پاسخ هشتم : آتش عذاب فراگير و برزخ
قرنطينه قيامت
همان طور كه شنيده اى در متون اسلامى (قرآن و روايات) براى مجازات مجرمان از عذاب
هاى مختلف نام برده شده ، كه همگى حكايت از آن دارد، چون جزا بازتاب عمل است ،
بنابراين بر اساس هر عمل ، گناهكار، كيفر مناسب آن را خواهد ديد اما در بين آنها
تنها با كيفر آتش به همه مجرمان هشدار داده شده است .
و اين را نيز شنيده اى كه دنيا مزرعه عقبى است اگر از سويى بر اساس نظريه علمى (يا
حقيقت ثابت) همه پديده هاى مادى زنده اين جهان بر اثر مرور زمان انرژى حرارتى
خورشيد را در خود ذخيره مى كنند، بنابراين بايد گفت پيكر انسان كه خود يكى از
مصاديق بارز ماده است و مانند همه عناصر مادى زنده ، منبع ذخيره انرژى است ، پس مى
توان گفت با هر گناهى كه از انسان سر مى زند، چون در ديوان عمل (يا در وجودش) ثبت
مى شود، يك روزى به فرمان خدا همان گناه به صورت بازتاب عمل او به نام آتش كه در
سلول هاى وجودش ذخيره است ، شعله ور مى شود و همه ذرات هستى اش
را مى سوزاند.
به عبارت ديگر، ريشه وجود انسان مادى هر چند از خاك است اما در سايه رشد و پرورش با
مواد نباتى و حيوانى موجود در هستى ، مانند همان درخت و گياه سبز، انرژى خورشيد را
در وجود خويش ذخيره مى نمايد و خود جداگانه كانون مستقلى براى حرارت انرژى مى گردد
و از سوى ديگر، آدمى با هر گناهى كه مرتكب مى شود در حقيقت زمينه شعله ور ساختن آتش
را نيز در خود فراهم مى نمايد. چنانچه گناه ، سنگين و مستمر شود وجود انسان منبع
مملو ساختن خويش مى شود تا روزى كه شرايط لازم ، يعنى موعد مرگ فرا رسد و پس از يك
دوره برزخى و فعل و انفعالات اسرارآميز آن ، وقتى رستاخيز الهى برپا گردد و تكليف
نهايى محرز گردد، در جهنم موعود، وجود انسان يك پارچه به آتش تبديل شود و سلول ها و
ذرات آلوده وجودش را بسوزاند، مگر اين كه انسان به موقع و قبل از مرگ ، آگاه شود و
برگردد و از گناهش استغفار كند و خداوند با كيمياى توبه او، فلز ناخالص وجودش را به
طلاى خالص تبديل كند و به تعبيرى ديگر، منبع اشتعال آتش وجودش را با توبه جدى
يعنى عنصر شيميايى الهى ، به موقع خنثى و بلا و اثر و آلودگى نشسته بر دامنش را از
وجودش محو نمايد.
(51)
آيا نشانه هاى مستند و مشهودى در اين باب توان يافت ؟
بله ، براى اين كه اصل ثابت كمى آسان شود، بايد گوش هوش بسپرى كه آتش از پيش در
دنيا با انسان هست و به نشانه هاى زير به همه ، خصوصا بى ايمان ها و بدكاران احاطه
دارد:
الف) در پايان هر بند از دعاى جوشن كبير، استغاثه به درگاه خدا اين است كه خداوندا
ما را از آتش خلاص فرما
(52) ! و اين به معناى اين است كه گويا انسان در مهلكه اى باشد يا
در زندان و چاهى افتاده و از فرياد رسى براى خلاصى و نجات خود كمك مى طلبد.
ب) از يك سو در بسيارى از مآخذ دينى (( نار
)) كه به جاى جهنم و مقابل (( جنت ))
قرار گرفته حكايت از آن دارد كه شؤون جهنم و هويت و حقيقت آن به تمام معنا همان آتش
است و از سوى ديگر اين كه صريحا ياد شده كه جهنم در دنيا به كفار احاطه دارد
(53) ، چنين معنا مى دهد كه بر اثر گناهان ، در حقيقت نفس آتش ،
بدكاران را در همان دنيا فرا گرفته است و اين تعبير در دعاهاى مختلف ، خاصه در
تعقيب نمازهاى ماه رمضان به وضوح آمده كه : خدا يا بر من منت نه ، مرا از آتش آزاد
فرما
(54) !
پ) بى ترديد معناى جهنم و بهشت دو مفهوم متضاد در مكانند. همانطور كه در نمايش
داستان آدم و حوا آمده ، اصل بر اين است كه بر اساس جرم و جوهره انسانى خاكى ،
ابتدا او در بهشت نيايد باشد، ولى با ترك معاصى و بر اثر اعمال پسنديده توفيق ورود
به بهشت را پيدا مى كند، اما در مورد جهنم همان طور كه گفته شد و نيز بر اساس دو
اصل ثابت خلقت : (انسان پيوسته زيانكار است ، مگر مؤمن و صالح شود؛ نفس آدمى ، كشش
به بدكارى دارد)
(55) گويا گرفتارى او در جهنم و آتش محرز و مسلم است ، مگر اينكه با
ترك گناه و انجام دادن اعمالى بتواند از آن مهلكه خلاصى پيدا كند.
ت) بهشت در كتابهاى آسمانى و لسان روايات ، مجموعه اى غير قابل تصور انسان از قصرها
با فضاهاى زيبا و داراى نهرهايى از آب خوشگوار، شير خوش طعم و عسل مفصا، بوستان
هايى از سبزه ها و چمن ها و باغ هاى ميوه هاى رنگارنگ و خدمتگزارانى از حور و غلمان
و... است و هر كدام از مناظر و نعمتهاى آن ، جداگانه نيز قطعه اى از بهشت و به اهل
ايمان اختصاص دارد و بهشتيان در آنجا حيات طيبه خود را مى گذرانند، اما جهنم هر چند
كه مراتبى دارد اما چه سافل و چه اسفل آن داراى يك مفهوم و يك مصداق است و آن همان
(( نار )) فراگيرى است كه با عذاب هاى
وحشتناك ديگرى ، گناهكاران را بر حسب مراتب گناه در خود فرو گرفته است .
