دلايل پذيرش ولايتعهدى
حضرت على بن موسى الرضا عليهماالسلام به اين دليل وليعهدى
ماءمون را پذيرفت كه ديد اگر خوددارى كند، نه تنها جان خويش را به
رايگان از دست مى دهد، بلكه علويان و دوستداران حضرت نيز همگى در معرض
خطر واقع مى شوند.
در آن زمان امواج فكرى و فرهنگى بيگانه در قالب بحث هاى فلسفى و ترديد
نسبت به مبادى خداشناسى ارمغانى جز كفر و الحاد نداشت ، از اين رو وجود
مبارك حضرت امام رضا عليه السلام براى مردم چراغ راه و رهبر و مقتدا در
حل مشكلات و هجوم شبهه ها به شمار مى رفت . در چنين شرايطى اگر حضرت با
رد قاطع وليعهدى ، هم خود و هم پيروانش را به دست نابودى مى سپرد،
معلوم نبود اين فداكارى همچون شهادت حياتبخش حضرت سيدالشهدا عليه
السلام راه گشا مى بود.
دليل ديگر از بيان خود حضرت امام رضا عليه السلام كشف مى گردد، آن حضرت
در پاسخ به سؤ ال محمّد بن عرفه به اين مطلب اشاره فرمود.
محمّد بن عرفه پرسيد:
يابن رسول الله ! ما حملك على الدُّخول فى ولاية
العهد؟
اى فرزند رسول خدا! چه نكته اى شما را وادار ساخت تا وارد ماجراى
وليعهدى شويد؟
فقال : و ما حمل جدّى اميرالمؤ منين عليه السلام
على الدّخول فى الشُّورى
امام عليه السلام در پاسخ فرمودند: همان نكته و انگيزه اى كه جدم
اميرالمؤ منين على عليه السلام را وادار به ورود به شورا نمود.(1022)
علامه مجلسى رحمة الله در بيانى كه در ذيل اين حديث آورده است مى گويد:
به جهت اين كه مردم از خلافت ما نااميد نگردند و به اقرار و اعتراف
مخالفان ((عباسيان ))
آگاه شوند كه ما در خلافت نصيب و بهره اى داريم و احتمال مى رود كه اين
تشبيه در اصول وجود مصالح پنهانى در قبول ولايت عهدى باشد.
دعاؤ ه لمّا ولى العهد
عن ياسر: قال لمّا ولى الرضا عليه السلام
العهد سمعته يقول و قد رفع يديه الى السَّماء و قال : اءللهمّ انَّك
تعلم اَنّى مُكره مضطرّ فلا تؤ اخذنى كما لم تؤ اخذ عبدك و نبيّك يوسف
حين وقع الى ولاية مصرَ.(1023)
دعاى آن حضرت هنگام قبول
ولايتعهدى
از ياسر خادم روايت شده : هنگامى كه آن حضرت ولايتعهدى را
پذيرفت ، شنيدم كه اين دعا را مى خواند در حالى كه دست ها را به سوى
آسمان بلند كرده بود: پروردگارا! مى دانى كه به اكراه و اجبار پذيرفته
ام ، پس مرا بازخواست مكن ، همچنان كه بنده و پيامبرت يوسف را زمانى كه
ولايت مصر را پذيرفت ، بازخواست نكردى .
دعاؤ ه لما هدّده
الماءمون لقبول ولاية العهد
اءللهمّ انّك قد نهيتنى عن الالقاء بيدى
الى التّهلكة و قد اشرفت من قبل عبد الله الماءمون على القتل متى لا
اقبل ولاية عهده و قد اُكرهت و اضطررت كما اضطرّ يوسف و دانيال اذ قبل
كلّ واحد منهما الولاية من طاغية زمانه اءللهمّ لا عهد الا عهدك و لا
ولاية الا من قبلك فوقّفنى لاقامة دينك و احياء سنّة نبيّك فانَّك انت
المولى و النَّصير و نعم المولى انت و نعم النَّصير.(1024)
دعاى حضرت امام رضا عليه
السلام
هنگامى كه ماءمون لعنة الله عليه حضرت
امام رضا عليه السلام را براى قبول ولايتعهدى تهديد كرد.
پروردگارا! تو مرا از اين كه خود را به دست مرگ سپارم منع نمودى از طرف
ماءمون تهديد به مرگ شده ام و اكراه و اجبار شده ام كه ولايت عهدى را
بپذيرم ، همچنان كه يوسف و دانيال مجبور شدند، زيرا اين دو، ولايت را
از طرف طاغوت زمانشان پذيرفتند.
پروردگارا! تنها عهد و پيمان تو محكم بوده ، و ولايت تنها از طرف تو
اعتبار دارد، پس مرا براى برپا داشتن دينت و زنده داشتن سنت پيامبرت
موفق گردان ، كه تو مولى و ياورى و تو بهترين مولى و بهترين ياورى .
خنثى سازى ترفندها
حضرت امام على بن موسى الرضا عليهماالسلام با شيوه هاى گوناگون
اقدام به خنثى كردن دسيسه هاى ماءمون اقدام مى فرمود:
1 - امام عليه السلام تا وقتى كه در مدينه اقامت داشت از پذيرفتن
پيشنهاد ماءمون خوددارى كرد و بر اين تصميم خود پافشارى مى كرد. اتخاذ
چنين موضعى براى آگاهى ديگران بود كه بدانند امام عليه السلام دستخوش
نيرنگ ماءمون قرار نمى گيرد و از توطئه هاى پنهانى او آگاهى دارد. با
اين شيوه امام عليه السلام توانسته بود شك مردم را پيرامون آن رويداد
برانگيزد.
