امام عليه السلام فرمود: اين
آيه را خوانده اى : قل لا اءساءلكم عليه اءجرا
الا المودَّة فى القربى
(720) و اين آيه را: و آت
ذالقربى حقّه
(721) و اين آيه را اءنّما يريد
الله ليُذهب عنك الرّجس اهل البيت و يطهِّركم تطهيرا(722).
مرد شامى پاسخ داد: آرى خوانده ام .
امام عليه السلام فرمود: اى شيخ ! (پيرمرد) اين آيه ها در حق ما نازل
شده است ؛ ذوى القربى ما هستيم ، اهل بيت پاكيزه و بى آلايش ماييم .
پيرمرد فهميد كه آنچه درباره اسيران به او گفته اند نادرست است . آنان
خارجى نيستند بلكه فرزندان پيامبرند، به همين دليل از آنچه گفته بود
پشيمان شد و گفت : خدايا من از بغضى كه از اينان در دل داشتم توبه كردم
، من از دشمنان محمّد و آل محمّد عليهم السلام بيزارم .(723)
نوشته اند: امام را در حالى كه غل بر گردنش بسته بودند وارد مجلس يزيد
كردند. يزيد ملعون با اشاره به سر مبارك حضرت سيدالشهداء كه مقابل او
بود شعر زيرا را مى خواند:
يفلَّقن هاما من رجال اءعزَّة |
|
علينا و هم كانوا اءعق و اءظما |
(شمشيرها) سرهاى مردانى را مى شكافتند كه نزد ما گرامى هستند و آنان در
دشمنى و كينه توزى پيش دستى كردند.
امام عليه السلام فرمود: براى تو قرآن از شعر سزاوارتر است .
يزيد گفت : على ! پدرت پيوند خويشاوندى را بريد و حق مرا نديده گرفت و
بر سر قدرت با من به ستيز برخاست و خدا با او آن كرد كه ديدى .
امام عليه السلام در پاسخ او اين آيه را خواند:
و ما اءصاب من مصيبة فى الاءرض و لا فى اءنفسكم
الا فى كتاب من قبل اءن نبراءها اءنّ ذلك على الله يسير.(724)
يزيد به پسر خود خالد گفت كه پاسخ امام را بگويد. خالد ندانست چه
بگويد. يزيد خود آيه زير را خواند:
و ما اءصابكم من مصيبة فبما كسبت اءيديكم و يعفو
عن كثير.(725)
امام عليه السلام فرمود: اى پسر معاويه و هند! پيش از آن كه تو به دنيا
بيايى ، پيغمبرى و حكومت از آن پدر و نياكان من بوده است ؛ در بدر و
احد و احزاب پرچم رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلم در دست پدر من
بود و پدر و جد تو پرچم كافران را در دست داشتند.
يزيد! اگر مى دانستى چه كرده اى و بر سر پدر و برادر و عموزاده ها و
خاندان من چه آورده اى به كوه ها مى گريختى و بر ريگ ها مى خفتى و بانگ
و فرياد برمى داشتى . سر پدرم حسين ، فرزند على و فاطمه كه امانت رسول
خدا است در شهر شما آويزان است ! روز قيامت كه مردمان همه گرد آيند، تو
جز خفت و خوارى و پشيمانى نخواهى داشت .
(726)
امام سجاد عليه السلام خطبه معروف ديگرى نيز در مسجد شام ايراد كرد كه
در كتب تاريخى آمده است .
(727)
امام عليه السلام در
مدينه
پس از بازگشت از سفر پرماجراى كربلا و شام ، امام عليه السلام
در مدينه مستقر گرديد و بقيه عمر شريفش را در مدينه سپرى كرد. در اين
دوران امويان جنايات زيادى مرتكب شدند كه يكى از اسفناك ترين آنها
حادثه
((حره
)) بود.
شورش مدينه در سال 63 يا 62 هجرى رخ داد. اين شورش از آنجا سرچشمه گرفت
كه پس از شهادت امام حسين عليه السلام در مناطق اسلامى موجى از خشم و
نفرت بر ضد حكومت يزيد برانگيخته شد. در شهر مدينه نيز، كه مركز
خويشاوندان پيامبر و صحابه و تابعين بود، مردم به خشم آمدند. حاكم
مدينه (عثمان بن محمّد بن ابى سفيان )، كه در ناپختگى و جوانى و غرور
چيزى از يزيد كم نداشت ، با اشاره يزيد
(728)
گروهى از بزرگان شهر را به نمايندگى از طرف مردم مدينه به دمشق فرستاد
كه از نزديك خليفه جوان را ببينند و از بخشش و مهربانى وى برخوردار
شوند تا در بازگشت به مدينه ، مردم را به اطاعت از حكومت وى تشويق
كنند.
به دنبال اين طرح ، عثمان گروهى شامل منذر بن زبير بن عوام ، عبيدالله
بن ابى عمرو مخزومى ، عبدالله بن حنظله غسيل الملائكه و چند تن ديگر از
شخصيت هاى بزرگ مدينه را جهت ديدار با يزيد به دمشق روانه ساخت . از
آنجا كه يزيد نه از تربيت اسلامى برخوردار بود و نه مشاورانى داشت كه
به او توصيه كنند كه حداقل در حضور آن هياءت رفتار سنجيده اى داشته
باشد، و نه مكر و فريبكارى پدر را داشت كه بداند كسى كه به نام اسلام
بر مسلمانان حكومت مى كند، حداقل بايد ظواهر اسلامى را حفظ كند، نزد
آنان نيز از شرابخوارى و سگبازى و تشكيل بزم ها و مجالس ساز و آواز و
زشت كارى كوتاهى نكرد، اما پذيرايى باشكوهى از آنان در كاخ خود به عمل
آورد، به آنان احترام بسيار كرد و به هر كدام هدايا و مبلغ هاى هنگفتى
(بالغ بر پنجاه هزار و صدهزار دينار) بخشيد.
