نفس در قـرآن
براى شناختِ ديدگاه اسلام درباره حقيقت نفسِ انسان از سه دسته آيات
مىتوان استفاده كرد:
دسته اول: آيات مربوط به مرگ. خداوند متعال در چندين آيه از مرگ با
«توفى» تعبير آورده است. از باب نمونه:
«خدايى كه شما را شب هنگام مىميراند و هر چه در روز كردهايد مىداند.
آنگاه بامدادان شما را زنده برمى گرداند. تا هنگامى كه مدت معين عمرتان به
پايان رسد سپس بازگشتتان به سوى اوست. و شما را از آنچه كردهايد آگاه
مىسازد.
او نيرومندى برتر از بندگانش مىباشد، نگهبانى را بر شما مىگمارد تا
هنگامى كه مرگ يكى از شما فرا رسد فرستادگان ما او را به طور كامل
مىگيرند. (قبض روحش مىكنند) و در گرفتن او كوتاهى نخواهند كرد.» (18)
«گفتند: آيا وقتى در زمين ناپديد شديم آفرينش تازهاى خواهيم
داشت؟ آرى به ديدار پروردگارشان ايمان ندارند. بگو: فرشته مرگ كه بر شما
گمارده شده شما را مىگيرد آنگاه به سوى پروردگارتان رجوع خواهيد كرد.»
(19)
«خدا نفوس انسانها را به هنگام مرگ مىگيرد. و همچنين نفوس كسانى را
كه در حال مرگ نمردهاند. پس كسانى را كه محكوم به مرگ هستند نگه مىدارد و
كسانى را كه هنوز حكم مرگ برآنها رانده نشده تازمان مقرر باز مىفرستد. در
اين عمل براى كسانى كه مىانديشند نشانهها و عبرتهاست.» (20)
در آيات مذكور و نظاير اينها از مرگ به عنوان «توفىِ» نفوس تعبير شده
است كه به وسيله خداى متعال و فرشته مرگ (ملك الموت) انجام مىگيرد. چنان
كه راغب اصفهانى نوشته «توفى» به معناى گرفتن حقيقت يك چيز به طور كامل
مىباشد. در آيات مذكور، مرگِ انسان را به اين گونه بيان مىكند كه هنگامى
كه مرگ انسان فرا رسيد حقيقت و چكيده تكامل دنيوى او به وسيله خداى متعال و
فرشته مرگ به طور كامل گرفته مىشود و چيزى از آن ضايع نخواهد شد، آنچه
گرفته مىشود و باقى مىماند جز نفس و روح انسانى چيز ديگرى نخواهد بود.
اگر انسان تنها جسم بدون روح بود چيزى باقى نمىماند تا مأخوذ خدا و فرشتگان باشد، چون جسد هر
انسانى پس از مرگ فاسد و متلاشى خواهد شد. پس مخاطب (كم) در اين آيات همان
نفس مجرد انسانى است.
احاديث فراوانى نيز به همين مطلب دلالت دارند از باب نمونه:
حنان بن سدير از پدرش نقل كرده كه گفت: خدمت حضرت صادق عليهالسلام بودم
ذكرى از شخص مؤمن و حقوق او به بيان آمد. پس آن حضرت به من توجه كرد و
فرمود: «يا ابوالفضل آيا از جاىگاه مؤمن نزد خدا به تو خبر ندهم؟ عرض
كردم: جانم به فدايت بفرماييد. فرمود: هنگامى كه خداى متعال روح مؤمن را
قبض كرد دو فرشته مأمور او به سوى آسمان مىروند و عرض مىكنند: پروردگارا
بندهات بسيار خوب بود، در اطاعت از فرمانهاى تو پيشى مىگرفت و از معاصى
اجتناب مىكرد پس او را به سوى خودت قبض كردى، اكنون درباره او به ما چه
فرمان مىدهى؟ خداى متعال به آنها مىگويد: به دنيا برويد و در نزد قبراو
بمانيد مراعبادت كنيد، ذكر بگوييد و ثوابش را در نامه عمل بندهام بنويسيد
تا هنگامى كه او را مبعوث گردانم.» (21)
دسته دوم: آياتى كه با صراحت تمام از رجوع انسانها پس از مرگ به سوى
خدا خبر مىدهد. اين نوع آيات بسيار زياد هستند از باب
نمونه:
«او (خدا) زنده مىكند و مىميراند و به سوى او رجوع خواهيد كرد.» (22)
«هر نفسى چشنده مرگ است آنگاه به سوى من مراجعت خواهيد كرد.» (23)
«همه شما به سوى خدا باز مىگرديد. پس شما را به آنچه انجام دادهايد
آگاه مىسازد.» (24)
از اين قبيل آيات استفاده مىشود كه همه انسانها به سوى خدا باز خواهند
گشت. معلوم است كه باز گشتن در صورتى تصور دارد كه همان شخصى كه در دنيا
مىزيسته پس از مرگ باقى بماند و به سوى خدا باز گردد. اگر انسان تنها همين
بدن نمادى باشد كه پس از مرگ متلاشى مىشود. و اگر چيز ديگرى به نام روح
وجود نداشته باشد رجوع به سوى خدا معنا ندارد. بدن كه قابل رجوع نيست.
دسته سوم: آياتى كه درباره آفرينش آدم و دميدن روح خدا در آن نازل شده
است. براى نمونه:
«هنگامى كه پروردگارت به فرشتگان گفت: من بشرى را از گل مىآفرينم وقتى
او را كامل بياراستم و از روح (منسوب به) خودم در آن دميدم همه برايش سجده
كنيد.» (25)
«خدايى كه هر چه را آفريد به نيكوترين وجه بيافريد خلقت
انسان را از گل آغاز كرد سپس نسل او را از عصاره آبى بىارزش پديد آورد
آنگاه او را كامل بياراست و از روح خود در آن دميد. و برايتان گوش و چشم و
قلب بيافريد سپاسگويى شما اندك است.» (26)
در آيات مذكور، دميدن روح خدا در كالبد انسان از امتيازهاى او به شمار
رفته است، لذا از فرشتگان خواسته شده تا در برابرش سجده و فروتنى كنند.
كلمه روح در موارد متعددى از قرآن استعمال شده كه آيات مذكور از جمله آنها
است. مردم از پيامبر درباره حقيقت روح سؤال كردند در جوابشان اين آيه نازل
شد:
«درباره روح از تو سؤال مىكنند در پاسخ آنها بگو: روح از امر پروردگارم
مىباشد و علمى كه به شما داده شده اندك است.» (27)
در آيه ديگر امر خدا توضيح داده شده است: «چون خدا بخواهد چيزى را
بيافريند به آن مىگويد: موجود شو، پس موجود مىشود.»