2 - به رغم خواسته ماءمون ، آن حضرت در اين سفر طولانى هيچ كس ، حتى
فرزندش حضرت امام جواد عليه السلام را هم با خود نياورد.
3 - در ايستگاه نيشابور، حضرت امام على بن موسى الرضا عليهماالسلام با
نماياندن چهره محبوبش براى دهها و بلكه صدها هزار تن از استقبال
كنندگان روايت زير را، كه به ((سلسلة الذهب
)) مشهور است ، خواند:
كلمة لا اله الا الله حصنى فمن قالها دخل حصنى و
من دخل حصنى اءمن من عذابى ؛
كلمه لا اله الا الله حصار و دژ من است هر كس آن را بگويد در حصار من
وارد شده و هر كس به حصار من وارد شود از عذاب و كيفرم مصون مى ماند.
در آن روز حدود بيست هزار نفر به محض شنيدن اين حديث از زبان مبارك
امام عليه السلام آن را نوشتند.
پس از خواندن حديث توحيد، استر امام عليه السلام به راه افتاد ولى هنوز
ديدگان هزاران انسان شيفته به سوى ايشان بود و همچنان كه مردم غرق در
افكار خويش بودند و يا به حديث توحيد مى انديشيدند، ناگهان مركب ايستاد
و امام عليه السلام سر از كجاوه بيرون آورد و كلمات جاويدان ديگرى به
زبان آورد و با صداى رسا فرمود:
بشروطها و اءنا من شروطها؛
كلمه توحيد شروطى هم دارد، من از جمله شروط آن هستم .
در اين جا امام رضا عليه السلام يك مساءله بنيادى ديگرى را عنوان فرمود
مساءله ولايت را كه چون تنه اى برآمده از ريشه درخت توحيد است .
آرى ، اگر به راستى رابطه ولايت با توحيد را درك كنيم ، درخواهيم يافت
كه گفته امام عليه السلام : و اءنا من شروطها
بيانگر يك موضوع سياسى است ، لذا پيش از خواندن حديث مزبور، سلسله سند
آن را هم ذكر كرد و به ما فهماند كه اين حديث ، كلام خداست كه از زبان
پدرش و اجدادش تا رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلم شنيده شده است .
چنين شيوه اى در نقل حديث از امامان ما بسيار كم سابقه است .
حضرت امام على بن موسى الرضا عليهماالسلام در شهر نيشابور براى بيان
شجره نامه تاريخى امامت معصوم و اتصال آن به مبداء اعلى از فرصت مناسبى
كه به دست آمده بود بهره جست و در برابر صدها هزار تن ، خويشتن را به
حكم خدا، پاسدار دژ توحيد معرفى كرد.
4 - در پايتخت ماه ها گذشت و همچنان حضرت امام رضا عليه السلام نه
پيشنهاد خلافت را مى پذيرفت و نه ولايت عهدى را. تا آنكه ماءمون ملعون
با تهديدهاى مكرر به قصد جان ايشان برخاست .
حضرت امام رضا عليه السلام در پاسخ ماءمون كه گفته بود: تو از پذيرش
اين امر خوددارى مى كنى تا مردم بگويند به دنيا بى رغبتى ؟!
فرمود: من دنيا را براى دنيا رها نكرده ام ، ولى مى دانم مقصود تو چيست
؟
ماءمون گفت : مقصودم چيست ؟
حضرت فرمود: اگر حقيقت را بگويم در امان هستم ؟
گفت : در امانى .
حضرت فرمود: با پيشنهاد خلافت و ولى عهدى به من ، مقصودت اين است كه
مردم بگويند على بن موسى الرضا عليهماالسلام به دنيا بى توجه نيست بلكه
دنيا به او بى توجه است ؛ آيا نمى بينيد كه چگونه به طمع خلافت پيشنهاد
ولى عهدى را پذيرفت .
ماءمون ملعون از اين سخن خشمگين شد و به تهديد صريح امام عليه السلام
برخاست .(1025)
5 - حضرت امام رضا عليه السلام با سود جستن از فرصت ها اين مساءله را
به ديگران يادآورى مى كرد كه ماءمون در بخشش سمت وليعهدى به وى كار
مهمى نكرده ، جز آنكه در راه برگردان حق مسلم امام ، كه قبلا از دستش
ربوده بود، گام برداشته است . هنگامى كه ماءمون به امام عليه السلام
گفت : من انديشيده ام كه از خلافت كناره گيرم و آن را به شما سپارم و
با شما بيعت كنم .
حضرت به او فرمود:
ان كانت هذه الخلافة لك و جعلها الله لك فلا
يجوز اءن تخلع لباسا اءلبسكه الله و تجعله لغيرك و ان كانت الخلافة
ليست لك فلا يجوز لك اءن تجعل لى ما ليس لك ؛
اگر خدا اين خلافت را براى تو قرار داده است جايز نيست كه به ديگرى
بخشى و خود را از آن بركنار كنى و اگر خلافت از آن تو نيست نمى توانى
به ديگرى واگذارى .(1026)
6 - حضرت امام على بن موسى الرضا عليهماالسلام براى پذيرفتن مقام
وليعهدى شرطهايى معين كرد كه طى آنها از ماءمون چنين خواسته بود: عدم
دخالت در عزل و نصب ها، عدم نقض رسم و سنت رايج و مشاور دور در امر
حكومت .(1027)
قرار چنين شرطهايى دليل گويايى بر عدم مشروعيت حكومت ماءمون بود.
تهاجم فرهنگى عليه اسلام
همراه با پيشرفت هاى سياسى و عقيدتى اسلام در كشورهاى مختلف
جهان ، علوم و دانش هاى آن كشورها به محيط جامعه اسلامى راه مى يافت و
كتب علمى اين تمدن ها، از يونان گرفته تا مصر و از هند تا ايران و روم
به زبان عربى ترجمه مى شد.
