بدن برزخى از ديدگاهها
صدرالمتألهين بر اين باور است كه بدن برزخى، مرتبه عالى همين بدن دنيوى
است كه بعد از مرگ به همراه روح انسانى به جهان برزخ منتقل مىگردد. دراين
باره مىنويسد:
بايد دانست كه انسان مركب است از نفس و بدن، و اين دو با وجود تفاوتى كه
از جهت مقام و منزلت دارند درعين حال به وجود واحد موجودند. به طورى كه
مىتوان گفت يك چيزند كه داراى دو مرتبه و دو طرف وجودى مىباشد. يك مرتبه
آن تغير و تبديل دارد، فرسوده و فانى مىگردد ولى اين مرتبه جنبه فرعى
انسان است نه جنبه اصلى او. مرتبه ديگر بدن كه اصلى هم همان است ثابت و
باقى است. هر چه نفس انسان در وجودش كاملتر شود بدن متصل به او نيز
لطيفتر شفافتر و اتصالش با نفس قوىتر و اتحاد آن دو شديدتر مىگردد. به
گونهاى كه وقتى به مرتبه وجود عقلى ارتقا يافت نفس و بدن به طور كامل يك
حقيقت مىشوند. گروهى از فلاسفه چنين پنداشتند كه تبديل وجود دنيوى نفس به
وجود اخروى بدين معناست كه بدن دنيوى از او گرفته مىشود. به همان گونه كه
انسان از لباس خود بيرون مىرود و عريان مىگردد. ولى اين عقيده درست نيست.
منشأ اشتباه آنان اين است كه گمان كردهاند بدن طبيعى انسان كه به طور
مستقيم تحت تصرف و تدبير نفس است، همين كالبد جمادى است كه بعد از مرگ به
دور افكنده و رها مىشود. ولى اين باور درست نيست. اين كالبد جمادى بدن
حقيقى مورد تصرف مستقيم نفس نيست بلكه به منزله تفاله و تهنشين برخى اشيا
و كثافتها
و چركهاى بدن انسان يا به منزله پشم گوسفندان و شاخ و سم
گاو و گوسفند و شتر مىباشد كه جزء بدن واقعى آنها نيستند و به منظور ديگرى
آفريده شدهاند كالبد جمادى انسان نيز همين گونه است. كالبد جمادى را
مىتوانيد به منزله خانهاى بشماريد كه انسان براى دفع سرما و گرما و ديگر
نيازهاى خود بنا مىكند. در آن زندگى مىنمايد ولى جزء بدن او نيست.
بدن واقعى انسان همان است كه نور حس و حيات با لذات در آن جريان دارد.
نه بدنى كه حس و حياتش بالعرض مىباشد. نسبت بدن واقعى به نفس نسبت نور است
به خورشيد كه همواره با آن بوده و جدايى ندارند. اگر حيات اين كالبد ساقط
شده با لذات بود بعد از مرگ خراب و ويران نمىشد.
خلاصه اين كه حال نفس در مراتب تجرد حال پديده خارجى است كه ابتدا به
وسيله حواس ظاهرى درك مىشود. بعداز آن در قوه خيال نگهدارى مىشود و در
نهايت به صورت معقول در مىآيد. سخن فلاسفه كه گفتهاند:
هر ادراكى نوعى از تجريد را به همراه دارد و مراتب ادراكات بر طبق مراتب
تجريدات است نيز به همين معناست كه گفته شد. تجريد شىء مدرك بدين معنا
نيست كه در تجريد بعض صفات شىء مدرك ساقط شود و برخى از آنها باقى بماند.
بلكه تجريد عبارت است از: تبديل وجود ادنى و ناقصتر به وجود عالىتر و
شريفتر، همچنين تجرد انسان و انتقال او از دنيا به آخرت چيزى جز اين نيست
كه نشئه دنيوى او به زندگى اخروى تبديل مىشود. همچنين تكامل نفس انسانى و
عقل بالفعل شدن او بدين معنا نيست كه برخى قواى او مانند احساس از او گرفته
شود و قوه عاقله او باقى بماند بلكه هر چه كاملتر شد و ذاتش به مرتبه
بالاتر صعود كرد قواى او نيز كاملتر و عالىتر مىشوند. چون وجود هر چيز هر چه عالىتر شد كثرت و تفرقه در
آن كمتر و ضعيفتر و وحدت و جمعيت شديدتر و قوىتر مىشود. (68)
ديدگاه امام خمينى
امام خمينى قدس سره در اين باره مىنويسد:
موجود كم كم به حركت كماليه، ترقى مىنمايد تا آنجا كه در كمال طبيعى
به درجه جسمى كه معتدلترين اجسام طبيعت است مىرسد. اگر ناظرى باشد كه
نسبت به اين حركت تدريجى چشمى بصير داشته باشد و به عالم برزخ نيز ديده باز
داشته باشد، آخرين مرتبه عالم طبيعت و اولين مرحله عالم برزخ و تجرد برزخى
را متباين و مجزا نمىبيند، بلكه اين را مرتبه ضعيفتر و آن ديگرى را مرتبه
قوىتر يك حقيقت مىبيند.
