معادشناسی : جلد دوم

علامه سيّد محمّد حسين‌ حسينی‌ طهرانی

- ۶ -


مجلس يازدهم:تمايزات‌ عالم‌ طبع‌ و برزخ‌ و قيامت‌
أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم‌
بِـسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَـنِ الـرَّحـيم
الْحَمْدُ للَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ و الصَّلَوةُ و السَّلامُ عَلَي‌ سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ و ءَالِهِ الطّاهِرينَ
و لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي‌ أعْدا´ئِهِمْ أجْمَعينَ مِنَ الاْ´نَ إلَي‌ قيامِ يَوْمِ الدّينِ
و لا حَوْلَ و لا قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ الْعَليِّ الْعَظيم
[137]

خصوصيّات‌ عالم‌ برزخ‌
قال‌ اللهُ الحكيمُ في‌ كتابِه‌ الكريم‌:
حَتَّي‌'´ إِذَا جَآءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ * لَعَلِّي‌´ أَعْمَلُ صَـ'لِحًا فِيمَا تَرَكْتُ كَلاَّ´ إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَآنءِلُهَا وَ مِن‌ وَرَآنءِهِم‌ بَرْزَخٌ إِلَي‌' يَوْمِ يُبْعَثُونَ.

(آية‌ نود و نهم‌ و صدم‌، از سورة‌ مؤمنون‌: بيست‌ و سوّمين‌ سوره‌ از قرآن‌ كريم‌)
انسان‌ كه‌ از اين‌ دنيا ميرود، به‌ عالم‌ ديگري‌ به‌ نام‌ برزخ‌ وارد ميشود و در آنجا هست‌ تا وقتيكه‌ در صور دميده‌ شود و مردم‌ از قبرها بيرون‌ آيند، در آن‌ وقت‌ به‌ عالم‌ قيامت‌ وارد ميشوند.
برزخ‌ به‌ معناي‌ فاصله‌ است‌، فاصلة‌ بين‌ دو خشكي‌ يا دو آب‌ يا دو چيز ديگر را برزخ‌ گويند.
و چون‌ عالمي‌ كه‌ انسان‌ پس‌ از مردن‌ در آنجا بسر ميبرد، فاصله‌ايست‌ بين‌ عالم‌ دنيا و قيامت‌، آنرا عالم‌ برزخ‌ گويند.
حال‌ براي‌ آنكه‌ خصوصيّات‌ عالم‌ برزخ‌ قدري‌ روشن‌ شود، ناچار بايد توضيح‌ بيشتري‌ در اين‌ باره‌ داده‌ شود.
بين‌ اين‌ عالَم‌ كه‌ عالم‌ جسم‌ و جسمانيّات‌ است‌ ـ كه‌ فعلاً در آن‌ زندگي‌ مادّي‌ خود را مي‌گذرانيم‌ ـ و بين‌ عالم‌ اسماء و صفات‌ الهي‌، دو عالم‌ است‌: يكي‌ عالم‌ مثال‌ و ديگري‌ عالم‌ نفس‌.
عالم‌ مثال‌ را عالم‌ برزخ‌، و عالم‌ نفس‌ را عالم‌ قيامت‌ نيز گويند. و انسان‌ تا از اين‌ دو عالم‌ نگذرد به‌ مقام‌ اسماء و صفات‌ الهيّه‌ نخواهد رسيد؛ كما اينكه‌ انسان‌ تا از عالم‌ برزخ‌ نگذرد به‌ عالم‌ قيامت‌ نمي‌رسد.
و به‌ مقام‌ اسماء و صفات‌ كلّيّة‌ الهيّه‌ نمي‌رسد مگر آنكه‌ از نفس‌ و قيامت‌ عبور كند. و مراد از قيامت‌ در اينجا قيامت‌ كبري‌ است‌؛ چون‌ دو قيامت‌ داريم‌: يكي‌ قيامت‌ صغري‌، و آن‌ عبارت‌ است‌ از مردن‌ و وارد در عالم‌ برزخ‌ شدن‌؛ و بر همين‌ اصل‌ رسول‌ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ فرمود: مَنْ مَاتَ فَقَدْ قَامَتْ قِيَامَتُهُ [138]. «هر كس‌ بميرد قيامت‌ او برپا شده‌ است‌.»
ديگري‌ قيامت‌ كبري‌، و آن‌ عبارت‌ است‌ از خروج‌ از عالم‌ برزخ‌ و مثال‌ و داخل‌ شدن‌ در عالم‌ نفس‌ و قيامت‌.
وقتيكه‌ مردم‌ از عالم‌ قبر خارج‌ و بسوي‌ عالم‌ ظهورات‌ نفس‌ كلّيّه‌ رهسپار ميگردند، قيامت‌ كبراي‌ آنان‌ بر پا شده‌ است‌.
عالم‌ مادّه‌ داراي‌ هيولي‌ و طبع‌ و جسم‌ و جسمانيّات‌ است‌ و عالم‌ نفس‌، تجرّد مطلق‌ از مادّه‌ و آثار مادّه‌ است‌؛ ولي‌ عالم‌ برزخ‌ فاصلة‌ بين‌ اين‌ دو عالم‌ است‌؛ يعني‌ مادّه‌ نيست‌ ولي‌ آثار مادّه‌ از «كَيف‌» و «كَمّ» و «أيْن‌» و غيرها را دارد.
مادّه‌، جوهريست‌ كه‌ قبول‌ تشكّل‌ ميكند و صورت‌ جسميّه‌ بر او عارض‌ ميگردد، و آثار جسم‌ نيز در او پيدا ميشود؛ و بواسطة‌ قبول‌ تشكّل‌ و تجسّم‌، آن‌ أعراض‌ انفعاليّه‌اي‌ كه‌ در جسم‌ پيدا ميشود در مادّه‌ نيز پيدا ميشود، و مثل‌ همين‌ مادّه‌اي‌ كه‌ در اين‌ عالم‌ هست‌ و به‌ صور مختلفه‌ درآمده‌ و مردم‌ مي‌بينند، چون‌ خاك‌ و سنگ‌ و آب‌ و درخت‌ و بدن‌ انسان‌ و بدن‌ حيوان‌ و أمثالها در مي‌آيد.
موجودي‌ كه‌ در عالم‌ برزخ‌ است‌ مادّه‌ ندارد؛ امّا شكل‌ و صورت‌ و حدّ و كمّ و كيف‌ و أعراض‌ فعليّه‌ را دارد؛ يعني‌ داراي‌ اندازه‌ و حدود است‌، داراي‌ رنگ‌ و بوست‌.
صورت‌ مردمان‌ برزخي‌ رنگ‌ و حدّ دارد، و در آنجا خوشحالي‌ و مسرّت‌ و غضب‌ و نگراني‌ هست‌، در آنجا نور هست‌.
بنابراين‌، موجودات‌ برزخيّه‌ داراي‌ صورت‌ جسميّه‌ هستند ولي‌ هيولي‌ و مادّه‌ ندارند.
و از طرفي‌ عالم‌ برزخ‌ را «عالم‌ خيال‌» نيز ميگويند؛ خيال‌ يعني‌ عالمي‌ كه‌ در آنجا صورت‌ محض‌ است‌ و هيچ‌ مادّه‌ نيست‌، گرچه‌ صوري‌ كه‌ در آنجا موجود است‌ به‌ مراتب‌ از موجوداتي‌ كه‌ در عالم‌ مادّه‌ است‌ قوي‌تر و عظيم‌تر، حركتش‌ سريع‌تر، حزن‌ و اندوه‌ و يا مسرّت‌ و لذّتش‌ افزون‌تر است‌؛ چون‌ مادّه‌ حاجب‌ فراوانيِ اين‌ خصوصيّات‌ است‌، و عالم‌ برزخ‌ چون‌ از مادّه‌ اطلاق‌ دارد، لذا اين‌ معاني‌ در آنجا به‌ نحو وفور است‌؛ و آنجا عالم‌ خيال‌ است‌، خيال‌ منفصل‌.
چون‌ عالم‌ خيال‌ متّصل‌ قواي‌ متخيّلة‌ انسان‌ است‌ كه‌ با بدن‌ خاكي‌ او همجوار و قرين‌ است‌؛ و خيال‌ منفصل‌ همان‌ قواست‌ در وقتيكه‌ از بدن‌ مفارقت‌ نموده‌ و به‌ عالم‌ صورت‌ محض‌ پيوسته‌ است‌؛ بنابراين‌ تمام‌ موجودات‌ عالم‌ برزخ‌ را «خيال‌ منفصل‌» گويند.
همچنانكه‌ عالم‌ برزخ‌ را مثال‌ نيز گويند: «مثال‌ منفصل‌»؛ چون‌ مثال‌ متّصل‌ همان‌ برزخي‌ است‌ كه‌ در انسان‌ خاكي‌، بين‌ بدن‌ و طبع‌ او، و بين‌ عالم‌ نفس‌ او موجود است‌ و آن‌ مجموعة‌ قواي‌ ذهنيّة‌ اوست‌. و چون‌ انسان‌ از دنيا برود عالم‌ ذهنش‌ به‌ عالم‌ مثال‌ كلّي‌ مي‌پيوندد، لذا اين‌ را مثال‌ متّصل‌ و آنرا مثال‌ منفصل‌ گويند و تمام‌ عالم‌ برزخ‌، مثال‌ منفصل‌ است‌.
بايد دانست‌ كه‌ عالم‌ خيال‌، يك‌ عالم‌ بسيار وسيعي‌ است‌ از مادّة‌ بسيار قوي‌تر؛ نه‌ آنكه‌ ما فارسي‌ زبانان‌ «خيال‌» را به‌ معناي‌ امر توهّمي‌ و موهومي‌ مي‌پنداريم‌؛ اين‌ اشتباهي‌ است‌ كه‌ در لغت‌ ما وارد شده‌ است‌.
و لذا بعضي‌ از اهل‌ ظاهر كه‌ چنين‌ جملاتي‌ را مانند عالم‌ خيال‌، از حكماي‌ أعلام‌ ديده‌اند، تصوّر نموده‌اند كه‌ آنها عالم‌ برزخ‌ را كه‌ همان‌ مثال‌ است‌ قبول‌ ندارند و قائل‌ به‌ يك‌ عالم‌ توهّمي‌ و تصوّري‌ هستند، و براي‌ آن‌ حقيقتي‌ و واقعيّتي‌ قائل‌ نيستند.