ترجمه آثار علمى از زمان حكومت امويان شروع گرديده بود و در دوره
عباسيان خصوصا زمان هارون و ماءمون به اوج خود رسيد.
گويند: ماءمون شبى ارسطو فيلسوف مشهور يونانى را در خواب ديد از او
مسائلى پرسيد و چون از خواب برخاست به فكر ترجمه كتاب هاى آن فيلسوف
افتاد، نامه اى به پادشاه روم نوشت و از وى خواست مجموعه اى از علوم
قديم را كه در بلاد روم بود، براى او بفرستد. پادشاه روم درخواست را
پذيرفت .
ماءمون گروهى از دانشمندان مانند حجاج بن مطر و ابن بطريق و سلما
سرپرست بيت الحكمة كتابخانه بزرگ و مشهور بغداد را ماءمور انجام اين
مهم كرد.
آنان هرچه را يافتند و پسنديدند جمع آورى كرده نزد ماءمون فرستادند و
ماءمون دستور ترجمه آنها را داد.(1028)
به نظر مى رسد ماءمون با اين كار مى خواست از رونق مكتب علمى اهل بيت
پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلم بكاهد و بدين وسيله فروغ آن مكتب را
به خاموشى بكشاند.
افزون بر اين او مى خواست يك نوع سرگرمى به وجود آورد تا مردم كمتر به
بحران هاى اجتماعى و حكومتى بينديشند و در نتيجه حكومت بيشتر دوام مى
يافت .
به هر حال او در ترجمه كتب يونانى كوشش بسيار كرد و پول زيادى در اين
راه صرف نمود به طورى كه مى گويند گاه در مقابل وزن كتاب ها طلا مى داد
و به قدرى به ترجمه كتاب ها توجه داشت كه روى هر كتابى كه به نام او
ترجمه مى شد، علامتى مى گذارد و مردم را به خواندن و فراگرفتن آن علوم
تشويق مى كرد، با حكيمان خلوت مى كرد و از معاشرت آنها اظهار خشنودى مى
كرد.(1029)
در برابر تهاجم فرهنگى
بازار داغ انتقال علوم بيگانه به جامعه اسلامى به افرادى از
پيروان مذاهب ديگر مانند زردشتيان ، صائبيان ، نسطوريان ، روميان و
برهمن هاى هند فرصت داد تا از اين موقعيت براى نشر عقايد فاسد و مسموم
خود بهره گيرند و عقايد خرافى و افكار انحرافى و غير اسلامى خود را در
لابه لاى كتب به ظاهر علمى بگنجانند كه به سرعت نيز در افكار گروهى از
جوانان و افراد ساده دل نفوذ كرد.
حضرت على بن موسى الرضا عليهماالسلام با آگاهى از اين هجوم دامنه دار و
خطرناك ، انقلاب فكرى عميقى ايجاد فرمود و در برابر اين تندباد خطرناك
، عقيده و فرهنگ اسلامى جامعه را حفظ كرد.
انگيزه هاى پنهان مناظره
ماءمون پس از تحميل مقام ولايت عهدى به حضرت امام على بن موسى
الرضا عليهماالسلام در خراسان تشكيل نشست هاى گسترده بحث و مناظره
پرداخت و از علماى بزرگ آن زمان اعم از مسلمان و غيرمسلمان در اين نشست
ها دعوت نمود. پوشش ظاهرى آن دعوت ، اثبات و تبيين مقام والاى امام
عليه السلام در رشته هاى مختلف علوم و مكتب اسلام بود؛ اما در زير اين
پوشش ظاهرى ، ماءمون هدفى جز اين نداشت كه به پندار خويش مقام حضرت
سلطان على بن موسى الرضا عليهماالسلام را در انظار مردم ، به ويژه
ايرانيان كه به اهل بيت عصمت عليهم السلام علاقه داشتند، پايين بياورد،
به گمان اين كه حضرت تنها به مسائل ساده اى از قرآن و حديث آشناست و از
فنون علم و استدلال بى بهره است .
براى اثبات اين مدعا و بيان هدف اصلى ماءمون روايت زير كافى است :
سليمان مروزى عالم مشهور كلام در سرزمين خراسان نزد ماءمون آمد. ماءمون
پس از احترام و بخشش بسيار به او گفت : پسرعمويم على بن موسى الرضا
عليهماالسلام از حجاز نزد من آمده ، او علم كلام و دانشمندان اين علم
را دوست دارد اگر مايلى روز ترويه ((هشتم ذى
الحجه )) نزد ما بيا و با او به بحث و مناظره
بنشين .
سليمان كه به علم و دانش خود مغرور بود، گفت : اى اميرالمؤ منين من
دوست ندارم از كسى مانند او در مجلس تو، در حضور گروهى از بنى هاشم سؤ
ال كنم ، مبادا از عهده برنيايد و مقامش پايين آيد، من نمى توان سخن را
با امثال او زياد ادامه بدهم .
ماءمون گفت : هدف من نيز چيزى جز اين نيست كه راه را بر او ببندى ، چرا
كه من مى دانم تو در علم و مناظره توانا هستى !
سليمان گفت : اكنون كه چنين است مانعى ندارد، در مجلسى از من و او دعوت
كن و در اين صورت مورد سرزنش نخواهم بود.(1030)
نكته درخور توجه اين است كه دربار ماءمون پيوسته محل برگزارى اينگونه
مباحثات بود، ولى پس از شهادت مظلومانه حضرت سلطان ابوالحسن على بن
موسى الرضا عليهماالسلام عليه آلاف التحية والثنا ديگر اثرى از آن
مجالس علمى و مباحث كلامى ديده نشد و اين مساءله مجال دقت دارد.
