علامه سيد مهدى بحرالعلوم از
شهر بلد بعد از زيارت مرقد مطهر سيد محمّد عليه السلام روانه سامرا شد.
در ميانه راه در حالى كه بر چارپايى سوار بود، يك مرتبه درباره اين
حديث به فكر فرورفت :
مَن بكى اءو اءبكى اءو تباكى وجبت له الجنة
كه خدايا آيا چنين چيزى انجام مى شود؟ جهاد با همه فضيلتش ، كه اگر
رزمنده اى در راه خدا تلاش و فعاليت كند و حج واجب خانه خدا اگر با
تمام شرايطش انجام شود و تمام احكام الهى اگر با تمام شرايط انجام شود
چنين تاكيدى درباره وجوب بهشت نشده است ، در حالى كه براى امام حسين
عليه السلام و گريه كننده بر او بهشت واجب است . او در همين حال شك و
ترديد بود كه چطور مى شود به خاطر يك قطره اشك بهشت بر انسان واجب شود.
در همين هنگام سوارى با قيافه اى جذاب و دلنشين از دور نمايان شد و به
طرف او رفت .
يك مرتبه آقا امام زمان عليه السلام فرمود: بحرالعلوم در چه فكرى فرو
رفته اى ؟
عرض كرد: در فكر اين حديث هستم و حيرانم چطور مى شود يك قطره اشك براى
حضرت امام حسين عليه السلام يا خود را به گريه زدن يا كسانى را گرياندن
، باعث وجوب بهشت مى شود؟
آقا حضرت صاحب الزمان عليه السلام فرمودند: شك نكن . اكنون من داستانى
را براى شما مى گويم ، سپس ادامه داد: پادشاهى بود كه با وزيرانش به
شكار رفته بود ولى از بعد ساعتى ، شكارى پيدا نكردند. پادشاه ناراحت شد
و گفت : من به شهر برنمى گردم ، وزيران برگشتند.
نزديك غروب بود، خيمه اى را ديد به طرف آن خيمه رفت ، در آن خيمه
پيرزنى بود، پادشاه را پذيرفت ، در حالى كه او را نمى شناخت . دارايى
آن زن يك گوسفند بود، آن گوسفند را كشت ، پادشاه را با عزت هر چه تمام
احترام كرد و پذيرايى كامل نمود. صبح كه شد پادشاه به شهر برگشت .
وزيران را خواست ، جلسه اى تشكيل داد و شرح حال خود و داستان را بيان
كرد و از آنها پرسيد: اين زن كه تمام دارايى اش يك گوسفند بود و هيچ
مال ديگرى نداشت و هر چه داشت در راه ما داد، حالا چه چيزى بايد در
مقابل آن داده شود؟ وزيران هر نظرى دادند، يكى گفت : مقدارى پول .
ديگرى گفت : فلان فرش قيمتى به وى داده شود و آن يكى گفت : لباس خوبى
به او داده شود؛ اما پادشاه نظر آنها را نپذيرفت .
وزيران گفتند: هر چه پادشاه تصميم بگيرد درست است . پادشاه گفت :
شايسته است به اين زن ، كه تمام دارايى و هستى اش را در راه ما داده ما
بهترين چيزى كه پادشاه دارد بدهد، زيرا او تمام هستى اش را داده است .
حضرت حجت خدا، مهدى فاطمه عليهماالسلام پس از آنكه داستان را براى
علامه بيان كردند، فرمودند: سيد بحرالعلوم ! جاى تعجب نيست ، شك نكن كه
خداوند به گريه كننده بر جد غريبم امام حسين عليه السلام بهشت بدهد،
زيرا حضرت امام حسين عليه السلام در روز عاشورا در آن وضعيت سخت تمام
دار و ندارش را در راه خدا داد، خداوند هم بهشت خود را به امام حسين
عليه السلام بخشيده است .(637)
در يك روز برادرى مثل حضرت ابوالفضل العباس قمربنى هاشم عليه السلام ،
جوان هجده ساله اش شبيه پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلم حضرت على
اكبر عليه السلام ، نوزاد شيرخوارش حضرت على اصغر عليه السلام را كه بر
روى دست خود گرفته بود و خلاصه در چند ساعت تمام اصحاب و جوانان خود را
در راه خدا داد، خدا هم در عوض آن براى گريه كننده بر امام حسين عليه
السلام بهشت را واجب نموده است ، شك نكن .
بحرالعلوم مى گويد: من به خود آمدم و ديدم حضرت تشريف برده اند.
از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام نقل شده است كه حضرت امام زين
العابدين عليه السلام چهل سال بر پدر بزرگوار خود گريست . كسى به آن
حضرت گفت : اى سيد من ! آيا وقت آن نشده است كه گريه و اندوه شما كم
گردد؟ حضرت فرمود: من پدر و برادر و هفده نفر از اهل بيت خود را كشته
ديدم ، چگونه اندوه من به آخر برسد.(638)
جايگزين شهادت
شيخ طوسى از حضرت امام محمّد باقر و امام جعفر صادق
عليهماالسلام روايت كرده است : خداوند در عوض شهادت ، به حضرت امام
حسين عليه السلام چيزهايى كرامت كرده است : امامت را در خاندان او قرار
داد، در تربت او شفا نهاد، دعا را نزد قبر آن حضرت مستجاب گردانيد و
روزهاى زايران آن حضرت را در رفتن و برگشت از عمر ايشان حساب نمى كند.(639)
اطلاع گذشتگان بر شهادت
امام حسين عليه السلام
حضرت زكريا عليه السلام
حضرت زكريا از خدا خواست كه نام هاى مقدس آل عبا را به او تعليم
نمايد تا در سختى ها به آنها پناه برد. جبرئيل آمد و نام هاى ايشان را
به آن حضرت تعليم نمود. هرگاه حضرت زكريا نام محمّد و على و فاطمه و
حسن عليهم السلام را بر زبان جارى مى كرد غم او برطرف مى شد و خوشحال
مى گشت و چون نام مبارك امام حسين عليه السلام را به ياد مى آورد، گريه
بر او غلبه مى كرد و نمى توانست خوددارى كند.