(56)
ث) هر كس كه با دين حق مرده است ، از آغاز مرگ تا معركه قيامت ، دوره هاى برزخى
تصفيه و پاكسازى زير را خواهد گذرانيد:
1) غسل داده شدن يا ضد عفونى از آلودگى هاى مادى ، مقدماتى براى ورود به عالم قبر.
2) چشيدن فشار قبر يا عصاره كشى كلى از قاذورات و ضايعات به جا مانده مادى .
3) استحاله تدريجى پليدى هاى پيكر مادى انسان به پاكى ها و پاكيزگى به دو شكل :
مستقيم تغييرات فيزيكى يا متلاشى شدن شكل ظاهرى جسم و فعل و انفعالات شيميايى يا
استحاله و تصفيه آن تا مرحله نهايى در درون خاك .
غير مستقيم مشاهده شكنجه ارواح بدكاران ، رؤ يت مناظر ناخوشايند آتش از سكرات موت
تا عرصه قيامت و تاءثير اضطرابات روحى بر دو بدن مثالى و مادى او و واكنش هاى هراس
انگيز روح كه به سبب عذاب جسم برزخى و مادى خواهد داشت .
4) گذشتن همه مردگان از مسير جهنم و كشيدن و چشيدن عذاب پايانى و بالاخره عبور از
پل سرنوشت ساز صراط، حتى براى كسانى كه كمترين لغزشى داشته اند
(57) و پاك شدن از آخرين زنگارها و پاكيزه گشتن از باقيمانده پلشتى
و پليدى هاى دنيا.
بنابراين بايد گفت ، به يك تعبير، دوره برزخ ، دوره قرنطينه قيامت و دوره آماده
سازى انسان براى ورود به بهشت موعود است ؛ به عبارتى ديگر چون دنيا اختلاطى از پاكى
ها و ناپاكى ها و بدى هاى مادى است و بر عكس ، بهشت جايگاه ملكوتى و مقدس و پاك است
و همان طور كه در قصه آدم ابوالبشر روشن شد با ناپاكى و پليدى سازگارى ندارد،
بنابراين براى ورود به آن جايگاه ، برگ جواز پاكى يا كارت مصونيت از ناپاكى لازم
است .
پس اگر آدمى قرار است به بهشت رود، چنانچه بدون توبه و ناپاك از دنيا آمده ، ابتدا
بايد جوهرش وجودش از كثافت هاى مادى و پليدى هاى گناه پاكسازى شود و چه بهتر كه با
جوهر آتش كه عالى ترين عنصر مطهر پاك كننده پلشتى ها و مطمئن ترين شيوه ضد عفونى
كردن آلودگى ها و ناپاكى هاست ، ضد عفونى شود و مدتى در آتش جهنم جرم گيرى نهايى
گردد تا براى ورود به بهشت آماده شود. به همين جهت است كه اهل كفر و شرك و نفاق و
ارتداد و برخى از صاحبان گناهان كبيره مانند قتل نفس به دليل نشر و پخش گستردگى
آلودگى هاى تطهير ناپذيرشان مانند گاز مشتعل ناشى از فوران چاه ها هميشه در آتش
كيفرشان خواهند سوخت .
ج) در مورد احاطه انسان به آتش (و براى تقريب و آشنايى ذهن) مى توان فرض كرد كه
رابطه دستيابى انسان به بهشت و سعادت يا فرو ماندن و فرسودن در ته دره آلود به
بيمارى است . كسى كه بايد به قله سلامت كوه بلند صعود كند، على القاعده از پايين
كوه و دره آن آغاز خواهد كرد و بى ترديد براى رسيدن به قله و فتح آن ، آدمى بايد از
پيچ و خم هايى بگذرد، تلاش كند و سختى را به خود هموار سازد تا برفراز آن دست يابد
و سلامت خود را تضمين نمايد و بر عكس براى ابتلاى به بيمارى واگير، همان ماندن در
دره آلوده يا همان نسپردن و نپيمودن به بلندى ها كافى است .
براى وصول به بهشت ، پيمودن در صراط مستقيم ، دل كندن از زينت هاى دنيا و سير كمالى
لازم است ، اما براى جهنمى شدن ، تنها به همان در جا زدن در بستر مادى حيات و سرگرم
شدن به علقه هاى دنيوى هشدار داده شده است . لذا براى دستيابى بهشتيان به مغفرت
الهى و وصول به بهشت ، شتاب در حركت و شركت در مسابقه و سير و سلوك يا سير تكاملى و
رسيدن به مدارج عاليه كمال توصيه شده است ،
(58) اما براى جهنمى شدن كافى است كه آدمى در بستر مادى غرق شود و
از حركت معنوى باز ماند. همت و حركت ملكوتى ، مقدمه صعود به بهشت است ، اما دون
همتى و معطل ماندن در ماديات دنيا به معناى هلاكت و سقوط در جهنم است .
براى بهشت بايد خود را بالا كشيد، ولى براى جهنم فقط بايد از سير و سلوك و بندگى
دست كشيد.
براى بهشت بايد خود را بايد بالا كشيد، ولى براى جهنم فقط بايد از سير و سلوك و
بندگى دست كشيد.
