وضعيت انسان در روز قيامت
* تفسير آيه سيزده
ينبوا الانسان يومئذ بما قدم و أخر
اين آيه نيز به وضعيت انسان در يوم القيامه
اشاره دارد. روز قيامت در قرآن كريم هم به اسامى و نامهاى مختلف آمده است، مثل:
يوم القيامه، ساعه و
يوم الحشر از باب اين كه در آن روز، اولين و آخرين،
يكجا و بدون ترتيب زمانى، و بدون تقديم و تأخير جمع و حشر مىشوند، و همه انسانها
آن روز يكديگر را تلافى و ديدار خواهند كرد. به آن روز يوم
الخلود و يوم النشور هم مىگويند، يعنى روز
ظهور و روشن شدن همه اسرار و نهانهايى كه انسان در درونش نهفته داشت. انسان در
دنيا كه هست، تلاش مىكند كه خوبيهايش را آشكار كند، و به اين و آن اعلام كند و
بفهماند، ولى سعى مىكند كه بديها و رذائل اخلاقى و چيزهايى كه ناپسند و ناروا و
منكر است، مخفى و پنهان نگه دارد. اما آنجا، يوم النشور است، يعنى آنچه كه انسان در
زواياى روح و در اعماق جان و شيارهاى مغزش پنهان كرده بود، يكسره بيرون مىريزند.
معناى نشر و نشور هم همين است، و اشاره به اين مطلب است كه
يوم تبلى السرائر
(172)،
يعنى روزى كه سرائر، آن نهانهايى كه انسان در نهانخانه روحش، مستور نگه داشته بود
كه كسى نمىفهميد اين شخص در درون چه كاره هست، آن روز، نمايان مىشود.
ممكن است انسان در اينجا و در طول چهل پنجاه
سال، اعمالى كرده كه برخى از آنها را به ياد نداشته باشد، و از ذهن او محو شده
باشد، يا اعمالى باشد كه ترتيب آنها را فراموش كرده باشد، ولى آن روز، روز نمايان
شدن حيات انسان است، يا حيات طيبه يا حيات غيرطيبه. لذا آن روز انسان باخبر مىشود،
البته باخبرش مىكنند. ينبأ، فعل مجهول است، يعنى او
را نسبت به همه اعمال و تمام كارهايى كه انجام داده باخبر و آگاه مىكنند.
* ماقدم و أخر
علامه طباطبايى (قدس الله نفسه الزكيه) در جلد
بيستم الميزان ذيل همين آيه، قدم
و أخر را دوگونه تفسير كرده است
(173)
و يك احتمال هم به ذهن خودم مىآيد كه مجال پيدا نكردم به تفاسير ديگر مراجعه كنم و
ببينم اين احتمال را كسى دارد يا نه.
احتمالات در ما قَدَّمَ وَ أَخَّر
احتمال اول: يعنى انسان نسبت به تمام اعمالى كه
انجام داده، آگاه مىشود، چه عمل خوب و چه عمل بد. ماقدم
يعنى آن اعمالى (چه سيئه و چه حسنه) كه در جوانى و اوايل عمر يا اواسط عمرش مرتكب
شده است در آن جهان، آن اعمال را به چشم خودش مىبيند. مااخر،
يعنى آن اعمالى كه در اواخر عمرش مرتكب شده است. حالا اول و آخر عمر در افراد
مختلف، متفاوت است، زيرا ممكن است شخصى در جوانى ياميان سالى يا هنگام پيروى بيمرد.
خلاصه آن عملها و كارهايى كه انجام داده، چه سيئه و چه حسنه، آن روز در مرئى و
منظرش مىآيد.
احتمال دوم: بما قدم و
أخرأى: بما قدم على موته و أخر عن موته، اين معنا كار به جوانى و اوائل عمر
و اواخر عمر، ندارد. ماقدم يعنى آن اعمالى را كه قبل از
مردنش به عنوان زاد و توشه آخرت، فرستاده است، يعنى مقدم برمرگش و قبل از آن كه
بميرد، يك سرى كارهايى كرده (ياكار بد ياكار خوب) و اينها را روانه آن ديار كرده
است.
مقصود از مااخر،
باقيات صالحات است، يعنى آن سنت حسنهاى كه به عنوان
باقيات صالحات گذاشته، بعد از مرگش هم براى او ثمر و نتيجه دارد. بعد هم اين پايه و
اساسى كه گذاشته، و اين بنيان خوبى را كه تأسيس كرده، يعنى اين سنت حسنه، تا وقتى
كه برپا هست، نتيجهاش هم به دنبال او، بدرقه راهش مىشود. يا اگر سنت سيئه و يك
پايه و اساس و بنيان ظلم و جور و بيداد، انحراف، كفر و شرك را تأسيس كرده، نتيجهاش
بدرقه راهش مىشود. حالاكه خودش رفته، هركس كه با آن سنت سيئه، هماهنگ بشود و كارى
انجام بدهد، مواخذه مىشود و عقوبتش، دامن او را هم مىگيرد.
احتمال سوم: آن چه كه به ذهنم مىآيد و طبيعى،
ساده و روان هم به نظر مىآيد، و نيازى به تقدير اوائل و اواخر عمر، يا مقدم بر مرگ
و موخر از مرگ ندارد، اين است كه ينبأ الانسان بما قدم و اخر
يعنى نسبت به همه اعمال و كردههايش، با خبر مىشود؛ زيرا اين جهان كه در آن هستيم،
جهان ماده و نشأه طبيعت. و جهان حركت و تدريج است و لذا اعمال، يكجا انجام مىشود.
ما موجودى مادى و طبيعى هستيم، و گرفتار طبيعت و مادهايم. هرچند با روحى كه داريم،
با عالم بالا در ارتباط هستيم، ولى در عين حال در دامن طبيعت و در بستر زمان و مكان
هستيم. علمى كه انجام مىدهيم، پس و پيش انجام مىشود نه يكجا. انسان نسبت به تمام
اعمالى كه پس و پيش انجام داده، باخبر مىشود. يعنى آيه عنايت به اين جهت دارد كه
كه تمام اعمال را با تقدم و تأخرشان مىبيند. مىبيند كه كداميك جلو بوده، كداميك
آخر بوده و كداميك وسط. اين اعمالى كه به صورت قطار و رديف شده، انجام داده، به
همان وضع و با همان چينش و نظم خاصى كه انجام داده، مىبيند. احتمال دارد كه معناى
آيه اين باشد.