پس روزى مناجات كرد و سبب را پرسيد. خداوند عالم قصه شهادت و مظلوميت
آن حضرت را به زكريا وحى نمود و فرمود: كهيعص ((كاف
)) اشاره به كربلا و ((هاء))
هلاك عترت طاهره و ((ياء))
يزيد كه كشنده و ظلم كننده به ايشان و ((عين
)) عطش و ((صاد))
اشاره به صبر ايشان بر آن مصيبت هاست .(640)
حضرت ابراهيم عليه السلام
از حضرت امام على بن موسى الرضا عليه السلام روايت است كه خدا
فرمود: اى ابراهيم ! گروهى كه ادعا دارند از امت محمّدند، حسين و
فرزندان او را با ظلم و دشمنى خواهند كشت . چنان كه گوسفند را مى كشند
به سبب اين كار سزاوار خشم من خواهند شد. آنگاه ابراهيم بى تاب شد و
دلش به درد آمد و گريان شد.(641)
حضرت آدم عليه السلام
چون آدم عليه السلام به زمين آمد براى يافتن حضرت حوا در زمين
مى گشت تا آنكه به صحراى كربلا رسيد. چون وارد آن صحرا گرديد امواج حزن
و اندوه به او رو آورد و چون به مقتل امام حسين عليه السلام رسيد، پايش
به سنگى خورد و خون از پاهايش جارى شد، علت را پرسيد، خدا به او وحى
كرد: در اين زمين برگزيده من حسين شهيد خواهد شد، خواستم كه تو در آزار
و اندوه با او شريك باشى .(642)
حضرت نوح عليه السلام
حضرت نوح چون سوار كشتى شد و كشتى به كربلا رسيد، موجى برخاست و
كشتى در خطر غرق شدن قرار گرفت ، نوح بسيار ترسيد و گفت :
پروردگارا! در هيچ زمينى به من نرسيد، آنچه در اين زمين رسيد. پس
جبرئيل نازل شد و گفت : اى نوح ! اينجا مكانى است كه فرزندزاده خاتم
انبيا و فرزند بهترين اوصياء شهيد خواهد شد.(643)
حضرت سليمان عليه السلام
روزى باد مجلس حضرت سليمان را بر روى هوا مى برد به صحراى كربلا
كه رسيد، باد سه بار مجلس او را گردانيد و ترسيد كه بيفتد. وقتى كه باد
آرام گرفت و مجلس بر زمين فرود آمد، علت اضطراب را از باد پرسيد؟ گفت :
سببش اين بود كه در اين مكان نورديده احمد مختار و فرزند گرامى حيدر
كرار، به دست يزيد كه زمينيان و آسمانيان او را لعنت مى كنند، شهيد
خواهد شد. سليمان دست به دعا برداشت و بر قاتل آن حضرت لعنت و نفرين
بسيار كرد و همه آدميان و جنيان و مرغانى كه همراه او بودند آمين گفتند
و از بركت آن لعنت بادى وزيد و مجلسش را از آن صحرا بيرون برد.(644)
علاوه بر آگاهى گذشتگان و امت هاى پيشين از شهادت حضرت سيدالشهداء عليه
السلام حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم و حضرت اءميرالمؤ منين
عليه السلام نيز شهادت آن حضرت را خبر داده اند.
حميرى در قرب الاسناد به سند معتبر از حضرت امام صادق عليه السلام
روايت كرده است كه حضرت اءميرالمؤ منين عليه السلام با دو نفر از ياران
خود به صحراى كربلا رسيدند، ناگاه آب از ديده هاى مباركش فرو ريخت و
فرمود: اينجا محل خوابيدن شتران ايشان است و اينجا مكان فرود آمدن
بارهاى ايشان است ، در اين جا خون هاى آنان ريخته مى شود، خوشا به حال
تو اى خاك كه خون هاى دوستان خدا بر تو ريخته مى شود.(645)
بزرگترين مصيبت
عبدالله بن فضل مى گويد:
به حضرت امام صادق عليه السلام عرض كردم : اى فرزند رسول خدا! به چه
علت روز عاشورا روز اندوه و ناله و مصيبت و گريه است ؟ و روز رحلت
پيامبر و وداع حضرت زهرا عليهاالسلام با دار فانى و روز شهادت
اءميرالمؤ منين عليه السلام و روز مسموم شدن حضرت امام حسن مجتبى عليه
السلام در زارى و مصيبت همانند آن روز نيست ؟
حضرت فرمود: روز مصيبت شهادت امام حسين عليه السلام از تمام روزها بزرگ
تر است زيرا اصحاب كسا و آل عبا گرامى ترين خلق نزد خدا بودند و مردم
ايشان را با يكديگر مشاهده مى كردند... چون حضرت امام حسين عليه السلام
شهيد شد كسى از آل عبا نماند كه مردم خود را با ديدن او تسلى دهند، پس
رفتن آن حضرت مانند رفتن همه ايشان بود و ماندن آن حضرت مانند همه
ايشان بود، به اين علت ، روز مصيبت آن حضرت بدترين روزهاست .(646)
فضيلت شهداى كربلا
امام سجاد عليه السلام فرمود: من با پدرم بودم ، در شبى كه
فردايش شهيد شد. در آن شب با اصحاب خود فرمود: اينك شب فرارسيد و راه
گريز بر شما گشوده شد. شب را غنيمت شماريد و بگريزيد، زيرا اين گروه
جفاكار مرا مى طلبند و با ديگرى كار ندارند، اگر مرا بكشند از پى شما
نخواهند آمد، من بيعت خود را از گردن شما گشودم .