پس انسان تا در دنياست و با زرق و برق دنيا قرين است ، در حقيقت در احاطه آتش و
تهديد به سوختن است . اگر وجود خويش را در همين دنيا در زير سپر ايمان و عمل صالح
مستور ساخت ، وقتى اجل موعود فرا رسيد از آتش خواهد رست و به بهشت جاويدان دست
خواهد يافت ، اما اگر خود، مواد و منبع شعله ور ساختن آتش را با گناه و اعمال بدش
در دنيا فراهم ساخت ، به محض عبور از پل مرگ ، يك باره منفجر خواهد شد و خود را در
دوره برزخ با پيكر مثالى و در قيامت و پس از آن با همين جسم و روح در همان آتش
گناهش تا مدت ها يا ابد خواهد سوخت .
(59)
چ) هر چند هر گناه با هر سنخيت جوهرى اش كيفر مناسب خود را خواهد داشت ، اما كيفر
آتش جامع همه كيفرها و نهايى آنهاست . لذا قوم نوح با آنكه با عذاب غرق شدن گرفتار
و نابود شدند، در پى آن به كيفر آتش معذب گرديدند.
(60) و نشانه هاى برزخ پيداست اگر به انسان گناهكار انواع عذاب هاى
مانند رسوا و افشا شدن ، مسخ چهره ، دستان بريده ، كرى و كورى ، چشيدن آب جوش حميم
، خوردن ميوه تلخ درخت زقوم ، جويدن زبان ، وارونگى يا سرو ته شدن اندام ، بدبويى
نفرت انگيز، غل و زنجير شدن ، تازيانه خوردن و... وعده داده شده ، آتش ، عذاب مشترك
و جامع همه آنهاست .
حال با دقت به يك اصل انكارناپذير، كه اگر آتش مصداق كامل و جامع كيفرهاى بدكاران
است كه هست و اگر انرژى متراكم در موجودات زنده طبيعت به محض فراهم شدن شرايط و
مواد سوختنى نفت و گاز و بنزين و جرقه اشتعال ، همه تبديل به آتش خواهند شد و به
اصطلاح رستاخيز انرژى ها برپا خواهد شد،
(61) بنابراين جايگاه اتم و اكمل آن در قيامت است و در نتيجه
پيكرهاى مجرمان كه خود يكى از مصاديق مستند منبع انرژى محترقه و آتش زاست ، محققا
با تراكم گناه و فراهم شدن شرايط سوختن در آنها برپايى رستاخيز الهى (بهشت و جهنم)
از ديدگاه علل و اسباب كامل تر و روشن تر قابل درك و فهم خواهد بود، زيرا كه بر
اساس سنخيت عمل و عكس العمل و رابطه گناه و كيفر، آتش جهان آخرت بايد با پديده گناه
و پليدى عمل به تعبيرى مقابل و به مجانس باشد تا تاءثيرات گسترده و فراگير گناه
آدمى را كيفر برابر و هماهنگ دهد.
(62)
پاسخ پرسش هشتم ، هر چند طولانى اما مفيد بود. اينك كنجكاو بدانم كه به طور كلى
ارواح مردگان در برزخ به چند طبقه تقسيم مى شوند.
پاسخ نهم : ارواح برزخى سه دسته اند
همان طور كه انسان زنده در طول حيات مادى بر اساس موقعيتى كه در جامعه پيدا مى كند
در طبقه خاص اجتماعى خود جا مى گيرد، روح انسان نيز بر حسب مراتب تهذيب و تزكيه اى
كه در همين عالم مى بيند، پس از مرگ و در برزخ در جايگاه خاص خود قرار مى گيرد، هر
چند كه اين تقسيم با تقسيم سه گانه قيامت فرق دارد.
(63)
اما انبيا و چهارده معصوم عليهماالسلام بر اساس عصمت و طهارتى كه در نظام آفرينش
دارند و چون در همه عمر، با آن كه در جمع خاكيان زيستند، ولى هيچ گونه گردى از
ناپاكى ها و كدروت ها بر دامن پاكشان ننشسته است ،
بعد از مرگ و گذر از پل نهايى نشئه خاك ، جايگاه ويژه اى در ملكوت اعلى دارند كه
رسيدن به عرصه مقام روحى آن پاك سرشتان و ارزيابى از ساحت قدس ملكوتى شان در عالم
برزخ ميسور نيست و جايگاه رفيع ارواح اين زبدگان هستى از شعاع تصور و اندازه گيرى
در نشئه برزخى خارج است .
و اما ارواح بقيه فرزندان آدم ، بسته به اعمالى كه در دنيا انجام داده اند و از
محدوديت يا آزادى خاص اين عالم برزخ رنج يا بهره مى برند در سه طبقه و گروه خلاصه
مى شوند: آزادگان ؛ گرفتاران ؛ بى خبران .
دسته اول كه به دليل آزادى در عرصه برزخ ، ابرار و آزادگان نام گرفته اند، حيات
طيبه اى در وادى السلام دارند و داراى قدرت پرواز در ملكوتند و بر اساس درجه و
شاءنى كه دارند، به سهولت در سير و سفر حتى بيش از سرعت نور در پهنه بى كران حيات
هستى اند. اين ارواح طيبه همان اولياى خاص ، شهداى راه خدا و دين ، نيكوكاران مؤمن
و پرهيزكارانند كه حسب موقعيت خود، برگ جواز ورود به عرصه بى نهايت ها را نائل شده
اند.
دسته دوم كه اسير و گرو اعمال بدشان در دنيا هستند، در اين عالم با نام گرفتاران و
زيانكاران موسوم شده اند و در فضايى مانند همين وادى برهوت و گاهى حتى در همان
گودال قبر اسير و زندانى اعمال خويشند. اينها ارواح خبيثه كفار، مشركان يا صاحبان
ايمان ناقصى هستند كه مرتكب گناهان كبيره شده اند و مهم تر آن كه هيچ كدامشان موفق
به توبه و بازگشت حقيقى و اصلاح حالشان نشدند.