يزيد فكر مى كرد كه آنان با دريافت اين پولها و با آن پذيرايى مفصل در
كاخ سبز دمشق ، در بازگشت به مدينه از او تمجيد و تحسين خواهند كرد،
اما اين ديدار نه تنها به نفع او تمام نشد، بلكه كاملا نتيجه معكوس
داشت .
نمايندگان ، به جز منذر بن زبير كه به بصره رفت ، به مدينه بازگشتند و
در اجتماع مردم اين شهر اعلام كردند كه : ما از نزد شخصى برگشته ايم كه
دين ندارد، شراب مى خورد، تار و تنبور مى نوازد، سگبازى مى كند،
خنياگران و زنان خوش آواز در مجلس او دلربايى مى كنند و با مشتى دزد و
خرابكار به شب نشينى مى پردازد. اينك شما را شاهد مى گيريم كه او را از
خلافت بركنار كرديم .
پسر حنظله گفت : من از نزد شخصى برگشته ام كه اگر هيچ كس با من يارى و
همكارى نكند، با همين چند پسرم به جنگ او خواهم رفت ، او به من هديه
داد و مرا احترام كرد ولى من هديه او را نپذيرفتم مگر براى اين كه در
جنگ با وى از آن استفاده كنم .
به دنبال اين جريان ، مردم مدينه با عبدالله پسر حنظله بيعت كردند و
حاكم مدينه و همه بنى اميه را از شهر بيرون كردند.
اين گزارش كه به يزيد رسيد مسلم بن عقبه را كه مردى سالخورده و از
سرسپردگان دربار بنى اميه بود با لشكر انبوهى براى سركوبى نهضت به
مدينه اعزام كرد و به وى گفت : به آنان سه روز مهلت بده ، اگر تسليم
نشدند با آنان بجنگ و وقتى پيروز شدى سه روز هر چه دارند از اموال و
چهارپايان و سلاح و غذا، همه را غارت كن و در اختيار سربازان بگذار.
سپاه شام ، مدينه را مورد حمله قرار داد و جنگ خونينى بين دو گروه
درگرفت و سرانجام شورشيان شكست خوردند و سران نهضت كشته شدند. مسلم به
مدت سه روز دستور قتل عام مردم و غارت شهر را صادر كرد. سربازان شام
جناياتى مرتكب شدند كه قلم از بيان آن شرم دارد و مسلم به خاطر اين
جنايات به
((مسرف
))
مشهور شد.
پس از پايان قتل و غارت ، مسلم از مردم به عنوان بردگى براى يزيد بيعت
گرفت .
(729)
نقش عبدالله زبير
وى كه فردى جاه طلب و ظاهرالصلاح بود، اندكى پيش از ورود امام
حسين عليه السلام به مكه در سال 60 وارد مكه شده در آنجا اقامت گزيده
بود، ولى در مدت اقامت امام حسين عليه السلام در مكه ، او تحت الشعاع
قرار گرفته و چندان مورد توجه مردم نبود. پس از شهادت امام حسين عليه
السلام ميدان براى فعاليت او باز شد و در برابر يزيد به مخالفت برخاست
و خود را خليفه خواند.
عبدالله با خاندان اميرالمؤ منين عليه السلام ميانه اى نداشت . او در
برپايى فتنه جمل نقش مهمى داشت و در دوران فعاليت در مكه درود بر
پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلم را از آغاز خطبه حذف كرد و چون در
اين مورد از او پرسيدند، گفت : پيامبر خويشاوندان بدى دارد كه هنگام
بردن نام او گردن خويش را برمى افرازند.
(730)
با توجه به اين سوابق بود كه امام سجاد عليه السلام از فتنه او اظهار
نگرانى مى كرد.
(731)
به نوشته برخى از مورخان ، در شورش مدينه ، عبدالله نقش داشته است و
گفته اند كه اخراج حاكم مدينه و بنى اميه از اين شهر با موافقت او صورت
گرفته است .
(732)
عدم همكارى امام عليه
السلام با شورشيان
علل عدم همكارى امام را با شورشيان مدينه مى توان در موارد زير
خلاصه كرد:
1. پيش بينى شكست نهضت مدينه ، به سخن ديگر امام با علم امامت مى دانست
كه نهضت شكست مى خورد.
2. نفوذ عبدالله بن زبير در ميان شورشيان .
3. انحراف در رهبرى و عدم پيروى از امام بر حق .
پناهگاه پناهندگان
وقتى شورشيان ، بنى اميه را از مدينه بيرون كردند، مروان از
امام عليه السلام خواهش كرد كه همسر و خانواده او در حرم امام عليه
السلام باشند، امام نيز با بزرگوارى پذيرفت .
(733)
بدين جهت طى سه روزى كه مدينه دستخوش قتل و غارت نيروهاى مسلم بن
عقبه بود خانه امام سجاد عليه السلام جايگاهى امن براى پناهندگان بود و
تعداد 400 زن با اعضاى خانواده خويش در منزل امام عليه السلام پناهنده
شدند.
