كرامات حضرت فاطمه معصومه
سلاماللَّهعليها
حضرت فاطمه بنت الكاظم عليهالسّلام
نيز مانند ديگر اولياى پاك خداوند، داراى
كرامتهاى باهره بوده و مىباشند و در
اعصار و قرون مختلف، عموم طبقات از عالم و
عامى، شاهد و ناظر بعضى از آن كرامات بوده
و گواهى دادهاند. البته روشن است كه در
پرتو مقامات عاليه معنوى و تقرّب خاصى كه
آن مكرّمه در نزد خداى تعالى دارند، از
موهبت عظيم عنايات الهى و الطاف ويژه
پروردگار برخوردار گرديده، داراى چنين
كراماتى شدهاند.
مرحوم قائممقام فراهانى مىگويد: جناب
آميرزاآقاى سركشيك حضرت معصومه قم
مىفرمود: در سنه 1300 ضعيفه مفلوجهاى را
از كاشان به قصد استشفا به قم آوردند دخيل
حضرت معصومه سلاماللَّهعليها شد، شب
كشيك من بود. ضعيفه دور حرم مانده و درب
حرم را بستند، چون نصف شب شد آن ضعيفه
آواز داد: حضرت مرا شفا داد. در را گشودم.
ديدم همانطور است كه مىگويد. واقعه را
پرسيدم. گفت:
عطش بر من غلبه كرد، خجالت كشيدم آب
بخواهم، با آن حالت خوابم ربود، در واقع
جام آبى به من دادند و گفتند: اين آب را
بخور، شفا مىيابى. آب را خوردم و از خواب
بيدار شدم. ديدم نه از عطش خبرى است و نه
از فلج اثرى.
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند و اندر
آن ظلمت شب آب حياتم دادند
و مىفرمود: سالى نيست كه دو سه نفر
كور و شل از بركت توسل به آن معصومه
سلاماللَّهعليها شفا نيابند.
(53)
و هم او در جاى ديگر مىنويسد: كراماتى
كه در عصر خود اين حقير، از حضرت معصومه
سلاماللَّهعليها ملاحظه نموده زياد است،
خود كتابى لازم دارد. چند فقره آن را در
اين رساله درج نموده كه از جمله آنها:
خاقان مغفور، فتحعلىشاه قاجار
البسهاللَّهحللالنّور در مطلبى
يكصدهزار تومان نذر نمودند. بعد از رسيدن
به مطلب، به علاوه آن وجه را خرج طلاى
گنبد مبارك و ساختن صحن و مدرسهدارالشفا
و غيرها نمودند.
حسينخاننظامالدولهشاهسون كه نذرى
نمودند آن گلدستهها را ساختند.
نوّاب والامستطاب اشرف ارفع والانائب
السلطنه كامران ميرزا خود مىفرمودند: من
بعد از زيارت، از قم بيرون آمدم و بر دو
فرسنگى براى صرف نهار پياده شدم. ديدم چند
تيهو برخاستند. تفنگ را از تفنگدار خواستم
و به جانب آنها انداختم و تفنگ دولوله از
ميان لولها تركيد. ريزهريزه شد و آسيبى
به من و حاضرين - محض آنكه زوّار آن حضرت
بوديم - وارد نيامد. از همانجا شخصى را
فرستادم كه گلدستههاى حضرت را صلا نمايد.
صحن نو را مرحوم مغفور ابراهيم خان
امين السلطان ساختند.
(54)
مرحوم حاجى نورى رضواناللَّهعليه
داستانى را نقل مىكنند كه چون در زمان
خودشان و در نزديكى محلّ اقامت ايشان واقع
شده و گويا صاحب جريان را مىشناختهاند،
داستانى ارزشمند است. ايشان مىگويند:
در ايّامى كه ما در كاظمين اقامت
داشتيم و مجاور بوديم، در بغداد يك مرد
نصرانى بود به نام يعقوب كه دچار بيمارى
استسقا شد و هرچه مراجعه به اطبا كرد نفعى
نداد و بيمارى او شدت يافت، چنان رنجور و
لاغر گرديد كه از راهرفتن عاجز شد. او
خود مىگويد: پيوسته مىگفتم خدايا، يا
شفايم ده يا مرگم را برسان.
