راه اصلاح يا امر به معروف و نهي از منكر

آيت اللّه العظمى حاج شيخ لطف‏اللّه صافى(مد ظله العالى)

- ۷ -


علل بى اعتنايى به امر به معروف و نهى از منكر

وقتى كمال اهتمام به تأكيد دين اسلام را راجع به امر به معروف و نهى از منكر در قرآن مجيد و احاديث شريفه مطالعه مى كنيم و به مصلحت و فايده قيام به اين واجب دينى و اخلاقى متوجه مى شويم و از طرفى كوتاهى و مسامحه اغلب افراد را در انجام اين وظيفه مى بينيم، حق داريم كه از علت اين تقصير و بى اعتنايى، تفحص و جستجو نماييم و بپرسيم:

چگونه است كه با آنكه بسيارى از مصالح و فوايد اداى اين تكليف و زيانهاى ترك آن را همه مى دانيم از مسامحه و كوتاهى درباره آن نمى پرهيزيم؟

چرا با آنكه كسان و بستگان خود را گرفتار فقر اخلاقى و انواع آلودگيهايى كه ضرر آن به مراتب از ضرر هر مرض و آفت و فقر مادّى بيشتر است مى بينيم به جاى آنكه در مقام راهنمايى و نجات آنان از اين مهالك و زيانها برآييم، سكوت و خاموشى اختيار مى كنيم؟

چگونه است كه اگر كسى داراى مال و مقامى باشد از بى ادبيها و كارهاى نامشروع و گناهانى كه مرتكب مى شود چشم پوشى مى گردد و كسى آنها را مؤاخذه نمى كند در حالى كه از يك فرد عادى گاهى در ترك اولى هم بازخواست مى شود؟

علل اين بى قيدى بسيار است كه اهم آن را بيان مى نماييم:

اوّل: «ضعف ايمان» را كه علت العلل اين بى اعتنايى است يادآور مى شويم. آرى، ضعف ايمان به خدا، علت العلل اين بى اعتنايى و بيشتر بدبختى هايى است كه گريبانگير بشر مى شود. ضعف ايمان قدرت و شجاعت اخلاقى را از انسان سلب كرده و او را تحت نفوذ و مرعوبيت از قدرتهاى موهومه و اعتبارات ظاهريه، خوار و زبون مى سازد. بدترين نقطه ضعف انسان كه با وجود آن او را از هيچ عمل زشت و ارتكاب خلاف وظيفه نمى توان مصون دانست، بى ايمانى و بى دينى است.

تاريخ را ورق بزنيد و به پرونده هاى جرايم و جنايات مراجعه فرماييد تا بفهميد ضحاكها، چنگيزها، يزيدها، حجّاجها و ساير ديكتاتورها و جبّاران و همچنين خيانتكاران و وطن فروشها و بيگانه پرستها و دزدها و آدمكشها و بى ناموسها و عيّاشها و ميليونرها و اغنياى بى رحم و چاقوكشها و جيب برها و... از چه دسته و طايفه اى هستند.

بى ايمانى به خدا، انسان را نسبت به مخلوق ضعيف، متملق مى سازد تا براى خوشامد اشخاص چاپلوسى كند و از اداى تكليف خوددارى نمايد. بى ايمانى صفت استقامت و ضبط نفس و شهادمت او را مى كشد.

ايمان نيرويى است كه انسان را توانا و قوى الاراده مى سازد. مؤمن از هيچ چيز مانند خلاف وظيفه و معصيت خدا نمى پرهيزد. چنانچه از پيغمبر اكرم ـ صلّى الله عليه وآله وسلّم ـ در كتاب مكارم الاخلاق روايت نموده است كه به ابوذر فرمود:

«انّ المؤمن ليرى ذنبه كانّه صخرة يخاف ان تقع عليه وانّ الكافر يرى ذنبه كانّه ذباب مرّ على انفه».(60)

يعنى: «مؤمن گناه خود را مانند سنگ بزرگى مى بيند كه مى ترسد بر سر او بيفتد، و كافر و بى ايمان گناه خود را مانند پشه مى بيند كه بر بينى او مرور كرده باشد».