(734)
امام سجاد عليه السلام در
عصر اختناق
با انعكاس خبر حادثه دلخراش كربلا، رعب و وحشت شديدى بر محافل
شيعه حكمفرما گشت ، زيرا همه دريافتند كه يزيد ملعون در راه تثبيت پايه
هاى حكومت خويش از هيچ جنايتى دريغ نمى كند.
با بروز فاجعه حره و سركوب شديد و بى رحمانه نهضت مردم مدينه توسط
نيروهاى يزيد، اين رعب و وحشت شدت يافت و شيعيان كه دشمنان بنى اميه به
شمار مى آمدند، دستخوش سستى و ضعف گرديدند و تشكل و انسجامشان از هم
پاشيد.
امام سجاد عليه السلام با اشاره به اين وضع ناگوار مى فرمود: در تمام
مكه و مدينه بيست نفر نيستند كه ما را دوست بدارند.
(735)
سردمداران حكومت در زمان امام چهارم عليه السلام به صورت آشكار و بدون
هيچ گونه پرده پوشى به مقدسات اسلامى دهن كجى مى كردند و اصول اسلامى
را زير پا مى گذاشتند و هيچ كس هم جراءت كوچكترين اعتراض را نداشت .
بيشتر دوران امامت حضرت امام زين العابدين عليه السلام مصادف بود با
دوران خلافت عبدالملك بن مروان كه 21 سال طول كشيد.
(736)
مى گويند عبدالملك ، پيش از رسيدن به قدرت به زهد و عبادت و ديندارى
شهرت داشت و اوقات خود را در مسجد با عبادت سپرى مى كرد به طورى كه به
او حمامة المسجد (كبوتر مسجد) مى گفتند. پس از مرگ پدرش مروان ،
هنگامى كه خلافت به او رسيد، سرگرم خواند قرآن بود، اما با شنيدن اين
خبر قرآن را بست و گفت : اينك بين من و تو جدايى افتاد! و ديگر با تو
كارى ندارم .
(737)
او به راستى از قرآن جدا شد و در مدت حكومت طولانى خود، آن چنان با ظلم
و فساد و بيدادگرى خو گرفت كه نور ايمان در دل او به كلى خاموش گشت .
وى روزى خود به اين امر اعتراف كرد و به سعيد بن مسيب چنين گفت : چنان
شده ام كه اگر كار نيكى انجام دهم خوشحال نمى شوم و اگر كار بدى از من
سر زند ناراحت نمى گردم !
سعيد بن مسيب گفت : مرگ دل در تو كامل شده است .
(738)
نمايندگان عبدالملك نيز در مناطق مختلف كشور اسلامى ، به پيروى از او،
حكومت وحشت و اختناق به وجود آورده بودند كه بدتر از همه آنان حجاج بود
و جناياتش در تاريخ اسلام مشهور است . حجاج دو سال استاندار حجاز بود و
در مدينه گردن گروهى از صحابه ، مانند جابر بن عبدالله انصارى را، به
بهانه اين كه كشندگان عثمانند داغ نهاد.
(739)
پس از آن كه حجاج مكه و مدينه را مطيع ساخت ، عبدالملك ملعون دانست
تنها كسى كه مى تواند عراقيان را سر جاى خود بنشاند حجاج است ، پس در
سال 75 هجرى حكومت عراق را به وى سپرد.
حجاج چون به كوفه آمد به طور ناشناس وارد مسجد شد، صف مردم را شكافت و
بر فراز منبر نشست و مدتى دراز خاموش ماند. زمزمه در گرفت كه اين كيست
؟ يكى گفت : او را سنگسار كنيم .
گفتند: نه ، صبر كن ببينيم چه مى گويد؟
همين كه سكوت همه جا را فراگرفت ، حجاج نقاب از چهره كشيد و چنين گفت :
مردم كوفه ! سرهايى را مى بينم كه چون ميوه رسيده موقع چيدن آنها
فرارسيده است و بايد از تن جدا گردد و اين كار به دست من انجام مى گيرد
و خون هايى را مى بينم كه ميان عمامه ها و ريش ها مى درخشد.
آنگاه سخنان تهديدآميز خود را ادامه داد و چنان مردم را ترساند كه بى
اختيار سنگريزه از دست مردى كه مى خواست او را سنگسار كند بر زمين ريخت
.
(740)
ورود حجاج به بصره نيز همچون ورود وى به كوفه بود و بدين ترتيب حجاج در
سراسر عراق حكومت وحشت برقرار ساخت و بسيارى از بزرگان و مردمان پارسا
و بى گناه را كشت .
مسعودى مى گويد: در مدت بيست سال حكومت حجاج 120000 نفر با شمشير
دژخيمان وى كشته شدند يا زير شكنجه جان سپردند و اين عده غير از كسانى
بودند كه در جنگ با حجاج به دست نيروهاى او كشته شدند.
هنگام مرگ حجاج لعين در زندان مشهور وى پنجاه هزار مرد و سى هزار زن
زندانى بودند كه شانزده هزار نفر آنها برهنه و بى لباس بودند.
(741
)
پس از مرگ عبدالملك پسر وى وليد به خلافت رسيد. وليد عناصر فاسد و
جنايتكار را به عنوان امير و فرماندار و حاكم بر سرنوشت مسلمانان مسلط
كرده بود. يكى از كارگزاران وى حجاج بن يوسف بود كه وى را پس از مرگ
عبدالملك در پست خود ابقا كرد.
با رعب و اختناق شديدى كه در جامعه حكم فرما شده بود و با كنترل و تسلط
شديدى كه حكومت جبار اموى بر جامعه داشت ، هرگونه جنبش و حركت مسلحانه
پيشاپيش محكوم به شكست بود.