نسبت‌ سعة‌ عالم‌ برزخ‌ به‌ دنيا و سعة‌ عالم‌ قيامت‌ به‌ برزخ‌
اين‌ تصوّري‌ است‌ غلط‌ و بيجا، و ناشي‌ از عدم‌ اطّلاع‌ بر اصطلاحات‌ بزرگان‌.
عالم‌ خيال‌ عين‌ عالم‌ برزخ‌ و مثال‌ است‌ و موجوداتش‌ هزاران‌ بار قوي‌تر و عجيب‌تر و شديدتر و آثارش‌ مهمتر از عالم‌ طبع‌ و مادّه‌ است‌.
براي‌ اينكه‌ مطلب‌ قدري‌ واضحتر گردد مثالي‌ ميزنيم‌:
همة‌ افراد ما بدني‌ داريم‌، اين‌ بدن‌ محدود است‌، مشخّص‌ و معيّن‌؛ و يك‌ قواي‌ باطنيّه‌ داريم‌ مثل‌ حسّ مشترك‌، قوّة‌ حافظه‌، قوّة‌ مفكّره‌، قوّة‌ واهمه‌، قوّة‌ متخيّله‌، اينها قواي‌ دروني‌ ماست‌ و ما با اين‌ قوا كارهاي‌ عجيب‌ مي‌كنيم‌؛ مثلاً در زمان‌ بسيار كوتاهي‌ يك‌ عمارت‌ چهل‌ اشكوبه‌ در ذهن‌ خودمان‌ با تمام‌ لوازم‌ و تجهيزات‌ آن‌ بنا مي‌كنيم‌.
در يك‌ لحظه‌ از مشرق‌ عالم‌ به‌ مغرب‌ آن‌ ميرويم‌، در زمانهاي‌ كوتاه‌ كارهاي‌ طويل‌ المدّة‌ را انجام‌ ميدهيم‌.
اين‌ گشايش‌ و سعه‌اي‌ كه‌ ذهن‌ ما با قواي‌ خود نسبت‌ به‌ بدن‌ ما و قواي‌ طبيعيّة‌ خود دارد چقدر بزرگ‌ است‌؛ به‌ همين‌ ميزان‌، عالم‌ برزخ‌ نسبت‌ به‌ عالم‌ دنيا سعه‌ و عظمت‌ دارد.
چون‌ عالم‌ خواب‌ نمونه‌اي‌ از برزخ‌ منفصل‌ است‌، در خواب‌هائي‌ كه‌ انسان‌ در بعضي‌ اوقات‌ مي‌بيند، با آنكه‌ خواب‌ از مرگ‌ خيلي‌ ضعيف‌تر است‌، و برزخِ خواب‌ انسان‌ نيز از برزخِ مرگ‌ بسيار ضعيف‌تر است‌؛ ولي‌ در خوابهائي‌ كه‌ ديده‌ ميشود هم‌ موجودات‌، قوي‌تر و عظيم‌تر و عجيب‌تر، و فعّاليّت‌ها و حركت‌ها و سرعت‌ها شديدتر، و هم‌ لذّت‌ها و شاديها و اندوه‌ها و غصّه‌ها بيشتر است‌ و خوف‌ و هراس‌ بمراتب‌ افزون‌تر است‌.
انسان‌ در اين‌ دنيا اگر بخواهد از خياباني‌ عبور كند، بايد با دقّت‌ به‌ اينطرف‌ و آنطرف‌ بنگرد تا از تصادف‌ با ماشين‌ محفوظ‌ بماند، و سپس‌ آرام‌ حركت‌ كند تا عرض‌ خياباني‌ طيّ شود.
در عالم‌ خواب‌ و برزخ‌ اينطور نيست‌؛ يك‌ مرتبه‌ اراده‌ ميكني‌ كه‌ برخيزي‌ و بِروي‌ به‌ روي‌ آسمان‌، و در آسمان‌ سير ميكني‌ و بدون‌ بال‌ و پر مادّي‌ روي‌ ابرها حركت‌ نموده‌ و تمام‌ عالم‌ را تماشا ميكني‌ و سپس‌ به‌ پائين‌ مي‌آئي‌ و مانند برق‌ در درياها و اقيانوس‌ها شنا ميكني‌ و به‌ يك‌ لحظه‌ آنها را به‌ پايان‌ ميرساني‌!
چه‌ اندازه‌ اين‌ حركت‌ها و سرعت‌ها نسبت‌ به‌ آن‌ حركتِ از عرض‌ خيابان‌ شديدتر و قوي‌تر است‌، به‌ همان‌ اندازه‌ سِنخه‌ و كيفيّت‌ عالم‌ برزخ‌ به‌ اين‌ عالم‌ قوي‌تر و عظيم‌تر است‌.
و عالم‌ برزخِ متّصل‌ و ذهن‌ ما نسبت‌ به‌ نفس‌ ما نيز، مثل‌ بدن‌ ما نسبت‌ به‌ برزخ‌ ما، ضعيف‌ و كوچك‌ است‌. و عالم‌ نفس‌ كه‌ از حدود و كيفيّات‌ صوريّه‌ بيرون‌ است‌ و نسبت‌ به‌ عالم‌ ذهن‌ تجرّد محض‌ دارد، نسبت‌ به‌ عالم‌ ذهن‌ و مثال‌ متّصل‌، بعينه‌ مثل‌ نسبت‌ عالم‌ ذهن‌ به‌ بدن‌ مادّي‌ و طبعي‌، داراي‌ عظمت‌ و وسعت‌ است‌.
بنابراين‌، عالم‌ قيامت‌ كبري‌ نسبت‌ به‌ عالم‌ برزخ‌، همين‌ نسبت‌ وسعت‌ و عظمت‌ را دارد. چون‌ عالم‌ برزخ‌ داراي‌ كيفيّت‌ و آثار مادّه‌ از كمّ و كيف‌ هست‌؛ ولي‌ عالم‌ قيامت‌ از صورت‌ نيز مجرّد است‌ و اطلاق‌ محض‌ است‌.
اين‌ عالم‌ نمونه‌اي‌ است‌ از عالم‌ برزخ‌؛ و عالم‌ برزخ‌ نمونه‌ايست‌ از عالم‌ قيامت‌؛ و عالم‌ قيامت‌ نمونه‌ايست‌ از عالم‌ اسماء و صفات‌ كلّيّة‌ الهيّه‌.
همچنين‌ بدن‌ نمونه‌ايست‌ از قواي‌ ذهنيّه‌، و قواي‌ ذهنيّه‌ نمونه‌ايست‌ از نفس‌ ناطقه‌، و نفس‌ ناطقه‌ نمونه‌ايست‌ از روح‌ كلّي‌ به‌ وحدت‌ و كلّيّت‌ خود.
هرچه‌ از اين‌ عوالم‌ محدوده‌ رو به‌ جلو برويم‌ و نظر به‌ اطلاق‌ بيفكنيم‌، عوالم‌ وسيع‌تر و عظيمتر ميگردد؛ و بالعكس‌ هرچه‌ از عوالم‌ اطلاق‌ رو به‌ پائين‌ بيائيم‌ و تنازل‌ كنيم‌، عوالم‌ ضعيف‌تر و كوچكتر ميشود.
عيناً مانند صورتي‌ كه‌ در آئينه‌ مي‌افتد، آن‌ صورت‌ فقط‌ حكايتي‌ از شكل‌ و اندازه‌ و رنگ‌ رخسار است‌، نه‌ از واقعيّت‌ و حقيقت‌ آن‌ شخص‌ صاحب‌ صورت‌. عقل‌ و سخاوت‌ و شجاعت‌ و سائر ملكات‌ معنويّة‌ او را نشان‌ نمي‌دهد، و از آن‌ بالاتر نفس‌ ناطقة‌ او را نيز ـ كه‌ اصولاً داراي‌ شكل‌ و صورت‌ نيست‌ ـ نشان‌ نمي‌دهد.
بنابراين‌، آنچه‌ در اين‌ عالم‌ مادّه‌ مشاهده‌ مي‌كنيم‌ فقط‌ نمونه‌ايست‌ از عالم‌ برزخ‌، نه‌ خود عالم‌ برزخ‌؛ آن‌ عالم‌ به‌ قدري‌ وسيع‌ است‌ كه‌ قابل‌ مشاهده‌ با چشمان‌ ظاهري‌ نيست‌ و با حواسّ خمسة‌ ظاهره‌ ادراك‌ نمي‌شود.
اين‌ حواسّ براي‌ ارتباط‌ انسان‌ است‌ با عالم‌ طبع‌ و مادّه‌، و نيروي‌ ارتباط‌ انسان‌ را با بالاتر از عالم‌ مادّه‌ ندارد.
بنابراين‌، حقائق‌ برزخيّه‌ اصولاً قابل‌ پائين‌ آمدن‌ و نشان‌ دادن‌ در آئينة‌ مادّه‌ نيست‌؛ بلكه‌ عالم‌ مادّه‌ آنچه‌ را كه‌ در خود از عالم‌ برزخ‌ نشان‌ ميدهد فقط‌ به‌ اندازة‌ سعه‌ و گنجايش‌ خود مادّه‌ است‌.
همچنين‌ عالم‌ قيامت‌ و حقائق‌ ظاهرة‌ عالم‌ نفس‌، قابل‌ پائين‌ آمدن‌ و نشان‌ دادن‌ در آئينة‌ برزخ‌ و صورت‌ مثالي‌ نيست‌؛ و آنچه‌ را كه‌ برزخ‌ از قيامت‌ نشان‌ ميدهد فقط‌ به‌ اندازة‌ خود و درخور گنجايش‌ خود اوست‌.
شما خود را در اين‌ فضاي‌ وسيع‌ جوّ آسمان‌ فرض‌ كنيد، چقدر بدن‌ شما نسبت‌ به‌ اين‌ جوّ محيط‌ كوچك‌ است‌؛ به‌ همين‌ نسبت‌ عالم‌ طبيعت‌ و دنيا نسبت‌ به‌ عالم‌ مثال‌ و برزخ‌ كوچك‌ است‌.
اگر عالم‌ نفس‌ را عرش‌ پروردگار، و عالم‌ مثال‌ را عالم‌ كرسي‌ قرار دهيم‌، طبق‌ روايتي‌ كه‌ از حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ وارد شده‌ است‌؛ نسبت‌ آنها به‌ يكديگر و به‌ عالم‌ طبع‌ و مادّه‌ خوب‌ مشخّص‌ ميگردد.
در «تفسير عيّاشي‌» از محسن‌ المثنّي‌ (الميثمي‌ ـ ظ‌) عمَّن‌ ذَكَرَه‌، عَنْ أبي‌ عَبدِاللَه‌ عليه‌ السّلام‌ روايت‌ ميكند كه‌:
قَالَ: قَالَ أَبُوذَرٍّ: يَا رَسُولَ اللَهِ! مَا أَفْضَلُ مَا أُنْزِلَ عَلَيْكَ؟
قَالَ: ءَايَةُ الْكُرْسِيِّ؛ مَا السَّمَوَاتُ السَّبْعُ وَ الاْرَضُونَ السَّبْعُ فِي‌الْكُرْسِيِّ إلاَّ كَحَلْقَةٍ مُلْقَاةٍ بِأَرْضٍ بَلاَقِعَ [139] وَ إنَّ فَضْلَهُ عَلَي‌الْعَرْشِ كَفَضْلِ الْفَلاَةِ عَلَي‌ الْحَلْقَةِ. [140]

