واپسين لحظه هاى حيات ، لحظات حساس و
پرمخاطره براى محتضر است ؛ زيرا كه شاهد صحنه هـايى بى سابقه در تاريخ زندگى خود
است . از جمله صحنه هايى كه براى محتضر پيش مى آيـد ايـن اسـت كـه در حـالى كـه
محتضر خود را در ميان جمع خانواده مى بيند اما احساس تنهايى و بـيـگـانـگـى كـرده و
دچـار وحشت و اضطراب است ، زيرا ارتباطش با خانواده قطع مى شود؛ در حـالى كـه با
چشم مى بيند و با گوش مى شنود، اما ياراى سخن گفتن ندارد، چون زبان از كار مـى
افـتد، از اين رو، نه او قادر است احوال خود را بگويد و نه اطرافيانش مى توانند از
وضع او آگـاه شـونـد. او هـمـچـون شـمـع مـى سـوزد و رو بـه خاموشى مى رود و آنها
تنها نظاره گر صحنه اند.
در اين هنگام انسان به خود مى آيد و به ياد گذشته اش مى افتد، و در اين انديشه فرو
مى رود كـه عـمـر خـويـش را در چـه راهى تباه كرد؟ دوران زندگى خود را در چه راهى
گذراند؟ به ياد ثـروتهايى مى افتد كه بدون توجه به حلال و حرام بودنش جمع آورى كرد؛
و از اين كه عمر عزيز خويش را هدر داده و از آن استفاده صحيح نكرده است انگشت حسرت
به دهان مى گيرد، و دست خـود را از پـشـيـمـانـى مـى گـزد؛ و از ايـن افـسـوس مـى
خـورد كـه چـرا بـه هـنـگـام مـرگ ايـن مسايل براى او روشن شده و تا آن زمان از او
مخفى مانده بود!(36)
مشاهده پيامبر و ائمه (ع )
از جـمـله صـحنه هايى كه محتضر مشاهده مى كند حضور پيامبر(ص ) و امامان معصوم (ع )
نزد خود است .
علامه محمد باقر مجلسى در اين زمينه مى فرمايد:
((بايد اقرار نمود به آنچه در اخبار صحيحه و معتبره وارد شده است از سكرات موت و
شدايد آن و كيفيات آن و حاضر شدن رسول خدا (ص ) و ائمه هدى (ع ) در وقت قبض روح هر
شخصى از مؤ مـنـان از بـراى بـشـارت دادن و آسان كردن مرگ بر ايشان ، و كافران و
منافقان و مخالفان را بـراى زيـادتـى شـدت و صـعـوبـت مـرگ بـر ايـشـان ....
احـاديـث در ايـن بـاب مـتـواتـر اسـت ....))(37)
هـمـان طـور كـه علامه مجلسى فرموده ، روايات در اين باب بسيار است تا جايى كه
ايشان به تـواتـر آنـها حكم كرده است .(38)
از جمله آن روايات ، شعر امير مؤ منان (ع ) خطاب به حـارث هـمـدانـى اسـت ، كـه بـه
گـواهـى عـلامـه مـجـلسـى ، نقل خود اين شعر هم نزديك به تواتر است . امام على (ع )
در اين شعر فرمود:
يا حارِ هَمْدانٍ مَنْ يَمُتْ يَرَنى
مِنْ مُؤْمِنٍ اَوْ مُنافِقٍ قُبُلاً(39)
اى حارث همدانى هر كس از مؤ من يا منافق كه بميرد مرا در پيش روى خويش مى بيند.
مشاهده فرشته مرگ و برخى فرشتگان ديگر
يكى از رخدادهاى هنگامه مرگ ، ديدن ملك الموت و برخى فرشتگان همراه اوست . قرآن
كريم در آيـات بسيارى بر حضور ملك الموت نزد محتضر و قبض روح او تصريح كرده است .
از جمله مى فرمايد:
((قُلْ يَتَوَفّيكُمْ مَلَكُالْمَوْتِ الَّذى وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ اِلى رَبِّكُمْ
تُرْجَعُونَ))(40)
بـگـو: فرشته مرگ كه بر شما ماءمور شده ، (روح ) شما را مى گيرد، سپس شما را به سوى
پروردگارتان باز مى گردانند.
در مـنـابـع روايى ما روايات زيادى وارد شده كه در آنها از مشاهده فرشته يا فرشتگان
قابض ارواح تـوسط محتضر و گفتگوى ميان آنها خبر داده است .(41)
از جمله آنها امام سجّاد(ع ) از پيامبر اسلام (ص ) روايت كرده كه فرمود:
((هـنـگامى كه فرشته مرگ نزد يكى از منكران و كافران براى قبض روحشان حاضر مى شود و
بـا قـبـيـحترين چهره و رخسار ظاهر مى شود، به او مى گويد: بشارت باد بر تو لعنت و
غضب الهـى ، بـه خـاطر انكار خدا و پيامبر (ص ) و امامت على (ع ) وصىّ او . سپس مى
گويد سرت را بـلنـد كـن و نـگـاه كـن ، پس سرش را بلند مى كند و پيامبر و ائمه (ع )
را زير عرش مى بيند، سپس بهشت را مى بيند كه درهايش باز است و ... به او مى گويد:
اگر به خدا و پيامبر و ائمه (ع ) ايمان داشتى ، جايت بهشت بود ....))(42)
) در روايـات ديـگـرى نـيـز كه از معصومين (ع ) راجع به مؤ منان وارد شده ، در آنها
از مشاهده مـحـتـضـر، فرشته مرگ و برخى فرشتگان ديگر را آنهم با چهره اى زيبا و
نشاط آور خبر داده است .(43)
تجسم شيطان
از صـحـنـه هـايـى كـه مـحـتـضـر مـشـاهـده مـى كـنـد تـجـسـم و تـمـثـل شـيـطـان و
اعـوان اوسـت . شـيطان كه طبق صريح آيات قرآن سوگند مؤ كد ياد كرده كه انسان را در
هر فرصت مناسب و ممكنى كه پيش آيد گمراه ساخته ، و از مسير هدايت و خداپرستى دور
كـنـد.(44)
در ايـن ميان ، روشن است كه از آخرين فرصت مناسب ، يعنى هنگام احتضار نـيـز بـه طور
مسلم نخواهد گذشت . بلكه تمام تلاش و كوشش ممكن را بكار خواهد گرفت ، تا هـر طـورى
كـه شـده بـه اهـداف پـليـد و شـوم خـود نـسـبـت بـه انـسـان جـامـه عمل پوشانيده ،
و در اين حالت بحرانى محتضر را فريب داده ، بى ايمان بميراند.