حضرت امام زين العابدين عليه السلام در چنين موقعيتى يك سلسله برنامه
هاى ارشادى و فرهنگى و تربيتى و مبارزه غيرمستقيم را آغاز كرد و بدون
آنكه حساسيت حكومت را برانگيزد. فعاليت هايى انجام داد كه مهمترين آنها
را مى توان در چند بخش خلاصه كرد:
1 - زنده نگه داشتن ياد و خاطره عاشورا به صورت مبارزه منفى با اشك ها
و گريه هاى سوزان .
2 - شيوه اندرز و ارشاد كه بهترين شكل انتقال افكار و انديشه درست
اسلامى در آن شرايط بود و موجب مى شد تا مردم از حالت جمود و تخديرى كه
به مرور زمان به وجود آمده بود بيرون آيند، يك نمونه از اين گونه
اندرزها و راهنمايى ها سخنان مبسوطى است كه امام عليه السلام هر روز
جمعه در مسجد پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلم براى ياران خود و
ديگران ايراد مى نمود.
اهميت و ضرورت اين پندها و راهنمايى هاى امام هنگامى روشن مى گردد كه
ميزان انحطاط اخلاقى مردم در زمان حكومت عبدالملك و پسرش وليد و فراموش
شدن سنت ها و آداب و تعاليم اسلامى در آن عصر را مورد توجه قرار دهيم ،
تجمل پرستى و ثروت اندوزى ، تربيت كنيزان آوازه خوان و مجالس رقص و
آواز مختلط وضع آن روزگار را نشان مى دهد.
در كنار اين وضع اندوهبار، وقتى كه ناآگاهى مردم از تعاليم اسلام و
پيدايش بدعت ها و انحراف ها را در نظر بگيريم ، عمق فاجعه بيشتر
آشكار مى گردد و بهتر درمى يابيم كه امام چهارم عليه السلام با درك
عميق درد جامعه بوده كه با آن اندرزها مردم را بيدار مى ساخته است .
3 - تبيين معارف اسلام در قالب دعا.
از آنجا كه در زمان امام چهارم عليه السلام شرايط اختناق آميزى حكم
فرما بود، امام عليه السلام بسيارى از اهداف و مقاصد خود را در قالب
دعا و مناجات بيان مى كرد. مجموع دعاهاى امام سجاد عليه السلام به نام
((صحيفه سجاديه
)) معروف
است كه پس از قرآن و نهج البلاغه ، بزرگترين و مهمترين گنجينه گرانبهاى
شيعه به شمار مى رود، به طورى كه از دوران هاى پيشين از طرف دانشمندان
برجسته ما اخت القرآن ،
(742)
انجيل اهل بيت و زبور آل محمّد لقب گرفته است .
(743)
در سال 1353 هجرى قمرى مرحوم آيت الله مرعشى نجفى ، نسخه اى از صحيفه
سجاديه را براى يكى از مفسران اهل سنت و مؤ لف تفسير طنطاوى (مفتى
اسكندريه ) به قاهره فرستاد. وى پس از تشكر از دريافت اين هديه گرانبها
و ستايش فراوان از آن ، در پاسخ چنين نوشت : اين از بدبختى ماست كه
تاكنون به اين اثر گرانبهاى جاويد، كه از مواريث نبوت است دست نيافته
بوديم ، من هر چه در آن مى نگرم آن را از گفتار مخلوق برتر و از كلام
خالق پايين تر مى يابم .
(744)
تاكنون شرح هاى بسيارى به زبان فارسى و عربى بر اين كتاب نوشته شده است
.
مرحوم شيخ آغابزرگ تهرانى در كتاب
((الذريعة
)) حدود پنجاه شرح بر صحيفه سجاديه را (غير از
ترجمه ها) نام برده است .
(745)
يكى از اين شرح ها كه به زبان عربى است كتاب
((رياض
السالكين
)) نوشته سيد عليخان مدنى است كه
مطالعه آن به همه تاكيد مى شود.
صحيفه سجاديه شامل 54 دعاست . متوكل بن هارون راوى صحيفه مى گويد: اين
دعاها 75 باب بود كه يازده باب آن را فراموش كرده و شصت و چند باب آن
را حفظ نمودم .
مرحوم سيد عليخان مدنى پس از نقل سخن متوكل ، احتمال مى دهد كه چند باب
ديگر نيز توسط راويان بعدى حذف يا فراموش شده و عملا به 54 باب تقليل
يافته است .
(746)
4 - برخورد و مبارزه با علماى دربارى و سررشته داران ناشايست فكر و
فرهنگ در جامعه اسلامى آن عصر، همچون زُهرى كه به جعل حديث به نفع
دودمان اميه براى توجيه سياست كفرآميز آنان و يا بر ضد خاندان هاشمى
همت مى گماشت .
5 - نشر احكام و مسائل تربيتى و اخلاقى :
شيخ مفيد مى نويسد: فقيهان اهل تسنن به قدرى دانش از ايشان نقل كرده
اند كه به شمارش نمى گنجد، و آن قدر موعظه و دعا و فضيلت هاى قرآن از
آن حضرت نقل شده است كه در ميان دانشمندان مشهور است ، و اگر بخواهيم
آنها را شرح دهيم ، سخن به درازا مى كشد.
(747)
نمونه اى از تعاليم تربيتى و اخلاقى كه از امام چهارم عليه السلام به
يادگار مانده ، مجموعه اى به نام
((رسالة الحقوق
)) است كه امام طى آن ، وظايف گوناگون انسان را
چه در پيشگاه خدا و چه نسبت به خويشتن و ديگران ، بيان نموده است .
