آثار اعتقاد
به معاد
قـرآن كـريـم ، نـويـد دهنده زندگى جاويد و حيات ابدى
است و پياده شدن عدالت حقيقى در روز رستاخير را، به مؤ منان مژده مى دهد. از مجموع
آيات آيه قرآن ، در حدود 1400 آيه ، به معاد و خـصـوصـيـات آن اشـاره شده است ، كه
اين خود بيانگر اهميت آن است . اينك به بخشى از آثار و نتايج عقيده به معاد در
جامعه و زندگى انسان ، و از زبان قرآن كريم اشاره مى كنيم :
1 ـ سلامت داد و ستد
يكى از كاستيها در داد و ستد كم فروشى است ، كه در اثر حرص بر ثروت اندوزى و مراعات
نكردن حقوق ديگران پديد مى آيد. انسانى كه معتقد به قيامت باشد و كيفر و پاداش آن
را باور داشته باشد كم فروشى نخواهد كرد. قرآن كريم در سوره مطففين بيانى دارد كه
نشان مى دهد اگر كم فروشان معتقد به قيامت و حساب آن بودند كم فروشى نمى كردند:
((اَلا يَظُنُّ اُولئِكَ اَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ لِيَوْمٍ عَظيم ))(1)
آيا آنها گمان نمى كنند كه براى روزى بزرگ برانگيخته خواهند شد؟
بـنابراين ، اعتقاد به معاد جلو كم فروشى و هر كار غير مشروع ديگر در داد و ستد
ميان مردم را از بين مى برد و روابط سالم را بر بازرگانى حاكم مى كند.
2 ـ بالا بردن روحيه رزمى و دلاورى
يـكـى از آثـار ارزنده عقيده و ايمان به روز واپسين ، اين است كه در بالا بردن
روحيه نظامى و سـلحـشورى تاءثير بسزايى دارد. چون روحيه نظامى جدا از امكانات
فيزيكى و مادى ، بستگى كـامـل بـه نـوع بـينش و جهان بينى فرد رزمنده دارد. رزمنده
اى كه كشته شدن در راه خدا را مايه سـعـادت ابـدى و ورود بـه بـهـشـت و هـمـسـايـه
شـدن بـا رسول خدا (ص ) و اوليا و اوصياى خاص او مى داند، با كسى كه مرگ را جز
نابودى و پوچى نمى داند قابل مقايسه نيست .
خداوند در قرآن كريم در اين رابطه مى فرمايد:
مـُؤْمـِنـيـنَ اَنـْفُسَهُمْ وَ اَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ
يُقاتِلوُنَ فى سَبيلِ اللهِ فَيَقْتُلوُنَ وَ يُقْتَلوُنَ وَعـْداً عـَلَيـْهِ
حـَقـّاً فـِى التَّوْراةِ وَ الاِْنـْجـيـلِ وَالْقـُرْآنِ وَ مـَنْ اَوْفى
بِعَهْدِهِ مِنَ اللهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذى بايَعْتُمْ بِهِ وَ
ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ العَظيمُ))(2)
خـداونـد از مـؤ مـنان ، جانها و اموالشان را خريدارى كرده ، كه (در برابرش ) بهشت
براى آنان بـاشـد؛ (بـه ا يـن گـونـه كه ) در راه خدا پيكار مى كنند، مى كشند و
كشته مى شوند؛ اين وعده حـقـى اسـت بـر او، كـه در تـورات و انـجـيـل و قـرآن ذكـر
فرموده ؛ و چه كسى از خدا به عهدش وفادارتر است ؟! اكنون بشارت باد بر شما، به داد
و ستدى كه با خدا كرده ايد؛ و اين است آن رستگارى بزرگ !
چه تعبيرى از اين زيباتر كه خداوند در اين آيه از جهاد و شهادت به داد و ستد با
خويشتن ياد كـرده ، و كـالاى مـورد مـعـامله را جان و مال مؤ من مجاهد، و شهادت و
جانبازيش در راه خدا دانسته ؛ و پاداش اين جهاد و جانبازى را بهشت برين و رستگارى
بزرگ جاودانى معرفى كرده است !
قـرآن كـريـم دربـاره لشـكـريـان ((طـالوت ))، فـرمـانـرواى بـنـى اسـرائيـل ، آن
گـاه كـه با لشكر نيرومند ((جالوت )) مواجه شدند ، و از زيادى عده و تجهيزات آنان
به هراس افتاده بودند، چينن فرمود:
((... فـَلَمـّا جـاوَزَهُ هـُوَ وَالَّذيـنَ امـَنـُوا مـَعـَهُ قـالوُا لا طاقَةَ
لَنَا الْيَوْمَ بِجالوُتَ وَ جُنُودِهِ قالَ الَّذينَ يـَظـُنُّونَ اَنَّهـُمْ
مـُلاقـُوا اللهِ كـَمْ مـِنْ فـِئَةٍ قـَليـلَةٍ غـَلَبـَتْ فـِئَةً كـَثـيـرَةً
بـِاِذْنِ اللهِ وَاللّهُ مـَعـَ الصّابِرينَ))(3)
هـنـگـامـى كـه او (طـالوت ) و افرادى كه با او ايمان آورده بودند (از بوته آزمايش
سالم بدر آمدند) از آن نهر گذشتند، (از كمى نفرات خود ناراحت شدند و عده اى ) گفتند
امروز ما توانايى مـقـابـله بـا جـالوت و سپاهيان او را نداريم ، اما آنان كه مى
دانستند خدا را ملاقات خواهند كرد (و بـه روز رسـتـاخـيـز ايـمـان داشـتند) گفتند:
چه بسيار گروه كوچكى كه به اذن خدا بر گروه بسيارى پيروز شدند؛ و خداوند، با صابران
است .