«منزه است خدايى كه ملكوت همه چيز در اختيار اوست. و همه شما به سوى خدا
رجوع خواهيد كرد.» (28)
در اين آيه از كيفيت ايجاد و فعل خداى متعال خبر داده شده كه
تدريجى و زمانى نيست بلكه به مجرد اين كه گفت: كن (يعنى موجود شو) فوراً
وجود پيدا مىكند و به عبارتى روشنتر ايجاد هر پديدهاى عين وجود اوست.
همه پديدههاى جهان آفريده خدا هستند. نهايت اين كه دوگونه پديده و دو
نوع ايجاد داريم. مادى و مجرد. خداى متعال پديدههاى مادى را از طريق علل و
اسباب به آنها وجود مىآورد، از اين نوع ايجاد در قرآن به عنوان «خلق» ياد
شده و در زمان و به تدريج وجود پيدا مىكنند. ولى در ايجادِ پديدههاى
مجرد، تدريج و زمان وجود ندارد.
در اين موارد از كلمه ابداع و انشاء استفاده شده است. اين قبيل پديدهها
از عالم امر به شمار رفتهاند؛ يعنى با امر خدا (كن) به وجود مىآيند، اما
با دقتى بيشتر بايد گفت: حتى در آفرينش ماديات نيز از جانب خدا تدريج نيست
و با همان فرمان (كن) به وجود مىآيند، اگر تدريجى هست در علل و اسباب و
براى حصول استعدادهاست، نه در ايجاد و فعل خداى متعال. چنان كه جمله:
«بِيَـدِهِ مَلَـكُوتُ كُـلِّ شَىءٍ» بر آن دلالت دارد. ملكوت و باطن
اشياء تحت اختيار و قدرت پروردگار جهان مىباشد و با اراده تكوينى او ايجاد
و اداره مىشود.
يكى از مصاديق مجردات، نفس و روح انسان است، اما اين مجرد بر خلاف ساير
مجردات دو جنبه دارد: جسمانى و مادى كه مربوط به جسد اوست؛ به همين جهت در
آفرينش او كلمه «خلق» به كار گرفته شده. و جنبه تجرد و ملكوتى كه با جمله
«نفخت فيه روحى» از آن ياد شده و جمله «ثم انشاناه خلقا آخر» به كار گرفته
شده است. در اين آيات دقت بفرماييد:
«ما انسان را از چكيده گل آفريديم، سپس او را به صورت نطفهاى در
جاىگاهى استوار قرار داديم. آنگاه نطفه را به صورت لختهاى از خون
درآورديم سپس آن لخته را به پاره گوشتى تبديل كرديم و از آن استخوانها
آفريديم واستخوانها را به گوشت پوشانديم آنگاه او را با آفرينشى ديگر
انشاء كرديم. آفرين بر قدرت كامل بهترين آفرينندگان.» (29)
در آيات مذكور درآغاز به مراحل مقدماتى و حركتهاى استعدادى و تكاملهاى
مادى خلقت انسان اشاره شده و در همه جا از كلمه «خلق» استفاده كرده است.
اما هنگامى كه به بيان آفرينش ويژه خود انسان (روح و نفس ملكوتى) رسيده از
جمله «ثم انشاناه خلقا آخر» استفاده كرده تا امتياز آن را بر ساير مراحل
آشكار سازد. و درباره همين آفرينش ويژه است كه گفته است: «فَتَبارَكَ
اللّهُ أَحْـسَنُ الخالِقِـينَ».
از آنچه گفته شد استفاده مىشود كه نفس انسان از ديدگاه اسلام موجودى
است مجرد و برتر از ماده و ماديات كه با مرگ نابود نمىشود بلكه از اين
جهان به سراى جاويدان آخرت منتقل مىگردد تا پاداش و كيفرهاى اعمال خوب و
بد خود را ببيند.
مـرگ و سختىهاى آن
ما از حقيقت مرگ آگاهى درستى نداريم؛ چنان كه واقعيت حيات نيز برما
مجهول است. اطلاعات ما درباره اين دو امرِ بسيار مهم در حد آثار آنها بيش
نيست. پديدهاى كه داراى مزاج ويژهاى باشد و تغذيه و رشد و توليد مثل كند
موجود زندهاش مىشماريم. در برخى موجودات علاوه بر اينها حس و حركت با
اراده را از نشانههاى حيات مىدانيم، در انسان علاوه بر همه اينها كسب
دانش، تفكر و سخن گفتن را نيز از علائم زنده بودن مىشماريم ولى همه اينها
از نشانههاى حيات هستند نه واقعيت آن. مرگ نيز همينگونه است، هر پديده
زندهاى كه آثار حيات خود را از دست بدهد مىگوييم مرده است. ولى اين از
آثار مرگ است نه واقعيت آن. حقيقت مرگ، امرِ مرموز و پوشيدهاى است. از
قرآن استفاده مىشود كه حيات و مرگ هر دو امر وجودى هستند كه خداى متعال
آنها را آفريده است.
قرآن مىگويد: «خدايى كه مرگ و زندگى را بيافريد تا شما را بيازمايد كه
كدام يك بهتر عمل مىكنيد و او عزيز و بخشنده است.» (30)
معلوم است كه امر وجودى مىتواند آفريده شود نه امر عدمى.
جالب اين جاست كه در آيه مذكور موت (مرگ) قبل از حيات (زندگى) ذكر شده است.
آنچه درباره موت و حيات مىتوان گفت اين كه دو مرتبه وجودى نفس انسان
هستند. نفس انسان در مرتبه حيات به گونهاى است كه در ادامه زندگى و كسب
كمالات به بدن مادى خود نياز دارد و از نوعى زندگى مخصوص برخوردار است، ولى
بعد از مرگ به گونهاى مىشود كه بدون بدن مادى مىتواند به حيات خود ادامه
دهد. در اين مرحله زندگى ديگرى خواهد داشت كه با زندگى گذشتهاش بسيار
متفاوت و از همه مهمتر اين كه جاويدان است.