دونكته
در تفسير و تبيين اين آيه بايد دو نكته بيان شود.
نكته اول: بين دنيا كه عالم فعلى ما است، و
آخرت كه نقطه پايان و ختم همين دنياست، رابطه كامل و ارتباط تنگاتنگ برقرار است.
اينطور نيست كه دنيا از آخرت، و آخرت از دنيا، بريده و بيگانه باشد. دنيا به تعبير
رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) مزرعه الاخره
است، اينجا در حقيقت يوم الزرع و
يوم البذر است، يعنى الان با اعمالى كه انجام مىدهيم، داريم بذر و تخم
اعمال را مىپاشيم و مىكاريم: يا تخم عداوت يا تخم محبت، يا تخم عدالت يا تخم ظلم
و جور و بىعدالتى، يا تخم ايمان يا تخم كفر، يا بذر عدل يا بذر عدل يا بذر فسق، يا
بذر اتحاد يا بذر اختلاف، يا تخم ايمان و و اسلام و يا بذر كفر و شرك و الحاد، يا
بذر نماز، روزه، زكاه، خمس، حج و امثالش را مىكاريم يا العياذبالله بذر ترك صلاه،
ترك روزه، و بذر ارتكاب معاصى و گناه را مىكاريم. اينجا يوم البذر و يوم الزرع
است، و ما الان زارع هستيم، يعنى كشاورزانى هستيم كه در سرزمين دنيا كشاورزى
مىكنيم، اما بذرمان در اين كشاورزى، گندم، جو، نخود، لوبيا و برنج و امثال اينها
نيست، بلكه بذرمان، اعمال، افكار، اخلاق و عقائد است. و آخرت،
يوم الحصاد و روز دروكردن است. آنچه كه اينجا كاشتى، آنجا درو و برداشت
مىكنى.
بين اين دو نشئه، رابطه تنگاتنگ است. آنگونه
نيست كه هركارى اينجا كردى، ارتباطى به آنجا پيدا نكند. افكار، عقائد، اخلاق و
اعمالمان، در روز قيامت، نتيجه مىدهد. اينجا يوم الغرس و روز نهالكارى است، و
فردا يوم الاثمار و روز چيدن ميوههاست.
نكته دوم: مرگ و مردن، نقطه پايان و آخر زندگى
انسان نيست، به طورى كه آدم تمام و خلاص بشود. مرگ، تير خلاص نيست. بلكه مرگ، عبارت
است از انتقال از يك منزل و رهسپار شدن به منزل ديگر. انسان را يك نشئه كوچ مىكند
و مىرود به نشئه ديگر، يعنى نشئهاى بازتر، گستردهتر، رقيقتر و لطيفتر، كه آنجا
بيدارى و شعور انسان، قوىتر و گستردهتر، رقيقتر و لطيفتر، كه آنجا بيدارى و
شعور انسان، قوىتر و گستردهتر مىشود. بنابراين انسان با مردن، فانى نمىشود،
بلكه با مردن قفس تن مىشكند و اين مرغى كه در زندان قفس است، بيرون مىرود و وارد
يك نشئه و جهان بهتر و عالىتر و برتر مىشود.
پس انسان فنا ندارد، چنانكه پيامبر اسلام (صلى
الله عليه و آله و سلم) فرمودند: ماخلقتم للفناء بل خلقتم
للبقاء و انما تنقلون من دار الى دار
(174)
شما را خدا خلق نكرده كه يك مدت بمانيد، بعد با مردن، هيچ و پوچ شويد، بلكه ما چون
از حى باقى، يعنى خدا، آفريده شدهايم، بنابراين ما هم به بقاى خدا، باقى هستيم و
به حيات خدا، حى هستيم و اعمال ما هم باقى مىماند. اين گفتههايى كه مىگوييم و
گمان مىكنيم اين دروغى كه گفتيم، ديگر تمام و فانى شد و چيزى بود كه از دهان و
زبان بيرون رفته و هيچ و پوچ شده است، اين طور نيست، بلكه اين بقاء دارد و جاويدان
مىماند. اين بذر است كه در اينجا كاشته مىشود و آن وقت كه يوم الحصاد و
يومالقيامه است، ثمر و ميوه مىدهد، يا شيرين يا تلخ. اين قدمى كه برداشتيم، قلمى
كه زديم و فكرى كه كرديم، تمام اينها باقى و جاويدان هستند و فانى نمىشوند. در
محشر و قيامت، عين كاشتههاى اينجا، برداشت مىشود، بدون كم و زياد، و آنچه كه
اينجا كاشته شده، آنجا درو مىشود.
(175)
مزرع سبز فلك ديدم و داس مه نو
|
|
يادم از كشته خويش آمد و هنگام درو
|
پس آنچه كه اينجا كاشتى، همان را آنجا برداشت
مىكنى، و لذا در قرآن دارد كه: و ما ظلمناهم و لكن كانوا
أنفسهم يظلمون
(176)،
ما كه نمىخواهيم به كسى ستم كنيم، اين خود انسان است كه به خودش ستم مىكند،
وما ربك بظلام للعبيد
(177)،
ولا يظلم ربك أحداً
(178).
