بخشى از افتخارات و گروهى از مفاخر قم
براى قم و مردم قم افتخارات فراوانى
است. از جمله افتخارات آنان اين است كه اوّل
كسانى كه براى امامان معصوم، خمس
فرستادهاند و از جمله آنها اينكه بعضى
از آنان مورد اكرام و احترام خاص ائمه
عليهمالسّلام قرار گرفته، انگشتر يا
خلعتى از ناحيه آن بزرگواران به آنها عطا
شده است.
و از جمله اينكه بعضى از امامان
عليهمالسّلام جماعت بسيارى از آنان را
اكرام كرده، هدايا و تحفى به آنها عطا
فرمودهاند و به بعضى از آنان كفن داده،
يا كفن برى آنها فرستادهاند.
به طور كلّى شهرستان قم سابقهاى بسيار
درخشان در ارتباط با على و آل على
عليهمالسّلام دارد و در اين باب،
داستانها نقل شده است كه از جمله آنها
قضيّهدعبل خزاعى است. وى اشعار جالبى
راجع به اهلبيت سرود كه در حدود صدوبيست
بيت است و طبق نقلى، او از حضرت رضا
عليهالسّلام جامهاى خواست كه آقا پوشيده
باشند تا آن را جزء كفن خود قرار دهد.
حضرت رضا عليهالسّلام پيراهنى كه در تن
داشتند را درآورده، به او مرحمت فرمودند.
مردم قم از اين جريان آگاه شدند و از دعبل
درخواست كردند كه آن را به سىهزار درهم
به آنان بفروشد و دعبل نپذيرفت. آنان
آمدند و راهى را كه او عبور مىكرد، بستند
و به زور آن جبّه را از او گرفتند و به او
گفتند: اگر مىخواهى اين پول را بگير و
اگرنه خودت بهتر مىدانى.
(76)
او گفت: به خدا سوگند كه من از روى رضا
و رغبت آن را به شما نخواهم داد و به صورت
غصب هم كه نفعى از براى شما ندارد و من
شكايت شما را به حضرت رضا عليهالسّلام
خواهم كرد. بالاخره با او مصالحه كردند كه
سىهزار درهم و يك آستين پيراهن از ناحيه
آستر به او بدهند و بر اين مطلب توافق
كردند و به او دادند و او راضى گرديد و
دعبل آن آستين پيراهن حضرت رضا
عليهالسّلام را در كفن خود قرار داد.
(77)
و اينك به ذكر اسامى چندنفر از مفاخر و
رجال بزرگ علمى و مذهبى قم از قدما و
متأخرين مىپردازيم و شرح حال مختصرى از
آنان را ارائه مىدهيم.
1- زكريابنآدم قمى
او از اصحاب حضرت رضا و حضرت جواد
عليهماالسّلام است و حضرت رضا
عليهالسّلام نكاتى راجع به او فرمودهاند
كه حاكى از اوج مقامات علمى و معنوى اوست.
على بن مسيّب مىگويد: "به حضرت رضا
عليهالسّلام عرض كردم: مسافت من بسيار
زياد و راه من دور است و برايم فراهم نيست
كه هر زمان بخواهم به حضور شما برسم.
بنابراين از چه كسى معالم دين خود را
فراگيرم؟ فرمود: از زكريّابنآدم قمى كه
مورد اعتماد بر دين و دنياست. علىّ بن
مسيّب مىگويد: چون به وطن خود بازگشتم به
حضور زكريّابنآدم رسيده و همه مسايلى كه
مورد نيازم بود از او پرسش كردم.
(78)
محمّدبناسحاق و حسنبنمحمد مىگويند:
"سه ماه بعد از درگذشت زكريّابنآدم به
سوى حج رفتيم، در اثناى راه نامه حضرت رضا
عليهالسّلام به دستمان رسيد و در آن
نوشته بودند: ياد جريانى كرده بوديد كه از
قضاى الهى در مورد آن مردِ از دنيا رفته -
زكريا - صورت گرفت. رحمت خدا بر او باد كه
در آن روز كه به دنيا آمد و روزى كه از
دنيا رفت و روزى كه زنده شده و مبعوث
مىگردد! پس به حقيقت كه او ايام زندگى
خود را گذرانيد، در حالى كه عارف به حق و
قايل به آن و صابر بود و مشكلات را به پاى
حقّ حساب مىكرد. به هر چه خدا و رسول
واجب گردانيده بود قيام مىنمود. رحمت خدا
بر او با كه درگذشت، در حالى كه نقض احكام
نكرد و آن را تبديل ننموده و تغيير نداد.
پس خداوند پاداش نيّت او را بدهد و
مهمترين آرزوى او را به وى عطا كند."
(79)
زكريّابنآدم خود مىگويد: "به حضرت
رضا عليهالسّلام عرض كردم: من تصميم دارد
كه از ميان بستگان و خانوادهام بيرون
روم. چه آنكه سفها و اهلگناه در آنها
زياد شدهاند. حضرت فرمودند: نه اين كار
را مكن، زيرا بلا به سبب تو از اهلبيت و
بستگانت دفع مىشود، آنچنان كه از اهل
بغداد به بركت موسىبنجعفر عليهالسّلام
دفع بلا مىشد."
(80)
و در نقلى آمده است كه حضرت رضا
عليهالسّلام به زكريّابنآدم فرمودند:
"اِنَّ اللَّهَ يَدْفَعُ الْبَلاءَ
بِكَ عَنْ اَهْلِ قُمْ كَما يَدْفَعُ
الْبَلاءَ عَنْ اَهْلِ بَغْدادَ بِقَبْرِ
مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عليهالسّلام"؛
راستى كه خداوند به وسيله تو از اهل قم
بلا را دفع مىكند، چنانكه از اهل بغداد
با قبر موسىبنجعفر عليهالسّلام بلا را
دفع مىفرمايد.
سالى حضرت رضا عليهالسّلام از مدينه
به حج رفتند كه زكريابنآدم زميل؛ يعنى هم
محمل حضرت بود تا به مكه رسيدند.
(81)
و بالاخره از اين روايات استفاده
مىشود كه آن بزرگوار در اعلادرجه وثاقت و
اطمينان است.
قبر شريف او در مقبره مبارك شيخان قم،
نزديكى قبر مرحوم ميرزاى قمى است و در زير
بقعهاى قرار دارد كه آن بقعه، تجديد
بناشده، نماى خارجى آن را كاشيكارى
كردهاند.
2- زكريابنادريس يا ابوجريرقمى
گفته شده است كه او از حضرتصادق،
حضرتكاظم و حضرترضا عليهمالسّلام روايت
كرده و كتابى نيز داشته است.
(82)
و از زكريابنآدم نقل شده كه گفته
است:"اول شب وارد بر حضرت رضا
عليهالسّلام شدم و تازه جريان درگذشت
ابىجرير واقع شده بود. آقا راجع به او از
من پرسش كردند و آنگاه بر او ترحّم فرموده
و طلب رحمت كردند و همچنان با من سخن
گفتند و من با ايشان تا صبح شد و حضرت
برخاستند و نماز صبح به جاى آوردند."
(83)
قبر شريف او در مقبرةالشيوخ، يعنى
شيخان قم و نزديكى قير زكريابنآدم و
ميرزاى قمى است و گفته شده است كه سال
رحلتش سال 201، پس از رحلت حضرت
فاطمهمعصومه سلاماللَّهعليها بوده است.