و در هر دو حال يك شخص بيش نيست. پيامبر صلىاللهعليهوآله در حديثى
فرمود: «مرگ اولين منزل از منازل آخرت و آخرين منزل از منازل دنياست.» (31)
امام خمينى مىنويسد:
موت عبارت است از انتقال از نشأه ظاهره ملكيه به نشأه باطنه ملكوتيه يا
آن كه موت عبارت است از حيات ثانوى ملكوتى، بعد از حيات اولى ملكى و بر هر
تقدير امر وجودى است. بلكه اتم از وجود ملكى است، زيرا حيات ملكى دنيوى شوب
به مواد طبيعيه ميته است، و حيات آنها عرض زائل است، به خلاف حيات ذاتى
ملكوتى كه در آنجا براى نفوس استقلال حاصل شود، و آن دار حيات و لوازم
حيات است. (32)
در جاى ديگر مىنويسد:
نطفه در جوهر خود حركت مىكند و مدام متبدل مىشود تا سرانجام صورتش
متبدل به نفس گردد نفس هم با سير جوهرى حركت مىكند تا به مراتب و درجات
مختلف تجرد برسد، و گرچه در مرتبهاى از مراتب وجودش موجود طبيعى است اما
پيوسته به سبب حركت جوهريه تجردش زياد و زيادتر و وجهه طبيعىاش كم و كمتر
مىشود تا در نهايت خود را از طبيعت بيرون مىبرد. اين موجودى كه مرتبه به
مرتبه خود را از طبيعت بيرون مىبرد در اصل همان صورت طبيعى صرف اوليه است
كه با حركت جوهريه بالا رفته و در هر قدم يك مرتبه خود را از طبيعت آزادتر
كرده است. وقتى سرانجام تمام وجودش را از طبيعت خارج كرد مستقل مىشود و
استقلالش به همين است كه خود را از آخرين مرتبه طبيعت برهاند، و مستقل شدن
همان و از طبيعت بيرون رفتن همان. موت انسان به دنبال استقلال نفس است، نه
اين كه موت اتفاق مىافتد سپس انسان از طبيعت بيرون مىرود، استقلال كه
محقق شد به معناى بيرون شدن است و از طبيعت بيرون شدن همان مردن است. (33)
سكرات مرگ
از آيات و احاديث استفاده مىشود كه مرگ و جاندادن با سختىهاى فراوانى همراه است كه در قرآن از آن به عنوان «سكره» و
«غمره» ياد شده است.
قرآن مىگويد: «سكره مرگ به حق فرا رسيد اين است آنچه از آن
مىگريختى.» (34)
و مىفرمايد: «اگر ستمكاران را در غمرههاى مرگ مىديدى كه ملائكه
دستهاى خود را گشودهاند كه جان خويش بيرون كنيد (جان بدهيد) امروز به
عذابى خوار كننده كيفر خواهيد شد.» (35)
سكره و غمره به معناى بىهوش و خود فراموشى است كه در اثر شدت گرفتارى
براى انسان به وجود مىآيد. در اين آيات به معناى سختىهاى هنگام مرگ تفسير
شده است. سختىهاى مرگ از سنخ درد و المهاى جسمانى نيست بلكه روحانى و
باطنى و به مراتب سختتر از درد وشكنجههاى جسمانى است. دردهاى جسمانى به
وسيله حواس درك و از اين طريق به نفس مىرسد ولى عذابهاى نفسانى باطن ذات
را مىسوزاند.
سختىهاى مرگ مىتواند از چند جهت باشد:
1. دل كندن از حاصل عمر: مانند خانه، املاك، اموال، فرزندان و ديگر
زخارف دنيوى. انسان يك عمر براى تهيه اينها زحمت مىكشد، حلال و حرام
مىكند بدان اميد كه در پايان عمر از آنها سود ببرد. محبت اينها در باطن
ذاتش آن چنان رسوخ كرده كه چشم پوشى از آنها برايش بسيار سخت و دردناك است. به هنگام مرگ بالعيان مشاهده مىكند كه بايد همه
محبوبهاى دنيوى خود را رها كند و با دست خالى به سوى جهان ابدى برود.
2. مشاهده اعمال گذشته: انسان در طول عمر و به تدريج گناهان كوچك و
بزرگى انجام مىدهد و بعد از چندى اكثر آنها را فراموش مىكند؛ به گونهاى
كه گويا اصلاً گناهى را مرتكب نشده است. آنها را به ياد نمىآورد تا با
توبه جبران كند. در صورتى كه همه گفتار و كردار و اخلاق او در نامه اعمالش
ثبت و ضبط شدهاند با همين اعمال دوزخ و عذابهاى دوزخى خود را فراهم ساخته
است. به هنگام مرگ پرده از چشمش برداشته مىشود و در يك لحظه آنچه را در
طول عمر انجام داده و نتايج اخروى آن را با لعيان مشاهده مىكند. و چه سخت
است كه انسان دريك لحظه عملكرد عمر خود را مشاهده كند.
قرآن مىگويد: «روزى كه هر كس كارهاى نيك خود را در برابر خود حاضر
ببيند و همچنين كارهاى بد خود را آرزو كند كه اى كاش ميان او و كردار بدش
فاصله زيادى بود. خدا شما را از خود مىترساند و خدا نسبت به بندگانش
مهربان است.» (36)
3. مشاهده جاىگاه بد خود در جهان ابدى آخرت: شخص معصيت كار يا اصلاً به
خدا و جهان آخرت و گفتههاى پيامبران ايمان نداشته يا اين كه اظهار ايمان
او صورى بوده و در باطن ذاتش رسوخ نداشته است و به همين جهت كارهاى خلاف
خود را توجيه مىكرده و احياناً به اميدهاى واهى و سست و برخى اعمال كوچك نفس خود را قانع مىساخته واز نتايج قطعى
اخروى آنها غافل مىنموده است. اما چنان كه در احاديث آمده به هنگام مرگ،
پرده از چشم باطن شخص در حال احتضار برداشته مىشود و در يك لحظه جاىگاه
ابدى و نتايج همه اعمال و افكار و اخلاق خودرا در جهان آخرت بالعيان مشاهده
مىكند و اميدهايش را باطل و برباد رفته مىبيند با چنين وضعى مىخواهد جان
بدهد. و جان كندن در اين حال چقدر سخت است.
4. قطع علايق دائمى: وجه ديگر دشوارى جان كندن و تفاوت آن با درد و
المهاى جسمانى اين است كه در دردهاى جسمانى يك يا چند عضو به طور موقت
احساس درد مىكنند و مراتب ناراحتى خود را به نفس انتقال مىدهند ولى به
هنگام مرگ روح انسان مىخواهد براى هميشه از تمام اعضا و جوارح خود قطع
علاقه كند. و اين كارى است بس دشوار.