همين جسم طبيعى (از ام الدماغ گرفته تا استخوان ذنب) روز به روز با سير
كمالى وجودى، و با حركت از نقص به كمال، به حدى مىرسد كه تبديل به جسم
برزخى مىشود. البته ما معمولاً از حركت باطن ذات خود غفلت داريم، لذا عالم
بعد الموت را متباين با حيات دنيوى گمان مىكنيم، غافل از اين كه الان هم
عوامل و قواى عزرائيليه و ملائكه عامله عزرائيل قوا و جسم و حيات طبيعى ما
را به سمت عالم و حيات برزخى سير مىدهند و هم اكنون نيز ما را از عالم
طبيعت نزع مىكنند، و به همين دليل است كه در طول حيات مىبينى به
تدريج گوشت كمتر مىشنود، چشمت روز به روز ضعيفتر مىگردد و قواى
طبيعيهات رو به ضعف مىگذارد و معناى اين ضعف و نقصان در طبيعت، تبديل شدن
جسم طبيعى به جسم برزخى است. همين جسم طبيعى دنيوى است كه تبديل به جسم
برزخى مىشود. و آن، مرتبه كمال اين است، منتها ما ملتفت اين تبديل و تبدل
نيستيم، در حقيقت تبديل و تبدل ملك به ملكوت به صورت قهرى انجام مىشود، و
الآن هم جسم ما در حال تبديل شدن به جسم برزخى ـ كه خالى از هيولاست ـ
مىباشد، اين كه در عالم خواب، مىبينى، يا راه مىروى، يا غذا مىخورى يا
با كسى دست مىدهى، و غيره فقط به دليل سعه روحى نيست بلكه دست و بدنى كه
در خواب مىبينى دست و بدن جسم برزخى است. در حديث است كه چون بعضى، عالم
آخرت و برزخ را منكر شدند خداوند خواب را بر آنها مسلط كرد تا اثبات آن
عالم بشود.
حاصل سخن اين كه همين جسم است كه متبدل مىشود، بدون اين كه شخصيتش به
هم بخورد. چنين نيست كه بعد از مرگ، ما را از جسم و بدن دنيوى خارج مىكنند
و به جسم و قالب مثالى كه آنجا گذاشته شده داخل مىكنند. نه، فى الواقع در
تمام عوالم يك جسم و يك حقيقت و يك شخصيت مطرح است، كه وقتى سير كمالى
طبيعىاش تمام شد، و وقتى كه تمام قواى طبيعىاش به قواى برزخى تبديل شد،
جسم طبيعى به جسم برزخى تبديل يافته مستقل مىگردد.
كأنه پوست مىاندازد و از غلاف قبلى بيرون مىآيد، بدون اين
كه ديگر لازم باشد كه آن پوسته و غلاف قبلى بدنش باشد، و لازم باشد كه
اعتنايى به اين پوسته داشته باشد. (69)
بانو امين اصفهانى در اين مورد مىنويسد:
بدن انسان دو جنبه و دو جهت دارد: يكى جنبه درونى يعنى باطنى و ديگرى
جنبه برونى يعنى ظاهرى. جنبه برونى همان است كه محسوس مىگردد. و به چشم
ديده مىشود. و آن جزء عوارض و حوادث محسوب مىگردد و از خصوصيات همين نشئه
دنيوى به شمار مىرود و لايق بقا و ثبات نمىباشد، زيرا چنان كه اجزاى اين
عالم على الدوام در كون و فساد و تغير و تبدل است و آنى به يك حال باقى
نيستند بدن عنصرى ظاهرى انسان هم (چنان كه در مقاله سوم گفته شد) على
الدوام در كون و فساد و تغير و تبدل مىباشد و آنى به يك حال باقى نمىماند
و هميشه در تحليل است. اين است كه اگر بدل مايتحلل به وى نرسد مىميرد و از
هم متلاشى مىگردد. اين مطلب بديهى است و محتاج به دليل نيست.
اما جنبه درونى وى كه حقيقت بدن همان است و جزء انسان و از مشخصات وى به
شمار مىرود و بدون آن فعليت و شخصيتى براى انسان متصور نيست همان است كه
شخص به وجدان، نه به چشم وى را ادراك مىنمايد و در هيچ حالى از وى جدا
نيست. حتى در خواب و در حال بىهوشى هم از وى غافل نيست.
درست است كه براى صعود به مدارج كمال ، روح حقيقى ما در ابتدا محتاج به
اين بدن عنصرى دنيوى و نفس حيوانى مىباشد و براى سير و نشو و نماى ما در
اين عالم كه يكى از مراحل استكمال بشر است بلكه عمده سير استكمالى ما
بايستى در اين عالم بشود اسباب ديگرى نداريم.
