پ) چون آثار وضعى و زشتى بعضى از گناهان به دليل خاصيت روحى و
روانى و كنه حقيقت شان از بعضى گناهان ديگر بيشتر است هر چند كه همه گناهكاران به
ميزان گناهى كه مرتكب شده ، ظلمى روا داشتند و همه ظالمند، اما همه ظلم ها در فرهنگ
دين در يك رديف نيستند كيفر همه گناهان يكسان و يكى نيست . آن كس كه به خدا شرك
ورزيده و ظلم كرده با كسى كه دزدى كرده و ظالم شناخته شده ، در قيامت با آنها با يك
معيار معامله نمى شود و هر دو آنها به يك نهج مجازات نمى شوند، به تعبير ديگر كيفر
و مجازات دنيا و آخرت با هم يك فرق اساسى دارند.
در دنيا اثر وضعى برخى گناهان غير از بازتاب مشهود و نامشهود، براى فرد بيشتر
بازتاب تكوينى (بودن) اجتماعى دارد و اگر بلاهايى چون سيل ، صاعقه ، زلزله ، طوفان
، خشكسالى ، گرفتارى به حكام جور، جنگ هاى خونين و... بر مردم وارد و فرود آيد، چه
بسا كه در هنگام نزول بلا، عموما بدون تفكيك و استثنا دچار قهر الهى خواهند شد.
(34)
اما بعد از مرگ به حسابهاى هر كس ، جداگانه و دقيق و بر اساس شدت و ضعف و آثار و
شعاع تاءثير گناه كه فقط خدا به اين مراتب آگاه است رسيدگى مى شود و صاحب آن به
همان ميزان مجازات خواهد شد و حتى يك ذره و بال آن به گردن ديگرى نخواهد افتاد.
(35)
3. لذت ناپايدار
سيد در طليعه اين ديدار برزخى ، بعد از دريافت و كشف چند نكته فوق يادش افتاد كه
زندگان عموما از بازتاب فردى و اجتماعى گناهانشان در دنيا غافلند و نمى دانند
بسيارى از معضلات و مشكلات پيچيده يا حوادث غير منتظره ، كه دامن آنها را مى گيرد،
ناشى از سيئات اعمالشان است كه اغلب ، آنها را به حساب پديده هاى اتفاقى مى گذارند،
در حالى كه اين وعده خداست
(36) كه مكافات برخى از گناهان ، چون بى ايمانى به خدا و مكتب ،
ولنگارى عمومى و شيوع فساد، تن دادن به گسترش ظلم ، فراموش شدن امر به معروف و نهى
از منكر، تضييع حقوق مردم در دادرسى ها، عاق والدين ، عدم پرداخت زكات ، فراموشى
صله رحم ، رواج گناهان شنيع و ناهنجار و... هر چه باشد آثار وضعى بخشى از آنها در
همين دنيا به خود انسان برمى گردد، هر چند نفر مو به مو و دقيق همه گناهان به قيامت
موكول شده است .
سيد متعاقب اين دريافت الهامى ، سراپا گوش شد تا بشنود حكايت ناله صاحب درد از چيست
و از زبان خود او فهم و ادراك كند كه چرا به اين وضع گرفتار است ؟ وقتى خوب گوش داد
شنيد كه او مى گويد: آه خدايا، چه كسى از من گرفتارتر است ؟! واى بر من ! آبرويم
رفت و رسواى همگان شدم . آخ . خداى من ! چقدر غافل بودم ، ندانستم كه يك لحظه لذت
ناپايدار و افتادن در گرداب گناه مرا به چنين سرنوشت شومى مبتلا خواهد ساخت !
سيد به هر شكلى بود كمى بيشتر خود را با بوى بد سازگار كرد و نزديك تر رفت و از مرد
عفن پرسيد: از نشانه هاى موجود پيداست كه تو زنا كار بودى ، اين طور نيست ؟!
مرد معذب گفت : بله ، لحظه هاى بى خبرى و غرق شدن در مصاحبت با نامحرمان و مجامعت
نامشروع با آنان مرا به اين عذاب دچار و رسوا ساخت .
سيد دوباره پرسيد: لابد اين خون و چرك فراوان وجودت ، اثر و عكس العمل همان افعال
قبيح و اعمال حرام تو است ، اين طور نيست ؟
مرد مبتلا كه خود تحمل بوى برخاسته از تن آلوده اش را نداشت با شرمندگى جواب داد؟
بله ، بيش از اين مرا با اين پرسش و پاسخ آزار نده . من خودم از وجود خويش بيزارم و
از بوى تعفن بدن گناهكارم به اندازه كافى رنج مى برم .
سيد گفت : مرا ببخش كه با اين نوع سؤ ال و جواب ، خسته و آزرده ات مى كنم ، اما
پاسخ هاى مستند شما، كه در اين وادى گرفتاريد، گره از كار بسيارى از آدميان ، كه
با پاسخ مثبت به نفس اماره و كسب لذات آنى ، گرفتار اين نوع بلاها هستند مى گشايد و
متعاقب آن پرسيد: هر چند اين عفونت مشهود، همه حكايت از آن دارد كه زشتى گناه زنا
از حد توصيف خارج است ، اما آيا مى توانى تا حدودى آن روى سكه ناهنجارى زنا را كه
خود به آن آگاهى يافتى بازگويى ؟
او به اميد تخفيف عذابش گفت :
4. خلاف منشور خلقت
در بين گناهان كبيره كه بيش از هفتاد تا نود نوع و بيشتر احصا شده اند، زنا و لواط
از اعمال خلاف منشور خلقت و انحراف از دستور خدا و هر دو از پديده هاى پليدى و
پلشتى دنياى انسان هايند. با ترويج هر نوع از اين فسادها در جامعه انسانى نسل و
وراثت بشرى ، آلوده و ريشه آدمى ، مسخ و وارونه مى شود، اگر قوم لوط، گرفتار نزول
بلاى دسته جمعى آسمان شدند، و يك باره هلاك و منقرض گرديدند، ريشه در همين مفهوم
و معنا داشت كه خداوند نخواست از تبارى منحرف و لجن ، تن هاى لش و لجن ترى پرورده
شوند و به سير كمالى آدميت در عرصه اين كره خاكى لطمه زنند و او را از سير صعودى تا
هدف رسيدن به معراج انسانيت باز دارند.