آنان گفتند: به خدا سوگند كه هرگز اين گونه نخواهد شد.
حضرت فرمود: فردا كشته خواهيد شد و هيچ يك از شما نجات نخواهد يافت .
گفتند: حمد مى كنيم خداوندى را كه ما را به اين كرامت كه با تو شهيد
شويم مشرف كرده است .
پس ايشان دل بر شهات گذاشتند و حضرت آنان را دعا كرد و فرمود: سر را
بلند كنيد و ببينيد.
چون نگاه كردند، درجات و جايگاه خود را در بهشت ديدند. پس حضرت جايگاه
هر يك را به او نشان داد تا آنكه همه جايگاه خود را شناختند و حور و
قصور و نعمت هاى فراوان خود را ديدند و به اين سبب در آن صحرا به سوى
نيزه و شمشير شتافتند تا زودتر به منزل خود برسند و به نعمت ابدى نائل
گردند.(647)
عذاب قاتلان حضرت
حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم فرمود:
در جهنم منزلى هست كه كسى سزاوار آن نمى شود مگر با كشتن امام حسين
عليه السلام و يحيى بن زكريا عليهماالسلام .(648)
مردى در خدمت حضرت امام جعفر صادق عليه السلام از قاتل امام حسين عليه
السلام نام برد، برخى از ياران آن حضرت گفتند: مى خواستيم كه خدا از او
در دنيا انتقام بكشد.
حضرت فرمود: مگر عذاب خدا را براى او سهل مى شماريد؟ عذاب ها و
كيفرهايى كه خداوند براى او مقرر كرده است ، شباهتى با هيچ يك از عذاب
ها و كيفرهاى دنيا ندارد.(649)
عذاب قاتلان امام حسين
عليه السلام در دنيا
در روايتى از عمارة بن عمير نقل شده است كه گفت : وقتى سر ابن
زياد ملعون و اصحابش را به مسجد آوردند، من نزد آن سرها رفتم و شنيدم
كه مردم گفتند: آمد! آمد!
ناگاه ديدم مارى آمد و در ميان آن سرها گردش كرد و وارد سوراخ بينى ابن
زياد شد و از سوراخ ديگر بينى وى خارج گرديد و آن مار اين عمل را سه
مرتبه انجام داد.(650)
از قاسم بن اصبغ بن نباته روايت شده است كه گفت : من مردى از قبيله بنى
دار را ديدم كه صورتش سياه شده بود، من كه او را قبلا با صورتى كاملا
سفيد ديده بودم ، به وى گفتم :
من تو را نمى شناسم .
گفت : من نوجوانى را كشتم كه موى صورت وى نروييده بود و با حسين بود و
اثر سجده در پيشانى او مشاهده مى شد و از آن شبى كه وى را كشته ام همه
شب به خوابم مى آيد و گريبانم را مى گيرد و مرا به طرف جهنم مى برد،
مرا به جهنم پرتاب مى كند و من ناله اى مى زنم كه تمام افراد اين قبيله
آن را مى شنوند.
راوى مى گويد: آن جوان شهيد قمر بنى هاشم عليه السلام بود.(651)
عذاب قاتلان امام حسين
عليه السلام در روز قيامت
از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه : رسول خدا صلّى
الله عليه و آله و سلم فرمود: چون روز قيامت شود براى فاطمه زهرا گنبدى
از نور نصب مى شود. امام حسين عليه السلام ، در حالى كه سر خويش را به
دست گرفته به سوى آن گنبد مى آيد، چون چشم حضرت زهرا عليهاالسلام بر آن
منظره مى افتد، چنان ناله مى زند كه تمام فرشتگان مقرب الهى و پيغمبران
مرسل كه آنجا جمع اند به حال حضرت فاطمه عليهاالسلام مى گريند. پس
خداوند امام حسين عليه السلام را براى حضرت فاطمه عليهاالسلام در
زيباترين صورت جلوه دهد و بى سر از كشندگان خود انتقام مى گيرد. پس
خداوند همه كشندگان آن حضرت و يارى كنندگان بر آنان و هركس كه در كشتن
آن حضرت شركت نمود جمع مى كند و من تا آخرين نفر آنان را مى كشم ، سپس
زنده مى شوند و اءميرالمؤ منين آنان را مى كشد و سپس زنده مى شوند و
امام حسن عليه السلام آنان را مى كشد سپس زنده مى شوند و امام حسين
عليه السلام آنان را مى كشد سپس زنده مى شوند و يك نفر از خاندان ما
باقى نمى ماند مگر آنكه هر كدام يك بار آنان را مى كشند. چون چنين شود
آتش خشم فرو مى نشيند و اندوه از ياد مى رود.
