مرگ واقعيت ناشناخته

محسن ميرزاپور

- ۲ -


سوال : آيا مرگ انسان ها و انتقال به جهان ديگر با همين جان دادن ظاهرى (ايست قلبى و...) محقّق مى شود يا پديده ى ديگرى است؟

جواب : مرگ طبيعى كه در پزشكى اعلام مى شود با مرگ حقيقى فرق دارد. آنچه در علم پزشكى مرگ ناميده مى شود، «ازكارافتادن قلب» و «از حركت افتادن جريان خون در بدن» است; و اين ممكن است براى بعضى به سرعت صورت پذيرد. چه بسيار گنهكاران و كافرانى كه قلبشان سريع تر از ديگران از كار افتاده است; امّا حقيقت مرگ و سختى جان دادن امر ديگرى است. مرگ حقيقى انتقال انسان از دنيا به برزخ است و اين براى كافران و گنهكاران به راحتى صورت نمى پذيرد.[26]

علامه طباطبايى(رحمه الله) مى فرمايد:

مرگى كه خداى سبحان آن را به «حق» وصف نموده نه آن بى حسّى و بى حركتى و زوال زندگى است كه به ديد ظاهرى ما درآيد، بلكه بازگشتى است به سوى او كه به خروج از نشئه ى دنيا و ورود به نشئه ى ديگر (آخرت) محقق مى گردد.[27]

در فاصله ى بين مرگ طبيعى و مرگ حقيقى، انسانِ گرفتار نمى فهمد كه مرده است. با مردن طبيعى، امورى را مشاهده مى كند كه براى او سابقه نداشته است، حيرت او را مى گيرد و خودش را هم فراموش مى كند، كم كم با گذشت زمان خود را مى يابد و خودِ فراموش شده اش را پيدا مى كند. امّا اين كه به چه صورتى به اين عالم آمده است و با چه وسيله اى بايد حيات خود را ادامه دهد و نيازهاى خود را برطرف كند، همه ى اين امور براى او نامعلوم است; پا در عالمى نهاده است كه هيچ گونه روابط (رابطه ى بين ارحام و اقوام و دوستان) و ضوابط (مانند: معاملات و معاهدات و...) دنيايى در آن جا كارساز نيست; هر كس مهمان سفره ى عقيده و اخلاق و رفتار خويش است و هر آنچه در دنيا فرستاده و انجام داده در آنجا مى بيند.

پس با فرارسيدن مرگ، هم تنِ فرعى و هم اعتبارات دنيوى يك باره از انسان جدا مى گردد و او مى ماند و عملش و با بدنى مناسب عالم برزخ و با احكام و قوانين خاص آن جا محشور مى شود و اگر گرفتار مطامع دنيوى بوده باشد با جدا شدن تمام اعتبارات دنيا با دست خالى به عالمى مى رود كه هيچ آشنايى با آن ندارد; لذا تحيّر و سرگردانى او را فرامى گيرد.[28]

سوال : آيا مرگ به عنوان يك قانون كلّى بر همه ى موجودات مادى حاكم است؟

جواب : جواب : در علم فيزيك، اصلى به نام اصل دوم ترموديناميك مطرح است كه تا حدودى بر ختم جهان و فانى شدن آن دلالت دارد. در اين اصل چنين آمده است:

جهان از نظم و ترتيب، رو به بى نظمى و انهدام مى رود و روزى فرامى رسد كه حرارت تمام اجسام با يكديگر مساوى و برابر مى گردد، درست شبيه ظروف به هم پيوسته ى مايعات كه به هنگام تفاوت سطوح داراى حركت و جنبش اند; اما آن گاه كه سطوح آنها برابر شد، تمام آنها به سكون و آرامى مى گرايند. در حقيقت انتروپى (پيرى) عبارت است از نسبت نيروى غيرقابل استفاده به نيروى قابل استفاده. از اين جهت، پيوسته رو به پيرى و يك نواختى مى رود و روزى خواهد آمد كه حالت بى تفاوتى بر سراسر عالم حكومت مى كند و جهان از ادامه ى حيات بازمانده و نظام آفرينش فرو خواهد ريخت.[28-1]

اين اصل با آياتى كه مربوط به مقدمات قيامت است هماهنگى دارد.