اصولا اگر در لحن و لسان اخبار و روايات وارده ، برخى از گناهان مانند غيبت (مثلا)
از زنا شديدتر ياد شده است ، به منظور تقريب ذهن انسان و تجسم بخشيدن زشتى و پليدى
آن گناه است .
هيچ وقت نبايد اين چنين برداشت شود كه گويا كيفر زنا سهل است و به دليل تمايل طبايع
به غيبت ، گناه زنا هم بى اهميت تلقى شود، بلكه بر عكس ، اين توجه و هشدار دادن در
مورد غيبت به معناى نگرانى شرع انور از سقوط جامعه است كه با تكرار آن نكند وجود
فرد با آن گناه خو بگيرد و جامعه نيز با آن عادت كند و در نتيجه با اشاعه و رواج آن
، ارتباطات سالم انسانى متزلزل گردد و زندگى انسان اجتماعى بر اثر ناباورى هاى
فراگير، پاشيده و در سراشيبى انهدام قرار گيرد. هدف راهنمايان و پيشوايان دينى در
بيان اهميت گناه غيبت (ظاهرا) بيشتر براى نشان دادن با يك ملاك ثابت شناخته شده و
ناپسندى است كه انسان در زشتى و نادرستى آن (زنا) ترديد ندارد و اين مقايسه تفضيلى
به آدم مى آموزد كه اگر او مى داند (و حتما مى داند) كه عمل غير قانونى مقاربت جنسى
، وسوسه شيطان و عمل شيطانى او يك فاجعه و جنايت است ، انحراف از ناموس و خلقت است
، تجرى و دهن كجى به طبيعت است و در قانون زنجيره اى آفرينش ، خيانت به حرث و نسل
انسان نهايى و تكامل يافته است كه بر طبق منشور الهى امين و خليفه خداوند در زمين
است ، پس يادش باشد كه غيبت نيز بر اساس دستور و آيين آسمانى ، سعايت و حسادت همان
شيطان قسم خورده است كه با تشويق و تحريك و دامن زدن به گسترش آن ، قصد دارد به
اركان اين نسل مسجود ملائك آسيب رساند و او را در راه تكامل و رسيدن به همان هدف
نهايى باز دارد.
5. سنگر محكم
سيد بعد از اين تعريف كوتاه ولى كامل ، دوباره از گناهكار خواست كه حالا از خودت
بگو، از سرنوشت و سرانجام كارت . آيا هيچ اعمال خيرى نداشتى كه خداوند به سبب آن
شايد از تقصيرات تو بگذرد و تو را از اين غم و درد نجات دهد؟
گناهكار شرمسارانه گفت : اولا بدبختى من اين بود كه سرگرمى به لذت گذرا، مرا از
كيفر چنين روزى بى خبر ساخت ، ثانيا من در دنيا از به جا آوردن عمل خير، محروم (بى
توفيق) بودم ، هيچ وقت نمى خواستم باور كنم چنين روزى در انتظار من است . اگر گاهى
عملى ، كه شما آن را خير مى دانيد، انجام مى دادم ، قصد قربتى در كار نبود، من به
اقتضاى محيط و شرايط روز، بيشتر آن كارها را فقط براى بهره گيرى از موقعيت و
خودنمايى صورت مى دادم .
سيد پرسيد: آيا با فرايض ، (نماز و روزه) هيچ رابطه داشتى ؟
اين طور كه شنيده و اكنون نيز دريافتم ، نماز و روزه دو سنگر بسيار محكم در جلوگيرى
از معصيت ها خصوصا معصيت زنا و اين نوع اعمال زشت و ناپسندند.
مرد بدبخت آهى كشيد و گفت : معناى اين حقيقت را من بعد از مرگ فهميدم . در منازل
مختلف سير و حركت ، از هنگام مرگ تا توقف در اين وادى ، همه جا حس كردم كه نماز و
روزه دو عنصر حساس و باز دارنده انسان حس و باز دارنده انسان از هلاكت ها و نجات او
از افتادن در ورطه عذاب هاى هولناكند. در دنيا در هر فضايى كه روح نماز و روزه بر
آن حاكم بوده ، تباهى ها از آن فضا به دور بودند و به تبع آن ، آدم ها با داشتن
توفيق اجبارى پاك و پاك دامن مى ماندند و بعد از مرگ نيز همان پاكى ها و پاك دامنى
ها سبب شده كه در عوالم مختلف برزخ از آرامش مخصوصى برخوردار باشند.
نماز گزاران و روزه داران حقيقى به دليل استحكام در عقيده و پاى بندى به اعمال
عبادى شان ، چون هيچ وقت گردن گناهان نمى گردند، در حقيقت وجود خويش را با بندگى
هاى خالصانه بيمه مى نمايند. اگر گاهى هم شيطان يك لحظه آنها را بفريبد و نفس شان
در برابر علقه هاى مادى و شهوت انگيز بلغزد و آنها را به گناهى آلوده كند، بى ترديد
با چراغ وجود خويش ، كه بر اثر ممارست در اداى اين فرايض در خويشتن روشن نگه داشته
اند، بى درنگ طبع سركش (نفس اماره) خود را به موقع ملامت و بازخواست مى كنند و از
خداى خود طلب استغفار و آمرزش مى نمايند. اين نوع بندگان خالص هميشه در اين گونه
موارد اصرار دارند تا با تهذيب و تزكيه نفس خطاكار جوهر وجودشان را تربيت و دوباره
زمينه تكامل و سعادت خويش را فراهم آوردند.