حضور و تجسم اعمال
انسان در يوم القيامه، با خود عمل روبرو
مىشود، آن عملى كه اينجا انجام داده است، همان عمل، مجسم و مصور مىشود و شكل پيدا
مىكند. اينجا نطفه عمل، منعقد مىشود و در رحم عالم وجود مىماند، اما در انتهاى
نه ماه يا ده ماه، متولد نمىشود، بلكه مىماند، شايد ميليونها سال طول بكشد تا
قيامت برپا بشود. آنجا عمل متولد مىشود و از رحم نظام هستى بيرون مىآيد، مثلاً
نماز، روزه، تلاوت قرآن، صداقت، عدالت، امانت، محبت، توحيد، ايمان، و... به شكلهاى
نورانى در مىآيند. يا به صور و اشكال قبيحه و زشت و زننده و وحشتناك و تكاندهنده
در مىآيد، مثل اين كه دروغ، ظلم، ربا، احتكار، اختلاس، اختلاف، عداوت، قمار، شرك،
بىنمازى، و... به اشكال بسيار وحشتناك درمىآيند و با انسان هستند.
از بعضى از آيات استفاده مىشود انسان در قيامت
آنچه را كه مىيابد، همان است كه اينجا مىكارد، و آنچه اينجا مىكارد، آنجا
مىيابد:
1 - سوره مباركه كهف، آيه 49:
و وجدوا ماعملوا حاضراً، آن اعمالى كه انجام دادند،
آنجا حاضر است و مىيابند.
2 - سوره مباركه زلزال، آيات 6 و 7 و 8:
يومئذ يصدر الناس اشتاتاً ليروا اعمالهم فوج فوج
مىآيند در محشر تا آن كاشتهها و عملها و كردههايشان را، با چشم ببينند.
آنجا نمايشگاه اعمال است، اينها را مىبرند به
سوى نمايشگاه تا يكىيكى از اعمالشان را به آنها نشان دهند.
فمن يعمل مثقال ذره خيراً
يره * و من يعمل مثقال ذره شراً يره.
3 - سوره مباركه آل عمران، آيه 30:
يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضراً و ما عملت من سوء تودلو
أن بينها و بينه أمداً بعيداً، روزى كه هركس، آن چه را از كار نيك، انجام
داده، حاضر مىبيند، و آرزو مىكند ميان او، و آن چه از اعمال بد، انجام داده،
فاصله زمانى زيادى باشد.
4 - سوره مباركه توبه آيه 34 و 35 (از آن
آيههايى است كه ابوذر غفارى (رحمهالله عليه)، از ياران بزرگ رسول خدا آن مرد
انقلابى، مكرر در مكرر و بدون پروا، بر عليه جور و بيداد آن زمان مىخواند):
والذين يكنزون الذهب و الفضه و لاينفقونها فى سبيلالله
فبشرهم بعذاب أليم * يوم يحمى عليها فى نار جهنم فتكوى بها جباههم و جنوبهم و
ظهورهم هذا ما كنزتم لانفسكم فذوقوا ماكنتم تكنزون.
اين همان طلا و نقرهاى است كه در دنيا احتكار
و انباشته كرديد، و حالا با همان، پهلو، پشت و سينهتان، داغ مىشود. اين آيه را
ابوذر زياد مىخواند و به همين جهت، حاكمان آن روز نتوانستند اين زبان را تحمل
كنند. دستور دادند دستگيرش كردند و او را بر شتر نشاندند و پاهايش را زير شكم شتر
بسته، با شلاق و ضرب و شتم راهى بيابان كردند و به ربذه فرستادند.
آگاهى انسان بر نفس خويش
تفسير آيه چهارده
بل الانسان على نفسه بصيره
اين آيه مىگويد: انسان بر نفس خود، بصير و
آگاه است. ما انسانها نسبت به غير خودمان، يعنى من نسبت به شما، يا شما نسبت به من،
از زوايا و خفاياى روح يكدگر خبر نداريم. شما آنچه را درون من است و به زبان و قلم
نمىآورم، نمىدانيد (يعنى شما بر آنچه در ضمير و نهانخانه روح و جان من هست،
اطلاعى نداريد) و من هم از خفايا و زوايا و اسرارى كه شما در نهان خانه روح داريد،
خبر ندارم. آن كس كه خبر دارد، عالم الغيب و الشهاده،
يعنى الله تعالى است، يعلم خائنه الاعين و ما تخفى الصدور
(179)،
آن خيانت مرموزانه و شيطنتآميز و شهوتآلودى را كه گوشه چشم مىكند، ممكن است من
متوجه نشوم، يا شما متوجه نشويد، اما خدا از آن با خبر است. خدا، آن مطلبى را كه در
شيازهاى مغز و جان و روحمان، تردد دارد و بر سر زبان نمىآوريم و با قلم
نمىنويسيم، مىداند.
بنابراين ما از درون ديگران خبر نداريم و
نمىدانيم در ضميرشان چه هست و چه خطوراتى در دلشان پيدا مىشود، چه نقشههايى را
در مغزشان مىپرورانند و چه دسيسهها و توطئههايى را طرح مىكنند، و لذا معمولاً
در شناخت اشخاص ممكن است به اشتباه برويم. ديدهايد كه ملت ما در اوايل پيروزى
انقلاب، بسيارى از افراد سرشناس اين مملكت را نمىشناختند، فكر مىكردند كه اينها
امين ملت و اسلام و مسلمين هستند، فكر مىكردند كه اينها دلسوز و خادم مردم هستند،
و در نتيجه به حاكميت آنها رأى بالايى دادند. اسم و آوازهاى داشتند، اما چون ملت
درست از مافىالضمير و زوايا و خفاياى آنها با اطلاع نبود، راهپيمايىهايى شد و
رأىها صادر شد. بعد معلوم شد كه درست نبود، يا آن يكى
(180)كه
الان در خارج كشور، فرارى و سرگردان است و خودش گفته بود كه در جوار گورستان
يهودىها، زندگى مىكنم و شبها از شدت وحشت، خواب ندارم، كه البته هم نبايد خواب
داشته باشد، چون مدتها خواب را از چشم اين ملت برده بود و مايه شهادت شهيد بزرگوار
آيهالله بهشتى و بسيارى از شهداى بزرگوار اين كشور شده بود. خيلى از مردم، او را
نمىشناختند.