روايات زيادى در زمينه تجسم و تمثل شيطان در هنگام مرگ وارد شده است ، كه در اينجا
به ذكر چند نمونه بسنده مى كنيم .(45)
امام جعفر صادق (ع ) مى فرمايد:
((ما مِنْ اَحَدٍ يَحْضُرُهُ الْمَوْتُ اِلاّ وَكَّلَ بِهِ اِبْليسُ مِنْ
شَياطينِهِ مَنْ يَاءْمُرُهُ بِالْكُفْرِ وَ
يُشَكِّكُهُ فى دينِهِ))(46)
هـيـچ كـسـى به حال احتضار نمى افتد مگر اين كه ابليس شيطانى از شياطينش را ماءمور
مى كند تا محتضر را به كفر وادارد و در ايمان و اعتقاد دينى او شك و ترديد ايجاد
كند.
باز آن حضرت فرمود:
((اِنَّ الشَّيـْطانَ لَيَاءْتِى الرَّجُلَ مِنْ اَوْلِيائِنا عِنْدَ مَوْتِهِ،
يَاءْتيهِ عَنْ يَمينِهِ وَ عَنْ يَسارِهِ لِيَصُدَّهُ عَمّا هُوَ عَلَيْهِ
فَيَاْبَى اللهُ لَهُ ذلِكَ))(47)
شـيـطـان هـنگام مرگِ مردى از دوستان (و شيعيان ) ما حاضر مى شود، و از طرف راست و
چپش وارد مـى گـردد تـا مـيـان او و اعـتقاداتش جدايى بيندازد، ولى خدا براى او آن
(جدايى او از دينش ) را نمى پسندد (و شياطين را از كارشان باز مى دارد).
ديدن جايگاه خود
از رخـدادهـاى مـهـم ديـگـرى كـه در لحـظه مرگ براى انسان محتضر پيش مى آيد اين است
كه همه افـراد انـسـانـى طـبـق روايـات بـيـشـمـارى كـه از مـعـصـومـيـن (ع ) نقل
شده است جايگاه خود را در بهشت يا جهنم قبل از مردن مى بينند.
علامه مجلسى به نقل از تفسير عياشى روايت كرده كه امام باقر (ع ) فرمود:
((هـر يـك از شـمـا (مـؤ مـنـان ) آن هـنـگـام كـه جانش به اينجا (حنجره ) رسيد
فرشته مرگ بر او نازل مى شود و مى گويد: اما آنچه به آن اميد داشتى به تو عطا شده
است ، و آنچه از آن واهمه داشتى از آن ايمن شدى ؛ و درى تا جايگاه بهشت برايش گشوده
مى شود و به او گفته مى شود به جايگاهت در بهشت نظاره كن ....))(48)
در حديث ديگرى پيامبر اكرم (ص ) مى فرمايد:
((آنـان كـه مـنـكـر نـبـوت و امـامت هستند ملك الموت با چهره اى ترسناك جانشان را
مى گيرد و در حال گرفتن جان به او مى گويد سرت را بالا كن و بنگر، چون نگاه مى كند
پيامبر و على (ع ) و سـاير ائمه (ع ) را مى بيند كه در عرش بر كرسيها نشسته اند. پس
از آن بهشت را و قصرها و زيـبـايـيـهـاى آن را مـى بـيـنـد. سـپـس دوزخ را نـشـانـش
مـى دهـد بـا عـقربها و مارها و عذابهاى گـونـاگـون آن ، و مـى گـويـد ايـنـجـا
جـايـگـاه تـسـت ؛ پس در نهايت اندوه و پشيمانى جان مى دهد.))(49)
عوامل بد فرجامى
از جمله مسايل مهمى كه انسان مؤ من بايد پيوسته نگران آن باشد بد عاقبتى و سرانجام
شوم و ناپسند است . زيرا هيچكس يقين ندارد كه عاقبت به خيرى و خوشبختى او حتمى
باشد؛ چه اين كه رسول خدا (ص ) فرمود:
((لا يَزالُ الْمُؤْمِنُ خائِفاً مِنْ سُوءِ الْعاقِبَةِ، لا يَتَيَقَّنُ
الْوُصُولَ اِلى رِضْوانِ اللهِ حَتّى يَكُونَ وَقْتَ نَزْعِ روُحِهِ وَ ظُهُورِ
مَلَكِ الْمَوْتِ لَهُ))(50)
پـيـوسـتـه مـؤ مـن از بـدى عـاقـبـت تـرسـان اسـت ، تا هنگام جدا شدن روح از بدن و
آشكار شدن فرشته مرگ نزدش از رسيدن به خشنودى خدا يقين ندارد.
