چهارهزار تيرانداز او را
احاطه كردند و بين او بين خيمه هاى حرمش فاصله اى انداختند. حضرت
سيدالشهداء عليه السلام كه براى اهل بيت خويش احساس خطر نمود فرياد
برآورد: اى پيروان دودمان ابى سفيان ! اگر براى شما دينى نيست و از
معاد نيز نمى ترسيد، پس در زندگانى دنياى خود از آزادگان باشيد و اگر
همچنان كه مى پنداريد از طائفه عرب هستيد به حسب هاى خود برگرديد و از
اعمال ناجوانمردانه پرهيز كنيد.
شمر ملعون صدا زد: اى پسر فاطمه چه مى گويى ؟
حضرت فرمود: من با شما در جنگم چرا به زنان حمله ور مى شويد و تا وقتى
كه من زنده ام اين لشكريان سركش و متجاوز را از دستبرد به حرم من
بازداريد، حرم مرا رها كنيد و سراغ من بياييد و اينك زمان شهادت من
نزديك شده و آثار و نشانه هاى آن پديدار گشته است .
شمر ملعون گفت : اين درخواست را مى پذيرم .
سپس همه آن جمعيت به طرف خود حضرت روى آوردند و تشنگى آن حضرت نيز شديد
شد.
ابوالحنوف جعفى تيرى به پيشانى مبارك امام زد، آن حضرت تير را بيرون
كشيد و خون بر چهره مباركش جارى شد و فرمود: پروردگارا! بر حال من كه
از سوى اين بندگان نافرمان تو به من رسيده ، آگاه هستى ، خدايا يكايك
آنان را بشمار و آنان را هلاك گردان و يك تن از آنان را روى زمين باقى
مگذار و هيچ گاه آنها را نيامرز.(674)
در اين حال از كثرت زخم ها و جراحت هاى وارده ، ضعف بر آن بزرگوار چيره
شد، به طورى كه قدرت ايستادن نداشت و مردى خبيث و پست ، سنگى بر
پيشانيش زد و خون بر صورتش جارى شد امام عليه السلام خواست با لباس
خود، خون را از دو چشمش پاك كند كه مردى ديگر با تير سه شعبه قلب
مباركش را هدف قرار داد آنگاه حضرت فرمود: بسم
الله و بالله و على ملة رسول الله آنگاه سرش را به سوى آسمان
بلند نمود و فرمود: پروردگارا! تو مى دانى كه اين قوم مردى را مى كشند
كه جز او پسر پيغمبرى در روى زمين نيست .
امام عليه السلام دست برد و تير را از پشت خود خارج كرد و خون فوران مى
كرد، امام حسين عليه السلام دست خود را به زير خون ها گرفت و چون پر
شد،به آسمان پاشيد و گفت : ((اين حادثه كه بر من
نازل شده است ، چون در مقابل خداست بسيار سهل و ناچيز است
)) و قطره اى از آن خون بر زمين نريخت .
و براى بار دوم دست خود را زير خون گرفت و چون پر شد با آن سر و صورت و
محاسن شريف را خون آلود نمود و فرمود: با همين حال باقى خواهم ماند تا
خدا و جدم را ديدار كنم و بگويم اى رسول خدا صلّى الله عليه و آله و
سلم فلان و فلان مرا كشتند(675)
و آن قدر خون از بدن مباركش رفته بود كه قدرت و رمقى در تن نمانده
بود، پس بر روى زمين نشست و به سختى سر خود را بلند نگاه مى داشت كه در
اين حال مالك بن يسر لعين آمد و به آن حضرت ناسزا گفت و با شمشير بر سر
آن بزرگوار زد و شخص ديگرى به نام زرعة بن شريك بر كتف چپ آن حضرت
ضربه اى وارد ساخت و حصين بر حلقوم آن بزرگوار تيرى زد و ديگرى بر گردن
مباركش ضربه اى زد و سنان بن انس لعين با نيزه ترقوه و پس از آن بر
سينه آن حضرت زد.(676)
هلال بن نافع مى گويد: من در نزديكى امام حسين عليه السلام ايستاده
بودم كه ايشان جان مى داد، به خدا كه من در تمام عمرم هيچ كشته اى
نديدم كه تمام پيكرش به خون آلوده باشد و چون امام حسين عليه السلام
صورتش نيكو و چهره اش نورانى باشد. به خدا قسم درخشش نور چهره او،
مرا از تفكر در كشتن او باز مى داشت و در آن حالت هاى سخت چشمان خود را
به
آسمان دوخته و به درگاه حضرت رب عرض مى كرد:
صبرا على قضائك يا رب لا اله الا سواك يا غياث
المستغيثين ؛
بر تقدير و فرمان جارى تو صابر و شكيبا هستم اى پروردگار من ، معبودى
جز تو نيست ، اى پناه پناه آوردندگان !(677)
در اين لحظه ام كلثوم فرياد زد: اين حسين است كه در صحراى خشك كربلا بر
روى زمين افتاده است .
زينب عليهاالسلام فرمود: اى كاش آسمان بر زمين مى چسبيد و كوه ها
متلاشى مى شدند و بيابان ها را پر مى كردند و بعد نزد برادرش آمد و ديد
كه عمر سعد معلون با جمعى از يارانش به حضرت نزديك شده اند و برادرش
امام حسين عليه السلام در حال جان دادن است .
حضرت زينب عليهاالسلام هر چه فرياد برآورد كسى پاسخ او را نداد، عمر
سعد سنگدل فرياد زد: پياده شويد و امام حسين عليه السلام ، را راحت
كنيد.