مـاجـرا از ايـن قـرار بـود كه بنى اسرائيل بر اثر كفران نعمت و قانون شكنى و بهانه
جويى پس از رهايى از يوغ استعمار فرعونى ، دچار زبونى و ذلت شده ، و توسط جالوت ،
پادشاه جبار فلسطين مورد آزار و اذيت بيشمار قرار گرفته بودند و از خانه و كاشانه
خويش بيرون رانـده شـده بـودنـد؛ بـر اثـر استغاثه و زارى به درگاه خدا، پروردگار
جهان پيامبرى بنام ((اشـمـوئيل )) را بر آنان مبعوث ساخت ؛ و آن حضرت به فرمان
خداوند فرمانده لايق و شجاعى بـنـام ((طـالوت )) را بـراى جـنـگ بـا جـالوت بـر
ايـشـان گـمـارد . ليـكـن بـاز مثل هميشه كارشكنى كردند، و جز اندكى ، اكثر از جنگ
با دشمن سرباز زدند. اما همين عده اندك در مـيانشان افراد بسيار قويدل و مؤ من
راستين و شجاعى بودند، كه از جمله آنان نوجوانى مؤ من و شـجـاع بـنـام ((داود))
بـود كـه بـعـدهـا بـه پيامبرى رسيد. اين عده اندك همديگر را به پاداش بـزرگ
مـعـنـوى ايـن جـهـاد مـقـدس و ارج و منزلت شهيد در پيشگاه خدا در روز قيامت نويد
داده ، و تـهـيـيـج مـى كـردنـد، و در نـتـيـجه در اثر ايمان به خدا و روز رستاخيز
بر سپاه عظيم جالوت پيروز گشتند!(4)
روايـت اسـت روزى پـيـامـبـر (ص ) درباره ترغيب مسلمانان به جهاد سخن مى گفتند، و
رزمندگان اسـلام را دربـرابـر جهاد و شهادت نويد بهشت مى دادند. يكى از مسلمانان
بنام عمربن حُمام خرما مـى خورد ، با شنيدن سخنان آن حضرت گفت : به به ! ميان من و
بهشت فاصله اى نيست مگر اين كـه بـدسـت آنـها (دشمنان ) كشته شوم . آن گاه خرماها
را پرت كرده ، به نبرد پرداخت تا به شهادت رسيد!
(5)
بـرخـى مـفـسـران نـوشـتـه انـد: آيـه ايـثـار(6)
دربـاره هـفـت رزمـنـده شـهـيـدى نـازل شـد كـه در جنگ احد به شدت مجروح و تشنه شده
بودند. هنگامى كه كسى آبى به مقدار نـوشـيـدن يـك نـفـر آورد، سـراغ هـر كـدام رفـت
ديـگـرى را تشنه تر از خود، و سزاوارتر بر نوشيدن آب معرفى كرد. سرانجام هيچكدام آب
ننوشيدند، و لب تشنه شهيد شدند!
(7) روشـن اسـت تا اين حد از خود گذشتگى و ايثارگرى جز در سايه
ايمان به خدا و روز جزا ممكن نيست .
3 ـ تعديل غرايز
تـداوم يـك زنـدگـى سـالم و طـبـيـعـى بـراى انـسـان ، در گـرو بـهـره بـردارى
مـتـعـادل از غـرايـز و دورى از هـر نـوع افراط و تفريط در اين زمينه است . اما
انسان در بخش يا بـخـشـهايى از دوران عمر در معرض طغيان غرايز و لجام گسيختگى آن
قرار دارد، و چه بسا كه دچار لغزشها و مبتلا به آلودگيها و پليديهاى اخلاقى شود.
ياد معاد و حسابرسى آن و نيز باور داشتن كيفر و پاداش سراى باقى ، غريزه سركش
انسانى را مهار كرده ، و انسان را از افتادن در پرتگاه گمراهى و ورطه زشتيها باز مى
دارد. براستى اگـر كسى در اين انديشه كند كه از پس اين جهان ، دنياى ديگرى است ، و
انسان بار ديگر به صـحـنـه زنـدگـى بـر مـى گـردد؛ و بـايـد پـاسـخـگـوى هـمـه
اعمال و رفتار و كردار ريز و درشت و آشكار و نهان خويش در تمام مدت عمر باشد، و
سرنوشت نـهـايـى و سـرانجام نيك و بد انسانى بر مبناى همين كردار و رفتار دنيايى
رقم مى خورد ، به طـور حـتـم در او دگـرگـونـى عـمـيـق روحـى و اخـلاقـى ايـجـاد
شـده ، و مـوجـب تعديل غرايز و مهار نفس سركش مى گردد.