عـلت ايـن نـگـرانـى روشـن اسـت ، زيـرا گـرچـه خـوشـبـختى و بدبختى هركس در گرو
اعتقاد و اعـمـال اوسـت ، ولى از آنـجـايـى كه هيچ كس از دسيسه هاى شيطان ، و نيز
از ابتلا به زشتى و انـحـراف از مـسير درست در امان نيست ، اين موجب مى شود كه
انسان در اوج تقوا و بندگى هم كه بـاشـد بـاز از آيـنـده خـويـش مطمئن نباشد. كسانى
بوده و هستند كه عمرى نماز خواندند و روزه گـرفـتـنـد و كـارهـاى نـيـك انـجـام
دادنـد ولى سـرانـجـام بـى ايـمـان مـردنـد. نـمـونـه كامل عاقبت به شرى ((بلعم
باعورا)) مى باشد، در حالى كه به مقام و منزلت بالايى از تقوا و ايـمـان و نـيـز
مـقام ((مستجاب الدعوه )) رسيده بود، ليكن در اثر وسوسه هاى نفس و شيطان و وعده هاى
واهى طاغوت زمان از حضرت موسى (ع ) روى بگردانيد و هلاك گرديد!(51)
در اينجا به برخى از زشتيهاى اخلاقى كه در بد عاقبتى نقش بسزايى دارند اشاره مى
كنيم .
1 ـ كـبـر و غـرور ـ از مـسـايـل فـوق العـاده حساسى كه در ماجراى ((ابليس )) و
رانده شدن او از درگـاه خدا جلب توجه مى كند تاءثير عامل خودخواهى و غرور در سقوط و
بدبختى انسان است ، بـه طـورى كـه مـى تـوان گـفـت : مـهـمـتـريـن و
خـطـرنـاكـتـريـن عـامل انحراف و بدعاقبتى همين عامل تكبر و خودخواهى است . سرّش
اين است كه خودخواهى و غرور به انسان اجازه نمى دهد چهره حقيقت را آنچنان كه هست
ببيند، و انسان را به ادامه خطا و اشتباه وا مـى دارد و بـه هـنـگـام وجـود عـوامـل
بـيدار كننده همه را خنثى مى كند. درباره اين كه چگونه كبر عامل بدبختى مى شود.
حضرت على (ع ) مى فرمايد:
((پـس از آنـچـه خـداونـد در مـورد ابـليـس انـجـام داده عـبـرت بـگـيـريـد، زيـرا
اعـمـال طـولانـى و كـوشـشـهاى فراوان او را (بر اثر تكبر) از بين برد، او خداوند
را ششهزار سال عبادت كرد كه معلوم نيست از سالهاى دنياست يا از سالهاى آخرت ؛ اما
با ساعتى تكبر همه را نـابـود سـاخـت ! پس چگونه ممكن است كسى بعد از ابليس همان
معصيت را انجام دهد ولى سالم بـمـانـد، نـه ، هـرگـز چـنـيـن نـخـواهـد بـود؛
خـداونـد هـيـچـگـاه انـسـانـى را بـخـاطـر عـمـلى داخـل بـهـشـت نـمـى كـنـد كـه
در اثر همان كار فرشته اى را از آن بيرون كرده باشد؛ فرمان او درباره اهل آسمان و
زمين يكى است ؛ و بين خدا و احدى از مخلوقاتش دوستى خاصى برقرار نيست ، تا به خاطر
آن مرزهايى را كه بر همه جهانيان تحريم كرده است مباح سازد. ))(52)
2 ـ عـنـاد و لجـاجـت در بـرابـر حـق ـ عـنـاد و لجـاجـت كـه زايـيـده خودخواهى و
غرور آدمى است ، از عـوامـل مـهـم سقوط انسان و دور ماندن از سعادت و رستگارى ، و
نيز سد راه تابش نور ايمان و مـعـرفـت در دل انـسـان است . عناد و لجاجت ،
فرصتهاى مناسب را براى گرايش به حق و هدايت از انسان مى گيرد و انسان را از توبه
كردن و جبران گذشته باز مى دارد.
بـا دقـت در آياتى كه علت انكار امتها را در برابر پيامبران بازگو مى كند اين حقيقت
بخوبى روشـن مى شود كه يكى از علل عمده انكار آنان با اين كه حق و حقيقت بر ايشان
آشكار بود، همين لجاجت و عناد بوده است .
قرآن كريم درباره گروهى از كفار لجوج مى فرمايد:
((وَ جَحَدوُا بِها وَاسْتَيْقَنَتْها اَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوّاً))(53)
آنها در حالى كه در دل به حقانيت آيات خدا يقين داشتند از روى ظلم و برترى طلبى آن
را
انكار مى كردند.
در بـرخـى منابع تفسيرى آمده شبى از شبها ابوجهل به همراهى وليد بن مغيره به طواف
خانه كـعـبـه پـرداخـتـنـد. در هـنـگـام طـواف دربـاره پـيـامـبـر اسـلام صـحـبـت
بـمـيـان آوردنـد. ابوجهل گفت : به خداسوگند كه من مى دانم او راست مى گويد!