(84)
3-
احمدبناسحاقبنعبداللَّهبنسعداشعرىقمى
او از محدّثين اهل قم است. از حضرت
جواد و حضرت هادى عليهمالسّلام روايت
كرده است و از خواص حضرت عسكرى
عليهالسّلام به شمار مىرفته و از ايشان
نيز روايت دارد. او علاوه بر اينكه از
اصحاب سه امام معصومه بوده، به عنوان
شيخالقميين نيز اشتهار كرده است.
دو جريان راجع به اين مرد بزرگ نقل شده
كه هر كدام براى بيان مقام رفيع و شأن
والاى او كافى است.
1- تشرّف او به حضرو امام عسكرى
عليهالسّلام و ديدار امام زمان حجت بن
الحسن عجّلاللَّهتعالىفرجهالشريف به
وسيله ن بزرگوار:
شيخ صدوق نقل كرده كه احمدبناسحاق
گفته است: وارد بر امام عسكرى
عليهالسّلام شدم و تصميم داشتم كه راجع
به جانشين پس از وفات آن حضرت از وى پرسش
كنم. ابتدا به سخن كرده و فرمودند: اى
احمدبناسحاق! خداى تبارك و تعالى زمين را
از آغاز خلقت آدم از حجّت خود بر خلق،
خالى نگذاشت و تا قيام قيامت هم خالى
نخواهد گذاشت، به بركت آن حجت بلا را از
اهل زمين دفع كرده و باران نازل مىنمايد
و بركات زمين را به وسيله او بيرون
مىآورد.
عرض كردم: اى زادهپيامبر! پس امام و
خليفه بعد از شما كيست؟
حضرت با سرعت برخاسته، داخل اتاق شدند
و چون بيرون آمدند، پسربچّهاى بر دوش
گرفته بودند كه صورتش همانند ماه شب
چهارده بود و به كودكان سه ساله مىبرد.
فرمود: اى احمدبناسحاق! اگر به خاطر آن
احترام و بزرگداشتى كه از طرف خدا و
حجتهاى او دارى نبود، من اين فرزند خود را
به تو نشان نمىدادم. او همنام و همكنيه
پيامبر
صَلّىاللَّهعَلَيْهِوَآلِهوِسَلَّم
است كه زمين را پر از عدل و داد مىكند،
آنچنان كه پر از ظلم و جور شده باشد.
اى احمدبناسحاق، مثل او در اين امّت،
مثل خضر عليهالسّلام و مثل ذوالقرنين
است. به خدا سوگند چنان غيبتى داشته باشد
كه در آن غيبت كسى از هلاكت نجات پيدا
نكند، مگر كسى كه خداوند او را بر عقيده
امامت وى ثابت گردانيده او را به دعاى
تعجيل فرج موفق بدارد.
احمدبن اسحاق مىگويد: عرض كردم: از
مولاى من آيا نشانهاى هست كه قلب من بدان
مطمئن شود؟ ناگهان آن پسربچه به زبان آمد
و با زبان عربى فصيح گفت: اَنَا
بَقِيَّةُاللَّهِ فى اَرْضِهِ
وَالْمُنْتَقِمُ مِنْ اَعْدائِهِ فَلا
تَطْلُبْ اَثَراً بَعْدَ عَيْنٍ يا
اَحْمَدَبْنَاِسْحاق؛
(85) منم بقيّةاللَّه در
زمين و انتقام گيرنده از دشمنان خدا، پس
بعد از مشاهده عين، در پى اثر نباشد از
احمدبناسحاق!
احمد مىگويد: من با فرح و شادمانى از
نزد حضرت عسكرى عليهالسّلام بيرون آمدم.
2- شيخ صدوق قدسسرّه حديث مبسوطى را
نقل كرده كه در آخر آن آمده است:
احمدبناسحاق در سرّمنرأى از حضرت امام
حسن عسكرى عليهالسّلام پارچهاى به جهت
كفن خود خواست.
حضرت سيزده درهم به او داده و فرمودند:
اين را خرج مكن مگر براى مصارف خودت و
آنچه را كه خواستى هم به تو مىرسد.
سعدبنعبداللَّه وارى خبر مىگويد:
"چون از خدمت مولايمان مراجعت كرديم و به
سه فرسخى حلوان - سرپلذهاب - رسيديم،
احمدبناسحاق تب كرد و سخت بيمار شد، به
طورى كه از او مأيوس گرديديم و چون وارد
حلوان شديم در كاروانسرايى منزل كرديم.
احمد فرمود: امشب مرا تنها بگذاريد و از
اينرو هركس به خوابگاه خود رفت.
نزديك صبح در فكر افتادم، پس چشم باز
كردم كه ناگاه كافور، خادم مولايم امام
عسكرى عليهالسّلام را ديدم كه مىگويد:
اَحْسَنَ اللَّهُ بِالْخَيْرِ عَزاكُمْ وَ
جَبَرَ بِالْمَحْبُوبِ رَزِيَّتِكُمْ؛
خداوند، سوگ و عزاى شما را به خير و خوبى
قرار دهد و مصيبت شما را با آنچه كه محبوب
است جبران فرمايد و بعد گفت: غسل و كفن
رفيق شما، احمد، فارغ شد. اكنون برخيزيد و
او را دفن كنيد، راستى كه او عزيزترين شما
در نزد آقايتان - امام عسكرى عليهالسّلام
- است، آنگاه از چشم ما غايب شد."
(86)
آرى، امام عسكرى عليهالسّلام
كافورخادم را با كفن از سامرا به آنجا
فرستاده بود تا او را غسل دهد و كفن كند.
4- علىبنابراهيمقمى
او از جمله روات اماميه و معاصر با
حضرت امام حسن عسكرى عليهالسّلام بوده
است. مرحوم شيخ كلينى اعلى اللَّه مقامه
در كتاب شريف كافى روايات بسيارى را از او
نقل كرده و اين حكايت از كمال وثوق و
اعتماد شيخ كلينى بر آن بزرگوار مىكند.
آثار متعدد علمى و روايتى از آن
بزرگوار باقى مانده و نام برده شده است.
(87) ليكن شايد معروفترين
آنها كتاب تفسير اوست كه در دو جلد، طبع
شده و متكى بر روايات شريفهاى است كه از
طريق پدر بزرگوارش ابراهيم بن هاشم از
حضرت باقر و حضرت صادق عليهماالسّلام نقل
كرده است و چون وسايط بين ايشان و امام
معصوم عليهالسّلام كم است، از ارزش
بالايى برخوردار خواهد بود. ضمناً پدر او
از اصحاب حضرت رضا عليهالسّلام بوده است.
او در قم از دنيا رفت و داراى قبّه
شريفى است و نزديك مقبره شيخان قرار دارد
و محلّ زيارت اهل ايمان و علاقمندان به
اهلبيت است.
5- على بن الحسين بن موسى بن بابويه قمى
آن بزرگوار معروف به ابن بابويه است و
از او به عنوان صدوق اول نامبرده مىشود.