6. تخفيف ناگهانى عذاب
سيد صادق در يك لحظه احساس كرد كه كمى از شدت ناراحتى آن مرد
گرفتار كاسته شده و فضاى اطراف نيز بوى تعفن قبلى را ندارد. او با شگفتى خاص پرسيد:
باور نمى كنم ، چه شده كه تخفيفى در حالتت پيدا شده و ديگر از آن بوى بد و ناراحت
كننده خبرى نيست !؟
مرد دردمند پاسخ داد: بله ، همين هم از خواص همان نماز و روزه است . همان طور كه
گفتم من تا زنده بودم اين اعمال را سبك مى شمردم و با اصرار در گناه و آلودگى به
انحراف جنسى از انجام دادن اين عبادت ها محروم بودم . اگر گاهى اتفاق مى افتاد، در
ايام خاصى به اقتضاى موقعيت روز، چون ماه مبارك رمضان و دهه محرم و صفر به احترام
مقدسات مذهبى ، رو به اين اعمال مى آوردم ، بيشتر به تقليد از ديگران و بدون درك از
روح اين نوع اعمال بود. اما اكنون فكر مى كنم ، به راستى همان اعمال سطحى هم كارگر
افتاده و حتى در مراحل مختلف سير و سفر بعد از مرگ ، باعث تخفيف در رنج و عذابم شده
است و هم اكنون نيز اين توضيحات من ، هر چند در برزخ به پاى عملم ثبت نمى شود، اما
پندگيرى شما آدم زنده از سرنوشت غمبار من ، شرايط نامساعد مرا موقتا از وجودم دور
ساخته است . اى كاش همه اوقاتم اين چنين بود!
سيد صادق با خودش گفت : خدايا چه مى بينم و چه مى شنوم ! تو چقدر مهربانى كه حتى
كوچكترين اعمال خير بنده ات را بى مزد و پاداش نمى گذارى ! و دوباره ادامه داد:
حالا اين جا فهميدم اگر هر كس در دنيا يك ذره ناچيز كار خير و نيك كند، نتيجه آن را
مى بيند يعنى چه
(37) . و نيز اكنون پى بردم كه اگر نيكويى ها بدى ها را مى شويند و
از بين ميبرند چه معنا دارد و چگونه تحقق پيدا مى كند
(38) ! اين بيچاره اگر چه در عالم برزخ است و از انجام دادن هر گونه
عملى (دنيايى) دستش كوتاه و بسته است ، اما از اين كه گفته هايش در آدم زنده اى
تاءثير مى گذارد، به ميزان همان تاءثير و به اندازه عكس العمل همان كار خير، گشايشى
در كارش ايجاد مى شود و در زمانى محدود عذاب را از وجودش دور مى سازد.
بخش ششم : كشف اسرار ديگر آن سوى مرگ
رويارويى سيد با عنصر مثالى خويش
سيد بعد از اين ديدار دردناك ولى آموزنده كه وارد مرحله تازه اى از شناخت حقايق
عالم برزخ و درك واقعيت هاى بعد از مرگ شده بود، كمى جراءت بيشترى پيدا كرد تا در
فضاى عبرت انگيز آن جهان قدمى جلوتر گذارد. او مى خواست هر طورى شده و هر مقدار كه
بتواند از بخش مهمى از اسرار پيچيده اين جهان ابهام آميز، كه واسطه بين دنيا و آخرت
بود، سر درآورد؛ لذا به هر گوشه اى و به هر دردمندى و به هر سمت و سويى از افق
تاريك آن عالم ، كه در آن راه پيدا مى كرد، سرك مى كشيد و عجولانه به كنجكاوى مى
پرداخت .
سيد يك لحظه ، قرار و آرام نداشت . او در اين ملاقات ها و ارتباطات تصادفى ، نكات
جالبى به دست آورد كه تا زنده بود، اگر كتاب هاى زيادى هم مى خواند، هيچ وقت يكى
آنها را نمى توانست به اين روشنى درك و فهم نمايد. او بعد از دستيابى به چند نكته
قبل ، معماهاى تازه اى به ذهنش خطور كرد كه دسترسى به حل آنها برايش ارزش حياتى
داشت . او كه در انديشه كشف اين اسرار، دنبال راه چاره مى گشت ، ناگهان احساس خاصى
به وى دست داد و در يك لحظه ، فضاى برزخ را از بخار تقريبا غليظى پوشيده يافت و
متعاقب آن سرش گيج رفت و همه چيز در مقابل ديدگانش به چرخش وارونه افتاد. او همه جا
را دوتايى و درهم مى ديد. با دستپاچگى با چشمانش ور رفت و آنها را مالش داد، اما
نتوانست اشباح درهم شده پيش رويش را تشخيص دهد.
اندكى بعد، كه او لحظه اى با بستن چشم و نگه داشتن سرش با دو دستش بر خويشتن مسلط
شد و كمى به حال و روال عادى بازگشت ، دوباره چشمانش را به آرامى باز كرد، ولى در
كمال ناباورى در فاصله خيلى نزديك ، تابلوى خود را در ميان بخار روان در برابرش
ايستاده يافت ! و يك بار ديگر چشمانش را با دست ماليد، لكن با شگفتى بيشتر دريافت
كه آن تابلو، خودش است و دارد حركت مى كند و مثل او به چپ و راست مى نگرد. پس شگفتى
او مضاعف شد و ترس زائد الوصفى دوباره همه وجودش را فرا گرفت نمى دانست چه كند. فكر
كرد دنبال چه بود كه چنين اتفاقى افتاد، كه صداى مرموز و موزونى ، همه حواسش را به
سوى خود جلب كرد. خوب گوش داد، اما به حيرت تمام دريافت كه صدا از همان تابلوى
متحرك است و به او مى گفت :
(( سيد، آقا سيد! نترس ، منم ، سيد، همان سيد صادق ! خود تو،
آره ، خودت ، باور كن ، مثل تو، قالب تو! من هميشه با تو هستم . همه جا من قرين تو
و قالب مثالى تو هستم . حالا فهميدى ؟ بپرس ، همين جا مى توانى به پاسخ هايت برسى
)) .