وليدگفت : پس چرابه اوايمان نـمى آورى ؟ ابوجهل گفت : مى خواهى دختران قريش بنشينند
و بگويند از ترس شكست ، تسليم بـرادرزاده ابـوطـالب شـدم ؟ سـوگـنـد به بتهاى ((لات
)) و ((عُزّى )) كه هرگز از او پيروى نخواهم كرد!(54)
3 ـ هـواپـرسـتـى ـ هـواپـرسـتى از مهمترين عواملى است كه وسيله هدايت را كه درك
صحيح حقايق باشد از انسان مى گيرد، بر چشم و گوش و عقل آدمى پرده مى افكند. عواقب
هواپرستى آن قدر شوم و دردناك است كه گاه يك لحظه هواپرستى و هوسرانى يك عمر
پشيمانى ببار مى آورد، و گـاه يـك لحـظـه هـواپـرسـتـى مـحـصـول تـمـام عـمـر
انـسـان و اعـمـال نيك او را بر باد داده و سرانجامش را به گمراهى و رسوايى مى
كشاند. قرآن كريم مى فرمايد:
((اَفـَرَاَيـْتَ مـَنِ اتَّخـَذَ اِلهـَهُ هَواهُ وَ اَضَلَّهُ اللهُ عَلى عِلْمٍ
وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً))(55)
آيا ديدى كسى را كه معبود خود را هواى نفس خويش قرار داده ؟ و خداوند او را با
آگاهى (بر اين كـه شـايـسـتـه هـدايـت نيست ) گمراه ساخته ، و بر گوش و قلبش مهر
زده و بر چشمش پرده اى افكنده است ؟
در حديث معروف پيامبر (ص ) آمده است :
((خـطـرنـاكـتـريـن چـيـزى كه بر امتم از آن مى ترسم هواپرستى و آرزوهاى دراز است ،
چرا كه هـواپـرسـتـى انـسـان را از حـق بـاز مى دارد، و آرزوهاى دراز آخرت را به
فراموشى مى سپارد. ))(56)
بـرزخ
انـسـان پـس از مرگ وارد عالم ديگرى مى شود كه در
قرآن كريم با واژه برزخ ، و در روايات گاهى به همين نام و گاهى به نام ((عالم قبر))
از آن ياد شده است .
برزخ در لغت ، فاصله ميان دو چيز را گويند.(57)
چـون عـالم بـرزخ فـاصـله مـيـان دنـيـا و آخـرت اسـت و ايـن دو را بـهـم وصل مى
كند از اين رو، آن را برزخ مى نامند.
تـوضـيح آن كه انسان پس از مرگ بلافاصله وارد عالم قيامت نمى شود بلكه يك عالم خاصى
(برزخ ) را طى مى كند تا هنگامى كه قيامت برپا شود، و پس از آن وارد عالم قيامت مى
شود. در كـتـب تفسير و روايت ، و نيز آثار انديشمندان اسلامى به طور گسترده درباره
برزخ بحث شده است .
شهيد مطهرى درباره عالم برزخ مى گويد:
((مـطـابـق آنـچـه از نـصـوص قـرآن كـريـم و اخـبـار و روايـات مـتـواتـر و غـيـر
قـابـل انكارى كه از رسول اكرم (ص ) و ائمه اطهار(ع ) رسيده است استفاده مى شود كه
هيچ كس بـلافـاصـله پـس از مـرگ وارد عـالم قـيـامت كبرى نمى شود، ... هيچ كس در
فاصله مرگ و قيامت كـبـرى در خـامـوشـى و بـى حـسـى فـرونـمـى رود؛يـعـنـى چـنـيـن
نيست كه انسان پس از مردن در حال شبيه به بيهوشى فرو رود و هيچ چيز را احساس نكند،
نه لذتى داشته باشد و نه المى ، نـه سرورى داشته باشد و نه اندوهى ، بلكه همه چيز
را حس مى كند،از چيزهايى لذت مى برد و از چيزهاى ديگر رنج .))(58)
قرآن و مساءله برزخ
در آيـات مـتـعـددى از قـرآن ، بـرزخ و زنـدگـى برزخى مطرح شده است . يعنى قرآن
علاوه بر اصل مساءله برزخ ، درباره نوعى حيات پس از مرگ و خصوصيات آن مانند ادراك ،
گفت و شنود، احساس رنج و لذت سخن مى گويد. از جمله مى فرمايد:
((حـَتـّى اِذا جاَّءَ اَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونَِ لَعَلّى
اَعْمَلُ صالِحاً فيما تَرَكْتُ كَلاّ اِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ
وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ اِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ))(59)
چون مرگ يكى از آنها در رسد، گويد: پروردگارا! مرا بازگردان ، شايد در مورد آنچه
ترك كرده ام ، عملى شايسته كنم . هرگز! اين سخنى است كه وى گوينده آن است پيش
رويشان حائلى (برزخ ) هست تا روزى كه برانگيخته شوند.
((وَ لا تـَحـْسـَبـَنَّ الَّذيـنَ قـُتـِلوُا فـى سـَبـيـلِ اللهِ اَمـْواتـاً
بـَلْ اَحـْيـاءٌ عـِنـْدَ رَبِّهـِمـْ يُرْزَقُونَ))(60)
كـسـانـى را كه در راه خدا كشته شده اند، مرده نپنداريد، بلكه آنان زندگانند، نزد
پروردگار خويش روزى داده مى شوند.
مقصود آن است كه پس از مرگ ، شهيدان حيات برزخى دارند و در نعمت به سر مى برند.
