الحوائج عندالله )) معروف بود و در زمان او كسى در معارف الهى و دانش و جود و بخشش به پايه او نمى رسيد.(929)
4 - خطيب بغدادى
حضرت موسى ابن جعفر عليهماالسلام به دليل عبادت بسيار و اجتهادش ‍ ((عبد صالح )) ناميده مى شد. اصحاب ما روايت كردند كه او اول شب داخل مسجد رسول خدا شد و به سجده رفت و شنيده شد كه در سجده به خداوند عرض مى كرد: عظُمَ الذَّنبُ من عندى فليَحسُن العفو من عندك ؛ و آن قدر اين ذكر را تكرار كرد كه سپيده صبح بردميد.
او سخاوتمند و بزرگوار بود و كسى كه با وى بدى مى كرد كيسه هزار دينارى برايش مى فرستاد. و كيسه ها را در بسته هاى دويست و سيصد و چهارصد دينارى بسته بندى مى فرمود و در ميان تهيدستان مدينه تقسيم مى نمود و ميان مردم معروف بود كه اگر كيسه اى از آن حضرت به كسى برسد او ديگر فقر و تنگدستى را پشت سر مى گذارد.(930)
5 - احمد بن محمّد بن ابى بكر بن خلكان
ابوالحسن حضرت موسى كاظم بن جعفر صادق عليهماالسلام يكى از ائمه دوازده گانه مى باشد، خطيب در تاريخ خود مى گويد: حضرت امام موسى كاظم عليه السلام به خاطر كثرت عبادت و اجتهادش عبدصالح ناميده مى شد. ساكن مدينه بود، مهدى خليفه عباسى آن جناب را به بغداد احضار و در آنجا زندانى اش كرد اما شبى حضرت اميرالمؤ منين على بن ابى طالب عليهماالسلام را در خواب ديد كه به او فرمود: اى محمّد! آيا وقتى به حكومت رسيديد مى خواهيد در زمين فساد كنيد و پيوند خويشاونديتان را قطع نماييد؟
ربيع مى گويد: مهدى مرا طلبيد. با عجله پيش مهدى رفتم و ديدم او با صداى زيباى خود، اين آيه را مى خواند:
فهل عسيتم اءن تولَّيتم اءن تُفسدوا فى الارض و به من دستور داد هر چه زودتر حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام را پيش او بياورم . من شبانه آن حضرت را نزد مهدى آوردم ، همين كه او را ديد برخاست و دست به گردن او انداخت و او را در كنار خود نشانيد. و گفت : اميرالمؤ منين على عليه السلام را در خواب ديدم كه اين آيه را بر من مى خواند اكنون تو به من اطمينان بده كه قصد خروج بر ضد من و فرزندان مرا ندارى .
حضرت فرمود: به خدا چنين قصدى ندارم و اساسا اين كار در شاءن من نيست .
مهدى گفت : ((راست گفتى )) و سه هزار دينار به امام داد و او را از زندان رها كرده و به مدينه برگرداند.(931)
امام عليه السلام همچنان در مدينه بود تا خلافت به هارون رسيد. هارون آن حضرت را به بغداد آورده و در آن جا زندانى كرد تا در زندان شهيد شد.
ابن خلكان پس از نقل كلام خطيب بغدادى مى گويد:
على بن حسين مسعودى در كتاب ((مروج الذهب )) در اخبار هارون پليد آورده است كه : عبدالله بن مالك خزاعى ، كه رئيس شرطه و نگهبان خانه هارون بود. مى گويد: خدمتگزار هارون بى خبر نزد من آمد و فرصت نداد كه حتى لباس هايم را عوض كنم و مرا با خود به طرف منزل هارون برد، سپس وارد منزل هارون شد و براى من اجازه گرفت ، من وارد شدم و ديدم كه هارون در رختخواب خود نشسته است سلام كردم ، سكوت همه جا را فراگرفته بود و وحشت عجيبى بر من دست داد و هر لحظه بر نگرانى من افزوده مى شد، در اين هنگام هارون از من پرسيد: عبدالله ! مى دانى چرا تو را احضار كرده ام ؟
گفتم : نه به خدا اى امير!