اين رساله را مرحوم صدوق در كتاب
((خصال
)) و در كتاب
((من لا
يحضره الفقيه
))(748)
روايت كرده است . حسن بن على شعبه نيز در كتاب
((تحف
العقول
)) به شكل مبسوطترى نقل كرده است . تعداد
حقوق بر اساس نقل صدوق پنجاه و يك ، و بر اساس روايت اين شعبه پنجاه حق
است .
(749)
فهرست حقوقى كه امام عليه السلام بيان نموده بدين شرح است :
1 - حق خدا 2 - حق نفس انسان 3 - حق زبان 4 - حق گوش 5 - حق چشم 6 - حق
دست 7 - حق پا 8 - حق شكم 9 - حق عورت 10 - حق نماز 11 - حق حج 12 - حق
روزه 13 - حق صدقه 14 - حق قربانى 15 - حق سلطان 16 - حق معلم 17 -
مالك برده 18 - حق رعيت 19 - حق شاگردان 20 - حق زن 21 - حق برده 22 -
حق مادر 23 - حق پدر 24 - حق فرزند 25 - حق برادر 26 - حق آزادكننده
برده 27 - حق بنده آزادشده 28 - حق نيكوكار 29 - حق مؤ ذن 30 - حق
پيشنماز 31 - حق همنشين 32 - حق همسايه 33 - حق رفيق 34 - حق شريك 35 -
حق مال 36 - حق طلبكار 37 - حق معاشر 38 - حق دشمن بر انسان 39 - حق
انسان بر دشمن 40 - حق مشورت كننده 41 - حق رايزن 42 - حق نصيحت خواه
43 - حق نصيحت گو 44 - حق بزرگ 45 - 46 - حق كوچك 47 - حق سائل نيازمند
48 - حق مسؤ ول 49 - حق شادكننده انسان 50 - حق بدكننده 51 - حق
همكيشان 52 - حق اهل ذمه .
6 - دستگيرى از درماندگان .
7 - ايجاد كانون تربيتى :
آن حضرت بردگان را خريدارى مى كرد، مدتى تحت آموزش و تربيت قرار مى داد
و سپس آزادشان مى كرد و آنان به صورت انسان هاى نمونه به فعاليت فرهنگى
و تربيتى مى پرداختند و پس از آزادى نيز ارتباطشان با امام عليه السلام
قطع نمى شد.
على بن طاووس ضمن اعمال ماه رمضان مى نويسد:
على بن الحسين عليهماالسلام شب آخر ماه رمضان بيست نفر برده را آزاد مى
كرد و مى گفت : خداوند در هنگام افطار هر شب افطار هفتادهزار اهل دوزخ
را از عذاب آتش آزاد مى كند، و در شب آخر به تعداد كل شب هاى رمضان
آزاد مى كند، دوست دارم خداوند ببيند كه من نيز در دنيا بردگان خود را
آزاد مى كنم تا مرا در روز رستاخيز از آتش دوزخ آزاد سازد.
امام عليه السلام هيچ خدمتگزارى را بيش از يك سال نگه نمى داشت . وقتى
كه برده اى را در اول يا وسط سال به خانه مى آورد، شب عيد فطر او را
آزاد مى ساخت و در سال بعد به جاى او شخص ديگرى را مى آورد و باز او را
در ماه رمضان آزاد مى ساخت و اين شيوه تا آخر عمر ايشان همچنان ادامه
داشت .
امام عليه السلام بردگان سياه پوست را - با وجود آنكه به آنان نياز
نداشت - مى خريد و آنان را در مراسم حج به عرفات مى آورد و آنگاه كه به
سوى مشعر كوچ مى كرد، آزادشان مى كرد و جايزه هاى مادى به آنان مى داد.
(750)
گوشه هايى از فضيلت هاى
امام سجاد عليه السلام
1 - زهرى
زهرى يكى از محدثان منحرف تابعى در مدينه بود. او كه شيفته عظمت
علمى و تقوايى امام سجاد عليه السلام بود درباره آن حضرت گفته است :
كسى را فقيه تر و داناتر از امام زين العابدين عليه السلام نديدم .
(751)
و باز گفته است : هيچ شخصيت قرشى را افضل و برتر از على بن الحسين
عليهماالسلام نديدم .
(752)
2 - ابومحمّد سعيد بن
مسيب (درگذشته به سال 94 هجرى )
وى يكى از محدثان هفتگانه مدينه بود او درباره امام سجاد عليه
السلام گفته است :
پارساتر و پرهيزگارتر از على بن الحسين عليهماالسلام نديدم .
(753)
3 - احمد بن هجر هيثمى
(درگذشته به سال 973 هجرى )
امام زين العابدين عليه السلام جانشين پدرش در علم و زهد و
عبادت بود و چون براى نماز وضو مى گرفت رنگش زرد مى شد. در اين باره از
او سؤ ال شد، فرمود: هيچ مى دانيد در برابر چه كسى مى ايستيم ؟
و گفته اند: در شبانه روز هزار ركعت نماز مى خواند و گاهى از ترس خدا
از هوش مى رفت .
(754)
4 - احمد بن محمّد عبد
ربه ، صاحب كتاب ((العقد الفريد))
چون على بن الحسين عليهماالسلام به نماز مى ايستاد، لرزش شديدى
او را فرامى گرفت . علت آن از او سؤ ال شد، فرمود: واى بر شما! مگر نمى
دانيد در برابر چه كسى ايستاده ام ؟ و با چه كسى قصد مناجات و راز و
نياز دارم .