سيد بهتش زد و دهانش از شدت حيرت باز ماند كه (( عجب ! يعنى
اين منم ؟! ها! حالا يادم آمد كه قبلا در مورد جسم مثالى چيزى دستگيرم شده بود.
))
اما در حالى كه هنوز خوف خاصى بر وجودش حاكم بود و باور نداشت تابلوى متحرك ، سايه
وجود يا تصوير مجسم خود او باشد، گفت : (( چه خوب فهميدم كه
عنصر مثالى انسان يعنى چه ؟ راستى ، چه شد او (هويت نامرئى من) به سراغم آمد؟
برزخيان كه مى گويند: من زنده ام ، نكند من هم مرده ام ؟ ))
سيد در پى حل اين معضل جديد بود كه دوباره همان تصوير مجسم ، تذكر داد كه :
(( برخى از زندگان عارف صاحب كرامت و رياضت در قيد حيات ،
گاه به آنجايى مى رسند كه مى توانند با اراده و اختيار در بيدارى از جسم خاكى خويش
كنده و جدا شوند، اما در مورد تو يك استثناست ، آن هم در خواب و براى نمونه و نشان
دادن گوشه اى از حقايق برزخ )) .
سيد وقتى با كشف همين معماى پيش بينى نشده ، كمى احساس آرامش كرد و وجود كنجكاوش
ارضا گرديد، با رعايت احتياط و خطاب آرام به او (قرين خويش) اظهار داشت :
(( گفتى ، سؤ ال هاى متصور خويش را بازگو و مطرح كنم . باشد.
خوب ، اولين سؤ ال من اين است : آدم ها كه همه شان يك جور نمى ميرند. همه اجساد
مردگان كه در جايى در خاك دفن نمى شوند. برخى از آنها در درياها طعمه آبزيان مى
شوند و بعضى در فضاها در محل هايى در انبوه آتش خاكستر و بر باد مى گردند، قبر آنها
كجاست و تكليف اين نوع مردگان چيست ؟ ))
پاسخ اول : قبر يا جايگاه جسد
بله ، مرگ به معناى پايان ماءموريت بدن خاكى انسان است نه پايان حيات او. پس
در هر نقطه و به هر شكل كه اين تن او نيست و نابود شوند، همان جا جايگاه اوست ؛ به
عبارت ديگر اين بدن به طور طبيعى در هر كجاى اين كره خاكى كه از فعاليت فيزيكى
بازماند و همان جا آرام گيرد يا با هر حادثه اعم از آب و آتش يا هر چيز ديگر در
فضاى آسمان و يا در قعر درياها و يا در هر كجاى ناشناخته ديگر بى جان و بى روح شود
و همان جا سقوط و نزول كند و حتى آثار مشهودى از وى باقى نماند، در حقيقت همان جا و
همان حالت ، قبر يا جايگاه ثابت او و در برگيرنده جسم فيزيكى اوست .
(39)
اما روح او كه شخصيت حقيقى نامرئى اوست ، بعد از مفارقت از تن به فراخوار اعمال خير
و شر دنيايى اش در اين عالم (برزخ) در تكاپو و دايم در حركت است كه با ظهور و بروز
در منازل و پيچ و خم هاى مختلفى كه در سر راهش وجود دارد، سرانجامش تا اين برهوت يا
آن ارض مقدس وادى السلام (جايگاه نيكوكاران) كشيده مى شود تا روزى كه به فرمان خدا
دوباره ذرات پراكنده هر جسد در كالبد قبلى جمع و همين روح به آن باز گردد و براى
محاسبه نهايى به محشر احضار شود.
اين پاسخ را فهميدم . حالا مى خواهم بدانم ، شادى و شكنجه برزخى يا كيست ؟
پاسخ دوم : شادى و شكنجه برزخى از آن روح و بدن مثالى است
اين كمى دقت لازم است . آدم زنده وقتى در خواب است الم و لذت و شكنجه و شادى را با
روح متعلق خويش كه در پرواز است از طريق ارتباط و تعلق با تن خفته استحصال (كسب) و
آنها را عينا احساس و لمس مى كند. هنگامى كه روح از وابستگى تن به كلى متنزع و جدا
شد، از اين پس با نام شخصيت اصلى ظاهر مى شود و يك دوره جديدى را در عالم برزخ طى
مى نمايد و هم اوست كه همواره در قالب جسم مثالى ظريف (همانند من براى تو) يا قالب
حقيقى خويش ، كه حتى در حيات قبل از مرگش به نام مركز دريافت و برداشت و منشاء
اعمال و افعال او، هميشه با او بوده و خود از او بى خبر بود، به تناسب اعمال انجام
داده اش مورد زجر و شكنجه يا فرح و انبساط برزخى قرار مى گيرد.
(40)
به عبارت ديگر، تن روح يا جسد و جان در نشئه دنيا، عنصرهاى اصلى تشكيل دهنده
موجوديت يك انسانند و قالب مثالى او، عنصر نمادى و صورت وجود او اما پيوسته ملازم
اوست . بدن آدمى از عالم ماده ملكى است
(41) و كالبد و قالب و به تعبيرى مركوب روح است ، كه پيوسته اجزاى
آن تا آستانه مرگ (باز ماندن) در حال تغيير و سلول هاى آن با كهنه و نو شدن تجديد
مى شوند. و روح از عالم مجرد و از ملكوت اعلى است و ريشه و شخصيت اصلى آدمى است كه
به آن نفس ناطقه هم مى گويند.