تا اينكه شبى همچنان كه روى تختخواب،
خوابيده بودم، خواب ديدم سيدجليل، نورانى
و بلندقامتى نزد من آمده و تخت مرا حركت
داد و گفت: اگر شفا مىخواهى بايد به شهر
كاظمين بروى و زيارت كنى كه از اين بيمارى
رهاشوى. از خواب بيدار شدم و جريان خواب
را براى مادرم نقل كردم. او كه نصرانى بود
گفت: اين خواب شيطانى است و رفت صليب و
زنّار آورد و به گردنم آويخت.
من دوباره خواب رفتم و در عالم رؤيا
بانويى با جلالت و پوشيده را ديدم كه آمد
و تخت مرا حركت داد و فرمود: برخيز، چه
آنكه صبح طالع شد. مگر پدرم به تو نفرمود
به زيارتش بروى تا تو را شفا دهد؟!
عرض كردم: پدر شما كيست؟
فرمود: امام موسى بن جعفر عليهالسّلام
گفتم: تو كيستى؟
فرمود:
اَنَاالْمَعْصُومَةاُخْتُالرّضا
عليهالسّلام؛ منم معصومه، خواهر رضا
عليهالسّلام
من بيدار شدم و متحيّر بودم كه چه كار
كنم و كجا بروم. پس در قلبم افتاد كه به
خانه سيّد محترم، سيدراضىبغدادى كه ساكن
در محله رواق بغداد است، بروم. به راه
افتادم تا به خانه او رسيدم. در را
كوبيدم. او گفت: كيستى؟ گفتم: در را
بازكن، چون صداى مرا شنيد، دخترش را صدا
زد كه در را بازكن كه يك نصرانى است و
مىخواهد مسلمان شود.
من وارد شدم و گفتم از كجا دانستيد كه
نصرانى مىخواهد مسلمان شود؟ گفت: جدّم
حضرت كاظم عليهالسّلام در خواب به من خبر
دادند.
بعد مرا به كاظمين و به خانه عالم جليل
شيخ عبدالحسين تهرانى برد و داستان را به
ايشان عرض كردم. به دستور او مرا به حرم
مطهّر بردند و دور ضريح طواف دادند، ولى
اثرى از براى من ظاهر نشد. چون بيرون آمدم
و مختصر زمانى گذشت دچار تشنگى شدم. آب
آشاميدم. در آن وقت حالم دگرگون شد و به
زمين افتادم و آن وقت بود كه احساس كردم
كه بارگرانى چون كوه بر پشتم بود و
برداشته شد و ورم بدنم از بين رفت و به
كلى كسالت و دردم مرتفع گرديد.
به بغداد برگشتم. بستگانم كه از جريان
اطّلاع پيداكردند ناراحت شدند. مادرم گفت:
خدا رويت را سياه كند. كافرشدى؟ گفتم: از
بيمارى چيزى مىبينى؟ او گفت: اين از سحر
است و بالاخره مرا زدند، اذيت كردند و
خونآلود نمودند و گفتند: تو از دين ما
خارج شدهاى.
من به كاظمين برگشتم و خدمت
شيخعبدالحسينتهرانى رفتم و او اسلام و
شهادتين را به من تلقين كرد و مسلمان شدم
و چون خطر، مرا تهديد مىكرد، او مخفيانه
مرا به كربلا فرستاد و چون زيارت كردم و
برگشتم مرا با مرد صالحى از اهل اصطهبانات
به بلاد عجم فرستاد و يكسال در آن قريه -
اصطهبانات - از توابع شيراز ماندم و بعد
به عتبات برگشتم....
مرحوم محدثنورى مىگويد: و باز به محل
هجرت خود برگشت و در آنجا همسر گرفت و
مشغول به قرائت مصائب حضرت امام حسين
عليهالسّلام شد و الآن در آنجاست و اهل و
اولادى دارد...
(55)
استاد ما در شيراز در قسمتى از سطوح،
مرحوم
آيتاللَّهآقاىحاجسيّدمحمّدباقرآيتاللهى
معروف به حاجعالم رضواناللَّهعليه
كرامتى را از حضرت معصومه
سلاماللَّهعليها نقل كردهاند كه خود در
جريان آن بوده و مشاهده كردهاند و آن اين
است كه مىفرمايد:
در سال 1349 هجرى قمرى به قصد تشرّف به
قم از شيراز مسافرت نمودم. در اصفهان براى
پيداكردن وسيله براى قم به گاراژ رفتم. يك
ماشين سوارى آماده بود. من و يك نفر ديگر
كه اصفهانى و مرد باوقارى بود سوار شديم.