و ناچار بايد آن را به كار بگيريم، پس به قدر لزوم بايد وى را سالم و
پاكيزه نگاه داشت. و از اين سبب حق اهمال و محو كردن آن را نداريم لكن بايد
دانست كه روح ما وحقيقت ما بلكه بدنى كه روح ما متعلق به او مىباشد غير
ظاهر اين بدن است كه محسوس به چشم مىگردد و آلت براى فعاليت روح است، زيرا
ـ چنان كه در مقاله سوم گفتيم ـ علم ما فقط به عوارض و ظواهر اشياء تعلق
مىگيرد نه به حقيقت و ذوات آنها، و حقيقت بدن همان است كه مرتبط به نفس و
محل قواى باطن انسان مىباشد. و هر كس كه رجوع به وجدان خود كند به خوبى
مىفهمد كه وى را بدنى است كه روح او متعلق به وى است و لو آن كه به واسطه
فقدان چشم يا جهات ديگر التفاتى به اين هيكل و عوارض ظاهرى بدن خود نداشته
باشد چنان كه درحال خواب كه چشم وگوش و تمام حواس ظاهرى انسان بسته مىگردد
و شخص به وجدان باطنى خود مىفهمد كه به چشم مىبيند و به گوش مىشنود و
همچنين به دست و پا و باقى اجزاى بدن مقاصد خود را انجام مىدهد و ديگران
از حال وى بىخبرند، و يك جسم غير متحرك را مىنگرند و از جنبه درونى وى خبر ندارند ليكن آدم خواب در خود عالمى مىنگرد و
آنچه را در بيدارى از بدن و اجزا و مشاعر وحواس داراست در حال خواب هم به
خوبى ادراك مىنمايد.
مقايسه كن عالم برزخ را به عالم خواب و بدان كه خداى متعال خواب و امورى
را كه در خواب مشاهده مىشود نمونه عالم برزخ قرار داده تا اين كه فى
الجمله تصور عالم برزخ براى ما ممكن باشد و لو اينكه عالم برزخ نسبت به
اين عالم نسبت به بيدارى است به خواب.
خلاصه بدن انسان دو طرف و دو جنبه دارد: يكى متغير و متجدد و متبدل و
فانى به طورى كه آنى به يك حال باقى نمىماند و لا ينقطع اجزاى او مىميرد
و از نو زنده مىشود. وديگرى ثابت و دائم، و اول فرع است، و دوم اصل، اول
عرض است و دوم جوهر، و نفس هرقدر در مدارج كمال ترقى و تعالى نمود جنبه
حقيقى بدن مصفىتر و قوىتر و شديدتر و لطيفتر مىگردد و اتصال وى به نفس
بيشتر مىشود و اتحاد بين جنبه روحانى و جسمانى شديدتر وقوىتر مىگردد. و
اين كه مىبينى فلانى مرد و جسد بىروح او پس از چند روز متعفن و مضمحل و
مندك و فاسد گشت اين قشر و صورت بدن حقيقى وى است واز عوارض وحوادث اين
عالم طبيعى به شمار مىرود كه در تغير و تجدد و تحليل دائمى است و ساعتى به
يك حال باقى نمىماند، زيرا كه اين عالم عالم كون و فساد و تغير و تجدد
است.
و چون مدت عمر آن شخص تمام شد و در ظرف زمانى با ما تجدد و حدوث نيافت
لهذا جسمى كه محل عوارض او بود و بايستى علىالدوام در حدوث و تجدد باشد يعنى اجزاى كهنه برود و
اجزاى تازه جاى او را بگيرد وقتى به واسطه مرگ اجزاى تازه نيامده لابد
اجزاى كهنه فاسد مىگردد و ظهور و بروزى ديگر براى انسان دراين عالم باقى
نمىماند.
اما آن اصل محفوظ و آن جوهر حيات و آن چيزى كه محل قواى روحانى است و
قواى دراكه و فعاله انسان قائم به وى است آن جوهر و حقيقت اين بدن عنصرى
دنيوى است كه باعث فعليت و شخصيت روح مىگردد و روح به امر ربانى، اول به
او تعلق گرفته و به واسطه او به بدن ظاهرى كه به منزله مركوب اوست كه درسير
تكامل دنيوى ناچار بايستى به توسط وى حركت نمايد و سيرخود را به اتمام
برساند و پس از آن كه سير خودرا به انتها رسانيد به امر خالق متعال آن بدن
برزخى از اين بدن عنصرى جدا مىشود. (70)
جایگاه برزخ و زندگى در آن
برزخ به معناى فاصله بين دو چيز است. عالم برزخ فاصله بين عالم دنيا و
عالم قيامت و حشر كلى است.
عمربن يزيد گفت: از حضرت صادق عليهالسلام پرسيدم: برزخ چيست؟ فرمود:
برزخ از هنگام مرگ و دفن در قبر شروع مىشود و تاقيامت ادامه دارد. (71)
فاصله بودن برزخ به معناى فاصله زمانى و مكانى بين دو چيز نيست. بلكه به معناى فاصله بين دو مرتبه وجودى و دو نوع زندگى است. انسان
در مسير حركت استكمالى و صعود و رجوع به سوى خدا بايد سه مرحله را بپيمايد:
مرحله اول زندگى دنيوى و مادى، مرحله دوم زندگى برزخى كه جسمانى است ولى
دنيوى نيست و مرحله سوم قيامت و حشر كلى و رجوع به سوى خدا. در اين مسير
واقعى، عالم برزخ در وسط قرار گرفته است. بنابراين زندگى برزخى در طول
زندگى دنيوى است نه در عرض آن تا گفته شود: در كدام يك از مناطق زمين يا در
كدام يك از كرات آسمانى است. اگر در يكى از اين مناطق باشد كه زندگى دنيوى
است، نه برزخى و اخروى. البته با توجه به اين كه روح ميت در عالم برزخ به
طور كلى از دنيا قطع ارتباط نكرده مىتوان گفت بر طبق عقايد ويژهاش به
برخى از مناطق زمين عنايت بيشترى دارد.