رجالى بزرگ و مشهور، نجاشى راجع به او
مىگويد: شيخ القمييّن در زمان خودش و
متقدم و فقيه و ثقه آنان. او به عراق آمد
و با حسين بن روح - وكيل ناحيه مباركه -
ملاقات كرد و مسايلى از او پرسش نمود. سپس
با او به وسيله على بن جعفر اسود، مكاتبه
كرد و از او خواست كه عريضهاى را كه به
حضرت صاحب عليهالسّلام نوشته بود، به آن
حضرت برساند و در آن نامه از آقا خواسته
بود كه از خدا بخواهند پسرى به او عطا
فرمايد و بعد، جواب از ناحيه مقدّسه آمد
كه ما دعا كرده و خدا را در مورد حاجت تو
خوانديم و به زودى دو پسر نيكوكار به تو
عطا خواهد شد. و آنگاه دو پسر، يكى
ابوجعفر، صدوق معروف و ديگرى ابوعبداللَّه
براى او متولّد شدند.
(88)
و همو حدود بيست كتاب را از آن بزرگوار
اسم مىبرد. وليكن از كلام فرزند برومندش
صدوق معروف - بنابر آنچه كه از فهرست ابن
نديم نقل شده - استفاده مىشود كه او
دويست كتاب و تأليف داشته است.
(89)
ولى مع الاسف آن آثار ضايع شده و چيزى
از آنها دز دست نيست.
مرحوم علّامه اعلى اللَّهمقامه در
مختلف فتاواى او را نقل كرده است و يكى از
افاضل حوزه علميه قم، حجت الاسلام و
المسلمين مرحوم آقاى شيخ عبدالرحيم
بروجردى رحمةاللَّهعليه فتاواى او را جمع
آورى كرده و به ضميمه فتاواى ابن ابى عقيل
به نام "فتاوىالعلمين" چاپ و منتشر ساخته
است.
فتاواى اين بزرگوار از اعتبار خاصى
برخوردار بوده و هست به طورى كه طبق نقل
فقيه طراز اول شيعه، مرحوم شهيد اوّل اعلى
اللَّهمقامه، اصحاب به آنچه كه در كتاب
شرايع شيخ ابن بابويه رحمةاللَّهعليه
بود، به هنگامى كه نصّى را در مسألهاى
نمىيافتند، تمسّك كرده، فتواى او را
مانند روايت وى به حساب مىآوردند و اين
به خاطر حسن ظنى بود كه به او داشتند.
(90)
در جلالت قدر آن بزرگوار همين بس كه
حضرت امام حسن عسكرى عليهالسّلام در
توقيع شريفى كه براى او فرستاده در خطاب
به او مرقوم فرمودهاند: يا شَيْخى وَ
مُعْتَمَدى وَ فَقيهى: اى شيخ من و محل
اعتماد من و فقيه من!
گروهى از اهل قم مىگويند: ما در سال
وفات ابن بابويه در بغداد بوديم و على بن
محمد سمرى - از وكلاى ناحيه مقدسه -
پيوسته از ما راجع به ابن بابويه سؤال
مىكرد و ما مىگفتيم: نامه رسيده و او
سالم است و كارهاى خود را تدبير مىكند.
گذشت تا روزى از ما همان پرسش را كرد و ما
هم بدانگونه جواب داديم. او گفت: خداوند
در مورد على بن الحسين - ابن بابويه - به
شما اجر و پاداش دهد، چه آنكه او در همين
ساعت قبض روح شد.
آنان مىگويند: ما آن تاريخ را از نظر
ماه و روز و ساعت، ثبت كرديم و بعد از
هفده يا هجده روز كه نامه آمد، خبر داده
بودند كه آن بزرگوار در همان ساعت از دنيا
رفته بوده است.
(91)
بارى آن عالم جليل القدر و متقدم در قم
كه زادگاه و پايگاه اصلى وى بوده، از دنيا
رفت و داراى بقعه و بارگاهى است و قبر
شريفش زيارتگاه اهل دل و حاجتمندان و
علاقمندان است.
6-
محمدبنعلىبنالحسينبنبابويهقمى،معروفبه
صدوق
او در شهرستان قم، تولد يافت و وجود او
به بركت دعاى حضرت صاحب الامر
صلواتاللَّهعليه بود، كه به درخواست پدر
محترم او از امام عليهالسّلام صورت گرفت.
و در شرح حالات شيخ صدوق اول، جريان
دعاى امام زمان را ذكر كرديم و دنبال همان
قضيّه دارد كه شخصى به نام حسين بن
عبيداللَّه گفته است: "من شنيدم كه
ابوجعفر - شيخ صدوق - مىفرمود: من به
دعاى صاحبالامرعليهالسّلام ولادتيافتم
و بدين مطلب افتخار مىكرد."
(92)
آن بزرگوار در قم، رشد يافت و از علما
و مشايخ عصر خود در قم استفاده وافر برد و
به درخواست اهل رى به آنجا مهاجرت كرد،
تاريخ مهاجرتشان به صورت مشخّص ذكر نشده
است، اما طبق استظهارى كه محقق جليل مرحوم
آيت اللَّهحاج شيخ عبدالرحيم ربانى
شيرازى رحمةاللَّهعليه از مواضعى از
كتابهاى عيون اخبارالرضا و خصال و امالى -
كه هر سه از تأليفات شيخ صدوق است -
كردهاند، مهاجرت ايشان به رى بعد از ماه
رجب سال 339 ه'ق و قبل از رجب 347 ه'ق
بوده است.
(93)
آثار و تأليفات آن مرد بزرگ بسيار زياد
است و ظاهراً در ميان علماى اماميّه كسى
مانند ايشان در كثرت تأليف نداريم.
نجاشى در حدود دو ورق اسامى كتابهاى
شيخ صدوق را ذكر كرده است.
و در حالات او آمده است كه در سال 355
ه'ق وارد بغداد شد. شيوخ طايفه از او
استماع حديث و مطالب مىكردند و حال آنكه
او خود تازه سال بود. مصنفات او بسيار است
و در ميان قميين كسى مانند او در حفظ حديث
و روايت و مطالب و كثرت علم ديده نشده
است.
(94) مباحثات و مناظرات او
بسيار ارزنده است و در مقام مناظره بسيار
قوى و نيرومند بوده است.
بر اثر شدت اعتماد علما بر روايات و
نقلهايش، اشتهار به صدوق پيدا كرد و او را
رييس المحدّثين خواندهاند.
شيخ عبدالجليل قزوينى رازى در جواب يكى
از علماى سنّى كه شيعه را متهم كرده كه
ايشان را درسى نباشد، مىگويد: "...و فضل
و بزرگى شيخ كبير، ابوجعفر بابويه،
رحمةاللَّهعليه، را خرد چگونه انكار توان
كرد از تصانيف و وعظ و درس و از رى تا
بلاد تركستان و ايلان، اثر علم و فضل و
بركات زهد و امانت او پوشيده نيست."
(95)
و در جاى ديگر در جواب سخن ديگرى از آن
منحرف مىگويد: " و ابوجعفربابويه، شيخى
بزرگوار است و استاد همه طايفه."
(96)
و نيز مىگويد: " ابوجعفر الكبير
بابويه، مصنف سيصد مجلّد از اصول و فروع."
(95)
و بالاخره آن بزرگوار در سال 381 هجرى
قمرى در حالى كه عمر شريفش به هفتاد و
چندسال رسيده بود از دنيا رفت و قبر شريفش
در شهر رى نزديك قبر حضرت عبدالعظيم حسنى
مىباشد و داراى قبّه و بارگاه و حرم و
صحن است و دلدادگان مكتب على آل على
عليهمالسّلام به زيارتش مىروند و بدان
تبرّك مىجويند.