(755)
5 - سفيان بن عيينه
على بن الحسين عليهماالسلام به قصد حج راهى مكه شد. هنگامى كه
احرام بست و بر مركب خود نشست ، رنگش زرد شد و لرزه بر اندامش افتاد و
نتوانست لبيك بگويد. به او گفتند: چرا لبيك نمى گويى ؟
فرمود: از آن مى ترسم كه لبيك بگويم و در جواب من گفته شود:
لا
لبيك .(756)
6 - حسن بصرى
وارد كعبه شدم ، جوانى باصفا و نورانى را ديدم كه با سوز و گداز
اشعارى را زمزمه مى كند، نزديك شدم ديدم كه وى امام ، فرزند امام ، على
بن الحسين زين العابدين عليه السلام است . پس پاى او را بوسيدم و گفتم
: اى فرزند نبوت اين مناجات و گريه از بهر كيست ؟ با اين كه تو داخل
اهل بيتى هستى كه خداوند درباره آنها فرموده است :
ليذهب عنكم الرّجس .
فرمود: اى فرزند ابوالحسن ! اين سخنان را كنار بگذار، بهشت براى هر كس
كه خدا را اطاعت كند، آفريده شده است . گرچه بنده حبشى باشد و جهنم
براى هر كس كه خدا را نافرمانى كند خلق شده ، هرچند آزادمردى قرشى باشد
كه پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله و سلم فرموده است :
ايتونى باءعمالكم لا باءنسابكم ؛
اعمال خود را نزد من آوريد نه نسب هاى خود را.
(757)
7 - جلال الدين قزوينى
شافعى ، معروف به خطيب دمشق (درگذشته بهسال 739 ه ) مؤ لّف كتاب اخبار
الدول
فرزند امام در چاه افتاد، مردم مدينه هراسان شدند و كوشيدند تا
او را از چاه بيرون آورند، اما آن حضرت در تمام مدت غرق در نماز بود و
از جاى خود تكان نمى خورد. پس از نماز مردم داستان را به وى گفتند،
فرمود: من چيزى نفهميدم ، چون در حال مناجات با خداى خود بودم .
(758)
نگارنده :
براساس نقل مرحوم مجلسى آن فرزند، امام باقر عليه السلام بوده است .
(759)
همچنين روايت كرده است كه آن حضرت صدقه را پنهانى مى داد و مى گفت :
اءنَّ صدقة السرِّ تطفى غضب الربِّ؛
صدقه پنهانى خشم خدا را فرومى نشاند.
(760)
8 - ابوبكر احمد بن
الحسين البيهقى الشافعى (درگذشته به سال 458 ه ) صاحب
((السنن الكبير))
يكى از كنيزان امام على بن الحسين عليهماالسلام هنگامى كه براى
وضو آب روى دست امام عليه السلام مى ريخت ، ظرف آب از دستش افتاد و
صورت آن بزرگوار را شكافت . امام عليه السلام از روى خشم سر بلند كرد.
كنيز بى درنگ گفت : خداوند در قرآن مى فرمايد:
والكاظمين الغيظ.
امام عليه السلام فرمود: خشم خود را فروخوردم .
عرض كرد:
والعافين عن الناس .
فرمود: تو را بخشيدم خدا تو را ببخشد.
كنيز بار ديگر گفت :
والله يحبّ المحسنين .
امام فرمود: تو را در راه خدا آزاد كردم .
9 - احمد بن محمّد بن
ابراهيم بن ابى بكر بن خلكان (درگذشته به سال 681 ه ) صاحب
((وفيات الاعيان ))
ابوالحسن على بن الحسين بن على بن ابى طالب معروف به زين
العابدين يكى از امامان دوازده گانه و از بزرگان تابعان است . و زهرى
گفت : كسى را از قريش نديدم كه برتر از على بن الحسين عليهماالسلام
باشد. و به آن حضرت
((ابن الخيرتين
)) گفته مى شد به دليل فرمايش رسول خدا صلّى
الله عليه و آله و سلم كه فرمود: خداوند از بندگانش دو تيره و قبيله را
برگزيده از عرب قريش را و از عجم فارس را.
امام زين العابدين عليه السلام به مادرش زياد نيكى مى كرد و به او فوق
العاده احترام مى كرد، روزى از او پرسيدند: تو با اين كه بيش از همه به
مادرت احسان و نيكى مى كنى ولى نمى بينم با او در يك ظرف غذا ميل كنى ؟
فرمود: از اين مى ترسم كه دستم به سوى غذايى دراز شود كه قبل از من چشم
مادرم به آن افتاده است .
(761)
ابن خلكان در شرح حال فرزدق شاعر مى گويد:
به فرزدق يك جوانمردى و بزرگوارى نسبت داده شده است كه اميد است به
خاطر آن به بهشت برود و آن اين است كه هشام بن عبدالملك در زمان پدرش
براى انجام مناسك حج به مكه آمد و طواف كرد و كوشيد خود را به
حجرالاسود برساند و آن را استلام كند، اما از شدت انبوهى جمعيت نتوانست
. آن گاه در مسجدالحرام منبرى براى او برپا كردند و بر بالاى منبر قرار
گرفت و در حالى كه جمعى از بزرگان شام دور او را گرفته بودند به حاجيان
نگاه مى كرد در اين هنگام حضرت زين العابدين عليه السلام پيدا شد و
صورتش چندان نيكو بود كه در ميان مردم زيباتر از او ديده نمى شد و بوى
عطرآگين او فضا را پر كرده بود، پس شروع به طواف كرد و چون به
حجرالاسود رسيد، مردم به ملاحظه شكوه و بزرگى آن حضرت راه را باز كردند
تا آن حضرت به راحتى استلام حجر فرمود. هشام از ديدن اين منظره خشمگين
شد. مردى از اهل شام چون اين بزرگى و شكوه را ديد از هشام پرسيد: اين
شخص كيست ؟
هشام براى اين كه اهل شام آن حضرت را نشناسند، گفت : نمى شناسم .