راوى سپس گفت : امام صادق عليه السلام فرمود: خداوند شيعيان ما را رحمت
كند به خدا كه مؤ منان واقعى آنانند، آنان كه شريك مصيبت ما هستند و
همواره در مصيبت ما غم مى خورند و حسرت مى برند.(652)
اولين لعنت كننده
كعب الاحبار گفته است : اولين كسى كه بر قاتلان امام حسين عليه
السلام لعنت نمود حضرت ابراهيم خليل الرحمان بود و به فرزندان خود امر
كرد و از آنان عهد و پيمان گرفت كه پيوسته آنان را لعنت كنند.(653)
اوضاع سياسى و اجتماعى
دوران امام حسين عليه السلام
در زمان امام حسين عليه السلام انحراف از اصول و موازين اسلام ،
كه از سقيفه شروع شده و در زمان عثمان گسترش يافته بود به اوج خود
رسيد، معاويه به كمك كارگزاران ستمگر و يغماگر خود مانند زياد بن ابيه
، عمرو بن عاص ، سمرة بن جندب و... حكومت سلطنتى استبدادى تشكيل داد و
چهره اسلام را وارونه ساخت .
اعمال فشار سياسى و اقتصادى در مورد مسلمانان راستين و كشتار و شكنجه و
آزار آنان به اضافه احياى تبعيض هاى نژادى و رقابت هاى قبيله اى و به
جان هم انداختن آنها و ساخت احاديث دروغين ، از ترفندهاى حكومت نيرنگ
ساز معاويه بود كه سبب تضعيف قوا و تحذير افكار مى شد.
بر اثر سياست شوم معاويه ملعون ، شخصيت جامعه اسلامى مسخ و ارزش هاى
گوناگون شده بود. با آن كه در زمان او ظلم بسيار بيشتر از زمان خلفا
بود و ميزان قتل و تهديد زيادتر و گسترده تر و محروميت مسلمانان از
حقوق و ثروت و درآمد خود آشكارتر بود، اما عكس العمل گروهى در برابر
رفتار ضد اسلامى معاويه ديده نمى شد و مردم كوركورانه در برابر معاويه
ملعون مطيع و فروتن بودند، گاه گاه اعتراض هاى پراكنده اى صورت مى گرفت
، اما به نتيجه نمى رسيد و به صورت يك جنبش عملى و عمومى در نمى آمد.
دو عامل را مى توان مهم ترين مانع قيام و انقلاب امام حسين عليه السلام
در زمان حكومت معاويه لعين شمرد:
نخست پيمان صلح امام حسن عليه السلام با معاويه و ديگرى ديندارى ظاهرى
معاويه ؛ اما باز هم هيچ يك از اين دو عامل باعث نمى شد كه امام حسين
عليه السلام در برابر بدعت ها و بيدادگرى هاى بى شمار معاويه سكوت كند،
بلكه تا آنجا كه در توان داشت برابر ظلم هاى معاويه ملعون به مبارزه و
مخالفت برمى خاست .
عوامل پيدايش نهضت امام
حسين عليه السلام
سه عامل در پيدايش قيام آن حضرت تاءثيرگذار بود:
1 - تحت فشار قرار دادن امام حسين عليه السلام براى بيعت با يزيد.
2 - دعوت مردم كوفه از امام حسين عليه السلام .
3 - امر به معروف و نهى از منكر، كه امام حسين عليه السلام از روز نخست
از مدينه با اين شعار حركت كرد.
پس از مرگ معاويه در نيمه ماه رجب سال 60 هجرى
(654) يزيد به وليد بن عتبة بن ابى سفيان ، حاكم مدينه
نوشت : كه از امام حسين عليه السلام براى خلافت او بيعت بگيرد و به وى
فرصت تاءخير در اين كار را ندهد. بر اثر تشديد فشار حاكم مدينه ، حضرت
در 28 رجب ، با اعضاى خانواده و گروهى از بنى هاشم ، مدينه را به سوى
مكه ترك كرد و در سوم شعبان وارد اين شهر شد. انتخاب مكه به اين دليل
بود كه اين شهر حرم امن بود و علاوه بر آن ، موسم حج در پيش بود و
بهترين محل براى ابلاغ پيام و رساندن اهداف به اطلاع مسلمانان بود.
همزمان ، گزارش مخالفت امام حسين عليه السلام با خلافت يزيد و اقامت آن
حضرت در مكه به عراق رسيد، از اين رو كوفيان نامه هايى نوشتند و از
امام دعوت كردند كه به عراق برود و رهبرى آنان را در دست بگيرد. نخستين
نامه در دهم رمضان سال 60 هجرى به دست امام رسيد.
ارسال نامه ها همچنان ادامه يافت و مجموع نامه ها به بيش از دوازده
هزار نامه گرديد(655)
امام نيز با احساس وظيفه ، پسرعموى خود مسلم بن عقيل را به نمايندگى
خود به كوفه اعزام نمود.
پس از ورود حضرت مسلم بن عقيل به كوفه هجده هزار نفر با ايشان بيعت
كردند، از اين رو حضرت مسلم بن عقيل نامه اى با اين مضمون به خدمت حضرت
سيدالشهداء نوشت : تا كنون هجده هزار نفر از اهل كوفه با شما بيعت كرده
اند اگر رو به اين سوى بياوريد مناسب است .(656)
حركت به سوى كوفه
اگرچه حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام كوفيان را خوب مى
شناخت و بى وفايى و بى مهرى آنها را در زمان حكومت پدر بزرگوارش حضرت
اءميرالمؤ منين على عليه السلام ديده بود، ولى براى اتمام حجت و اجراى
اوامر الهى تصميم گرفت كه به كوفه برود. در روز هشتم ذى الحجه كه حجاج
بيت الله براى رفتن از مكه به عرفات و وقوف در آن آماده مى شوند، امام
عليه السلام از مكه به سوى عراق حركت كرد و با اين كار هم به وظيفه خود
عمل كرد و هم به مسلمانان ، كه از نقاط مختلف جهان آمده بودند، فهماند
كه پسر پيامبرشان براى مبارزه با يزيد از مكه خارج مى شود و عليه او
قيام مى كند. يزيد كه از آمدن مسلم بن عقيل به كوفه آگاه شد و بخصوص
شنيد كه كوفيان استقبال گرم و باشكوهى از او كرده اند، ابن زياد ملعون
را كه از پليدترين يارانش بود به كوفه فرستاد.