7- آخوند ملامحمدطاهر قمى
رضواناللَّهعليه
او از علماى بزرگ قم در زمان صفويه
بوده است.
شيخ حر جبل عاملى او را با عناوين:
عالم، محقّق، مدقّق، ثقه،فقيه،متكلم،
محدث،جليلالقدر، عظيمالشأن ياد كرده
است. او صاحب تأليفات متعدّدى بوده است،
از قبيل:
1- شرح تهذيب الحديث
2- حكمةالعارفين فى ردّ شبه المخالفين
3- الاربعين فى فضايل اميرالمؤمنين
4- رسالةالجمعة
5- الفوايدالدينية در ردّ بر حكما و
صوفيه
6- حَجةالاسلام و كتابهاى ديگر. (98)
(98)
و بنابر نقلى كه كردهاند، ميان اين
بزرگوار و محدث و مفسّر نامى، فيض كاشانى
رحمةاللَّهعليه اختلاف در عقيده و نظر
بوده و بر او خرده مىگرفته است.
صاحب كتاب روضات، بعد از نقل اين جريان
مىگويد: "گفته شده كه او در آخر عمر از
عقيده و روش خود برگشت و نسبت به فيض
كاشانى خوشبين گرديد. و بالاخره از قم به
عزم كاشان بيرون رفت تا حضوراً از او
اعتذار بجويد و تمام اين مسافت را با قدم
پيمود تا به كاشان رسيد و بر در خانه او
آمد و نداد در داد: يا مُحْسِنْ قَدْ
اَتاكَ الْمُسيئ - نام مرحوم فيض، محسن
بوده است - اى محسن و نيكوكار، آدم بدكار
به در خانه تو آمده است. ملامحسن فيض
بيرون آمد و با هم مصافحه و معانقه كردند
و هركدام از ديگرى حليّت مىطلبيد و بعد
از آن ملا محمدطاهر بدون درنگ برگشت و
فرمود: من از آمدنم از قم بدينجا خواستم
هضم نفس و تدااه خود را و اينكه ضوان اللّ
بنمايم.
(99)
بالاخره اين بزرگوار در قم، پايگاه خود
از دنيا رفت و در نزديكى قبر زكريّابن آدم
و در بقعه او مدفون گرديد.
8- شيخ غلامرضا قمى معروف به حاج آخوند
آن بزرگوار، فرزند حاج رجبعلى قمى از
اهل قم بوده و اشتهار به حاج آخوند داشته
است. مرحوم آقاى شيخ آقابزرگ تهرانى از او
به "عالم محقّق و فقيه متبحّر از اعاظم"
ياد كرده است.
او از قم براى تكميل مراتب علمى به نجف
مىرود و دو سال درس شيخ مرتضى انصارى را
درك كرده است. بعد از آن در درس مرحوم
ميرزاى شيرازى شركت نمود و در آخر دو سال
هم دورانى كه ميرزاى شيرازى در سامرا
تشكيل حوزه داده بود، به سامرّا رفت و
آنگاه به قم برگشت و مرجع امور مردم گرديد
و مشغول تدريس و وعظ و اقامه جماعت گرديد،
تا در شانزدهم ذى الحجّه سال 1332 هجرى
قمرى از دنيا رفت
(100) و در ايوان آيينه در
صحن بزرگ اتابكى، مدفون گرديد.
البته در عصر ما علامتى براى قبر شريف
او نيست.
آن بزرگوار داراى آثار علمى متعددى
است؛ از قبيل: 1- صلاة، 2- صلاةالمسافر،
3- اجتماع امر و نهى، 4- مسأله ضدّ، 5-
كتاب قضاء، 6- قلائدالفرائد.
در ميان اين آثار، كتاب اخير كه حاشيه
بر فرايد استادش شيخ مرتضى انصارى است،
چاپ شده و چندسال قبل به همت نوادگان
محترمش به صورت افست، مجدداً چاپ شد و
منتشر گرديد.
كتاب مزبور، حاشيهاى ارزشمند است كه
در بعضى از مواضع، به تبيين كلمات شيخ
پرداخته است و از خاطرات اينجانب در ايّام
تحصيل و دوران جوانى در مدرسه رضويه، اين
است كه نسخهاى از چاپ قديمى اين كتاب در
كتابخانه آن مدرسه بود و ما هنگام اشتغال
به رسايل، پيوسته بدان مراجعه مىكرديم و
قسمتى از مطالب آن را در حاشيه كتاب
رسائلم يادداشت كردهام.
قابل ذكر است كه نسخهاى از بحث قضاى
آن بزرگوار در نزد يكى از فضلا بود و
بنابود توسط نوادگان مرحوم آخوند چاپ شود.
معالاسف آنقدر تسويف و تأخير شد تا آن
آقا از دنيا رفت و به كلى قضيه منتفى
گرديد. آرى و فِى التَّأخيرِ آفات.
9- حاج ميرزا محمد ارباب
مرحوم آيت اللَّه آقاى حاج ميرزا محمد
ارباب، فرزند محمدتقى بيك ارباب در سال
1273 ه'ق در قم و در يك خانواده كشاورز
تولد يافت. پس از تعلم مقدمات و سطح، به
عتبات عاليات رفت. از محضر مرحوم حاج
ميرزا حبيب اللَّه رشتى و مرحوم آقاى
آخوند خراسانى استفاده كرد و مدتى از محضر
افادات مرحوم ميرزاى بزرگ شيرازى بهرهمند
گرديد.
مرحوم علامه تهرانى او را از تلامذه
ميرزاى شيرازى مىشمارد و مىگويد: "حاج
ميرزا محمد ارباب قمى، با آقا حسن قمى و
مولا عبداللَّه قمى به سامرا آمد و سالهاى
كمى در آنجا بود، بعد با مولا عبداللَّه
به نجف رفت و ساليانى در نجف بود. آنگاه
به قم بازگشت و امروز او در قم از مروّجين
و محقّقين و مصنّفين است."
(101)
آن بزرگوار داراى تأليف ارزندهاى است
به نام اربعين حسينيه يا چهل حديث حسينى و
آن كتابى است در مقتل و تحقيقات فراوانى
پيرامون فضايل و مناقب و مصايب حضرت
سيدالشّهدا عليهالسّلام و روايات وارده
درباره آن حضرت دارند و تا كنون دو بار
چاپ شده است و مرحوم تهرانى مىگويد: "آن
را در سال 1328 به نام متولّىباشى، سيد
محمدباقرحسينى، كه از اولاد على بن الحسين
عليهماالسّلام است، نگاشت."
از خصوصيات و مزاياى آن بزرگوار اين
است كه در بزرگداشت مقام ارجمند مرحوم آيت
اللَّهالعظمى حايرى چيزى نگذاشته است،
زيرا او به هنگامى كه آقاى حاج شيخ
عبدالكريم به قم آمده و رحل اقامت
افكندهاند، خود از علماى برجسته،
نافذالكلمه و محترم شهر به شمار مىرفته
است، مع ذلك زعامت آن مرد بزرگ را پذيرفته
و با او همكارى نموده و بسيار نسبت به وى
تواضع مىكرده است.
او هر وقت مىخواسته به جايى برود سوار
مركب متداول آن عصر مىشده است، گاهى كه
در مسير خود به آقاى حاج شيخ عبدالكريم
برخورد مىكرده، از حيوان سوارى خود پياده
مىشده و اداى احترام مىنموده است،
دوباره سوارمىشده و به راه خود ادامه
مىداده است.