فرزدق كه آنجا حاضر بود، گفت : من او را مى شناسم .
آن شامى گفت : اى ابوفراس او را معرفى كن .
فرزدق گفت :
هذا الَّذى تعرف البطحاء وطاته |
|
و البيت يعرفه و الحل والحرم |
هذا ابن خير عباداللّه كلهم |
|
هذا التقى النقى الطاهر العلم |
هشام چون اين قصيده را شنيد خشمگين شد و جايزه فرزدق را قطع كرد و او
را زندانى نمود. اين خبر به امام سجاد عليه السلام رسيد. دوازده هزار
درهم براى فرزدق فرستاد. فرزدق آن را بازگرداند و پيغام داد كه من براى
خدا شما را مدح كردم نه به خاطر پاداش . حضرت امام زين العابدين عليه
السلام بازفرستاد و فرمود: ما از اهل بيتى هستيم كه وقتى چيزى به كسى
ببخشيم بازنستانيم .
و فرزدق قبول كرد.
(762)
10 - عبدالرحمان جامى
وى در
((سلسلة الذهب
))
قصيده فرزدق را به نظم كشيده است :
پور عبدالملك به نام هشام |
|
در حرم بود با اهالى شام |
مى زد اندر طواف كعبه قدم |
|
ليكن از ازدحام اهل حرم |
استلام حجر ندادش دست |
|
بهر نظاره گوشه اى بنشست |
ناگهان نخبه نبى و ولى |
|
زين عباد، بن حسين على |
در كساء بها و حله نور |
|
بر حريم حرم ، فكند عبور |
هر طرف مى گذشت بهر طواف |
|
در صف خلق ميفتاد شكاف |
زد قدم بهر استلام حجر |
|
گشت خالى ز خلق ، راه گذر |
شاميى كرد از هشام سؤ ال |
|
كيست با اين چنين جمال و جلال ؟ |
از جهالت ، در آن تعلل كرد |
|
در شناساييش ، تجاهل كرد |
گفت نشناسمش ، ندانم كيست |
|
مدنى يا يمانى يا مكى است |
بوفراس ، آن سخنور نادر |
|
بود در جمع شاميان حاضر |
گفت من مى شناسمش نيكو |
|
زوچه پرسى ؟ به سوى من كن رو |
آن كس است اين ، كه مكه و بطحا |
|
زمزم و بوقبيس و خيف و منا |
حرم و حل و بيت و ركن و حطيم |
|
ناودان و مقام ابراهيم |
مروه ، سعى و صفا، حجر، عرفات |
|
طيبه و كوفه ،كربلا و فرات |
هر يك آمد به قدر او عارف |
|
بر علو مقام او واقف |
قره العين سيد شهداست |
|
زهره شاخ دوحه زهراست |
ميوه باغ احمد مختار |
|
لاله راغ حيدر كرار |
چون كند جاى ، در ميان قريش |
|
رود از فخر بر زبان قريش |
كه بدين سرور ستوده شيم |
|
به نهايت رسيد فضل و كرم |
ذروه عزت است ، منزل او |
|
حاصل دولت است ، محمل او |
با چنين عز و دولت ظاهر |
|
هم عرب ، هم عجم بود قاصر |
جد او را به مسند تمكين |
|
خاتم انبياست ، نقش نگين |
لايح از روى او،فروع هدى |
|
فايح از خوى او، شميم وفا |
طلعتش ، آفتاب روزافروز |
|
روشنايى فزاى و ظلمت سوز |
جد او مصدر هدايت حق |
|
از چنان مصدرى شده مشتق |
از حيا، نايدش پسنديده |
|
كه گشايد به روى كس ، ديده |
خلق از او نيز ديده خوابانند |
|
كز مهابت ، نگاه ، نتوانند |
نيست بى سبقت تبسم او |
|
خلق را طاقت تكلم او |
در عرب ، در عجم ، بود مشهور |
|
گو مدانش ، مغفلى مغرور |
همه عالم گرفت ، پرتو خور |
|
گر ضريرى نديد، ازو چه ضرر |
شد بلند آفتاب بر افلاك |
|
بوم اگر زو نيافت بهره ، چه باك |
بر نكوسيرتان و بدكاران |
|
دست او ابر موهبت باران |
فيض آن ابر، بر همه عالم |
|
گر بريزد، نمى نگردد كم |
هست از آن معشر بلند آيين |
|
كه گذشته ز اوج عليين |
حب ايشان ، دليل صدق و وفاق |
|
بغض ايشان ، نشان كفر و نفاق |
قربشان ، مايه علو و جلال |
|
بعدشان ، مايه عتو ضلال |
گر شمارند، اهل تقوى را |
|
طالبان رضاى مولا را |
اندر آن قوم ، مقتدا باشند |
|
واندر آن خيل ، پيشوا باشند |
گر بپرسند زآسمان بالفرض |
|
سايلى من خيار اهل الارض |
به زبان كواكب و انجم |
|
هيچ لفظى نيايد، الا هم |
هم غيوث الندا، اذا وهبوا |
|
هم ليوث الشرى ، اذا نهبوا |
سر هر نامه را رواج افزاى |
|
نامشان هست ، بعد نام خداى |
ختم هر نظم و نثر را الحق |
|
باشد از يمن نامشان رونق |
11 - عبدالله بن اسعد
اليافعى معروف به قطب مكه (درگذشته به سال 755 ه )
در خانه اى كه او در آنجا در حال سجده بود، آتش افتاد و اهل
خانه فرياد مى كردند كه : اى فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم
آتش ! سر از سجده برنداشت . بعد از زمانى سر برداشت ، از آن حضرت
پرسيدند: چه چيز شما را از اين آتش غافل گردانيد؟
فرمود: آتش ديگر مرا از اين آتش غافل گردانيد.