تابستان سال 1357 ه.ش را در داستان پربركت و
استان طيب و طاهر يزد بودم و حدود هفتاد و دو سه روز، در آن تابستان خونين، حضور
شهيد بزرگوار، شهيد محراب، حضرت آيهالله صدوقى (قدسالله نفسه الزكيه) بودم، آنجا
زياد صحبت مىكردم، در يزد، تفت، تزرجان، مهريز، اشكذر، و حتى بسيارى از روستاهاى
آنجا، شايد حدود صد و سى جلسه در طول آن مدت صحبت كردم. آنجا نوارهاى همين فرارى
(كه الان مجاور گورستان وحشتزاى يهودىها شده، يعنى همسايه اموات از يهود. از احيا
و زندگان كه رانده شد و لااقل توفيق نداشت كه در همسايگى قبرستان مسلمانها سكونت
بگيرد و مجاور مردگان اسلام بشود) را جمعى از مردم گوش مىدادند و مىپسنديدند.
ملت از زوايا و سرائر اينها خبر نداشت. بسيارى
از مواقع همينطور مىشود. مثل همين ايام اخير و جنگ چند مليتى بر عليه صدام، البته
به ظاهر، عليه صدام بود كه در واقع بر (عليه السلام) و مردم مسلمان عراق بود؛ چون
صدام لطمهاى نخورد، صدام خودش ماند و او را سالم نگه داشتند براى اينكه كارى انجام
بدهد، مردم را بمباران كردند و از بين برده بودند. در همين ايام جمعى از سياسيون در
داخل ايران، فريب خوردند. عزت ابراهيم
(181)
مرتب اينجا تردد مىكرد تا ايران را وارد اين ماجرا بكند. اينها مجسمههاى باطل
هستند. شخص مومن، بايد هوشيار و زيرك باشد تا فريب اينها را نخورد.
ذكر يك خاطره
تابستان سال 1356 (ه.ش) به يكى از اين شهرهاى نزديك قم
(182)
رفتيم. شب شانزده شعبان، ما را براى سخنرانى در يكى از مساجد دعوت كرده بودند، چون
جشن ميلاد حضرت حجه بن الحسن (ارواحنافداه) بود. شهربانى و اطلاعات گفته بودند كه
اين آقا (بنده) بايد بيايد اينجا و التزام بدهد تا عليه حكومت پهلوى صحبت نكند. من
گفتم: شهوت كلام ندارم، اگر بتوانم آزادانه صحبت بكنم، صحبت مىكنم، وگرنه صحبت
نمىكنم. لذا التزام هم ندادم و آن شب سخنرانى هم نكردم. جمعيت سنگينى هم جمع شده
بود. به يكى از دوستان گفتم كه صحبت كند. من هم حضور داشتم. آنجا بنده خدايى قبل از
منبر ايستاد و شروع كرد به مداحى و شعرخوانى، بسيار زيبا و با شور و هيجان
مىخواند، ايشان را نديده بودم، بعداً به من گفته بودند كه مهنس هست. بومى نبود. آن
شب نتوانستم او را از نزديك ببينم. صبح فردا رفته بودم خانه يكى از آقايان. آنجا كه
رفتم، ديدم اين بنده خدا نشسته است. آن بزرگوار به من گفت كه ايشان (اشاره به مهندس
مذكور) آدم با كمالى است. گفتم چه كمالاتى دارد؟ گفت: از علوم غريبه و عجيبه
مىداند. بعد رو كردم به خودش و گفتم: تو چه دارى؟ گفت: هرچه بخواهى، مثل احضار
أجنه. احضار ارواح هم مىكنم و روح هركسى را كه بخواهيد حاضر مىكنم. علوم اعداد و
حروف را بلد هستم. علاوه، هر سوالى از من بكنيد، پاسخ مىدهم.
گفتم: اين آخرى براى من مهم است. ما طلبه
هستيم، و سوالات طلبه زياد است. يك سوال طرح كردم. ديدم، بوى شيادى و شيطنت و حقه
بازى مىآيد. (رحم الله امرء عرف قدره و لم يتجاوز حده
هركسى بايد قدر خودش را بشناسد و از گليم خودش پا را درازنكند كه رسوا مىشود).
گفتم هر سوالى بكنم، پاسخ مىدهى؟ گفت: بله.
گفتم: آيا در عالم برزخ، استكمال وجود دارد يا نه؟ يك
قدرى دست و پايش را گم كرد و به ما خيره شد، ديدم اصلاً نفهميد من چه گفتم. بعد
خيلى روان و ساده توضيح دادم كه استكمال يعنى چه. حتى يادم هست به او گفتم: در اين
دنيا جسم تو كمكم قد مىكشد، رشد مىكند و كامل مىشود. جان، فكر، عقل، انديشه و
روح، كمكم رشد مىكند و بالا مىرود. آيا اين مسأله بعد از دنيا، يعنى در برزخ هم
وجود دارد يا نه؟ گفت: من اينها را نمىتوانم جواب بدهم. گفتم: پس تو چه چيزى را
جواب مىدهى؟ مىگويى هر سوالى، پاسخ مىدهم. نزديك به دو ساعت گفتگويمان طول كشيد،
و در نهايت معلوم شد چيزى در بساط ندارد.
حالا، آدم از مافى الضمير اين و آن ممكن است
خبر نداشته باشد، اما بر نفس خودش بصير است، يعنى كاملاً از زوايا و خفايا و ظاهر و
باطن، و خلوت و جلوت، و آشكار و نهان خودش مطلع است و مىداند كه خودش كيست و چه
كرده و چه مىكند.
بصيرة
اين بصيره كه به
معناى رويت قلب و ديدن باطن است، مصدر است و حملش بر
انسان، از باب زيد عدل (يعنى از باب مبالغه) يا از باب
زيد ذوعدل است. بالاخره آيه مىخواهد بگويد كه انسان
نسبت به خودش، كاملاً با اطلاع است. على نفسه، يعنى
اشراف دارد. معناى آيه ظاهراً اين است.
يك معنا هم علامه طباطبائى (قدسالله نفسه
الزكيه) در الميزان
(183)
نقل كرده كه ملا محسن فيض كاشانى نيز در تفسير شريفتان (تفسير صافى) مطرح كردند. آن
معنا اين است كه بصيره به معناى
حجت و دليل باشد. يعنى انسان در روز قيامت، برعليه خودش، حجت و سند و مدرك و
دليل و برهان است. و لاتقف ما ليس لك به علم ان السمع و البصر
و الفواد كل أولئك كان عنه مسولاً
(184).