ابن زياد هم از ضعف ايمان و نفاق و ترس مردم كوفه استفاده نمود و با
تهديد و ارعاب ، آنان را از اطراف مسلم پراكنده ساخت و كوفيان در يك
روز و در يك برخورد كوچك ، همگى حضرت مسلم عليه السلام را تنها
گذاشتند، ولى او به تنهايى با ياران ابن زياد به جنگ پرداخت و پس از
جنگى دلاورانه اسير شد و او را بر بام دارالاماره به شهادت رساندند.
ابن زياد ملعون با ده ها نيرنگ و فريب همان مردم بى وفا را، كه به حضرت
امام حسين عليه السلام براى آمدن به عراق نامه نوشتند و دعوت كردند،
تشويق و ترغيب نمود تا به جنگ با امام حسين عليه السلام برخيزند.(657)
حضرت سيدالشهداء عليه السلام ، كه با علم امامت مى دانست راهى كه
انتخاب كرده منجر به شهادتش مى شود، از پيمان شكنى كوفيان نهراسيد و هم
چنان به حركت خود، براى رسوا كردن حكومت ضد اسلامى يزيد پليد و پيروانش
، ادامه داد و اين جمله را مى فرمود كه :
من كان باذلا فينا مُهجة و موطنا على لقاء الله
نفسه فليرحل معنا؛
هر كس حاضر است در راه ما خون قلبش را بدهد و به ملاقات پروردگار
بشتابد به همراه كاروان ما بيايد.(658)
شيخ مفيد از امام زين العابدين عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:
در سفر كربلا پدر مظلومم بارها يحيى عليه السلام و شهادت آن حضرت را
ياد مى كرد و مى فرمود: از پستى و خوارى دنيا نزد حق تعالى آن است كه
سر يحيى عليه السلام را براى زن زناكارى به هديه فرستادند.(659)
حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام به محلى به نام بيضه رسيده و خطبه
اى را در مقابل هزاران نفر از سپاه حرّ بن يزيد رياحى خواند(660)
كه از همه آنها فقط يك نفر تاءثير پذيرفت و چند روز بعد نشان داد كه
سخنان امام عليه السلام نور ايمان را در دلش فروزان كرده است و آن يك
نفر حرّ بود.
دوم محرم
روز پنج شنبه دوم ماه محرم سال 61 هجرى امام حسين عليه السلام
در يكى از نواحى نينوا به نام كربلا فرود آمد و گفت :
اءللهمّ انّى اءعوذبك من الكرب و البلاء؛
پروردگارا از كرب و بلا و محنت و اندوه به تو پناه مى برم .
فرداى آن روز، يعنى سوم محرم ، عمر بن سعد ملعون با چهار هزار نفر از
كوفه رسيد و در مقابل امام عليه السلام قرار گرفت .(661)
عمربن سعد كسى را نزد امام عليه السلام فرستاد كه چرا به عراق آمده
ايد؟
امام عليه السلام در جواب فرمود: عراقيان مرا با نوشتن نامه دعوت كرده
اند، اكنون اگر خوش نداريد به همان حجاز برمى گردم .
ابن سعد ملعون نامه اى به ابن زياد پليد نوشت و گزارش فرمايش امام عليه
السلام را به او داد، ابن زياد گفت :
((اكنون چنگالهاى ما به سوى او بند شده است ،
اميد نجات و بازگشتن به حجاز دارد، ديگر گذشت و راهى براى او باقى
نمانده است .))
آنگاه به ابن سعد نوشت : نامه ات را خواندم و آنچه را نوشته بودى
فهميدم ، از حسين بن على بخواهد كه خود و همه همراهانش با يزيد بيعت
كنند و آنگاه كه بيعت به انجام رسيد ما هم هر چه خواسته ايشان باشد
انجام خواهيم داد.
عبيدالله پس از نامه اول نامه ديگرى نوشت كه آب را بر روى امام حسين
عليه السلام و ياران وى ببندد تا قطره اى از آن را ننوشند. ابن سعد همه
بى درنگ عمرو بن حجاج را به فرماندهى چهارهزار سرباز فرستاد كه ميان
امام حسين عليه السلام و آب فرات حايل شدند و راه آب را بر امام و
اصحابش بستند و اين رويداد سه روز پيش از شهادت امام عليه السلام بود.
امام عليه السلام از ابن سعد خواست كه با وى ملاقات كند. آن دو شبانه
در ميان دو سپاه با يكديگر ملاقات كردند و مدتى با هم سخن گفتند و چون
عمر سعد به اردوگاه خويش بازگشت نامه اى به ابن زياد نوشت كه خدا آتش
جنگ را خاموش كرد، ما با هم توافق كرديم و امر امت به خير و صلاح
برگزار شد. اكنون حسين بن على آماده است كه به حجاز برگردد يا به يكى
از مرزهاى اسلامى روانه شود. و آنگاه جمله اى را هم به عنوان دروغ
مصلحت آميز، براى رام كردن ابن زياد ملعون نوشت . با رسيدن اين نامه
ابن زياد نرم شد و تحت تاءثير پيشنهادهاى ابن سعد قرار گرفت ؛ اما شمر
بن ذى الجوشن كه حاضر بود گفت : اشتباه مى كنى اين فرصت را غنيمت شمار
و دست از حسين بن على ، كه اكنون به او دست يافته اى ، برندار كه ديگر
چنين فرصتى به دست نخواهى آورد.