رسول گرامى اسلام (ص ) مى فرمايد:
((اُذْكـُروُا هـادِمَ اللَّذّاتِ، فـَقـيـلَ: وَ مـا هـُوَ يـا رَسـُولَ اللهِ؟
فَقالَ: اَلْمَوْتُ ... وَالْمَوْتُ اَوَّلُ مَنْزِلٍ مِنْ مَنازِلِ الاَّْخِرَةِ،
وَ ا خِرُ مَنْزِلٍ مِنْ مَن ازِلِ الدُّنْي ا))(8)
از بـيـن بـرنـده لذتـهـا را يـاد كـنـيـد، سـؤ ال شـد: آن چـيـسـت ؟ فـرمـود: مـرگ
... و مرگ اولين منزل از منازل سراى آخرت ، و آخرين مرحله از مراحل (زندگى ) دنياست
.
امام جعفر صادق (ع ) مى فرمايد:
((ذِكْرُ الْمَوْتِ يُميتُ الشَّهَواتِ فِى النَّفْسِ ... وَ يُكْسِرُ اَعْلامَ
الْهَوى ))(9)
ياد مرگ شهوات نفسانى را مى ميراند ... و مظاهر هوا و هوس (و قدرت جولانش )را مى
شكند.
زيـرا يـاد مـرگ ، يـاد مـعـاد و مـحـاكـمـه و پـاداش و كـيـفـر در آن را هـمـراه
دارد و از ايـن رو عامل مهم كنترل غرايز و هواها در انسان مؤ من است .
4 ـ ضمانت اجرايى قوانين
اصـطـكـاك و بـرخـورد مـنـافـع افـراد در جامعه ، لازمه زندگى اجتماعى است . جامعه
از افرادى نيرومند، ناتوان ، مستعد و عقب مانده و ... تشكيل يافته است ، افراد
نيرومند و مستعد، پيوسته مى كـوشـند تا همه امكانات را به خود اختصاص دهند؛ و
ديگران را زير سلطه خود در آورند. از اين رو بايد قوانينى وضع شود تا حافظ حقوق و
منافع تمام افراد جامعه باشد.
تـاءسيس قواى انتظامى و قضايى در جوامع كنونى ، تنها مى تواند به بخشى از بى نظميها
و خـلافـكـاريـهاى آشكار پايان دهد، و توان جلوگيرى از همه آنها بويژه تخلّفات
پنهانى را نـدارد. عـلاوه بـر ايـن ، اگـر قـواى انـتـظـامـى و قـضـايـى دچـار
فـسـاد و انـحـراف شـدنـد چه عـامـل و چـه مـرجـعـى مـى تـوانـد از ايـن فساد
جلوگيرى نمايد؟ پس به اين نتيجه مى رسيم كه تـاءمـيـن عـدالت اجـتـماعى با اجراى
قوانين سيستمهاى بشرى تنها يك موفقيت نسبى را به همراه دارد.
قـرآن كـريـم بـراى نـگـهـداشـتـن انـسـان در مـسـيـر حـق و وادار سـاخـتـن او بـه
پـيـروى كـامـل و هـمـه جـانـبـه از دسـتـورات الهـى ، بـه انـسـان هـشـدار داده او
را از نـافـرمـانـى خـداى مـتـعال بر حذر مى دارد و به استغفار و توبه اش فرا مى
خواند و انسان را متوجه مى سازد كه اين عالم پايان مى پذيرد و قيامت برپا خواهد شد
و بازگشت همگان به سوى خداى قادر است . در آن روز حـسـابـگـر اوسـت كـه از افـراد
بـازخـواسـت مـى كند و كسانى را كه با قوانين الهى مخالفت كرده اند، عذاب كرده به
كيفر مى رساند.
قرآن كريم در آيات آغازين سوره قيامت پس از آن كه بر حتميت وقوع روز واپسين و
بازپرسى عمومى تاكيد ورزيده است ، در ادامه به علت انكار منكرين معاد اشاره كرده و
چنين فرموده :
((اَيـَحـْسـَبُ الاِْنـْسـانُ اَلَّنْ نـَجْمَعَ عِظامَهَُ بَلى قادِرينَ عَلى
اَنْ نُسَوِّىَ بَنانَهَُ بَلْ يُريدُ الاِنْسانُ لِيَفْجُرَ اَمامَهَُ يَسْئَلُ
اَيَّانَ يَوْمُ القِيامَةِ))(10)
آيـا انـسـان مـى پـنـدارد كـه هـرگز استخوانهاى او را جمع نخواهيم كرد؟! آرى
قادريم كه (حتى خطوط سر) انگشتان او را موزون و مرتب كنيم ! (انسان شك در معاد
ندارد) بلكه او مى خواهد (آزاد باشد و بدون ترس از دادگاه قيامت ) در تمام عمر گناه
كند! (از اين رو) مى پرسد: ((قيامت كى خواهد بود))!
مـراد اين است كه انسان منكر معاد مى شود و مى پرسد معاد چه وقت خواهد بود. علت اين
انكار اين است كه مى خواهد جلو خود را براى انجام هر كار زشت و نادرستى باز
نگهدارد.
اين مى رساند كه اعتقاد به معاد جلو انجام كارهاى خلاف را مى گيرد.
دلايل اثبات معاد
1 ـ عدالت خداوند
در مـيان همه موجودات ، انسان داراى ويژگى اختيار است ، بسا ممكن است كه از آزادى و
اختيار خود سـوء اسـتفاده كرده و از عمل كردن به فرامين الهى روى برگرداند و به
حقوق ديگران بويژه يتيمان ، ضعيفان و بيچارگان دست درازى كند و حتى با انبيا و مؤ
منين نيز به مبارزه بر خيزد.