و نيز مرحوم آقاى ارباب منبر
نمىرفتهاند، جز در مجلس روضهاى كه از
سول مرحوم آيتاللَّهالعظمى حايرى به
مناسبت سوگوارى حضرت زهراى اطهر سلام
اللَّهعليها در مسجد بالاسر حضرت معصومه
سلاماللَّهعليها منعقد مىشده است كه
استثناءً در اين مجلس به احترام آقاى حاج
شيخ عبدالكريم، منبر مىرفتهاند.
(102)
آن بزرگوار طبع لطيفى داشته و اشعار در
مدايح و مراثى اهلبيت عليهمالسّلام
مىگفته است و از جمله اشعارشان قطعه شعر
معروفى است در خطاب به حضرت ولى عصر و
يادآورى مصايب كربلا كه مطلع آن اين است:
چه خوش باشد كه بعد از انتظارى
به اميدى رسند اميدواران
و اين شعر در بسيارى از مجالس خوانده
مىشود و وعاظ و خطبا و گاهى مداحان، آن
را با سوز مخصوص مىخوانند و اثر خاصّى در
مستمعين دارد.
آن روحانىبزرگوار و موجّه در ماه
جمادى الاولى سال 1341 هجرى، يك سال بعد
از مهاجرت مرحوم حايرى به قم، در سن 68
سالگى درگذشت و در قبرستان شيخان قم كه
مدفن بسيارى از علماى بلندپايه است دفن
گرديد. رحمة اللَّه و رضوانه عليه.
10- مرحوم شيخ ابوالقاسم قمى
آن بزرگوار فرزند ملامحمدتقى قمى، از
اعاظم علماى بلده طيّبه قم بودهاند. او
در سال 1281 هجرى قمرى در قم تولد يافت.
مقدمات را در نزد علماى قم مانند شيخ
محمدجواد و شيخ محمدحسن قمى فرا گرفت.
مدتى نيز در تهران از محضر مرحوم حاج
ميرزا محمدحسن آشتيانى استفاده كرد و سپس
به عتبات عاليات رفت و از درس بزرگانى
مانند ميرزا حسن خليلى و حاج آقارضا
همدانى و مرحوم سيدمحمدكاظم يزدى و مرحوم
آقاى آخوند خراسانى، اعلىاللَّهمقامهم
جميعاً بهرههاى فراوان گرفت.
از عبارت علامه تهرانى استفاده مىشود
كه او در دوران تحصيل در نجف در كمال فقر
و تنگدستى بوه و با اين وضع ادامه تحصيل
داده است تا از علماى بزرگ و برجسته
گرديده و به مقام والاى اجتهاد نايل شده
است. او در سال 1322 ه'ق به زادگاه خود
مراجعت كرد و سرگرم تدريس و تربيت نفوس و
افتا و امامت جماعت گرديد.
او علاوه بر مراتب عاليه علمى، صاحب
مقامات معنوى بالايى بوده و عمل وى در
تربيت نفوس اثر بسزايى داشته است و اين
مطلب مسلّم است كه هنگام ورود مرحوم آيت
اللَّهالعظمى حايرى به قم او رييس مطلق و
شخصيت يگانه علمى و دينى قم بوده و حداقل
از رؤسا و علماى طراز اول شهر به شمار
مىرفته و با اين وصف، با اخلاص عجيبى در
برابر آن مرد بزرگ تواضع مىكرده و در
حمايت و پيشبرد زعامت او فروگزار نمىكرده
است تا بالاخره رياست و زعامت براى آقاى
حاج شيخ عبدالكريم حايرى محرز مىگردد و
على التحقيق يكى از عوامل مهمّ در پيشروى
مرحوم آقاى حايرى فداكارى كمنظير آقاى
حاج شيخ ابوالقاسم قمى بوده است.
شگفتا! او خود مرجع تقليد بوده و
چنانكه نقل شده است اكثر مردم قم و نواحى
- يا حداقل گروهى از آنان - از او تقليد
مىكردهاند و محبوب و مقبول عموم طبقات
از مردمان عادى و طبقه فضلاو علما بوده
است. به طورى كه نقل شده است گروهى او را
بر مرحوم آيتاللَّه العظمى حايرى ترجيح
مىدادهاند، علاوه كه خود قمى الاصل و
اهل اين سرزمين بوده است، مع ذلك نه تنها
از آمدن آيت اللَّهالعظمى حايرى به قم و
اقامت او باكى نداشته، بلكه ترويج مىكرده
و زمينه استقرار ايشان را فراهم مىآورده
است.
نقل شده كه يكى از شاگردان آن بزرگوار
پاى درس ايشان مطلبى را گفت و براى اينكه
بتواند مطلب خود را به ايشان برساند، گفت:
حضرت آيت اللَّه! ايشان فرمودند: آيت
اللَّه آقاى حاج شيخ عبدالكريم است.
و در نقلى خواندم كه در مجلسى شركت
كردند. واعظ با تعبير حضرت آيت اللَّه...
از ايشان تجليل كرد. ايشان فرمودند: آيت
اللَّه آقاى حاج شيخ عبدالكريم است.
از يكى از اعاظم و مراجع در گذشته نقل
شده كه فرمودند: روزى همچنان كه پاى درس
آقاى حاج شيخ عبدالكريم نشسته بوديم.
ناگهان ايشان از منبر پائين آمدند. همه
متحير شدند كه چه شد. بعد ديديم كه آقاى
حاج شيخ ابوالقاسم آمدهاند و در درس آقاى
حاج شيخ به عنوان احترام از ايشان شركت
كردهاند و آقاى حاج شيخ به احترام ايشان
درس را قطع كرده و از منبر پائين آمده
بودند.
اجازه و تصديق اجتهادى از آن بزرگوار
براى مرحوم آيت اللَّه آقاى ميرزا
احمدسلطانى جهرمى صادر شده كه صورت آن نزد
اينجانب موجود است و مرحوم آيت
اللَّهالعظمى آقاى حاج شيخ عبدالكريم در
ذيل آن نوشتهاند، آنچه مرقوم فرمودهاند
صحيح است، الاحقر عبدالكريم الحايرى.
بارى، آن بزرگوار در سال 1353 هجرى
قمرى مطابق با سال 1313 هجرى شمسى دار
فانى را وداع گفت و در مسجد بالاسر،
نزديكى موضعى كه بعداً قبر مرحوم آقاى حاج
شيخ عبدالكريم واقع شد، مدفون گرديد.
11- حاج شيخ مهدى حَكَمى قمى
او كه فرزند آخوند ملاعلىاكبر حكمى
است در شهرستان قم و در سال 1280 يا 1281
ه'ق تولد يافته است. مقدمات را در قم و
تهران فراگرفته و سپس در سال 1310 ه'ق به
سامرا رفت و در درس مرحوم ميرزاى بزرگ
شيرازى و پس از وفات او در درس مرحوم
سيّدمحمّد فشاركى، حاضر شد و استفاده كرد.