((قالوُا رَبَّنا اَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ اَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ
فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ اِلى خُروُجٍ مِنْ سَبيلٍ))(61)
گويند پروردگارا ما را دوبار ميراندى و دو بار زنده كردى ، پس ما به گناهان خويش
اعتراف داريم ، آيا راهى به سوى بيرون رفتن از عذاب هست ؟
دو مـرگ و دو زنـدگـى حـاصـل نـمـى شـود مـگـر آنـكـه قائل به حيات برزخى شويم .(62)
(( ... وَ حـاقَ بـِالِ فـِرْعـَوْنَ سـُوءُ الْعـَذابَِ اَلنـّارُ يـُعـْرَضـُونَ
عـَلَيـْها غُدُوّاً وَ عَشِيّاً وَ يَوْمَ تَقُومُ السّاعَةُ اَدْخِلُوا آلَ
فِرْعَوْنَ اَشَدَّ الْعَذابِ))(63)
آن عـذاب سـخـت فـرعـونـيـان را در مـيـان گرفت . آتشى كه ، هر صبح و شام بر آن
عرضه مى شـونـد. و روزى كـه رسـتـاخـيز برپا شود (گفته مى شود) فرعونيان را در
شديدترين عذاب داخل كنيد.
قـرآن دو گـونـه عـذاب بـراى فـرعـونـيان ذكر مى كند. يكى پيش از قيامت كه از آن به
((سوء العـذاب )) تـعـبـير شده است ، روزى كه دو بار بر آتش عرضه مى شوند، بى آنكه
به آن در آيـنـد. دوّم پـس از برپايى قيامت كه به آن ((اَشَدَّ الْعَذابِ)) گفته مى
شود، فرمان مى رسد كه آنها را به آتش اندازيد. عذاب اول مربوط به عالم برزخ است .
يك نمونه تاريخى براى عالم برزخ : در جنگ بدر، برخى از كشتگان كفار را در چاهى
ريختند. پـيـامـبـر (ص ) بـه آنـجـا رفـت و بـه كـشـتگان خطاب كرد: اى كافران !
همسايگان بدى براى رسـول خـدا بـوديـد، او را از خـانـه خـويـش رانديد و از در
دشمنى و جنگ با او در آمديد، من وعده پـروردگـارم را درسـت يـافـتـم . آيـا شـمـا
نـيـز وعده پروردگارتان را بحق يافتيد؟ عمر به رسول خدا گفت : اى رسول خدا، اينان ،
بدنهايى بى جان بيش نيستند، چگونه با آنها سخن مى گوييد؟ رسول خدا (ص ) فرمود: بس
كن اى پسر خطاب ، سوگند به خدا تو شنواتر از آنان نيستى ، چون برخيزم فرشتگان عذاب
با گرزهاى آهنين بر سرشان مى كوبند.(64)
از ايـن مـطلب استفاده مى شود كه انسان پس از مرگ به گونه اى ديگر زنده است ، و در
عالمى كه قرآن از آن به عالم برزخ تعبير مى كند زندگى جديدى را آغاز مى كند.
رخدادهاى عالم برزخ
در روايات بسيارى از پيامبر و ائمه (ع ) مسايل عالم برزخ مورد بحث و بررسى قرار
گرفته اسـت . گـرچـه پرداختن به همه آن مسايل و تبيين آنها در اين درس ميسر نيست ،
ليكن براى داشتن درك درسـتـى از زنـدگـى انـسـان در عـالم بـرزخ پـيـرامـون بـرخـى
مـسـايـل آن ، از جمله بدن برزخى ، مراد از قبر، و اين كه آيا مراد از عالم برزخ و
عالم قبر همين گـودال خـاكـى اسـت كـه بـدن مـيـّت در آن جـاى مـى گـيـرد؟ و نـيـز
دربـاره سـؤ ال و فشار قبر و تجسم اعمال در آن اشاره كوتاهى مى كنيم .
بدن برزخى
ايـن را مـى دانـيـم كـه انـسـان تـركـيـبـى از روح مجرد و بدن خاكى است ، و منشاء
همه ادراكات و افـعـال نـيز روح آدمى است ، و بدن ابزارى مادى براى ادراك و فعاليت
روح مى باشد. چنانچه در آيات قرآن آمده ، روح بعد از مرگ نمى ميرد و به سوى خدا باز
مى گردد.(65)
امـا بـدن بـرزخـى يـا قـالب مـثـالى كـه روح پـس از مـرگ در آن قـرار مـى گـيـرد
از لحـاظ شـكـل و قـيـافه و صورت شبيه بدن دنيايى است ولى وزن و جرم ندارد. مانند
هنگامى كه خواب مـى بـيـنـيـم ؛ هـمـيـن بـدن بـا هـمـه تـوانـايـيـهـا و ادراكـات
آن وجـود دارد امـا جـنـبـه مـادى آن فـعـال نـيـسـت
(66) ؛ تـازه انـسـان گـاهـى در خـواب قـويـتـر از بـيـدارى عـمـل
مـى كـنـد، چـون بـه كـارهـاى بـزرگـى دسـت مـى زنـد كـه در حال بيدارى از او ساخته
نيست ! بنابر آنچه در روايات آمده انسان با بدن برزخى لذات و آلام جسمانى را احساس
مى كند.(67)
مقصود از قبر در روايات چيست ؟
واقـعـيـت ايـن اسـت كـه عالم برزخ و آنچه كه در قبر بر انسان مى گذرد و جزئى از
عالم غيب و مـلكوت اين جهان است ، و اطلاعات و آگاهيهاى ما از آن عالم همان مقدارى
است كه پيشوايان معصوم در اخبار و روايات فرموده اند.