ابن زياد گفت : راست مى گويى پس خودت رهسپار كربلا شو و اين نامه را به
ابن سعد برسان كه حسين و يارانش بايد بودن شرط تسليم شوند و آنگاه
ايشان را به كوفه فرستد و در غير اين صورت با ايشان بجنگد و اگر هم ابن
سعد زير بار نرفت و حاضر نشد با حسين بن على جنگ كند تو خود فرمانده
سپاه باش و گردن او را بزن و سرش را براى من بفرست .
آنگاه به ابن سعد نوشت : من تو را نفرستاده ام تا با حسين بن على مدارا
كنى و نزد من از او شفاعت كنى و راه سلامت و زندگى او را هموار سازى ،
اكنون ببين اگر خود و يارانش تسليم شدند آنها را نزد من بفرست و اگر
خوددارى كردند بر آنها حمله كن تا آنان را بكشى و بدن هايشان را قطعه
قطعه كنى و پس از كشته شدن ، پايمال اسب كنى و اگر به اين كارها تن
ندادى از كار ما و سپاه ما بركنار باش و لشكريان را به شمر بن ذى
الجوشن واگذار كه ما به وى دستور داده ايم .
شمر ملعون به كربلا رسيد و نامه را به عمر سعد سيه روى داد و بينشان
گفت وگويى رد و بدل شد و سرانجام عمر سعد سنگدل فرمان ابن زياد را
پذيرفت . بر مركب خود سوار شده در مقابل لشكر خود ايستاد و آنها را
تشويق به سوار شدن بر مركب ها نمود. در اين جا امام عليه السلام در
جلوى خيمه خود دست به شمشير گرفته و سر به زانو گذاشته به خواب رفته
بود كه ناگاه هياهوى سپاه نزديك شد و زينب كبرى عليهاالسلام سراسيمه
نزد برادر دويد و گفت : برادر مگر هياهوى سپاه را نمى شنوى كه نزديك
رسيده است .
امام عليه السلام سر از روى زانو برداشت و گفت : هم اكنون رسول خدا را
به خواب ديدم كه به گفت : تو نزد ما مى آيى .
حضرت زينب عليهاالسلام با شنيدن اين سخن از برادر سيلى اى به صورت خود
زد و گفت : اى واى !
امام حسين عليه السلام فرمود:
ليس لك الويل ؛
خواهرم واى بر تو نيست آرام باش خدا تو را رحمت كند.
در اين هنگام حضرت عباس عليه السلام رسيد و گفت :
يا اءخى قد اءتاك القوم ؛
دشمن رسيده چه بايد كرد؟
حضرت امام حسين عليه السلام برخاست و فرمود:
يا عباس ! اركب بنفسى اءنت ؛
برادرم عباس ! جانم به قربانت ! خود سوار شو و بپرس كه چرا در اين موقع
حمله كرده اند و چه حادثه اى به تازگى روى داده است ؟
حضرت عباس عليه السلام با بيست سوار، از جمله زهير بن قين و حبيب ،
مقابل سپاه دشمن رفتند و پرسيدند: سبب حمله ناگهانى چيست ؟
گفتند: دستورى از امير ما رسيده است كه بايد هم اكنون تسليم شويد يا
اين كه با شما جنگ كنيم .
حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام فرمود: شتاب نكنيد تا من خدمت حضرت
اباعبدالله عليه السلام برسم و مطلب را به عرض امام عليه السلام برسانم
.
همراهان حضرت عباس عليه السلام در جلو سپاه دشمن ماندند و آنان را
نصيحت كردند، تا حضرت اءباالفضل عليه السلام نزد برادر آمد و جريان را
به عرض رسانيد.
امام عليه السلام فرمود: برگرد و اگر توانستى تا بامداد فردا براى ما
مهلت بگير، تا ما امشب براى پروردگار خود نماز بخوانيم و دعا كنيم و در
پيشگاه پروردگار آمرزش بخواهيم فهو يعلم انّى قد
كنت اءحب الصلوة و تلاوة كتابه و كثرة الدعاء و الاستغفار.(662)
شب عاشورا
حضرت امام زين العابدين عليه السلام كه در اين سفر همراه پدر
بود، مى فرمايد: هنگامى كه شب عاشورا فرارسيد، پدرم ياران خود را جمع
كرد و براى آنها سخن گفت . با اين كه من بيمار بودم نزديك وى رفتم تا
گفتار وى را بشنوم كه شنيدم كه با ياران خود چنين مى گفت : راستى كه من
اصحابى باوفاتر و بهتر از اصحاب خود و خويشانى نكوكارتر و مهربانتر از
خويشان خود نمى شناسم . خدا همه شما را جزاى خير دهد. گمان مى كنم كه
روز نبرد ما با اين سپاه رسيده ، من به همه اجازه رفتن دادم و آزاد
گذاشتم . همگى بدون من و مزاحمتى راه خود را در پيش گيريد و از اين
تاريكى شب استفاده كنيد.
همين كه خطبه سيدالشهداء عليه السلام پايان يافت ، ياران و برادران و
فرزندان و برادرزادگان آن حضرت و پسران عبدالله بن جعفر و پيش از همه
ايشان ، حضرت قمر بنى هاشم عباس بن اءميرالمؤ منين عليهماالسلام
لم نفعل ذلك لنبقى بعدك لا اءرانا الله ذلك
ابدا؛ نخواهيم رفت چرا برويم براى اينكه بعد از تو زنده بمانيم
، خدا چنان روزى را نياورد كه تو كشته شوى و ما زنده بمانى .
