در سؤال منكر و نكير از وليّ خدا و عدوّ خدا
و آن دو
ميپرسند: پروردگار تو كيست؟ و پيغمبر تو كيست؟ و دين تو چيست؟ و امام تو
كيست؟
او در جواب
ميگويد: پروردگار من الله است خداي واحد، و محمّد پيامبر من است، و دين من
اسلام است، و عليّ بن أبيطالب و ائمّه صلوات الله عليهم امامان من
هستند.
آنها ميگويند:
خداوند ثابت بدارد ترا به آنچه موجب خشنودي و محبّت تست؛ و اين گفتار
آنان، گفتار خداست كه ميفرمايد: «ثابت و برقرار ميدارد خداوند كساني را كه
ايمان آوردهاند به گفتار ثابت در دنيا و آخرت.»
پس تا جائي كه
شعاع چشم او برسد و نور ديدگان او بدانجا راه يابد، قبر او را براي او توسعه
ميدهند. و دري را از بهشت به روي او باز ميكنند؛ و به او ميگويند: به خوابِ
خوش بخواب، با چشمهاي تازه و خنك و شادمان؛ بخواب مانند خوابِ جوان سالم
برومند متنعّم؛ و اين گفتار آنان، گفتار خداست كه ميفرمايد: «بهشتيان در آن
هنگام بهترين جايگاه و بهترين استراحتگاه و خوابگاه را خواهند داشت.»
و اگر آن شخص
تازه مرده، از دشمنان خدا باشد، كسي به نزد او ميآيد كه از تمام افراد
مردم لباسش زنندهتر و زشتتر و بوي بدنش از همه متعفّنتر است؛ و به او
ميگويد: بشارت باد ترا، به آشاميدنيهائي كه چون فلزّ گداخته پر حرارت است،
و به نزديك شدن و مَسّ كردن آتش دوزخ.
و او نيز كسي را
كه او را غسل ميدهد ميشناسد، و افرادي را كه جنازة او را ميبرند سوگند ميدهد
كه قدري نگهدارند و از بردن خودداري كنند.
پس چون در قبرش
وارد گردد، آن دو فرشتة وارد شونده ميآيند و بندهاي كفن او را ميگشايند، و
سپس به او ميگويند: پروردگار تو كيست؟ و پيغمبر تو كيست؟ و دين تو چيست؟
او در جواب
ميگويد: نميدانم.
آنان ميگويند:
ندانستي و در راه هدايت قدم ننهادي؟
[155]
و چنان با گرزِ گران ضربهاي به او ميزنند كه تمام جنبندگان غير از جنّ و
انس از آن ضربه ميترسند.
و سپس خداوند
دري از جهنّم به روي او باز ميكند و سپس آن دو ملك به او ميگويند: بخواب
به بدترين حالات!
و آن قبر به
اندازهاي براي او تنگ است و داراي فشار است، مثل تنگي و فشاري كه نيزة
فرو رفتة در پيكانِ سرِ خود دارد، تا به حدّي كه مغز سر او از ميان ناخنها و
گوشتهايش خارج شود، و در اين حال، نيز مارهاي زمين و عقربهاي زمين بر او
دست يابند و سائر گزندگان بر او چيره شوند و پيوسته او را بگزند تا وقتيكه خدا
او را از قبر خارج كرده و براي حساب و كتاب در صحراي قيامت محشور و مبعوث
گرداند؛ و او دائماً تمنّا ميكند كه زودتر قيامت برپا گردد و از شدّت گرفتاري
خيال ميكند كه با بر پا شدن قيامت عذاب او تخفيف خواهد يافت.»
در سختي عذاب قبر شخص كافر
تا اينجا كه ذكر
كرديم، اين روايت در كتبي كه ذكر شد مسطور است، ولي در «تفسير عيّاشي» و در
«كافي» يك تتمّه دارد، و آن اينست كه:
وَ قَالَ جَابِرٌ:
قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ: قَالَ النَّبِيُّ صَلَّي اللَهُ
عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ: إنِّي كُنْتُ أَنْظُرُ إلَي الاْءبِلِ وَ الْغَنَمِ وَ
أَنَا أَرْعَاهَا؛ وَ لَيْسَ مِنْ نَبِيٍّ إلاَّ وَ قَدْ رَعَي الْغَنَمَ، وَ
كُنْتُ أَنْظُرُ إلَيْهَا قَبْلَ النُّبُوَّةِ وَ هِيَ مُتَمَكِّنَةٌ فِي
الْمَكِينَةِ، مَا حَوْلَهَا شَيْءٌ يُهَيِّجُهَا حَتَّي تَذْعَرُ فَتَطِيرُ.
فَأَقُولُ: مَا
هَذَا وَ أَعْجَبُ، حَتَّي حَدَّثَنِي جَبْرَئِيلُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ:
إنَّ الْكَافِرَ
يُضْرَبُ ضَرْبَةً مَا خَلَقَ اللَهُ شَيْئًا إلاَّ سَمِعَهَا وَ يَذْعَرُ لَهَا
إلاَّ الثَّقَلَيْنِ.
فَقُلْتُ: ذَلِكَ
لِضَرْبَةِ الْكَافِرِ، فَنَعُوذُ بِاللَهِ مِنْ عَذَابِ الْقَبْرِ.
«و جابر كه در
سلسلة راويان اين حديث است ميگويد: حضرت امام محمّد باقر عليه السّلام
فرمودند كه:
رسول خدا صلّي
الله عليه و آله و سلّم فرمود: عادت من چنين بود كه من به شتران و
گوسفندان نظاره ميكردم در وقتي كه آنها را ميچرانيدم و هيچ پيغمبري را خدا
مبعوث ننموده است مگر آنكه گوسفند چرانيده است. من نيز قبل از زمان
پيغمبري گوسفند و شتر را به چرا ميبردم، و در حاليكه آنها در جاي محفوظي
مستقرّ و متمكّن بودند و در اطراف آنها چيزي نبود كه آنها را تهييج كند، چه
بسيار ميديدم كه آنها ناگهان ميترسند و از جاي خود جستن ميكنند.