در نـهـايت در اين دنيا روزى فرا مى رسد كه متجاوز و ستمديده ، مؤ من و كافر، هر دو
مى ميرند، درحـالى كـه مـؤ مـن ، پـاداش اعمالش را نگرفته و كافر به كيفر كردارش
نرسيده است ، و حق پـايـمـال شـده مـظـلوم نـيـز از سـتـمـگـر گـرفـتـه نـشـده اسـت
. حـال اگـر بـعـد از اين جهان ، جهان ديگرى به نام ((معاد و آخرت )) در پيش نباشد
كه هر يك از اين دو تن ، مؤ من و كافر، ستمكار و ستمديده ، نتيجه بدى و خوبى كردار
خود را ببينند، آيا با عدالت خداوند سازگار خواهدبود؟!
پـس عـدالت خـداونـد ايجاب مى كند كه از پس امروز ، فردايى باشد ، تا هر كس نتايج
تلخ و شيرين اعمال خود را مشاهده كرده پاداش و كيفر مناسب را ببيند.
خداى بزرگ در قرآن كريم مى فرمايد:
((اَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقينَ كَالْفُجّارِ))(11)
آيا پرهيزكاران را همچون فاجران قرار مى دهيم ؟
يـعـنـى چـنـيـن نـيـسـت كـه آنـان بـرابر باشند؛ برابر نبودن آنان هم در دنيا
آشكار نمى شود، نـاگـزيـر بـايـد قـيـامـتـى بـاشـد كـه بـرخـورد مـتـفـاوت بـا
آنـان در دادگـاه عدل الهى بروز كند.
2 ـ حكمت خداوند
پـس از اعـتـقـاد بـه وجـودخـدا و ايمان به حكيم بودن او ، حكمت خداى حكيم اقتضا مى
كند كه مرگ پـايـان زندگى نباشد؛ زيرا در اين صورت ، كار خداوند كار كوزه گرى خواهد
بود كه كوزه ها را از صبح تا شام مى سازد و پس از خشك شدن بر زمين مى كوبد و خرد مى
كند.
خـدا انـسان را آفريد، از ناتوانى به توانايى ، از نادانى به دانايى و رشد عقلى
رساند، و وقتى بشر به كمال دنيايى دست مى يابد او را هلاك مى سازد ، آن گاه همه چيز
تمام مى شود! اگـر چـنـيـن بـاشـد غـير عقلايى و غير حكيمانه است ، حكيمانه اين است
كه اگر انسان هنوز امكان تعالى و تكامل بيشترى دارد براى او فراهم گردد، و جهان با
اين عظمت و انسان به اين شگفتى به كمال بالاتر دست يابند و با مرگ نيست و نابود
نشده و همه چيز تمام نشود.
در قـرآن كـريـم در بـسيارى از موارد، اين موضوع بيان شده است كه نظام عالم بيهوده
و بدون هدف آفريده نشده است بلكه نظام آن بر اساس حق استوار است .
((وَ ما خَلَقْنَاالسَّمواتِ وَالاَْرْضَ وَ مابَيْنَهُمالاعِبينََ ما خَلَقْنا
هُما إِلاّ بِالْحَقِّ ...))(12)
ما آسمانها و زمين و آنچه را كه بين آن دو است به بازيچه نيافريديم . آن دو را، جز
بحق ،
نيافريديم ... .
در خصوص بيهوده نبودن خلقت انسان مى گويد:
((اَفَحَسِبْتُم اَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ اَنَّكُمْ اِلَيْنا لا
تُرْجَعُونَ))(13)
آيا چنين پنداشتيد كه ما شما را بيهوده و بدون هدف آفريديم و به سوى ما بر نمى
گرديد؟
در آيـه ديـگـرى به راه درك و فهم راز آفرينش انسان و جهان ، يعنى تفكرتصريح كرده و
مى فرمايد:
((... وَ يـَتـَفـَكَّروُنَ فـى خـَلْقِ السَّمـواتِ وَ الاَْرْضِ رَبَّنـا ما
خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النّارِ))(14)
(آنانى كه ) در اسرار آفرينش آسمانها و زمين مى انديشند، (و مى گويند) بارالها اين
را بيهوده نيافريده اى ، منزهى تو، ما را از عذاب آتش نگهدار.
تـفـكـر و انديشه ، در اسرار آفرينش به انسان آگاهى خاصى ميدهد، و نخستين اثر آن ،
توجه بـه بيهوده نبودن آفرينش است ؛ زيرا جايى كه انسان در هر موجود كوچكى از اين
جهان بزرگ هدفى مى بيند، آيا مى تواند باور كند كه مجموعه جهان بى هدف باشد. در
ساختمان مخصوص اعضاى پيكر يك گياه ، هدفهاى روشنى مى بينيم ؛ قلب انسان و حفره ها و
دريچه هاى آن هر كدام بـرنـامـه و هـدفـى دارنـد، سـاختمان طبقات چشم هر كدام بخاطر
منظورى است ، حتى مژه ها نقشى معينى برعهده دارند!
آيـا مـمـكـن اسـت ذرات يـك موجود هر كدام داراى هدف خاصى باشد اما مجموعه موجودات
جهان هستى مـطـلقـاً هـدفـى نـداشـتـه بـاشد؟! از اين رو، خردمندان ژرف انديش با
توجه به اين حقيقت ، اين زمزمه را سر مى دهند:
خـداونـدا! اين دستگاه با عظمت را بيهوده نيافريدى ، بار الها اين جهان بى نهايت
بزرگ و اين نـظام شگفت انگير، همه روى حكمت و مصلحت و هدف صحيح آفريده شده اند؛
همگى نشانه وحدانيت تو است ، و تو از كردار عبث و بيهوده منزّهى .