جوان ديگرى هم آمد كه سوار شود، مادرش كه
به بدرقه او آمده بود با چشم گريان روى به
حقير نموده و گفت: آقا! دعاكن فرزندم به
سلامت برسد.
ما سه نفر عقب ماشين جاگرفتيم و
راننده، جلوى ماشين را براى ديگرى در نظر
داشت. راه افتاديم. چندين كوچه و خيابان
گردش كرديم تا درب خانهاى نگهداشت و
شخصى را سوار نموده و به سمت قم به راه
افتاديم.
ضمناً معلوم شد آن جوان از ارامنه و
كارمند بانك تهران است و آن شخص آخر اهل
كردستان و رئيس دخانيات اصفهان است. رفتيم
تا به مورچهخورت كه حدود چندفرسنگى
اصفهان مىباشد، رسيديم.
در اينجا مأمور تفتيش اثاثيه مسافرين
آمد و چون شب تاريك بود چراغ دستى را گرفت
و نگاه به داخل ماشين كرد. از من پرسيد
آقا اسباب شما كجاست؟ گفتم جلوى ماشين روى
كاپوت بستهاند، برو نگاه كن.
از آن جوان پرسيد: اين صندوقچه كه روى
ركاب ماشين است چيست؟ گفت: مشروب است.
از آقاى رئيس پرسيد: صندوقچه بسته شده
چيست؟ آن هم گفت: مشروب است و ما هم
مىشنيديم و مىفهميديم، ولى مجبور بوديم
خود را به نفهمى بزنيم. بعد مأمور تفتيش
آمد و از اينكه سؤال از اثاثيه اينجانب
كرده بود، معذرت خواست.
به هرحال بدون تفتيش از آنجا گذشتيم.
هوا بسيار سرد بود. آقاى رئيس - شايد براى
رفاع از سرما - بطرى را سرمىكشيد. بوى آن
بلند مىشد و به مشام آن جوان ارمنى كه
عقب سوار بود، مىرسيد و او براى طعنه به
اينجانب صدا مىزد: جناب رئيس! بوى خوشى
مىآيد و قاه قاه مىخنديد و چندمرتبهاى
اين جريان تكرار شد و هرچه كه تملّق جناب
رئيس را گفت، او جرعهاى هم به او نداد و
حتى تعارفى هم به او نكرد. به همين ترتيب
رفتيم تا از حدود دليجان گذشتيم.
در اين هنگام ماشين پنچر شد. براى
پنچرگيرى بيرون آمديم و در سرما نشستيم.
جوان ارمنى دم به دم مىگفت: البته ماشينى
كه در آن خلاف شرع بشود، پنچر مىگردد و
ما را به باد مسخره مىگرفت و صداى
قاهقاه او و نيز آقاى رئيس بلند مىشد.
عاقبت اين حقير نزديك رئيس شدم و خود
را به دوستى با آقاى صديقىوزيرى از اهل
كردستان كه در دارايى شيراز بود، براى او
معرفى كردم و دم و دود رئيس را با اين
بهانه بستم و از تكرار سركشيدن بطرى
بازداشتم و فيمابين او و جوان ارمنى جدايى
افكندم.
پس از اتمام پنچرگيرى سوار شده و به
طرف قم حركت كرديم. اين حقير به توجّه
قلبى متوسّل به ساحت محترم حضرت معصومه
سلاماللَّهعليها شدم و از جريان جوان و
رئيس شكايت نمودم تا به قم رسيديم. ماشين
درب گاراژ سوت زد كه درب بسته بازشود و
وارد گردد.
درب باز شد و ماشين خواست وارد شود،
ناگهان صندوقهاى آن جوان و رئيس كه در يك
رديف روى ركاب ماشين بسته بود، اصطكاك با
آستانه درب گاراژ پيدا كرد و حساب هر دو
صاف شد و از درب گاراژ تا وسط حياط يك
جدول مشروف به راه افتاد و صداى مسخره
حمالهاى گاراژ برخاست.