با خود ميگفتم:
اين چه داستاني است! و تعجّب مينمودم، تا آنكه جبرائيل عليه السّلام
براي من خبر آورد كه چون كافر از دنيا برود او را با ضربهاي چنان بكوبند كه
تمام موجوداتي كه خداوند آفريده است غير از جنّ و انس همگي بترسند.
پس گفتم: آن
وحشت و اضطراب شترها و گوسفندان براي همين ضربههائي بوده است كه در
هنگام مردن بر كافران زده ميشده است! پس پناه ميبريم به خدا از عذاب
قبر!»
دو داستان راجع به مشاهدة صور مثالي متوفّي
مرحوم رضوان
آرامگاه، آية الحقّ و اليقين، ترجمان قرآن و سلمان زمان آية الله حاج
ميرزا جواد آقاي انصاري همداني، أعلَياللهُ تعالَي مقامَه الشَّريف نقل
ميفرمود كه: من در يكي از خيابانهاي همدان عبور ميكردم؛ ديدم جنازهاي را
به دوش گرفته و بسوي قبرستان ميبرند، و جمعي او را تشييع مينمودند.
ولي از جنبة
ملكوتيّه او را به سمت يك تاريكي مبهم و عميقي ميبردند، و روح مثالي اين
مرد متوفّي در بالاي جنازة او با جنازه ميرفت و پيوسته ميخواست فرياد كند
كه اي خدا مرا نجات بده، مرا اينجا نبرند ولي زبانش بنام خدا جاري نميشد؛
آنوقت رو ميكرد به مردم و ميگفت: اي مردم مرا نجات دهيد، نگذاريد ببرند!
ولي صدايش به گوش كسي نميرسيد.
آنمرحوم، أعلي
اللهُ شَأنَه ميفرمود: من صاحب جنازه را ميشناختم، اهل همدان بود و حاكم
ستمگري بود.
يكي از دوستان
ما بنام دكتر حسين إحسان، خدايش رحمت كند، بسيار مرد شايستهاي بود، در
طهران مطبّ داشت ولي در زمستانها مدّت شش ماه به عتبات مسافرت ميكرد و در
كربلا مطبّ داشت و از فقرا مزد نميگرفت، و خود نيز به بعضي از مستمندان دوا و
أحياناً مخارج غذا را ميداد و زندگي بسيار ساده و مصفّائي داشت، تقريباً در
حدود پانزده سال است كه رحلت نموده است.
نقل كرد كه:
روزي من در كاظمين مشرّف بودم و آمده بودم كنار شطّ (شطّ دجله از كاظمين
ميگذرد و مسافت آن تا حرم مطهّر اندك است) در آنجا ديدم جنازهاي را با
ماشين آوردند و پياده كردند و به دوش گرفتند به سمت صحن مطهّر، با افرادي
كه از تشييع كنندگان بودند حركت دادند.
در عراق رسم
چنين است كه افراديكه از شيعيان فوت ميكنند و داراي اهل و قبيله و عشيره
هستند، جنازة آنها را در تابوت نهاده و به روي ماشين سواري ميبندند و با
افراد مشيّعين كه آنها نيز در ماشينهاي سواري متعدّدي سوار ميشوند، به
كاظمين عليهما السّلام ميآورند و در آنجا طواف ميدهند، و سپس به كربلا آورده
و در آنجا نيز طواف ميدهند، و از آنجا به نجف اشرف آورده و طواف ميدهند و در
وادي السّلام نجف اشرف به خاك ميسپارند.
آنمرحوم ميگفت:
همينكه آن جنازه را بطرف صحن مطهّر ميبردند، من هم كه عازم تشرّف بودم
بدنبال جنازه حركت كردم.
مقداري كه
تشييع كردم، ناگاه ديدم يك سگ سياه مهيب بر روي جنازه نشسته است.
من بسيار تعجّب
كردم و با خود گفتم: اين سگ چرا روي جنازه رفته است. و خود متوجّه نبودم
كه اين بدن مثالي متوفّي است و سگ خارجي نيست.
به افرادي كه
در اطراف من تشييع ميكردند گفتم: روي جنازه چيست؟
گفتند: چيزي
نيست، همين پارچهايست كه ميبيني!
من دريافتم كه
اين سگ، صورت مثالي است و فقط من ميبينم و ديگران ادراك نميكنند.
ديگر هيچ نگفتم
تا جنازه را به درِ صحن مطهّر رسانيدند، همينكه خواستند تابوت را داخل صحن
ببرند براي طواف، ديدم درِ صحن آن سگ از روي تابوت به پائين پريد و در
گوشهاي ايستاد تا آن جنازه را طواف دادند و همينكه ميخواستند از در صحن
خارج كنند دوباره آن سگ بروي تابوت پريد و بالاي آن جنازه رفت.
البتّه معلوم
است كه صاحب آن جنازه مرد متعدّي و متجاوزي بوده است، كه صورت ملكوتي
او به شكل صورت سگ مجسّم شده است؛ و چون آن مرحوم داراي صفاي باطن
بوده اين معني را ادراك مينموده و ديگران چيزي نميديدهاند.
كساني كه به حساب خود رسيدهاند راهشان بسيار
آسان است
باري اين
دنيائي كه ما در آن زندگي ميكنيم حساب و كتابي دارد، كلمات خدا و رسول
خدا و پيشوايان راه خدا بيحساب نيست؛ خداوند به ما دو نيرو داده است، يكي
نيروي باطن و عقل، و يكي نيروي خارج كه دين و مذهب و روش اولياي خداست.