«أبوذرّ غفاري‌ از حضرت‌ رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ سؤال‌ ميكند كه‌: از ميان‌ آياتي‌ كه‌ بر شما نازل‌ شده‌ است‌ كداميك‌ افضل‌ است‌؟
حضرت‌ فرمودند: آية‌ الكرسيّ؛ تمام‌ آسمانهاي‌ هفتگانه‌ و زمين‌هاي‌ هفتگانه‌ نسبت‌ به‌ كرسيِّ خدا مثل‌ يك‌ حلقه‌ايست‌ كه‌ در بيابان‌ پهناور و قَفري‌ انداخته‌ باشند؛ و نسبت‌ فضيلت‌ عرشِ خدا به‌ كرسيّ خدا مثل‌ نسبت‌ همان‌ بيابانست‌ نسبت‌ به‌ آن‌ حلقه‌.»

نظر حكما دربارة‌ تجرّد عالم‌ خيال‌
شيخ‌ بوعلي‌ سينا، عالم‌ خيال‌ انسان‌ را از آثار و خواصّ مادّه‌ ميداند، و بنابراين‌ به‌ عالم‌ برزخ‌ كه‌ خيال‌ منفصل‌ است‌ نيز اعتقاد ندارد؛ چون‌ برزخ‌ براي‌ آنكه‌ از اين‌ عالم‌ مادّه‌ جدا باشد حتماً بايد تجرّد مادّي‌ داشته‌ باشد، و به‌ عقيدة‌ او چون‌ چنين‌ عالمي‌ كه‌ داراي‌ صورت‌ محض‌ باشد و حدّ و كَمّ و كيف‌ در او موجود باشد ولي‌ مادّه‌ نداشته‌ باشد متصوّر نيست‌، بنابراين‌ به‌ عالم‌ برزخ‌ كه‌ بين‌ عالم‌ مادّه‌ و نفس‌ است‌ قائل‌ نشده‌ است‌؛ ولي‌ به‌ تجرّد نفس‌ ناطقه‌ قائل‌ بوده‌ و براهين‌ ساطعه‌ براي‌ تجرّد آن‌ اقامه‌ نموده‌ است‌. گرچه‌ از بعضي‌ از عبارات‌ او هم‌ كه‌ به‌ نحو تشكيك‌ بيان‌ ميكند ميتوان‌ تجرّد خيال‌ و برزخ‌ را هم‌ بدو نسبت‌ داد.
امّا صدر المتألّهين‌ شيرازي‌ ادلّة‌ قويّه‌ بر تجرّد عالم‌ خيالِ متّصل‌ اقامه‌ فرموده‌ است‌، و در كتب‌ خود صراحةً به‌ عالم‌ برزخ‌ و مثالِ منفصل‌ قائل‌ شده‌ و عبور از برزخ‌ را براي‌ وصول‌ به‌ عالم‌ قيامت‌ از ضروريّات‌ مسائل‌ حِكميّه‌ ميداند.
و سائر حكماي‌ متأخّر از ايشان‌ نيز همين‌ منهج‌ را طيّ نموده‌، و اجماعاً عالم‌ برزخ‌ را قبول‌ كرده‌ و قائل‌ به‌ تجرّد آن‌ شده‌اند.
مرحوم‌ حاج‌ ملاّ هادي‌ سبزواري‌ نيز همين‌ نهج‌ را پيموده‌ و تجرّد عالم‌ خيال‌ را اثبات‌ كرده‌ است‌، و چون‌ معاد جسماني‌ را به‌ بقاي‌ صور در عالم‌ دهر و عالم‌ كَوْن‌ ميداند، لذا فرموده‌ است‌ كه‌ اثبات‌ تجرّد خيال‌ براي‌ اثبات‌ معاد جسماني‌ مفيد است‌.
و عمده‌ دليلي‌ را كه‌ براي‌ تجرّد خيال‌ اقامه‌ فرموده‌ است‌ يكي‌ برهان‌ تَحَلُّل‌ است‌ و ديگري‌ برهان‌ امتناع‌ انطباع‌ شي‌ء بزرگ‌ در چيز كوچك‌.
ما از بيان‌ كيفيّت‌ اين‌ دو استدلال‌ صرف‌ نظر مي‌نمائيم‌؛ افرادي‌ كه‌ مايل‌ باشند به‌ كتب‌ حكمت‌ مراجعه‌ مي‌كنند.
مرحوم‌ سبزواري‌ در منظومة‌ خود گويد:

تَحَلُّلُ الرّوحِ وَ أنَّهُ امْتَنَعْ دَلاّ عَلَي‌ تَجَرُّدِ الْخَيال كَوْنُ الْعَظيمِ في‌ صَغيرٍ انْطَبَعْ فَهْوَ مِثالُ عالَمِ الْمِثالِ [141]

بايد دانست‌ كه‌: بدن‌ كه‌ در ميان‌ قبر ميرود و بروي‌ آن‌ خاك‌ مي‌ريزند، غير از صورت‌ مثالي‌ است‌ كه‌ به‌ برزخ‌ ميرود. سؤال‌ و حساب‌ با بدن‌ مثالي‌ است‌ نه‌ با بدن‌ خاكي‌؛ بدن‌ خاكي‌ حركتي‌ ندارد، چشم‌ و گوش‌ و ادراك‌ ندارد، چه‌ در ميان‌ قبر بپوسد يا نپوسد.
امّا بدن‌ مثالي‌ كه‌ همان‌ عالم‌ صورت‌ انساني‌ است‌، او نمي‌ميرد بلكه‌ زنده‌ است‌، ديدة‌ بصيرت‌ و ادراكش‌ كم‌ نمي‌شود بلكه‌ افزون‌ ميگردد؛ او مورد سؤال‌ و مؤاخذه‌، و مورد ثواب‌ يا عقاب‌ برزخي‌ قرار ميگيرد.
و علّت‌ آنكه‌ در بسياري‌ از روايات‌ به‌ عالم‌ قبر، و نكير و منكر در عالم‌ قبر، و مؤاخذة‌ در قبر تعبير شده‌ است‌ براي‌ آنستكه‌: عالم‌ برزخ‌ در دنبال‌ اين‌ دنياست‌، و قبر هم‌ بدنبال‌ زندگي‌ دنياست‌؛ و بدين‌ مناسبت‌ عالم‌ برزخ‌ را كه‌ تعلّقي‌ به‌ عالم‌ قبر دارد به‌ عالم‌ قبر تعبير نموده‌اند.
بلي‌ در قيامت‌، روح‌ با بدن‌ جسماني‌ مورد مؤاخذه‌ و ثواب‌ و عقاب‌ واقع‌ ميگردد و معاد جسماني‌ از ضروريّات‌ مذهب‌ است‌؛ خداوند تبارك‌ و تعالي‌ در محشر روح‌ را با بدن‌ حاضر ميفرمايد و به‌ سزاي‌ اعمال‌ خود از خير و شرّ ميرساند.
و ما إن‌شاءالله‌ در بحث‌ حشر كه‌ در پيش‌ داريم‌ مفصّلاً از كيفيّت‌ معاد جسماني‌ و بيان‌ آراء و مذاهب‌ در آن‌، بحث‌ خواهيم‌ نمود.
در اثبات‌ عوالم‌ سه‌ گانة‌ مذكور يعني‌: عالم‌ طبع‌ و عالم‌ برزخ‌ و عالم‌ قيامت‌، گذشته‌ از براهيني‌ كه‌ در علوم‌ الهيّه‌ و حكمت‌ متعاليه‌ اقامه‌ شده‌ است‌، وجدانيّات‌ خود ما نيز شاهد بر آن‌ است‌.