و اما دسته سوم (بى خبران) كه به ارواح مستضعفان و به تعبيرى جاهلان شهرت يافته
اند، به دليل محروميت ها و عقب ماندگى هاى فكرى و ذهنى يا بر اثر جهل و بى خبرى از
دانستنى هاى هستى و آگاهى هاى حتمى حيات و نيز از احكام دين دور و بى خبر ماندند و
قاصر شناخته شدند، روحشان دور از هياهوى برزخ همانند اجسامشان تا قيامت خفته و بى
خبر خواهند ماند. اين ارواح چون حجت بر آنها تمام نشده مرده اند تا عرصه محشر خدا
چه تكليفى براى آنها تعيين كند) بلاتكليف مطلق خواهند بود.
و اينك در پايان كشف اين معماها، خيلى مايلم معناى حيات را به صورت ملموس بشناسم .
پاسخ دهم : قدر حيات مجهول است
البته نه تو و نه هيچ انسان معمولى به اقتضاى سرشت تا زنده ايد قدر و ارزش حيات را
نمى شناسيد. شگفتا، با اين كه مرگ يكى از پديده هاى حتمى و بلكه مسلم ترين حوادث
زندگى انسان است ، اغلب موارد هيچ گاه او به آن صورت يك واقعيت غير قابل انكار نمى
نگرد و چه بسا بر اساس همين نگاه ، يك نوع فراموشى مطلق به انسان دست مى دهد و تا
آخرين لحظه هاى حيات به فكر فقط دنيا و جمع كردن و اندوختن كالاى دنيايى است . باعث
تاءسف شديد است كه در اين امر مهم حيات ، عموما انديشه آدمى وارونه است . او در
بسيارى از موارد منفعت آنى را بر منفعت آينده مقدم مى دارد، خصوصا در مورد آخرت اين
نگرش او ناشى از اين است كه چون از نشئه بعد از مرگ خبر ندارد و يا اطلاعات محسوس
او درباره جهان بعدى صفر است ، پس به آن نگاه ترديد مى نگرد
(64) .
از اين رو انسان هر نوع سرمايه گذارى براى آخرت را بر مبناى احتياط كارى انجام مى
دهد نه يقين صرف . شايد اكثر خلايق در موارد انفاق و ايثار مادى دست و پايشان مى
لرزد كه نكند ضرر كرده باشند و عموما در تهيه زاد و توشه كافى براى سفر حتمى به
ابديت سست و كاهلند و با آن كه در متون دينى خاصه در زيارتنامه ها از مرگ به
(( يقين ))
(65) همان تعبير مصطلح ياد شده اما براى آدمى به شك بسيار شبيه تر
است ، آن چنان كه گويى هميشه زنده است و در اين جهان ، مرگ حتمى صورت نگرفته و نمى
گيرد و همه كسانى كه تاكنون مرده اند مرگشان مشكوك بوده است .
(66)
آدمى تا حتى در گذر از يك مرحله به مرحله ديگر همين حيات دنياى خود غافل است ، تا
آن كه فرصت را كه از دست مى دهد تازه به فكر چاره يا جبران مى افتد، مانند زندانيى
كه افسوس زمانى آزادى يا بيمارى كه حسرت دوران سلامتى يا پيرى كه غبطه ايام جوانى
را مى خورد، در حالى كه در نظام آفرينش ، زمان رفته باز نمى گردد و توقع بازگشت به
معناى سير قهقرايى و تصرف در امر و تغيير نظم زمان محال است . به همين جهت يكى از
نام هاى قيامت (( يوم الحسرة )) است ،
چرا كه در آن روز همه كس از تبه كار و نيكوكار و اهل ايمان و تقوا، كه بر اثر
ممارست و رياضت در طاعت و بندگى خدا مقام شايسته به دست آورده اند، وقتى در عرصه
قيامت جايگاه عالى و درجات مختلف و غير قابل تصور ساير بهشتيان را مى بينند، همه
شان حسرت گذشته را مى خورند: آنها كه بد كردند و اهل عذاب و جهنمند از تبه كارى
هايشان و هدر دادن وقت و تلف كردن عمرشان تاءسف مى خورند و آنها كه بهشتى اند و
مراتب عالى تر ساير بهشتيان را مى بينند، حسرت مى خورند كه چرا با آن همه علايم و
نشانه هاى الهى موجود در دنيا، باز هم قدر حيات را بهتر ندانستند و بدون استفاده
كامل از اوقات گران بهاى آن حتى يك لحظه ، عمر خويش را بيهوده مصروف داشتند كه
امروز به آنها غبطه بخورند.
بخش هفتم : اشباحى در لجن
1. منظره رعب آور
سيد بعد از اين مكاشفات و دريافتهاى نسبتا مستند از گفتگو با تصوير مجسم خويش ، هر
چند كمى جراءت پيدا كرده و با ديدن مناظر مختلف برزخ و حالات شگفت انگيز برزخيان به
بسيارى از ناهنجارى هاى محيط عادت كرده بود، خصوصا كه احساس مى كرد در همين ديدار
كوتاهش به آگاهى هاى ملموس تازه اى دست يافته كه ديگر براى او جاى شك و ترديد باقى
نگذاشته است ، اما پس از دريافت اين چند نكته اخير هنوز در جايش ميخكوب و متحير بود
و نمى توانست بفهمد چرا مسلوب الاختيار است و نمى دانست چگونه و به كجا بايد
برگردد. او هر چند از يك طرف ، احساس رضايت مى كرد كه على رغم تحمل اين همه وحشت ،
معماهاى چندى به صورت مشهود برايش حل گرديده ، اما نبايد از ياد ببرد كه چون هنوز
از قيد حيات دنيا رها نشده نمى تواند به همه اسرار بعد از حيات آگاهى حاصل كند. لذا
كمى در فكر فرو رفت تا شايد راهى از اين بن بست پيدا كند.