مناظرات امام عليه السلام
در متون تاريخ و حديث جزئيات مباحث مناظرات به هيچ وجه ذكر
نگرديده بلكه بسيار خلاصه شده است . از ميان مناظرات فراوان امام على
بن موسى الرضا عليهماالسلام هفت مناظره از مناظرات ديگر مهم تر هستند.
اين مناظرات را شيخ صدوق در ((عيون اخبارالرضا))
آورده و علامه مجلسى رحمة الله نيز در جلد 49 ((بحارالانوار))
و در كتاب ((مسند الامام الرضا))
جلد 2 نيز آورده است . اين مناظرات عبارتند از:
1 - مناظره با جاثليق ((جاثليق لفظى يونانى است
كه به معناى رئيس اسقفها و معرب كاتوليك است .))
2 - مناظره با راءس الجالوت ((لقب دانشمندان
يهود است .))
3 - مناظره با هربز اكبر ((هربز اكبر يا هيربد
اكبر به معناى پيشواى بزرگ مذهبى و قاضى زردشتى و خادم آتشكده .))
4 - مناظره با عمران صابى .
اين چهار مناظره در يك مجلس و با حضور ماءمون و جمعى از دانشمندان و
رجال خراسان صورت گرفت .
5 - مناظره با سليمان مروزى .
6 - مناظره با على بن محمّد بن جهم ((ناصبى و
دشمن اهل بيت بوده است .))
7 - مناظره با سران مذاهب مختلف در بصره .
هر يك از اين مناظرات داراى محتواى عميق و جالبى است كه امروز هم از
نظر محتوا و هم از نظر فن مناظره و شيوه ورود و خروج در مباحث ، رهگشا
و روشنگر و بسيار آموزنده است .
مناظره با اهل كتاب
مجلس پر از افراد مشهور و سرشناس بود كه حضرت امام على بن موسى
الرضا عليهماالسلام وارد شد، ماءمون برخاست . محمّد بن جعفر عموى امام
و تمام بنى هاشم حاضر در مجلس نيز برخاستند.
امام رضا عليه السلام همراه ماءمون نشست . اما آنها همچنان ايستاده
بودند تا دستور جلوس به آنها داده شد و همگى نشستند. ماءمون مدتى به
گرمى مشغول سخن گفتن با امام عليه السلام بود، سپس رو به جاثليق كرد و
گفت :
اى جاثليق ! اين پسرعموى من على بن موسى بن جعفر عليهم السلام است . او
از فرزندان حضرت فاطمه عليهاالسلام دختر پيامبر ما و فرزند على بن ابى
طالب عليهماالسلام است . من دوست دارم با او سخن بگويى و مناظره كنى .
اما طريق عدالت را در بحث رعايت كن .
جاثليق گفت : اى امير! من چگونه با كسى بحث و گفتگو كنم كه به كتابى
استدلال مى كند كه من منكر آنم و به پيامبرى عقيده دارد كه من به او
ايمان نياورده ام ؟
در اينجا حضرت على بن موسى الرضا عليهماالسلام فرمود: اى مسيحى ! اگر
به انجيل خودت براى تو استدلال كنم اقرار خواهى كرد؟
جاثليق گفت : مگر مى توانم گفتار انجيل را انكار كنم ؟ آرى به خدا قسم
اقرار خواهم كرد هرچند به ضرر من باشد.
امام عليه السلام فرمود: هر چه مى خواهى بپرس و پاسخش را بشنو.
جاثليق گفت : درباره نبوت عيسى و كتابش چه مى گويى ؟ آيا هيچ يك از اين
دو را انكار مى كنى ؟
امام عليه السلام فرمود: من به نبوت عيسى و كتابش و به آنچه به امتش
بشارت داده و حواريون به آن اقرار كرده اند اعتراف مى كنم و به نبوت آن
عيسى كه اقرار به نبوت محمّد صلّى الله عليه و آله و سلم و كتابش نكرده
و امتش را به آن بشارت نداده كافرم !
جاثليق گفت : آيا احكام و قضايا با دو شاهد عادل ثابت نمى گردد؟
امام عليه السلام فرمود: آرى .
جاثليق گفت : پس دو شاهد از غير مذهب خود، از كسانى كه مسيحيان شهادت
آنان را مردود نمى شمارند، بر نبوت محمّد صلّى الله عليه و آله و سلم
اقامه كن و از ما نيز بخواه كه دو شاهد بر اين مساءله از غير اهل مذهب
خود بياوريم .
امام عليه السلام فرمود: اكنون انصاف را رعايت كردى . اى مسيحى ! آيا
كسى را كه نزد مسيح عيسى بن مريم عليهماالسلام عادل و مقدم بود مى
پذيرى ؟
جاثليق گفت : اين مرد عادل كيست ؟ نامش را بگو.
امام عليه السلام فرمود: درباره يوحناى ديلمى چه مى گويى ؟
جاثليق گفت : به به ! محبوب ترين افراد نزد مسيح را بيان كردى !
امام عليه السلام فرمود: تو را سوگند مى دهم ! آيا انجيل اين سخن را
بيان مى كند كه يوحنا گفت : حضرت مسيح مرا از دين محمّد عربى باخبر
ساخت و به من بشارت داد كه بعد از او چنين پيغمبرى خواهد آمد، من نيز
به حواريون بشارت دادم و آنها به او ايمان آوردند؟
جاثليق گفت : آرى ! اين سخن را يوحنا از مسيح نقل كرده و بشارت به نبوت
مردى و نيز بشارت به اهل بيت و وصيش داده است ، اما نگفته است اين
مساءله در چه زمانى روى مى دهد و اين گروه را براى ما نام نبرده است تا
آنها را بشناسيم ؟
امام عليه السلام فرمود: اگر كسى را بياوريم كه انجيل را بخواهد و
آياتى از آن را كه نام محمّد صلّى الله عليه و آله و سلم و اهل بيتش و
امتش در آنهاست ، تلاوت كند آيا به او ايمان مى آورى ؟
جاثليق گفت : فرمايش متينى است .