عوالم‌ سه‌ گانة‌ انسان‌: بدن‌ و ذهن‌ و نفس‌
ما داراي‌ سه‌ مرتبه‌ از مراتب‌ وجود هستيم‌:
اوّل‌: بدن‌ ما، كه‌ از عالم‌ طبع‌ و مادّه‌ است‌ و دستخوش‌ تغيير و تحويل‌ و خرابي‌ و آبادي‌ است‌ و پيوسته‌ با تغييرات‌ مادّه‌ و ظرف‌ زمان‌ و مكان‌ تغيير مي‌پذيرد. بدن‌ با تمام‌ اعضاء و جوارحش‌ از قلب‌ و مغز و كبد و ريه‌ و كليه‌ و معده‌ و روده‌ و پا و دست‌ و چشم‌ و گوش‌ و هزاران‌ عضو و ميليونها سلّول‌، حتّي‌ در يك‌ لحظه‌ ثبات‌ و قرار ندارد و پيوسته‌ در حركت‌ جوهري‌ و ذاتي‌ خود حالات‌ جديدي‌ به‌ خود گرفته‌، و آن‌ حالات‌ خليفه‌ و جايگزين‌ حالات‌ قبلي‌ او ميگردد.
دوّم‌: مرحلة‌ لطيف‌تر و عالي‌تر و آن‌ ذهن‌ ماست‌، كه‌ داراي‌ قواي‌ باطنيّه‌ از قوّة‌ مفكّره‌ و متخيّله‌ و واهمه‌ و حافظه‌ و حسّ مشترك‌ است‌ و هزاران‌ صورت‌ و شكل‌ و معني‌ را در خود مي‌پذيرد و خود نيز چنين‌ صورتها و معاني‌ را ايجاد ميكند.
ذهن‌ ما وزن‌ ندارد، سنگيني‌ ندارد، مادّي‌ نيست‌؛ ولي‌ داراي‌ كيفيّت‌ و آثار مادّه‌ از شكل‌ و صورت‌ و لذّت‌ و اندوه‌ و غيرها مي‌باشد.
ذهن‌ ما ميتواند موجوداتي‌ را كه‌ در اين‌ عالم‌ بواسطة‌ كثافت‌ مادّه‌ نمي‌توانند پديد آيند، در خود به‌ ارادة‌ خود پديد آورد.
حركت‌ بدن‌ ما به‌ اراده‌ و دستور ذهن‌ ماست‌؛ انسان‌ تا صورت‌ كاري‌ را تصوّر نكند نمي‌تواند آن‌ را بجاي‌ آرد؛ ما وقتي‌ در منزل‌ بوديم‌ صورت‌ مسجد و حركت‌ بسوي‌ آن‌ را تصوّر كرديم‌ و فائدة‌ آنرا در نظر گرفتيم‌، سپس‌ نفس‌ ما به‌ ما امر نمود تا طبق‌ آن‌ نقشه‌اي‌ كه‌ از مسجد و حركت‌ و تصوّر فائدة‌ آمدن‌ به‌ مسجد در ذهن‌ ما ترسيم‌ شده‌ بود عمل‌ كنيم‌ و عمل‌ كرديم‌.
سوّم‌: نفس‌ و حقيقت‌ ماست‌، كه‌ از ذهن‌ ما بسيار عالي‌تر و وسيع‌تر و لطيف‌تر است‌، چون‌ او شكل‌ و صورت‌ هم‌ ندارد، اندازه‌ و كيفيّت‌ هم‌ ندارد؛ او همان‌ ماهيّتي‌ است‌ كه‌ از آن‌ به‌ من‌ و تو و او و ما و شما و ايشان‌ تعبير ميشود.
او از قوا بالاتر است‌ و از ملكات‌ و صفات‌، عالي‌تر؛ چون‌ تمام‌ قواي‌ باطنيّه‌ و ملكات‌ و صفات‌ در پرتو وجود او وجود دارند و به‌ او قائمند؛ او حقيقتي‌ است‌ مجرّد از مادّه‌، و مجرّد از صورت‌ و آثار مادّه‌.

اشعار منسوب‌ به‌ أميرالمؤمنين‌ دربارة‌ حقيقت‌ نفس‌
اين‌ سه‌ مرحله‌ از وجود ما، نمونه‌اي‌ از سه‌ مرحله‌ از وجود عالم‌ كلّي‌ است‌؛ بدن‌ ما نمونه‌اي‌ از عالم‌ هيولي‌ و طبع‌ است‌، ذهن‌ و مثال‌ متّصلِ ما نمونه‌اي‌ از عالم‌ برزخ‌ و مثالِ منفصل‌ است‌، و نفس‌ ناطقه‌ و حقيقت‌ ما نمونه‌اي‌ از عالم‌ نفس‌ كلّي‌ و قيامت‌ كبري‌ است‌. و بر همين‌ امر در اشعاري‌ كه‌ منسوب‌ به‌ مَولي‌ المَوالي‌ أميرُالمُوَحّدين‌ و المُؤمنين‌ است‌ اشاره‌ شده‌ است‌:

دَوَآؤُكَ فِيكَ وَ مَا تَشْعُرُ وَ تَحْسَبُ أَنَّكَ جِرْمٌ صَغِيرْ وَ أَنْتَ الْكِتَابُ الْمُبِينُ الَّذِي فَلاَ حَاجَةَ لَكَ فِي‌ خَارِجٍ وَ دَآؤُكَ مِنْكَ وَ مَا تَبْصُرُ وَ فِيكَ انْطَوَي‌ الْعَالَمُ الاْكْبَرُ بِأَحْرُفِهِ يَظْهَرُ الْمُضْمَرُ يُخَبِّرُ عَنْكَ بِمَا سُطِّرُ [142]

1 ـ دواي‌ تو اي‌ انسان‌ در خود توست‌ وليكن‌ نمي‌فهمي‌! و درد تو از خود تست‌ وليكن‌ نمي‌بيني‌!
2 ـ تو چنين‌ مي‌پنداري‌ كه‌ جرم‌ كوچك‌ و تنها بدني‌ هستي‌، در حاليكه‌ عالم‌ اكبر پروردگار در تو گنجانيده‌ شده‌ است‌!
3 ـ تو آنچنان‌ كتاب‌ آشكاراي‌ خداي‌ خود هستي‌ كه‌ به‌ يك‌ يك‌ از حروفش‌، حقائق‌ و اسراري‌ را نشان‌ ميدهد.
4 ـ بنابراين‌ تو به‌ خارج‌ از وجود خودت‌ نيازي‌ نداري‌ تا بدانچه‌ در تو، قلم‌ پروردگار نوشته‌ است‌ ترا آگاه‌ كند.
و به‌ اين‌ مراتب‌ سه‌ گانة‌ در وجود انسان‌ تصريح‌ شده‌ است‌ در دعائي‌ كه‌ رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ در سجدة‌ شب‌ نيمة‌ شعبان‌ نمودند، و نيز در دعائي‌ كه‌ در سجدة‌ شب‌ نيمة‌ شعبان‌ بعد از نمازي‌ به‌ كيفيّت‌ مخصوص‌ وارد شده‌ است‌.