سپس به نجف آمد و از درس مرحوم آقاى آخوند
خراسانى و مرحوم ميرزا حسين خليلى تهرانى
استفاده نمود، چنانكه قبلاً علوم عقيله را
در تهران از مرحوم ميرزاابوالحسن جلوه
فراگرفته بود. بالاخره در سال 1322 ه'ق
بازگشت به قم كرد و بر اثر علميّت بالا و
مقامات زهد و تقواى معنوىاى كه داشت، در
نزد عموم طبقات از احترام خاصّى برخوردار
بود و محل وثوق و اعتماد مردم قرار داشت.
در مسجد جامع قم كه در قسمت پائين شهر قم
واقع است، اقامه جماعت مىنمود و عهدهدار
قضا و فصل خصومات و منازعات بين مردم بود.
و از چيزهايى كه راجع به ايشان معروف و
مشهور است، جريان عقرب گزيدگان است كه به
آن بزرگوار رجوع كردهاند و او دعايى
مىداده يا انگشت بر موضعى كه عقرب گزيده
بوده مىگذاشته و به اذناللَّه در اسرع
وقت درد برطرف مىشده است.
ضمناً آن مرد بزرگ در سامرّا و در درس
مرحوم فشاركى يا ميرزاى شيرازى با مرحوم
آيت اللَّه العظمى حايرى
اعلىاللَّهمقامه آشنا مىشوند و مصاحبت
و صميميّت بين آن دو بزرگوار برقرار
مىگردد.
و اين خود از عوامل زمينهساز براى
مهاجرت مرحوم آيت اللَّه حاج شيخ
عبدالكريم به قم مىشود و نقل شده كه در
ورود ايشان به قم، نخستين بار آقاى شيخ
مهدى حكمى پائين شهرى، رضواناللَّهعليه
بر اثر سوابق مصاحبت از حوزه سامرا ه
ميزبانى ايشان پرداختند و خلاصه براى
اقامت آقاى حاج شيخ عبدالكريم اقدام و
همكارى مىكرده است و اين نكته از
افتخارات خاصّه است كه خداوند نصيب ايشان
فرموده و انشاءاللَّه در اجر و ثوابهاى
حوزه و آثار آن شريكند.
بالاخره آن بزرگوار در مسافرت تابستانى
كه به محلات داشتهاند، در سال 1360 ه'ق
از دنيا رفتند و جنازه شريفشان به قم حمل
داه شد و ضمن تشييع باشكوهى در رواق حرم،
نزديكى قبر مرحوم آقاى حايرى مدفون گرديد.
(103)
12- حاج ميرزا محمد فيض قمى
مرحوم آقاى فيض، رضواناللَّهعليه
فرزند آقاميرزا على اكبر - از ادباى قم -
و از احفاى مرحوم ملامحسن فيض كاشانى
رحمةاللَّهعليه بوده است. وى در سال 1293
ه'ق در قم به دنيا آمد. مقدمات را در نزد
علماى قم، مانند مرحوم آقاميرزا محمدارباب
خواند و مدتى در تهران اشتغال پيدا كرد و
از محضر مرحوم آشتيانى و ديگران بهرهمند
گرديد و در سال 1317 ه'ق به نجف مشرف
گرديده، از محضر مرحوم سيد محمدكاظم يزدى،
صاحب عروة و مرحوم آقاى آخوند خراسانى و
نيز شيخ الشريعه اصفهان و محدّث بزرگ،
حاجى نورى استفاده كرد و در سال 1303 ه'ق
به سامرا رفت و مورد توجه و عنايت ميرزاى
دوم آقا ميرزا محمدتقى شيرازى قرار گرفت.
بعد به قم، زادگاه خود مراجعت كرد و سرگرم
تدريس و تربيت طلاب و افتا و امامت جماعت
و ارشادمردم گرديد و نسخهاى از مناسكحج
ايشان، در نزد اينجانب موجود است.
او در مهاجرت مرحوم آيت اللَّهحايرى
به قم اقداماتى داشته است كه شرح آن در
كتاب نفيس گنجينه آثار قم، كه اثر فرزند
آن مرحوم نويسنده محقق آقاى عباس فيض
رحمةاللَّهعليه مىباشد، آمده است و
بالاخره آن بزرگوار در 25 ماه جمادى
الاولى سال 1370 هجرى قمرى، اول اسفند
1329 هجرى شمسى دار فانى را وداع گفت و
مرحوم آيت اللَّهالعظمى آقاى بروجردى
اعلىاللَّهمقامه بر او نماز خواند و در
ايوان طلا، صحن كهنه، محاذى قبر مطهر حضرت
معصومه عليهاالسلام مدفون گرديد.
اين نكته، جالب است كه فرزند ايشان نقل
كرده كه وفات ايشان در موقع اداى فريضه و
در قنوت، در حالى اتفاق افتاد كه جمله
اِلهَنا عامِلْنا بِفَضْلِكَ را به زبان
مىراند.
(104)
13- حاج آقا حسين قمى
مرحوم آيت اللَّهالعظمى آقاى حاج آقا
حسين طباطبايى قمى اعلىاللَّهمقامه
فرزند مرحوم حاج سيد محمود، از علماى
اعلام و رجال علمى قم در اعصار اخير است.
پدر ايشان مرحوم حاج سيد محمود از
تجّار محترم قم بوده است. فرزندان او كه
همگى از صلحا و اخيار و اكثر آنها از
علماى اعلام بودهاند، عبارتند از: حاج
آقا احمد، حاج سيد ابوالقاسم، حاج سيد
ابراهيم، حاج سيد فخرالدين، آقاى حاج
آقاحسين اعلىاللَّهمقامهم. ليكن حاج آقا
حسين از همه آنان در مقامات علم و فضل
برتر و بالاتر بلكه سرآمد بسيارى از علماى
عصر خود بوده است.
آن بزرگوار علوم مقدماتى را در قم
فراگرفته و سپس به نجف اشرف رفته، از محضر
درس مرحوم آقاى سيد محمدكاظم يزدى در فقه
و آقاى آخوند ملامحمدكاظم خراسانى در اصول
و آقاى حاج ميرزا حسين نورى در روايه و
درايه بهرهمند شده و سپس به سوى مرحوم
ميرزاى دوم آقاى حاج ميرزامحمدتقى شيرازى
شتافته و از محضر وى اسفاده كرده، بيست و
چند سال به تدريس و وظايف مقرّره سرگرم
بود و مقبول عموم و مورد توجه علما و فضلا
و مردم مشهد قرار داشت و بعد عليه رضاخان
و حركات ناشايست او قيام كرد، به تهران
آمد و بالاخره غائله خراسان پيش آمد و
منجر به تبعيد ايشان به كربلا شد. ده سال
در كربلا اقامت كرد تا در سال 1363 قمرى
به عزم زيارت حضرت على بن موسى الرضا
عليهالسّلام به ايران آمد و استقبال
بسيار گرم و باشكوهى در شهرهاى مختلف از
قصرشيرين تا قم و تهران از ايشان به عمل
آمد و به مشهد رفته، يكماه توقف كرده به
تهران برگشت و بار ديگر دنبال مطالب قبلى
خود را گرفت و با كمك مرحوم آيت
اللَّهالعظمى بروجردى و ملت مسلمان، موفق
شد كه كشف حجاب اجبارى را بردارد و بعد به
كربلا برگشت.