از گوش، هوش، زبان و اعضاء و جوارح انسان سوال مىشود. و در آن روز، هم گوش انسان
بر عليه او شهادت مىدهد، و هم زبان و چشم و پوست بدنش. شهد
عليهم سمعهم و أبصارهم و جلودهم
(185)
تكلمنا أيديهم و تشهد أرجلهم
(186))
دستها به زبان مىآيند و پاها شهادت مىدهند. اين بصيره
به معناى حجت است.
در آن ديوان كه حق حاكم شد و دست و
زبان شاهد |
|
نخواهد بود بازار و بها چيره زبانى
را |
در دادگاه دنيايى، مدعى، منكر و شهود مىآيند.
در اينجا شهود، غير از مدعى و غير از حاكم و منكرند، اما در قيامت، متهم خود انسان
است. شاهد بر عليه او، خودش است و شهود و گواهان را از بيرون و خارج نمىآورند.
آنجا بين عمل و كيفر، رابطه تنگاتنگ تكوينى است، نه رابطه قراردادى و اجتماعى.
رابطه أعمال دنيا و كيفر آخرت
مىدانيد كه در دنيا جرم و مجرم و مجازات، يك
رابطه قراردادى و اجتماعى است. اگر فلان كس رشوه خورد، چند سال از خدمت، نفصل
مىشود، يا فلان ضربه شلاق مىخورد، يا فلان مقدار جريمه مىدهد، همه اينها
قراردادى و قابل كم و زياد شدن است، كه مربوط به مقنن و قانون است. اگر جرم، سبك
است، كيفر، سبك است، و اگر جرم، سنگين است كيفر، سنگين است. اين رابطهها قراردادى
است يعنى مىشود آن را كم كرد و مىشود زياد كرد. اما بين كردار ما در دنيا، و
كيفرمان در قيامت، رابطه تكوينى و رابطه ظاهر و باطن است، حتى رابطه علت و معلول
نمىگوييم، بلكه رابطه سيرت و صورت و رابطه ملك و ملكوت است، يعنى اينجا يك عملى
مثل خشم يا غضبى انجام مىدهى، كه اين غضب و خشم، چهره ملكىاش اين است كه صورت شما
قرمز مىشود و در شما هيجان پيدا مىشود. اين چهره ملكى و چهره مادى و دنيايى عمل
است. چهره باطن و ملكوتى همين عمل، سگى مىشود و به صورت درندهاى در قبر مىآيد.
لذا مىگويند كسانى كه سوء خلق دارند و بد خلق هستند، بايد مواظب باشند اين غضب، با
اين چهره ملكى كه دارد، صورت و چهره ملكوتى آن زشت و نازيباست، كه آن، عين اين است.
اينجا عينيت است، نه علت و معلول. زيرا علت و معلول در
جايى است كه دوگانگى باشد: يكى علت باشد و ديگرى معلول، و حال آنكه اينجا فقط يك
چيز است كه دو چهره دارد: چهره ملكى و چهره ملكوتى. صورت دارد و سيرت. ظاهر دارد و
باطن.
ذكر قضيهاى از آيهالله ميرزا على شيرازى
قضيهاى را يادم آمد كه شهيد بزرگوار آيهالله
مطهرى (اعلىالله مقامه) از استادشان نقل كرده است. ايشان در اصفهان استادى داشتند
كه تابستان سالهاى 1320 و 1321 شمسى پيش ايشان مىرفتند. آيهالله حاج ميرزا على
آقاى شيرازى (قدسالله نفسه الزكيه) هم فقيه بود و هم حكيم (تعبير خود شهيد مطهرى
هست) هم طبيب بود و طب قديم را مىدانست، و هم عارف بود، و هم اديب و نهجالبلاغه
شناس كمنظير. شهيد مطهرى مىگويد: ايشان از بزرگترين شخصيتهايى است كه در عمرم
ديدهام. درباره حالاتشان مىگويد: ايشان به قدرى رقيق القلب و عارف بود كه تا اسم
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را مىبردند، اشكش جارى مىشد، نام مقدس
اميرالمومنين (عليه السلام) را كه مىبردند، اشكش جارى مىشد، با آن معلومات بالايى
كه داشت، اهل منبر و روضهخوانى بود، حتى در قم و در بيت آيهالله العظمى بروجردى
(قدسالله نفسه الزكيه) يكه دهه منبر رفته بود. علاقه شديد به اهل بيت عترت و طهارت
(صلواتالله عليهم اجمعين) داشت. در اثنائى كه درس مىداد، اشكش روى گونههايش
مىغلطيد و روى محاسن سفيدش جريان مىيافت. شهيد مطهرى رويايى را از استاد بزرگوارش
نقل كرد و گفت:
در خواب ديدم كه مردم. (اگر يادتان باشد گفتم
كه خواب، مردن است، اما مرگ مقطعى و موقت و كوتاه مدت و مرگ كمرنگ) ديدم خويشتن
من، يعنى آن هويت من، از اين بدن و جسد جدا شد و بيرون آمد. جسد يك گوشهاى افتاد،
كه من جسد را در خواب و در آن عالم، نظاره مىكردم. بعد ديدم كه مردم و مومنين جسدم
را برداشتند و دارند به سمت قبرستان مىبردند، من هم جسد را نظاره مىكنم و همراه
جسد، مىروم. بعد جسد را به خاك سپردند. من را تنها گذاشتند و به خانههايشان
برگشتند.
(اين ماندن و مردن براى همه ما هست. الان ما
مشغول يك سرى مسائليم و از اين غافليم كه يك روزى ما هم مىرويم در دل خاك، و تك و
تنها، بدون انيس و مونسى مىمانيم. نه رفيقى، نه همراهى، نه همسر و فرزندى، نه خانه
و مالى، نه ثروت و امكاناتى، نه شمع و چراغى هست).