و اما قالب مثالى كه عنصر لطيف و از عالم بين مجرد و ماده است ، مجرى اعمال ذهنى و
خارجى و به تعبيرى محل و مركز انديشه و تخيل آدمى است . اين قالب ، همان صورت
ملكوتى انسان است كه فرسودگى و مردگى در آن راه ندارد و پيوسته همراه روح و به يك
معنا تابع او است . و در عالم خواب و بيدارى منشاء كليه فعاليت هاى اوست .
كمى توضيح بيشتر لازم است ، مگر نه ؟
درست است . به ياد بسپار كه روح ، فعاليت هاى باطنى را (مانند تصورهاى مختلف از
اشيا و به ذهن آوردن هر پديده خيالى يا حقيقى و طرح نقشه ها و برنامه ريزى ها و
ساير اعمال مختلف ذهنى) تنها با يارى همين جسم مثالى و نيز همه فعاليت هاى خارجى را
(يعنى امورى را كه در خارج از ذهن تحقق پيدا مى كند) با وساطت و تدبير همين جسم
مثالى ، ولى با مباشرت جسم مادى صورت مى دهد و در نشئه برزخ ، همين صورت مثالى است
كه همراه روح تحت نام شخصيت عيان شده او مورد سؤ ال و خطاب دو فرشته (نكير و منكر)
الهى قرار مى گيرد. بنابراين شادى يا شكنجه برزخى (بالاصاله) مربوط به هر دوى
آنهاست .
(42)
بله سيد صادق در يك فرصت استثنايى خيلى خوب پيش رفته بود و داشت در همان فضاى باز و
نامحدود، با فكر محدود (و يارى همين قالب مثالى فعال) حقايق ديگرى را كشف مى كرد،
اما او در عالم اين خواب تاريخى و سرنوشت ساز و درگير و دار اين كشف و شهودها،
احساس مى كرد دست و پايش به زنجيرى بسته است و قوه مرموزى او را كنترل و گاهى به
عقب مى كشاند.
او خيلى زور مى زد تا جلوتر برود، اما آن قدرت نامرئى مانع از آن مى شد كه او به
جاهاى مختلف آزادانه جابجا شود و پيش رود، در حالى كه مى ديد با آن كه برزخيان خود
محكوم و در اسارت اعمالشان هستند، اما در همان فضاى محكوم به محدوديت ، سبكبالند.
سيد هر چند به وابستگى خود به دنيا واقف بود، اما نمى دانست چگونه بايد برگردد. با
اين حال ، بعد از كشف آن دو معما، معماها يا سؤ ال هاى بعدى و پاسخ آنها را به كمك
همان صورت مجسم به اين شرح شعور خويش درآورد:
آيا هويت انسان بعد از مرگ مانند قبل از مرگ اوست ؟
پاسخ سوم : حقيقت يا شخصيت نهايى انسان در گرو انديشه وعمل
است
براى هر انسان دو صورت و هويت است :
1. صورت ظاهرى يا هويت غير ثابت كه تحت نام هستى موقت انسان مشتمل بر نشانه ها و
نسب ها و خصوصيات و صفات عرضى و جوهرى او كه براى دوره دنيا خلق و پرداخته مى شود و
با مرگ وى خاتمه مى يابد.
2. صورت باطنى يا هويت ثابت كه در دوره حيات دنيا با اعمال ارادى انسان در وجودش
شكل مى گيرد و بعد از مرگ وى متناسب با صورت مثالى او نمايان مى شود و با گذر از
دوره برزخ و قيامت جاودانگى مى يابد. به عبارت ديگر هويت دائمى هر انسان در گرو
مجموعه انديشه و اعمال اوست .
(43) كه در دنيا با اراده و اختيار وى انجام مى گيرد و در ابتداى
سفر آخرت ، حقيقت وجودش را عيان و معرفى مى نمايد. بدين سبب در قيامت نمى پرسند،
انسابت كيست ، بله مى پرسند اعمالت چيست ؟ در سفر به ابديت فقط انديشه و عمل به
عنوان كارنامه و شناسنامه او همراه اوست
(44) نه هيچ يك از نسب ها و نشانه ها و اسباب جمع شده مادى او. لذا
انسان محتضر در سكرات موت هر چه كه ميزان ايمان و خدمات خالصانه او بيشتر باشد، از
نظر روحى بيشتر در انبساط و سرور است و بر عكس هر چه و به هر ميزان كه حب دنيا و
وابستگى به امور دنيوى او بيشتر باشد در حال احتضار به همان ميزان از نظر روحى در
فشار است .
اين توضيح را نيز به ياد بسپار كه روح به منزله مسافرى است كه از كشورى به كشور دور
يا از سرزمينى به اقليمى ناشناخته سفر مى كند. چون اسباب و اموال ذخيره شده او
متعلق به مردم آن سرزمينى است كه چند صباحى در آنجا مقيم بوده و او در پرواز هوايى
، جواز عبور و حق حمل آنها را ندارد، لذا وقتى سفر آغاز مى شود، اگر از اول به آن
وسايل ، دلبستگى خاص پيدا كرده باشد، در مرز خروجى ، دل كندن از آنها براى مسافر
بسيار مشكل خواهد بود.
راستى ، چقدر دردآور خواهد بود وقتى ويزاى اقامت ماءمورى در كشورى پايان يافته باشد
و او مجبور باشد به كشور و موطن اصلى خويش بازگردد، در حالى كه از يك سو مى داند در
اين ماءموريت تنها خدمات او در گزارش به دولت متبوعش مفيد خواهد بود و از سوى ديگر
در هنگام خروج بى بازگشت ، دوستان و دلبستگانى كه براى بدرقه او آمده اند و از فراغ
و رنج دورى او اشك مى ريزند، نه مى توانند واسطه شوند ماءموريت او را در مدتى ديگر
تمديد كنند و او را نگه دارند و نه كارى از دستشان ساخته است تا شايد كمى از وسايل
شخصى (ممنوع الخروج) او را با وى همراه كنند و او آه مى كشد از سفر بى حاصل خويش و
اين كه چرا اين همه براى جمع آورى وسايل بى خاصيت زحمت كشيده و حالا بايد همه را
(جز يك دست لباس) براى همان ها در آن ، كشور يا آن سرزمين بگذارد و خود با دست خالى
از آن جا برود.