شمر پليد جلو رفت و با پاى نحس خود به آن حضرت زد و روى سينه اش نشست
و با شمشير دوازده ضربه بر آن حضرت زد و محاسن مقدسش را گرفت و سر
مقدسش را جدا كرد.(678)
و اين واقعه جانسوز و فاجعه دهشتناك در روز جمعه دهم محرم سال 61 هجرى
روى داد و عمر شريف آن حضرت در آن وقت 57 سال - و به روايتى 58 سال - و
به روايتى ديگر 56 سال و 55 روز بود.(679)
تعداد شهداى كربلا
در مورد تعداد شركت كنندگان در قيام كربلا، نقل هاى متفاوتى
وجود دارد:
1 - مسعودى
هنگامى كه امام حسين عليه السلام به قادسيه رسيد، حر با او برخورد كرد
و حضرت سيدالشهداء عليه السلام در ميان پانصد سوار و يكصد پياده از
خاندان و همراهانش به سوى كربلا حركت كرد.
2 - عمار دهنى از حضرت امام باقر عليه السلام
... همراهان امام عليه السلام 45 سوار و يكصد پياده بودند. اين قول ابن
نماى حلى و ابن طاووس نيز مى باشد.
3 - حصين بن عبدالرحمان
او از قول سعد بن عبيده ، كه يكى از همراهان ابن سعد در كربلا بوده است
مى گويد: سپاه امام حسين عليه السلام را ديدم كه نزديك به يكصد مرد
بودند.
4 - ابومخنف از قول ضحاك مشرقى
32 سوار و چهل نفر پياده همراه امام عليه السلام بودند(680)
(خوارزمى و شيخ مفيد و ابوحنيفه دينورى نيز همين قول را برگزيده اند).
بعضى از محققان بر اساس رواياتى ، تعداد اصحاب امام حسين عليه السلام
را 313 نفر به تعداد اصحاب بدر و اصحاب حضرت مهدى عليه السلام
(681) نوشته اند؛ به نظر مى رسد شهدايى كه در ميدان
كربلا به شهادت رسيدند، يكصد تن و يا كمى بيشتر از آن بودند.(682)
تعداد شهدا در زيارت
ناحيه و رجبيه
زيارت ناحيه
(683) شامل 63 اسم و زيارت رجبيه شامل 74 اسم شهداى
كربلا مى باشد. از آنجايى كه نام افرادى مثل عقبة بن سمعان در زيارت
رجبيه آورده شده ، در حالى كه ايشان از شهداى كربلا نبود، چون عمر بعد
از پايان حادثه كربلا، هنگامى كه عقبه دستگير شده بود، تصميم به قتل
عقبه گرفت ، اما وقتى كه آگاهى يافت او غلام رباب همسر حضرت امام حسين
عليه السلام مى باشد، آزادش كرد و عقبه بعد از آن ، زندگى كرد و به
عنوان يكى از گزارشگران اخبار انقلاب كربلا مطرح بود، به خصوص در تاريخ
طبرى خيلى از ايشان استناد مى شود، بنابراين نمى توان به زيارت رجبيه
به عنوان تنها سند و يا يك سند اساسى توجه كرد.(684)
به نظر مى رسد زيارت ناحيه از اطمينان بيشترى برخوردار است ، چون نام
هاى ذكر شده در اين زيارت در منابع و مقاتل و تاريخ هاى ديگر نيز
آورده شده است . ولى بسيارى از نام هاى زيارت رجبيه در منابع ديگر مطرح
نيستند.
تعداد شهداى بنى هاشم
در تعداد شهداى اهل بيت اختلاف است ، بيشتر تاريخ نويسان 27
نفر گفته اند: هفت نفر از فرزندان عقيل ، سه نفر از فرزندان جعفر طيار،
نه نفر از فرزندان حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام ، چهار نفر از
فرزندان امام حسن عليه السلام و از فرزندان حضرت امام حسين عليه السلام
، آنچه مشهور است على اكبر و عبدالله كه در كنار حضرت شهيد شده اند و
در بعضى ديگر اختلاف است .(685)
در زيارت ناحيه ، از هجده نفر از شهداى اهل بيت عليهم السلام نام برده
شده است .(686)
چرا خدا در زمان شهادت
سيد الشهدا عليه السلام عذاب نفرستاد؟
در تفسير امام حسن عليه السلام آمده است كه روزى حضرت على بن
الحسين عليه السلام قصه آن گروه از بنى اسرائيل را كه در روز شنبه به
شكار ماهى پرداختند و خدا آنان را به خوك و ميمون تبديل كرد، بيان نمود
آنگاه فرمود: هرگاه خدا گروهى را براى شكار ماهى در روز شنبه اين گونه
مجازات كند، پس چگونه خواهد بود نزد خداى تعالى حال گروهى كه فرزندان
رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلم را به قتل رساندند و به آن حضرت
هتك حرمت نمايند، اگر چه خدا آنان را در دنيا مسخ نكرد، اما آنچه براى
آنان در آخرت مهيا كرده است چندين برابر عذاب مسخ است .
مردى از حاضران در آن مجلس به آن جناب عرض كرد: دشمنان اهل بيت مى
گويند كه اگر كشتن امام حسين عليه السلام بدتر از شكار ماهى بود، مى
بايست خدا آنان را نيز مسخ مى كرد.