از ديدگاه قرآن، نظام عالم اجل معينى دارد و پس از سپرى شدن آن، عمر جهان نيز سپرى مى گردد و مرحله ى نوينى از آفرينش آغاز مى گردد.[28-2]

پروردگار عالم مى فرمايد:

(ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الاَْرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلاّ بِالْحَقِّ وَ أَجَل مُسَمًّى);[28-3] ما آسمان و زمين و آنچه را ميان آنهاست، مگر به حق و (براى) وقت معينى نيافريديم... .

علامه طباطبايى(رحمه الله) در ذيل آيه ى شريفه مى فرمايد:

معناى آيه اين است كه ما عالم مشهود را با همه ى اجزاى آن، چه آسمانى و چه زمينى، نيافريديم مگر به حق; يعنى داراى غايت و هدفى ثابت و نيز داراى اجلى معين كه وجودش از آن تجاوز نمى كند و چون داراى اجلى معين است قهراً در هنگام فرارسيدن آن اجل، فانى مى شود و همين فانى شدنش هم هدف و غايتى ثابت دارد; پس بعد از اين عالم، عالمى ديگر است كه عبارت است از عالم بقا و معاد موعود.[28-4]

تا اين جا سخن درباره ى مرگ و فناى مجموعه ى جهان مادّى و فروريختن نظام آفرينش بود كه هم از بررسى هاى علمى و هم از آيات شريفه ى قرآن به خوبى استفاده مى شد; امّا درباره ى كليّت قانون مرگ براى انسان و استثناناپذيرى آن، آيات فراوانى به چشم مى خورد كه از صراحت ويژه اى برخوردارند، به گونه اى كه اين امر از امور قطعى و يقينى قرآن كريم محسوب مى شود و هيچ گروه يا طايفه اى در اين امر اختلافى ندارد.[28-5] آياتى از اين قبيل:

(كُلُّ نَفْس ذائِقَةُ الْمَوْتِ)[28-6]; هر كسى مرگ را خواهد چشيد.

(وَ ما جَعَلْنا لِبَشَر مِنْ قَبْلِكَ الْخُلْدَ أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ);[28-7]پيش از تو براى هيچ انسانى جاودانگى قرار نداديم; پس آيا در صورتى كه تو مُردى ايشان جاودان خواهند بود؟!

از مجموعه ى مطالب گفته شده نتيجه مى گيريم كه مرگ به عنوان قانونى عمومى بر تمام جهان و موجودات آن، از جمله انسان حاكم است و استثنايى هم در كار نيست; البته كيفيت و چگونگى مرگ فرق مى كند; مرگ انسان به مفارقت روح از بدن، ولى مرگ عالم و فانى شدن آن به منتهى شدن آن به قيامت است.[28-8]

آثار اخلاقى و ...

سوال : چرا بعضى از انسان ها از مرگ مى ترسند؟

جواب : بنا به اقتضاى طبيعى و فطرى، هر انسانى خودش را دوست مى دارد و حبّ ذات از جمله غرايز انسانى است و لازمه ى حبّ ذات، ميل به بقا و جاودانگى است; چون حبّ ذات محدود به زمان خاصّى نيست و انسان همان گونه كه خودش را در همين لحظه دوست مى دارد و مشتاق بقاى خود است، در آينده هم دوست دار نفس خويش است; پس انسان در هر زمانى دوست دار وجود خويش است.

حال كه ميل به بقا و جاودانگى در نهاد هر انسانى وجود دارد، بايد توجه داشت كه علم و معرفت در جهت دهى اين ميل نقش اساسى دارد.

اگر انسان خود را به خوبى بشناسد و حقيقت حيات و زندگى را دريابد، اين ميل فطرى در مسير اصلى خود قرار مى گيرد، ولى اگر به خاطر جهل و نادانى، در مصداق و تطبيق اشتباه كند، دچار اشتباهات و انحرافات بزرگ و جبران ناپذيرى خواهد شد.

حال بايد ديد اين ميل فطرى نهادينه شده در انسان، چه موقع در مسير اصلى خود قرار مى گيرد تا آدمى در حيات خود از بركات اين گرايش درونى بهره ببرد.

توجه به دو نكته موجب مى شود كه ميل به بقا و خلود در مسير طبيعى خود قرار گيرد:

1. اين كه انسان، ذات و حقيقتى غيرمادى و مجرّد است;

2. اين كه زندگى او منحصر به زندگى دنيوى نيست.