اين حقير هم فوراً اثاثيه خود را به
شخصى دادم كه بياورد و حسابم را با راننده
تصفيه كردم و بيرون آمدم و آنها را به
حرمان از مقصد واگذار كردم و از عنايت
حضرت معصومه سلاماللَّهعليها سپاسگزارى
نمودم.
(56)
آيتاللَّه شبزندهدار راجع به عموى
محترمشان، عبدصالح مرحوم آقاىحاجقنبر
رحمةاللَّهعليه نقل كردند كه: همسرشان
حمل پيدا كرده بود و بعد از مدتى متوجّه
مىشوند كه جنين حركت ندارد. مراجعه به
دكتر مىشود و او مىگويد: بچه در شكم
مادر مرده و بايد عمل جراحى انجام شود و
بچه مرده را بيرون بياورند. آن زمان - شصت
سال قبل - هم كه هنوز عمل جراحى شايع نبود
و امكانات و وسايل امروز را نداشتهاند و
از اينرو عمل براى آن خانم و بستگانش
گران تمام مىشود و بالاخره تصميم
مىگيرند كه براى استشفا به مشهد مقدّس
مشرّف شوند. لذا حركت مىكنند تا به قم
مىرسند، خود آن محترمه گفته است: براى
زيارت حضرت معصومه سلاماللَّهعليها رو
به سوى حرم رفتيم و به مجرّد اينكه پا را
داخل حرم گذاشتيم بچه شروع به حركت كرد و
به جنبش آمد. اين جريان موجب شادى آنان
مىشود و مرحوم حاجقنبر از قم نامهاى به
جهرم مىفرستد و جريان را اطلاع مىدهد و
مىگويد: ما پيش از آنكه به مشهد برسيم،
خداوند لطف كرده و شفا داد.
آثار توسّل به حضرت فاطمهمعصومه
سلاماللَّهعليها
توسّل به خاندان عصمت و طهارت راهگشاى
انسانها در مواضع تحيّر و حلّال مشكلات
آنان ر دشواريها و سختيهاى زندگى است و
اين مطلب كاملاً تجربه شده و قابل ترديد
نيست و از جمله توسل به ذيل عنايت
عليامعظّمه حضرت فاطمهمعصومه
سلاماللَّهعليها بنت موسى عليهالسّلام
از ابواب نجات و از وسايل قضاى حاجات، نيل
به مقاصد، خواستهها و رفع بليّات است.
حتّى بعضى از افراد بر اثر شدّت اتصال
روحى و معنوى با آن بانوى يگانه عالم
رسماً با او حرف مىزنند و به بركت عنايات
و افاضات آن حضرت به سرعت به مطالب و
خواستههاى خويش دست مىيابند كه در اين
مجال مواردى را نمونه مىدهيم و چهبسا كه
اين خود يادآور موارد متعدّدى باشد كه
خوانندگان محترم ديده و تجربه كرده باشند.
1- مرحوم مغفور حجةالاسلام آقاى
سيدمحمّدباقر موسوىگوگدى، والد ماجد
مرحوم آيتاللَّهالعظمى گلپايگانى
رضواناللَّهعليه، گاهى از گلپايگان به
عزم زيارت حضرت فاطمهمعصومه
سلاماللَّهعليها به قم مىآمدهاند و
فرزند گرانقدرشان رضواناللَّهعليه
فرمودند: به ياد دارم كه يك بار مرا هم با
خود به قم آوردند و من با ايشان بودم.
در يكى از سفرهايى كه آن سيّد جليل و
بااخلاص به قم مىكنند، منزلى را به مبلغى
اجاره مىكنند كه مالالأجاره آن نسبتاً
زياد و گران بوده است. آن مرد بااخلاص و
صاحب مقام يقين فرموده بود: اى عجب من از
عمّهام - حضرت معصومه سلاماللَّهعليها
خواستم كه منزل خوبى برايم فراهم كنند و
ايشان اجابت كردند، ولى از يادم رفت كه از
ايشان بخواهم كه ارزان هم باشد.