حضرت فرمود: گناه شيطان بيش از گناه آن گروهى است كه با فريب گناه
كردند اما خدا در دنيا بر بسيارى از آنها عذاب فرستاد و بر شيطان عذاب
نفرستاد و او را مهلت داد.
در برابر حكومت هاى الهى سخن گفتن جايز نيست و بسيار است كه از گناهان
كم در دنيا بازخواست مى كند و گناهان بسيار را به قيامت وامى گذارد،
براى آنكه عذاب آنان شديدتر و حجت بر آنان تمام تر باشد و قائم آل
محمّد عليه السلام از آنان و از فرزندانشان انتقام خواهد گرفت .(687)
پرنده هاى پيام رسان
شهادت
در روايت وارد است : چون امام حسين عليه السلام را شهيد كردند و
بدنش را در ميان خاك و خون گذاشتند و رفتند، پرنده سفيدى نزد آن جسد
شريف آمد و بالش را با خون آن جناب آلود و پرواز كرد و پرندگانى را ديد
كه در سايه درختان آراميده اند، گفت : اى پرندگان ! آيا سزاوار است كه
شما به شادى و خوشگذرانى مشغول باشيد و امام حسين عليه السلام در زمين
كربلا بر روى خاك هاى گرم افتاده باشد؟
آن پرندگان پرواز كردند و به كربلا آمدند و آن بدن بى سر را، كه بى غسل
و كفن بر روى خاك ها افتاده بود، ديدند، شيون و ناله آغاز كردند و خود
را به خون مطهر او آلودند و هر يك به طرفى پرواز نمودند، از آن جمله
پرنده اى به سوى مدينه شتافت و بر قبر حضرت رسول صلّى الله عليه و آله
و سلم طواف نمود و در حالى كه خون از پرهاى او مى چكيد فرياد مى كرد:
آگاه باشيد امام حسين عليه السلام را كشتند! و پرندگان به دور او جمع
شدند و دخترى يهودى به بركت آن خون مطهر كه از بال پرنده بر بدن او
چكيد، از بيمارى لاعلاج شفا يافت .(688)
زيارت عاشورا و دفع
بيمارى وبا
مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حايرى نقل كرده است : در زمانى كه
بيمارى وبا در عراق فراگير شده بود، من و آقا ميرزا على آقا و آقا سيد
محمّد سنگلجى شبى در سامراء در پشت بام منزل مرحوم آقاى ميرزا محمّد
تقى شيرازى درس مى خوانديم ، در هنگام درس ، استاد بزرگ ما مرحوم آقاى
سيد محمّد فشاركى تشريف آورد، در حالى كه آثار گرفتگى و ناراحتى در
صورتش پيدا بود، فرمود: شما مرا مجتهد و عادل مى دانيد؟
عرض كرديم : بله .
فرمود: پس من به تمامى شيعيان سامراء چه زن و چه مرد حكم مى كنم كه هر
يك از آنان يك زيارت عاشورا به نيابت از نرجس خاتون مادر مكرمه حضرت
حجت عليه السلام بخوانند و آن خاتون را نزد فرزند بزرگوارش شفيع قرار
بدهند تا آن حضرت نزد خداوند عالم شفاعت نمايد تا خداوند شيعيان را از
اين بلا نجات دهد.
همين كه حكم صادر گرديد و چون مقام ترس و بيم بود همه شيعيان مقيم
سامراء اطاعت نمودند و زيارت عاشورا را به همان دستور خواندند و در
نتيجه يك نفر در سامراء از بين نرفت در حالى كه هر روز ده الى پانزده
نفر از غير شيعه از بين مى رفتند.(689)
نجات به بركت تربت امام
حسين عليه السلام
يكى از علماى آذربايجان نقل مى كند: در دوران طلبگى ما زنى
ناپاك در حرم مطهر حضرت معصومه عليهاالسلام در پى گمراه كردن بانوى
پاكدامنى بود و چون با دو دستش ضريح مطهر آن حضرت را گرفته بود، هر دو
دستش به ضريح چسبيده بود و به هيچ وجه از ضريح جدا نمى شد. مردم به
محضرت مقدس آيت الله سيد محمّد كوه كمرى مشرف شدند و تقاضاى حل مشكل
كردند. آيت الله حجت فرمودند كه مقدارى تربت امام حسين عليه السلام را
در آب حل كنند و روى دست آن زن بريزند، چون تربت آن بزرگوار مشكل گشاى
هر درد بى درمان است . وقتى آب تربت را روى دست هاى آن زن ريختند دست
هايش از ضريح جدا شد ولى چون اين زن مورد خشم حضرت معصومه عليهاالسلام
قرار گرفته بود، بعد از آن حادثه عقل خود را از دست داده و همواره در
كوچه و بازار مى گرديد و مايه عبرت ديگران بود، تا اين كه زير ماشين
رفت و مرد.(690)
بازگشت امام حسين عليه
السلام و يارانش در زمان قيام قائم آل محمّد صلّى الله عليه و آله و
سلم
ملا حبيب الله شريف كاشانى در كتاب رجعت ائمه عليهم السلام مى
نويسد:
پس امام حسين عليه السلام حضرت امام زمان عليه السلام را تجهيز و كفن و
دفن مى نمايد، و به حكومت قيام مى فرمايد و اين گاه را ظهور سلطنت
حسينيه مى نامند.
شخصى از حضرت امام صادق عليه السلام سؤ ال كرد كه : آيا رجعت حسينيه حق
است ؟
فرمود: آرى .