اين همه حواسش را متمركز كرد و با نگاه به زاويه ديگر از افق برزخ ، خواست گره اين
مشكل (رهايى و نجات خويش) را بگشايد، اما از فضاى (آغشته به بخار و دود) آلوده به
تعفن ، دوباره منظره ناخوشايند ديگرى توجهش را جلب كرد. او پس از دقت بيشتر، چند
چهره تازه اى را ديد كه به عذاب مخصوصى مبتلايند و مانند تعدادى زنبور آغشته به
مواد چسبى در يك ميدانى از لجن گير افتاده اند و مرتب استغاثه مى كنند و خدا را به
كمك مى طلبند. سيد تا آنجا كه برايش ممكن بود خود را به جلو كشيد و پيش رفت و در
فضاى نيمه تاريك برزخ يكى را ديد كه با كله اى تقريبا بزرگ بينى قلمى شكل و دراز،
كه بيشتر يك كلنگ ايستاده را در ذهن تداعى مى كرد، در باتلاقى دست و پا مى زند.
هياءت ظاهرى شبح گرفتار با چشمان گودى نشسته ، همراه ناله خفيف و بيمار گونه اش
منظره رعب آورى به وجود آورده بود. گردن بلند او آن قدر باريك و نامرئى بود كه گويى
كدويى را با نيزه به بالا كشيده و از پشت ديوارى به نمايش گذاشته اند. سيد با دقت
بيشتر باورش شد كه آن رشته باريك و بلند، گردن همان كله است كه بر اثر نازكى به تار
مويى مانند شده و قلاده اى از زنجير گداخته نيز به دور آن پيچيده شده است . صداى
گرفتار آن قدر ضعيف بود كه از فاصله كمى دور قابل تشخيص نبود.
2. شبح مورچه اى شكل
سرانجام با كمى ترديد و ترس از رويت منظره جديد، چند بار با پس و پيش رفتن مجبور شد
كمى ديگر جلوتر برود و گوشش را به آن سمت متمايل كند تا از كم و كيف قضيه سر در
آورد، اما در يك لحظه متوجه شد، گردن او مانند فنر در تو درهم فرو رفت و اندام ريز
و كوچك او مانند مورچه اى نحيف روى لجن داغ گير افتاده و دست و پا مى زند. سيد در
بهت و حيرت بسيار فرو رفت كه اين ديگر چه نوع عذابى است كه صاحبش گرفتار آن است .
كمى سرش را جلوتر برد و به او خيره شد تا شايد از نزديك وى را شناسايى كند.
او آن قدر ريز و كوچك شده بود كه قابل تشخيص نبود. كمى دوباره همان طور متحير
ايستاد تا شبح مورچه اى شكل دوباره به صورت اول با كله اش بالا آمد و سيد معطل نكرد
و با صداى بلند پرسيد: آقا شما بيماريد؟ لطفا اگر مى شود كمى بلندتر پاسخ دهيد كه
درد شما چيست .
كله گناهكار مانند لك لك بر يك پا ايستاده اى بخواهد طعمه اش را از داخل آب شكار
كند كمى جنبيد و خود را به سمت سيد متمايل كرد و با صداى خفه و گرفته گفت : من ...
من دارم مكافات پس مى دهم . مكافات بيمارى بيمارى تكبر و خود بزرگ بينى نفس سركش .
من در دنيا آدمى خودخواه و متكبر بودم ، هيچ كس را بالاتر از خودم نمى توانستم
ببينم .
سيد گفت : عجب ! پس شما متكبر بوديد كه حالا اين چنين ذليلانه عذاب مى كشيد.
(67)
3. تكبر در نمايشگاه خلقت
گناهكار جواب داد وقتى خود را شناختم اين بيمارى ابتدا خيلى كمرنگ در وجودم راه
يافت و من به جاى اين كه درمانش بكنم او را تقويت كردم و پرورشش دادم . آخر، مى
دانى كه خداوند انسان را در آغاز از خاك و از طبايع مختلف متضاد آفريد و از روح
ملكوتى خويش را او دميد و او را نهايت با دو خوى و خصلت متفاوت و متباين در
نمايشگاه گسترده و طولانى آفرينش به نمايش واگذاشت . وقتى فرشتگان كه تماشاگر اين
آرايش استثنايى بودند، در آغاز نگران اين پديده ممتاز هستى شدند كه چگونه اين يكه
تاز عرصه هستى ، خواهد توانست با دو خوى و منش متضاد (مادى و ملكوتى) تا فرجام كار،
با نام و عنوان اشرف مخلوقات باقى بماند! و خداى او كه سرشت او را اين گونه ساخته
بود و از همه در هدف از خلقت او آگاه تر بود فرمود: (( من
چيزى مى دانم كه شما آن را نمى دانيد ))
(68) و رازى در اين كار هست كه شما از آن ناآگاهيد. همه ملائك به
امر خدا او را سنجيده كردند، جز ابليس كه تكبر ورزيد و از اين فرمان حق سر بتافت و
از همان آغاز كار با نمايش اولين خصلت ناپسند (خود بزرگ بينى) در نمايشگاه هستى ،
طوفانى برپا كرد.
(69) پس شيطان با اين نافرمانى از درگاه حق رانده شد تا انسان مسجود
ملائك ، با چراغ عقل و انديشه ، آگاهانه آزمايش خويش را به انجام رساند.
از آن روز كه داستان پندآموز خلقت اتفاق افتاد پيدا بود كه انسان سرنوشت طولانى را
در پى خواهد داشت و از همان آغاز تا امروز كه اين همه تاريخ به طول كشيد، بشر نشيب
و فراز زيادى را طى كرده و اكنون هر چند تا ابديت وقت باقى است ، ولى اكثر همنوعان
او نه از غرور شيطان عبرت گرفته اند و نه لطف حق را كاملا پاس داشته اند. و در نيمه
راه عموما نيمه كاره و ناقص را زير بار اداى امانت شانه خالى كردند، سپس خود را با
سرگرمى هاى مادى و مجازى مشغول ساختند و با تقويت بزرگترين و قبيح ترين خصلت ناپسند
(تكبر) در خويش ساير قواى مادى را نيز به تبع آن پرورش دادند و در نتيجه در پايان
خدمت حيات (هنگام مرگ) با كارنامه رسواى مردودى از نمايشگاه اخراج شدند.