آنچه گفته شد درباره كافران و ستمكاران و گناهكاران است، ولى چنان كه
در احاديث آمده مرگ براى مؤمنان و نيكوكاران نه تنها سخت نيست بلكه برعكس
بسيار خوب و رضايت بخش است. قرآن مىگويد: «اى نفس آرامش يافته به سوى
پروردگارت بازگرد در حالى كه خشنود هستى و خدا نيز از تو رضايت دارد. در
زمره بندگانم داخل شو و در بهشت من در آى.» (37)
به حضرت صادق عليهالسلام گفته شد: مرگ را براى ما توصيف كنيد، فرمود:
«براى مؤمن همانند بهترين بوى خوشى است كه به مشامش مىرسد و آرامش مىيابد و همه دردهايش بر طرف مىگردد، ولى مرگ براى
شخص كافر همانند گزيدن مارها و عقربها خواهد بود بلكه به مراتب سختتر.»
(38)
به امام حسن عليهالسلام عرض شد: مرگ چيست؟ فرمود: بزرگترين شادمانى
است كه بر مؤمنين وارد مىشود از دنياى پر از سختى به نعمتهاى جهان ابدى
انتقال مىيابند. و بزرگترين وسيله هلاكتى است كه بر كافران وارد مىگردد
از بهشت دنيوى خودشان به آتش منتقل مىشوند كه پايان ندارد. (39)
پيامبر اكرم فرمود: «مردم دو دستهاند: يك گروه، مردم از دست آنها راحت
مىشوند و گروهى ديگر خودشان راحت مىشوند. آن كه راحت مىشود مؤمن است
هنگامى كه مرگ او فرا مىرسيد از سختىها و گرفتارىهاى دنيا راحت مىشود و
آن كه مردم از دست او راحت مىشوند كافر است. هنگامى كه بميرد درختان و
حيوانات و بسيارى از مردم از دست او راحت مىشوند.» (40)
به امام سجاد عليهالسلام عرض شد مرگ چيست؟ فرمود: «براى
مؤمن همانند كندن لباسهاى كثيف و آلوده و شكستن غل و زنجير و تعويض آنها
به بهترين لباسها وخوشبوترين عطرها و بهترين مركبهاى سوارى و زيباترين
منازل مىباشد. و براى كافر به منزله كندن لباسهاى فاخر و انتقال از
زيباترين منازل و تعويض آنها به كثيفترين و خشنترين لباسها و
ترسناكترين منازل و سختترين عذابهاست.» (41)
امام باقر عليهالسلام فرمود: «هنگام مرگ ملك الموت حاضر مىشود و
مىگويد: آنچه را اميد داشتى به تو عطا خواهد شد و از آنچه ترسناك بودى
در امان خواهى بود .آن گاه درى از بهشت به رويش باز مىشود و منزل خود را
مشاهده مىكند. به او گفته مىشود به منزل خود در بهشت نگاه كن به پيامبر و
على و حسن و حسين عليهمالسلام نگاه كن اينان همنشينان تو هستند. همين است
قول خدا كه در قرآن فرمود: كسانى كه ايمان دارند و پرهيزكارند در حيات دنيا
و در آخرت بشارت داده مىشوند.» (42)
از احاديث مذكور و دهها مانند اينها استفاده مىشود كه
مؤمنان نيكوكار كه به خدا و پيامبر و معاد ايمان دارند و به وظايف دينى خود
عمل كردهاند نه تنها سكرات و سختىهاى مرگ را ندارند بلكه به هنگام مرگ
جاىگاه خود را در بهشت و زندگى در جوار پيامبرو ائمه معصومين بالعيان
مشاهده مىكنند و باكمال رضايت و طيب خاطر و با سفارشهاى پيامبر و
مهربانىها ملك الموت، جان مىدهند و به سوى جهان ابدى و ملاقات
پروردگارشان مىشتابند. از دنياى پر از غم و غصه، مصيبت و گرفتارى، بيداد
گرى و حق كشى، درد و بيمارى نجات مىيابند و به جهان پرازنور و سرور و
زندگى در جوار بندگان شايسته خداى متعال در ناز و نعمت و انواع لذتهاى
اخروى انتقال مىيابند. چه قدر شيرين و گوارا است اين گونه جان دادن؟!
مؤمنين به دنيا دل نبستهاند تا از فراق آن بيمناك باشند. گناه نكردهاند
تا از عواقب اخروى آن ترسناك باشند، اگر هم در اثر جهالت مرتكب معصيتى
شدهاند با توبه و جبران گذشته نامه اعمالشان را پاك ساختهاند. با اعمال
شايسته و اخلاق نيك آخرت خود را آباد كردهاند نزد خدا و پيامبر و ائمه
معصومين سرافرازند چرا از مرگ بترسند؟ از اين جهت اولياء خدا هيچگاه از
مرگ گريزان نبودند بلكه به استقبال آن مىشتافتند.
البته چنين نيست كه همه مؤمنين به طور كلى از سكرات مرگ در امان باشند،
بلكه معصيت كاران آنها كه بدون توبه از دنيا رفتهاند به مقدار دلبستگى به
دنيا و به اندازه گناهانى كه مرتكب شدهاند طعم تلخ جان كندن را خواهند
چشيد. ولى نه به مقدار كافران و ستمكاران. چنان كه همه كافران و ستمكاران
نيز از جهت سختىهاى جان كندن يكسان نخواهند بود.
گفتنى است كه تلخى جان كندن غير از درد ورنجى است كه بيماران در حال
احتضار با آن مواجه مىشوند. چنان نيست كه اگر مؤمن صالح و نيكوكارى مدتها
در بستر بيمارى رنج بكشد اين را از نشانههاى تلخى و سختى جان كندن او
بشماريم، بلكه جان دادن اين شخص به همان معنا كه گفته شد با رضايت كامل و
از طيب خاطرخواهد بود. برعكس چنان نيست كه شخص كافر و ستمكار اگر بايك
سكته قلبى در يك لحظه جان داد بگوييم سكرات مرگ را نچشيده است.