گفت : همين الان در خواب ديدم كه يك غلام سياه ، در حالى كه سلاحى در دست داشت به من گفت : ((اگر همين الان حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام را از زندان آزاد نكنى ، با اين حربه سرت را از تنت جدا مى كنم )) اكنون برو و فورا او را آزاد كن و سى هزار درهم به وى بده و به او بگو كه اگر مى خواهد همين جا بماند هر احتياجى داشته باشد برآورده مى كنم و اگر مى خواهد به مدينه بازگردد وسايل حركت او را فراهم كن .
با ناباورى سه بار از هارون پرسيدم : ((حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام را آزاد كنم ؟!)) هر مرتبه سخن خود را تكرار كرد و بر آن تاكيد ورزيد.
از نزد هارون بيرون آمدم و وارد زندان شدم ، وقتى حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام مرا ديد در برابر من به پا خاست . آن جناب خيال مى كرد كه من ماءمور شكنجه و آزار ايشان هستم .
گفتم : آرام باشيد من دستور دارم شما را همين الان آزاد كنم و سى هزار درهم به شما بپردازم .
امام موسى كاظم عليه السلام پس از شنيدن حرف هاى من چنين گفت :
اكنون جدم رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلم را در خواب ديدم كه فرمود: ((اى موسى ! تو به ستم زندانى شده اى ، اين دعا را بخوان كه همين امشب از زندان خلاص خواهى شد.))
عرض كردم : ((پدر و مادرم به فدايت ! چه بگويم ؟))
فرمود: ((بگو: يا سامع كلَّ صوت و يا سائق الفوت و يا كاسى العظام لحما و منشرها بعد الموت ، اءسالك باءسمائك الحسنى و باسمك الاعظم الاكبر المخزون المكنون الّذى لم يُطَّلع عليه اءحد من المخلوقين يا حليما ذااءناة لا يقوى على اءناته ، يا ذالمعروف الّذى لا ينقطع اءبدا و لا يُحصى عددا فرِّج عنّى ؛ من هم آن كلمات را خواندم و چنان كه مى بينى آزاد شدم .(932)
ابن خلكان شهادت آن حضرت را به وسيله سم به عنوان يك قول آورده و مسعودى نيز شهادت ايشان را به وسيله سم قطعى دانسته است ؛ ولى بر اساس روايات شيعه اماميه هارون به تحريك يحيى برمكى امام موسى كاظم عليه السلام را در سال 183 مسموم كرد و حضرت در 24 يا 25 رجب همان سال به شهادت رسيد.(933)
جلوه اى از فضايل
1 - ابوسالم نصيبى از بزرگان شافعى درباره حضرت امام موسى كاظم عليه السلام مى گويد: ايشان امامى است گرانقدر، بزرگوار، بسيار شب زنده دار، مشهور به عبادات ، مواظب بر طاعات و مشهور به معجزات . شب را در حال سجده و قيام به روز مى آورد و روز را با صدقه و روزه به پايان مى برد و به سبب شكيبايى بسيارش گذشتش از جرم گناهكاران ((كاظم )) خوانده مى شد و كسى را كه به او بدى كرده بود، با احسان و نيكى جواب مى داد و كسى كه به او جنايتى كرده بود، با عفو و گذشت برخورد مى نمود و به دليل عبادت هاى بسيارش ((عبد صالح )) ناميده شد و در عراق به ((باب الحوائج الى الله )) شناخته مى شود، زيرا كه هر كس به او متوسل شده به حاجت خود مى رسيد كراماتُه تَحار منها العقول و تقضى باءنَّ له عند الله تعالى قدم صدق لا تزلُّ و لا تزول ؛
كراماتش عقل ها را حيران مى كند و مسلم مى سازد كه آن حضرت نزد خدا گامى راست و استوار دارد، آنچنان كه لغزيدن و نابودى در آن نيست .(934)
2 - خطيب بغدادى مورخ مشهور كه برخى ، تاءليفات او را در حدود صد كتاب نوشته اند و مشهورترين آنها تاريخ بغداد است ، درباره امام موسى كاظم عليه السلام مى نويسد:
حضرت موسى بن جعفر عليه السلام به جهت عبادت بسيار و اجتهادش ‍ عبد صالح ناميده مى شد.