(763)
12 - محمّد بن اسحاق
عده اى از مردم مدينه زندگى مى كردند، ولى نمى دانستند زندگيشان
از كجا مى گذرد.
چون حضرت سجاد عليه السلام شهيد شد آنچه شبانگاهان به آنان مى رسيد قطع
شد.
(764)
13 - ابونعيم ، احمد بن
عبدالله
هنگام شهادت آن امام ، آثار كيسه هاى نانى كه در شب براى
بينوايان مدينه مى برد بر پشتش ديده مى شد.
(765)
وى از امام باقر عليه السلام نقل كرده كه فرمود: پدرم على بن الحسين
عليهماالسلام مال خود را دو بار در راه خدا با نيازمندان تقسيم كرد.
14 - طاووس يمانى
او مى گويد: شبى از كنار كعبه عبور مى كردم . ديدم امام سجاد
عليه السلام را ديدم كه وارد حجر اسماعيل شد و مشغول نماز گرديد سپس به
سجده رفت .
با خود گفتم : اين مرد صالح از خاندان رسالت و نيكى است ، خوب است از
فرصت استفاده كرده و گوش كنم تا بدانم دعاى آن حضرت در سجده چيست ؟
شنيدم در سجده مى گفت :
عُبيدُكَ بفنائك ، مسكينُك بفنائك ، فقيرك
بفنائك ، سائلك بفنائك .
طاووس يمانى مى گويد: آن را ياد گرفتم و در زمان هر اندوه و گرفتارى آن
دعا را خواندم و اندوه و گرفتارى برطرف شد.
(766)
15 - امام سجاد عليه السلام بيست بار با شترش از مدينه به مكه براى
انجام مناسك حج رفت و در تمام اين بيست بار مسافرت ، حتى يك بار
تازيانه اش را بر آن شتر نزد، هرگاه شتر، در راه رفتن كندى مى كرد،
امام سجاد عليه السلام تازيانه اش را بلند كرده و اشاره مى كرد تا شتر
راه برود و مى فرمود:
لولا خوف القصاص لفعلت ؛
اگر ترس قصاص نبود، تازيانه مى زدم ، ولى مى ترسم كه در قيامت مرا قصاص
كنند.
(767)
روايت شده : هنگامى كه امام سجاد عليه السلام شهيد شد، همان شتر كنار
قبر آن حضرت عليه السلام آمد و گردن و گلوى خود را روى قبر بر زمين زد
و بر خاك غلطيد و ناله اى كشيد و اشك از چشمانش سرازير شد.
جريان را به امام باقر عليه السلام خبر دادند آن حضرت به بالين آن شتر
آمد و فرمود: بس است اكنون برخيز و برو و خدا تو را مبارك گرداند.
شتر برخاست و رفت و بار ديگر بازگشت و كنار قبر در غلطيد و اشك ريخت .
باز امام باقر عليه السلام آمد و به او فرمود: بس است برخيز و برو.
شتر برخاست و رفت و بار ديگر بازگشت و در كنار قبر درغلطيد، اين بار
امام باقر عليه السلام به بالين او آمد و فرمود: برخيز برو ولى برنخاست
، حضرت فرمود: رهايش كنيد او در حال وداع است .
شتر سه روز به همان حال بود تا مرد.
(768)
مناظره امام چهارم عليه
السلام و حسن بصرى
حسن بصرى يكى از متصوفه قرن اول هجرى است كه دستگاه حكومت بنى
اميه از چهره مذهبى او براى توجيه جنايات خود استفاده فراوانى نموده
است .
در زمان حكومت حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام حسن بصرى جوانى نورس
بود. پس از پايان جنگ جمل و فتح بصره به دست ارتش امام عليه السلام
هنگامى كه حضرت در ميان هياهوى مردم و موج جمعيت وارد بصره مى شد، در
لابه لاى مردم جوانى را ديد كه قلم و لوحى در دست دارد و چيزهايى را كه
امام عليه السلام مى گويد يادداشت مى كند، حضرت با آواز بلند از او
پرسيد: چه مى كنى ؟
حسن پاسخ داد: آثار شما را يادداشت مى كنم تا پس از شما براى مردم
بازگو كنم .
حضرت فرمود:
اءما انَّ لكلِّ قوم سامريّا و هذا سامرىُّ هذه
الامَّة الا اءنَّه لا يقول لا مساس و لكنّه يقول لا قتال ؛
مردم آگاه باشيد كه هر ملتى يك سامرى دارد و اين شخص سامرى اين امت است
و تنها تفاوتش با سامرى زمان حضرت موسى عليه السلام اين است كه او مى
گفت : كسى با من تماس نگيرد و اين مى گويد جنگ و مبارزه نبايد باشد.
(769)
پيش بينى امام به حقيقت پيوست و اين عالم نما خدمت شايانى به دستگاه
بنى اميه كرد.