در قبـر
سؤالِ قبر
مسلمانان عقيده دارند كه بعداز اين كه ميت در قبر دفن شد فرشتگانى كه از
جانب خدا ماموريت سوال را بر عهده دارند بر او نازل مىشوند. از ايمان و
عقايد او سؤال مىكنند اگر مؤمن و نيكوكار بود درى از بهشت به رويش گشوده
مىشود و تا قيامت از نعمتهاى بهشتى استفاده مىكند و اگر كافر و ستمكار
بود درى از دوزخ به رويش گشوده مىشود و تا قيامت از عذابهاى دوزخى معذب
خواهد بود. در اصل اين موضوع ترديدى نيست چون احاديث فراوانى در اين باره
وارد شده كه از باب نمونه به برخى از آنها اشاره مىشود:
امام صادق عليهالسلام فرمود: «هر كس سه چيز را انكار كند از شيعيان ما
نيست: معراج پيامبر، سؤال در قبر، و شفاعت.» (43)
حضرت موسى بن جعفر
عليهالسلام از پدرش حضرت صادق عليهالسلام نقل كرده كه فرمود: «هنگامى كه
مؤمن بميرد هفتاد هزار فرشته در تشييع جنازهاش حاضر مىشوند، وقتى داخل
قبر شد منكر و نكير بر او وارد مىشوند او را براى سؤال مىنشانند به او
مىگويند: خداى تو كيست؟ دينت چيست؟ و پيامبرت كيست؟ مؤمن پاسخ مىدهد:
پروردگارم الله و پيامبرم محمد و اسلام دينم مىباشد. دراين هنگام قبرش به
مقدارى كه چشم كار مىكند توسعه مىيابد و از غذاهاى بهشتى برايش مىآورند
و با روح ريحان پذيرايى مىشود. در همين باره است كه در قرآن آمده: «پس اگر
از مقربين باشد از روح و ريحان بهرهمند مىگردد.» يعنى در قبر و جنت نعيم
يعنى در آخرت. آنگاه فرمود: هنگامى كه شخص كافر از دنيا رفت هفتاد هزار از
مأموران دوزخ او را تا قبر تشييع مىكنند. دراين حال مرده به زبانى كه همه
مىشنوند جز جن و انس به تشييع كنندگان التماس مىكند و مىگويد: كاش
مىتوانستم به دنيا باز گردم و از مؤمنين باشم و مىگويد: مرا به دنيا
برگردانيد شايد در آنچه وا گذاشتهام عمل صالحى انجام دهم. فرشتگان مامور
دوزخ به او مىگويند: چنين چيزى امكان ندارد. اين سخنى است كه تو مىگويى و
يكى از فرشتگان مىگويد: اگربه دنيا هم باز گردد همانند گذشتهاش عمل خواهد
كرد. وقتى جنازهاش داخل قبر شد و مردم پراكنده شدند نكير و منكر با بدترين
صورت بر او نازل مىشوند و براى پاسخ دادن او را بر پا مىدارند. به او
مىگويند: پروردگارت كيست؟ دينت چيست؟ و پيامبرت كيست؟ كافر چون ايمان
باطنى ندارد در پاسخ به اين سؤالها زبانش به لكنت مىافتد و از جواب دادن
عاجز مىشود. پس آن دو فرشته تازيانهاى از عذاب بر او مىزنند كه همه اشيا
از آن به وحشت مىافتند. آنگاه به او مىگويند: پروردگارت كيست؟ دينت
چيست؟ و پيامبرت كيست؟
در جواب مىگويد: نمىدانم پس به او مىگويند: نه مىدانى نه
هدايت شدهاى نه رستگارى. پس درى از دوزخ برايش باز مىشود و از آبهاى داغ
جهنم برايش فرود مىآيد. در همين باره در قرآن آمده است: «وَأَمّا إِنْ
كانَ مِنَ المُـكَذِّبِينَ الضّالِّينَ * فَنُزُلٌ مِنْ حَمِيمٍ» (44) يعنى
در قبر [با آب جوشان پذيرايى مىشود] «وَتَصْلِـيَةُ جَحِـيمٍ» (45) يعنى در
آخرت [به جهنم مىافتد]. (46)
حضرت على عليهالسلام فرمود: «هنگامى كه ميت داخل گودال قبر شد دو فرشته
به نامهاى منكر و نكير بر او وارد مىشوند نخستين سؤال آنها از ميت درباره
خدا، پيامبر و خليفه است، اگر جواب داد نجات پيدا مىكند و اگر عاجز ماندند
او را تعذيب مىكنند.» (47)
دهها حديث ديگر به همين مضمون هست، كه آوردن آنها باعث تطويل كلام است.
فشار قبر
فشار قبر از حوادث سختى است كه در برخى احاديث آمده و پيامبر اسلام از
آن خبر داده است. از باب نمونه:
اميرالمؤمنين عليهالسلام در نامهاش به محمد بن ابىبكر نوشت: «اى
بندگان خدا حوادث بعد از مرگ سختتر از خود مرگ است. از تنگى و فشار و ظلمت
و غربت در قبر برحذر باشيد. قبر در هر روز ندا مىكند: من خانه غربت، خانه
خاك، خانه وحشت، خانه حيواناتِ آزار دهنده هستم. قبر يا باغى است از
باغستانهاى بهشت يا گودالى است از گودالهاى دوزخ. هنگامى كه بنده مؤمن
دفن مىشود زمين مىگويد: خوش آمدى، من قبلاً دوست داشتم روى من راه بروى.
اكنون كه در اختيار من هستى خواهى ديد كه رفتار من با تو چگونه خواهد بود.
آنگاه قبرش به مقدار ديد چشم توسعه مىيابد. اما شخص كافر وقتى دفن شد
زمين مىگويد: خوش نيامدى. قبلاً كه روى من راه مىرفتى تو را دوست نداشتم
اكنون كه در اختيار من قرار گرفتى رفتارم را با تو خواهى ديد. آنگاه فشارى
بر او وارد مىسازد كه استخوانهايش در هم كوبيده مىشود. زندگى سختى كه خدا به كافران در قبر وعده
داده عبارت است از اين كه نود و نه مار بزرگ را بر او مسلط مىكند كه گوشتش
را مىگزند و استخوانهايش را در هم مىكوبند. اين وضع تا قيامت بر او
ادامه دارد. اگر يكى از آن مارهاى عظيم در زمين بدمد گياهى بر آن نخواهد
روييد. اى بندگان خدا نفوس ضعيف و جسدهاى ناز پرورده خود را از اين سختىها
حفظ كنيد. جسد و نفوس خودتان را از ابتلاى به گرفتارىهايى كه تاب تحمل
آنها را نداريد نگهداريد، به كارهايى كه خدا دوست دارد عمل كنيد و از
انجام كارهايى كه از آنها نهى كرده اجتناب نماييد.» (48)
پيامبر در علت فشار قبر سعد بن معاذ فرمود: «با همسرش تند خو و بد اخلاق
بود.» (49)
رسول خدا فرمود: «فشار قبر در اثر تضييع نعمتها به وجود
مىآيد.» (50)
با توجه به اين قبيل احاديث است كه تعدادى از علما اصل مسئله سؤال قبر و
عذاب يا نعمتهاى در قبر را يكى از اصول مسلم و قطعى اسلام مىدانند: مولى
محسن فيض كاشانى مىنويسد:
سؤال در قبر و عذاب و ثواب در آن يكى از مسائل ضرورى اسلام مىباشد، چون
در اين باره احاديث فراوانى از طريق شيعه و اهل سنت وجود دارد كه هر گونه
شك و شبههاى را زائل مىسازد. (51)
شيخ طوسى در تجريد الاعتقاد مىنويسد:
عذاب قبر واقع خواهد شد، چون هم امكان وقوع دارد و هم احاديث متواترى در
اين باره از اهل بيت صادر شده است. (52)
شبرّ در اين مورد نوشته است:
عذابِ برزخ و ثواب آن مسئلهاى است كه مسلمانان بر آن اجماع دارند. (53)
بنابراين در اصل سؤال و عذاب قبر نبايد ترديد كرد ولى كيفيت سؤال و عذاب
نياز به بحث و بررسى دارد.