آن كس كه ايمان به خدا دارد و اعتمادش به اوست از كاينات در مقام انجام تكليف انديشه نمى كند مانند پيغمبر اسلام كه در برابر لجوج ترين و سخت دل ترين مردم مثل اعراب جاهليت، قيام نمود و چنان مردمى را كه از راه علم و ايمان و عدالت و رحم و انسانيت بركنار بودند، به راه دانش و معرفت و ترحّم و برادرى و ايمان به خدا وارد كرد.

دوّم: «طمع است». از حضرت اميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ مروى است كه فرمود:

«اَكْثَرُ مَصارعِ الْعُقُولِ تَحْتَ بُرُوقِ الْمَطامِعِ».(61)

يك نقطه ضعف ديگر در انسان وجود دارد به نام «طمع». بسيارى از مردم با آنكه آگاه و ملتفت هستند و خسارت ترك امر به معروف و نهى از منكر را مى فهمند، براى طمعى كه به مال يا استفاده از مقام اشخاص دارند به خيال آنكه اگر فلان شخص را امر به معروف كنند از مال او يا رياست او بى بهره مى مانند، در اداى اين وظيفه سهل انگارى روا داشته و بسا كه در حضور آنها معصيتها واقع شود كه چون خوى زشت طمع، آنان را فاقد حريت و آزادمنشى و صراحت لهجه كرده از نهى از منكر خوددارى مى كنند.

سوّم: «ترس بى جا و خوف بيمورد است». بطورى كه بعداً عرض خواهد شد در جايى كه مفسده توليد گردد، ترك امر به معروف و نهى از منكر جايز است كه موارد آن را اشخاص روشن ضمير و آشنا به اوضاع و احوال اشخاص ملتفت مى گردند. اما پاره اى را براى آنكه رشد و بلوغ اخلاقى ندارند بيم و ترس بيجا غالباً از اداى اين تكليف باز مى دارد و در پيش خودشان براى يك امر به معروف و نهى از منكر ساده و سهل كه به هيچ مانع و محذورى برخورد نمى كند، محاذير و موانع بسيارى فرض نموده و خود را به خيال خويش، معذور مى سازند. حتى گاهى اين مردم ترسو به ديگران هم كه امر به معروف و نهى از منكر مى كنند اعتراض مى نمايند و آنها را احساساتى و بى فكر مى شمارند!

چهارم: «نداشتن قوه تحمل و بردبارى و مدارا كردن با مردم و استقامت و پشتكار است». اينگونه اشخاص نمى توانند دنبال مقصود بروند و اولين پيشامد و ابتلا آنها را خسته و دماغشان را افسرده مى سازد. مخصوصاً در امر به معروف و نهى از منكر، غالباً انسان گرفتار استهزاء و تمسخر، بلكه اذيت و آزار جهّال و نادانان مى شود و اگر خويشتن دار و قوى الاراده نباشد، ممكن است در قدم اول خود را از دست بدهد و عقب نشينى كند.

در قرآن كريم خداوند متعال حالات پيغمبران و انبيايى را كه به استهزاء و مسخره قوم گرفتار شدند ولى موقعيت و مقام خود را حفظ نموده و از دعوت خود تعقيب كردند بيان فرموده است تا مسلمانان بدانند اين استهزائات و تمسخرات تازگى نداشته و پيوسته نادانان با مصلحين و پيغمبران و اولياى خدا همين معامله را داشته اند.

بهترين سرمشق براى يك مسلمان در اين موضوع، تاريخ پيغمبر اكرم ـ صلّى الله عليه وآله ـ است; زيرا آن حضرت در اذيت و استهزاء و گستاخيهاى قوم، صبر و تحمل را به نهايت رسانيد. انواع صدمات و اهانتها و بى ادبيها كه به آن بزرگوار مى شد او را بقدر سر مويى از راه و رويه اى كه داشت منحرف نمى ساخت. با كمال خوشرويى، خوش خلقى، و خوش برخوردى تمام، آن بى ادبيها را به حكم «اِدْفَعْ بِالَّتى هِىَ اَحْسَنُ»(62) دفع مى فرمود و از خيرخواهى و نيكى درباره آنها دريغ نمى كرد. هيچوقت در كار دعوت و هدايت خلق، اظهار سستى و خستگى نفرمود، حتى از آن كسانى كه به او ايمان آورده بودند چون نسبت به آداب اسلامى آشنا نبودند، بى ادبيها مى ديد و مؤاخذه نمى نمود و با نرمى و مهربانى به آنها ادب، اخلاق و انسانيت مى آموخت.