انسانها در عالم برزخ زندگىهاى متفاوتى دارند: بعضى از بهترين نعمتها
بهره مىگيرند و در كمال خوشى و آرامش زندگى مىكنند، ولى برخى ديگر كمتر؛
در عذابهاى برزخى نيز همه يكسان نيستند: بعضى در سختترين عذابها معذب
هستند برخى در كمتر و خفيفتر. در يك كلام، زندگى برزخى نمونهاى است از
زندگى اخروى و به تعبير احاديث قبر باغى است از باغهاى بهشت يا گودالى است
از آتشهاى دوزخ.
منشأ عذابها و نعمتهاى برزخى
بايد به اين نكته مهم توجه داشته باشيم كه انواع نعمتها و عذابهاى
برزخى از عقايد، اخلاق و اعمال انسانها در دنيا نشئت مىگيرد بلكه خود
اخلاق و اعمال خوب يا بد انسان هستند كه در باطن ذات او وجود
دارند و در عالم برزخ به صورت انواع نعمتها يا عذابها آشكار مىگردند. در
آيات قرآن و احاديث بدين مطلب اشاره شده است به عنوان نمونه:
قرآن مىگويد: «روزى كه هر كس كار خيرى انجام داده آن را پيش روى خود
مىيابد. و هر كس كار زشتى انجام داده آرزو دارد كه اى كاش بين او و عملش
فاصله بسيار دورى وجود داشت.» (72)
و فرمود: «كسانى كه اموال يتيمان را به ستم مىخورند همانا كه در شكم
خود آتش مىخورند. و به زودى در آتشى برافروخته در آيند.» (73)
اميرالمؤمنين عليهالسلام فرمود: «اعمال بندگان در دنيا، در آخرت پيش
چشم آنان آشكار خواهد شد.» (74)
امام صادق عليهالسلام فرمود: «هنگامى كه ميت را در قبر مىگذارند شخصى
بر او ظاهر مىشود و مىگويد: ما سه نفر بوديم، رزق تو با فرا رسيدن اجلت
تمام شد. خويشانت نيز تو را ترك كردند و رفتند. من عمل تو هستم و هميشه با
تو خواهم بود، اما در دنيا مرا از همه ناچيزتر مىشمردى. (75)
اميرالمؤمنين عليهالسلام فرمود: «آدميزاد در آخرين روزهاى
زندگى دنيوى و اولين روز ورود به جهان آخرت مال و فرزندان و عملش براى او
آشكار مىشوند پس به مال خود مىگويد: من براى اندوختن تو زحمت كشيدم و
حريص بودم امروز به من چه كمكى مىكنى؟ مال او مىگويد: كفن خود را از من
بگير. پس به فرزندانش توجه مىكند و مىگويد: من شما را دوست مىداشتم و در
طول عمر از شما نگهدارى كردم امروز چه كمكى به من مىكنيد؟ پاسخ دهند تو
را در گور پنهان مىكنيم. سپس به عمل خود توجه مىكند و مىگويد: من در حق
تو كوتاهى كردم و بر من دشوار مىآمدى اكنون درباره من چه خواهى كرد؟
عمل او پاسخ مىدهد: من در قبر (برزخ) و قيامت با تو خواهم بود تا
هنگامى كه بر پروردگارت وارد شوى. پس اگر ولى خدا (مؤمن) باشد خوشبوترين،
زيباترين، خوش لباسترين شخص بر او ظاهر مىشود و مىگويد: تو را به روح و
ريحان و بهشت مژده مىدهم. مقدم تو مبارك و خوش آمدى. پس شخص مرده به او
مىگويد: تو كيستى؟ در جواب مىگويد: من عمل صالح تو هستم. از دنيا با تو
آمدهام و تا بهشت تو را همراهى مىكنم.» (76)
صدقات جاريه
انسان تا زمانى كه زنده است مىتواند با عمل صالح و اخلاق نيك براى پس
از مرگ و جهان آخرت خود توشهاى تهيه كند و در آنجا از آنها بهره بگيرد،
ولى با فرارسيدن مرگ پرونده عملش بسته مىشود و دستش از دنيا كوتاه
مىگردد.
اما از احاديث استفاده مىشود كه اگر انسان در دنيا كارهاى نيك و با
دوامى را به قصد قربت انجام داده پس از مرگ و در جهان برزخ نيز از ثواب
آنها بهره مىگيرد. در احاديث به بعضى آن كارها اشاره شده است.