صـاحـبـان خرد و انديشه پس از اعتراف به وجود هدف در آفرينش بلافاصله بياد آفرينش
خود مـى افـتـنـد و مـى فـهـمـند انسان كه ميوه اين جهان هستى مى باشد، بيهوده
آفريده نشده است ، و هدفى جز تربيت و پرورش و تكامل وى در كار نبوده و نيست ؛ او
تنها براى زندگى زودگذر و كـم ارزش ايـن جـهـان آفـريده نشده است ، بلكه سراى ديگرى
در پيش دارد كه در آنجا پاداش و كيفر اعمال در برابر او قرار مى گيرد، در اين موقع
متوجه مسؤ ليتهاى خود مى شوند، و براى ايـن كـه از كـيـفـر زشتيهاى اعمال خويش در
امان بمانند مرتكب زشتى نشده ، و از خداوند حكيم هم تقاضاى نجات از عذاب جهنم را مى
كنند.(15)
3 ـ جاويدان طلبى انسان
حـسّ بـقـا و مـيـل بـه مـانـدن ، يـك درخواست فطرى در انسان است . همه انسانها
زندگى را دوست دارنـد، و مـى خـواهند باشند، و زندگى آنان با مرگ پايان نپذيرد و
دستخوش نيست و نابودى نشود. از اين رو انسانها از يكسو بنابر اقتضاى طبع انسانى از
مرگ فرار مى كنند؛ و از سوى ديگر براى ماندن و جاويدانه شدن دست به يكسرى كارها و
اقداماتى مى زنند.
به عنوان مثال مى كوشند خانه هاى محكم و بناهاى استوار و ماندنى بسازند، و در صورت
امكان مال و ثروت فراوانى اندوخته كنند؛ و از آفات و بيماريهاى جسمى بدور باشند، و
نظاير آن . همه اين كارها مى رساند كه جاويدان طلبى و حسّ بقا، جزو خواسته هاى
درونى انسان بشمار مى رود، و از فطرت اصيل او سرچشمه مى گيرد.
بـررسـيـهـاى تـاريـخـى و كـاوشـهـاى بـاسـتـان شـنـاسـى نـيـز نـشـان مـى دهـد كـه
اقـوام و مـلل بـاسـتـانـى ، حـتـى انـسـانـهـاى بـدوى در مـصـر قـديـم و مـكـزيـك
، آب و غـذا و وسـايـل دفـاعـى لازم را در قـبـر همراه مردگان قرار مى دادند تا در
آنجا مورد استفاده آنان واقع شود!(16)
روشن است كه نه ادامه زندگى در اين دنيا و جاويدان ماندن در آن ميسر است ، و هـيـچ
انـسـان عـاقـلى هم چنين پندارى نخواهد داشت ، چون همگان يقين دارند كه گريزى از
مرگ نـيـسـت ، و نـه ايـن كـه كـارهـاى انـسـانـهـاى نـخـسـتـيـن و مـلل
بـاسـتـانـى مـعقول و مقبول مى باشد، بلكه همه اينها پاسخ درست يا نادرست به فطرت
جاويدان طلبى و حس ماندگار شدنى مى باشد.
روشـن اسـت كـه هـر امـر فـطـرى نمايانگر چيزى است كه به آن تعلق دارد، يعنى وجود
يك چيز فـطـرى دليـل بـر وجـود مـتـعـلق آن در خارج است . با توجه به اين كه اين
جهان و موجودات آن بـويـژه انـسان دستخوش مرگ ونيستى مى شوند، بنابراين ، وجود جهان
ديگرى غيرازاين جهان كه قرآن از آن به سراى باقى و جاودانى ياد مى كند براى تحقق
اين امر فطرى ضرورى است .
انگيزه هاى انكار معاد
بـا بـررسـى آيـات قـرآن كـريـم بـه ايـن نـتيجه مى رسيم كه منكران معاد دليلى بر
انكار آن نـداشـتـه و نـدارند، بلكه فقط آن را بعيد دانسته يا مى دانند. البته
امورى سبب بعيد دانستن و انكار آنان شده است كه در اينجا به برخى از آنها اشاره مى
كنيم .
الف ـ گريز از مسؤ وليت :
قرآن كريم در اين زمينه بيانى دارد، و مى فرمايد:
((بَلْ يُريدُ الاِْنْسانُ لِيَفْجُرَ اَمامَهَُ يَسْئَلُ اَيّانَ يَوْمُ
الْقِيامَةِ))(17)
(انـسـان شـك در مـعـاد نـدارد) بلكه او مى خواهد (آزاد باشد و) دايم گناه كند (به
همين خاطر) مى پرسد قيامت كى خواهد بود؟
بـنابراين ، آنچه درباره بهشت و دوزخ گفته شده است همه را تكذيب مى كند تا از نوعى
آزادى مطلق برخوردار شود.