در ايـن راسـتـا، بـه فـرمـوده علامه مجلسى بنا بر آنچه از روايات بر مى آيد، مراد
از قبر در بـيـشـتـر روايـات جايگاه روح انسان در عالم برزخ است .(68)
بنابراين ، عالم قبر در واقـع هـمـان عـالم بـرزخ اسـت . اگـر چـه بـدن شـخـص در
حـفـره و گودال خاكى دفن مى شود.
عـمـرو بـن يـزيـد مـى گـويـد: از امـام جـعـفر صادق (ع ) پرسيدم : برزخ چيست ؟
امام در پاسخ فرمود:
((قبر است از آن هنگام كه مى ميرد تا روز قيامت .))(69)
بـنـابـرايـن روشـن شـد كـه مـراد از قـبـر هـمـيـن گـودال خـاكـى مـحـل دفـن بدن
ميت نيست ، و نيز روشن شد اين كه در روايات سخن از عذاب قبر و فشار قبر به مـيـان
مـى آيـد بـه ايـن مـعـنا نيست كه ديوارهاى قبر از دو طرف بهم نزديك شوند، و بدن
ميت را بـفـشـارنـد، بـلكـه ايـن فـشـار، عذابى است كه در ماوراى اين عالم ماده
دامنگير متوفى مى شود، گـرچـه مـمكن است فشار وارد بر روح موجب فشار بر بدن نيز
گردد. براى همين ممكن است حتى اشخاصى كه در قبر خاكى دفن نشوند فشار قبر داشته
باشند، شبيه كسانى كه شب در بستر آرام خـوابـيـده انـد ولى در اثـر خـواب هولناكى
كه ديده اند فشار سختى بر بدنشان وارد مى شود!
شـخـصـى از امـام صـادق (ع ) پـرسيد آيا كسى كه بر دار آويخته شده عذاب قبر دارد؟
حضرت فرمود:
((خـداى زمـين خداى هوا هم هست ، پس خداوند به هوا امر مى كند تا او را بفشارد
فشارى شديدتر از فشار قبر.))(70)
سؤ ال قبر
از جـمـله رخـدادهاى مهم و حتمى عالم برزخ سؤ ال دو فرشته ((نكير)) و ((منكر)) است
. از گفتار بـزرگـان عـلمـا بـر مـى آيـد كـه سـؤ ال نـكـيـر و مـنـكـر حـقـيـقـت
غـيـر قابل انكار است . شيخ صدوق مى فرمايد:
((اعـتـقـاد مـا در پـرسشهاى در قبر اين است كه آن حق بوده و ناچار به پذيرش و باور
آن هستيم .))(71)
روايات در اين زمينه زياد است ، از جمله آن ، امام جعفر صادق (ع ) فرمود:
((مـَنْ اَنـْكـَرَ ثـَلاثـَةَ اَشـْيـاءَ فـَلَيـْسَ مـِنْ شـيـعـَتـِنـا:
اَلْمـِعـْراجُ، وَالْمـَسـْاءَلَةُ فـِى الْقَبْرِ،وَالشَّفاعَةُ))(72)
هـر كـس سـه چـيـز را انـكـار كـنـد از شـيـعـيـان مـا نـيـسـت : مـعـراج ، سـؤ ال
در قبر و شفاعت .
امـّا دربـاره ايـن كـه از چـه كـسـانـى در عـالم بـرزخ سـؤ ال و پرسش مى شود؟ امام
محمد باقر(ع ) فرمود:
((لا يُسْئَلُ فِى الْقَبْرِ اِلاّ مَنْ مَحَضَ الاْيمانَ مَحْضاً، اَوْ مَحَضَ
الْكُفْرَ مَحْضاً، فَقُلْتُ لَهُ:
فَسائِرُ النّاسِ؟ فَقالَ: يُلْهى عَنْهُمْ))(73)
در قـبـر سـؤ ال نـمـى شـود مـگـر كـسـى كـه ايـمـان (خـود) را خـالص و كـامـل
كـرده ، و يـا كـفر (خود) را خالص و كامل كرده باشد؛ (راوى گويد:) از امام پرسيدم :
پس ساير مردم چى ؟ فرمود: به حال خود رها مى شوند.
بـنـا بـر گـفـتـه عـلامـه مـجلسى در رابطه با اين حديث ، از مستضعفين متوسط ميان
ايمان و كفر خـالص سـؤ ال نـمـى شـود.(74)
امـا شـهـيـد، سـؤ ال قبر ندارد، زيرا به فرموده پيامبر اكرم (ص ) برق شمشيرها بر
بالاى سرش براى امتحان او كـافـى اسـت .(75)
راجـع بـه ايـن كـه از چـه چـيـزهـايـى در قـبـر سـؤ ال مـى شـود؟ آنـچـه از
اخـبـار صـحـيـح و مـسـتـفـيـض بـدسـت مـى آيـد ايـن اسـت كـه از اصـول اعتقادات سؤ
ال و پرسش مى شود.
(76) و از برخى روايات نيز برمى آيد كه از بعضى اعمال مهم فروع دينى
هم سؤ ال مى شود. چنانچه امام جعفرصادق (ع ) مى فرمايد:
((يُسْاءَلُ الْمَيِّتُ فى قَبْرِهِ عَنْ خَمْسٍ: عَنْ صَلاتِهِ وَ زَكاتِهِ، وَ
حَجِّهِ وَ صِيامِهِ، وَ وَلايَتِهِ اِيّانا اَهْلَ الْبَيْتِ ... ))(77)
از ميت در قبرش راجع به پنج چيز سؤ ال مى شود: از نمازش ، و زكاتش ، و حجّش ، و
روزه اش و ولايت ما اهل بيت (ع ) ... .