امروزه بسيارى از ما به محض آنكه با كوچكترين مكروه و خلاف طبع و ناملايمى برخورد كنيم خود را از اداى تكاليف معاف مى شماريم و نيروى شكيبايى ما بقدرى ضعيف است كه در برابر يك خلاف ميل و مكروه طبعى، حالت مقاومت و صبر نداريم.

از حضرت اميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ روايت شده است كه در ضمن بياناتى فرمود:

«اَلصَّبْرُ مِنَ الاْيمانِ كَالرَّاْسِ مِنَ الْجَسَدِ وَلاخَيْرَ فى جَسَد لا رَأْسَ مَعَهُ وَلاْ فى ايمان لاصَبْرَ مَعَهُ».(63)

يعنى: «صبر از ايمان بمنزله سر است از تن و خيرى در تنى كه سر ندارد نيست و خيرى نيست در ايمانى كه با او صبر نيست».

پنجم: «يأس و نوميد از حصول مقصود است».

بسيارى از مردم وقتى كثرت اهل معصيت و طغيان و قوه و قدرت و تظاهرات و رونق بازار آنها را مى بينند، گمان مى كنند با امر به معروف و نهى از منكر مخصوصاً با نداشتن همكار، نمى توان كارى انجام داد و مردم را عوض نمود; مثلا چگونه مى شود با بى حجابى چند هزار نفر زن در مثل شهر تهران مبارزه كرد با آنكه بسيارى از آنها به كسانى كه در رأس امور كشور اسلامى جعفرى واقع هستند، انتساب دارند؟

يا چطور مى شود از اين اختلاط و معاشرتهاى زنان اجنبيه با مردان اجنبى و ميهمانيهاى فاميلى كه در ميان طبقه به قول خودشان متنوّر و متجدّد، مرسوم شده، جلوگيرى نمود؟

چگونه مى شود مردم را از شنيدن نغمات نامشروع و آوازهاى غنا و ساز و غيره با آنكه اداره راديوى كشور از پخش آن خوددارى ندارد، باز داشت؟

چگونه بايد استعمال مسكرات و ترياك را موقوف ساخت، در حالى كه عوض برچيدن ميكده ها و مؤسسات و شركتهاى مى فروشى، ماليات براى آنها معين مى كنند؟

چطور مى شود مردم را از شرّ مأمورين خائن و رشوه خوارى كه حقوق ضعفا و فقرا را حيف و ميل مى كنند و بيت المال كشور را به جيب مى زنند، خلاص ساخت؟

چگونه بايد دادگسترى را بر يك اساس منظمى كه شايسته يك كشور اسلامى است قرار داد تا حيثيات مقام قضا و داورى را يك مشت مردم بى علم، بى لياقت، فاسق و فاقد صلاحيت، آلوده ننمايند؟

چطور بايد با اين اختلاف طبقاتى و اين سرمايه داران و ثروتمندان و ملاّكين بى رحم و نامسلمانى كه پيدا شده اند، مبارزه كرد و اموال نامشروع آنها را در تأسيس مؤسسات خيريه و كمك به بينوايان و ضعفا و اداى حقوق شرعيه بكار گرفت و چگونه و چگونه و چگونه....

پاسخ اين سخنان اين است كه اين مطالب، همه مولود همان روحيّه يأس و نوميدى است وگرنه با تمام اين فسادها مبارزه ميسّر است و مى توان به همه اين اوضاع زشت خاتمه داد و تمام تشكيلات و سازمانها با تشويق مردم درستكار و صالح و امر به معروف و نهى از منكر از وضع فعلى نجات داد; زيرا اينطور كه بعضى تصور مى كنند كه فساد در همه شئون اجتماعى رخنه كرده و همه افراد را خراب نموده، نيست. در تمام طبقات، اكثريت مردم صحيح و يا كسانى هستند كه قابل اصلاحند.