ب ـ باور نكردن قدرت و علم خداوند :
مـنـكـران مـعـاد، زنـده شـدن مـردگـان را تـنـهـا بـه گـمـان خـود بـعـيـد مـى
پـندارند و هيچگونه دليل علمى نيز بر انكار آن ندارند. بنابراين استبعاد را بجاى
برهان گرفته اند. قرآن دراين باره مى فرمايد:
((وَ ما لَهُمْ بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلاّ يَظُنُّونَ))(18)
آنـهـا نـسـبـت بـه آن (سـخـنـان ) عـلم نـدارنـد، جـز ايـن نـيـسـت كـه از روى
وهـم و خيال مى گويند.
بنابراين ، گمان را بجاى علم و يقين جايگزين ساخته اند.
در آيه ديگر مى خوانيم :
((وَ قالُوا ءَإِذا ضَلَلْنا فِى الاَْرْضِ ءَإِنّا لَفى خَلْقٍ جَديدٍ))(19)
و گـفتند: آيا وقتى (مرديم و پوسيده شديم و) ذرّات بدن ما در زير زمين پراكنده و گم
شد آيا آفرينش تازه اى خواهيم يافت ؟
ماهيت مرگ و عوامل هراس از آن
مرگ آغاز زندگى اخروى
مرگ ، امرى يقينى است . مردم جهان با همه اختلاف مسيرها و روشهايى كه دارند، از هر
جا شروع كنند، سرانجام در يك نقطه ، به هم مى رسند و آن پايان زندگى است ، خواه
زندگى تواءم با فقر باشد يا توانايى ، همراه با خوشبختى باشد يا بدبختى . مردم جهان
با تمام تفاوتهاى فـكـرى خـويـش ، در حـتـمـى بـودن وقوع مرگ اتفاق نظر دارند و
تعبير يقين از مرگ در قرآن ، شايد اشاره اى باشد به همين مطلب
(20) ، آنجا كه مى فرمايد:
((وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتّى يَاءْتِيَكَ الْيَقينُ))(21)
پروردگار خويش را عبادت كن تا يقين (مرگ ) به تو برسد.
((وَ كُنّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدّينَِ حَتّى اَتينَا الْيَقينُ))(22)
و روز جزا را تكذيب مى كرديم تا يقين (مرگ ) به ما رسيد.
مرگ از ديدگاه على (ع )
حضرت على عليه السلام مى فرمايد:
((مـرگ در نـظـر مـن ، مـانـنـد نـوشـيـدن شـربـت خـنـكـى اسـت كـه انـسـان در روز
بـسـيـار گـرم بياشامد.))(23)
و نيز فرمود:
((بـه خـداقـسـم كـه اشـتـيـاق فـرزنـد ابـوطـالب بـه مـرگ ، زيـادتـر از اشـتـيـاق
طفل به پستان مادر است .))
و در هنگام شهادت فرمود:
((فُزْتُ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ))(24)
سوگند به خداى كعبه كه رستگار شدم .
همچنين على (ع ) فرمود:
چون فرشته مرگ براى قبض روح ابراهيم خليل اللّه (ع ) آمد، سلام كرد، حضرت جواب سلام
او را داد و فـرمـود: آمـدى مـرا بـه سـوى پـروردگـارم بـخـوانـى كـه بـه اخـتـيـار
قبول كنم يا به اضطرار شربت مرگ بنوشم ؟ گفت : آمده ام با اختيار تو را نزد
پروردگارت ببرم ، پس اجابت كن !، ابراهيم فرمود: آيا ديده اى دوست و يار مهربانى
دوست خود را بميراند؟ پـاسـخ آمـد: اى ابـراهـيـم ! هـيچ ، ديده اى كه يار مهربانى
از ديدار محبوبش گريزان باشد و ملاقات با او را ناپسند دارد، همانا حبيب دوست دارد
محبوب خود را ملاقات كند.(25)
عوامل هراس از مرگ
بـا تـوجـه بـه آيـات قـرآن كـريم و سخنان پيشوايان معصوم (ع ) درمى يابيم كه مرگ ،
سبب نيستى انسان نمى شود، بلكه انتقال از زندگانى محدود به زندگانى وسيعتر و كاملتر
است . ليـكـن انـسـان بـه سـبـب عـلل و عـوامـلى از مـرگ مـى هـراسـد. بـرخـى از آن
عوامل عبارتند از:
الف ـ دلبستگى شديد به دنيا:
يـكـى از علل عمده هراس از مرگ ، علاقه و دلبستگى به دنيا و مظاهر آن است . وقتى
انسان محبت شـديـد بـه دنـيـا، امـوال ، فـرزنـدان و بـستگان و خويشان پيدا كرد،
جدا شدن از آنها براى او دشوار است .
امـا اگـر عـلاقـه انـسـان بـه دنـيـا در راسـتـاى عـشـق بـه خـدا و كـسـب رضـاى
الهـى بـاشـد، دل كـنـدن از ايـن عـلايق و روى آوردن به محبوب حقيقى بسيار آسان
خواهد بود، در صورتى كه اگـر مـحـبـت انـسـان نـسـبـت بـه امـوال ، فـرزنـدان ،
مـقـام و نـظـايـر آن مستقل و جداى از توجه به خدا باشد موجب مى شود تا انسان از
مرگ بگريزد.
ب ـ هراس از نيستى :
انسان از نيستى و نابودى مى هراسد؛ مثلاً از فقر مى ترسد چون فقر، نداشتن ثروت است
، از بـيـمـارى مـى ترسد؛ زيرا آن از دست دادن سلامتى است ، از تاريكى مى ترسد چون
نور در آن نيست ، از بيابان و خانه خالى مى ترسد، چون كسى را در آنجا نمى يابد. از
زلزله و صاعقه و حيوان درنده وحشت دارد، چون او را به نابودى تهديد مى كند.