اگر گمان كند كه وجود او وجودى مادى است و زندگى اش منحصر به زندگانى همين دنياست، اين گرايش فطرى از راه طبيعى خود منحرف و سرچشمه ى بسيارى از آثار، اعمال و رفتار نادرست خواهد شد; چرا كه انسان از يك سو ميل به بقا دارد و از سويى ديگر زندگى خود را منحصر در همين زندگى مادّى مى داند، پس تمام كوشش خود را به اين امر معطوف مى دارد كه ماندگارى بيشترى در دنيا داشته باشد و براى رسيدن به اين هدف هيچ كار خلافى را فرو نخواهد گذاشت.

البته بايد توجه داشت كه همين نگرانى از مرگ از جمله حالات روانى است كه خداوند بر اساس تدبير حكيمانه ى خود در نهاد انسان قرار داده تا انسان خودش را از خطرها و مرگ هايى كه قابل پيش گيرى اند نجات دهد; لذا تا حدّى اين نگرانى براى حال انسان مفيد است، امّا افراط در اين امر باعث نگرانى ها و اضطراب خاطر و مشكلات روانى مى شود كه بايد از آن دورى جست.[29]

با توجه به مطالبى كه بيان داشتيم پاسخ اين پرسش مهم و حياتى روشن مى شود كه «چرا انسان ها از مرگ مى هراسند؟».

عوامل ترس از مرگ

1. ناآشنايى نسبت به حقيقت مرگ

با توجه به ميل جاودانه بودن، انسان در پى آن است كه ابدى و هميشگى باشد. حال اگر زندگى خود را محدود به زندگانى دنيا بداند و درك و فهم و شعورش از حيات، در اين حد باشد، تمام كوشش خود را وقف همين زندگى مادى مى كند تا زمان بيشترى از اين حيات را درك كند. در حقيقت تعلّق شديد به دنيا و حرص به زندگى دنيوى و ترس از مرگ، زاييده ى ميل به بقايى است كه در نهاد آدمى است، ولى همين ميل و گرايش از مسير اصلى خود منحرف و جهل و نادانى بر زندگانى مادّى دنيا منطبق شده و چنين انسانى، به خيال باطل خود، مى كوشد اين ميل خدادادى را در زندگى دنيوى تأمين كند.[30]

علامه محمدتقى جعفرى(رحمه الله) در كتاب عرفان اسلامى چنين مى نويسد:

يكى از بهترين تحقيقاتى كه درباره ى اندوه و خوف از مرگ صورت گرفته است، تحقيقى است كه ابن سينا در رساله ى «فى دفع الغم من الموت» انجام داده است; او مى گويد: عمده ترس و اندوه درباره ى مرگ ناشى از اين است كه آن كسى كه مى ترسد نمى داند پس از چشم بستن از اين دنيا به كجا مى رود و سرنوشت او پس از مرگ چيست; بنابراين، اين گونه اشخاص از جهل خود مى ترسند، نه از ماوراى مرگ.[31]

ولى اگر انسان بفهمد كه موجودى مجرّد است و با مرگ به پايان حيات نمى رسد بلكه به عالمى ديگر منتقل مى شود تا به حيات خود ادامه بدهد، نه تنها هيچ نگرانى نخواهد داشت، بلكه چون ميل به بقا و جاودانگى او در مسير اصلى خود قرار گرفته است، مى كوشد تا حيات پس از مرگ و زندگانى ابدى اش توأم با آرامش و امنيت باشد.[32]

2. سنگينى بار گناه

عامل ديگر ترس آدمى از مرگ، زيادى جرايم و سنگينى بار گناه است. انسان عاصى و نافرمان، از فرارسيدن مرگ و تصور سختى عذاب هايى كه در مقابل اعمالش به او خواهد رسيد در اضطراب و نگرانى خواهد بود.

انسان، پس از مرگ اعمال خود را خواهد ديد. در حقيقت دارايى پس از مرگ انسان، همان اعمال او در دنياست و انسانى كه غرق در گناه و نافرمانى پروردگار است با مرگ پا به عرصه اى مى گذارد كه بايد تاوان اعمال زشت خويش را پس بدهد; لذا از فرارسيدن چنين لحظات سخت و دشوار، در هراس و وحشت و اندوه است.[33]

سوال : همان گونه كه در برخى از آيات قرآن آمده است، اولياى الهى آرزوى مرگ مى كنند; اين آرزو به چه معناست؟

جواب : طبق دلالت برخى از آيات، اولياى الهى آرزو و تمنّاى مرگ دارند و با همين پيش فرض، خداوند متعال به محاجّه با يهوديان پرداخته و آنان را در ادعاهايشان محكوم نموده است.