آنگاه امام عليه السلام رو به فرزندان عقيل عليه السلام كرد و فرمود:
اى فرزندان عقيل ! براى شما همان كشته شدن مسلم بس است شما را آزاد
گذاشتيد برويد.
گفتند: سبحان الله ! مردم چه خواهند گفت ؟ ما چگونه بزرگ و سرور خود و
بهترين عموزاده خود را بگذاريم و برويم و همراه ايشان تير و نيزه و
شمشيرى به كار نبريم و ندانيم كه كار آنها با دشمن به كجا رسيده است .
به خدا قسم چنين كارى نخواهيم كرد بلكه جان و مال و خانواده خود را در
راه خدا و يارى تو مى دهيم و همراه تو مى جنگيم تا ما هم به سرافرازى
به شهادت برسيم ، زشت باد آن زندگى كه پس از تو بى تو باشد.
آنگاه مسلم بن عوسجه برخاست و گفت : ما اگر دست از يارى تو برداريم و
تو را تنها بگذاريم ، عذر ما نزد خدا چه خواهد بود؟ به خدا قسم نمى
رويم و از تو جدا نمى شويم تا نيزه هاى خود را در سينه هاى دشمنانت
فروبريم و تا دسته شمشير در دست ماست زندگى را به مخالفان تو حرام مى
كنيم و آنگاه كه هيچ سلاحى نداشته باشيم كه با آنان بجنگيم با سنگ جنگ
خواهيم كرد و دست از يارى تو برنمى داريم ، تا خداوند بداند كه در
نبودن پيغمبرش حق فرزند او را رعايت كرده ايم ، به خدا سوگند كه اگر
بدانيم كه هفتاد مرتبه كشته مى شويم و سوخته مى شويم و خاكستر ما را بر
باد مى دهند، از تو جدا نمى شويم پس چگونه از تو جدا شويم در حالى كه
يك بار كشته مى شويم و پس از آن به سعادت ابدى آخرت كه نهايت ندارد مى
رسيم .
آنگاه زهير بن قين برخاست و گفت : به خدا سوگند من راضيم كه هزار مرتبه
كشته شوم و زنده شوم و باز كشته شوم و هزار جان را فداى تو و اهل بيت
تو كنم .
و ساير آن سعادتمندان اين گونه سخن گفتند و آن حضرت آنان را دعا كرد.(663)
در شب عاشورا حضرت اباعبدالله عليه السلام در خيمه خلوت خود اشعارى را
زمزمه مى فرمود كه اشاره به پايان رسيدن دنيا و بى وفايى و بى مهرى آن
داشت و اين كه روزى مانند دوستى مهربان به روى انسان مى خندد و مردمى
را فريفته خويش مى سازد، چنان كه گويى هميشه بر وفق مراد خواهد گذشت
اما ناگهان چهره اش را تغيير مى دهد، از بى مهرى و وفايى دم مى زند و
كامى را كه روزگارى با شهد خويش شيرين داشته بود با زهر خود تلخ مى
سازد و دوستان را تبديل به دشمن مى كند.
امام سجاد عليه السلام كه اين اشعار را شنيده بود مى فرمود: مقصود پدرم
را از اين اشعار فهميدم و دريافتم كه از شهادت خبر مى دهد، از اين رو
گريه راه گلوى مرا گرفت اما خود را نگه داشتم و خاموش ماندم و دانستم
كه بلا نازل شده است :
اما عمه ام زينب هم آنچه را كه من شنيدم شنيد و بنابر سرشت زنان كه
نازك دل هستند و بى تابى مى كنند، نتوانست خود را حفظ كند و از جاى خود
برخاست و شتابان نزد برادر رفت و عرض كرد: واى از بى برادرى ! كاش كه
پيش از اين مرده بودم ، امروز است كه بى مادر و بى پدر و بى برادر مى
شوم . اى جانشين گذشتگان و اى پناه باقى ماندگان !
امام عليه السلام همين كه خواهر را نگران و پريشان ديد فرمود:
يا اخيّة لا يذهبنّ بحلمك الشيطان ؛
خواهر جان ! مبادا شيطان بردبارى تو را ببرد.
سپس اشك در چشمان امام عليه السلام حلقه زد و گفت : چه كنم خواهر؟ مى
بينى چه وضعى پيش آمده است ، مى بينى چه سپاهى براى كشتن من فراهم شده
است .
زينب سخنان تاءثيرانگيز فرمود و سيلى به صورت زد و گريبان چاك زد و بى
هوش افتاد.
اما خواهر را به هوش آورد و باز استوارى و اراده و استقامت و پايدارى
را با تفسير بيشترى براى او تكرار نمود و فرمود: ((خواهر
جان ! آرام باش . حلم و بردبارى را از دست نده ، شكيبايى را فراموش نكن
! مگر نه آن است كه اهل زمين مى ميرند و آسمانيان باقى نمى مانند و هر
چيز فناشدنى است به جز خدايى كه خلق را با قدرتش آفريده است و روزى همه
آنان را زنده مى كند و خود يگانه و تنهاست . خواهر جان جد من از من
بهتر بود پدرم از من بهتر بود مادر و برادرم بهتر از من بودند و بر هر
مسلمانى الگو قرار دادن حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم واجب است
، تو را قسم مى دهم در مصيبت من گريبان پاره مكن ، روى مخراش و واويلا
مگو.))(664
)
امام سپس شب عاشورا همراه با يارانش به نماز و استغفار و دعا و قرائت
قرآن گذراند.