بـنـابراين ، علت ترس عدّه اى از مرگ اين است كه مرگ در نظر آنان فناى مطلق است ،
امّا اگر مـرگ را هـمـچـون تـولّد نـوزاد از مـادر، تـولدى ديگر بدانيم و معتقد
باشيم كه با عبور از اين گذرگاه سخت به جهانى مى رسيم كه از اين جهان بسيار وسيعتر،
پر فروغتر و آرام بخش تر اسـت و نـيـز مـرگ را مـرحـله انـتـقال به نوع عاليتر و
كاملترى از زندگى بدانيم كه زندگى فـعـلى در مـقـايسه با آن ، مرگ محسوب مى شود، در
اين صورت مرگ نه تنها وحشتناك و نفرت انگيز نخواهد بود بلكه زيبا و دوست داشتنى
خواهد شد.
ج ـ ترس از كيفر اعمال :
گـروهـى نـيـز از مـرگ وحـشـت دارنـد، امـا نـه بـه اين معنا كه مرگ را فناى مطلق
بدانند و منكر زنـدگـانـى پـس از آن بـاشـنـد، بـلكـه آن چـنـان پـرونـده اعـمـال
خـود را سـيـاه و تـاريـك مى بينند كه گويا با چشمان خود، كيفرهاى سنگين و
مجازاتهاى دردنـاك بـعـد از مـرگ را، مـشـاهـده مـى كـنـنـد و يـا حـداقـل چـنـيـن
احتمالى را مى دهند و چون بايد پاسخگوى تخلّفات خود باشند از وقوع آن روز وحشت
دارند. قرآن كريم مى فرمايد:
((وَ لا يَتَمَنَّوْنَهُ اءَبَداً بِما قَدَّمَتْ اءَيْديهِمْ))(26)
آنان (يهوديان ) به سبب اعمالى كه از پيش فرستاده اند، هرگز تمناى مرگ نمى كنند!
ايـن آيه اشاره دارد به ادعاى قوم يهود كه خود را از دوستداران حقيقى خدا قلمداد مى
كردند. آيه بـالا در مـورد آنـان مـى فرمايد: ادعاى دروغين مى كنند، زيرا اگر راست
مى گفتند و دوستدار خدا بودند بايد شوق ديدار خدا و آرزوى مرگ را داشته باشند.
شخصى از امام حسن عليه السلام پرسيد: چرا از مرگ مى ترسيم ؟ فرمود:
((إِنَّكـُمْ اءَخـْرَبـْتـُمْ اخـِرَتـَكـُمْ وَ عـَمَّرْتـُمْ دُنـْيـاكـُمْ
فـَاءَنـْتـُمْ تَكْرَهُونَ النَّقْلَةَ مِنَ الْعُمْرانِ إِلَى الْخَرابِ))(27)
هـمـانـا شـمـا آخـرت خود را خراب كرده و دنيايتان را آباد كرده ايد، پس ناپسند مى
داريد كه از آبادانى به سوى خرابى منتقل گرديد.
لحظه مرگ
قرآن كريم درباره لحظه مرگ مى فرمايد:
((وَ جاءَتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذلِكَ ما كُنْتَ مِنْهُ تَحيدُ))(28)
لحظه گيج كننده مرگ ، بحق فرا رسيد، همان چيزى كه از آن فرار مى كردى .
امام على عليه السلام مى فرمايد:
((... پـس سـخـتـيـهـائى كـه بـايـشـان رو آورد بـوصـف در نـمـى آيـد ... و او در
بـيـن اهـل بـيـت خـود بـا ديـده (اضطراب و نگرانى آنها را) مى بيند و با گوش (آه و
ناله آنها را) مى شـنـود و عـقـلش بـجـا و فـهـم و ادراكش برقرار است ، بفكر مى
افتد كه عمر خود را چسان بسر بـرده و چگونه روزگارش را گذرانيده و بياد مى آورد
مالهايى كه جمع كرده و براى به دست آوردن آنـهـا (از حـلال و حـرام ) چـشم پوشيده ،
و آنها را از جاهايى كه آشكار و مشتبه بوده ، به دست آورده ، بتحقيق زيانهاى جمع
آورى آن اموال دچار او گشته و بر جدائى آنها مطّلع شده ، اين امـوال بـعـد از او
بـاقـى مى ماند براى زنده ها كه در آنها متنعم بوده خوش مى گذرانند. پس آن امـوال
بـى مـشـقت براى غير او است ؛ و بار گران آن بر پشت او مى باشد؛ و آن مرد در گرو آن
اموال است ....))(29)
كيفيت جان دادن
در آيات و روايات جان دادن انسان چهار نوع بيان شده است :
الف ـ افراد خوبى كه راحت جان مى دهند:
امام صادق (ع ) مى فرمايد:
((مـرگ براى مؤ من مانند بوى خوشى است كه آن را مى بويد، پس به سبب آن سستى در بدن
و حواسش واقع مى شود، و همه رنج و درد از او قطع مى شود....))(30)
ب ـ افراد خوبى كه سخت جان مى دهند:
امام صادق (ع ) فرمود:
(( ... وَ مـا كـانَ مـِنْ شـَديـدَةٍ فـَتـَمـْحيصُهُ مِنْ ذُنُوبِهِ لِيَرِدَ
الاْ خِرَةَ نَقِيّاً، نَظيفاً، مُسْتَحِقّاً لِثَوابِ الاَْبَدِ ...))(31)
و آنـچـه (در هـنـگـام مرگ ) از سختيها مى بيند پس براى پاك شدنش از گناهان مى باشد
تا در قيامت پاك و پاكيزه ، بگونه اى كه مستحق ثواب ابدى باشد، وارد گردد... .