امام عليه السلام به نسطاس رومى فرمود: آيا سفر سوم انجيل را از حفظ
دارى ؟
نسطاس گفت : خير از حفظ ندارم .
سپس امام رضا عليه السلام رو به راءس الجالوت كرد و فرمود: آيا انجيل
را نمى خوانى ؟
گفت : چرا به جان خودم سوگند!
فرمود: سفر سوم را بياور اگر در آن ذكرى از محمّد صلّى الله عليه و آله
و سلم و اهل بيتش بود به نفع من شهادت ده و اگر نبود شهادت نده .
سپس حضرت خود سفر سوم را قرائت فرمود تا به نام پيامبر اكرم صلّى الله
عليه و آله و سلم رسيد. آنگاه مكث نمود و رو به جاثليق كرد و فرمود:
اى مسيحى ! تو را به حق مسيح و مادرش آيا دريافتى كه من داناى به انجيل
ام ؟
جاثليق گفت : آرى .
آنگاه امام عليه السلام نام پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلم و اهل
بيت و امتش را براى او تلاوت فرمود و سپس افزود: اى مسيحى ! چه مى گويى
؟ اين سخن عيسى بن مريم است . اگر آنچه را كه انجيل در اين زمينه مى
گويد تكذيب كنى ، موسى و عيسى هر دو را تكذيب كرده اى و كافر شده اى و
بايد كشته شوى زيرا نسبت به پروردگارت و پيامبر و كتابت كافر شده اى .
جاثليق گفت : آنچه از انجيل كه برايم روشن شده است هرگز انكار نمى كنم
و به آن اقرار دارم .
امام عليه السلام فرمود: ((همگى شاهد باشيد او
اقرار كرد))
سپس فرمود: اى جاثليق ! هرچه مى خواهى سؤ ال كن .
جاثليق گفت : حواريون عيسى بن مريم چند نفر بودند و علماى انجيل چند
نفرند؟
امام فرمود: از شخص خبير و آگاهى مى پرسى ، حواريون دوازده نفر بودند و
برترين و داناترين آنها لوقا بود. اما علماى بزرگ نصارى سه نفر بودند:
يوحناى اكبر در سرزمين احى (باخ )، يوحناى ديگر در قرقيسيا و يوحناى
ديلمى در زخار (رجاز) و نام پيامبر و اهل بيت و امتش نزد او بود و او
بود كه به امت عيسى و بنى اسرائيل آن را بشارت داد.
سپس فرمود: اى مسيحى ! به خدا سوگند ما ايمان به آن عيسى داريم كه
ايمان به محمّد صلّى الله عليه و آله و سلم داشت ولى تنها ايرادى كه به
پيامبر شما عيسى داريم اين است كه او كم روزه مى گرفت و كم نماز مى
خواند.
جاثليق جا خورد و گفت : به خدا سوگند علم خود را ضايع كردى و پايه كار
خويش را ضعيف نمودى در حالى كه من شما را اعلم مسلمانان مى دانستم .
امام عليه السلام فرمود: چرا مگر چه شده است ؟
جاثليق گفت : از آنجا كه مى گويى عيسى ضعيف و كم روزه و كم نماز بود.
در حالى كه عيسى حتى كى روز را افطار نكرد و هيچ شبى را نخوابيد و
روزها روزه دار و شبها نمازگزار بود.
امام عليه السلام فرمود: براى چه كسى روزه مى گرفت و نماز مى خواند؟!
جاثليق گنگ شد و از پاسخ عاجز شد، زيرا اعتراف به بندگى عيسى با
خداوندى او ناسازگار بود.
امام عليه السلام فرمود: اى مسيحى ! سوالى مى پرسم .
جاثليق با تواضع گفت : اگر بدانم پاسخ مى گويم .
امام عليه السلام فرمود: تو انكار مى كنى كه عيسى مردگان را به اذان
خداوند متعال زنده مى كرد؟
جاثليق گفت : پيش از اين انكار كردم زيرا كسى كه مردگان را زنده كند و
كور مادرزاد و مبتلا به برص را شفا دهد او پروردگار است و مستحق پرستش
!
امام عليه السلام فرمود: ((حضرت اليسع نيز همين
كار را مى كرد و بر آب هم راه مى رفت و مردگان را زنده مى كرد و نابينا
و مبتلا به برص را شفا مى داد اما امتش قائل به الوهيت او نشدند و كسى
او را عبادت نكرد. حزقيل پيامبر نيز همان كار مسيح را انجام داد و در
مدت شصت سال 35000 نفر را زنده كرد)).
سپس رو به راءس الجالوت نموده و فرمود: اى راءس الجالوت ! آيا اينها را
در تورات مى يابى كه بخت النصر اسيران بنى اسرائيل را در آن زمان كه
حكومت با بيت المقدس مبارزه كرد به بابل آورد، خداوند حزقيل را به سوى
آنها فرستاد او مردگان آنها را زنده كرد؟ اين واقعيت در تورات ثبت شده
است ، هيچ كس جز منكران حق آن را انكار نمى كند.
راءس الجالوت گفت : ما اين را شنيده ايم و مى دانيم .