اندكاك‌ قواي‌ سه‌گانة‌ رسول‌ خدا در ذات‌ احديّت‌
شيخ‌ طوسي‌ در كتاب‌ «مصباح‌ المُتهجِّد» روايت‌ كرده‌ است‌ از حمّاد بن‌ عيسي‌، از أبان‌ بن‌ تَغلب‌ كه‌ گفت‌:
حضرت‌ امام‌ جعفر صادق‌ عليه‌ السّلام‌ فرمودند: شب‌ نيمة‌ شعباني‌ بود كه‌ رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ نزد عائشه‌ بود، چون‌ شب‌ به‌ نيمه‌ رسيد رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ از رختخواب‌ برخاست‌.
چون‌ عائشه‌ بيدار شد رسول‌ خدا را در فراش‌ نيافت‌ و در دل‌ او بعضي‌ از خيالات‌ زنانه‌ كه‌ بر زنان‌ وارد ميشود وارد شد، و گمان‌ برد كه‌ رسول‌ خدا نزد بعضي‌ از زنان‌ ديگر خود رفته‌ است‌.
بر اساس‌ اين‌ توهّم‌ از رختخواب‌ برخاست‌ و خود را با شَمله‌ و چادر خود پيچيد؛ و سوگند به‌ خدا كه‌ چادر او از ابريشم‌ يا كتان‌ يا پنبه‌ نبود، بلكه‌ تارش‌ از مو و پودش‌ از پشمهاي‌ شتر بود.
برخاست‌ و براي‌ يافتن‌ رسول‌ خدا در حجره‌هاي‌ زنان‌ رسول‌ خدا يك‌ بيك‌ جستجو مينمود.
و در اين‌ ميان‌ چشمش‌ به‌ رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ افتاد كه‌ بروي‌ زمين‌ بسجده‌ افتاده‌ و مانند لباسي‌ كه‌ به‌ روي‌ زمين‌ بيفتد، بروي‌ زمين‌ پهن‌ شده‌ بود.
آهسته‌ نزديك‌ رسول‌ خدا رفت‌ و گوش‌ فرا داشت‌، شنيد كه‌ آن‌ حضرت‌ در سجده‌ ميگويد:
سَجَدَ لَكَ سَوَادِي‌ وَ خَيَالِي‌، وَ ءَامَنَ بِكَ فُؤَادِي‌؛ هَذِهِ يَدَايَ وَ مَا جَنَيْتُهُ عَلَي‌ نَفْسِي‌. يَا عَظِيمًا تُرْجَي‌ لِكُلِّ عَظِيمٍ اغْفِرْ لِي‌ ذَنْبِيَالْعَظِيمَ؛ فَإنَّهُ لاَ يَغْفِرُ الذَّنْبَ الْعَظِيمَ إلاَّ الرَّبُّ الْعَظِيمُ.
يعني‌: «اي‌ پروردگار من‌! سجده‌ كرده‌ است‌ براي‌ تو سياهي‌ من‌ و خيال‌ من‌، و ايمان‌ آورده‌ است‌ به‌ تو قلب‌ من‌؛ اين‌ دو دست‌ من‌ است‌ پر از گناه‌ و آنچه‌ را كه‌ بر نفس‌ خود جنايت‌ كرده‌ام‌. اي‌ بزرگي‌ كه‌ براي‌ هر كار بزرگ‌ به‌ تو اميد آرند و متوسّل‌ گردند، بيامرز گناه‌ مرا كه‌ بزرگست‌؛ چون‌ گناه‌ بزرگ‌ را نمي‌تواند بيامرزد مگر پروردگار بزرگ‌.»
و پس‌ از آن‌ سر خود را از سجده‌ برداشته‌ و بار ديگر به‌ سجده‌ افتادند؛ و چون‌ عائشه‌ گوش‌ فرا داشت‌، شنيد كه‌ آن‌ حضرت‌ در سجده‌ ميگويد:
أَعُوذُ بِنُورِ وَجْهِكَ الَّذِي‌ أَضَآءَتْ لَهُ السَّمَوَاتُ وَ الاْرَضُونَ، وَانْكَشَفَتْ لَهُ الظُّلُمَاتُ، وَ صَلُحَ عَلَيْهِ أَمْرُ الاْوَّلِينَ وَ ا لاْ خِرِينَ مِنْ فُجَآءَةِ نِقْمَتِكَ وَ مِنْ تَحْوِيلِ عَافِيَتِكَ وَ مِنْ زَوَالِ نِعْمَتِكَ. اللَهُمَّ ارْزُقْنِي‌ قَلْبًا تَقِيًّا نَقِيًّا وَ مِنَ الشِّرْكِ بَرِي´ئًا لاَ كَافِرًا وَ لاَ شَقِيًّا.
يعني‌: «اي‌ پروردگار! من‌ پناه‌ مي‌برم‌ به‌ نور وجه‌ تو كه‌ آسمانها و زمين‌ها از آن‌ روشن‌ شده‌ است‌ و تاريكي‌ها از آن‌ برطرف‌ شده‌ و امور اوّلين‌ و آخرين‌ از آن‌ آباد و نيكو شده‌ است‌، از اينكه‌ ناگهان‌ مرا در پرّة‌ عذاب‌ خود درافكني‌، و عافيتت‌ را بر من‌ تغيير دهي‌، و نعمتت‌ را از من‌ زائل‌ كني‌!
خداوندا! به‌ من‌ دلي‌ پاك‌ و صافي‌ روزي‌ فرما كه‌ از شرك‌ بري‌ باشد و به‌ تو كافر نگردد و از اشقيا نباشد.»
و پس‌ از آن‌ دو گونة‌ خود را بر خاك‌ گذاشت‌ و گفت‌:
عَفَّرْتُ وَجْهِي‌ فِي‌ التُّرَابِ وَ حُقَّ لِي‌ أَنْ أَسْجُدَ لَكَ.
يعني‌: «من‌ صورت‌ خود را براي‌ تذلّل‌ نسبت‌ به‌ مقام‌ عظمت‌ و ربوبيّت‌ تو در خاك‌ ماليدم‌، و سزاوار است‌ كه‌ من‌ براي‌ تو سر به‌ سجدة‌ ذلّت‌ و عبوديّت‌ آرم‌.»
حضرت‌ فرمود: چون‌ رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ برخاست‌ و آمادة‌ بازگشت‌ شد، عائشه‌ هروَله‌ كنان‌ به‌ فراش‌ خود دويد و نفس‌زنان‌ در آنجا طپيد.
رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ فرمود: اين‌ صداي‌ نفس‌ بلند چيست‌؟ آيا تو نمي‌داني‌ كه‌ امشب‌ شب‌ نيمة‌ شعبان‌ است‌ و در آن‌، روزي‌هاي‌ خلائق‌ قسمت‌ ميشود و مقدّرات‌ و اجل‌ها نوشته‌ ميشود و افرادي‌ كه‌ به‌ حجّ نائل‌ ميشوند مقدّر ميگردد، و خداوند تعالي‌ در امشب‌ از بندگان‌ خود بيشتر از موهاي‌ بزهاي‌ قبيلة‌ كَلب‌ را مي‌آمرزد و فرشتگان‌ خود را از آسمان‌ به‌ زمين‌ در مكّه‌ ميفرستد. [143]
اين‌ روايت‌ را مرحوم‌ سيّد ابن‌ طاووس‌ در «إقبال‌» ذكر كرده‌ است‌، و سند آنرا همان‌ شيخ‌ طوسي‌ از حمّاد بن‌ عيسي‌ از أبان‌ بن‌ تَغْلِب‌ از حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ بيان‌ فرموده‌ است‌؛ ليكن‌ بجاي‌ عائشه‌ فرموده‌ است‌ كه‌: رسول‌ خدا نزد بعضي‌ از زنهاي‌ خود بود. و سپس‌ از زمخشري‌ در كتاب‌ «نابق‌» («فائق‌» ـ خ‌ ل‌) نقل‌ كرده‌ كه‌ اُمّسلمه‌ بدنبال‌ پيغمبر رفت‌ و ديد كه‌ آن‌ حضرت‌ قصد بقيع‌ دارند، و اُمّ سلمه‌ برگشت‌ و چون‌ آن‌ حضرت‌ نيز مراجعت‌ كردند آثار سرعت‌ حركت‌ را در اُمّ سلمه‌ يافتند.
وليكن‌ در اين‌ روايت‌، زمخشري‌ دعاهاي‌ حضرت‌ را در سجده‌ ذكر ننموده‌ است‌.
و سپس‌ سيّد ابن‌ طاووس‌ اين‌ روايت‌ را از اينجا به‌ روايت‌ شيخ‌ در «مصباح‌» مي‌پيوندد و با نسبت‌ او به‌ اُمّ سلمه‌، با ذكر ادعية‌ وارده‌ در سجدات‌ و دعاي‌ خَدَّين‌ به‌ اتمام‌ ميرساند. [144]
ليكن‌ در ذيل‌ آن‌ اين‌ جمله‌ را نسبت‌ به‌ «مصباح‌» شيخ‌ اضافه‌ دارد كه‌:
يَغْفِرُ اللَهُ تَعَالَي‌ إلاَّ الْمُشْرِكَ [145] أَوْ مُشَاجِنٍ أَوْ قَاطِعِ رَحِمٍ أَوْ مُدْمِنِ مُسْكِرٍ أَوْ مُصِرٍّ عَلَي‌ ذَنْبٍ أَوْ شَاعِرٍ أَوْ كَاهِنٍ.
يعني‌: «در اين‌ شب‌ خدا همه‌ را مي‌آمرزد مگر كسي‌ كه‌ شرك‌ به‌ خداي‌ آرد، يا به‌ دروغ‌ و باطل‌ نوحه‌ گري‌ كند، يا قطع‌ رحم‌ نموده‌ باشد، يا در شرب‌ خمر ادامه‌ دهد، يا بر گناهي‌ اصرار ورزد، يا شعر به‌ دروغ‌ و تخيّل‌ گويد، يا إخبار از غيب‌ بواسطة‌ ارتباط‌ با جنّيان‌ و غيره‌ بدهد.»
و نيز شيخ‌ طوسي‌ در «مصباح‌ المتهجّد» از حسن‌ بصري‌ از عائشه‌، و شيخ‌ صدوق‌ با سند ديگر از امام‌ حسن‌ مجتبي‌ عليه‌ السّلام‌ روايت‌ ميكند كه‌: از جمله‌ اعمالي‌ كه‌ در شب‌ نيمة‌ شعبان‌ رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ فرمودند بجاي‌ آورده‌ شود، ده‌ ركعت‌ نماز است‌ ] بعد از نيمة‌ شب‌ [ در هر ركعت‌ فاتحةُ الكتاب‌ يكبار و سورة‌ توحيد ده‌ بار، و سپس‌ به‌ سجده‌ رود و بگويد:
اللَهُمَّ لَكَ سَجَدَ سَوَادِي‌ وَ خَيَالِي‌ وَ بَيَاضِي‌، يَا عَظِيمَ كُلِّ عَظِيمٍ اغْفِرْ لِي‌ ذَنْبِيَ الْعَظِيمَ، فَإنَّهُ لاَ يَغْفِرُهُ غَيْرُكَ.
يعني‌: «بار پروردگارا! سجده‌ كرد براي‌ تو سياهي‌ من‌ و خيال‌ من‌ و سفيدي‌ من‌، اي‌ بزرگ‌ هر بزرگي‌! بيامرز بر من‌ گناه‌ مرا كه‌ بزرگ‌ است‌، چون‌ نمي‌آمرزد آنرا غير از تو.»
و سپس‌ رسول‌ خدا فرمود: كسي‌ كه‌ اين‌ عمل‌ را بجاي‌ آرد هفتاد و دو هزار گناه‌ از ديوان‌ گناهانش‌ محو ميشود، و به‌ اندازة‌ آن‌ در ديوان‌ طاعاتش‌ نوشته‌ ميشود، و از پدر و مادرش‌ هفتاد هزار گناه‌ خدا مي‌آمرزد. [146]
باري‌ منظور از ذكر اين‌ دو روايت‌، خصوصِ لفظ‌ سواد و خيال‌ و فؤاد در اوّل‌، و لفظ‌ سواد و خيال‌ و بياض‌ است‌ كه‌ در دوّم‌ آمده‌ است‌.
زيرا مراد از آنها همين‌ سه‌ عالمي‌ است‌ كه‌ در انسان‌ موجود است‌؛ «سواد» به‌ معناي‌ سياهي‌، كنايه‌ از عالم‌ بدن‌ و مادّه‌ است‌، زيرا كه‌ عالم‌ بدن‌ و طبع‌ گرفتار آلام‌ و مصيبت‌ها، و دستخوش‌ حوادث‌ و تغيّرات‌ و كون‌ و فساد، و محدود به‌ زمان‌ و مكان‌ و عوارض‌ مادّه‌ است‌؛ كما اينكه‌ از آن‌ در روايت‌ به‌ أظلَمُ العوالم‌ تعبير شده‌ است‌، يعني‌ تاريك‌ترين‌ جهان‌ها.
و «خيال‌» بمعناي‌ عالم‌ مِثال‌ و ذهن‌ است‌ كه‌ پيوسته‌، با صورت‌ها سر و كار دارد و دائرة‌ فعّاليّتش‌ از شكل‌ و صورت‌ و تصوّر و تصديق‌ تجاوز نمي‌كند.
و «بياض‌» بمعناي‌ سفيدي‌ و كنايه‌ از عالم‌ نفس‌ ناطقه‌ و حقيقت‌ انسان‌ است‌ كه‌ از مادّه‌ و طبع‌، و نيز از شكل‌ و صورت‌ و حدود و ثغور عالم‌ مثال‌ منزّه‌ و مجرّد بوده‌، و در درياي‌ آزادي‌ و اطلاق‌ غوطه‌ور است‌، و همان‌ معناي‌ فؤاد است‌ كه‌ در روايت‌ اوّل‌ آمده‌ است‌.
و سجده‌ عبارت‌ از غايت‌ تذلّل‌ و عبوديّت‌ و مقام‌ فناء است‌؛ و بنابراين‌ معناي‌ آن‌ چنين‌ ميشود كه‌: اي‌ پروردگار من‌! تمام‌ مراتب‌ و درجات‌ وجود من‌، از طبع‌ و بدن‌، و از خيال‌ و مثال‌، و از نفس‌ و حقيقت‌ من‌، به‌ مقام‌ تسليم‌ و عبوديّت‌ محض‌ و فناء در آستان‌ مقدّس‌ تو در آمده‌ است‌ و در هيچيك‌ از آنها شائبة‌ خوديّت‌ و شخصيّت‌ و استكبار و استقلال‌ نيست‌، رَزَقَنا اللهُ بِمُحمَّدٍ و ءَالِه‌.