درباره مقامات علم و كمال و تقواى
ايشان بسيار مطلب گفته شده است كه در اين
ميان مرحوم محدّث قمى اعلىاللَّهمقامه
كه نمونه صدق و عدالت بوده كلامى دارد كه
ما به همان اكتفا مىكنيم. او مىگويد:
"از الطافى كه خداوند به بركت حضرت رضا
عليهالسّلام درباره من - در مشهد مقدس -
كرد اين بود كه مرا فرود آورد در منزل
السيّد الاجلّ و الكهف الاظل، العالم
المحقّق و الفاضل المدقّق الورع البارع،
التّقى الزّكى، ثقةالاسلام، ملاذالانام،
ابى المكارم و المحاسن، حجةالاسلام و
سيدنا الحاج آقا حسين قمى.
و راجع به پدر آن بزرگوار مىفرمايد:
السيّد الحسيب الجليل، ذى الشرف الاصيل،
غرّة ناصية العزّة و الجلال و قدوة ارباب
الشرف و الكمال و الواصل الى رحمة ربّه
الودود، المرحوم المغفور السيّد محمود
عطّراللَّه مرقده و نوّر مضجعه.
بعد مىگويند: "و از اين سيّد سعادتمند
اين است كه فرزندانى به او عطا شد كه علما
و فقها و اتقياءند."
بار ديگر به ذكر آيت اللَّه قمى
مىپردازند و مىگويند: "از جمله فرزندان
سيد محمود، سيّد اجلّ ياد شده - آقاى حاج
آقاحسين - است؛ الّذى هو من اعاظم فضلائنا
المتأهّلين للثناء بكلّ جميل عادم العديل
و فاقد الزميل، مسلّماً تحقيقه فى الاصول،
بل ماهراً فى المعقول و المنقول حسين
الاسم، حسن الرسم و الاخلاق جيّد الخلق
طيّب الخلق و الاعراق.
و در اينجا مىگويد: من در قدسيّت ذات،
دومى براى او نديدم و در ملكات و صفات
انسانى كسى را كه حتى نزديك به او باشد
نيافتم. گويا وجودش سرشته به رضا و تسليم
است و به سوى خدا نيامده است، جز با قلب
سليم."
(105)
بارى، زعيم بزرگ شيعه، مرحوم
آيتاللَّهالعظمى آقاى سيّدابوالحسن
اصفهانى قدّس سره در نهم ذى الحجّة سال
1365 هجرى قمرى دارفانى را وداع گفت و بعد
از وفات او مرجعيت مرحوم حاج آقاحسين قمى
رسمى و عمومى گرديد، به خصوص كه از قبل
مرحوم ميرزا محمدتقى شيرازى مردم مشهد را
در احتياطات خود ارجاع به آن بزرگوار
فرموده بود و خلاصه چندنفر از اعاظم بودند
كه در اين هنگام در مقام مرجعيت عامه واقع
شدند و دو نفر از آنان دو سيد جليل
طباطبايى والامقام و بلندپايه، هردو حسين
نام، يكى حاج آقا حسين بروجردى و ديگرى
حاج آقاحسين قمى، بيشتر در معرض قرار
گرفتند؛ هرچند عدّه زيادى آقاى بروجردى را
بالخصوص براى مرجعيّت نام مىبردند، ولى
گروهى هم آقاى قمى را مقدّم مىدانستند و
رسماً ايشان را مىگفتهاند. ولى بالاخره
مرجعيّت ايشان دوامى نيافت، زيرا حدود سه
ماه و ده روز بعد از وفات مرحوم اصفهانى،
آقاى قمى هم در بيمارستان بغداد در 14
ربيعالاوّل سال 1366 هجرى قمرى از دنيا
رفت و جنازه شريفش را از كاظمين به نجف
آوردند و در صحن مقدّس در حجره مرحوم
شريعت اصفهانى مدفون گرديد.
آن بزرگوار از علماى كثيرالاولاد
بودهاند كه مشهورترينشان حضرت آيت اللَّه
حاج آقا حسن قمى، ساكن مشهد مقدس از مراجع
عاليقدرند كه يك بار در چندسال قبل توفيق
زيارتشان را در رواق حرم حضرت على بن موسى
الرضا عليهالسّلام پيدا كردم.
در پايان اين بحث دو مطلب كه يكى مربوط
به زندگى بىآلايش و سراسر صداقت و يكرنگى
آن بزرگوار است و ديگرى مربوط به حال
احتضار ايشان مىباشد را ذكر مىكنيم:
1- مرحوم آيت اللَّهالعظمى آقاى
گلپايگانى قدّس سره فرمودند:
روزى براى صرف ناهار از مرحوم آقاى حاج
آقاحسين قمى و از مرحوم آقاى صدر، دعوت
كرده بوديم. اتفاقاً آن روز آقاى صدر روزه
گرفته بودند و نيامدند. آقاى حاج آقا حسين
قمى آمدند و ما آش پخته بوديم و ايشان ميل
كردند، بعد كه رفتند فرستاده مرحوم آقاى
صدر آمد و گفت ايشان مىفرمايند: يك
مقدارى از آن آش براى من بدهيد كه از بس
آقاى حاج آقا حسين از آش منزل شما تعريف
كردند، من هم ميلم كشيد.
سبحان اللَّه! از اين پاكى و بزرگوارى
و يكرنگى مرحوم آقاى قمى و صفا و صميميت
آقاىصدر و دوستى اين سه شخصيّت علمى با
هم!!
2- آن بزرگوار در آخر عمر، دچار سرطان
شده و در بيمارستان بغداد بسترى گرديده و
از دنيا رفتند. در روزهاى واپسين عمر در
حالت اغما بودند، يكى از بزرگان از قول
حاضران كنار بستر ايشان نقل مىكردند كه:
"آن بزرگوار در ساعات آخر و در همان
حالات، ناگهان فرموده بودند: مرا بنشانيد.
حاضران خيال كردند كه اين سخن از عوارض
حالت بيهوشى و اغماى اوست. بار ديگر به
طور جدّى فرمود: مرا بنشانيد كه حضرت
اميرالمؤمنين عليهالسّلام آمدهاند.
ايشان را نشاندند، در اين حالت به حضرت
اميرالمؤمنين عليهالسّلام سلام كرد و سپس
خوابيده و از دنيا رفت.
14- محدّث قمى
محدّث بزرگوار، مرحوم آقاى حاج شيخ
عباس قمى اعلىاللَّهمقامهالشريف از
اركان علم حديث و روايت در اعصار اخير،
بلكه خود ركن اصلى در اين موضوع به شمار
مىرود. او در سال 1249 هجرى قمرى در
شهرستان قم پا به دايرهوجود نهاد و چون
ايّام كودكى را پشت سر نهاد، شروع به
تحصيل علوم دينى كرد و تا سال 1316 هجرى
قمرى همچنان در قم سرگرم اندوختن علوم
اهلبيت عليهمالسّلام بود. در آن سال به
عراق رفت و در نجف به مرحوم حاج ميرزا
حسين نورى اعلىاللَّهمقامه متّصل شد و
شدّت پيوند و رابطه بين اين استاد و شاگرد
پيدا شد و محدّث قمى استفاده فراوان از آن
بزرگوار كرد، تا در سال 1320 هجرى قمرى كه
استادش از دنيا رفت او هم به قم مراجعت
كرد و سرگرم تحقيق و تأليف شد. در سال
1332 هجرى قمرى به مشهد مقدس رفت و در آن
ارض اقدس، ساكن گرديد و به كار تأليف و
تصنيف و درس اخلاق و موعظه اشتغال داشت و
در مدرسه ميرزا جعفر كه در مجاورت
بقعهمباركه است، براى طلاب درس اخلاق
مىگفت. در حالاتشان نوشتهاند كه: حدود
هزار نفر در محضر شريف او حضور مىيافتند
و آن بزرگوار، نزديك سه ساعت يكسره به
افادات خود ادامه مىداد و مستمعين با
اقبال تامّ و توجّه كامل، سخنان او را
استماع مىكردند. رسم او اين بود كه كتاب
حديث را با خود مىآورد و عين عبارت مبارك
روايت را با سلسله سند آن از روى كتاب
مىخواند و به شرح آن مىپرداخت.