نگران شدم كه حالا چه مىشود؟ يكباره ديدم كه
سگ سفيدى آمد و وارد قبر شد. پيش خودم گفتم: اين چهره ملكوتى آن خشم و غضب و تند
خويى است كه در من بوده است.
(گفتم عمل و كردار، چهره ملكى دارد. كيفر، همان
كردار است، اما با چهره ملكوتى، يعنى اينجا عينيت است، نه عليت و معلوليت. كردار و
كيفر، يك چيز است كه دو سيما و چهره دارد) سخت ناراحت شدم (چون ايشان اهل ولاء
بودند و محبت سيدالشهداء (سلامالله عليه) تا اعماق جان ايشان رسوخ كرده بود و نسبت
به اهل بيت عصمت و طهارت (صلواتالله عليهم اجمعين) مهر مىورزيد كه ما هم بايد
همين مهر را داشته باشيم).
در همين اثناء ديدم كه سيدالشهداء (سلامالله
عليه) حضور پيدا كردند و آمدند كنار من و فرمودند: نترس، من اين سگ را از تو دور
مىكنم و نمىگذارم كه از ناحيه آن، اذيت شوى.
نمىدانم، اين سگها و مارها و مورها ممكن است
گرفتارمان بكنند، عذابهاى گوناگون و صور وحشتناك در قبر گرفتارمان كنند، موقعى كه
آدم دستش به هيججا بند نيست، دستش از همه جا قطع است همان جايى كه امام سجاد
زينالعابدين (عليه السلام) گريه مىكند: ابكى لظلمه قبرى
ابكى لوحشه قبرى همان جايى كه اميرالمومنين (سلامالله عليه) برايش گريه
مىكند، همان جايى كه صديقه طاهره، حضرت فاطمه زهرا (صلواتالله عليها) به مولا على
(عليه السلام) مىگويد: آن زمانى كه تو مرا به خاك سپردى، تنها نگذار، يك مقدار
كنار قبرم بنشين تا من با اين خانه وحشت و غربتانس بگريم. ما هم اميدواريم كه اهل
بيت عصمت و طهارت (صلواتالله عليهم اجمعين) كه ما يك عمرى نامشان را با عظمت برديم
و به يادشان گريه كرديم و سينه زديم، آنجا كنار بالين ما حاضر بشوند و انشاءالله
ما را از آن وحشتها و از آن صور وحشتناك نجات بدهند.
چهره ملكى وملكوتى اعمال
خدا در قيامت، به همه بندگان (به صورت فردى)
خبر مىدهد كه آنها در دنيا چه كردند. چون انسان هرچه كه انجام داده، هر فكر و
انديشهاى را كه در مغز و جان خودش خطور داده، هر ايمان و باورى را كه در عمق جان
خودش پيدا كرده، هر اعتقاد و عقيدهاى را كه در روح و روان خودش به آن معتقد شده،
حالا يا حق يا باطل، صواب يا خطا، طيب و طاهر و يا خبيث و پليد، هر خلقى را كه به
آن متخلق شده، حالا يا اخلاق فاضله انسانى و اسلامى و يا اخلاق رذيله و شيطانى و
غيرالهى، و هر عملى را كه انجام داده، چه عمل صالح و چه عمل طالح (بد)، خودش اينها
را يكجا مىداند، و اگر در دنيا گرفتار غفلت بوده، يا سهو و نسيان دامنش را گرفته،
يا عشق دنيا را كور و كرش كرده و بعضى از مسائل يادش رفته، در قيامت كشف غطاء
مىشود. فكشفنا عنك غطاءك آنها را در مرئى و منظر خودش
مىبيند. بين كردار اينجا، يعنى عمل دنيوى، و بين كيفر و عقوبت يا ثواب اخروى،
رابطه تنگاتنگ و پيوند عميق و قوى وناگسستنى است. اين رابطه، رابطه تكوينى و رابطه
عينى و خارجى است، آن هم نه رابطه در حد علت و معلول، كه بگوييم عمل دنيا علت
مىشود و كيفر اخروى، معلول. رابطه شجره و ثمره هم نيست كه بگوييم عمل دنيا، درخت
است و كيفر آخرت، ميوه. بلكه رابطه اتحاد و عينيت است،
يعنى عين همين كارى كه انجام مىدهد، عين همين گامى كه اينجا برمىدارد، عين سخنى
كه اينجا بر زبان جارى مىكند، عين قلمى كه اينجا روى صفحه كاغذ به حركت در
مىآورد، در قيامت، يا كيفر و عقوبت او خواهد شد و يا نعمت و مثوبه و پاداشى خواهد
شد كه به خود او داده مىشود. آيات زيادى هست كه انسان در قيامت، عين همان كارى را
كه در دنيا انجام داده، مىيابد، و عين همان را كه اينجا مىكارد، آنجا مىيابد
اينجا يومالزرع و يومالبذر است و آنجا يوم الحصاد. مكافات عمل كه مىگويند،
معنايش همين است. به تعبير علمى مىگويند: عمل دنيوى و كارى كه انسان در اينجا
مىدهد، در قيامت، تجسم پيدا مىكند، يعنى مجسم و مصور
مىشود و به صورت و شكلى درمىآيد، يا شكل زيبا كه آدم از ديدن آن و مجالست و
مقارنت آن لذت مىبرد و خوشحال مىشود، يا به صورت بسيار قبيحه و زشت و زنندهاى
درمىآيد كه انسان از مصاحبت آن زجر مىكشد، و عقوبت و عذاب الهى را مىبيند.