حضرت صادق عليهالسلام فرمود: «شش چيز است كه مؤمن بعداز مرگ نيز از
ثواب آنها بهره مىگيرد. فرزند صالحى كه برايش طلب مغفرت كند، مصحف (كتابى)
كه خوانده شود، چاه آبى كه بكند و در اختيار مردم قرار دهد، درختى كه در
زمين بنشاند، آبى كه جارى سازد و به عنوان صدقه جارى سازد، و عمل خوبى كه
پايهگذارى كند و مردم از آن پيروى كنند.» (77)
حضرت صادق عليهالسلام فرمود: «انسان پس از مرگ پاداشى را
دريافت نمىكند جز از يكى از اين سه چيز: صدقهاى را كه در زمان حيات بنا
كند، ثواب چنين صدقهاى تا قيامت به او خواهد رسيد، ملكى را وقف امور خيريه
كند، سنت خوب و هدايت كنندهاى را پايهگذارى كند كه ديگران از آن پيروى
كنند، و فرزند صالحى را به يادگار بگذارد كه برايش طلب مغفرت كند.» (78)
پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله فرمود: «وقتى مؤمن مرد عملش قطع مىشود
جز از سه چيز: صدقهاى كه از او مانده و جريان دارد، علمى كه مردم از آن
نفع مىبرند و فرزند صالحى كه برايش دعا كند.» (79)
باز ايشان فرمود: «هرگاه مؤمنى بميرد در حالى كه نوشته علمى را از خود
به جاى بگذارد در قيامت آن ورق علمى برايش سپرى در برابر آتش دوزخ خواهد
شد. و در برابر هر حرفى كه در آن ورق نگاشته شده خداى متعال در قيامت شهرى
به وى عطا مىكند كه هفت برابر مجموع دنيا مىباشد.» (80)
ابوبصير مىگويد: «از امام صادق عليهالسلام شنيدم كه فرمود: هركس كار
خيرى را به ديگرى بياموزد به مقدارى كه به عمل كننده پاداش داده
مىشود به تعليم دهنده نيز پاداش داده مىشود. ابو بصير مىگويد: به آن
حضرت عرض كردم اگر شخص آموزش ديده همان را به ديگرى بياموزد چه؟ فرمود:
چنانچه آموزش ديده به همه مردم تعليم كند به مقدار ثواب همه آنها به تعليم
دهنده (اول) نيز پاداش داده خواهد شد. ابوبصير عرض كرد: گرچه شخص نخست مرده
باشد؟ فرمود: آرى گرچه مرده باشد.» (81)
امام باقر عليهالسلام فرمود: «هركس عمل خيرى را به ديگرى بياموزد به
مقدار اجر عمل كننده به آموزنده نيز پاداش داده مىشود؛ بدون اين كه از اجر
عمل كنندگان چيزى كاسته شود. و هر كس كار زشتى را به ديگرى ياد دهد كيفر
عمل كننده به آموزنده نيز داده خواهد شد؛ بدون اين كه از كيفر عمل كننده
چيزى كاسته شود.» (82)
اصناف برزخىها
برزخىها چند گروهاند:
گروه اول كافران و ستمكاران هستند كه در دنيا به خدا وپيامبر و معاد
ايمان نداشتهاند، خود را آزاد مىپنداشته و طبق دلخواهشان عمل كردهاند و
از ارتكاب هيچ عمل زشتى روگردان نبودهاند. اينان در برزخ زندگى
بسيار سختى خواهند داشت و به انواع عذابها معذب خواهند شد. ولى همه اين
عذابها در برابر عذابهاى دوزخى ناچيز است.
گروه دوم كسانى هستند كه به خدا و پيامبر و معاد ايمان داشتهاند و طبق
وظايف دينى خود عمل كردهاند واجبات را انجام داده و از محرمات اجتناب
كردهاند. اينان در برزخ زندگى خوش و زيبايى دارند و از نمونههايى از
نعمتهاى بهشتى برخوردار مىگردند.
گروه سوم كسانى كه به خدا و پيامبر و معاد ايمان دارند و به وظايف دينى
خود عمل كردهاند ولى گاهى از روى غفلت واجبى را ترك يا حرامى را مرتكب
شدهاند، اما قبل از مرگ واقعاً توبه كرده و گناهان خود را جبران
نمودهاند. اينان نيز دربرزخ عذابى ندارند.
گروه چهارم كسانى كه ايمان دارند و به انجام وظايف دينى مقيد بوده ولى
گه گاه از روى غفلت واجبى را ترك و حرامى را مرتكب شدهاند، اما بدون توبه
و جبران مافات از دنيا رفتهاند. اينان در برزخ به مقدار گناهانشان كيفر
مىبينند. و بدين وسيله پاك مىشوند. و در قيامت مشمول شفاعت پيامبراكرم و
اولياى معصومين مىگردند و پس از محاسبه اعمال به بهشت مىروند.
عمربن يزيد مىگويد: «به امام صادق عليهالسلام عرض كردم! شنيدهام كه
شما فرمودهايد: همه شيعيان و پيروان ما هر چه باشند داخل بهشت خواهند شد؟
فرمود: آرى همينگونه است. به خدا سوگند همه داخل بهشت خواهند شد.
راوى عرض كرد! فدايت شوم بسيارى از گناهان كبيره هستند؟! فرمود: اما در
قيامت همه شما به وسيله شفاعت پيامبر يا وصىِّ او داخل بهشت مىشويد، ولى ترس من از برزخ شماست. راوى عرض كرد! برزخ
چيست؟ فرمود: از هنگام مرگ و دخول در قبر تا قيامت.» (83)
عذابهاى برزخى
وجود انواع عذابهاى برزخى مسلم و قطعى است، ليكن چگونگى آنها براى ما
به درستى روشن نيست. چون ما با عذابها و لذتهاى دنيوى آشنا هستيم و
نمىتوانيم امور برزخى و اخروى را همانگونه كه هستند درك كنيم.