انسان، كار خطا
نبايد بكند، اين عالم بازيچه نيست، و انسان مهمل آفريده نشده است:
أَفَحَسِبْتُمْ
أَنَّمَا خَلَقْنَـ'كُمْ عَبَثًا وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنَا لاَ تُرْجَعُونَ. [156]
«آيا چنين
ميپنداشتيد كه ما شما را بيهوده و بدون نتيجه و غايت آفريدهايم، و شما
بسوي ما بازگشت نخواهيد نمود؟»
خراميدن لاجوردي سپهر
مپندار كاين چرخ بازي گريست
| |
همان گِرد گرديدن ماه و مِهر
سراپردهاي اينچنين سرسري است
|
بي جهت نبود كه
چون أميرالمؤمنين عليه السّلام به اين آيه ميرسيد:
أَيَحْسَبُ
الاْءنسَـ'نُ أَن يُتْرَكَ سُدًي
[157]؛
آن را تكرار مينمود و با خود زمزمه داشت.
اگر انسان در
مكان خلوتي گناهي انجام داد نپندارد كسي نبود، مطّلع نشد؛ خدا هست، فرشتگان
هستند، عالَم غيب هست، عالم برزخ و مثال هست، عالم ثبت احوال و اعمال
هست، عالم ثبت صور و أشكال و نيّات هست.
امروز از انسان
بازجوئي نكنند، فردا خواهند كرد.
آن كساني كه
خود به حساب خود رسيدهاند، راهشان بسيار آسانست، به بهترين راه و نيكوترين
وجه در مقام امن و مقرّ امان الهي ميآرمند.
امّا آن كساني
كه عالم را عبث و بدون مدبّر پنداشته دست به بيعدالتيها زدهاند،
گرفتارند؛ چقدر طول بكشد تا از اين گرفتاريها خارج شوند، خدا ميداند؛ به
سكرات موت، وگرنه به سؤال منكر و نكير، و گرنه به عذاب قبر، وگرنه به حشر
و صراط و ميزان و عرض، وگرنه به ورود در دوزخ و اقامت در دوران ملكات
سيّئهاي كه با او همراه بوده است.
اگر انسان امروز
به حساب خود نرسد، فردا مسلّماً به حساب انسان رسيدگي خواهند نمود، و
شرمندگي بار خواهد آمد.
پيغمبر اكرم
فرمود: الدُّنْيَا مَزْرَعَةُ ا لاْ خِرَةِ.
[158]
«دنيا محلّ كِشت و كار براي نتيجه و بهره در آخرت است.»
و حضرت صادق
عليه السّلام فرمود:
أَلاَ فَحَاسِبُوا
أَنْفُسَكُمْ قَبْلَ أَنْ تُحَاسَبُوا، فَإنَّ فِي الْقِيَامَةِ خَمْسِينَ
مَوْقِفًا كُلُّ مَوْقِفٍ مَقَامُ أَلْفِ سَنَةٍ ـ الخبر. [159]
و نيز در «كافي»
با إسناد متّصل خود روايت كرده است از إبراهيمبن عُمَر يَماني از حضرت
موسي بن جعفر صلوات الله عليه كه فرمودند:
لَيْسَ مِنَّا
مَنْ لَمْ يُحَاسِبْ نَفْسَهُ فِي كُلِّ يَوْمٍ، فَإنْ عَمِلَ حَسَنًا اسْتَزَادَ
اللَهَ، وَ إنْ عَمِلَ سَيِّئًا اسْتَغْفَرَ اللَهَ مِنْهُ وَ تَابَ إلَيْهِ.
[160]
«هيچ فردي از ما
نيست مگر آنكه هر روز از نفس خود حساب ميكشد؛ پس اگر عمل نيكوئي بجا آورده
بود، از خداوند ميخواهد كه او را توفيق به زيادتي دهد، و اگر عمل بدي بجا
آورده بود، استغفار ميكند و بسوي خداوند توبه مينمايد.»
خلاصه اگر انسان
از گناه خود تدارك كرد، و حقوق مردم را ادا نمود، و دست از مرحلة اطاعت و
تسليم خدا بر نداشت؛ سفرش به آخرت علاوه بر آنكه بسيار آسان است مورد
استقبال و تهنيت فرشتگان سماوي و حوريان بهشتي واقع خواهد شد، و ملائكة
رحمت در انتظار او خواهند بود.
تأسّف إبليس از رستگاري مؤمن هنگام مرگ
مجلسي در «بحار
الانوار» مرسلاً روايت ميكند از رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم كه:
إذَا رَضِيَ
اللَهُ عَنْ عَبْدٍ قَالَ: يَا مَلَكَ الْمَوْتِ اذْهَبْ إلَي فُلاَنٍ فَأْتِنِي
بِرُوحِهِ، حَسْبِي مِنْ عَمَلِهِ، قَدْ بَلَوْتُهُ فَوَجَدْتُهُ حَيْثُ أُحِبُّ.
فَيَنْزِلُ مَلَكُ
الْمَوْتِ وَ مَعَهُ خَمْسُ مِئَةٍ مِنَ الْمَلَ´ئِكَةِ مَعَهُمْ قُضْبَانُ
الرَّيَاحِينَ وَ أُصُولُ الزَّعْفَرَانِ، كُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ يُبَشِّرُهُ
بِبِشَارَةٍ سِوَي بِشَارَةِ صَاحِبِهِ.