اين عملها و كارهايى كه مىكنيم، دو چهره
دارند، همين حرفى كه الان مىزنم، همين صحبتى كه الان مىكنم، دو چهره دارد، آن
عملى را كه انجام مىدهيم، چه عمل جوارحى (اعضاى ظاهر بدن) و چه عمل جوانحى (قلبى)،
چه عمل يدى (دست) باشد، يا رجلى (باپا) يالسانى (بازبان) يااذنى (باگوش) يا بصرى
(باچشم)، دو چهره و دو سيما دارد: يك سيما و چهره دنيوى دارد، يعنى آن چه كه الان
مىبينيد، و چون دنيايى است، فانى و تمام مىشود، مثل اين كه آدم نيم ساعت سخن
مىگويد، و بعد پايان مىيابد. اين عمل موقت است. وقت خاص و معين دارد، از ساعتى
شروع مىشود و تا ساعتى تمام مىشود، اين چهره دنيوى عمل است، ولى همين عمل، يك
سيما و چهره ديگر دارد كه چهره اخروى و قيامتى است كه عمل با اين چهره، فنا ندارد و
موقت نيست، بلكه مخلد و جاويدان است.
به تعبير ديگر: عملى كه انجام مىدهيم، يك صورت
و شكلى دارد كه آدم با چشمش مىبيند، و يك سيرت و باطنى دارد، كه همان چهره قيامتى
عمل است.
عمل يك چهره غيبى دارد، يا يك چهره ظاهرى و يك
چهره باطنى دارد. ملك، به همين دنيا مىگويند كه آدم با چشمش مىبيند، و با گوشش
مىشنود، و با قوه و نيروى لامسه، لمسش مىكند. اين چهره ملكى، و چهره دنيايى عمل
است. علاوه بر اين، كار انسان، يك چهره غيبى و ملكوتى دارد كه در قيامت، مشاهده
مىكند.
نمونههايى از تجسم اعمال
خوردن مال يتيم: اين يك چهره ملكى دارد، كه آدم
اين مال را مىخورد، و اگر بىوجدان باشد، لذت مىبرد، اگر غذا باشد، سير مىشود،
اگر از مايعات باشد، سيراب مىشود و نيرو مىگيرد. ولى همين خوردن مال يتيم، چهره
ملكوتى دارد كه: انما يأكلون فى بطونهم ناراً
(187)
درست است كه الان از باغ يتيم، سيب مىخورد، نان مىخورد، گوشت مىخورد، اما چهره
ملكوتيش اين است كه آتش مىخورد.
غيبت كردن: آنهايى كه معمولاً پشت سر اين يا
آن، سخن ناروا مىگويند، يا سخنهاى ايذايى دارند، چهره ملكىاش همين است كه با يك
حال و شوق و شورى سخن مىگويند و غيبت مىكنند، عدهاى هم دارند با شوق و شورى سخن
مىگويند غيبت مىكنند، عدهاى هم دارند با شوق و شورى مىشنوند و مىخندند، ولى
چهره ملكوتيش، خورشت سگان اهل جهنم است، اياك و الغيبه فانها
ادام كلاب النار
(188).
حديث معروفى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله
و سلم) در همين زمينه هست كه نقل مىكنم قضيه اين است كه: زنى با قامتى كوتاه، آمده
بود در محضر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و از حضرت مسأله شرعى پرسيده
بود. بعد از گرفتن جواب، بيرون رفت. عايشه كه آنجا حضور داشت، بعد از رفتن آن زن،
با اشاره دستش، كوتاه قامتى اين زن را نشان داد و مىخواست بگويد قدش كوتاه است.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به عايشه فرمود: دندانهايت را خلال كن. عرض
كرد: يا رسول الله! من كه چيزى نخوردم تا خلال كنم. فرمود: خلال كن. با خلال كردن
دندانها، پاره گوشتى از دهان عايشه افتاد. رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)
فرمود: اين همان غيبتى است كه تو كردى
(189).
أيحب أحدكم أن يأكل لحم أخيه ميتاً فكرهتموه
(190)
غيبت كردن، مثل خوردن گوشت مرده آن برادر دينى
است كه انسان غيبتش را انجام مىدهد. بعضى از عملها در قيامت، نار و جحيم مىشوند،
و بعضى، نور و نعيم. نه تنها عمل، دو چهره دارد، بلكه عامل هم دو چهره دارد: چهره
ملكى، كه همين چهره انسانى است كه هركدام به يك شكلى، متشكل هستيم. ولى چه بسا چهره
ملكوتى و چهره غيبى و باطنى، طور ديگر باشد، كه العياذبالله، انسان در باطن، به
چهره ديگرى باشد، به چهره حيوانات درنده. در حديث آمده كه چند طائفه از امت رسول
خدا (صلىاللهعليهوآله) در محشر و قيامت، به شكل انسانى محشور نمىشوند، بلكه به
اشكال ديگر محشور مىشوند.
(191)
خاطرهاى از آيهالله العظمى اراكى
اين قضيه را همين سالهاى اخير، خودم از حضرت
آيهالله العظمى اراكى
(192)(متع
الله المسلمين بطول بقاء الشريف) بدون واسطه شنيدم. سال 1368 ه.ش سال ارتحال امام
امت (قدس الله نفسه الزكيه) بود. اواخر تير ماه، روز ششم ذيحجه، چند روزى به اربعين
امام خمينى (قدس الله نفسه الزكيه) مانده بود. من براى مراسمى در استان مازندران
عازم بودم، قبل از رفتن، گفتم خدمت ايشان برسم و احوالى بپرسم و اگر مطلبى دارند،
بگويند و بعد حركت كنم. رفتم خدمت ايشان. به مناسبتى صحبت از مازندران شد. ايشان
ابتدا فرمود كه مردمش، مردم با اخلاصى هستند و بعد قضيهاى را براى من نقل كرد كه
آدم چه بسا ممكن است الان چهره ملكى انسانى داشته باشد، ولى همين حالا اگر چشم
باطنگرا و باطنبين باشد، چهره غير انسانى و ملكوتيش را ببيند. ايشان اين قضيه را
از حضرت آيهالله آقاى حاج شيخ حسينعلى مرواريد (حفظالله و دامت بركاته العاليه) كه
در مشهد هستند
(193)
و در مسجد ملا هاشم، اقامه جماعت مىكنند، نقل كرد (آيهالله مرواريد از اساتيد
بنده در مشهد بودند). آيهالله اراكى اين قصه را از آيهالله مرواريد نقل مىكرد، و
آيهالله مرواريد هم از جدشان نقل مىكرد كه: فردى از اهالى
مازندران به مشهد رفته بود. وقتى وارد حرم شد و شروع كرد و به زيارت كردن، يك مرتبه
در اثناء زيارت، فرياد بلندى كشيد و همانجا نشست. جد آيهالله مرواريد فهميد كه قصه
چيست. آمد بالاى سرش و دستى به شانه اين آقا زد و فرمود: ناراحت نباش، من و تو، در
اين دنيا بايد با همينها زندگى كنيم.