و من كه اكنون مى بينى به اين ورطه و وضع ناهنجار افتاده ام ، از همان اكثر مفلوكم
كه در هنگامه برپايى نمايشگاه حيات ، فرصت گران بهاى هنر نمايى فكرى و جسمى خويش را
از دست دادم و عمر خويش را با انديشه خام خودخواهى سپرى كردم . بله من در دنيا آدمى
خودخواه و خودپسند بودم . هيچ كس را بالاتر از خود نمى توانستم ببينم . در ايام
جوانى ، اگر يكى از همسالان و دوستان خود را با كمال تر يا محبوبتر مى ديدم ، به
جاى اين كه مثل او راه كمال را طى كنم از او بدم مى آمد. كارم به جايى رسيد كه مى
خواستم همه چيز و همه كس فداى من شوند.
(70)
4. تافته جدا بافته
سيد پرسيد: آيا در خانواده كسى نبود كه تو را از ابتلاى به اين خطر آگاه كند؟
گناهكار گفت : من در زندگى خصوصى و اجتماعى ، اول خودم را مى ديدم بعد ديگران را.
در سر سفره غذا در جمع خانواده ، در معاشرت و برخورد اجتماعى ، در حين گفتگو و بحث
، در محيط كار، عموما فكر مى كرد حق با من است ، ديگران بايد حرف مرا بپذيرند و حق
تقدم را بايد به من بدهند. خانواده ام هر چند ابتدا سر اين قصه با من مشكل داشتند،
اما بعدها به اين روحيه ام عادت كردند و همه شان با وضع من ساختند و من هم باور شد
كه آنها تاءييدم مى كنند. وقتى در تشكيلات دولتى بر اساس يك گزينش غلط، يك پست
اجرايى و حساس به من واگذار كردند، ديگر اسم را زين و چهار نعل به سوى ايجاد قدرت
كاذب پيش تاختم ، اعتقادم بر اين بود، چون مدير آن مدير دستگاهم پس بايد همه از من
تبعيت كنند.
سيد در بين حرف هاى گزارش گونه گناهكار دويد و گفت : آخر مراجعه كننده به دليل
تسريع در انجام يافتن كار و احتياجى كه به شما و كاركنان زير نظر شما داشت ، شايد
مجبور بود (به اصطلاح) دندان روى جگر بگذارد و موقتا با خوى خودخواهى شما بسازد،
اما معاونان و مشاوران و همكاران شما چرا اين وضع را تحمل مى كردند و به خلق ناپسند
شما تن مى دادند؟
گناهكار كه در لاى به لاى لجن سياه و سوزان دست و پا مى زد، صيحه اى زد و گفت :
اشكال كار اين جا بود كه آنها دو دسته بودند:
1. دسته اى برايشان قابل تحمل نبود و در ابتداى امر كمى با من درگير شدند، اما وقتى
ديدند نمى توانند حرف خود را به كرسى بنشانند، خود را به واحدى ديگرى منتقل ساختند
و به راه خود رفتند.
2. دسته ديگر كه بله قربان گوها بودند. آنها هم هر چه مى گفتم و درباره هر موضوعى
نظر مى دادم ، بدون كم و كاست قبول مى كردند و بدون اراده مستقلى از خود، همه را
دربست مى پذيرفتند. حتى برخى از آنها آن قدر ضعيف بى اراده بودند كه چشم بسته
تصميمات و اظهار نظرهاى نادرست مرا تاءييد مى كردند و در همه جا بدون بررسى و تاءمل
تعريف و تمجيدم مى كردند و سرانجام كارم به جايى كشيد كه آن برداشت و تلقى من از
مسؤوليت ، همراه شيوه نادرست تعريف و تمجيد نابجاى چاپلوسان و فرصت طلبان امر را
جدا بر من مشتبه ساخت كه من خود را تافته جدا بافته از ديگران بدانم .
در هنگام نماز جماعت در اداره تحت مسؤوليتم ، نمى توانستم بپذيرم يك كارمند دون
پايه ولى پرهيزكارى امام جماعت شود و من هم مثل ديگران به او اقتدا كنم ، بنابراين
هميشه از فيض محروم بودم . ديگر بعد از آن ، درمان بيمارى ام مشكل بود و من با همين
استبداد در راءى و حذف رقبا و گوش ندادن به حرف ناصحان و خيرخواهان تا آن جا كه در
توان داشتم خود را بالا كشيدم و با گزارش ها و رديف كردن آمار و ارقام نادرست در
حوزه كارى ، نظر مقامات بالاتر خود را به عرضه و لياقت خود در حفظ نظم و اجراى
مقررات خشك و بى روح ادارى جلب مى نمودم و با كمك ايادى متملق و هزينه بيت المال در
روزنامه ها تعريف و تبريك و تبليغات به راه مى انداختم و با جمع آورى امضاى آدم
هايى از حزب باد و فرصت طلب ، طومارهايى در مورد قابليت و مديريت خودم به مقامات
بالاتر فرستادم تا اين كه براى همه جا افتاد كه بله من يك مدير و مدبر و داراى
احساس تكليف شرعى هستم . پس خيلى زود پست حساس ترى به من واگذار شد و با موقعيتى كه
در تشكيلات كشورى پيدا كردم ، بيش از اندازه مغرور شدم و به زمين و زمان فخر مى
فروختم و در برخورد با ديگران خصوصا هنگام راه رفتن ، همه وجودم تكبر و غرور شده
بود.