مراتب‌ سه‌ گانة‌ وجود انسان‌ در ادعية‌ مخصوص‌ نيمة‌ شعبان‌
و به‌ همين‌ معني‌ تصريح‌ فرموده‌ است‌ آية‌ الحقّ و اليقين‌ زَينُالحكمآءِ و العرفآءِ الشّامِخين‌، الحاجّ ميرزا جواد آقاي‌ مَلِكي‌ تبريزي‌ أعلَي‌ اللَهُ تَعالَي‌ مقامَه‌ الشَّريف‌، در كتاب‌ «مراقبات‌» يا «أعمال‌ السَّنَة‌» و در ضمن‌ اعمال‌ شب‌ نيمة‌ شعبان‌ ميفرمايد:
‎ وَ مِنَ الْمُهِمّاتِ سَجَداتٌ بِدَعَواتٍ مَخْصوصَةٍ، وَ في‌ بَعْضِها إشارَةٌ إلَي‌ الْمَراتِبِ الثَّلاثَةِ لِلاْءنْسانِ؛ حَيْثُ قالَ فيهِ: «سَجَدَ لَكَ سَوَادِي‌ وَ خَيَالِي‌ وَ بَيَاضِي‌» وَ هُوَ كَالنَّصِّ بِعالَمِهِ الْمَحْسوسِ، فَإنَّهُ مُرَكَّبٌ مِنْ مَآدَّةٍ وَ مِقْدارٍ، وَ عالَمِهِ الْمِثالِ وَ هُوَ مُرَكَّبٌ مِنْ صورَةٍ وَ روحٍ، وَ عالَمِهِ الْحَقيقيِّ الَّذي‌ بِهِ صارَ إنْسانًا يَعْني‌ حَقيقَةَ نَفْسِهِ وَ هُوَ عالَمُهُ الَّذي‌ لا صورَةَ فيهِ وَ لا مآدَّةَ وَ هُوَ حَقيقَتُهُ الْعالِمَةُ اللَطيفَةُ الرَّبّانيَّةُ الَّتي‌ مَنْ عَرَفَها فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ؛ أيْ يَكونُ مَعْرِفَتُهُ وَسيلَةً لِمَعْرِفَةِ الرَّبِّ تَعالَي‌.. [147]
معناي‌ اين‌ عبارات‌ اينست‌:
«و از كارهاي‌ مهمّ در شب‌ نيمة‌ شعبان‌ سجده‌هائي‌ است‌ كه‌ بايد بجا آورده‌ شود، و در آنها دعاهاي‌ مخصوصه‌ وارد شده‌ است‌.
و در بعضي‌ از آن‌ دعاها اشاره‌ است‌ به‌ مراتب‌ سه‌ گانه‌اي‌ كه‌ براي‌ انسان‌ موجود است‌؛ چون‌ در آن‌ دعا ميگويد: سجده‌ كرده‌ است‌ براي‌ تو سياهي‌ من‌ و خيال‌ من‌ و سفيدي‌ من‌؛ و اين‌ دعا مثل‌ نصّ است‌ به‌ عالم‌ محسوس‌ انسان‌ كه‌ مركّب‌ از مادّه‌ و مقدار است‌، و عالم‌ مثال‌ او كه‌ مركّب‌ از صورت‌ و روح‌ است‌، و عالم‌ حقيقت‌ او كه‌ به‌ آن‌، انسان‌ انسان‌ ميشود يعني‌ حقيقت‌ نفس‌ ناطقة‌ او، و آن‌ عالمي‌ است‌ كه‌ نه‌ مادّه‌ دارد و نه‌ صورت‌، و آن‌ حقيقت‌ اوست‌ كه‌ عالِم‌ است‌، و همان‌ لطيفة‌ ربّانيّه‌ است‌ كه‌ اگر كسي‌ او را بشناسد خداي‌ خود را شناخته‌ است‌، يعني‌ معرفت‌ نفس‌ وسيلة‌ معرفت‌ خداي‌ تعالي‌ ميگردد.»
و نيز در نامه‌اي‌ كه‌ آن‌ مرحوم‌ در جواب‌ نامة‌ مرحوم‌ زين‌ الفقهاء و جمالُ السّالكين‌ آقاي‌ حاج‌ شيخ‌ محمّد حسين‌ كمپاني‌ اصفهاني‌ ـ كه‌ از ايشان‌ تقاضاي‌ دستورالعمل‌ و مقدّمة‌ موصلة‌ به‌ معرفت‌ حضرت‌ احديّت‌ كرده‌ بودند ـ مرقوم‌ داشته‌اند اين‌ معني‌ را متعرّض‌ شده‌ و ميفرمايند:
‎ عجب‌ است‌ كه‌ تصريحي‌ به‌ اين‌ مراتب‌ در سجدة‌ دعاي‌ نيمة‌ شعبان‌ كه‌ اوان‌ وصول‌ مراسله‌ است‌ شده‌ است‌ كه‌ ميفرمايد:
سَجَدَ لَكَ سَوَادِي‌ وَ خَيَالِي‌ وَ بَيَاضِي‌.
اصل‌ معرفت‌، آنوقت‌ است‌ كه‌ هر سه‌ فاني‌ بشود، كه‌ حقيقت‌ سجده‌ عبارت‌ از فناست‌ كه‌ عِنْدَ الْفَنآءِ عَنِ النَّفْسِ بِمَراتِبِها يَحْصُلُ الْبَقآءُ بِاللَهِ. [148]