وَ يَقُومُ
الْمَلَ´ئِكَةُ صَفَّيْنِ لِخُرُوجِ رُوحِهِ، مَعَهُمُ الرَّيْحَانُ؛ فَإذَا نَظَرَ
إلَيْهِمْ إبْلِيسُ وَضَعَ يَدَهُ عَلَي رَأْسِهِ ثُمَّ صَرَخَ؛ فَيَقُولُ لَهُ
جُنُودُهُ: مَا لَكَ يَا سَيِّدَنَا؟
فَيَقُولُ: أَمَا
تَرَوْنَ مَا أُعْطِيَ هَذَا الْعَبْدُ مِنَ الْكَرَامَةِ؟
أَيْنَ كُنْتُمْ
عَنْ هَذَا؟
قَالُوا:
جَهَدْنَا بِهِ فَلَمْ يُطِعْنَا. [161]
حضرت رسول الله
صلّي الله عليه و آله و سلّم فرمودند: «چون پروردگار تبارك و تعالي از
بندة خود راضي باشد، به فرشتة مرگ ميگويد: اي ملك الموت از نزد من بسوي
فلان كس برو، و روح او را براي من بياور؛ ديگر اعمال شايستهاي كه بجا
آورده كافي است، من او را امتحان نمودهام و در منزلگاه خوبي كه مورد
محبّت من بوده است او را يافتهام.
ملك الموت از
بارگاه عزّ جلال الهي نازل ميشود، با پانصد فرشته كه با آنها شاخههاي گل و
دستههاي ريشهدار گُل زعفران است.
هر يك از آن
فرشتگان او را بشارت ميدهند به بشارتي غير از آنچه فرشتة ديگر بشارت بدان
داده است.
در آن هنگام،
فرشتگان همه شاخههاي گل و شاخههاي زعفران را در دست ميگيرند و براي خروج
روح او از طرفين به دو صفّ طولاني صفّ ميبندند.
چون إبليس كه
رئيس شياطين است چشمش به اين منظره ميافتد، دو دست خود را به روي سرش
گذارده و فرياد ميكشد.
پيروان او كه او
را در چنين حالي ميبينند ميگويند: اي بزرگ ما چه حادثهاي روي داده است
كه چنين برافروخته شدي؟
او ميگويد: مگر
شما نميبينيد كه اين بندة خدا چه اندازه مورد كرامت و احترام واقع شده
است؟ كجا بوديد شما از اغواي او؟
آنها ميگويند: ما
كوشش خود را دربارة او نموديم، چون از ما اطاعت نكرد مؤثّر واقع نشد.»
البتّه پانصد
فرشته در اين روايت، به اندازة سعه و قابليّت شخص مؤمن است، و اگر
أحياناً درجات او در نزد خداوند تبارك و تعالي بسيار عالي باشد چه بسا هزار
فرشته يا ده هزار و يا هفتاد هزار فرشته بفرستد.
داستان بُرَير بن خضير و عبدالرّحمن عبدربّه أنصاري در صبح عاشورا
بُرَير بن خُضَير
هَمْداني از اصحاب بزرگوار سيّد الشّهداء، و از قبيلة هَمْدان و قاري قرآن
بود و در مسجد كوفه مينشست و در مكتب علمي خود درس قرآن و احكام ميآموخت.
برير با
عبدالرّحمن عبدربّه أنصاري، صبح عاشورا در خيمة نظافت ايستاده بودند تا سيّد
الشّهداء عليه السّلام بيرون آيد و آنها براي نظافت و استعمال نوره يكي پس
از ديگري وارد شوند، برير بن خضير در اين موقعيّت شروع كرد با عبدالرّحمن به
شوخي و مزاح پرداختن.
عبدالرّحمن به
او گفت: دست از مزاح بردار، سوگند به خدا كه اين ساعت، موقع مزاح و باطل
نيست.
برير در پاسخ
گفت: سوگند به خدا كه تمام عشيره و قوم من ميدانند كه من اهل مزاح و
سخنِ درهم و باطل نبودهام، نه در سنّ جواني و نه در سنّ كهولت؛ وليكن قسم
بخدا كه الا´ن آنقدر خوشحال و مسرورم به آنچه ما به آن برخورد خواهيم كرد.
سوگند بخدا كه
بين ما و ملاقات حوريان بهشتي هيچ فاصلهاي نيست، مگر يك حمله كه از طرف
اين قوم بشود و ما جان خود را در نصرت فرزند رسول خدا فدا كنيم، و چه بسيار
دوست دارم كه اين امر زودتر صورت گيرد. [162]
وعدة وصل چون
شود نزديك آتش عشق شعلهور گردد
قَوْمٌ إذا نودوا لِدَفْعِ مُلِمَّةٍ
لَبِسوا الْقُلوبَ عَلي الدُّروعِ وَ أقْبَلوا
| |
وَ الْقَوْمُ بَيْنَ مُدَعَّسٍ وَ مُكَرْدَسِ
يَتَهافَتونَ عَلَي ذِهابِ الاْنْفُسِ
|
مجلس دوازدهم : تمايزات عالم
طبع و برزخ و قيامت
أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم
بِـسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَـنِ الـرَّحـيم
الْحَمْدُ للَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ و الصَّلَوةُ و السَّلامُ عَلَي سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ و ءَالِهِ
الطّاهِرينَ
و لَعْنَةُ اللَهِ
عَلَي أعْدا´ئِهِمْ أجْمَعينَ مِنَ الاْ´نَ إلَي قيامِ يَوْمِ الدّينِ
و لا حَوْلَ و لا
قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ الْعَليِّ الْعَظيم
قال اللهُ
الحكيمُ في كتابِه الكريم: [163]
وَ لاَ
تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَهِ أَمْوَ ' تَـا بَلْ أَحْيَآءٌ
عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ * فَرِحِينَ بِمَآ ءَاتَنـ'هُمُ اللَهُ مِن فَضْلِهِ
وَ يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِم مِن خَلْفِهِمْ أَلاَّ
خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاَ هُمْ يَحْزَنُونَ * يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِّنَ
اللَهِ وَ فَضْلٍ وَ أَنَّ اللَهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِينِنَ.