تجسم اعمال
يـكـى از مـسـايـلى كـه در رابـطـه بـا عـالم بـرزخ (و قـيـامـت ) مـطـرح اسـت
تـجـسـم اعـمـال و اعـتـقـادات آدمـى مـى بـاشـد. در ايـن رابـطـه حـكـما و متكلمان
اسلامى مى گويند كه ميان عـمل و جزا رابطه علىّ و معلولى ، و بلكه بالاتر، رابطه
عينيت و اتحاد وجود دارد؛ يعنى آنچه كـه در آخـرت بـه عـنـوان پـاداش يـا كـيـفـر
بـه نـيـكـوكـاران و بـدكـاران داده مـى شـود تجسم عـمـل آنـهـاسـت ؛ نـعـيـم و
عـذاب آنـجا همين اعمال نيك و بد است ، كه وقتى پرده كنار رود تجسّم و تمثّل پيدا
مى كند؛ تلاوت قرآن صورتى زيبا مى شود و در كنار انسان قرار مى گيرد؛ غيبت و
رنجانيدن مردم به صورت خورش سگان جهنم در مى آيد و ...!(78)
امام جعفر صادق (ع ) مى فرمايد:
((چون مؤ من را در قبر نهند از قبر او درى بسوى بهشت گشوده مى شود و مردى بسيار
زيبا روى از آن خارج مى شود و نزد مؤ من مى آيد. شخص مؤ من به او مى گويد: تو كيستى
كه من زيباتر از تـو را هـرگـز نـديـده ام ؟! جـواب مـى دهـد: مـن انـديـشـه نـيـك
و عمل صالح تو هستم ... و چون كافر را در گور نهند مردى زشت چهره نزد او مى آيد.
كافر از او مى پرسد: تو كيستى كه هرگز زشت تر از تو نديده ام ؟ جواب مى دهد: من
كردار زشت و افكار پليد تو هستم ....))(79)
تحول نظام هستى در آستانه قيامت
آيـات مـتـعـددى كـه در زمـيـنـه مـقـدمـات و عـلائم رسـتـاخـيـز نـازل شـده
هـمـگـى نشان مى دهد كه قيامت به طور ساده و آرام برپا نمى شود، بلكه رستاخيز
جـهـان كـه سرآغاز رستاخيز انسان است فراگير و همه جانبه بوده ، و آنچنان سريع ،
وسيع و عميق مى باشد كه در سراسر كائنات دگرگونى عظيم و ناگهانى را به همراه دارد.
در آن روز كـه طـومـار حـيات اين جهان به اراده و مشيت الهى در هم مى پيچد، خورشيد
تيره و بى فـروغ مـى شـود، و سـتارگان در هم فرو مى ريزند، و كوهها متلاشى مى
گردند، جهان ، جهان ديـگـرى مـى شـود؛ و انـسـانـهـايـى كـه هـزاران سـال در دل
خـاك آرمـيده اند از گورها برمى خيزند، و شتابان براى محاكمه اى عادلانه و دقيق به
سوى دادگاه عدل الهى و صحنه محشر روان مى گردند.
در آن روز پـرده هـا كـنـار مـى رود، و حـقـايـق آشـكـار مـى شـود، ديـده هـاى
انسان بينا شده و همه اعمال نيك و بد خويش را حاضر و آماده مى بيند. قرآن كريم در
آيات بسيارى از ماجراهاى آن روز و تحولات سريع و بنيادين آن حكايت مى كند.
دگرگونى آسمانها
قرآن درباره خلقت آسمانها مى فرمايد:
((مـا هـفـت آسـمان محكم براى شما بنا كرديم .(80)
ما آسمانها را به صورت طبقه طبقه بـر روى هـم آفـريـديـم .(81)
آسـمـانـهـا را بـر افـراشـتـه (و در آنـهـا) تـوازن و تعادل برقرار ساخت .(82)
آسمانهايى كه شكاف ندارند.(83)
آسمانى كه آب رسـانـى انـسانها و زمين را به عهده دارد.(84)
آسمانى كه با ستارگان آرايش داده شده اسـت .(85)
امـّا همين آسمانها هنگام برپايى قيامت ، ويژگيهاى خود را از دست داده ، سست مـى
شـونـد.(86)
بـه جـاى انسجام ، گسسته مى شود.(87)
آن همه زيبايى به صـورت دود درمـى آيـد.(88)
هـمـچـون مـس گـداخـتـه شـود.(89)
شكافها برمى دارد.(90)
جـريـان و حـركـت مـى يـابـد.(91)
هـمـچـون طـومـار، درهـم پـيچيده مى شود.(92)
دگرگونى خورشيد و ماه
خـورشـيـدى كـه پـر نـور و حـرارت بـود.(93)
خـورشيدى كه با نورش مورد سوگند خـداونـد قـرار گـرفـت .(94)
خـورشـيـد و مـاهـى كـه بـا حـسـاب دقـيـق ، بـه كـار مـشـغـولنـد،(95)
نـظـامـشـان مـوقـت اسـت نـه دائم . پـس آن اجل به سرآيد و نظام فرو پاشد و خورشيد
و ماه همچون آسمان و زمين ، دگرگون شوند. آنگاه كـه خـورشـيـد تاريك مى گردد.(96)
ماه نيز (چون تابع خورشيد است ) نور خود را از دست مى دهد.(97)
در نـظـام آفـريـنـش ، حـركـت سـيـّارات طـورى تـنـظيم شده كه به همديگر برخورد نمى
كنند و اصـطـكـاكـى نـدارنـد. بـه عـنـوان نـمـونـه ، خـورشـيـد و مـاه بـه