اكنون مى خواهم بدانم كيفيت دوره برزخى انسان چگونه است ؟
پاسخ چهارم : دوره حيات انسان به كرم ابريشم شبيه است
تا اينجا دانستى كه مرگ آدمى به معناى فنا و نيست شدن او نيست ، بلكه در حقيقت براى
او يك تولد ديگرى است و مانند نوزادى كه از مادر متولد شود، دوباره عرصه حيات خود
را به شكل ديگرى در عالم برزخ طى مى نمايد. براى تقريب به ذهن مى توان دوره حيات
آدمى را به دوره حيات يك كرم ابريشم تشبيه كرد. اين كرم ظريف و زيبا ابتداى تولدش
از تخم ريز به جا مانده از پروانه دوره قبل به شكل يك حشره سياه كوچك ظاهر مى شود و
تا مرحله پايانى يك دوره تقريبا سى روزه يك بخش از حيات ، با تغذيه از برگ توت ، كم
كم رشد مى كند و در چند نوبت در فواصل معينى به خواب عميقى فرو مى رود، سپس با
ريختن پوست از خواب گران بيدار مى شود و با ادامه تغذيه ، رشد خود را از سر مى گيرد
و قد مى كشد و در نهايت به طول حدود 7 تا 8 سانتيمتر به شكل يك كرم بزرگ سفيد درمى
آيد و به حد كمالش مى رسد.
از اين زمان به بعد اين حيوان به حكم غريزه گور خويش را با تارهاى نازكى كه همراه
ترشحات دهانش خارج مى كند، فراهم مى سازد و با كشيدن و تنيدن آن تارها، بارها به
دور خود، سرانجام پيرامونش را مسدود و جسم خود را در همان محفظه ابريشمى كه پيله
ناميده مى شود مدفون مى سازد و در طول يك دوره تقريبا بيست روزه بعدى با آن كه زنده
است ، ولى بدون استفاده از غذا، بى حركت و به شكل يك جسم كوچك جامد و به رنگ قهوه
اى و به اندازه و مانند يك كشمش متوسط، دوره برزخى خويش را طى مى كند. وقتى فعل و
انفعالات اسرارآميز درون پيله در مدت مزبور انجام شد، دوباره در حالى كه به صورت يك
پروانه سفيد گوشتى بسيار زيبا تبديل شده و با شكل اوليه كاملا فرق دارد از گور خويش
سر بيرون مى آورد و پس از يك زندگى كوتاه مثل ، حياتش را كامل مى كند.
بدين ترتيب ، اين موجود ارزشمند از بدو تولدش به صورت حشره كوچك سياه تا كرم سفيد
بزرگ و سپس در جايگاه پيله به صورت يك جسم جامد قهوه اى و آن گاه به شكل پروانه
سفيد زيبا، به ترتيبى كه اشاره شد، سه دوره متفاوت حيات خويش را سپرى مى نمايد و
مانند انسان سه نشئه مختلف دنيا و برزخ و قيامت دارد. با اين تفاوت كه همه اين سه
مرحله حيات او در همين دنياى مادى صورت مى گيرد و عجيب اين كه اگر پيله اين حشره
شكافته و يا به عبارتى نبش قبر شود جسم مرده و موميايى شده اش ، با آن كه متعلق به
دنياى مادى است ، ولى داراى يك نوع حيات ويژه برزخى مانند جسد انسان است كه در
برابر اشياى خارجى هيچ واكنشى نشان نمى دهد و اين حكايت از اين دارد كه عكس العمل
اعضاى بدن حيوان و انسان ، در برابر عوامل خارجى ، به سبب حلول و حضور كامل روح در
جثه و جسد است و زمانى كه اين ارتباط گسيخته شد و روح به كلى از جسم مصاحبش جدا
گرديد، سلسله اعصاب او نيز مختل مى شود و جسد او، كه به عالم خاكى تعلق دارد، از
ادراك و احساس باز مى ماند، اما روح كه زنده جاويده و از عالم ملكوت است تازه سير
آفاق و انفس خويش را آغاز مى كند.
به عبارت ديگر، چون تن انسان براى روح به منزله زندان است ، روح بعد از مفارقت از
تن همچون پرنده آزاد شده ، ابتدا با يارى فرشته موكل خدا به آسمان بال و پر مى
گشايد و به معراج مى رود.
(45)
او در اين عروج ملكوتى آن چنان به وسعت و گستردگى جهان ديگر حتى كهكشان ها پى مى
برد كه قبل از مرگ ، تصور گوشه اى از آن همه پنهانى برايش ممكن نبود. سپس بر اساس
سنخيت اعمال خير و شرى كه در دنيا انجام داده با دستور و نظارت دقيق فرشته ماءمور
به جايگاه برزخى خاص خود برمى گردد و جسم يا عنصر مثالى كه رابط بين جسم خاكى و روح
است و سيال و رقيق و ظريف است براى تقريب و درك ذهن همچون تصوير شيئى در آينه ، آن
دو را به هم پيوند و مرتبط مى نمايد و همانند سايه همراه و همتاى روح و به ميزان
خير و شر اعمال دنيوى انسان از محدوديت ها و آزادى برزخى تا نشئه قيامت برخوردار
است .