روايت‌ وارده‌ در سؤال‌ منكر و نكير
راجع‌ به‌ سؤال‌ در عالم‌ قبر و بازپرسي‌ منكر و نكير روايت‌ عجيبي‌ را در چهار كتاب‌ معروف‌ روايت‌ مي‌كنند:
اوّل‌ در «تفسير عليّ بن‌ إبراهيم‌» در ذيل‌ آية‌ شريفة‌:
يُثَبِّتُ اللَهُ الَّذِينَ ءَامَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي‌ الْحَيَو'ةِ الدُّنْيَا وَ فِي‌ا لاْ خِرَةِ.
او روايت‌ مي‌كند از پدرش‌ از عليّ بن‌ مهزيار از عمر بن‌ عثمان‌ از مفضّل‌ بن‌ صالح‌ از جابر از إبراهيم‌ بن‌ العَلاء [149] از سُوَيد بن‌ غَفَلة [150].
دوّم‌: در «تفسير عيّاشي‌» در ذيل‌ همين‌ آية‌ مباركه‌، بدون‌ ذكر سند از سويد بن‌ غفلة‌. [151]
سوّم‌: در «كافي‌» از عليّ بن‌ إبراهيم‌ از پدرش‌ از عَمرو بن‌ عثمان‌ و عدّه‌اي‌ از اصحاب‌ از سهل‌ بن‌ زياد از بَزَنطي‌ و حسن‌ بن‌ عليّ جميعاً از أبي‌ جميلة‌ از جابر از عبدُالاعلَي‌، و نيز از عليّ بن‌ إبراهيم‌ از محمّد ابن‌ عيسي‌ از يونس‌ از إبراهيم‌ بن‌ عبدالاعلَي‌ از سويد بن‌ غفلة‌. [152]
چهارم‌: در «أمالي‌» شيخ‌ طوسي‌ از ابن‌ صَلت‌ از ابن‌ عُقدَة‌ از قاسم‌ بن‌ جعفر بن‌ أحمد از عباد بن‌ أحمد قزويني‌ از عمويش‌ از پدرش‌ از جابر از إبراهيم‌ بن‌ عبدالاعلي‌ از سويد بن‌ غفلة‌. [153]
و نيز مجلسي‌ در «بحار الانوار» از آنها روايت‌ كرده‌ است‌. [154]
البتّه‌ اختلاف‌ لفظ‌ در نسخه‌هاي‌ اين‌ روايت‌ بسيار اندك‌ است‌، ولي‌ ما در اينجا عين‌ عبارت‌ را از «تفسير عليّ بن‌ إبراهيم‌» نقل‌ مي‌كنيم‌:
بعد از ذكر سندي‌ كه‌ ذكر شد، سويد بن‌ غفلة‌ از حضرت‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ حديث‌ ميكند كه‌:
قَالَ: إنَّ ابْنَ ءَادَمَ إذَا كَانَ فِي‌ ءَاخِرِ يَوْمٍ مِنْ أَيَّامِ الدُّنْيَا وَ أَوَّلِ يَوْمٍ مِنْ أَيَّامِ ا لاْ خِرَةِ، مُثِّلَ لَهُ مَالُهُ وَ وُلْدُهُ وَ عَمَلُهُ.
فَيَلْتَفِتُ إلَي‌ مَالِهِ فَيَقُولُ: وَ اللَهِ إنِّي‌ كُنْتُ عَلَيْكَ لَحَرِيصًا شَحِيحًا؛ فَمَا لِي‌ عِنْدَكَ؟
فَيَقُولُ: خُذْ مِنِّي‌ كَفَنَكَ.
ثُمَّ يَلْتَفِتُ إلَي‌ وُلْدِهِ فَيَقُولُ: وَ اللَهِ إنِّي‌ كُنْتُ لَكُمْ لَمُحِبًّا، وَ إنِّي‌ كُنْتُ عَلَيْكُمْ لَمُحَامِيًا؛ فَمَاذَا لِي‌ عِنْدَكُمْ؟
فَيَقُولُونَ: نُوَدِّيكَ إلَي‌ حُفْرَتِكَ وَ نُوَارِيكَ فِيهَا.
ثُمَّ يَلْتَفِتُ إلَي‌ عَمَلِهِ فَيَقُولُ: إنِّي‌ كُنْتُ فِيكَ لَزَاهِدًا، وَ إنَّكَ كُنْتَ عَلَيَّ ثَقِيلاً؛ فَمَاذَا لِي‌ عِنْدَكَ؟
فَيَقُولُ: أَنَا قَرِينُكَ فِي‌ قَبْرِكَ وَ يَوْمَ حَشْرِكَ حَتَّي‌ أُعْرَضَ أَنَا وَ أَنْتَ عَلَي‌ رَبِّكَ.
فَإنْ كَانَ لِلَّهِ وَلِيًّا، أَتَاهُ أَطْيَبُ النَّاسِ رِيحًا وَ أَحْسَنُهُمْ مَنْظَرًا وَ أَحْسَنُهُمْ رِيَاشًا؛ فَيَقُولُ: أَبْشِرْ بِرَوْحٍ مِنَ اللَهِ وَ رَيْحَانٍ وَ جَنَّةِ نَعِيمٍ؛ قَدْ قَدِمْتَ خَيْرَ مَقْدَمٍ.
فَيَقُولُ: مَنْ أَنْتَ؟
فَيَقُولُ: أَنَا عَمَلُكَ الصَّالِحُ، أَرْتَحِلُ مِنَ الدُّنْيَا إلَي‌ الْجَنَّةِ.
وَ إنَّهُ لَيَعْرِفُ غَاسِلَهُ وَ يُنَاشِدُ حَامِلِيهِ أَنْ يُعَجِّلُوهُ.
فَإذَا أُدْخِلَ قَبْرَهُ أَتَاهُ مَلَكَانِ، وَ هُمَا فَتَّانَا الْقَبْرِ؛ يَجُرَّانِ أَشْعَارَهُما وَ يَبْحَثَانِ الاْرْضَ بِأَنْيَابِهِمَا، وَ أَصْوَاتُهُمَا كَالرَّعْدِ الْعَاصِفِ، وَ أَبْصَارُهُمَا كَالْبَرْقِ الْخَاطِفِ.
فَيَقُولاَنِ لَهُ: مَنْ رَبُّكَ؟ وَ مَنْ نَبِيُّكَ؟ وَ مَا دِينُكَ؟ وَ مَا إمَامُكَ؟
فَيَقُولُ: رَبِّيَ اللَهُ، وَ مُحَمَّدٌ نَبِيِّي‌، وَ دِينِي‌ الاْءسْلاَمُ، وَ عَلِيٌّ وَالاْئِمَّةُ صَلَوَاتُ اللَهِ عَلَيْهِمْ إمَامِي‌.
فَيَقُولاَنِ: ثَبَّتَكَ اللَهُ بِمَا تُحِبُّ وَ تَرْضَي‌؛ وَ هُوَ قَوْلُ اللَهِ: يُثَبِّتُ اللَهُ الَّذِينَ ءَامَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ ـ الا´ية‌.
فَيَفْسَحَانِ لَهُ فِي‌ قَبْرِهِ مَدَّ بَصَرِهِ، وَ يَفْتَحَانِ لَهُ بَابًا إلَي‌ الْجَنَّةِ؛ وَ يَقُولاَنِ لَهُ: نَمْ قَرِيرَ الْعَيْنِ، نَوْمَ الشَّآبِّ النَّاعِمِ؛ وَ هُوَ قَوْلُهُ: أَصْحَـ'بُ الْجَنَّةِ يَوْمَنءِذٍ خَيْرٌ مُّسْتَقَرًّا وَ أَحْسَنُ مَقِيـلاً.
وَ إذَا كَانَ لِرَبِّهِ عَدُوًّا، فَإنَّهُ يَأْتِيهِ أَقْبَحُ خَلْقِ اللَهِ رِيَاشًا وَ أَنْتَنُهُ رِيحًا.
فَيَقُولُ لَهُ: أَبْشِرْ بِنُزُلٍ مِنْ حَمِيمٍ وَ تَصْلِيَةِ جَحِيمٍ.
وَ إنَّهُ لَيَعْرِفُ غَاسِلَهُ وَ يُنَاشِدُ حَامِلِيهِ أَنْ يَحْبِسُوهُ.
فَإذَا دَخَلَ قَبْرَهُ أَتَيَاهُ مُقْتَحِمَا الْقَبْرِ، فَأَلْقَيَا عَنْهُ أَكْفَانَهُ؛ ثُمَّ قَالاَ لَهُ: مَنْ رَبُّكَ؟ وَ مَنْ نَبِيُّكَ؟ وَ مَا دِيْنُكَ؟
فَيَقُولُ: لاَ أَدْرِي‌.
فَيَقُولاَنِ لَهُ: لاَ دَرَيْتَ وَ لاَ هُدِيتَ؛ فَيَضْرِبَانِهِ بِمِرْزَبَةٍ ضَرْبَةً مَا خَلَقَ اللَهُ دَا´بَّةً إلاَّ وَ تَذْعَرُ لَهَا، خَلاَ الثَّقَلاَنِ.
ثُمَّ يَفْتَحُ اللَهُ لَهُ بَابًا إلَي‌ النَّارِ؛ ثُمَّ يَقُولاَنِ لَهُ: نَمْ بِشَرِّ حَالٍ، فَهُوَ مِنَ الضَّيْقِ مِثْلُ مَا فِيهِ الْقَنَا مِنَ الزُّجِّ، حَتَّي‌ أَنَّ دِمَاغَهُ يَخْرُجُ مِنْهَا مِمَّا بَيْنَ ظُفْرِهِ وَ لَحْمِهِ، وَ يُسَلَّطُ عَلَيْهِ حَيَّاتُ الاْرْضِ وَ عَقَارِبُهَا وَ هَوَآمُّهَا فَتَنْهَشُهُ حَتَّي‌ يَبْعَثَهُ اللَهُ مِنْ قَبْرِهِ، وَ إنَّهُ لَيَتَمَنَّي‌ قِيَامَ السَّاعَةِ مِمَّا هُوَ فِيهِ مِنَ الشَّرِّ.

«حضرت‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ فرمود: در وقتي‌ كه‌ فرزند آدم‌ ميخواهد از دنيا رحلت‌ كند و آخرين‌ روز از روزهاي‌ دنياي‌ او و اوّلين‌ روز از روزهاي‌ آخرت‌ اوست‌، سه‌ چيز براي‌ او به‌ صورت‌ مثاليّة‌ خود مجسّم‌ ميگردد: مال‌ او، فرزندان‌ او، و عمل‌ او.
پس‌ او التفات‌ ميكند و نظر مي‌نمايد به‌ مالش‌ و ميگويد: سوگند به‌ خدا كه‌ من‌ براي‌ گرد آوردن‌ و جمع‌آوري‌ تو بسيار حريص‌ بودم‌ و نسبت‌ به‌ از دست‌ دادن‌ و رها نمودن‌ تو بسيار بخيل‌ بودم‌؛ در اين‌ هنگامِ تنگدستي‌ و بيچارگي‌ از دست‌ تو براي‌ من‌ چه‌ بر مي‌آيد؟
مال‌ در جواب‌ ميگويد: فقط‌ كفن‌ خود را از من‌ مي‌تواني‌ دريافت‌ كني‌.
و پس‌ از آن‌، التفات‌ ميكند و نظر مي‌نمايد بسوي‌ فرزندان‌ خود و ميگويد: سوگند بخدا كه‌ من‌ نسبت‌ به‌ شما بسيار دوست‌ بودم‌، و در هر حال‌ مُحامي‌ و محافظ‌ شما بودم‌ از هر گونه‌ گزند و ناراحتي‌ كه‌ بر شما وارد ميشد؛ اكنون‌ در اين‌ موقع‌ خطير از دست‌ شما براي‌ من‌ چه‌ كاري‌ ساخته‌ است‌؟
آنها در پاسخ‌ ميگويند: ما تو را بسوي‌ حفيره‌ و قبرت‌ ميبريم‌ و در ميان‌ خاك‌ پنهان‌ مي‌كنيم‌.