يهودى ها مدّعى بودند كه جزء اولياى الهى و دوستان خاصّ پروردگار به شمار مى آيند، به گونه اى كه روابط خاصّى بين آنها و خداوند برقرار است. اين قوم متحجّر در ادعايشان به اين بسنده نكرده، پا را فراتر گذاشتند و مدّعى شدند كه «ما فرزندان خدا هستيم»:

(نَحْنُ أَبْنَاؤُاْ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ);[34] ما فرزندان خدا و دوستان او هستيم.

خداوند براى ردّ اين ادّعاهاى دروغين، در قرآن كريم با اين ها محاجّه كرد و آنها را اين چنين مورد خطاب قرار داد:

اى رسول ما، يهوديان را بگو: اى جماعت يهود، اگر نپنداريد كه شما به حقيقت دوست داران خداييد نه مردم ديگر، پس تمنّاى مرگ كنيد اگر راست مى گوييد; و حال آن كه در اثر آن كردار بد كه به دست خود پيش فرستاده اند، ابداً آرزوى مرگ نمى كنند و خدا از كردار ستمكاران آگاه است.[35]

در اين جا خداوند يك قياس استثنايى بيان فرموده كه عبارت است از:

شما اگر اولياى خدا هستيد، بايد آرزوى مرگ داشته باشيد; ولى هرگز آرزوى مرگ نداريد; پس شما اولياى خدانيستيد.

در اين قياس استثنايى پروردگار عالم قضيه ى تمنّاى مرگ از ناحيه ى اولياى خود را پيش فرض گرفته است.[36]

سؤال اساسى اين بخش اين است كه آرزوى مرگ از طرف اولياى خدا به چه صورتى است؟

اساساً آيا كسى مرگ را آرزو مى كند؟ و آيا آرزوى مرگ داشتن بار مثبتى دارد؟ در اين باره نظرهاى متفاوتى وجود دارد كه به اختصار اشاره مى شود:

1. گروهى مرگ را از جمله امورى مى دانند كه متعلّق آرزو قرار مى گيرد. اين گروه معتقدند: اولا، روح انسان جاودانه است و به هيچوجه فانى نمى گردد.

ثانياً، روح انسان قبل از آمدن به دنيا موجودى كامل بوده و با آمدن به دنيا ناقص شده و بايد به جايگاه اصلى اش برگردد تا كامل شود.

اين گروه بر اساس اعتقاد به اين دو مطلب، مرگ را متعلّق آرزو مى داند و معتقد است كه بايد هر كس آرزو و تمنّاى مرگ داشته باشد; چون با مردن كمال اولى خود را خواهد يافت.

2. بر اساس مكتبى ديگر (مادى گرايى)، مرگ صددرصد بار منفى دارد و نمى تواند متعلق آرزو باشد و با مرگ، انسان فانى مى شود.

3. مكتب سوم كه مكتب اسلام است مرگ را جزء امورى مى داند كه هم متعلق آرزو قرار مى گيرد و هم مورد آرزو واقع نمى شود.

پيام مكتب مبين اسلام اين است كه، اولا، روح جاودانه است; ثانياً، انسان قبل از آمدن به دنيا كامل نبوده بلكه با آمدنش به دنيا بايد خود را از قوّه به فعل و از نقص به كمال برساند، پس قابليّت كامل شدن را دارد و همين دنيا مقدّمه و جايگاهى براى رشد و تعالى اوست; لذا براى آنهايى كه در مسير رشد و تكامل خود، از دنيا بهره ى كافى برده اند مرگ يك آرزويى خواهد بود، زيرا با انتقال از اين دنيا و رسيدن به آخرت به نتايج نهايى خواهند رسيد.[37]

بر عكس، آنهايى كه همواره در گناه و فسق و فجور بوده اند نه تنها تمنّاى مرگ نمى كنند، بلكه از آن كراهت هم دارند.