2- مرحوم حجتالاسلام والمسلمين آقاى
حاجميرزامهدىبروجردى رحمةاللَّهعليه،
ابالزوجه آيتاللَّهالعظمى گلپايگانى كه
در ماه جمادى الاخرى سال 1388 ه'ق درگذشت،
راجع به دفن ايشان در حول و حوش حرم مطهّر
حضرت معصومه سلاماللَّهعليها از ناحيه
عوامل طاغوت سختگيرى و اشكالتراشى مىشد
و با آنكه خود ايشان قبرى را براى خود
پيشبينى كرده و يا آن را از قبل خريدارى
كرده بودند، بعد از فوتشان مورد مخالفت
مسئولان دولتى قرار گرفت. آقا فرمودند: من
به حضرت معصومه سلاماللَّهعليهاعرض
كردم: ايشان يك عمر پناهنده به شما بود و
به اين مكان مقدّس رفت و آمد داشت. اكنون
او را از جوار خودتان محروم نسازيد. و
بحمداللَّه خداوند اصلاح كرد و رفع مانع
شد و آن عالم محترم را در آن مركز مقدّس
دفن كردند.
3- براى خود اينجانب هم شرايطى پيش آمد
كه از نظر اقتصادى در تنگنا قرار گرفتم و
مخارج تمام شد و مرا كه در دوران تجرّد به
سر مىبردم، مضطرب و ناراحت كرد. وقت عصرى
بود كه از فرط ناراحتى و دلتنگى از مدرسه
مباركهرضويه كه محلّ سكونتم بود، بيرون
آمدم و به حسب ظاهر به سوى حرم رفتم. ديگر
ياد ندارم كه چه گفتم و چه كردم، ولى به
خوبى در ذهنم مانده است كه در بيرون حرم،
در خيابان موزه كه دو در از درهاى صحن و
حرم مطهّر حضرت فاطمهمعصومه
سلاماللَّهعليها از آنجا باز مىشود و
نيز در اصلى مسجداعظم در آن قسمت است. در
نزديكى درب مسجد، ميان رفت و آمد مردم كسى
رسيد و مراسم تعارفات مختصرى انجام شد و
او دست داد و وجهى در دستم گذاشت و رفت و
من او را نشناختم و آن وجه هرچند زياد
نبود، ولى براى دو سه روز يا يكى دو روز
در آن شرايط كارگشا بود. اينجانب مدّعى
نيستم كه آن شخص از رجال غيبى و
اولياءاللَّه بوده و با شناخت از بنده اين
لطف را كرده ولى اين مقدار برايم تقريباً
روشن است كه عنايت معظّمه دوران، دخت
موسىالكاظم عليهالسّلام موجب شده به دل
آن مرد بيفتد كه در ميان آن رفت و آمد اين
وجه را خيلى محترمانه در دست من بگذارد و
زود هم برود كه البته احتمال اوّل هم بعدى
ندارد، ولى بنده شاهد و مؤيدى براى آن
ندارم كه موجب اطمينان باشد.
جوان محترم تحصيلكردهاى از دوستان
مىگفت: من هر وقت براى حاجتى به ويژه
تشرّف به مشهد، متوسّل به حضرت
فاطمهمعصومه سلاماللَّهعليها شدم موفق
گرديده و مشرّف شدم و راستى كه حضرت
معصومه سلاماللَّهعليها اختالرّضاست.
بالاخره توسّل به آن مكرّمه يگانه، يكى
از مايههاى سعادت و رفع مشكلات و نيل به
مقاصد است و مقام رفيع و شأن منيع او هم
ايجاب مىكند كه اگر مضطرِّگرفتارى رو به
آن بزرگوار بياورد، به اذناللَّه به
خواسته خود برسد و به حاجتش دست يابد.
بله ممكن است در موردى آنچه را كه
انسان درخواست مىكند به صلاح او نباشد يا
كلاً مصلحت نظامات مقرّره الهى نباشد، در
اين مورد البته توسّل بى اثر مىماند و يا
به كلى حال دعا و توسّل از آدمى گرفته
خواهد شد.
چنانكه مرحوم آقاى گلپايگانى نقل فرمود
كه: در زمان مرحوم آقاى
حاجشيخعبدالكريمحائرى، شخصى از اهل علم
از من درخواست كرد كه از آقاى حاج شيخ
وجهى براى مخارج او بگيرم. من اين را به
ايشان عرض كردم ولى مؤثر واقع نشد و چيزى
ندادند. من با خود گفتم: اكنون كه چنين شد
من به حرممطهر حضرتمعصومه
سلاماللَّهعليها بروم و براى آن شخص دعا
كنم، شايد كار او بدينوسيله حل شود. به
اين عزم به حرم مشرّف شدم و بسيار دعاكردم
ولى همين مطلب كه به خاطر آن رفته بودم
بكلى از يادم رفت و راجع به آن اصلاً دعا
نكردم!