اگر جمعى زنان زمام گسيخته در اثر تربيت فاسد خانوادگى و هوسرانى و يا تبليغات و تحريكات بيگانگان و دشمنان اسلام و مسلمانان و يا فشار زندگى اقتصادى و خوددارى اغنيا و توانگران از اداى وظايف خود، متمايل به بى عفتى و بى حجابى باشند و با وضع زننده در حاشيه خيابانهاى تهران ديده شوند كه متاع عفت و عصمت خود را در معرض فنا و آلايش گذارده و باعث تهييج شهوات هزاران جوان معصوم مى گردند و اين همه فساد و آدمكشيها و بى عفّتى هايى را ـ كه در اين مملكت بى سابقه است ـ درست مى كنند در مقابل، تمام زنهاى پاكدامن و مسلمه اين مملكت كه اكثريت را تشكيل مى دهند به حجاب و عفت و تستر، افتخار مى كنند.

اگر يك دسته از خانمها براى همين معاشرتهايى كه با مردان بيگانه دارند از سقط جنينها و خيانت به همسرهاى خويش و به هم زدن نظم زندگى عائله، باك ندارند و خود را از لذت و حظّ زندگى با شوهر و فرزند و خانه دارى محروم ساخته اند، در عوض چندين ميليون خانمهاى نجيبه و عفيفه در اين كشور هستند كه يك عمر با صداقت، صميميت و فداكارى با شوهر خود زندگى كرده و يك عائله بزرگ را نگاهدارى مى نمايند.

اگر نغمات موسيقى و ساز و آواز هست، هزاران مسجد و منبر و مجالس وعظ و سخنرانيهاى اخلاقى و دينى هم وجود دارد كه تعداد آنها از كثرت با اين مجالس لهو و لعب، طرف مقايسه نيست. اگر رشوه خوار و خائن در كارمندان دولت يا مؤسسات ديگر وجود دارد، افراد صالح و درستكار هم هستند كه چرخهاى بسيارى از تشكيلات جامعه به دست همانها در گردش است.

پس با اين همه همراه و همكار واقعى و موافقى كه داريم، جا ندارد كه از تأثير امر به معروف نااميد شويم و از انجام وظيفه، خود را معاف بدانيم.

طرفداران حق و عدالت اگر در عِدّه و عُدّه و قدرت قوّه كم هم باشند، عاقبت پيروزى و ظفر نصيب آنها خواهد شد:

«كَمْ مِنْ فِئَة قليلَة غَلَبَتْ فِئَةً كَثيرَةً بِاِذْنِ اللهِ».(64)

مگر تظاهرات اهل معصيت و باطل، موجب سقوط تكليف مى گردد؟ مگر شدت و اصرار آنها نور خدا را خاموش مى سازد؟

«وَيَأْبَى اللهُ اِلاّ اَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْكَرِهَ الْكافِرُونَ».(65)

مگر نه حضرت رسول ـ صلّى الله عليه و آله ـ يك تنه شروع به دعوت فرمود و در برابر يك دنيا جهل و انحراف و شرك و ستم، پرچم توحيد را بلند نمود و خدا هم به مدلول آيه كريمه: «اِنْ تَنْصُرُوا اللهَ يَنْصُرْكُمْ»(66) او را يارى كرد و كلمه او را بلند نمود.

ششم: «شفقت و مهربانى است». گاهى علاقه و مهربانى انسان نسبت به شخصى ـ خصوصاً اگر خويش و نزديك او باشد و به ويژه اگر فرزند او باشد ـ او را از مؤاخذه و تأديب و تربيت و اظهار حقّ بر ضرر او باز مى دارد، يكى از وظايف مسلمانى اين است كه در اجراى قانون و مقررات، يا اداى شهادت يا امر به معروف، ميان خودى و بيگانه فرق و تفاوتى نگذارند. چنانچه در قرآن مجيد مى فرمايد:

«يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُونُوا قَوّامينَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ للهِِ وَلَوْ عَلى اَنْفُسِكُمْ اَوِ الْوالِدَيْنِ وَالاْقْرَبينَ»(67)

يعنى: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، همگى برپادارندگان عدالت و قسط باشيد و براى خدا گواهى و شهادت دهيد اگرچه بر ضرر خودتان يا پدر و مادر يا نزديكانتان باشد».