پس اين كه مرگ براى اولياى الهى آرزو و مطلوب است، بدين معنا نيست كه آنان درصدد تحقق بخشيدن به اين آرزوى خودند و خود را در مسير مرگ قرار مى دهند يا به آن نزديك مى كنند، بلكه در عين اين كه تمنّاى مرگ را دارند و تمايل درونى آنها لقاى يار است، راضى به مقدّرات الهى اند و از ماندن در دنيا و بهره گرفتن از اين فرصت عمر نگران و ناراحت نيستند و با تمام سعى و كوشش و با رغبتى وصف ناپذير از مدّت زمانى كه در دنيا هستند بهره مى گيرند و استعدادهاى درونى خود را به فعليّت مى رسانند.[38]

در اين جا بايد به يك نكته ى مهم و اساسى اشاره كنيم و آن اين كه بعضى از انسان ها در مواجهه با مشكلات زندگى، خودكشى مى كنند، آيا اين دسته از انسان ها هم تمنّاى مرگ دارند و اگر چنين است پس چه تفاوتى بين آرزوى اين ها با اولياى خداست؟

در جواب بايد گفت: تمنّاى مرگ بر دو قسم است الف. مذموم ب. ممدوح

الف) تمنّاى مذموم مرگ

برخى چون مرگ را نيستى و نابودى مى دانند براى رهايى از سختى هاى زندگى آرزوى مرگ مى كنند و يا دست به خودكشى مى زنند. عده اى نيز با آن كه اعتقاد به آخرت دارند و مرگ را نيستى و فنا نمى دانند تحمل بعضى از مشكلات دنيا را ندارند و آرزوى مرگ مى كنند.

اين گونه تمناى مرگ، مذموم است; چون يا ريشه در باورنداشتن معاد دارد و يا به خاطر نارضايتى از مقدرات الهى است و در هر دو صورت امرى مذموم است.

ب) تمنّاى ممدوح مرگ

گروه دوم، مؤمنان و اولياى الهى هستند كه حقيقتاً به مرگ علاقه دارند و با رسيدن آن به راحتى كامل مى رسند. در حقيقت اين گروه چون در دنيا توانسته اند به بارگاه قرب الهى نايل شوند لحظه به لحظه ديدار يار و لقاى محبوب را آرزو مى كنند.[39]

سوال : با وجود يقين به مرگ، چرا انسان ها از مرگ غافل مى شوند؟

جواب : يكى از مراحل مهّم و سرنوشت ساز زندگى انسان، عالم دنياست. هر انسانى به ناچار بايد نشئه ى دنيا را طى كند و با گذر از اين عالم مادّى استعدادهاى درونى خود را به فعليّت برساند و خود را به گونه اى در سايه ى دستورهاى الهى تربيت كند كه به هنگام ارتحال از اين دنيا و انتقال به آخرت از كمالات عالى انسانى برخوردار باشد.

طبيعت عالم دنيا به گونه اى است كه انسان را از جنبه هاى ملكوتى و روحانى و معنوى اش غافل، و تمام توجه او را به جهات مادّى و اعتبارات زودگذر دنيوى معطوف مى دارد. در اين رهگذر، فقط كسانى گرفتار اين مستى و غفلت نمى شوند كه مراقب جان خويش هستند و باورشان بر اين است كه دنيا مقدمه اى بيش نيست و هدف نهايى آخرت است و بس.[40]

توضيح مطلب:

انسان با غرايز خدادادى اش نيازهاى مادى و طبيعى خود (گرسنگى، تشنگى، نياز جنسى و...) را درك مى كند و درصدد تأمين آنها برمى آيد و در اين راه از وسايل مادّى بهره مى برد. همين امر باعث مى شود كه نسبت به اين اسباب و وسايل علاقه ى وافرى پيدا كند. به همين خاطر، معمولا انسان به زن و فرزند و خويشان و مسكن و به طور كلّى، به همه ى كسانى كه به شكلى در زندگى با او شريك اند، علاقه مند است.

امّا توجه و انس به امور مادى، آدمى را از توجه به امور معنوى و اخروى بازمى دارد. انسان با اين وضعيّت تصور مى كند كه نيازهاى او تنها و تنها همين نيازهاى مادى است و تأمين احتياجاتش فقط از همين طريق است; لذا از آخرت غافل مى شود و تمام همّ و غمّ خود را براى رفع احتياجات مادّى صرف مى كند و ديگر از زندگانى نامحدود و جاودانه ى حيات اخروى غفلت مى كند.