امام عليه السلام فرمود: ((راست مى گويى
)) سپس افزود: اى يهودى اين سفر از تورات را
بگير و آنگاه خود شروع به تلاوت آياتى از تورات نمود.
مرد يهودى از قرآئت آن حضرت تكان خورد و شگفت زده شد.
سپس امام عليه السلام رو به مسيحى كرد و فرمود: اى مسيحى ! آيا اينان
پيش از عيسى بودند يا عيسى پيش از آنان ؟
گفت : اينان پيش از عيسى بودند.
آنگاه حضرت على بن موسى الرضا عليهماالسلام قسمتى از معجزات حضرت رسول
اكرم صلّى الله عليه و آله و سلم را درباره زنده شدن بعضى از مردگان به
دست ايشان و شفاى بعضى از بيماران غيرقابل درمان را به بركت او برشمرد
و فرمود: با اين همه ما هرگز ايشان را پروردگار خود نمى دانيم ، اگر به
خاطر معجزات ، عيسى را خداى خود بدانيم بايد اليسع و حزقيل را نيز
معبود خويش بشماريد، زيرا آنها نيز همانند عيسى مردگان را زنده كردند و
نيز ابراهيم خليل پرندگانى را گرفت و سر بريد و ريزريز كرد و آنها را
بر كوه هاى اطراف قرار داد، سپس آنها را فراخواند همگى زنده شدند و با
شتاب به سوى او آمدند، موسى بن عمران نيز چنين كارى را در مورد هفتاد
نفر كه با او به كوه طور آمده بودند و بر اثر صاعقه مردند انجام داد،
تو هرگز نمى توانى اين حقايق را انكار كنى ، زيرا تورات و انجيل و زبور
و قرآن از آن سخن گفته اند.
پس اگر هر كس مردگان را زنده كند و كور مادرزاد و مبتلا به برص و
ديوانگان را شفا دهد پروردگار شناخته شود، بايد همه اينان را پروردگار
خود قرار دهى ! اى مسيحى چه مى گويى ؟
جاثليق گفت : فرمايش شما درست است معبودى جز خداى يگانه نيست .
در اينجا امام رو به راءس الجالوت (بزرگترين دانشمند يهودى ) نمود و
فرمود:
اى يهودى به من توجه كن ! تو را به آيات ده گانه اى كه بر موسى نازل شد
سوگند مى دهم ، آيا خبر محمّد صلّى الله عليه و آله و سلم و امتش را در
تورات با اين عبارت يافته اى :
((هنگامى كه آخرين امت ، يعنى پيروان آن شترسوار
بيايند، پروردگار را با جديت تسبيح مى گويند، تسبيحى جديد، در كنيسه
هايى جديد، در آن وقت بنى اسرائيل بايد به آنها و به پادشاهشان پناه
آرند تا دل هايشان آرامش يابد. همانا در دست آنان شمشيرهايى است كه
با آن از تمام كفار در هر نقطه از زمين انتقام مى گيرند))
آيا همين گونه در تورات نوشته شده است ؟
راءس الجالوت گفت : آرى ، همين گونه وجود دارد.
امام سپس رو به جاثليق نمود و فرمود: اى مرد مسيحى ! علم تو نسبت به
كتاب شعيا چگونه است ؟
جاثليق گفت : حرف به حرف آن را مى دانم .
امام عليه السلام خطاب به هر دو فرمود: اين مطلب را كه مى خوانم ببينيد
از سخنان اوست يا نه ؟
((اى قوم من ! در خواب صورت كسى را ديدم كه بر
درازگوش سوار بود و پوششى از نور بر تن داشت و شترسوار را ديدم كه نور
او بسان نور ماه بود.))
هر دو گفتند: كه شعيا چنين مطلبى را گفته است .
امام عليه السلام فرمود: اى مرد مسيحى ! اين سخن مسيح را در انجيل به
خاطر دارى كه فرمود: من به سوى پروردگار شما و پروردگار خود رهسپارم و
بارقليطا مى آيد و درباره من به حق شهادت مى دهد، آن گونه كه من درباره
او شهادت دادم ، او كسى است كه همه چيز را براى شما تفسير مى كند و از
رسوايى هاى امت هاى پيشين پرده برمى دارد و او همان كسى است كه ستون
كفر را مى شكند؟
جاثليق گفت : آنچه را از انجيل مى گويى ما به آن معترفيم .
امام عليه السلام فرمود: آيا اين مطلب در انجيل ثابت شده است ؟
گفت : آرى .
امام عليه السلام فرمود: اى جاثليق ! هنگامى كه انجيل نخستين را از دست
داديد آن را نزد چه كسى يافتيد؟ چه كسى انجيل موجود را براى شما آورد؟
جاثليق گفت : ما بيش از يك روز انجيل را گم نكرديم تا اين كه به وسيله
يوحنا و متى تازه و نو به دست ما رسيد.
امام عليه السلام فرمود: چقدر شناخت تو نسبت به وضعيت انجيل و
دانشمندان آن ناقص است . اگر چنين بود كه تو مى پندارى پس چرا در انجيل
دچار اختلاف شده ايد؟ اين كه در اين انجيل رايج دچار اختلاف شديد نشانه
اين است كه اين كتاب انجيل نازل شده نيست و اگر اين انجيل به همان شكل
اول خود بود و تغييرى نمى يافت ، شما دچار كشمكش و اختلاف نمى شديد. من
حقيقت مطلب را به تو مى گويم ، بدان : وقتى كه انجيل نخستين مفقود
گرديد، مسيحيان نزد علماى خود گرد آمدند و گفتند كه عيسى بن مريم
عليهماالسلام كشته شد و ما انجيل را از دست داديم و شما علماى ماييد،
نزد شما چيست ؟
لوقا، مرقس ، يوحنا و متى به آنها گفتند:
انجيل در سينه هاى ماست در هر يكشنبه سفر سفر آن را براى شما بيرون مى
آوريم و بيان مى كنيم ، از اين جهت محزون نباشيد و كليساها را خالى
نكنيد، زيرا در هر يكشنبه بخش بخش آن را برايتان مى خوانيم تا تمام آن
را جمع كنيم .