(آيات يكصد و
شصت و نهم تا يكصد و هفتاد و يكم، از سورة آل عمران: سوّمين سورة از قرآن
كريم)
گفته شد كه روح
انسان بعد از مرگ به عالمي به نام عالم برزخ ميرود؛ عالم برزخ را عالم
مثال و عالم خيال نيز ميگويند.
عالم مثال،
يعني عالم صورت محض كه در آن مادّه نيست بلكه خواصّ و آثار مادّه مانند
كمّيّت و كيفيّت در آنجا هست. براي آنكه اين معني قدري واضح و روشن شود
عرض ميكنيم كه: از باب مثال اگر انسان وجود خود را تحت مطالعه قرار دهد،
ميبيند كه بدني دارد كه اين بدن داراي سنگيني است و ثقيل است، چون
مادّي است تغيير و تبديل در اين بدن راه دارد؛ و نيز انسان صورتي دارد كه
آن صورت در اين بدن است، امّا داخل بدن نيست بلكه احاطه بر اين بدن
دارد و آن صورت اين بدن را به شكل خود در آورده است.
شما در آئينه كه
نگاه ميكنيد، صورت شما در آئينه نقش ميبندد ولي سنگيني شما در آئينه اثري
نميگذارد و آئينه سنگين نميشود، اگر شما خسته باشيد آئينه خسته نميشود، اگر
شما خوشحال باشيد يا محزون باشيد آئينه خوشحال يا محزون نميگردد، بلكه
آئينه فقط صورتي را از شما حكايت ميكند.
البتّه اين را
از باب مثال گفتيم و الاّ اوّلاً آن صورت برزخي و ملكوتي غير از شكل و
شمائل خارجي است و ثانياً صورت، در آئينه پيدا نميشود بلكه آئينه موج را
ميشكند و انسان بواسطة صيقلي بودن سطح آئينه، به علّت بازگشت شعاع چشم،
خودش را ميبيند نه آئينه را.
يعني شعاع كه
از مردمك چشم انسان عبور ميكند، چون به آئينه برخورد كند بر ميگردد به طرف
خود انسان و انسان خودش را ميبيند.
[164]
اين صورت را
صورت مثالي گويند. در عالم خواب بدن روي زمين افتاده و شما خواب ميبينيد
و صورت مثالي شما در خواب حركت ميكند، بدن هيچگونه حركتي ندارد امّا يك
موجوديّت و واقعيّتي شما براي خود در عالم خواب احساس ميكنيد، خود را زنده
مييابيد، خود را عالم و قادر ميبينيد، حركت ميكنيد، تكلّم مينمائيد، كارهاي
مختلف انجام ميدهيد، با آنكه بدن هيچ حسّ و حركتي ندارد و از آن كاري سر
نزده است.
آن صورتي كه در
خواب موجوديّت و شخصيّت خود را بدان ادراك ميكنيد، آن صورت مثالي و
ملكوتي شماست و ابداً با بدن كه افتاده است كاري ندارد؛ بدن چيز ديگري
است و آن صورت متحرّك و فعّال ـ كه تمام موجوديّت انسان در خواب به او
قائم است ـ چيز دگري؛ آن صورت، صورت مثالي يا خيالي يا برزخي است كه در
خواب از بدن فيالجمله قطع علاقه ميكند.
كردار انسان در دنيا بواسطة اتّحاد بدن با صورت
مثالي است
وليكن در حال
بيداري، آن صورت با بدن اتّحاد پيدا ميكند و كارهائي را كه انجام ميدهد در
قالب بدن منعكس ميشود و به دنبال او و به علّت متّحد بودن با او، بدن نيز
همان كارها را انجام ميدهد. بدن ما به حالت نماز در ميآيد، روزه ميگيرد، حجّ
ميكند، چون صورت مثالي و ملكوتي اين افعال را انجام ميدهد.
و بطور كلّي
ميتوان گفت: آن صورت مثالي كه با بدن اتّحاد دارد هر ارادهاي بكند و هر
تصوّري بنمايد، به امر او و بواسطة اتّحاد و عينيّت با او، اين هيكل خارجي
حركت ميكند و به دنبال آن نقش و صورتي كه مثال انسان بدان تحقّق پيدا
كرده است، مادّه و بدن حركت ميكند و فعّاليّت مينمايد.
در عالم خواب
اين صورت علاقة خود را از بدن كم ميكند و خود مجرّد ميگردد و بدون بدن
واقعيّت خود را در خود مييابد.
در عالم نفس و
قيامت، آن حقيقتِ نفس هم از صورت مثالي جدا ميگردد و نفس انسان به
واقعيّت خود ـ بدون صورت ـ تجلّي ميكند.
در دنيا كه عالم
مثال با بدن انسان اتّحاد دارد، نفس انسان هم با بدن و مثال انسان اتّحاد
دارد و قواي نفس نيز همگي با مثال انسان اتّحاد دارند و تمام مراتب وجودي
انسان با هم هستند؛ بواسطة مرگ، صورت مثالي از بدن جدا ميشود و تجرّد خود را
بدون مادّه ادراك ميكند، بعد از عبور از عالم مثال و ورود به عالم قيامت،
نفس انسان نيز از عالم صورت جدا ميگردد و تجرّد حقيقي خود را بدون صورت
ادراك مينمايد؛ عالم مثال را «قيامت صغري» و عالم نفس را «قيامت كبري»
گويند.