هر انسانى به يقين مى داند كه روزى مرگ گريبان او را خواهد گرفت ولى درعين حال به فكر آينده ى خود نيست; چون غرايز مادّى و دنيوى كم كم تمام توجهش را به همان جهات طبيعى معطوف ساخته و نسبت به آينده و سفرى كه در پيش دارد بى اعتنا نموده است.

پس بايد گفت سرّ غفلت انسان ها از مرگ، با وجود علم و آگاهى بدان، افراط در توجه به امور دنيوى و غرايز و جهات طبيعى انسانى است.[41]

سوال : آيا ياد مرگ براى انسان آثار و فوايدى هم دارد؟

جواب : اعتقاد به آخرت و ياد آن در رفتار انسان نقش به سزايى دارد; به گونه اى كه حتّى اعتقاد به توحيد چنين تأثيرى را ندارد. اعتقاد به آخرت و معاد سومين ركن از اركان اعتقادى اسلام محسوب مى شود و اگر كسى معاد را نپذيرد، گويا آن دو ركن ديگر (توحيد و نبوت) را هم نپذيرفته و اصلا داخل در دين اسلام نشده است; لذا پذيرش اين اصل و باورداشتن حيات جاودانه ى آخرت كه با مرگ و انتقال از حيات دنيا به آخرت شروع مى گردد، تأثير به سزايى در افكار و كردار انسان دارد.[42]

آثار دنيايى ايمان به حيات اخروى و ياد آن

1. درك ناپايدارى زندگى دنيوى

تأثير اعتقاد به آخرت و يادآورى آن در فكر انسان اين است كه آدمى به خود و ديگر موجودات واقع بينانه مى نگرد و خود را جزئى از اجزاى اين جهان گذران مى داند كه مجموعاً به سوى يك جهان جاويد و ابدى در حركت اند.[43]

2. تعديل غرايز و پرورش فضايل

انسان با اين نظر واقع بينانه كه به دنياى ناپايدار دارد احساسات و غرايز درونى خود را تعديل و با توجه به مقصد و هدفى كه در پيش دارد آنها را محدود مى سازد.

اعتقاد به معاد و كيفرهاى الهى انسان را وظيفه شناس مى سازد; چرا كه آدمى با اعتقاد به آخرت و توجّه به حساب و كتاب اعمال و رفتار در آن سرا، نمى تواند نسبت به وظايف خود در عرصه هاى مختلف زندگى بى تفاوت باشد، حتى اگر بهره ى كمى از عقل داشته باشد با مقايسه ى دنياى زودگذر و حيات جاويدان اخروى، دنيا را ترجيح نمى دهد، بلكه سعى در به دست آوردن راحتى و آسايش جاويدان اخروى خواهد داشت; مگر انسانى كه كاملا غافل است و در پى به دست آوردن مصالح و دفع مفاسد خود نيست و كاملا سرگرم لذايذ زودگذر دنيوى شده است. در حقيقت ياد مرگ پرده ى غفلت را از پيش روى انسان برمى دارد و او را متوجه حيات جاودانه ى آخرت مى كند تا گرفتار گناه و جنايت و فساد نشود كه در صورت ابتلا به اين امور، شقاوت ابدى و عذاب اخروى را براى خود كسب كرده است.

پس يكى از راه هاى نجات از هواهاى نفسانى و تعديل غرايز درونى اين است كه همواره متوجه اين واقعيت باشيم كه نهايت كار ما مرگ است و به زودى از اين دنيا به آخرت كوچ خواهيم كرد و نتيجه ى اعمال خود را آن جا خواهيم ديد; لذا بايد مواظب باشيم اعمالى از ما سر نزند كه گرفتارى و عذاب اخروى را به دنبال داشته باشد.

اگر انسان به اين درك و فهم برسد كه دنيا فانى است و عمر او با مرگ به انتها مى رسد و ديگر هيچ بهره اى از دنيا نخواهد داشت، ديگر اسير تكاثر در مال و جاه و مقام نمى گردد.