در بعضى احاديث عالم برزخ و لذتها و رنجهاى آن به خواب و انواع
خوابهاى خوش يا هولناك تشبيه شده است.
گاهى انسان در حال خواب انواع حيوانات درنده و گزنده را مشاهده مىكند
كه به او حمله مىكنند از گزند آنها رنج مىبرد، فرياد مىزند، ناله مىكند
و از شدت ناراحتى عرق مىريزد، در صورتى كه بدن او در بسترآرميده آسيبى
نديده است. گاهى هم خوابهاى شيرين و لذتبخش مىبيند از مشاهداتش لذت
مىبرد در صورتى كه تن او از اين لذتها بهرهاى ندارد. برزخ و لذتهاى
انسان در جهان برزخ مىتواند همينگونه باشد.
به محمد بن على عليهالسلام گفته شد: مرگ چيست؟ فرمود: «مرگ همان خوابى است كه هر شب به سراغ شما مىآيد با اين تفاوت كه مدت
مرگ طولانىتر است و تا قيامت بيدار نمىشود. بعضى انسانها درحال خواب
انواع خوابهاى شيرين و فرحانگيز مىبينند كه مقدار لذتهاى آنها قابل
توصيف نيست. بعضى ديگر امور وحشتناكى را مشاهده مىكنند كه درد و رنج آنها
قابل اندازه نيست. پس حال لذت در خواب و ترس در آن چگونه است؟ مرگ نيز همين
گونه است خود را براى آن آماده سازيد.» (84)
در اين حديث، برزخ به خواب تشبيه شده است. البته با اين تفاوت بسيار مهم
كه برزخ خواب نيست بلكه نسبت به دنيا بيدارى و هوشيارى است. مشاهدات در
عالم برزخ امور واقعى هستند و به همين جهت احساس لذت و رنجهاى آنها نيز
بسيار عميقتر و روشنتر خواهد بود. چون در عالم برزخ ارتباط روح با بدن
مادى خود قطع شده قوه ذاكره و خيال او قوىتر مىشود. توجه او به درون نفس
افزايش مىيابد صفات خوب و بد، كردار نيك و زشت خود را در باطن ذات بالعيان
مشاهده مىكند.
نعمتها و عذابهاى برزخى
مولى محسن فيض كاشانى از بعضى علما نقل كرده است:
هر كس در دنيا به باطن ذات خود توجه كند آن را پر از انواع اشياء آزار
دهنده و درنده خواهد ديد ازقبيل شهوت، غضب، مكر، حسد، كينه، تكبر، و عجب (خودبينى) مىيابد.
همين صفات پيوسته او را مىدرند و نيش مىزنند. جز اين كه اكثر مردم از
مشاهده باطن ذات محروم مىباشند، چون به امور دنيوى و آنچه از راه حواس بر
آنها وارد مىشود اشتغال دارند. ولى هنگامى كه پرده غفلت از چشم باطن انسان
برداشته و در قبر نهاده شد همه آنها را با لعيان مشاهده خواهد كرد. در حالى
كه به صورتها و اشكال مناسب خود تجسم يافتهاند. در چنين حالى مشاهده
مىكند كه عقربها و مارها اطرافش را احاطه كردهاند و به او نيش مىزنند.
در صورتى كه اينها همان ملكات و صفات زشتى هستند كه در دنيا در باطن ذاتش
بودند و در برزخ به صورتهاى اصلى خود آشكار گشتهاند، زيرا امر باطنى
صورتى مناسب خود دارد. و همين است عذاب قبرانسان شقى و گنه كار. براى يك
انسان با ايمان و سعادتمند خلاف آن به وجود خواهد آمد. (85)
فيض كاشانى در جاى ديگر نوشته است:
لذتها و عذابهايى كه به قبر نسبت داده شده امور موهومى كه وجود خارجى
ندارند نيستند هر كس چنين عقيدهاى داشته باشد گمراه است، بلكه امور قبرى
از جهت وجود، قوىتر از امور محسوس دنيوى هستند، زيرا صورتهاى دنيوى در
مواد جسمانى وجود دارند كه پستترين موضوعات است برخلاف صورت موجودات قبرى
كه به نفس انسان قيام دارند، و بين اين دو موضوع از جهت شرافت و
پستى نسبتى وجود ندارد و قابل مقايسه نيستند پس بين دو صورت نيز از جهت قوت
وضعف نسبتى وجود ندارد. علاوه بر اين كه هر دو از مدركات نفس هستند يكى از
آنها به وسيله آلات و قواى بدنى درك مىشود و ديگرى به وسيله خود نفس و به
همين جهت مىتوان گفت: دنيا و آخرت دو حال از احوال نفس مىباشند و اين كه
نشأه آخرت عبارت است از خروج نفس از كدورتها و غبارهاى هيئت بدنى. (86)
داستانى از علامه طباطبائى
مىفرمود: شيخ عارفى به نام «شيخ عبود» در يكى از حجرههاى صحن مطهر
اميرالمؤمنين عليهالسلام در گوشهاى زندگى مىكرد و به حال خود مشغول بود.