در اين دنيا كه
عالم مادّه و عالم طبع است بدن و صورت و نفس با هم هستند و سپس به
ترتيب از هم جدا ميگردند؛ و با هم بودن آنها نه بدين قسم است كه هر يك از
آنها در پهلو و كنار هم قرار داده شده باشند، بلكه نفس يك نوع سعه و
احاطهاي بر صورت مثالي دارد، و صورت مثالي نيز يك نوع سعه و احاطهاي بر
بدن دارد.
منتهي مردماني
كه در دنيا گرفتار طبع هستند، چون بيش از اين نميتوانند ادراك كنند كه
موجوديّت آنها همين بدن است، خيال ميكنند كه موجوديّت آنها منحصر در همين
بدن است، تصوّر ميكنند كه واقعيّت نفسانيّه يا مثاليّة آنها همين بدن
است، در حاليكه بدن حكم يك لباس را دارد، حكم يك قالب را دارد؛ پوست
است، و در هنگام عوض كردن پوست ميافتد؛ ديگر نميدانند كه آن صورت حقيقت
دارد.
در عالم برزخ و
مثال هم همچنين گمان ميكند كه حقيقت او همان صورت اوست، او نميداند كه
صورت از متعلّقات نفس است؛ وقتي نفس واقعيّت خود را دريافت و به تجرّد
رسيد و بدن و صورت را خلع كرد، ميفهمد كه حقيقت او نفس او بوده است كه
بسيار والاتر و بالاتر از عالم صورت بوده، و صورت بسيار والاتر و بالاتر از
عالم بدن بوده است.
بنابراين، صورت
مثالي كه ما در نظر ميگيريم همين الا´ن با ما هست و اگر نباشد بدن ما حركت
نميكند و از آن كاري بر نميآيد، وليكن در داخل بدن نيست و جدا هم از بدن
نيست.
براي بعضي از
افرادي كه به دستورات شرعيّه عمل ميكنند و در راه سير و سلوك و تهذيب
نفس هستند، ممكن است مرگ اختياري دست دهد؛ و در حالي كه زنده هستند هر
وقت بخواهند بدن را بگذارند و صورت مثالي آنان از بدن خارج شود. و براي
بعضي ممكن است صورت مثالي را بگذارند و آن نفس مجرّد از صورت بيرون آيد و
باز دوباره به صورت برگردد و مانند افراد معمولي ديگر زنده شوند و به حركت
آيند.
بنابراين، گفتار
بعضي كه تصوّر كردهاند خداوند عزّوجلّ يك صورت مثالي جدا از انسان براي
انسان در عالم برزخ ايجاد كرده، و انسان در وقتي كه ميميرد روحش خارج
ميشود و در آن بدن مثالي برزخي وارد ميشود، صحيح نيست.
قالب مثالي،
خارج از حقيقت انسان نيست كه خدا خلق كند و صورت در آن قالب حلول نمايد و
روح در آن قالب برود؛ صورت مثالي با انسان اتّحاد و معيّت دارد و خلع و
لبس حاصل ميشود.
مثل اينكه
انسان مثلاً با لباسش يكنوع اتّحادي دارد، لباس را ميكند و مياندازد و سپس
بر تن ميپوشد؛ حقيقت انسان در قالبي خارج از خود فرو نميرود و از قالبي
خارج از خود خارج نميگردد، صورت نيز در بدني خارج از حقيقت خود داخل
نميشود و از بدني خارج خود خارج نميگردد؛ با اين بدن است، يك نوع وحدت و
معيّت با اين بدن دارد.
و برخي هم كه
گمان ميكنند اصلاً صورت مثالي معني ندارد، آنچه از انسان بعد از مرگ
ميماند اجزاء لطيف و بسيار ريز واقع در بدن است كه قوام بدن به آنهاست،
وقتي كه اين بدن ميميرد و زير خاك ميرود و متلاشي ميگردد، آن اجزاء بسيار
لطيف ابداً از بين نميرود، آن اجزاء كه بسيار كوچك است و حقيقت و قوام
انسان به آنهاست و نطفة انسان در اصل خلقت و بدأ آفرينش بدانها بستگي
دارد، زنده ميمانند و عذاب و عقاب يا ثواب و پاداش بدانها تعلّق ميگيرد؛
اين هم صحيح نيست.
چون آن اجزاء هر
قدر هم كوچك و لطيف باشد، بالاخره اجزاي مادّي اين عالم است و مادّي
است. و بعد از مردن، عالم مادّه درهم ميپيچد و حساب و كتاب با صورت است
كه از اين دنيا رفته و به تجرّد خود رسيده است نه با مادّه.
دلالت آيات قرآن بر حيات برزخي
از جمله
ادلّهاي كه ميتوان اقامه كرد براي زنده بودن انسان بعد از مرگ، همين
آيهاي بود كه در مطلع گفتار ذكر شد:
وَ لاَ
تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَهِ أَمْوَ ' تًا.
«ابداً گمان مكن
و بهيچوجه مپندار كه آن كسانيكه در راه خدا كشته ميشوند، اينها مردگانند.»
بَلْ أَحْيَآءٌ. «بلكه زندگانند.»
عِندَ رَبِّهِمْ
يُرْزَقُونَ. «در پيش خداي خود هستند و در نزد خداي خود روزي ميخورند.»
فَرِحِينَ بِمَآ
ءَاتَب'هُمُ اللَهُ مِن فَضْلِهِ. «خوشحالند به آنچه خداوند عزّوجلّ از فضل خود
بدانها عنايت كرده.»
وَ
يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِم مِن خَلْفِهِمْ أَلاَّ خَوْفٌ
عَلَيْهِمْ وَ لاَ هُمْ يَحْزَنُونَ.