پرسيدند: اولين كسى كه رجعت مى كند چه كسى خواهد بود؟
فرمود: الحسين يخرج من اثر القائم
نخستين كسى كه رجعت كند امام حسين عليه السلام است كه به دنبال حضرت
قائم عليه السلام رجعت مى كند.
و در روايتى ديگر آمده است كه آن حضرت با اصحابى كه همراه او در كربلا
كشته شده اند، و همراه با هفتاد پيامبر به دنيا بازخواهد گشت . پس قائم
آل محمّد عليهم السلام انگشترى حضرت سليمان را، كه نشانه سلطنت و
حكمرانى است ، به او خواهد داد.(691)
چكيدن خون از درخت چنار
در زرآباد قزوين
در هنگام شهادت سالار شهيدان حضرت امام حسين عليه السلام بادهاى
سرخ وزيدن گرفت ، هوا تيره و تار شد، به طورى كه كسى چيزى را نمى ديد و
تا هفت روز افق سرخ بود.
شگفت انگيزتر اين كه پس از گذشت چهارده قرن هنوز اثر شهادت آن حضرت به
چشم مى خورد، يكى از آنها جارى شدن خون از درخت چنار زرين آباد قزوين
است كه هر سال در روز عاشورا هزاران نفر براى مشاهده چنار خونبار به
آنجا مى روند و روان شدن خون از آن درخت را به چشم خود مى بينند.
آيت الله فقيد سيد موسى زرآبادى در كتاب كرامات از جارى شدن خون از
درخت چنار در روزهاى عاشورا به تفصيل سخن گفته و از پدرش سيد على و از
جدش سيدمهدى نقل كرده كه در هيچ سالى اين حادثه تعطيل نشده است .(692)
شب عشورا
خدايا محشر كبرا است امشب |
|
به هر جا بگذرى غوغاست امشب |
صداى خواندن قرآن مظلوم |
|
ميان خيمه ها برپاست امشب |
يكى اندر وداع با نوجوانش |
|
يكى در دامن باباست امشب |
يكى ريزد به دامان اشك جانكاه |
|
يكى آماده فرداست امشب |
يكى بر خاك نمناك اوفتاده |
|
يكى در گوشه اى تنهاست امشب |
يكى بر گردن مادر نهد دست |
|
يتيمى از رخش پيداست امشب |
يكى گوياى يا ام البنين است |
|
يكى در بانگ يا زهراست امشب |
ببايد تا كه خون دل بباريم |
|
شب جانسوز عاشوراست امشب |
(693)
روز عاشورا
ظهر عاشورا زمين كربلا بود و حسين |
|
پيش خيل دشمنان تنها خدا بود و حسين |
هر طرف پرپر گلى از شاخه اى افتاده بود |
|
واندر آن گلشن ، خزان لاله ها بود و حسين
|
داشت در آغوش گرمش آخرين سرباز را |
|
زآن همه ياران على اصغر به جا بود و حسين
|
آخرين سرباز هم غلطيد در خون گلو |
|
بعد از آن گل خيمه ها ماتم سرا بود و حسين
|
يك طرف جسم علمدار رشيد كربلا |
|
غرق در خون دستش از پيكر جدا بود و حسين
|
عون و جعفر، اكبر و اصغر به خون خود خضاب
|
|
كربلا چون لاله زارى باصفا بود و حسين |
تيرباران شد تن سالار مظلومان فراز |
|
جاى مرهم هر طرف تير بلا بود و حسين |
(694)
در پى برادر
خواهرش بر سينه و بر سر زنان |
|
رفت تا گيرد برادر را عنان |
سيل اشكش بست بر شه راه را |
|
دود آهش كرد حيران شاه را |
در قفاى شاه رفتى هر زمان |
|
بانگ مهلا مهلااش بر آسمان |
كاى سوار سرگران كم كن شتاب |
|
جان من لختى سبكتر زن ركاب |
تا ببوسم آن رخ دلجوى تو |
|
تا ببويم آن شكنج موى تو |
شه سراپا گرم شوق و مست ناز |
|
گوشه چشمى به آن سو كرد باز |
ديد مشكين مويى از جنس زنان |
|
بر فلك دستى و دستى بر عنان |
زن مگو مردآفرين روزگار |
|
زن مگو بنت الجلال اخت الوقار |
زن مگو خاك درش نقش جبين |
|
زن مگو دست خدا در آستين |
باز دل بر عقل مى گيرد عنان |
|
اهل دل را آتش اندر جان زنان |
مى دراند پرده اهل راز را |
|
مى زند با ما مخالف ساز را |
پنجه اندر جامه جان مى برد |
|
صبر و طاقت را گريبان مى درد |
هر زمان هنگامه اى سر مى كند |
|
گر كنم منعش فزون تر مى كند |
اندر اين مطلب عنان از من گرفت |
|
من از او گوش او زبان از من گرفت |
مى كند مستى به آواز بلند |
|
كاين قدر در پرده مطلب تا به چند |
پس ز جان بر خواهر استقبال كرد |
|
تا رخش بوسد الف را دال كرد |
همچو جان خود را در آغوشش كشيد |
|
اين سخن آهسته بر گوشش رسيد |
كاى عنان گير من آيا زينبى |
|
يا كه آه دردمندان در شبى |
پيش پاى شوق زنجيرى مكن |
|
راه عشق است اين عنانگيرى مكن |
با تو هستم جان خواهر همسفر |
|
تو به پا اين راه كوبى من به سر |