روح يا جسم كدام يك بالاصاله مورد بازخواست قرار مى گيرند؟
پاسخ پنجم : روح مسؤول اصلى است
اساس جسم زنده مادى از خاك است و مركب است و داراى حركت جوهرى است كه از اجتماع اتم
ها و سلول هاى فراوان تركيب يافته و پيوسته در نشئه دنيا و در حال تغيير و تجديد
حيات است ؛ به تعبير ديگر منشاء جسم خاك است و طى گذر از مراحل مختلف و سير و سفر
در عوالم نباتى و حيوانى و شكل گيرى با نام نطفه در صلب پدر و نشو و نما در دوره
خاص در رحم مادر، سرانجام به صورتى متولد مى شود.
(46) زمانى كودك ، چند صباحى جوان و سپس در دوره اى به پيرى مى رسد
و آنگاه مى ميرد، ولى ذرات او فانى نمى شود؛ فقط تركيب و صورت ظاهرى آن به هم مى
خورد.
و اما روح ، جوهر مجرد است كه پس از تكميل جسم در رحم مادر با اضافه ربانى در وى
حلول مى كند و با وى همراه مى شود و همواره رو به كمال مى رود و داراى ادراك و شعور
است و چون انسان تا زنده است او راكب و تن مركوب است در همه حال او سوار و صاحب
اختيار جسم است و جسم از آن او و در اختيار او، بعد از مرگ در برزخ و قيامت مسؤول
اصلى روح و هم او مورد بازخواست و مؤ اخذه قرار مى گيرد و پاداش و كيفر نهايى روح و
جسم به صورت متبوع و تابع و اصلى و تبعى براى هر دو محقق و محرز خواهد بود.
آيا درست است كه مردن شبيه خفتن است ؟
پاسخ ششم : خفتن نمونه مردن است
بله ، مرگ مانند خواب ولى عميق تر از آن است ؛ همان طور كه مى خوابيم ، همان طور هم
مى ميريم . در خواب ، روح از بدن هر چند در اين جدايى تا حدودى از وابستگى به تن
آزاد مى گردد اما رابطه اش برقرار است ؛ به همين جهت حركت قلب و فعاليت اعضا و
جوارح آدمى حتى به صورت آرام تر در جريان است ، گردش خون در رگها از حالت بيدارى
ضعيف تر و حرارت بدن پايين تر است و لذا انسان در خواب نياز به پوشش و روپوش دارد
تا كمبود حرارت بدن از طريق كمكى تاءمين شود. اما در هنگام مرگ ، روح انسان به كلى
از بدن قطع علاقه مى كند و فاصله مى گيرد و از وابستگى به او كاملا آزاد مى شود و
همه اعضا از فعاليت باز مى مانند و بدن جامد و سرد مى شود. ميزان ارتباط روح با بدن
در حال خواب سه مرحله دارد:
1. مرحله آغاز و شروع خواب . در اين مرحله ، روح چندان از حوزه ارتباط و وابستگى
خارج نشده است ، لذا با كوچكترين صدا ممكن است دوباره به بدن برگردد و تن خفته
بيدار شود.
2. مرحله عميق . در اين مرحله روح از ميدان جاذبه تن دور شده و به جدايى از او عادت
كرده است . معمولا در اين حالت ، بدن در سكون و سكوت مطلق و خصوصا در خستگى هاى
مفرط در خواب عميق است و با سر و صداى هاى مختلف معمولا زود بيدار نمى شود.
3. مرحله اشباع و پايانى . در اين زمان بدن تجديد انرژى كرده و پس از فعل و
انفعالات شيميايى و تجديد حيات سلول ها و سلسله اعصاب ، آمادگى براى تلاش و حيات
دوباره را دارد و به اصطلاح سر زنده و سرحال است . در اين وقت روح به دليل همين
وابستگى به بدن در حوزه جاذبه او حضور دارد و با كوچكترين علايم بيدار كننده و
استماع صداى خارجى به تن خفته آماده به بيدارى باز مى گردد و انسان بيدار مى شود.
روح انسان بعد از مردن نيز سه مرحله را طى مى كند:
1. آغاز مرگ و جدايى . در اين حالت هنوز علقه قلبى روح به شكلى با بدن برقرار است ؛
لذا در مذهب توصيه شده كه كسان بسيار خصوصا اطرافيان و خانواده ، جنازه را خوب
تشييع كنند، چندين بار جهات مختلف و چهار گوشه تابوت را بر دوش خود حمل كنند و به
هر حال بدن را تنها نگذارند و جنازه را با شتاب نبرند. در مراسم خاكسپارى جسد، يك
دفعه به خاك گور نبرند، بلكه با سه نوبت جابجايى تا لب گور، بدن را به عالم قبر
آشنا كنند. در هنگام پر كردن قبر با خشت و خاك ، دعايى به نام تلقين توصيه شده كه
حكايت از تدريجى انس و الفت و آرامش مرده در تنهايى و خو گرفتن او به عالم برزخش
دارد. بعد از دفن جسد، وقتى تشييع كنندگان از كنار قبر رفتند، كسان او مدتى پاى گور
مرده شان بمانند. مستحب است با او راد و اذكارى حتى با تلقين مجدد پيرامون آن را يك
دفعه خالى نكنند و برپايى مراسمى چون فاتحه در روزهاى سوم و هفتم و چهلم و برپايى
سالگرد نشانه همين علقه و ارتباط نامرئى روح با بدن و نشئه دنيا و نياز وى به
دلجويى و يادآورى زندگان است تا روح به تدريج علقه خويش را از نشئه دنيا كم و كمتر
و به عالم برزخ عادت كند. ارتباط ارواح و آمدن پياپى آنها به خواب زندگان در هفته
ها و ماهها و حتى سال هاى نخستين مرگ ، نشانه همين امر است كه آنها چون علقه شان را
از دنيا كاملا قطع نكرده اند، كم و بيش نيازى به برقرارى اين رابطه دارند
2. جدايى يا فراموشى مطلق . در اين حالت با گذشت ايام و عادت كردن روح به عالم برزخ
، برقرارى ارتباط ارواح به حداقل مى رسد و چون روح پس از يك دوره تحمل تنهايى و
تصفيه و جرم گيرى از گناه به مرحله تازه اى از حيات برزخى مى رسد كه ديگر آن بى
قرارى قبلى را ندارد و از خود علاقه اى به ارتباط با دنياى زندگان نشان نمى دهد و
يا اجازه ندارد نشان دهد و چه بسا كه زندگان و وابستگان او بعد از سال هاى دور،
آرزو مى كنند، اى كاش يك بار ديگر روح مرده شان به خوابشان بيايد، اما اين
آرزوهايشان برآورده نمى شود و ارواح نيز گاه به دليل قطع اميد از زندگان و گاه به
دليل تفضلات الهى كه شامل حالشان شده ، به نشئه برزخى خود كاملا عادت كرده اند.