حل مشكلات علمى
آنچه كه راجع به تأثير فراوان به ذيل
عنايت حضرت فاطمهمعصومه
سلاماللَّهعليها ذكر شد، منحصر به جنبه
مادى و اقتصادى و ظواهر زندگى نيست و در
اين محدوده خلاصه نمىشود بلكه آنانى كه
تشنه كام مقامات معنوى و يا زلال علماند
و به دنبال حلّ مشكلات علمى، گام
برمىدارند نيز از رهگذر توسّل و روى
آوردن به حرم مطهّر حضرت فاطمهمعصومه
سلاماللَّهعليها مىتوانند، مشكلات خود
را رفع كرده و حجاببها را از روى چهره
مطالب علمى بردارند و به مقصد عالى و هدف
والاى خود نايل گردند، بلكه از نقطهنظر
اينكه سازمان وجودى آن مكرّمه و كلاً
خاندان پيغمبر با علم و معرفت صورت گرفته
و خاندان علم و فضيلتاند، طلب نيل به علم
و كمال از آنان زمينه مساعدترى براى پذيرش
و اجابت دارد.
تاريخ نشان مىدهد كه افرادى با
استمداد از انفاس قدسيّه حضرت معصومه
سلاماللَّهعليها و در پرتو توسّل به ذيل
عنايت آن مكرّمه، حجابهاى علمى را كنار
زده، حقايق و نكاتى براى آنان از اين
رهگذر روشن شده است و بالاخره حوايج و
درخواستهاى علمى حاجتمندان نيز در اين
جايگاه باعظمت رواشده و درخواستكنندگان
به حاجت خود رسيدهاند.
مرحوم محدّث قمى
اعلىاللَّهمقامهالشريف در شرح حال
صدرالمتألّهين شيرازى نوشتهاند: از بعضى
از مشايخ خود شنيدم كه مرحوم ملاصدرا به
واسطه بعضى از ابتلائات از اقامتگاه خود
به دارالايمان قم كه عُشّ آن محمّد و حرم
اهلبيت صلّىاللَّهعليهوآلهوسلّم است،
مهاجرت كرد و به حكم اِذا عَمَّتِ
الْبَلْدانَ الْفِتَنُ فَعَلَيْكُمْ
بِقُمْ وَ حَواليها وَ نَواحيها فَاِنَّ
الْبَلاءَ مَدْفُوعٌ عَنْها؛
(57) هنگامى كه فتنهها و
ابتلائات شهرها را فراگرفت بر شما باد به
قم و حوالى آن، زيرا فتنهها از آنجا رفع
گرديده است. به قريهاى از قراى قم كه در
چهارفرسخى آن شهر واقع و موسوم به "كهك"
است، پناه برد و گاهگاهى كه بعضى مطالب
علميّه بر او مشكل مىگرديد، از كهك به
زيارت حضرت فاطمهمعصومه
سلاماللَّهعليها تشرّف مىيافت و از آن
حرم فيض آثار بر او افاضه مىشد.
سپس محدّث بزرگوار در تأييد اين جريان
مىگويند:
فاضل اشكورى لاهيجى، در كتاب محبوب
القلوب، در احوال
خاتمالحكماءاليونانيّين، ارسطاطاليس
فرموده است: چون ارسطو در بلده اسطاغيرا
از دنيا رحلت كرد، اهل آنجا استخوانهاى او
را پس از آنكه پوسيده شده بود در ظرفى از
مسّ گزاردند و آن را در موضعى دفن كردند و
آن مكان را مجمع خود قرار داده، از براى
مشورت در كارهاى بزرگ و امور جليله در
آنجا جمع مىشدند و هر وقت مطلبى از فنون
علم و حكمت برايشان مشكل مىشد، قصد آنجا
را نموده، برسر قبر او نشسته، مشغول به
مناظره و مباحثه مىگرديدند، تا آنكه مشكل
ايشان حلّ و مطلبشان واضح و روشن مىشد و
چنان اعتقاد داشتند، كه آمدن بر سر قبر
ارسطوطاليس بر عقل و ذكاء آنان مىافزايد
و اذهانشان را پاك و تلطيف مىنمايد.