كمتر معاشرت داشت و همواره در حال عبادت و تفكر بود. گاهى به قبرستان وادى
السلام مىرفت و ساعتها در آنجا به تفكر مىپرداخت هرگاه جنازهاى را
براى دفن مىآوردند نزد قبر حضور مىيافت و در آن خيره مىشد. يك روز كه از
قبرستان بر مىگشت يك نفر به او گفت: شيخ عبود در وادىالسلام چه خبر؟ جواب
داد: هر چه در قبرها كنجكاوى كردم مار و عقربى نديدم از يكى از قبرها
پرسيدم: مىگويند شما مار و عقرب و حيوانات موذى داريد ولى من چيزى نديدم؟
قبر به من جواب داد: مار و عقرب نداريم بلكه انسانها هستند كه از دنيا به
همراه خود مار و عقرب مىآورند.
سخنى از امام خمينى
امام مىنويسد:
انسان در عوالم ديگر از عذاب و عقاب، جز آنچه خود در اين عالم تهيه
كرده نخواهد ديد، و هر چه در اين عالم از اعمال صالحه و اخلاق حسنه و عقايد
صحيحه داشته، در آن عالم صورت آن را بالعيان ببيند، با كرامتهاى ديگرى كه
حق به تفضل خويش به او عنايت فرمايد.
از براى هر يك از اعمال چه اعمال خيريه و چه اعمال شريه فاسده در نشأه
ملكوت و عالم غيب يك صورت ملكوتيه غيبيه است. (87)
نشانههاى قيـامت
قيامت در لغت به معناى بر پاشدن ناگهانى است. و در اصطلاح قرآن حادثه
بسيار مهمى است كه درپايان دنيا به وقوع خواهد پيوست. همه پيامبران آسمانى
به ويژه پيامبر گرامى اسلام از وقوع چنين حادثهاى خبر دادهاند. قرآن مجيد
با تعبيرهاى مختلف از آن ياد كرده است. مانند: يوم الدين (روز جزا) يوم
الآخر (روز آخر) يوم لا بيع فيه و لا خله (روزى كه معامله و دوستى در آن
نيست) يوم يحشرهم جميعا (روزى كه همه انسانها محشور مىشوند) يوم يبعثون
(روزى كه انسانها برانگيخته مىشوند) يوم الفصل (روز جدايى نيكوكاران از
بدكاران) يوم القيامة (روز بر پاشدن ناگهانى). قرآن كريم آمدن چنين روزى را
قطعى مىشمارد و مىفرمايد: يوم لا ريب فيه. ولى به تاريخ دقيق آن اشارهاى
ندارد و آن را پديدهاى ناگهانى معرفى مىكند. تنها چيزى كه در اين باره
مىتوان گفت: اين كه قيامت پس از پايان يافتن دوران برزخ به طور ناگهانى
برپا خواهد شد. ولى چنان كه قبلا گفته شد عالم برزخ در طول عالم دنيا واقع
شده و زمان و مكانى ندارد. چون زمان و مكان از آثار پديدههاى دنيوى است و
از همين روى برزخيان درك درستى از گذشت زمان ندارند.
قرآن مىگويد: «روزى كه آنان را در محشر گرد آورند چنان پندارند كه تنها
ساعتى از روز درنگ كردهاند.» (88) و مىفرمايد: «روزى كه قيامت برپا شود
مجرمان سوگند ياد مىكنند كه (در برزخ) جز ساعتى درنگ نكردهاند.» (89)
در قرآن، تاريخ دقيق قيامت تعيين نشده ولى به نشانههايى از آن اشاره
شده است.
نفخ در صور
يكى از نشانههاى قيامت، نفخ در صور است. از قرآن استفاده مىشود كه در
پايان دنيا و قبل از برپاشدن قيامت دو مرتبه در صور دميده مىشود و اين
حادثه مهم از نشانههاى نزديك شدن قيامت است.
قرآن مىگويد: «در صور دميده مىشود پس هر آن كس كه در آسمانها و
زميناست (از شدت وحشت و ترس) بىهوش مىشوند، جز كسانى را كه خدا بخواهد.
پس دو باره در صور دميده مىشود آنگاه همه برپاخيزند و براى آينده خود
نگران خواهند شد.» (90)
(صعق) در لغت به معناى بىهوش شدن است كه از شنيدن يك صداى هولناك
آسمانى به وجود مىآيد و گاهى مرگ شنونده را به همراه دارد، چنان كه مفسران آيه مذكور را همينگونه تفسير كردهاند.
از آيه استفاده مىشود كه قبل از قيامت دو مرتبه در صور دميده مىشود در
مرتبه اول همه انسانهاى موجود در زمين مىميرند (و وارد عالم برزخ
مىشوند) و در مرتبه دوم همه مردگان (كه در برزخ زندگى مىكنند) براى قيامت
زنده مىشوند و برپا مىخيزند.
در آيه ديگر چنين آمده: «روزى كه در صور دميده شود همه كسانى كه در
آسمانها و زمين هستند جز كسانى كه خدا بخواهد به هراس و وحشت افتند و با
فروتنى نزد او آيند.» (91)
در آيه ديگر مىگويد: «در صور دميده مىشود پس همه را يك جا گرد
مىآوريم.» (92)
با توجه به آيات مذكور و آياتى ديگر دميدن در صور امرى است قطعى و از
نشانههاى قيامت مىباشد.