چند موضوع در زندگى اين مرد بزرگ بسيار
قابل توجّه است:
1- استقامت و پشتكار او در زندگى. او
چنان اهتمام به امر تأليف و تصنيف داشت كه
تمام عمر خود را وقف آن كرده بود و
هيچگاه در كار خود سستى نكرد و حتى در
سفرهاى خود و در بين راهها هر جا اندك
فرصتى پيدا مىشد، او سرگرم كار خود
مىگرديد و يكى از بزرگان گفته است:"در
بيابان او را ديدم كه وقتى ماشين حامل
ايشان خراب شده بود و مشغول اصلاح و تعمير
آن بودند، او مشغول نوشتن بود."
2- موفّقيّت ايشان. او به راستى از
موفّقترين علما و محدّثين اعصار اخيره
است، زيرا در عمر شصت و پنج ساله خود
علاوه بر تربيت نفوس بسيار 33 جلد كتاب
ارزشمند مطبوع و چاپ شده دارد، كه بعضى از
آنها خود دو جلد يا سه جلد است، چنانكه
كتاب گرانسنگ "سفينةالبحار" دو جلد قطور
است و كتاب پرارزش "الكنى و الالقاب" او
سه جلد مىباشد، و 17 كتاب تمام شده دارد
كه چاپ نشده و 11 كتاب دارد كه موفق به
اتمام آنها نشده و ناتمام مانده است.
ضمناً كتابهاى اين روحانى بزرگوار از
اتقان و استحكام خاصّى برخوردار است و
عموم طبقات از آثار قلمى او بهرهمند و
برخوردارند.
3- اخلاص او. محدّث اعلىاللَّهمقامه،
به مرتبه عالى يقين و اخلاص واصل شده بود
و در اين موضوع، حكايتهايى نقل شده است،
از جمله مطلبى كه مرحوم دكتر شهابى در
مقدّمه كتاب "الفوائد الرضويه محدّث قمى"
نقل كرده است، هرچند كه در بعضى از چاپهاى
آن كتاب، مقدّمه مزبور اسقاط گرديده است.
در هر حال ايشان مىگويند: "ماه رمضان
فرارسيد، طلاب و مؤمنين از وى درخواست
مىكنند كه در مسجد گوهرشاد اقامه نماز
جماعت كنند. او هم پذيرفت و در آن مسجد
حضور مىيافت و اقامه جماعت مىكرد و
جمعيّتى انبوه در آن جماعت شركت مىكردند.
يك روز پس از پايان نماز ظهر برمىخيزد و
مىگويد: "من نمىتوانم نماز عصر بخوانم"
و بيرون مىرود و ديگر به كلّى آن جماعت
را ترك مىكند و بعد كه علّت را از او
مىپرسند، مىگويد: در ركوع ركعت چهارم
بودم كه همچنان صداى "يااللَّه" و "انّ
اللَّه مع الصّابرين" از اقتداكنندگان به
گوشم رسيد و به ذهنم آمد كه جمعيّت بسيارى
در نماز شركت كردهاند و نوعى انبساط
برايم دست داد و من كه اينچنين باشم،
شايستگى اقامه جماعت ندارم و از اين رو آن
جماعت را ترك كردم.
داستان ديگرى را فرزند برومند آن
بزرگوار، خطيب و واعظ پاك و پرهيزگار،
مرحوم آقاى حاج ميرزاعلى آقا محدّثزاده
رضواناللَّهعليه نقل كرده است و طبق
آنچه در دفتر يادداشتهايم آمده و با يك
واسطه نقل كردهام اين است: ايشان از
پدرشان - محدّث قمى - نقل كردهاند كه
مرحوم كربلايى محمدرضا - پدر محدّث قمى -
روزى در صحن شريف حضرت معصومه
عليهاالسّلام، پاى منبر مرحوم شيخ
عبدالرّزاق نشسته بوده و از او احاديثى را
از روى كتاب منازل الاخره مىخوانده است
كه بسيار براى ايشان جالب بوده و تحت
تأثير مطالب و روايات آن كتاب كه پيرامون
قبر و قيامت است واقع مىشود و نمىدانسته
كه كتاب منازل الاخره يكى از تأليفات
فرزند خودش حاج شيخ عبّاس است و چون به
خانه مىآيد و مىبيند فرزندش محدّث قمى
مشغول نوشتن است به او مىگويد:... مثل
آقا شيخ عبدالرّزاق هم نشدى، چه روايتهايى
از كتال منازل الاخره مىخواند! محدّث قمى
فرمودهاند: من آمدم بگويم كه اين كتاب،
نوشته و تأليف من است، ولى ديدم كه اگر
بگويم اوّلاً شايد منافات با اخلاص داشته
باشد و ثانياً ممكن است موجب شرمندگى پدرم
بشود و از اظهار اين موضوع خوددارى كردم!
4- او شدت احترام به كتب اخبار و نيز
براى علماى اعلام قائل بوده است.
مرحوم آقاى حاج ميرزا على آقا فرزند آن
بزرگوار نقل كردهاند كه: شبى در تهران در
منبر، آن حديث را خواند كه امام صادق
عليهالسّلام شبانه غذا براى گروهى از
مستمندان مىبرد كه در مكانى خوابيده
بودند و شخصى كه همراه حضرت بوده پرسيده
است كه آيا اينها از دوستان شمايند؟ حضرت
فرموده: اگر از مواليان ما بودند
لواسيناهم بالدقّة، در نمك طعام هم به
آنان مساوات مىكرديم.
و چون مرحوم مجلسى با كسر دال ضبط كرده
(الدِقة) من گفتم: مجلسى اشتباه كرده و
اين كلمه مضموم است به معنى " نمک" .
مجلس تمام شد و من به منزل رفته و
استراحت كردم، همان شب در عالم رؤيا ديدم
پدرم را كه به من فرمود: پسرك به تو چه كه
مجلسى اشتباه كرده؟! او در صدر علماى
اسلام است، زود برو و از او عذر بخواه! من
بيدار شدم و صبر كردم تا صبح فردا رسيد و
فقط به مادرم گفتم: من رفتم و زود حركت
كردم و به اصفهان آمدم و سر قبر علامه
مجلسى رفته و از سخن خود اعتذار جستم.
بارى مرحوم محدّث قمى در اواخر عمر،
مشهد را به قصد عتبات عاليات ترك كرد و در
نجف اشرف مقيم شد و در شب 23 ذى الحجة سال
1359 هجرى قمرى از دنيا رفت و مرحوم
آيتاللَّهالعظمى آقاىسيدابوالحسن
اصفهانى قدّسسره بر او نمازخواند و در
كناراستادش حاجىنورى دفن گرديد.
(106)
قم / حوزه علميه
علىاكبر كريمى جهرمى