امام عليه السلام فرمود: پس از مفقود شدن انجيل نخستين ، لوقا، مرقس ،
يوحنا و متى انجيل فعلى را نوشتند و اين چهار نفر شاگردان حضرت عيسى
بودند، دانستى ؟
جاثليق گفت : اين مطلب را تاكنون نمى دانستم و اكنون فهميدم و پايه
شناخت شما نسبت به انجيل برايم معلوم گرديد و چيزهايى شنيدم كه مى
دانستم و قلبم به حق بودن آنها گواهى مى دهد و بينشم فزونى يافت .
امام عليه السلام فرمود: شهادت دادن اين چهار نفر نزد تو چگونه است ؟
جاثليق گفت : شهادت و گواهى آنها نافذ است ، اينان علماى انجيلند و به
هر چه گواهى دهند حق است .
حضرت امام رضا عليه السلام رو به ماءمون و ديگر حاضران نمود و فرمود:
گواه باشيد چه گفت .
گفتند: گواهيم .
سپس به جاثليق فرمود:
تو را به حق پسر و مادرش آيا مى دانى كه متى درباره نسب عيسى گفته :
مسيح پسر داود بن ابراهيم بن اسحاق بن يعقوب بن يهود بن خضرون است و
مرقس درباره نسب عيسى گفته : او كلمة الله است كه خداوند او را در
كالبد آدمى قرار داده تا اين كه به صورت انسان درآمد و لوقا گفته كه :
عيسى بن مريم و مادرش دو فرد انسان بودند از گوشت و خون كه روح القدس
در آن دو داخل گرديد. علاوه بر اين تو مى گويى كه شهادت عيسى بر نفس
اقدس خود حق است . از جمله شهادت و گواهى عيسى اين است :
((حق را به شما مى گويم كه همانا عروج و صعود به
آسمان و آنگاه نزول و فرود آمدن از آن خاص شترسوار است و او خاتم
پيامبران است كه به آسمان مى رود و پايين مى آيد))
درباره اين سخن چه مى گويى ؟
جاثليق گفت : اين فرموده عيسى است و ما منكر آن نيستيم .
امام عليه السلام فرمود: در مورد شهادت لوقا، مرقس و متى درباره عيسى و
آنچه به او نسبت دادند چه مى گويى ؟
گفت : آنها بر عيسى دروغ بسته اند.
امام عليه السلام فرمود: اى مردم ! آيا مگر به پاكى آنها گواهى نداد و
نگفت كه آنها علماى انجيلند و گفته ايشان حق است .
جاثليق گفت : اى عالم مسلمانها دوست دارم مرا از امر اينان معذور دارى
.
امام عليه السلام فرمود: بسيار خوب ، اكنون هرچه مى خواهى بپرس .
جاثليق به كلى درمانده شده بود، به گونه اى كه هيچ راه فرار نداشت ، از
اين رو هنگامى كه حضرت ثامن الحجج على بن موسى الرضا عليهماالسلام به
او فرمود هر چه مى خواهى بپرس ! او از هرگونه پرسشى خوددارى كرد و گفت
: اكنون شخص ديگرى غير از من سؤ ال كند، به خدا قسم كه گمان نمى كردم
در ميان مسلمانان كسى مانند شما باشد.(1031)
شهادت
خبر شهادت حضرت على بن موسى الرضا عليه آلاف التحية و الثنا از
زبان معجزآساى حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم و حضرت اميرالمؤ
منين على بن ابى طالب عليهماالسلام و حضرت به حق ناطق جعفر بن محمّد
الصادق عليهماالسلام در روايات معتبر وارد شده است و حتى در مواردى خود
حضرت نيز از شهادت خود خبر داده است ، اما در اين فصل به ذكر دو حديث
بسنده مى كنيم كه از فوايد ديگر نيز خالى نيست .
شيخ صدوق به سند معتبر از حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام نقل مى
كند كه فرمودند:
مردى از فرزندان من در سرزمين خراسان با زهر ستم شهيد خواهد شد كه
همنام من است و پدرش همنام حضرت موسى بن عمران است ، هر كس او را در آن
غربت زيارت كند، خداوند گناهان گذشته و آينده او را مى آمرزد، هر چند
به شمار ستارگان آسمان و قطره هاى باران و برگ درختان باشد.(1032)
در حديثى ديگر حضرت سلطان ابى الحسن الرضا عليه السلام فرمود:
والله ما منّا الا مقتول شهيد؛
هيچ يك از ما اهل بيت نيست ، مگر آنكه كشته شود و شهيد مى گردد.
گفتند: يابن رسول الله چه كسى شما را شهيد مى كند؟
فرمود: بدترين خلق خدا در زمان من ، مرا با زهر شهيد خواهد كرد و دور
از يار و ديار در زمين غربت مدفون خواهم شد، پس هر كس مرا در آن غربت
زيارت كند خداوند پاداش صدهزار شهيد و صدهزار صديق و صدهزار حج كننده و
عمره كننده و صدهزار مجاهد براى او بنويسد و در زمره ما محشور شود و در
درجات برتر بهشت رفيق ما باشد.(1033)
همان گونه كه بيان گرديد و نكته اى كه شايسته دقت و تاءمل بيشتر است
آنكه ولايتعهدى به شيوه اى حساب شده و موجه مطرح گرديد و ماءمون با
ظرافت خاصى وانمود كرد كه علاقه وافرى به حضرت امام على بن موسى الرضا
عليهماالسلام داشته و به انگيزه اعتقاداتش مبنى بر حقانيت علويان در
مساءله خلافت دست به اين كار زده است .