آيا انسان مرده سؤال فرشتگان را با همين گوش دنيوى مىشنود و با همين
زبان پاسخ مىدهد يا به گونهاى ديگر است.
بدنى كه قلب، مغز، اعصاب، گوش، چشم، زبان و ديگر اعضايش از كار افتاده و
سرد شده است چگونه مىتواند سؤال فرشتگان را با گوش بشنود و با زبان پاسخ
دهد؟.
به علاوه، مگر فرشتگان كه از مجردات هستند با همين زبان دنيوى از ميت
سؤال مىكنند تا او با گوش دنيوى بشنود و با همين زبان پاسخ دهد. سخن گفتن
فرشتگان به گونهاى ديگر است كه باگوشهاى دنيوى قابل شنيدن نيست. جبرئيل
با پيامبر سخن مىگفت ولى اطرافيان آن حضرت نمىشنيدند.
پيامبر سخنان جبرئيل را با گوش باطن مىشنيد و با زبان باطن با او سخن
مىگفت سؤال فرشتگان از ميت نيز بايد همين گونه باشد. فرشتگان با نفس و رو
ح مجرد ميت سخن مىگويند. او نيز با گوش جان سؤال فرشتگان را مىشنود و
بازبان باطن پاسخ مىدهد. به همين جهت اگر ضبط صوتى در قبر گذاشته شود
صدايى را ضبط نخواهد كرد.
ثواب و عقابهاى قبر نيز بايد همين گونه باشند. اين قبر خاكى كه توسعه
پيدا نمىكند و درى از بهشت به سويش باز نمىشود تا نعمتهاى بهشتى بدانجا
بيايند. بدن از كار افتاده ميت هم كه نياز به غذا ندارد. بنابراين قبر بايد
مربوط به روح و جاىگاه او باشد. عذابهاى قبر نيز بايد همين گونه باشند.
در اين گودالى كه ميت در آن دفن شده نه عقرب وجود دارد نه افعىهاى عظيم
الجثه نه ساير حيوانات موذى، اگر هم باشند و بدن ميت را بگزند جسد از كار
افتاده چه احساسى دارد؟ بنابراين حيوانات موذى قبر بايد به گونهاى باشند كه روح ميت را آزار دهند و همين مقدار در عذاب قبر
كافى است. عذابهاى روحى ونفسانى قطعاً از عذابهاى جسمانى شديدتر هستند.
در عذابهاى جسمانى نيز آن كه واقعاً معذب مىشود نفس است. در اين قبر
زمينى اثرى از فشار و آتش دوزخى مشاهده نمىشود بنابراين قبر مذكور در
اخبار بايد جاىگاه ديگرى باشد.
آن قبر جاىگاه روح است نه جسم بدين جهت مىتوان گفت مراد از قبر اولين
جاىگاه روح است پس از مرگ يعنى آغاز ورود در عالم برزخ. ولى چون اين
انتقال همزمان است با دخول ميت در قبرِ زمينى از آن به قبر تعبير شده است.
بنابراين كسى كه در دريا غرق شده يا بدنش قطعه قطعه و له شده يا سوخته و
خاكستر شده او نيز سؤال قبر دارد و از لذتهاى بهشتى و عذابهاى دوزخى
برخوردار خواهد شد.
در برخى احاديث نيز قبر به همين معنا تفسير شده است از باب نمونه:
رسول خدا صلىاللهعليهوآله فرمود: «قبر، اول منزل آخرت است. اگر
انسان از آنجا نجات پيدا كرد بعد از آن برايش آسانتر خواهد بود و اگر از
آن نجات نيافت بعد از آن كمتر نخواهد بود.» (54)
امام سجاد عليهالسلام بعداز تلاوت آيه «وَمِنْ وَرائِـهِمْ بَـرْزَخٌ
إِلى يَوْمِ يُـبْعَثُونَ» فرمود: «برزخ قبر است همانا كه براى آنان در
آنجا زندگى سختى است به خدا سوگند قبر يا باغى است از باغستانهاى بهشت يا
گودالى است از گودالهاى دوزخ.» (55)
علامه مجلسى مىنويسد: «مراد از قبر در اكثر احاديث، عالم برزخ است كه
روح انسان بدان جا انتقال مىيابد.» (56)
علامه طباطبائى در حاشيه بحارالأنوار نوشته است:
شايد مقصود اين باشد كه انسان بعد از مرگ به كلى باطل و نابود نمىشود
بلكه به حياتى ديگر غير از حيات حسى سابق كه آن را از دست داده مىرسد.
چنان كه پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله فرمود: «وإنّما تَنتَقلون من دار
إلى دار». اما رواياتى كه ظاهر آنها اين است كه روح در قبر تا زانوى ميت
داخل بدن او مىشود تمثيلى است براى سؤال در قبر چنان كه جملههايى كه در
همين احاديث از قول فرشتگان آمده كه به مؤمن مىگويند: همانند عروس بخواب،
تمثيلى است براى توقف مؤمن در قبر به انتظار قيامت. (57)
امام خمينى قدسسره در اين باره مىنويسد:
اما اين مطلب بدان معنا نيست كه همين قبر، دار سؤال و آرامگاه مؤمن
باشد، آن قبرى كه سؤال و جواب و يا الم و غم و يا سرور و شادى دارد نشأه
طبيعت نيست بلكه در نشأه برزخ و عالم مثال است. انس و توجه به دار طبيعت تا
مادامى كه نفس در برزخ و عالم قبر است وجود دارد، و سعه و ضيق اين عالم تابع سعه و ضيق صدر و نفس
انسان است. لكن قبرى كه يك متر و نيم طول و نيم متر عرض دارد همان قبرى
نيست كه گفتهاند: بين المشرق و المغرب است، يا مثلاً در اين قبرها هر چه
بگرديم اژدهايى نمىيابيم. (58)
بـرزخ
از آيات و احاديث فراوان استفاده مىشود كه مرگ پايان زندگى انسان نيست
بلكه پس از مرگ به جهان ديگرى به نام «برزخ» منتقل مىشود و به حيات خويش
ادامه مىدهد. عالم برزخ بين عالم محسوس دنيوى و عالم قيامت و حشر كلى قرار
دارد. عالم برزخ از قبر شروع مىشود و تا حشر كلى و قيام قيامت ادامه دارد.