خانه سوزان را تو صاحبخانه باش |
|
با زنان در همرهى مردانه باش |
جان خواهر در غمم زارى مكن |
|
با صدا بهرم عزادارى مكن |
معجر از سر پرده از رخ وا مكن |
|
آفتاب و ماه را رسوا مكن |
هست بر من ناگوار و ناپسند |
|
از تو زينب گر صدا گردد بلند |
هر چه باشد تو على را دخترى |
|
ماده شيرا كى كم از شير نرى |
با زبان زينبى شاه آنچه گفت |
|
با حسينى گوش زينب مى شنفت |
با حسينى لب هر آنچه او گفت راز |
|
شه به گوش زينبى بشنيد راز |
گوش عشق آرى زبان خواهد ز عشق |
|
فهم عشق آرى بيان خواهد ز عشق |
با زبان ديگر اين آواز نيست |
|
گوش ديگر محرم اين راز نيست |
اى سخن گو لحظه اى خاموش باش |
|
اى زبان از پاى تا سر گوش باش |
تا ببينم از سر صدق و صواب |
|
شاه را زينب چه مى گويد جواب |
گفت زينب در جواب آن شاه را |
|
كاى فروزان كرده مهر و ماه را |
عشق را از يك مشيمه زاده ايم |
|
لب به يك پستان غم بنهاده ايم |
تربيت بوده است بر يك دوشمان |
|
پرورش در جيب يك آغوشمان |
تا كنيم اين راه را مستانه طى |
|
هر دو از يك جام خوردستيم مى |
هر دو در انجام طاعت كامليم |
|
هر يكى امر دگر را حامليم |
تو شهادت جستى اى سبط رسول |
|
من اسيرى را به جان كردم قبول |
(695)
نام حسين عليه السلام
خرم دلى كه منبع انهار كوثر است |
|
كوثر كجا ز ديده پر اشك بهتر است |
نام حسين و كرب و بلا هر دو دلرباست |
|
نام على اكبر از آن دلرباتر است |
رفتم به كربلا به سر قبر هر شهيد |
|
ديدم كه تربت شهدا مشك و عنبر است |
هر يك شهيد مرقد او چارگوشه است |
|
شش گوشه يك ضريح آن در هفت كشور است |
پرسيدم از كسى سببش را به گريه گفت |
|
پايين پاى قبر حسين قبر اكبر است |
پايين پاى قبر على اكبر جوان |
|
هفتاد و يك شهيد چو خورشيد انور است |
در سمت راست مرقد يك پير جلوه كرد |
|
در گوشه رواق كه نزديكى در است |
پرسيدم از مخادم ، اينجا مزار كيست |
|
گفتا حبيب نور در دو چشم مظاهر است |
در جنب نهر علقمه ديدم يكى شهيد |
|
گفتم چرا جدا ز شهيدان ديگر است |
گفتا خموش باش كه عباس نامدار |
|
منظور او ادب به جناب برادر است |
رفتم به خيمه گاه و شنيدم به گوش دل |
|
آنجا فغان زينب كلثوم اطهر است |
وارد شدم به حجله داماد شاه دين |
|
ديدم عروس قاسم دستش ز خون تر است |
رفتم ز كربلا به سر مرقد على |
|
ديدم كه بارگاه على عرش اكبر است |
ناصر چو بر نجف برسيد و به گريه گفت |
|
هر صبح و شام چشم اميدم بدين در است |
(696)
درياى نور حسينى
1 -
انّ الناس عبيد الدّنيا و الدين لعق
اءلسنتهم ، يحوطونه ما درَّت معايشهم فاذا محصُّوا بالبلاء قلَّ
الديانون ؛
مردم بنده دنيا هستند و دين لقلقه اى بيش بر زبانشان نيست ، تا زمانى
كه زندگيشان را تاءمين كند طرفدار آنند و آن هنگام كه در بوته آزمايش
درآيند دينداران كاهش يابند.
(697)
2 -
دراسة العلم لقاح المعرفة ؛
دانش اندوزى مايه بارورى معرفت است .
(698)
3 -
مَن قبل عطاءك فقد اءعانك على الكرم ؛
هر كه عطا و بخشش تو را پذيرفت تو را بر كرم نمودن يارى داده است .
(699)
4 -
كفَّ عن الغيبة فانّها اءدام كلاب النّار؛
از غيبت كردن بازايست كه خورش سگ هاى جهنم است .
(700)
5 -
اءعفى الناس من عفا عن قدرة ؛
باگذشت ترين مردم كسى است كه با داشتن قدرت گذشت نمايد.
(701)
چهره درخشان حضرت زين العابدين عليه السلام
خلاصه اى از زندگانى امام سجاد عليه السلام
حضرت على بن الحسين عليهماالسلام امام چهارم عليه السلام ، پدرش
امام حسين عليه السلام سومين امام شيعيان جهان و بنابر مشهور مادرش
شهربانو است ،
(702)
مشهورترين لقب ايشان
((زين العابدين
)) و
((سجاد
))
است .
امام سجاد عليه السلام در سال 38 هجرى قمرى ديده به جهان گشود.
(703)
دوران كودكى خود را در شهر مدينه سپرى كرد، حدود دو سال از خلافت جدش
اميرمؤ منان عليه السلام را درك نمود و پس از آن مدت ده سال شاهد حوادث
دوران امامت عموى خويش حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام بود.