«و خوشحالند به
آن افرادي كه هنوز نمردهاند و بدانها ملحق نگرديدهاند كه چگونه تمام
اقسام اندوه و ترس از آنها برداشته شده و به اطمينان رسيدهاند.»
چون بواسطة
رسيدن به مقام ولايت كه همان عبوديّت مطلقه است، هرگونه وحشت و غصّه
كه از لوازم كثرت است و از آثار تفرقه و دوئيّت است، از آنها برداشته شده
است؛ در آن عالم كه ميروند ـ به علّت اين گونه سعه و تجرّدي كه دارند ـ
از روح مؤمنيني كه هنوز نمردهاند، اطّلاع حاصل ميكنند و آنان را بدين
مقامي كه خدايشان بدانها عنايت فرموده بشارت ميدهند.
يَسْتَبْشِرُونَ
بِنِعْمَةٍ مِّنَ اللَهِ وَ فَضْلٍ. «خوشحالند به نعمتي كه خدا بدانها عنايت
فرموده است. (سابقاً ذكر شد كه مراد از اين نعمت، همان مرتبة ولايت است
كه فناي در راه خداست.) و علاوه پروردگار از فضل خود آنان را كامياب
ميكند.» وَ أَنَّ اللَهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِينَ. و حقيقت اين معني
را خوب ادراك ميكنند.
در اين آيه
ميفرمايد: گمان مكن كشته شدگان در راه خدا مردهاند بلكه زندهاند.
نميفرمايد: در روز قيامت خداوند آنها را زنده ميكند، بلكه همين كه مردهاند
زنده هستند؛ و اين دليل بر حيات و زندگي برزخي است.
و البتّه همه
زندهاند، هر كس ميميرد زنده است، ولي خصوصيّتي كه در آنها هست و قرآن
كريم بدان جهت آنها را مزيّت ميدهد، براي ذيل آن است كه ميفرمايد: عِندَ
رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ. «روزي ميخورند از جانب خدا و دائماً اين روزي به آنها
ميرسد.» فَرِحِينَ بِمَآ ءَاتَنـ'هُمُ اللَهُ مِن فَضْلِهِ. «و به آنچه از جانب
فضلش خدا به آنها عنايت فرموده است خوشحالند.»
در علم حكمت
متعاليه ثابت است كه روزيِ جواهرِ مجرّدة متلالئه، مقارنه با صفات و اسماء
الهي است. همينكه در برابر نورِ اسماء و صفات قرار گيرند و تجلّي وحدت ذات
مقدّس پروردگار در آنها گردد، جواهرِ وجود آنها متلالي گردد و بهجت و مسرّتي
به آنها دست ميدهد كه قابل توصيف نيست.
روزيِ ارواح
مجرّده در آن حالت، معارف الهي است. خدا از آن روزيها به آنها عنايت
ميفرمايد، و از طرفي آنها ميفهمند كه آن روزي از جانب خدا رسيده، و اين
ادراك و تعقّل، از آن روزي، براي آنها ارزش و لذّتش بيشتر است؛ و لذا
ميفرمايد: يُرْزَقُونَ؛ روزي ميخورند به معارف الهي، كه جوهر وجود آنها را ـ
بواسطة مقارنه با اسماء و صفات خودش ـ جلا ميدهد، و اينها دائماً در اين نعمت
متنّعم هستند؛ فَرِحِينَ بِمَآ ءَاتَنـ'هُمُ اللَهُ مِن فَضْلِهِ. به بهجت و
سرور در ميآيند از آنكه خداي به آنها توجّه فرموده و در جوهرِ مجرّدِ وجود
آنها تجلّي فرموده، و اسماء و صفات ذات حقّ لَم يَزلي در آنها ظهور نموده
است.
اين آيه صراحت
دارد بر حيات پس از مرگ؛ و علاوه، چون روزي و غذائي را كه بعد از مرگ
ميخورند همان غذاي ملكوتي است، و صلاحي است كه در عالم برزخ است، دلالت
دارد بر تنعّم ارواح مردگان به روزيهاي معنوي و ملكوتي.
نظير اين آيه در
سورة بقره است:
وَ لاَ تَقُولُوا
لِمَن يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَهِ أَمْوَ ' تُ بَلْ أَحْيَآءٌ وَلَـ'كِنْ
لاَّتَشْعُرُونَ.
[165]
«و نگوئيد به
كساني كه در راه خدا كشته شدهاند آنها مردگانند، بلكه زندگانند؛ ليكن شعور و
فهم شما به ادراك اين حقيقت نميرسد.»
اين آيه نيز
دلالت دارد بر زندگي پس از مرگ.
در سورة نوح
ميفرمايد:
مِمَّا
خَطِي´ـَـ'تِهِمْ أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا نَارًا. [166]
«بواسطة گناهاني
كه قوم نوح كردند غرق دريا شدند، و پس از غرق وارد در آتش گشتند.»
پس از عبور از دنيا بلافاصله ورود در برزخ است
يعني همينكه
غرق شدند بلافاصله وارد در آتش شدند؛ چون «فاء» در زبان عرب براي ترتيب
اتّصالي است، ميگويند: رَأيتُ زيدًا فَقُلْتُ لَه. «من زيد را ديدم و
بلافاصله بعد از ديدن به او گفتم.» نه اينكه زيد را ديدم و يك ساعت بعد
مثلاً به او گفتم. ابن مالك نحوي در معناي «فاء» و «ثُمَّ» و فرق آنها با
يكديگر ميگويد:
وَ الْفآءُ
لِلتَّرْتيبِ بِاتِّصالِ وَ ثُمَّ لِلتَّرْتيبِ بِانْفِصالِ
بنابراين، از
اين آيات مباركات از سورة فجر نيز ميتوان اين استفاده را نمود:
يَـ'´أَيَّتُهَا
النَّفْسُ الْمُطْمَنءِنَّةُ * ارْجِعِي´ إِلَي' رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً*
فَادْخُلِي فِي عِبَـ'دِي * وَ ادْخُلِي جَنَّتِي.