بله ، روزگار بدين منوال سپرى مى شد و متاءسفانه افرادى نبودند و يا اگر بودند شايد
اين جراءت را نداشتند در برابر خودپسندى و خودراءيى من اظهار وجود كنند. چون ارتقاى
مقام پيدا كرده بودم و بر اساس باور غلط حتى به دوستان مخلص قديمى خود اجازه نمى
دادم مثل گذشته با من رابطه بازداشته باشند يا بدون اين كه خودم بخواهم به ديدنم
بيايند، زيرا كه فكر مى كردم نه تنها آنها هم شاءن من نيستند، بلكه موجب خفت و
خوارى منند. معتقد بودم در دوربرم از همه بهتر مى فهمم و يك سر و گردن از همه
بالاتر و داناترم . آنهايى كه با من كار مى كنند بايد از مديريت من استقبال كنند و
خانواده و قوم و خويش و افراد فاميل نيز همه كسانى كه قبلا با من رفت و آمد و
مصاحبت داشتند، بايد به وجود ممتازم افتخار كنند.
5. سوء استفاده از بيت المال
وقتى به اوضاع كارى با اين شيوه نادرست خوب مسلط شدم ، ابتدا در مورد بيت المال كمى
احتياط مى كردم ، چون مزه آن ، بر دلم خوب ننشسته بود. وانگهى هنوز تا حدى عرق
مذهبى در وجودم زنده بود و روحيه پرخاشجويى ايام جوانى و حال و هواى اعتراض به
مديران مستبد دوره پيشين در باطنم نمرده بود و چراغش سوسو مى زد ولى تدريجا با
مقايسه هاى نادرست و القائات تعدادى از همان طيف كاركنان دنيا طلب و وسوسه هاى نفس
اماره ، وقتى زمينه استفاده از بيت المال آزادانه و بدون مانع برايم فراهم شد، تن
به بهره بردارى از آن دادم و كمى بعد با تجربه اى كه به دست آوردم تا آن جا كه مى
توانستم با توجيه و برداشت هاى شخصى در سوء استفاده از بيت المال به حد افراط پيش
رفتم و زندگى خصوصى من در كمترين مدت رونق گرفت و تقريبا انگشت نما هم شدم .
6. نقش خانواده
سيد بيش از اين نتوانست طاقت آورد و با صداى بلند گفت : بيچاره ، اگر ديگران تذكر
به شما را نداشتند، پس خانواده تان كه حتما ادعاى مذهبى بودن داشتند، چرا شما را از
اين كار خلاف بر حذر نداشتند؟
گناهكار آهى كشيد و گفت : اى واى بر من ! همان خانواده بودند كه گناهان مرا تشديد
كردند. به راستى اگر آنها قرص و محكم مى ايستادند و بر اساس اعتقادات دينى مرا
ملامت مى كردند و در موقعيت هاى مناسب لغزش هاييم را به من گوشزد مى كردند شايد
كارم به اين جاها نمى كشيد؛ وقتى امكانات دولتى مانند راننده و اتومبيل رايگان در
اختيارشان قرار گرفت ؛ وقتى با بهره بردارى نادرست من از آن امتيازات دولتى ، وسايل
رفاهى آنها فراهم شد و به سهولت توانستند هر كجا با اين پشتيبانى بى دريغ رفت و آمد
كنند؛ وقتى همه ، در ناز و نعمت باور نكردنى غرق شدند؛ وقتى آنها هم احساس كردند مى
توانند بين همه در انظار عمومى (به اصطلاح) خوب (( پز
)) بدهند و فخر بفروشند؛ و خلاصه وقتى همه اين لذت ها و
احساسات كاذب به دلشان شيرين نشست ، ديگر گذشته خود را از ياد بردند و همه چيز را
فراموش كردند. آنها حتى گاهى با اسراف كارى و زياده روى در هزينه هاى زندگى مرا
وادار كردند كه بيشتر در استفاده از امكانات بيت المال ، نظر آنها را بهتر تاءمين
نمايم .
وقتى صحبت آقاى متكبر به اين جا رسيد، ناله اى جانسوز سرداد و متعاقب آن گردن
باريكش كج شد و كله بزرگش به سمت سينه اش آويخت .
7. موكل عذاب
سيد از اين وضع رقت بار دلش گرفت و چند بار وى را صدا زد و هر طورى بود او را
دوباره به حال اولش برگردانيد وقتى خاطرش جمع شد كه حال او سر جا آمده پرسيد:
آقاى محترم ، چه اتفاقى افتاد كه غش كردى ؟
گناهكار برزخى با ناله حزين جواب داد: مگر نمى بينى چند ماءمور مراقب دارم ؟
سيد با شگفتى گفت : ماءمور مراقب ؟ آنها كى هستند، با شما چكار دارند؟!
گناهكار گفت : بله ، ماءمور موكل . آخر وقتى مردگان به منزل اول قبر فرود مى آيند،
ماءموران الهى (منكر و نكير) در آغاز اين نشئه (بسته به ايمان و اعمال مرده ها) با
چهره هاى متفاوت به سراغ ارواحشان مى آيند و فقط از ايمان و اعتقادات محض پرسش مى
كنند. اگر روح بازگشته از عهده پاسخ برآمد و اعمال نيك او بر اعمال بدش افزون و
فايق آيند، همان اعمال خير به صورت هياكل و صورت هاى حسنه ملكوتى مجسم مى شوند و او
را تا قيامت همراهى و صاحبش را از وحشت عذاب ها محافظت خواهند كرد و اگر زبانش بند
آيد و نتواند پاسخ درست بدهد، گناهان او به تناسب ذات و جوهرشان به صورت قبيحه يا
اشرار مزاحم حيوانى گوناگون درمى آيند و كالبد مثالى گناهكار را تا هنگام برپايى
قيامت شكنجه خواهند داد.