پس از شهادت امام مجتبى عليه السلام در سال 50 هجرى ، به مدت 10 سال در
دوران امامت پدرش امام حسين عليه السلام ، كه در اوج قدرت معاويه با او
در ستيز و مبارزه بود، كنار او قرار داشت . همچنين در محرم سال 61 هجرى
در جريان قيام و شهادت پدرش امام حسين عليه السلام در سرزمين كربلا
حضور داشت .
پس از فاجعه كربلا كه امامت به او رسيد، همراه ديگر اسيران اردوگاه
حسينى ، به كوفه و شام برده شد و در اين سفر تكيه گاه اسيران در كوران
مصيبت ها و گرفتارى ها بود. ايشان در اين سفر با سخنرانى هاى آتشين خود
حكومت يزيد را رسوا ساخت . پس از بازگشت از شام در شهر مدينه اقامت
گزيد تا آنكه در سال 94 يا 95 هجرى به شهادت رسيد و در قبرستان معروف
بقيع در كنار قبر عمويش امام حسين عليه السلام به خاك سپرده شد.
مادر آن حضرت
شيخ مفيد روايت كرده است :
حضرت اءميرالمؤ منين على عليه السلام
((حريث بن
جابر
)) را والى يكى از بلاد شرقى نمود، او دو
دختر يزدگرد را براى حضرت فرستاد، حضرت يكى را كه شاه زنان نام داشت به
عقد حضرت امام حسين عليه السلام درآورد و امام زين العابدين عليه
السلام از او متولد شد و ديگرى را به عقد محمّد بن ابى بكر درآورد و
قاسم جد مادرى حضرت امام صادق عليه السلام از او به دنيا آمد بنابراين
قاسم و امام زين العابدين عليه السلام خاله زاده بوده اند. گفته هاى
ديگرى نيز در اين مورد وجود دارد.
(704)
در هنگام تولد حضرت زين العابدين عليه السلام ، اءميرالمؤ منين على
عليه السلام ، كام نوه اش حضرت زين العابدين عليه السلام را با خرما
برداشت و فرمود:
حكُّوا اولادكم بالتَّمر فكذا فعل رسول الله
بالحسن و الحسين ؛
كام فرزندان خود را با خرما برداريد، همان گونه كه حضرت رسول صلّى الله
عليه و آله و سلم كام حسن و حسين عليهماالسلام را با خرما برداشت .
و البته برداشتن كام نوزاد با آب فرات و تربت حضرت سيدالشهداء عليه
السلام نيز سفارش شده است .
(705)
لقب هاى امام سجاد عليه
السلام
لقب هاى زياد به حضرت على بن الحسين عليه السلام نسبت داده شده
است از جمله : زين العابدين ، سيدالعابدين ، قدوة الزاهدين ،
سيدالمتقين ، امام المؤ منين ، الامين ، سجاد، زين الصالحين ،
ذوالثفنات ، امام الامة ، البكّا، منار القانتين ، الخاشع ، المتهجد،
الزاهد و... كه در بين شيعيان لقب هاى زين العابدين و سجاد شهرت بيشترى
دارد.
در شعر دعبل به لقب سجاد و ذوالثفنات اشاره شده است :
ديار على و الحسين و جعفر |
|
و حمزة والسجاد ذى الثفنات |
(706)
اين القاب را صرفا گوهرشناسان و عارفان انسان جو به آن حضرت نسبت داده
اند.
آنان كه در آن دوران تاريك از
((ديو و دد
))
ملول شده بودند و حضرت را مصداق
((انسان
)) كامل مى يافتند. بيشتر كسانى كه اين لقب ها
را به حضرت داده اند، نه شيعه بودند و نه او را امام منصوب از سوى خدا
مى دانستند؛ اما نمى توانستند آنچه را در او مى بينند ناديده بگيرند،
هر يك از اين لقب ها نشان دهنده مرتبه اى از كمال نفس و درجه اى از
ايمان و مرحله اى از تقوا و پايه اى از اخلاص است و بيان دارنده اعتماد
و اعتقاد مردم به دارنده اين لقب ها است : سيد عابدان ، پيشواى زاهدان
، مهتر پرهيزكاران ، امام مؤ منان و... و واقعا امام سجاد عليه السلام
مظهر همه اين صفات بودند.
(707)
كنيه همايون امام سجاد عليه السلام را ابومحمّد، ابوالحسن و ابوالحسين
نيز نوشته اند.
امام محمّد باقر عليه السلام مى فرمايد: پدرم امام زين العابدين عليه
السلام هرگاه ياد نعمتى از نعمت هاى پروردگار مى افتاد سجده مى كرد. هر
آيه از قرآن را كه تلاوت مى كرد و در آن اشاره به سجده بود، سجده مى
نمود. هر وقت بلايى از او دور مى شد و يا نيرنگ دشمنانش بى اثر مى گشت
، سجده مى كرد. در پايان هر نماز واجب سجده مى كرد. هرگاه بين دو نفر
را صلح مى داد سجده مى نمود و اثر سجده در تمام مواضع سجده او مشاهده
مى شد به همين جهت او را سجاد مى گفتند.
(708)
بيمارى امام عليه السلام
يك مصلحت الهى
امام عليه السلام دوران نوجوانى و جوانى را در كنار عموى گرامى
و پدر بزرگوارش سپرى كرد و حوادث روزگار معاويه و سياست هاى ضددينى بنى
اميه را مى ديد، در حادثه عاشورا همراه پدر بزرگوارش در كربلا حضور
داشت اما به علت بيمارى سختى كه در آن روز دچار شده بود در جنگ شركت
نكرد در واقع خواست الهى چنين بود كه زنده باشد و مشعل هدايت و امامت
را برافروزد و خاندان رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلم از طريق او
باقى بماند.