[167]
خداوند خطاب
ميكند به نفوسي كه به مقام سكينه و اطمينان رسيدهاند:
«اي نفس مطمئنّ
شده به ادراك توحيد و ولايت، برگرد بسوي پروردگارت در حاليكه هم تو از
پروردگارت راضي هستي و هم پروردگارت از تو راضي است؛ پس داخل شو در زمرة
بندگان و اولياي من و داخل شو در بهشت من.»
همينكه انسان
رجوع ميكند به خدا، و رجوع او مرگ است، بلافاصله پس از آن وارد ميشود در
زمرة اولياء و بندگان خاصّ خدا و داخل ميشود در بهشت.
و نيز در سورة
واقعه ميفرمايد:
فَأَمَّآ إِن
كَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ * فَرَوْحٌ وَ رَيْحَانٌ وَ جَنَّتُ نَعِيمٍ * وَ
أَمَّآ إِن كَانَ مِنْ أَصْحَـ'بِ الْيَمِينِ * فَسَلَـ'مٌ لَّكَ مِنْ أَصْحَـ'بِ
الْيَمِينِ* وَ أَمَّآ إِن كَانَ مِنَ الْمُكَذِّبِينَ الضَّآلِّينَ * فَنُزُلٌ
مِّنْ حَمِيمٍ * وَ تَصْلِيَةُ جَحِيمٍ.
[168]
در اين سوره
پروردگار عظيم، واقعة سكرات موت را بيان ميكند و نزديكي خود را به انسان در
حال سكرات بيان ميفرمايد، سپس ميگويد: «آن كساني كه از مقرّبين هستند،
بلافاصله پس از حال سكرات و مرگ، روح و ريحان و بهشت نعيم خدا به آنها
ميرسد، يعني همينكه مردند در اين نعمتها وارد خواهند شد. و آن كساني كه از
اصحاب يمين هستند، بلافاصله ثواب و سلام از طرف پروردگار براي آنها خواهد
بود؛ و آن گروهي كه از اهل تكذيب و گمراهند، پس غذاي آنها همان غذاهاي
دوزخي است كه براي ميهمانان جهنّمي تهيّه ميكنند، و آبهاي داغ مانند فلزّ
گداخته در حلقوم آنها ميريزند و آنها را به آتش ميرسانند.» اينها عذاب برزخي
هستند قبل از عذاب قيامت.
اين آيه نيز
صراحت دارد بر آنكه: بلافاصله پس از مردن، ثواب و عقاب به انسان ميرسد؛
البتّه ثواب و عقاب برزخي نه قيامتي، زيرا آن مرحلة ديگري است كه
مفصّلاً در پيرامون كيفيّت آن بحث خواهد شد.
پاورقي
[155]
ممكنست جملة « لاَ دَرَيْتَ و لاَ هُدِيتَ» نفرين باشد و بنابراين، معني
چنين ميشود: دانا نگردي و هدايت نشوي!
[156]
آية 115، از سورة 23: المؤمنون
[157]
آية 36، از سورة 75: القيامة
[158]
«إحيآء العلوم» جلد 4، ص 18
[159]
«بحار الانوار» طبع كمپاني، جلد 15، جزء دوّم كه در اخلاق است، در ص
40 از «مجالس» شيخ مفيد و از «أمالي» شيخ طوسي روايت كرده است؛ و در
«أمالي» طوسي، ج 1، ص 34 و ص 109 وارد است.
«آگاه باشيد!
از نفوس خود حساب بكشيد قبل از آنكه از شما حساب كشند؛ چرا كه در قيامت
پنجاه موقف است كه وقوف در هر يك، هزار سال بطول ميانجامد.»
[160]
«اصول كافي» جلد دوّم، ص 453، از طبع حيدري؛ و چون اين حديث نيز يك
فقره از فقرات وصيّتي است كه حضرت موسي بن جعفر عليهالسّلام ضمن
وصيّت بسيار طويل و مفصّلي به هِشام بن حكم كردهاند، لذا اين فقره
نيز در ضمن آن وصيّت در «تحف العقول» ص 383، و در جلد اوّل «بحار
الانوار» طبع كمپاني، ص 43، از «تحف العقول» وارد شده است.
[161]
«بحار الانوار» كتاب العدل و المعاد، طبع آخوندي، جلد 6، ص 161
[162]
«بحار الانوار» طبع كمپاني، جلد دهم، ص 192 اين حكايت را مرسلاً نقل
فرموده است، وليكن محدّث قمّي در «نفس المهموم» ص 143 از أبومِخنَف از
عمرو بن مرّة الجملي از أبوصالح حنفي از غلام عبدالرّحمن بن عبدربّه
أنصاري روايت ميكند.
[163]
مطالب گفته شده در روز دوازدهم ماه مبارك رمضان.
[164]
البتّه اين بيان به تعبير
قدماء است، و امّا در تعبير علماء جديد فيزيك شعاع براي چشم نيست، بلكه
براي شيء مرئيّ است كه به آئينه ميخورد و منعكس ميشود و تصوير را در
چشم ايجاد ميكند.
[165]
آية 154، از سورة 2: البقرة
[166]
صدر آية 25، از سورة 71: نوح
[167]
آيات 27 تا 30، از سورة 89: الفجر
[168]
آيات 88 تا 94، از سورة 56:
الواقعة