ولى نه بدان گونه كه تناسخيه گفتهاند كه روح انسان پس از مرگ به بدن انسان
يا حيوان ديگرى حلول مىكند و پس از مرگ او به بدنى ديگر و ... و بدين صورت
به حيات خويش ادامه مىدهد تا از آلودگىها پاك گردد و براى حشر كلى لياقت
پيدا كند. انديشه تناسخ، باطل است و با عقايد اسلامى همخوانى ندارد.
در آغاز به برخى آيات و احاديثِ مربوط به برزخ به عنوان نمونه اشاره
مىشود:
قرآن مىگويد: «هنگامى كه مرگ هر يك از آنان فرا مىرسد مىگويد:
پروردگارا مرا باز گردانيد شايد در آنچه وا نهادهام عمل خيرى انجام دهم.
هرگز نه، سخنى است كه او مىگويد، پشت سرشان تا قيامت برزخ وجود دارد.» (59)
و مىگويد: «كسانى را كه در راه خدا كشته شدهاند مرده نپنداريد، بلكه
زندهاند و نزد پرودگار شان روزى مىگيرند. به آنچه خدا به فضل خود به
آنان عطا كرده شادمانند و به كسانى كه هنوز به آنان نپيوستهاند بشارت
مىدهند. نه ترسى دارند نه اندوهگين مىشوند.» (60)
در اين آيه تصريح شده كه شهيدان بعد از مرگ زندهاند و توجيه آن به باقى
ماندن نام وجهى ندارد. البته حيات بعد از مرگ با حيات دنيا تفاوتهايى
دارد. اگر حيات بعد از مرگ را براى شهيدان پذيرفتيم حيات ساير مردگان را
نيز بايد بپذيريم، تفاوت شهيدان با ساير مردگان دراين است كه آنها در مقام
عالى «عند ربهم يرزقون» از خداى متعال روزى مىگيرند.
بنابراين بايد گفت: همه انسانها بعد از مرگ نيز زندهاند و به جهان
ديگر به نام برزخ منتقل مىشوند و به حيات خويش ادامه مىدهند. در احاديث
فراوانى نيز به همين مطلب اشاره شده است از باب نمونه:
ابو ولاد مىگويد: «خدمت حضرت صادق عليهالسلام عرض كردم: فدايت شوم.
روايت شده كه ارواح مؤمنين بعداز مرگ در سنگدانِ پرندگان سبز قرار
مىگيرند و دور عرش الهى مىچرخند؟ فرمود: نه، مؤمن گرامىتر از اين است كه روحش در سنگدانِ مرغ جاى بگيرد، بلكه ارواح مؤمنين
در بدنهايى همانند بدنهاى دنيوى خواهند بود.» (61)
يونس مىگويد: «نزد حضرت صادق عليهالسلام بودم فرمود: مردم درباره
ارواح مؤمنان چه مىگويند؟ عرض كردم مىگويند: آنها در چينه دان پرندگان
سبز، در قنديلهايى زير عرش جاى دارند. فرمود: سبحان الله! مؤمن نزد خدا
گرامىتر از اين است كه روح او در چينه دان مرغها نهاده شود. اى يونس!
هنگامى كه مرگ مؤمن فرا رسيد پيامبر اكرم و على و فاطمه و حسن و حسين
عليهمالسلام و فرشتگان مقرب الهى نزد او حضور مىيابند، وقتى خدا او را
قبض روح كرد روح در قالبى همانند قالب دنيوى قرار مىگيرد. پس مىخورند و
مىآشامند. وقتى روح تازهاى بر آنها وارد شد او را به همان صورتى كه در
دنيا داشته مىشناسند. (62)
ابو بصير از امام صادق عليهالسلام نقل كرده كه فرمود: «ارواح (مؤمنين)
در شكل جسدها در ميان درختان بهشتى زندگى مىكنند. تعارف و گفتگو دارند.
وقتى روح جديدى بر آنها وارد شد به يكديگر مىگويند: وى را
رها سازيد، تازه از هول بزرگى نجات يافته است. سپس از او سؤال مىكنند:
فلانى و فلانى در چه حالى بودند؟ اگر پاسخ داد! زنده بود به نجات او
اميدوار مىشوند، و اگر گفت: مرده بود مىگويند: به هلاكت رسيده به هلاكت
رسيده است.» (63)
از اين قبيل احاديث و احاديثى كه در بحث قبر به برخى از آنها اشاره شد
استفاده مىشود كه روح انسان پس از مرگ به جهان ديگرى به نام «برزخ» منتقل
مىشود و در آن جهان داراى بدنى جسمانى است و از جهت شكل و صورت و رنگ و
قيافه كاملاً شبيه بدن دنيوى است؛ به گونهاى كه آشنايان او را مىشناسند و
با او گفتگو مىكنند.
بنابراين روح انسان در برزخ، بدنِ جسمانى دارد ولى بدنش دنيوى نيست، چون
اگر دنيوى باشد برزخى و اخروى نخواهد بود.
بدن برزخى
اكنون اين سؤال مطرح مىشود كه بدن برزخى كجاست و چگونه به وجود مىآيد
تا روح ميت بعد از مفارقت از بدن دنيوى در آن مستقر گردد؟ آيا در عالم برزخ
قالبهاى پيش ساخته و بدون صاحبى وجود دارد تا روح يكى از آنها را براى خود انتخاب كند؟ يا اين كه روح در دنيا
بدن برزخى دارد و بعد از مرگ به همراه خود مىبرد؟
احتمال اول مردود است، چون بنابراين فرض، قالب برزخى بدن دنيوى نيست كه
انسان بوسيله آن كارهاى نيك يا عملهاى زشت را انجام داده باشد تا استحقاق
پاداش خوب يا كيفرهاى سخت را داشته باشد. به علاوه، روح انسان بعد از
تجرّدِ كامل و ترك بدن دنيوى چه نيازى دارد تا در قالب پيش ساخته برزخى كه
بدن دنيوى او هم نيست مستقر گردد.