بسيارى از مردم از امام زين العابدين عليه السلام را به عنوان امام
بيمار ياد مى كنند و به همين دليل امام سجاد عليه السلام در ذهن آنان
شخصى رنجور و ناتوان با چهره اى زرد و پژمرده و روحى افسرده تداعى مى
شود، در حالى كه واقعيت غير از اين است زيرا امام عليه السلام تنها در
كربلا، و مدت كوتاهى بيمار بوده است و پس از آن بهبود يافته و در حدود
35 سال از سلامت جسمى برخوردار بوده است .
همان گونه كه گفته شد بى شك بيمارى موقت آن حضرت در آن حادثه خواست و
عنايت خداوندى بوده است ، تا بدين وسيله از وظيفه جهاد معذور باشد
(709)
و وجود مقدسش از خطر كشتار مزدوران يزيد محفوظ بماند و از اين رهگذر
رشته امامت تداوم يابد. سبط بن الجوزى مى نويسد:
حضرت على بن الحسين چون بيمار بود كشته نشد.
(710)
محمّد بن سعد مى نويسد:
آن روز (روز عاشورا) كه حضرت امام سجاد عليه السلام همراه پدرش بود، 23
يا 24 سال داشت و هر كس بگويد كه او در آن زمان كوچك بوده و موى بر
نياورده بوده ، بى اساس است ؛ بلكه او آن روز بيمار بود و به همين جهت
در جنگ شركت نكرد.
(711)
ابن سعد هم چنين گزارشى مى دهد كه پس از كشته شدن امام حسين عليه
السلام شمر به سوى امام سجاد عليه السلام آمد و او بيمار بود و در بستر
خوابيده بود.
شمر گفت : او را بكشيد.
يكى از همراهان وى گفت : سبحان الله ! آيا جوانى را كه بيمار است و در
جنگ هم شركت نداشته ، بكشيم ؟
در اين هنگام عمر بن سعد در رسيد و گفت : با اين زنان و اين بيمار كارى
نداشته باشيد.
(712)
شيخ مفيد از حميد بن مسلم يكى از سپاهيان يزيد چنين نقل مى كند :
روز عاشورا به چادر امام سجاد عليه السلام رسيديم ، او سخت بيمار بود و
بر بسترى خوابيده بود، شمر با گروهى از پيادگان آمد، به او گفتند: آيا
اين بيمار را نمى كشى ؟
من گفتم : سبحان الله ! آيا كودكان را هم مى كشيد؟ اين كودكى است و
بيمارى او را از پاى در خواهد آورد و چندان از اين سخنان گفتم تا آنان
را از كشتن او بازداشتم .
در اين هنگام عمر بن سعد آمد زنان به روى او فرياد زدند و گريستند او
به افراد خود گفت : هيچ كس از شما به خانه هاى اين زنان داخل نشويد و
مزاحم اين جوان نشويد.
(713)
امام عليه السلام و حادثه
عاشورا
عمر سعد ملعون حضرت امام زين العابدين عليه السلام را همراه
ديگر اسيران به كوفه فرستاد.
هنگام بردن اسيران به طرف كوفه بر گردن حضرت غل جامعه (طوق مانندى از
جنس فلز كه دست ها و گردن را با آن به هم مى بندند) نهادند و چون بيمار
بود و نمى توانست خود را بر پشت شتر نگه دارد، هر دو پاى او را بر شكم
شتر بستند.
(714)
دعبل خزاعى در شعر مشهور خود از بستن امام عليه السلام در غل و بيمارى
او سخن گفته است :
يا جدُّ ذالنجل الحسين مغلَّل |
|
و مغلَّل فى قيده و مصفّد |
يرنوا لوالده و يرنوا حاله |
|
و بنوامية فى العمى لم يهتدوا |
اى جد! اين فرزند حسين است ، بيمار و در غل است ، زنجير بر گردن بسته ،
با گوشه چشم به خود مى نگرد، در حالى كه فرزندان اميه در كورى و گمراهى
هستند.
ابن قولويه در
((كامل الزيارات
)) از امام زين العابدين عليه السلام نقل كرده است :
وقتى ما را از كنار كشتگان و اجساد پدر و برادران و اصحاب پدرم به سوى
كوفه حركت دادند، نگاهم به جسد پدرم و اصحاب او افتاد كه در خاك و خون
آغشته گشته و بدن هاى پاكشان روى زمين هاى تفتيده صحرا رها شده بود.
چنان حالم سخت شد و غم بر سينه ام سنگينى كرد كه نزديك بود جان از بدنم
بيرون رود. عمه ام زينب مرا در اين حال ديد، پرسيد: تو را چه مى شود اى
يادگار برادرم ؟
گفتم : چگونه نالان نباشم (در حالى ) كه كشته هاى ما اين چنين در
بيابان افتاده اند؟
در اين هنگام عمه ام مرا تسكين داد و حديثى از ام ايمن نقل كرد كه به
زودى مردمى مى آيند كه از حكومت خود نمى ترسند؛ آنان بر مزار پدرت
علامتى برپا خواهند كرد كه با گذشت روزگار از ميان نمى رود.