و روايت شده است كه : آن حضرت وارد مسجد پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلم شد و در اول شب به سجده رفت و شنيدند كه پيوسته اين ذكر را مى گفت تا آنكه سپيده صبح بردميد:
عظم الذنب من عبدك فليَحسُن العفو من عندك .(935)
3 - اسم اعظم : شيخ كلينى از يعقوب بن جعفر روايت كرده كه گفت : نزد حضرت ابوابراهيم موسى بن جعفر عليهماالسلام بودم كه مردى از راهبان مسيحى نجران به همراه زنى راهبه نزد ايشان آمدند. فضل بن سوّار براى ورود آنها اجازه خواست . امام عليه السلام در جواب او فرمود: فردا ايشان را كنار چاه امّالخير بياور.
راوى مى گويد: ما فردا به همانجا رفتيم ، ديديم كه ايشان آمده اند. آنگاه امام عليه السلام امر فرمود بوريايى كه از برگ خرما بافته بودند آوردند و زمين را با آن فرش كردند. حضرت نشست و ايشان هم نشستند. پس آن زن راهبه شروع به پرسش كرد و مسايل بسيارى پرسيد و حضرت تمامى آنها را پاسخ فرمود. آنگاه حضرت چيزهايى پرسيد كه آن زن پاسخ آنها را نمى دانست ، پس اسلام آورد. بعد از آن ، مرد راهب شروع به پرسش كرد و هر چه مى پرسيد، حضرت پاسخ مى فرمود.
راهب گفت : من در دين خود محكم بودم و در روى زمين علم هيچ يك از مسيحيان به علم من نمى رسد. شنيده بودم مردى در هند است كه هر وقت بخواهد، در يك شبانه روز به بيت المقدس مى رود و به منزل خود در هند برمى گردد. سؤ ال كردم كه اين مرد در كدام قسمت هند است ؟ گفتند: در سندان است . پرسيدم : آن مرد چگونه اين قدرت را به دست آورده است ؟ گفتند: او اسمى را آموخته است كه آصف وزير سليمان داشت و به وسيله آن تختى را كه در شهر سبا بود براى سليمان آورد. و خداوند آن را در كتاب شما و كتابهاى ما ذكر فرموده است .
در اينجا حضرت امام موسى كاظم عليه السلام از او پرسيد: خداوند چند نام دارد كه اگر او را به آن نام ها بخوانند دعا رد نمى شود؟
راهب گفت : نام هاى خدا بسيار است اما نام هاى محتوم كه سايلش رد نمى شود و نوميد نمى گردد، هفت نام است .
حضرت فرمود: آنچه از آن نام ها را در خاطر دارى بيان كن .
راهب گفت : نه ، قسم به خدايى كه تورات را بر موسى فرستاد و عيسى را مايه عبرت جهانيان و شكرگزارى صاحبان عقل و انديشه گردانيد و محمّد صلّى الله عليه و آله و سلم را مايه بركت و رحمت گردانيد و اميرالمؤ منين على عليه السلام را سبب عبرت گرفتن مردم و بصيرت ايشان در دين گردانيد و اوصياء پيغمبر خاتم را از نسل او و نژاد حضرت محمّد صلّى الله عليه و آله و سلم به وجود آورد، آن هفت نام را نمى دانم و اگر مى دانستم در طلب آن به كلام شما محتاج نمى شدم و پيش شما نمى آمدم و از شما سؤ ال نمى كردم .
آنگاه حضرت به او فرمود: بقيه داستان مرد هندى را نقل كن .
راهب گفت : ((اين اسم ها را شنيده ام اما ظاهر و باطن آنها را نمى دانم و نمى دانم كه اينها چيست و چگونه است و علمى به خواندن آنها ندارم ، از اين رو در پى كشف آن به طرف سندان هند روانه شدم تا به آنجا رسيدم و از آن مرد جويا شدم ، گفتند: در كنار كوهى ديرى بنا كرده و بيرون نمى آيد و در هر سال دو مرتبه ديده مى شود، هندى ها مى پندارند كه خداوند در دير او چشمه اى جارى ساخته است و بدون زحمت تخم پاشيدن ، محصول مى رويد و بدون هيچ كارى برداشت مى كند.
پس حركت كردم تا به در منزل او رسيدم ، سه روز آنجا ماندم اما نه در را كوبيدم و نه كارى براى باز كردن آن كردم . روز چهارم خداوند در را گشود، چون ماده گاوى آمد كه بر پشت خود هيزم داشت و پستان بزرگش را مى كشيد و بزرگى پستان به حدى بود كه نزديك بود شيرش بيرون بزند، گاو به در فشار آورد در گشوده شد من از پى آن رفتم و داخل شدم . آن مرد را ايستاده يافتم ، كه به آسمان مى نگريست و مى گريست و به زمين نظر مى افكند و گريه مى كرد و به كوه ها نظر مى انداخت و مى گريست . پس من از روى تعجب گفتم : سبحان الله ! در اين زمانه همانند تو چه قدر كم است .