روز عاشورا
از امام جعفر صادق عليه السلام نقل شده است : چون صبح آن روز
دميد، آن امام مظلوم با اصحاب خود نماز صبح را ادا كرد و بعد از نماز
رو به سوى اصحاب سعادتمند خود گردانيد و فرمود: گواهى مى دهم كه امروز
همه شما شهيد خواهيد شد، جز از على بن الحسين عليهماالسلام از خدا
بترسيد و صبر كنيد تا به سعادت شهادت برسيد و از سختى و خارى دنياى
فانى رهايى يابيد.(665)
به روايت ديگر، آن امام مظلوم پس از نماز به تدارك صفوف جنگ پرداخت در
حالى كه مجموع لشكر آن حضرت 32 و چهل پياده - و به روايت ديگر 82 پياده
- بودند(666)
و از حضرت امام محمّد باقر عليه السلام نقل شده است كه 45 سوار و 100
پياده بودند و سپاه كفر و نفاق بنابر قول مشهور 22 هزار نفر بودند(667)
و از حضرت امام صادق عليه السلام نقل شده است كه سى هزار نفر بودند.
عمر سعد ملعون تيرى به كمان گذاشت و به سوى سپاه حضرت اباعبدالله
الحسين عليه السلام رها كرد و گفت : نزد امير ابن زياد گواهى دهيد كه
من پيش از همه جنگ را شروع كردم .
جنگ تا حدود ظهر به شدت ادامه داشت و بيشتر اصحاب امام عليه السلام به
شهادت رسيدند. امام عليه السلام نماز ظهر را با بقيه اصحاب خود به صورت
((نماز خوف )) يعنى دو
ركعت ، به جاى آورد و بعد از نماز، جنگ همچنان ادامه يافت تا آنكه از
جوانان بنى هاشم كسى باقى نماند و آن هم يكى پس از ديگرى به شهادت
رسيدند و حتى پسران خردسال و شيرخوار هم فيض شهادت يافتند و به تدريج
همان ساعتى فرارسيد كه فاجعه بزرگ تاريخ اسلام ثبت شد.(668)
شيخ صدوق رحمة الله فرمود: حضرت چون پافشارى آن بدكاران بر كشتن نيكان
را ديد براى اتمام حجت بر ايشان برخاست ، عمامه حضرت رسول صلّى الله
عليه و آله و سلم را بر سر بست و شمشير آن جناب را برداشت و بر اسب آن
جناب سوار شد و در برابر لشكر دشمن آمد و خطبه اى به شيوايى و رسايى
تمام ايراد كرد و خود را به طور كامل معرفى كرد؛ اما آن نفرين شدگان در
جواب آن حضرت گفتند: همه را مى دانيم و دست از تو برنمى داريم تا با لب
تشنه شربت مرگ را بچشى .(669)
آنگاه دست بر محاسن مبارك خود گرفت ، و در آن وقت عمر شريف آن امام
عالى مقام به 57 سال رسيده بود و فرمود: خشم خداوند جبار شديد خواهد شد
بر اين گروه اشرار كه امام خيار و فرزند پيغمبر مختار را مى كشند.(670)
روايت ديگرى است كه آن حضرت رو به آسمان كرد و فرمود: خداوندا! باران
رحمت را از ايشان بازدار و آنان را به قحطى و خشكسالى مبتلا كن و فرزند
سقيف - مختار - را به ايشان مسلط گردان تا جام هاى زهرآلود مرگ را به
كام جان ايشان برساند و احدى از ايشان را نگذارد، مگر آنكه انتقام من و
خويشان و دوستان مرا از ايشان بگيرد. زيرا كه ايشان ما را فريب دادند و
دروغ گفتند و دشمنان ما را يارى كردند. خدايا تويى پروردگار ما، بر تو
توكل كردم و بازگشت همه به سوى توست .(671)
سيد بن طاووس مى گويد: امام حسين عليه السلام فرمود: براى من جامه اى
بياوريد كه كسى ميلى به آن نداشته باشد تا آن را زير جامه هايم بپوشم ،
تا بعد از كشته شدن آن را از تنم بيرون نكنند.
و پس از وداع كردن عزم ميدان جنگ نمود.(672)
شيخ مفيد رحمة الله مى فرمايد: فقط سه نفر از ياران حضرت باقى مانده
بودند كه در كنار او مشغول نبرد بودند و آن از ايشان حمايت مى كردند و
سرانجام هر سه به شهادت رسيدند و امام عليه السلام تنها ماند و از زخم
هاى فراوانى كه بر سر و بدنش رسيده بود،سنگين شده بود و با اين حال
شمشير بر آن قوم كشيده و آنها را به راست و چپ پراكنده مى ساخت . شمر
ملعون ، آن موجود سيه رو همين كه رزم امام عليه السلام را ديد، از عده
اى سواره خواست كه در پشت پيادگان صف بكشند و به كمانداران دستور داد
كه امام عليه السلام را تيرباران كنند. آن قدر تير بر بدن مطهر حضرت
اباعبدالله الحسين عليه السلام زدند كه آن حضرت از جنگ باز ايستاد و
لشكر نيز توقف كرد. خواهرش زينب عليهاالسلام كه چنين ديد بر در خيمه
آمد و فرمود: واى بر تو اى عمر! آيا حسين را مى كشند و تو تماشا مى كنى
؟
عمر سعد جواب آن بانو را نداد، آنگاه حضرت زينب عليهاالسلام رو به لشكر
كرد و فرمود: واى بر شما! آيا در ميان شما مسلمانى نيست ؟
هيچ كس جواب او را نداد، عمر سعد ملعون به سپاه خود فرياد زد: اين
فرزند كشنده عرب است او را محاصره كنيد و از هر طرف به او حمله ور
شويد.(673)