وقتى انسان با ياد مرگ و آخرت تربيت يافت چنين باورى «ضمانت اجرايى» است و او طبق همين باور و اعتقاد همه ى اخلاق و كردار و عقايد خود را پايه ريزى مى كند، ولى انسانى كه از ياد مرگ و آخرت غافل است دليلى ندارد مقيّد به قانون باشد و به هر جنايتى دست مى زند.

در نتيجه، ياد مرگ و آخرت و باورداشتن آن نه تنها غرايز انسان را تعديل مى كند و جلوى تجاوزات غريزى اش را مى گيرد، بلكه باعث پرورش و رشد فضايل او هم مى گردد; چون كسى كه هميشه به ياد مرگ و آخرت است همه ى اعمال و رفتارش را تحت مراقبت قرار مى دهد و مى كوشد رضايت خداوند متعال را جلب كند.[44]

آيت الله جوادى آملى دراين باره مى فرمايد:

صفات برجسته ى اخلاق در كنار ياد معاد و تذكر قيامت به كمال لازم مى رسد; زيرا ياد مرگ و عذاب قيامت انسان را دل شكسته و قلب او را خاشع مى سازد، قرآن كريم مى فرمايد:

(وَ اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ وَ إِنَّها لَكَبِيرَةٌ إِلاّ عَلَى الْخاشِعِينَ الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَ أَنَّهُمْ إِلَيْهِ راجِعُونَ);[45] از خدا يارى خواهيد و در كارها صابر و شكيبا باشيد و نماز به جاى آوريد كه نماز سخت مهم و بزرگ و كارى دشوار است; مگر بر خداپرستان; آن كسانى كه مى دانند (نه اين كه گمان داشته باشند) كه در پيشگاه پروردگار حاضر خواهند شد و به درگاه عزّتش رجوع خواهند كرد.

ياد مرگ و عذاب، آنان را خاشع و خاكسار مى سازد...[46].

3. تأمين عدالت اجتماعى

انسان مدنى بالطبع است; يعنى به گونه اى خلق شده كه بايد در اجتماع زندگى كند; و از لوازم اجتماعى بودن تضاد و برخورد منافع است. در اجتماعى كه افراد نيرومند و ناتوان با هم زندگى مى كنند و قدرتمندان همواره مى خواهند همه چيز را به خود اختصاص دهند و غالباً از حدّ خود تجاوز و حقوق فقراى جامعه را پايمال مى كنند، به ناچار بايد قوانينى وضع شود كه حقوق همه ى طبقات اجتماع را محفوظ بدارد; لكن به كار بستن اين قوانين از تشريع و وضع آن مهم تر است. امروزه قواى قانون گذارى، قضايى و مجريه تا حدودى توانسته اند نظم و آرامش را در اجتماعات انسانى محقق كنند، ولى اين تنها مربوط به تبهكارى و فسادهاى ظاهرى است. نسبت به خلافكارى هاى پنهانى اين راه بى نتيجه است; به علاوه اين كه اگر مجريان اين قوانين بخواهند از مقام خود سوءاستفاده كنند، چه عاملى مى تواند سدّ راهشان شود؟ اين جاست كه حكومت هاى بشرى در تأمين عدالت اجتماعى به بن بست مى رسند. ولى اجتماعى كه زيربناى برنامه هاى آن را ايمان و ترس از خدا تشكيل مى دهد چنين نيست; زيرا كيفر گناه و يا عذاب هاى اخروى بهترين ضامن اجراى قوانين خواهند بود.[47]

در آخر لازم است نكته اى را متذكر شويم و آن اين كه تصوّر مرگ و جهان پس از مرگ زندگى را بر انسان تلخ نمى كند و او را از فعاليت و كوشش در امور زندگانى بازنمى دارد; چرا كه علّت فعاليت انسان در امور زندگى حسّ احتياج است و با ياد مرگ و آخرت حسّ احتياج از بين نمى رود. بله، ياد آخرت انسان را از زياده روى در شهوت پرستى باز مى دارد و در طريقى قرار مى دهد كه مى داند پاداش هر كار نيك خود را روزى خواهد ديد، پس سعى و كوشش او به همين طريق معطوف مى شود.

پس ياد مرگ و توجه به اين كه زندگى دنيوىِ انسان محدود است و تكرار و برگشت ندارد باعث مى شود كه انسان از فرصت هاى خود خوب استفاده كند و عمر خود را به بيكارى و بطالت نگذراند و همواره در فعاليت و تكاپو باشد.[48]