او گفت : به خدا قسم كه من نيستم من جز حسنه اى از حسنات مردى كه هنگام آمدن به اينجا او را در پشت سر خود واگذاشتى .
گفتم : به من خبر داده اند كه اسمى از اسماء خداى تعالى نزد توست كه به كمك آن در يك شبانه روز به بيت المقدس مى روى و به خانه خود برمى گردى ؟
گفت : آيا بيت المقدس را مى شناسى ؟
گفتم : بيت المقدس در شام است .
گفت : آن بيت المقدس نيست ، بيت المقدس بيتى است كه مقدس و پاكيزه شده است ، و آن بيت آل محمّد صلّى الله عليه و آله و سلم است .
به او گفتم : تا امروز آنچه شنيده ام بيت المقدس همان است كه در شام قرار دارد. گفت : آن محراب هاى پيغمبران است و آنجا را ((حظيرة المحاريب )) مى گفتند، يعنى محوطه اى كه محراب هاى پيغمبران در آنجاست . تا آنكه زمان فترة (فاصله زمانى بين حضرت عيسى عليه السلام و حضرت رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلم ) آمد و بلا به مشركان نزديك شد و عذاب ها در خانه هاى شياطين فرود آمد، آنگاه نام ها را به جاهاى ديگر بردند و اين نام ها را با نام هاى ديگر عوض كردند و اين است مراد از قول خداى متعال كه مى فرمايد:
ان هى الا اءسماء سمَّيتموها اءنتم و آباؤ كم ما اءنزل بها من سلطان (936)
بطن آيه مربوط به آل محمّد صلّى الله عليه و آله و سلم است و ظاهرش مثال است .
به آن مرد هندى گفتم : از شهرى دور نزد تو آمده ام و در اين راه ، درياها و غم ها و اندوه ها و ترس ها ديده ام . روز و شب سپرى مى شد و من از ظفر يافتن به مراد خود نااميد بودم .
گفت : مادرت در حالى به تو باردار شد كه در پيش او فرشته اى كريم حاضر بود و پدرت هنگام مباشرت و نزديكى با مادرت غسل كرده بود و موقع پاكى او آميزش نمود و جز اين گمان ندارم كه پدرت در آن شب بيدارى خود سفر چهارم انجيل يا تورات را خوانده بود كه عاقبت او و تو به خير شده است . از هر جا كه آمدى برگرد! پس حركت كن تا در مدينه محمّد صلّى الله عليه و آله و سلم ، كه آن را طيبه مى گويند، فرود آيى ، نام آن در زمان جاهليت يثرب بود. آنگاه به محلى كه آن را بقيع مى گويند برو و بپرس ‍ ((دار مروان )) كجاست . آنجا منزل كن و سه روز آنجا بمان تا از تعجيل و شتاب تو نفهمند كه براى چه كارى آمده اى . بر در آن خانه پيرمردى سياه است كه حصير مى بافد. در آن جا حصير را ((خصف )) مى گويند از او بپرس و با او مهربانى كن و بگو كه مرا همان ميهمانى كه در آن گوشه خانه در اطاقى كه چهارچوب دارد و در ندارد ساكن بود فرستاده و از او احوال حضرت موسى بن جعفر علوى عليهماالسلام را بپرس و از مجلس او بپرس ‍ كه كجاست و چه ساعتى است . حتما آن پيرمرد آن شخص را كه گفتم به تو نشان خواهد داد يا نشانى او را به تو مى دهد. آنگاه به آن نشانى او را مى شناسى و من نيز اوصاف او را برايت بيان خواهم كرد.
گفتم : اگر او را ملاقات كردم چه كار كنم ؟
گفت : ((از او آنچه را كه روى داده و روى خواهد داد و از معالم دين هر چه گذشته و هر چه باقى مانده بپرس .))
چون شخص راهب به اينجا رسيد حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام به او فرمود: به درستى يار تو، كه ملاقاتش نمودى تو را نصيحت كرده است .
راهب گفت : فدايت شوم نام او چيست ؟