و در آيه ديگر مى فرمايد:

«اَلزّانيَةُ وَالزّانى فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِد مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَة وَلاْ تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فى دينِ اللهِ اِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ»(68)

يعنى: «زن زناكار و مرد زناكار را به هر يك صد تازيانه بزنيد و در دين خدا، يعنى اجراى حدود و مجازاتهاى شرعيّه مراعات رأفت ننماييد اگر به خدا و روز جزا ايمان داريد».

در كتابهاى تاريخ است كه در سال فتح مكّه (سال ششم هجرت) در ايّام توقّف پيغمبر اكرم ـ صلّى الله عليه وآله ـ فاطمه مخزوميه دختر اسودبن عبدالأسد، برادرزاده سلمة بن عبدالأسد كه از اشراف قبيله بنى مخزوم بشمار مى رفت، دزدى نمود و در موقع سرقت دستگير شد. چون او را به حضور پيغمبر ـ صلوات الله عليه وآله ـ آورند، رسول اكرم فرمان داد تا دست او را قطع كنند. خويشاوندان او اسامة بن زيد را برانگيختند تا نزد پيغمبر از او شفاعت كند. وقتى اسامه زبان به شفاعت گشود و تقاضاى عفو او را كرد، رنگ و چهره پيغمبر ـ صلّى الله عليه وآله ـ تغيير كرد و اسامه را توبيخ نمود و فرمود:

«لايشفع فى حدّ فانّ الحدود إذا انتهت الى فليس لها مترك».

يعنى: «درخواست شفاعت در اجراى حدّ نكن همانا حدود، هرگاه نزد من ثابت شد راه صرف نظر نخواهد داشت».

اسامه نادم و پشيمان گرديد و از پيغمبر تقاضا كرد كه براى او استغفار نمايد. پيغمبر فرمود: امم گذشته و پيشينيان از آن جهت نابود شدند كه چون از بزرگان ايشان يك نفر مرتكب دزدى مى گشت او را رها مى كردند و كيفر نمى دادند و چون ضعيفى اين گناه را مى نمود، او را به كيفر گناهش مى رساندند. سوگند بدان خدايى كه جان محمّد در دست اوست اگر فاطمه دختر محمّد، دزدى كند فرمان دهم تا دست او را قطع كنند.(69) پس از آن فرمود تا دست فاطمه مخزوميه را بريدند و بر او ترحّم فرمود و او را عطا مرحمت كرد. فاطمه عرض كرد: آيا توبه من مقبول است؟ فرمود: از گناه خويش مانند روزى هستى كه از مادر تولد يافتى.

احكام شرعيه امر به معروف و نهى از منكر

پيش از اين تذكر داديم كه بايد كسانى كه امر به معروف و نهى از منكر مى كنند، مسايل و احكام شرعيه آن را بدانند تا آنكه مرتكب اشتباه نشده و بر خلاف تكليف شرعى خود، رفتارى ننمايند. و هر گاه كسى بى اطلاع از احكام و آداب شرعيه آن، امر به معروف نمايد علاوه بر آنكه بيشتر اقدامات او بيجا و بى مورد واقع مى شود، ممكن است نادانيها و كارهاى ناروايى كه به نام امر به معروف و نهى از منكر مرتكب مى شود، باعث توليد مفاسد و زيانهاى بسيار گردد. از اين جهت از خوانندگان محترم تقاضا مى شود كه در اين فصل دقت بيشتر فرموده مراقبت كنند كه آلت دست و وسيله اجراى مقاصد پست مغرضين و مفسدين و مردمان فتنه جو نشده در حدود وظايف و تكاليف شرعيّه خود در امر به معروف و نهى از منكر ساعى باشند.

و چون شايد پاره اى از خوانندگان عزيز معلومات مهمه در قسمت مسايل امر به معروف نداشته باشند، محض اطلاع و مزيد بصيرت آنان بعض احكام شرعيه امر به معروف و نهى از منكر را در ضمن چند فرع، مطابق فتواى حضرت مستطاب استادنا الأكبر آية الله العظمى آقاى حاج آقا حسين طباطبايى بروجردى ـ مع الله المسلمين بطول بقائه ـ ذكر مى نماييم.(70) و(71):

فرع اوّل: امر به معروف و نهى از منكر، واجب كفايى است كه اگر يك نفر هم آن را انجام دهد از ديگران ساقط مى شود و اگر هيچكس اقدام نكرد، همه در ترك آن مسئول و معاقب هستند.