محدث بزرگ در اينجا اضافه مىكند: پس
هرگاه حكماى يونان، اين نحو اعتقاد به
استخوانهاى پوسيده ارسطاطاليس داشته
باشند، عجبى نيست كه حكيم الهى و فيلسوف
امامى، صدرالمتألّهين، هرگاه مسألهاى
علمى بر او مشكل شود، از چهارفرسخى قم به
قصد تشرّف به آستان ملكپاسبان حضرت
سيّدتنا فاطمه سلاماللَّهعليها كه مهبط
فيوضات ربانيه و تجليّات سبحانيّه است
حركت كند، براى آنكه علوم بر او افاضه شده
و مطالب عويصه برايش كشف و حلّ گردد.
(58)
كسان ديگرى نيز در همين موضوعِ حلّ
مشكلات علمى توسّل به آن بانوى زمانه
پيداكرده، خداوند قادر متعال به بركت آن
وجود پاك و آن گوهر تابناك و بىهمتاى
هستى افاضه مطالب كرده و حلّ قضيه و مشكل
علمى و جواب مسأله غامض را به ذهن توسّل
جويان القا و الهام فرموده است.
يكى از علماى برجسته و پرهيزكار در
حاشيه كتاب مكاسبى كه از روى آن تدريس
مىكردهاند در صفحه 143 (بحث ترتّب عقود
متعدّده بر مال مجيز) نوشتهاند:
بسماللَّهالرحمنالرحيم. ديروز هرچه
روى اين قسمت، مطالعه و فكر نمودم برايم
روشن نشد و موقع مباحثه شد، با بناء بر
اينكه با تصريح به ابهام مطلب در اين قسمت
درس را بگويم، آماده حركت شدم و هنگام
خروج از منزل با توسّل به حضرت معصومه
سلاماللَّهعليها، خزينهغيرمنقوصهالهى
سلاماللَّهعليها، دعانمودم و بيرون
رفتم. ديگر حتى فكر مطلب هم نبودم. امّا
همينكه نزديك صحن مطهّر رسيدم،ناگهان
خصوصيّات مطلب از اول:
"وللعقوداللاحقة..." تا "على المعوّض
ابتداً" به ذهنم، به اذن اللَّه تعالى و
بركت سيّدتنا فاطمهمعصومه
سلاماللَّهعليها القا شد و روشن گرديد.
وَالْحَمْدُ لِللَّهِ عَلى آلائِهِ وَ
نِعَمِهِ، اِلهى بِفاطِمَةَ بِنْتَ مُوسَى
بْنِ جَعْفَرٍ اَلْهِمْنا كُلَّ خَيْرٍ وَ
وَفِّقْنا لِما تُحِبُّ وَ تَرْضى اِنَّكَ
عَلى كُلِّ شَىْءٍ قَديرٌ.
21شوّالالمكرم1411
اين بحث و نكات و مطالبى كه پيرامون آن
گفته شد، توجّه و آگاهى مىدهد كه علماى
اعلام و طلاب و فضلا مىتوانند علاوه بر
مطالعات مستمرّ و دقّت و باريكشدن در
مطالب از مسير توسّلات نيز قسمتى از مسايل
علمى خود را حل كنند، به ويژه براى
روحانيّت قم كه ميهمانان مستمرّ حضرت
فاطمهمعصومه سلاماللَّهعليها بوده،
همواره بر سر سفره احسان و لطف آن بانوى
بهشتى نشسته و به انواع نعم مادّى و معنوى
متنعّم و برخوردارند، در اين نوع مشكلات و
مسائل، دست توسل به ذيل عنايت اين كانون
خير و احسان زده، او را در خانه خداوند
متعال، واسطه كنند تا به بركت آن بزرگوار
شفّافيّت ذهن و قوّت حافظه پيداكرده، قوّه
درّاكه در آنان نيرومند گردد و به زودى به
عمق مسائل و مطالب رسيده و يا اگر مشكلى
در راه رسيدن به مطلب است، خداوند مرتفع
سازد و راه نيل به مطالب را هموار فرمايد.