اكنون بايد ديد صور چيست و دميدن در آن چگونه است؟ صور در لغت به معناى
وسيلهاى است كه براى اعلام آمادگى و احضار سپاه از آن استفاده مىشده
مانند شيپور. در زمانهاى سابق اين ابزار ازشاخ حيوانات تهيه مىشده، ولى
به تدريج تغييراتى در آن به وجود آمده است. نفخ در صور نيز به معناى دميدن
در آن و ايجاد صداى شديد مىباشد. آيا صور مذكور در آيه به همين معناست و
دميدن در آن عبارت است از فوت كردن؟ يا معناى ديگرى دارد؟
با اندكى دقت روشن مىشود كه نه صور به معناى همان ابزارمخصوص است نه
دميدن به معناى فوت كردن، چون خدا جسم نيست تا در مرگ زندهها و زنده كردن
مردگان از يك وسيله جسمانى استفاده كند. كارهاى خدا همانند كارهاى بشر نيست
تا نياز به ابزار مادى داشته باشد.
خداى متعال در گرفتن روح زندهها و در زنده كردن مردگان نيازى به دميدن
در ابزار متعارف مادى ندارد، بلكه به وسيله فرشتگان مامور به مرگ (عزرائيل)
و فرشتگان مامور به زنده كردن مردگان را زنده مىكند.
بنابراين چنان كه علامه طباطبائى در تفسير آيه فرموده: نفخ در صور كنايه
است از احضار و دعوت بندگان براى حضور در قيامت. (93)
گروهى ديگر از مفسران نيز آيات را همين گونه تفسير كردهاند. در اين
باره به حديثى از پيامبراكرم صلىاللهعليهوآله استناد شده است. سليمان
بن ارقم مىگويد: از رسول خدا صلىاللهعليهوآله رسيده كه از آن حضرت از
معناى صور سؤال شد در جواب فرمود: «قرنى (ابزارى) است از نور.» (94)
در اين حديث پيامبراكرم فرموده صور قرنى (ابزارى) از نور است بنابراين
يك جسم مادى از قبيل شاخ يا يك ابزار فلزى نيست بلكه يك وسيله غير مادى
است.
به هم خوردن اوضاع منظومه شمسى
يكى از نشانههاى قيامت برهم خوردن و دگرگونى نظام منظومه شمسى است كه
در آيات فراوان به آن تصريح شده است؛ به عنوان نمونه به برخى از آنها اشاره
مىشود.
قرآن مىگويد: «هنگامى كه نور خورشيد در هم پيچيده شود و ستارگان تيره
شوند و آنگاه كه كوهها به حركت در آيند.» (95)
ـ «هنگامى كه آسمان شكافته شود و هنگامى كه ستارگان پراكنده گردند و
آنگاه كه درياها شكافته وروان شوند.» (96)
ـ «هنگامى كه ستارهها تار و بىنور شوند و آسمان بشكافد و آنگاه كه
كوهها از جا كنده شوند.» (97)
ـ «روزى كه آسمان به جنب و جوش افتد و كوهها به حركت در آيند.» (98)
ـ «هنگامى كه قيامت بر پا شود كه در آمدنش هيچ دروغى نيست گروهى را خوار
كنند و گروهى را برافرازند آنگاه كه زمين به سختى بلرزد و كوهها متلاشى و
همانند غبار پراكنده شوند.» (99)
ـ «روزى كه آسمان را چون طومارى نوشته در هم نورديم.» (100)
ـ «هنگامى كه آسمان شكافته شود و به فرمان پروردگارش گوش دهد و حق باشد
كه چنين كند و چون زمين كشيده شود و آنچه در درون دارد برون افكند و تهى
گردد و به فرمان پروردگارش گوش دهد و بايد چنين كند.» (101)
ـ «مىپرسد روز قيامت چه هنگام است آن گاه كه چشمها خيره شود و ماه
تيره گردد و خورشيد و ماه به هم پيوندند و در يك جا گرد آيند.» (102)
ـ «تو را از كوهها مىپرسند بگو پروردگارم همه را پراكنده مىسازد و
آنها را به زمينى هموار تبديل مىكند كه در آن هيچ كجى و پستى و بلندى
نمىبينى.» (103)
ـ «روزى كه زمين به زمينى ديگر تبديل شود و آسمانها به آسمانى ديگر و
همه در پيشگاه خداى واحد قهار آشكار گردند.» (104)
ـ «آرى و چون زمين شكسته و متلاشى شود.» (105)
ـ «آن گاه كه زمين سخت به لرزه در آيد و آنچه را در درون
دارد بيرون افكند.» (106)
از اين قبيل آيات استفاده مىشود كه به هنگام قيامت حوادث بسيار مهمى در
جهان مادى رخ مىدهد و آن را دگرگون مىسازد. آسمان شكافته و در هم پيچيده
مىشود. خورشيد نور و حرارت خود را از دست مىدهد و تاريك مىگردد ماه نيز
تاريك مىشود. ستارگان تيره و تار و در فضا پراكنده مىگردند. كوهها به
لرزه در مىآيند، از جا كنده شده ريز ريز و همانند غبار پراكنده مىشوند.
درزمين زلزله بسيار سختى رخ مىدهد و آنچه در درون دارد خارج مىسازد.
زمين به طور كلى متلاشى شده به زمين ديگرى تبديل مىگردد.