3. آمادگى براى برپايى قيامت . اين حالت هر چند كه اتفاق نيفتاده تا از آمادگى
ارواح ارزيابى شود، اما از لحن و متون و مستندات دينى پيداست كه علاوه بر آمادگى
عمومى در كائنات در ارواح نيز اين انتظار و آمادگى
(47) احساس مى شود. چون در دوره برزخ ، شفاعت وجود ندارد
(48) ، لذا چه آنها كه نيكوكارند و طالب و مشتاق بهشت و چه آنها كه
بدكارند، اما بى حد نگران عذاب موعود جهنمند و به اميد شفاعت شفيعان دل بسته اند،
آماده برپايى قيامتند و همان طور كه انسان پس از يك مدت كافى و اشباع از خواب آماده
بيدارى است ، وضع مردگان نيز بعد از طى يك دوره در برزخ و كشيدن و چشيدن عذاب هاى
برزخى شبيه خفتگان دنياست و پس از به وجود آمدن يك نوع آمادگى و فراهم آمدن زمينه و
استعداد برپايى قيامت ، كه زمان آن را غير از خداى حكيم هيچ كس نمى داند، به امر و
اراده الهى ارواح به ابدان مرده ها برمى گردند و همه آنها از آغاز تا انجام خلقت ،
از جا برمى خيزند و براى بررسى دقيق و تعيين تكليف نهايى به محضر و محكمه الهى حاضر
مى شوند.
بدين سبب بر اساس تصريح كتاب آسمانى قرآن ، تعبير جدايى روح از بدن در هر دو حالت
خواب و مرگ يكى است ، همچنان كه در مورد بيدارى تن خفته و زنده شدن تن مرده (در
كتاب خدا) با يك واژه سخن رفته است
(49) . به عبارت ديگر، همان طور كه روح ، هنگام مرگ از تن گرفته مى
شود، هنگام خفتن نيز از بدن گرفته مى شود و تا زمان موعود و فراهم شدن شرايط بيدارى
(در خواب) و حيات دوباره (در عرصه قيامت) روح در هر دو حالت به تن باز مى گردد؛ به
همين جهت براى جدايى و پيوند مجدد روح با بدن در هر دو مورد (خفتن و مردن) واژه هاى
(( توفى )) به معناى گرفتن و
(( بعثت )) به معناى برانگيخته شدن به
كار رفته است .
آيا تن مادى حايل انسان در كسب حقيقت است ؟
پاسخ هفتم : تن مادى حجاب دانايى
سيد تا همين جا وقتى مطالب و معماهاى دسته بندى شده را به كمك تابلو متحرك (تصوير
مجسم) خويش در ذهنش ترسيم شده يافت ، يك بار ديگر به فكر فرو رفت و بعد از لحظه اى
درنگ از خود پرسيد: (( راستى ، چرا در بيدارى نتوانستم اين
نكته ها را دريابم مى گويند براى درك يك مطلب بايد كتاب خواند يا پرسيد و آموزش ديد
تا معضلى را حل شده يافت و مگر نه اين كه من همان سيد صادقم و او (تابلوى متحرك)
نيز از من است و تاكنون كتابى براى كشف اين همه راز و رمز نخوانده ام ؟! پس چگونه
خود با (تصور) انديشه ام مى كاوم و مى جويم و با همان (تصوير) انديشه ام مى يابم و
حقيقت را به دست مى آورم ؟!
ناگهان از جانب همان تابلوى متحرك (قالب مثالى) بر اساس همان راز پيشين به او چنين
خطاب و القا گرديد: (( تو خوابى نه بيدارم ! آدم بيدار، روحش
در زندان تن اسير است و فرمانروايى روح مشروط است و ضعيف و چون تن عنصر مادى است ،
همين ماده ، خود حجاب دانايى هاست . اگر انسان مى خواهد چيزى را بداند يا بفهمد
ناگزير بايد آن را از صافى ابزار مادى بگذارند و يا به تعبيرى با كمك قوا و
نگهبانان تن ، چون چشم ، گوش و... خواسته اى را كسب و دريافت كند، آن هم بايد هميشه
از قواى مادى التماس و رضايت آنها را جلب كند تا اگر آنها را سر حال و سالم بودند
شايد در كشف معمايى او را كمك كنند. اما روح آزاد شده نيازى به دستيار و امدادگر
ندارد و بسته به اين كه از غفلت تن به طور موقت (خواب) يا مطلق و ثابت (مرگ)
استفاده كند به ميزان رهايى و آزادى اش به دانايى هاى هستى دست خواهد يافت
(50) . ))
و سيد با اين كنجكاوى كوتاه چنين يافت كه پس نبايد فرصت را از دست بدهد، لذا همان
طور كه در گوشه اى ناظر نگرانى و ناتوانى برزخيان بود، مجددا به سراغ همان مكاشفه
قبلى رتف و به سهولت چند نكته معماى پياپى ديگر را به شرح زير در انديشه اش با پرسش
و پاسخ آماده يافت :
كيفر (يا مجازات جامع) مجرمان چيست ؟