بعد از مرگ‌، عمل‌ انسان‌ رفيق‌ و قرين‌ انسان‌ است‌
و سپس‌ نظر مي‌افكند بسوي‌ أعمال‌ صالحه‌ و حسناتي‌ كه‌ انجام‌ داده‌ و ميگويد: من‌ نسبت‌ به‌ بجا آوردن‌ شما بسيار بي‌رغبت‌ بودم‌ و شما براي‌ من‌ بسيار سنگين‌ بوديد؛ امروز از شما براي‌ نجات‌ من‌ چه‌ كاري‌ ساخته‌ است‌؟
عمل‌ در پاسخ‌ ميگويد: من‌ رفيق‌ تو و قرين‌ تو هستم‌ در ميان‌ قبر تو و در روز حشر تو، و از تو دور نمي‌شوم‌ تا من‌ و تو هر دو در مقام‌ عرض‌ در پيشگاه‌ حضرت‌ پروردگار حاضر شويم‌.
و اگر آن‌ شخصي‌ كه‌ در حال‌ احتضار و سكرات‌ مرگ‌ است‌، مطيع‌ و وليّ خدا باشد، كسي‌ به‌ نزد او مي‌آيد كه‌ از تمام‌ مردم‌ بويش‌ معطّرتر و منظرش‌ زيباتر و لباسش‌ فاخرتر است‌ و به‌ او مي‌گويد: بشارت‌ باد ترا به‌ نسيم‌هاي‌ جان‌فزا كه‌ از جانب‌ خدا مي‌وزد و گلهاي‌ خوشبو و بهشت‌ پر نعمت‌؛ وارد شدي‌ به‌ عافيت‌، قدمت‌ مبارك‌ باد، خوش‌ آمدي‌!
وليّ خدا ميگويد: تو كيستي‌؟
او در پاسخ‌ ميگويد: من‌ عمل‌ نيكوي‌ تو هستم‌ كه‌ از دنيا به‌ سوي‌ بهشت‌ مي‌آيم‌.
و او مي‌شناسد كسي‌ را كه‌ او را غسل‌ ميدهد، و قسم‌ ميدهد افرادي‌ را كه‌ جنازة‌ او را حمل‌ مي‌كنند كه‌ به‌ سرعت‌ ببرند و زودتر به‌ خاك‌ بسپارند.
و وقتي‌ كه‌ او را وارد در قبرش‌ مي‌كنند، دو ملك‌ به‌ نزد او مي‌آيند و آن‌ دو، دو فرشتة‌ بازپرسي‌ و بازجوئي‌ كننده‌ از عقائد و كردار او هستند؛ و بطوري‌ به‌ سمت‌ او نزديك‌ ميشوند كه‌ موهاي‌ بلند خود را به‌ زمين‌ مي‌كشند و زمين‌ را با دندان‌هاي‌ نيشِ خود مي‌كَنند و شخم‌ مي‌كنند، و صداي‌ آنها چنان‌ مهيب‌ و زننده‌ است‌ كه‌ گوئي‌ صداي‌ غرّش‌ تند و شديد آسمان‌ است‌، و چشمان‌ آنان‌ چنان‌ دهشت‌ انگيز و وحشت‌آور است‌ كه‌ گوئي‌ مانند برقِ زنندة‌ ابرهاي‌ سياه‌ آسمان‌ است‌.

پاورقي‌


[137] مطالب‌ گفته‌ شده‌ در روز يازدهم‌ ماه‌ مبارك‌ رمضان‌.
[138] اين‌ حديث‌ را صدر المتألّهين‌ در «تفسير سورة‌ أعلي‌» ص‌ 364، از طبع‌ حروفي‌؛ و در «تفسير سورة‌ سجده‌» ص‌ 88، از طبع‌ حروفي‌ آورده‌ است‌. و اصل‌ آن‌ در «إحيآءُ العلوم‌» باب‌ المَوت‌، ج‌ 4، ص‌ 423 است‌ كه‌ گويد: وَ رَوَي‌ أنَسٌ عَنِ النَّبيِّ صَلَّي‌ اللَهُ عَلَيْهِ [ وَ ءَالِهِ ] وَ سَلَّمَ: إنَّهُ قالَ: الْمَوْتُ الْقيامَةُ؛ فَمَنْ ماتَ فَقَدْ قامَتْ قيامَتُهُ.
[139] بَلاَقِع‌ جمع‌ بَلْقَع‌، و بَلْقَع‌ بمعناي‌ زمين‌ قَفْر است‌
[140] در «تفسير عيّاشي‌» مطبوع‌ علميّة‌ قم‌، در جلد اوّل‌، ص‌ 137 به‌ همين‌ عبارتي‌ كه‌ ما نقل‌ كرديم‌ وارد شده‌ است‌؛ وليكن‌ ظاهراً در عبارت‌ سهوي‌ حاصل‌ شده‌ و بين‌ كرسي‌ و عرش‌ تقديم‌ و تأخير شده‌ است‌ و بايد عبارت‌ چنين‌ باشد:
وَ إنَّ فَضْلَ الْعَرْشِ عَلَي‌ الْكُرْسيِّ كَفَضْلِ الْفَلاةِ عَلَي‌ الْحَلْقَةِ.
و شاهد بر اين‌ اشتباه‌، مضافاً به‌ روايات‌ عديده‌اي‌ كه‌ عرش‌ را افضل‌ از كرسيّ ميداند، و آن‌ روايات‌ در تفسير «برهان‌» و «الميزان‌» و «صافي‌» و غيرها در ذيل‌ آية‌ الكرسي‌ بيان‌ شده‌ است‌؛ آنكه‌: در تفسير «صافي‌» طبع‌ سنگي‌ با حواشي‌ مختارة‌ از «مجمع‌ البيان‌» ص‌ 74؛ و در طبع‌ گراوري‌ اسلاميّه‌، در جلد اوّل‌، ص‌ 214؛ و در تفسير «الميزان‌» جلد دوّم‌، ص‌ 354 و در تفسير «برهان‌» طبع‌ سنگي‌، ج‌ 1، ص‌ 249، اين‌ روايت‌ را از «تفسير عيّاشي‌» به‌ همين‌ كيفيّتي‌ كه‌ ما تصحيح‌ نموديم‌ روايت‌ كرده‌اند و در تفسير «صافي‌» گويد:
وَ فَضْلُ الْعَرْشِ عَلَي‌ الْكُرْسيِّ كَفَضْلِ تِلْكَ الْفَلاةِ عَلَي‌ تِلْكَ الْحَلْقَةِ؛ رَواهُ العَيّاشي‌ عَن‌ الصّادقِ عليه‌ السّلام‌.
و در تفسير «الميزان‌» گويد: در «تفسير عيّاشي‌» وارد شده‌ است‌... ـ تا آنكه‌ ميگويد:
ثُمَّ قالَ: وَ إنَّ فَضْلَ الْعَرْشِ عَلَي‌ الْكُرْسيِّ كَفَضْلِ الْفَلاةِ عَلَي‌ الْحَلْقَةِ.
و در تفسير «برهان‌» نيز به‌ عين‌ همين‌ عبارت‌ آورده‌ است‌.
[141] «شرح‌ منظومة‌ سبزواري‌» مبحث‌ طبيعيّات‌، مبحث‌ نفس‌، غُرَرٌ في‌ الْحَوا´سِّ الباطِنيَّة‌، از ص‌ 286 تا ص‌ 288؛ كاملاً اين‌ موضوع‌ را بيان‌ كرده‌ است‌.
[142] «ديوان‌ منسوب‌ به‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌» طبع‌ سنگي‌، قافية‌ «راء»
[143] «مصباحُ المُتهجِّد» طبع‌ سنگي‌، أعمال‌ نيمة‌ شعبان‌، ص‌ 585
[144] «إقبال‌» طبع‌ سنگي‌، اعمال‌ نيمة‌ شعبان‌، ص‌ 702 و 703
[145] اقرب‌ اين‌ است‌ كه‌: إلاّ لِمُشْرِكٍ بوده‌ باشد.
[146] «مصباح‌ المتهجِّد» طبع‌ سنگي‌، ص‌ 583 و 584؛ و «زاد المعاد» با خطّ تبريزي‌، ص‌ 27 و 28، به‌ نقل‌ از صدوق‌
[147] «المراقبات‌» ص‌ 85
[148] نسخه‌اي‌ از اين‌ مراسله‌ در نزد حقير موجود است‌.
[149] در تفسير، ابن‌ العَلاء مسطور است‌ ولي‌ در «كافي‌» و «أمالي‌» شيخ‌، عبدالاعلي‌ ذكر شده‌ است‌.
[150] «تفسير عليّ بن‌ إبراهيم‌» سورة‌ إبراهيم‌، ص‌ 346، طبع‌ سنگي‌ (سنة‌ 1313 )
[151] «تفسير عيّاشي‌» سورة‌ إبراهيم‌، جلد دوّم‌، ص‌ 227
[152] «كافي‌» كتاب‌ الفروع‌، ج‌ 1، كتابُ الجَنآئِز، بابُ أنّ الميّتَ يُمثَّلُ لَه‌ مالُه‌ و وُلْدُه‌ و عَملُه‌ قَبلَ مَوتِه‌، طبع‌ سنگي‌، ص‌ 63؛ و طبع‌ حيدري‌، جلد سوّم‌، ص‌ 231
[153] «أمالي‌» شيخ‌ طوسي‌، طبع‌ مطبعة‌ نعمان‌ـ نجف‌، جلد اوّل‌، ص‌ 357 تا ص‌ 359، و طبع‌ سنگي‌، ص‌ 221 و 222
[154] «بحار الانوار» كتاب‌ العدلِ و المعاد، طبع‌ آخوندي‌، جلد 6، ص‌ 224 تا ص‌ 228