يـكـديـگـر بـرخـورد نـمـى كنند.(98)
زمانى كه قيامت برپا شود، نظام تكوين به هم خورده ، خورشيد و ماه هر يك از مدار
اصلى خارج و يك جا جمع مى شوند.(99)
دگرگونى ستارگان
هر يك از خورشيد و ماه و ساير ستارگان كه در فلك و مدار مخصوص خود در حركتند، آن
روز از مدار خارج مى شوند و پراكنده مى گردند و به تاريكى مى گرايند.(100)
ستارگان راهـنـمـايـان بـودنـد و در جـاده ها و درياها، وسيله هدايت و راهيابى و
تشخيص قبله و جهت قرار مى گرفتند.(101)
هنگام برپايى قيامت نورشان گرفته مى شود و آثار هدايتشان نابود مى گردد.(102)
دگرگونى كوهها
كوهها، از جا كنده مى شوند.(103)
حركت مى كنند.(104)
و يكباره در هم كوبيده و مـتـلاشـى مـى گـردنـد. و سـپـس آن قـطـعه ها چنان متلاشى
شوند كه همچون گردهاى پراكنده .(105)
و بـه صـورت پـشـم زده شـده درآيـنـد.(106)
آن عـظـمـت و سـنـگـينى و بـزرگـى چـنـان مـى شـود كـه گـويـى كـوهـى نـبـوده اسـت
و بـه صـورت سـراب در مـى آيد.(107)
دگرگونى زمين
زمين همچون گهواره ، حركتى آرام بخش دارد و يكى از نعمتهاى بزرگ خداوند نسبت به
بندگان ، آرامـى آن است .(108)
چون قيامت برپا شود چنان مى لرزد كه خداوند از آن به واقعه بـزرگ يـاد كـرده اسـت .(109)
زمـيـن در آن روز بـشـدّت درهـم كـوبـيـده مـى شـود.(110)
و زمـين با تكانى شديد درهم مى ريزد.(111)
هر چه در خود دارد، هـنـگـام قـيـامـت پـس داده ، آشـكـار مـى سـازد. در آن
هـنـگـام ، زمـين تمام خبرهاى خود را بازگو مى كند.(112)
آن زمان ، خورشيد تابان ، كُوِّرَتْ
كوههاى سخت و سنگين ، سُيِّرَت
آبها در كام دريا، سُجِّرَتْ
آتش دوزخ بشدّت سُعِّرَتْ
پس در آن هنگام جنّت ، اُزْلِفَتْ
خود بداند هر كسى ما اُحْضِرَتْ(113)
زلزله عظيم
((يـا اَيُّهَا النّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ اِنَّ زَلْزَلَةَ السّاعَةِ شَيْئٌ
عَظيمٌَ يَوْمَ تَرَوْنَها تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمّا اَرْضَعَتْ وَ تَضَعُ
كُلُّ ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَها وَ تَرىَ النّاسَ سُكارى وَ ما هُمْ بِسُكارى وَلكِنَّ
عَذابَ اللهِ شَديدٌ))(114)
مـردم ! از پروردگارتان بترسيد، همانا زلزله رستاخير واقعه عظيمى است ، آن روز كه
ببينيد هـر مـادر شـيـردهـى كـودك خود را فراموش مى كند و هر زن باردارى جنين خود
را بگذارد و گمان كنى كه مردم ، مست هستند و حال آنكه مست نيستند، ليكن كيفر الهى
سخت و شديد است .
از ايـن آيه ، به دست مى آيد كه زلزله ، پيش از رستاخيز و در آستانه قيامت واقع مى
شود؛ نه روز رستاخيز، چون در آن روز نه زن باردار وجود دارد نه زن شيرده .(115)
كيفيت معاد
دلايـل عـقـلى و نـقلى بروشنى ثابت كرد كه مرگ انسان ، پايان زندگى او نيست
، بلكه مجدداً روزى زنـده خـواهـد شـد، كه از آن زندگى در اصطلاح دانشمندان علم
كلام به ((معاد)) تعبير مى شـود. اكـنـون بايد ديد كه كيفيت زندگى مجدد چگونه است ؟
آيا جسمانى است يا روحانى ، و يا تركيبى از اين دو، و يا غير آن ، چنانكه برخى چنين
پنداشته اند؟
اقوال مشهور در اين زمينه عبارت است از:
معاد جسمانى
گـروهـى از مـتكلمان و فقها و اصحاب حديث شيوه معاد را تنها جسمانى دانسته و به
وجود روحى جـز جـسـم و مـكـانيسم بدن به چيز ديگرى معتقد نيستند، و در حقيقت روح در
نظر آنان جسم لطيفى اسـت كـه در بـدن سـريـان دارد، و بـسـان آتـش در ذغـال ، آب در
گل و روغن در زيتون است !(116)
معاد روحانى
گـروهـى از فـلاسـفـه ، بـويژه پيروان مكتب مشّاء، تنها به معاد روحانى معتقد مى
باشند؛ و مى گـويـنـد پس از مرگ و فنا شدن بدن خاكى ، علاقه روح نسبت به بدن قطع مى
شود، ولى از آنجا كه روح ، موجود پيراسته از ماده و مستقل است فنا و نيستى در آن
راه ندارد. از اين رو، پس از قطع علاقه و پيوستگى از بدن باقى و جاويد خواهد ماند.(117)
معاد روحانى و جسمانى