فرع دوّم: امر به معروف و نهى از منكر واجب نمى شود مگر آنكه شرايطى كه ذكر مى گردد موجود باشد:

اوّل: آنكه امركننده به معروف و نهى كننده از منكر، علم داشته باشد، يعنى بداند كه آن فعل منكر است يا معروف، حرام است يا واجب، تا در غلط و اشتباه نيفتد و امر به منكر و نهى از معروف ننمايد. و امر به مستحبات و نهى از مكروهات را كه مستحب است با امر به واجبات و نهى از محرّمات كه واجب است اشتباه نكند.

دوّم: آنكه احتمال تأثير بدهد، پس با علم به عدم تأثير، واجب نيست. و همچنين است هرگاه احتمال تأثير نزد عقلا مورد اعتنا نباشد كه در اين صورت هم وجوب معلوم نيست.

سوّم: آنكه تارك واجب يا فاعل حرام اصرار بر آن داشته باشد. پس با علم به امتناع و ترك اصرار، واجب نيست و در صورت ظهور اماره اى كه موجب اطمينان باشد بر امتناع و ترك اصرار، عدم وجوب بعيد نيست. و تصميم گرفتن شخص به ارتكاب منكر و ظهور اين معنى كافى است در وجوب امر به معروف و نهى از منكر اگرچه مقصودش ارتكاب آن يك دفعه باشد و اصرار بر تكرار آن نداشته باشد.

چهارم: آنكه امر به معروف و نهى از منكر متضمّن مفسده و ضررى به خود آمر و يا مال او يا يكى از مسلمانها نباشد، ولى شرطيت اين معنى به اطلاقه معلوم نيست. بعيد نيست به اختلاف مراتب منكر و مراتب ضرر مختلف شود.

فرع سوّم: صدور منكر بايد به طريق معتبر شرعى احراز شود. پس احتمال و مجرد ظنّ كافى نيست و تفحّص و جستجو از احوال مردم به نام امر به معروف و نهى از منكر لازم نيست، بلكه در بعض موارد حرام است.

فرع چهارم: منكر بودن فعل در پيش فاعل بايد محرز باشد، پس در مسايل خلاف اگر احتمال داده شود فعلى نزد فاعل آن. منكر نباشد، واجب نيست و همچنين است اگر احتمال جهل او را به حكم يا به موضوع دهد. بلى از باب ارشاد و تعليم جاهل و تنبيه غافل بايد او را متذكر سازند نه از باب امر به معروف و نهى از منكر.

فرع پنجم: براى امر به معروف و نهى از منكر سه مرتبه است:

اوّل: انكار قلبى است بطورى كه مأمور و منهى به آن ملتفت شود مانند كناره گيرى و ترك معاشرت و مجالست و اظهار كرامت، مثل روى درهم كشيدن و اظهار تنفّر از اهل معاصى.

دوّم: منع كردن به زبان است، ابتدا به نصيحت و موعظه و كلام ليّن و اگر مفيد نشد، به تهديد و تهويل و اگر مؤثر نگشت، به درشتى و خشونت و اگر نه به دشنام از قبيل لفظ جاهل و نادان و مثل آن.

سوّم: منع كردن است به دست كه پس از آنكه از تأثير منع لسانى مأيوس شد، با دست نهى از منكر كند با رعايت «الايسر فالايسر» مثل آن كه ابتدا او را نگاه دارد كه مرتكب معصيت نشود و اگر فايده نكرد او را بزند بشرط آنكه سبب جراحت و قتل نشود. و هرگاه تأثير آن در حقّ كسى موقوف به رساندن جراحت يا قتل باشد جايز نيست مگر با اذن فقيه جامع الشّرائط در زمان غيبت.

فرع ششم: در هر مورد كه امر به معروف و نهى از منكر بدون ايذاء و اهانت ميسّر مى شود، ايذاء و اهانت حرام است و در امر به مستحب و نهى از مكروه، ايذاء و اهانت مطلقاً جايز نيست.