پس از آنكه حضرت امام رضا عليه السلام ولايتعهدى را از ماءمون پذيرفت ،
ماءمون مجلس بزرگى ترتيب داد و كرسى آن حضرت را در كنار كرسى خود گذاشت
و تمامى بزرگان و اشراف و سادات و علما را جمع كرد.
نخست به فرزندش عباس دستور داد كه با حضرت امام رضا عليه السلام بيعت
كند و پس از او نيز ساير مردم بيعت كردند و جوايز بسيارى به مردم بخشيد
و حقوق يكساله لشكر را پيشاپيش پرداخت كرد و به امر او مداحان و شعرا
قصيده هاى غرّائى در شاءن آن حضرت گفتند و جوايز بسيارى گرفتند و
منبرها و سكه ها به نام نامى آن سرور مزين گرديد. او همچنين فرمان داد
تا سياه پوشى را، كه از بدعت هاى بنى عباس بود، ترك كنند ولباس هاى سبز
بپوشند و يكى از دختران خود به نام امّحبيبه را به عقد آن حضرت درآورد
و دختر ديگرش به نام امّالفضل را براى حضرت امام محمّد تقى عليه السلام
نامزد كرد.(1034)
در پايان رمضان سال 201 هجرى ماءمون از حضرت امام رضا عليه السلام
خواست كه نماز عيد فطر را با مردم به جا آورد. امام بر مبناى شرطى كه
در ابتداى قبول ولايتعهدى كرده بود، از اقامه نماز عيد كه يك منصب
حكومتى بود و معمولا خلفا آن را به جا مى آوردند خوددارى ورزيد، ماءمون
پافشارى كرد و امام عليه السلام به ناچار پذيرفت و فرمود: پس من همچون
رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلم و اميرالمؤ منين عليه السلام به
نماز خواهم رفت . ماءمون نيز پذيرفت .
مردم انتظار داشتند كه حضرت امام رضا عليه السلام همچون پادشاهان با
آداب و رسوم خاصى از خانه خارج شود و با تشريفات براى نماز حاضر گردد.
ماءمون نيز با همين تصور دستور داد فرماندهان لشكر و پرده داران صبح
زود به در خانه امام عليه السلام بروند و امام را در اين حركت باشكوه
با ظاهرى شاهانه همراهى كنند، اما در ميان شگفتى همه ، امام با پاى
برهنه و جامه اى كه تا نصف ساق بالا زده بود، در حالى كه تكبير مى گفت
از خانه خارج شد و به طرف مصلى به راه افتاد.
اميران كه با لباس رسمى و مرسوم در اين گونه مراسم آمده بودند با ديدن
اين وضع از مركب هاى خود فرود آمدند و كفش ها را از پا درآورده و
تكبيرگويان پشت سر امام حركت كردند. امام در هر قدمى كه برمى داشت
تكبير مى گفت و مردم نيز با ايشان تكبير مى گفتند.
صداى تكبير تمامى شهر را فراگرفته بود فضل خود را به ماءمون رسانيد و
بدو گفت : اگر امام با اين وضع به مصلى برسد مردم همگى شيفته او مى
شوند، بهتر است از او بخواهى برگردد.
ماءمون فردى را فرستاد و از امام خواست كه برگردد. حضرت كفش خود را
پوشيد و سوار شده برگشت .
احساس خطرى كه ماءمون از اين رويداد كرد، بى ترديد او را به اين فكر
انداخت كه وجود امام نه تنها دردى از او دوا نمى كند و اهداف مدنظر او
برآورده نمى شود، بلكه اوضاع را عليه او سخت تحريك مى كند و از طرف
ديگر برپايى مناظرات ، كه براى شكستن موقعيت علمى امام عليه السلام
بود، برخلاف خواست او همگى با پيروزى و برترى مطلق امام عليه السلام
پايان مى يافت و موقعيت امام را تثبيت مى كرد.
اين مسايل و موارد ديگر ماءمون را به اين نتيجه رسانيد كه براى رهايى
از خطر امام ، راهى به جز به شهادت رساندن ايشان وجود ندارد و لذا
تصميم به كشتن امام عليه السلام گرفت .
درباره كيفيت شهادت حضرت على بن موسى الرضا عليهماالسلام گفته اند كه :
ماءمون انگورى آغشته به سم كرده و به اجبار به امام خوراند، آن امام
مظلوم چون سه دانه از آن انگور زهرآلوده را تناول نمود حالش دگرگون شد
و به شهادت رسيد.(1035)
شيخ صدوق و شيخ مفيد كيفيت شهادت آن حضرت را به گونه اى ديگر روايت
كرده اند و فرموده اند: هنگامى كه حضرت امام رضا عليه السلام با ماءمون
به سوى عراق مى آمدند، روزى آن حضرت دچار تب گرديد و خواست قصد
(خونگيرى ) نمايد. ماءمون پيشتر به عبدالله بن بشير گفته بود كه ناخن
هاى خود را بلند بگذارد و به محض اين كه شنيد حضرت اراده فصد دارد زهرى
مانند تمر هندى به غلام خود يعنى عبدالله بن بشير داد تا دست ها و ناخن
هايش را به آن زهر آلوده كند. اين دو به همراه يكديگر به عيادت حضرت
على بن موسى الرضا عليهماالسلام آمدند و نشستند تا آن حضرت فصد كند.