البـتـه بـايد توجّه داشت كه سختى مرگ ، كفّاره هر مؤ منى و براى هر گناهى نيست ،
بلكه با تـوجـه بـه روايـات ديـگـر بـايـد گـفـت كـه سـخـتـى مـرگ بـطـور اجـمـال ،
كـفـّاره گـنـاهـان اسـت بـراى ايـنـكـه پـاكـيـزه و مـسـتـحـق ثـواب ابـدى وارد
عالم آخرت گردد.(32)
ج ـ افراد بدى كه راحت جان مى دهند:
امام صادق عليه السلام مى فرمايد:
((... وَ ما كانَ مِنْ سُهُولَةٍ هُناكَ عَلَى الْكافِرِ فَلْيُوَفّى اَجْرُ
حَسَناتِهِ فِى الدُّنْيا لِيَرِدَ الاْ خِرَةَ وَ لَيْسَ لَهُ اِلاّ ما يُوجِبُ
عَلَيْهِ الْعَذابُ ...))(33)
و آن جان دادنى كه بر كافر آسان باشد براى اين است كه پاداش كارهاى نيكش در دنيا به
او داده شود تا به عالم آخرت وارد شود و چيزى جز آنچه موجب عذابش شود براى او نباشد
... .
يـعـنى راحت مردن كافر، به خاطر تصفيه حسابى است كه خداوند نسبت به كارهاى نيك او
انجام مـى دهـد؛ چـون بـعـضـى از كـافـران در زنـدگـى كـارهـاى مـثـبـتـى دارنـد كه
آسان مردن پاداش عمل آنهاست .
د ـ افراد بدى كه به سختى جان مى دهند:
اين اولين سيلى و شكنجه الهى بدكاران ، توسط ماءموران خداست ، قرآن كريم مى فرمايد:
((وَ لَوْ تَرى إِذْ يَتَوَفَّى الَّذينَ كَفَرُوا الْمَلائِكَةُ يَضْرِبُونَ
وُجُوهَهُمْ وَ اءَدْبارَهُمْ وَ ذُوقُوا
عَذابَ الْحَريقِ))(34)
اى پـيـامـبـر! اگر مى ديدى هنگامى كه فرشتگان ، كافران را قبض روح مى كنند، در
حالى كه به
صورت و پشت آنان مى زنند و به آنها مى گويند بچشيد عذاب سوزنده را.
و نيز مى فرمايد:
((اَلَّذيـنَ تـَتـَوَفّيهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمى اءَنْفُسِهِمْ فَاءَلْقَوُا
السَّلَمَ ما كُنّا نَعْمَلُ مِنْ سُوءٍ بَلى إِنَّ اللهَ عَليمٌ بِما كُنْتُمْ
تَعْمَلُونَ))(35)
كسانى كه با كفر و گناه ، به خود ظلم كردند، وقتى كه فرشتگان آنان را قبض روح مى
كنند (خـود را بـاخـتـه و) تسليم مى شوند (و مى گويند) ما كار بدى نكرده ايم . آرى
! همانا خداوند به آنچه انجام مى داديد آگاه است .
انـسـانـى كـه در تـمام عمرش حيله و دروغ را پيشه خود مى كرد، حتى در لحظه مرگ هم
از اخلاق زشت خود دست بر نداشته ، به خداوند و فرشتگان نيز در حساسترين لحظات دروغ
مى گويد.
حالات انسان هنگام مرگ و بعد از آن
هنگامه جان دادن
زمـان جـان دادن ، از دشـوارتـريـن لحظات زندگى انسان است . جدا شدن از همه آن
چيزهايى كه انـسـان بـا آنها انس و علاقه داشته ، و سفر به دنيايى ناشناخته ، آنهم
با كوله بارى سنگين از اعمال خوب و بد و سرانجامى نامعلوم !
آن گـاه كـه غـبـار مـرگ رخ مـى نمايد و بر رخسار آدمى نمودار مى شود فروغ زندگى از
نگاه انـسـان رخـت بـر مى بندد، نفس به شماره مى افتد، تپش قلب به كندى مى گرايد،
اضطراب ، تـرس و واهـمـه عجيبى سراسر وجود انسان را فرا مى گيرد، اندك اندك حرارت
بدن پايين آمده سـرد و سـردتـر مـى شـود، تـا ايـن كـه بـا قـبـض روح كـامـل تـوسـط
فـرشته مرگ كالبد انسان بى جان نقش زمين مى شود، و رابطه انسان با حيات دنيوى بكلى
قطع مى گردد.
انـسـان در هنگام جان دادن دستخوش حالتها و شاهد صحنه هايى مى باشد كه از ويژگيهاى
اين هنگام محسوب مى شود. به برخى از آن صحنه ها كه انسان در لحظه جان كندن و جان
دادن مواجه مى شود مى پردازيم .
لحظه بيدارى و حسرت