سيد از شدت حيرت انگشت خود را به دندان گزيد و دوباره پرسيد: عجب ! پس شما ماءمور
موكل عذاب هم همراه داريد؟
گناهكار گفت : بله ، همين طور است . من هم اكنون به علت داشتن خصلت ناپسند تكبر، كه
موجبات ناخرسندى خدا و خلق را فراهم كرده ام و اعمال خلاف زيادى چون سوء استفاده از
بيت المال ، ايجاد جو بدبينى و بى اعتمادى عمومى ، تضييع حقوق مادى و معنوى ديگران
، رياكارى در اعمال و... را مرتكب شده ام توسط همان ماءمور عذاب يا عكس العمل مجسم
همان اعمال تا قيامت هر روز و شب چند بار شكنجه و عذاب خواهم شد.
سيد آه سردى كشيد و مجددا پرسيد: شما كه مسلمان بوديد و به خدا و رسول و قيامت
اعتقاد داشتيد، مگر از نظر اعتقادى و ايمان كم و كسرى هم داشتيد؟
8. اصحاب حدود
مرد گرفتار گفت : بله ، ايمان ، اداى امانت و اجتناب كردن از جميع گناهان كبيره است
. معناى ايمان اين است كه انسان از نظر قلبى به يكتايى خدا و رسالت رسول و ولايت
ولى معرفت داشته باشد و با زبان به آن معرفت و ايمانش اقرار كند و نيز با اعضا و
جوارح بدن به فرايض عمل كند. بنابراين انسان گناهكار، هنگام ارتكاب گناه بزرگ ،
قلبش را سياهى مى گيرد و وجودش را تاريكى مى پوشاند. در اين حال ، نور ايمان به سبب
گناه خاموش مى گردد و پايه اصلى اعتقاد (معرفت قلبى) فرو مى ريزد و تنها اقرار به
زبان مى ماند، آن هم چون بر يك پايه استوار است ، لقلقه و سطحى است ، بنابراين بى
فايده و بى خاصيت مى شود و اگر گناه انجام گرفته در حين انجام داده دادن فرايض
باشد، مثل اين كه نماز و روزه و حج و... ريايى باشد يا اين كه با مال و غذاى حرام
تحقق يافته باشد پس در اين صورت دو ركن اصلى ايمان مورد خدشه قرار مى گيرد كه اقرار
به زبانش نيز همچون نوشته بر سطح آب بى معنا و بى حاصل خواهد شد. كسانى كه در دنيا
اعمالشان به اين شكل حبط و هدر مى شود، اگر چه ظاهرا مسلمانند اما چون ايمانشان زير
سؤ ال است و توبه جدى نكرده مرده اند، اصحاب حدود شناخته مى شوند و مستحق جريان
كيفر الهى هستند.
(71)
9. ساير اشباح
سيد در پايان اين گفتگوى شنيدنى به نظرش آمد در همان باتلاق سوزان ، اشباح ديگرى به
اشكال مختلف گرفتار شكنجه اند. پس نگاه كنجكاوش را به آنها انداخت تا بقيه
گرفتاران را نيز شناسايى كند. او در اين بررسى متوجه شد در كناره ميدان لجن چند شبح
ناشناخته ديگرى مشابه همان متكبر به شكل فلاكت بارى عذاب مى كشند و از او پرسيد
اينها كى هستند؟
گناهكار گفت : آنها كسانى هستند كه در دنيا اهل حقد و حسادت بودند و مانند من در
منجلاب خصلت خودخواهى ناباورانه غوطه مى خورند و هيچ چيز نمى توانست آتش خباثت
باطنى آنها را خاموش كند. ما غير از سوختن در كيفر آتش بايد در باتلاق وجود نفرت
انگيز خودمان غوطه ور باشيم .
10. اعتراف و عبرت باعث تخفيف عذاب
سيد بعد از هر ديدار و ديدن مناظر مختلف شكنجه ارواح ، هاج و واج مى شد و نمى دانست
چه كند و به كجا برود. او همين طور كه به حال آن تبه كاران مى انديشيد ولى مى ديد
نمى تواند گره اى از مشكل اين درماندگان بگشايد، غم جانكاهى آزارش مى داد. سيد
فهميده بود كه فرجام كار خودش هم كمتر از اينها نيست ، اما چون تقريبا به حيات
دوباره اش اطمينان داشت هنوز اين نقطه اميد در دلش زنده بود بلكه لااقل از فرصت
باقيمانده استفاده كند و جبران گذشته را بنمايد.
او وقتى به دقت به اين سايه روشنى هاى بيم و اميد مى انديشيد، ناگهان متوجه شد كه
مجددا فضاى برزخ از حالت نيمه تاريكش درآمده و از غلظت دود و بخار آلوده به بوهاى
زننده كاسته شده است و چهره آدمكى را كه تا چند لحظه قبل مشكل مى ديد، اكنون تا
حدودى برايش قابل رؤ يت است و از نگاه دردمندانه اش دريافت كه او هم از فراغت به
دست آمده كمى احساس آرامش مى كند و نيز مانند ساير گنه كاران خواهان آن است كه رشته
گفتگو را با وى قطع نكند، چرا كه همين ارتباطهاى كوتاه با ارواح زندگان و
اعترافاتشان در مورد گناهان خود و ديگران تا حدودى از بار سنگين نافرمانى هايش مى
كاهد و به سبب عبرتى كه براى زندگان پيش مى آيد تخفيف در عذابشان به وجود مى آيد.
بنابراين سيد هم تمايل بيشترى نشان داد كه از سرگذشت اين عالم و سرنوشت ساكنان اين
وادى هر قدر كه ممكن باشد اطلاع حاصل كند.
پس گنه كار در حالى كه تازه از فشار عذاب چند لحظه قبل ، كمى خلاص شده بود به سختى
خود را به يكى دو قدمى سيد كشانيد و با نفس بلندى كه كشيد، يكى دوبار كله بزرگش را
تكانى داد و در ادامه گفتگو با وى گفت : مشاعر و حواس ظاهرى انسان زنده به دليل اين
كه متعلق به جسم مادى هستند، قدرت ادراك عالم مجردات و جريانات مربوط به حيات برزخى
را ندارند. البته گويا به اين نكته پى برده اى ؟