بنابراين و با توجه به احاديث مذكور بايد گفت: روح انسان در همين دنيا
بدن برزخى را با خود داشته و پس از مرگ، آن را به همراه خود به جهان برزخ
مىبرد. بزرگانى از فلاسفه اسلام همانند صدرالمتألهين بر اين عقيدهاند و
از آن دفاع مىكنند. ولى تصور و تصديق چنين مطلبى بسيار دشوار است. بهتر
مىدانم قضاوت در اين مسئله مهم را بر عهده صدر المتألهين كه از بزرگان و
صاحب نظران اين معارف مىباشد بگذاريم و مستقيماً از كلام ايشان بهره
بگيريم. اين فيلسوف بزرگ، اطراف و جوانب اين مسئله را در جاىْ جاىِ كتاب
اسفار به هر مناسبتى بررسى و درباره آن اظهار نظر كرده است كه ذكر همه آنها
در اين نوشتار كوتاه امكانپذير نيست. ما در اين جا به دو بخش از سخنان
ايشان اشاره مىكنيم.
اول حدوث يا قدم نفس:
جمعى گفتهاند: ارواح انسانها قبل از جسدها آفريده شدهاند و قديم و
مجرد هستند. هرگاه كه مادهاى از مواد عالم استعداد پذيرفتن روح را پيدا
كرد يكى از ارواح در آن مستقر مىشود و در كسب كمالات از آن بهره مىگيرد.
همانند يك ناخدا كه كشتى را هدايت مىكند و به مقصد
مىرساند. و هر گاه كه بدان نياز نداشت يا كشتى خراب و فرسوده شد آن را رها
مىسازد. ولى محققان از فلاسفه اسلامى از جمله مرحوم صدرالدين شيرازى اين
نظر را مردود مىشمارند. ايشان در رد اين احتمال چنين مىنويسد:
اگر نفس انسان در ذات خود قديم بود بايد در مقام ذات كامل و بدون نقص و
مجرد از ماده باشد و اگر كامل بود نيازى به تعلق به بدن و استفاده از ابزار
و قواى نباتى و حيوانى نداشت. به علاوه، اگر مجرد تام و قديم بود بايد نوع
انسان منحصر به يك فرد باشد، چون تكثّر از آثار ماده است. (64)
ايشان نفس انسانى را حادث به حدوث بدن مىداند؛ بدين معنا كه وقتى ماده
بدن انسان با حركت جوهرى و تبدلات جسمانى به حدى رسيد كه مىتواند نفس
انسانى را بپذيرد آخرين صورت ماده جسمانى او به نفس انسانى تبديل مىشود.
در اين خصوص مىنويسد:
نفس انسان از جهت حدوث و تصرف در بدن جسمانى است و از جنبه بقا و تعقل
روحانى است. تصرفش در اجسام جسمانى است و تعقلش نسبت به ذات خود و
آفريدگارش روحانى است. (65)
همچنين درباره كيفيت تعلق نفس به بدن مىنويسد:
تعلق نفس به بدن از جهت وجود و تشخص حادث است ولى از جهت بقا چنين نيست.
نفس انسان در اوايل پيدايش
و حدوث حكم طبايع مادى را دارد كه نياز به ماده مبهم دارند. نفس نيز در
اوايل وجود نياز به ماده مبهم بدنى دارد. چون بدن انسان در طول زندگى
همواره در معرض تغير و تبدل و مقدارهاى مختلف مىباشد. بنابر اين شخص انسان
گرچه از جهت هويت نفسانى يك شخص بيش نيست ولى از جهت جسميت به معناى ماده
يا موضوع ـ نه به معناى جنس و نوع ـ يك واحد شخصى نيست. (66)
در جاى ديگر مىنويسد:
نفس انسان داراى مقامها ونشانههاى ذاتى و وجودى است كه بعضى از عالم
امر و تدبير هستند. چنان كه در قرآن مىگويد: «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ
رَبِّى» و برخى از عالم خلق و تصويرند؛ چنان كه در قرآن آمده: «مِنْها
خَلَقْناكُمْ وَفِـيها نُعِـيدُكُمْ وَمِنْها نُـخْرِجُـكُمْ». پس حدوث و
تجدد از آثار بعض مقامات نفس مىباشد. بنابراين چنين مىگوييم: چون نفس
انسانى وقتى در مسير ترقى و تحول از نشأه اول به سوى نشأه آخر خود واقع شد
چنان كه در قرآن آمده: «وَلَقَدْ خَلَقْناكُمْ ثُمَّ صَـوَّرْناكُمْ ثُـمَّ
قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لاِآدَمَ» پس هنگامى كه از عالم خلق ترقى
كرد و به عالم امر صعود نمود وجودش وجود مفارق عقلى مىشود كه احتياجى به
بدن و كارها و استعدادهاى او ندارد. بنابراين بايد درباره نفس گفت: از جهت
حدوث جسمانى است ولى از جهت بقا روحانى مىباشد. (67)
از مجموع اين سخنان چند مطلب مهم استفاده مىشود:
1. نفس انسان قديم و مجرد با لذات آفريده نشده بلكه حادث است به حدوث
بدن. بدين معنا كه وقتى ماده بدن انسان در اثر حركت جوهرى و استكمال ذاتى
به حدى رسيد كه استعداد پذيرش روح انسانى را پيدا كرد آخرين صورت جسمانى به
نفس مجرد انسانى تبديل مىشود. ولى نفس در اين زمان نسبت به درك علوم هنوز
بالقوه است. مىتواند به همراه بدن كامل و كاملتر گردد و استعداد درك علوم
و كليات به فعليت تبديل شود.
بنابراين انسان عبارت است از: بدن جسمانى و روح مجرد ملكوتى، كه اين دو
متحد هستند و يك وجود و تشخص دارند.
2. نفس انسانى از جهت حدوث و استكمالات ذاتى داراى مراتبى از وجود است.
مرتبه پايين آن كه تعلق به بدن مادى و جسمانى دارد از عالم خلق محسوب
مىشود. چنان كه در قرآن آمده و مرتبه عالى آن مجرد و ملكوتى است و از عالم
امر به شمار مىرود.
3. درست است كه نفس انسان در حدوث وادامه وجود و استكمالات خود به بدن
جسمانى نياز دارد، ولى بدن مورد نياز او ثابت و غير قابل تغيير نيست، بلكه
بدنِ سيالى است كه بين دو حد آغاز كودكى و پايان زندگى دنيوى واقع شده است.
گرچه سلولهاى بدن انسان در اثر تغذيه همواره در حال تغيير و تبديل هستند
ولى اين امر به وحدت شخصى نفس و بدن جسمانى او لطمه وارد نمىسازد.