(715)
وقتى كاروان اسيران كربلا وارد كوفه شد، مردم گريه مى كردند، امام سجاد
عليه السلام فرمود: اينان براى ما گريه مى كنند؟ پس چه كسى ما را كشته
است ؟
(716)
سيد بن طاووس در لهوف نوشته است :
چون اسيران را به كوفه آوردند، نخست زينب كبرى سپس فاطمه صغرى و آنگاه
ام كلثوم خطبه هايى آتشين در سرزنش مردم ايراد كردند. چنان كه حاضران
گريه و ناله سر دادند و زن ها موهاى خود را پريشان كردند.
آنگاه امام زين العابدين عليه السلام به مردم اشاره كرد كه خاموش شدند،
سپس چنين فرمود:
مردم ! آنكه مرا مى شناسد نياز به معرفى ندارد و آنكه نمى شناسد خود را
به او مى شناسانم : من على فرزند حسين فرزند على فرزند ابى طالبم . من
پسر آن كسى هستم كه حرمتش را در هم شكستند و نعمت و مال او را به غارت
بردند و كسان او را اسير كردند.
من پسر كسى هستم كه در كنار فرات سرش را بريدند، در حالى كه نه به كسى
ستم كرده و نه با كسى مكرى به كار برده بود. من پسر كسى هستم كه او را
از قفا سر بريدند و اين مرا فخرى بزرگ است . مردم آيا شما به پدرم نامه
ننوشتيد و با او بيعت نكرديد و پيمان نبستيد و فريبش نداديد و به پيكار
با او برنخاستيد؟
چه زشت كاريد! و چه بدانديش و بدكرداريد! اگر رسول خدا صلّى الله عليه
و آله و سلم به شما بگويد: فرزندان مرا كشتيد و حرمت مرا در هم شكستيد،
و از امت من نيستيد. با چه رويى به او خواهيد نگريست ؟
ناگهان فرياد مردم بلند شد به يكديگر گفتند: تباه شديد و نمى دانيد.
امام سجاد عليه السلام فرمود: خدا بيامرزد كسى را كه پند مرا بپذيرد و
به خاطر خدا و رسول آنچه مى گويم در گوش گيرد.
مردم گفتند: اى پسر پيغمبر! ما گوش به فرمان شما هستيم و به تو
وفاداريم ! از تو نمى بريم و با هر كه بگويى پيكار مى كنيم و با هر كه
خواهى آشتى مى كنيم يزيد را مى گيريم و از ستمكاران به شما بيزاريم .
امام عليه السلام فرمود: هيهات ! اى فريبكاران دغل باز و اى اسيران
شهوت و آز! مى خواهيد با من همان كنيد كه با پدرانم كرديد؟ نه به خدا،
هنوز از زخمى كه زده ايد خون جارى است ، سينه ام از داغ پدر و برادرانم
مجروح است . تلخى اين غم ها گلوگير و اندوه من تسكين ناپذير است . از
شما مى خواهم نه با ما باشيد و نه عليه ما.
سپس اشعارى سرود كه مضمون آن چنين است :
- اگر حسين كشته شد شگفت نيست چه پدرش از او بهتر و گرامى تر بود (و
كشته شد).
- مردم كوفه شاد مباشيد كه كشته شدن و مصيبت او بر ما امرى بزرگ است .
- جانم فداى او كه در كنار فرات كشته شد، كيفر كشنده او آتش دوزخ است .
(717)
سخنان امام عليه السلام
با ابن زياد
هنگامى كه اسيران را وارد دارالخلافة كردند، پسر زياد به امام
سجاد عليه السلام نگريست و گفت : كى هستى ؟
امام فرمود: على بن الحسين .
ابن زياد گفت : مگر خدا على بن الحسين را نكشت ؟!
امام عليه السلام فرمود: برادرى داشتم كه او را على مى گفتند، مردم او
را كشتند (و به نقلى فرمود: شما او را كشتيد و روز رستاخيز از شما
بازخواست خواهد شد).
ابن زياد گفت : نه خدا و را كشت !
امام عليه السلام فرمود:
الله يتوفّى الاءنفس حين موتها
خدا جان ها را به هنگام مرگشان مى ستاند.
(718)
در اين هنگام ابن زياد خشمگين شد و گفت : او را بكشيد.
زينب عليهاالسلام فرمود: پسر زياد! خونى كه از ما ريختى براى تو بس است
آيا از خون ما سير نشده اى ؟
امام عليه السلام فرمود: پسر زياد! ما را از كشتن مى ترسانى ؟ نمى دانى
كشته شدن شعار ما و شهادت كرامت ماست ؟
سپس ابن زياد گفت : بگذاريد او همراه زنان باشد.
(719)
امام سجاد عليه السلام در
شام
شام از نخست تحت سيطره كسانى چون خالد بن وليد و معاويه بود.
مردم اين ديار نه همراهى با پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلم را
دريافته بودند و نه روش اصحاب او را مى دانستند، تنها منبع آنها براى
شناخت اسلام ، كردار معاويه و اطرافيان او بود. از همين رو در شام
جسارت هاى زيادى به اهل بيت عليهم السلام شد.
هنگام ورود اسيران به شام ، پيرمردى مقابل امام سجاد عليه السلام
ايستاد و گفت : سپاس خدايى را كه شما را كشت و نابود ساخت و مردم از
شرتان آسوده كرد و اميرالمؤ منين (يزيد) را بر شما پيروز گرداند.
امام سكوت كرد تا مرد شامى هر چه در دل داشت بيرون ريخت ، سپس از او
پرسيد: قرآن خوانده اى ؟
مرد شامى گفت : آرى .