قصه اين بود كه اين بنده خدا در اثناء زيارت،
چهره ملكوتى و غيبى برخى را ديده بود. بعد وحشت كرد و فريادى زد و همانجا نشست كه
آن بزرگوار فهميد قصه چيست. اين بنده خدا هم تعجب كرد كه اين آقا كيست كه فهميد من
چه ديدهام.
سر خدا عارف و صوفى به كس نگفت
|
|
در حيرتم كه باده فروش از كجا شنفت
|
لذا نه تنها عمل، بلكه خود عامل كه انسان است،
دو چهره دارد: چهره ملكى و چهره ملكوتى.
اميدواريم كه ذات اقدس حق به ما توفيق بدهد كه
بتوانيم چهره ملكوتيمان را به همان شكل انسانى، و به صورت انسان منور و نورانى نگه
بداريم. اميدواريم كه ذات اقدس حق توفيق بدهد كه عملمان در اينجا، عمل صالحى باشد
كه در آنجا نور و نعيم بشود، نه نار و جحيم.
توصيه اخلاقى
ماه رمضان (كه مىگوئيم تمام شد يا دارد تمام
مىشود) كنز و گنجى است كه نفاد و پايان ندارد. تمام نمىشود، پير و كهنه و فرسوده
نمىشود و انقراض ندارد. درست است كه چهره ملكيش، زمان است و قرنهاست كه مىآيد و
مىرود، سيال است، اما چهره ملكوتيش جاويدان است و حيات دارد و زنده است، و لذا ما
به ماه مبارك رمضان سلام مىدهيم به عنوان شهرالله الاعظم. ماه رمضان تمام نمىشود.
اين عمر و حيات من و شما است كه ذره ذره ذوب مىشود، و رو به نقطه پايان در اين
جهان مىرسد. شاعر مىگويد:
عمر و وقت و فرصت و امكاناتمان متأسفانه يكى پس از ديگرى از دستمان
مىرود.
روز بگذشته چنان است كه از نو آيد
|
|
فرصت رفته محال است كه از سر گذرد
|
چرخ برگرد تو دانى كه چه سان مىگردد
|
|
همچو شهباز كه برگرد كبوتر گذرد
|
ماه چون برگرد تو دانى كه چه سان
مىگردد |
|
پى كيخسرو و دارا و اسكندر گذرد
|
زندگى جز نفسى نيست غنيمت شمرش
|
|
نيست اميد كه همواره نفس برگذرد
|
بنابراين سعى كنيم در ماه مبارك رمضان، زحمتى
را كه براى خودسازى، اصلاح نفس، تربيت روح و تزكيه باطنمان كشيديم، و خانه دل، قلب
و روح را از پليديها و خباثتها و رذالتها و انحرافها خانه تكانى كرديم، و در حقيقت،
آن را تخليه كرديم و يك نورانيتى، خدا در اين ماه به همه ما
انشاءالله تعالى اعطاء فرموده، بعد از پايان رمضان، بيهوده از دست ندهيم.
ما در اين يك ماه، تلاش كرديم كه خودمان را مهار و تعديل و تنظيم كنيم، و در حقيقت
اين جسم و جان فرسوده را راه انداختيم، آن را از ظلمت و تيرگى، يك مقدار نجات
داديم، از آلودگى دور نگه داشتيم، اين زبان را سعى كرديم كه به غيبت و تهمت و افترا
آلوده نشود، اين گوش را سعى كرديم كه از محرمات و منكرات دور باشد، قدم، اعضاء و
جوارح، فكر و عقلمان را هم يك مقدار تطهير كرديم. در اين يك ماه سعى كرديم راست
بگوييم و دروغ نگوييم،، سعى كرديم غيبت نكنيم و تهمت نزنيم، سعى كرديم از جانب ما
به كسى ظلم نشود، سعى كرديم كه بر خلاف رضاى خدا قدم برنداريم و سخنى بر زبان جارى
نكنيم. حالا تلاش كنيم كه اين دستاوردهاى ماه رمضان را از دست ندهيم، اينها را نگه
بداريم، بلكه اينها را تقويت كنيم و توسعه بدهيم. از همينجا و همين مكان كه
نشستهايم، مىتوانيم مصمم بشويم و تصميم قوى بگيريم كه از اين به بعد، غيبت نكنيم،
تهمت نزنيم، دروغ نگوييم، رشوه نخوريم، اختلاس و رباخورى نداشته باشيم، گرانفروشى
و احتكا نكنيم، اين و آن را با دست و زبان و قلممان، آزار ندهيم. اين تصميم را الان
مىتوانيم بگيريم و خودمان را بر وفق موازين و قوانين شرع و قرآن و اسلام، حركت
بدهيم. بايد سعى كنيم خانهاى را كه پاك كرديم و منورش نموديم، دوباره آن را با
وسوسههاى شيطانى آلوده نكنيم.
الحمدلله، ما در اين ماه مبارك رمضان، 14 آيه
از سوره مباركه قيامت را به نيت چهارده معصوم (عليه
السلام) مورد بحث قرار داديم.
اميدواريم، ذوات مقدس اهل بيت (عليه السلام)
هنگام مرگ و قبر و قيامت، به فرياد ما برسند. انشاءالله الرحمن.
بارها گفتيم: والله، بالله، تالله، به اين سخن
گفتنها و درس خواندنها و درس گفتنها چندان اميد ندارم. فقط يك چيز براى من خيلى
مهم است كه همان محبت و عشق به اهل بيت عصمت و طهارت (صلواتالله عليهم أجمعين)
است. من فقط به اين دل بستم، زياد هم دل بستم، چون اينكارهايى كه ما انجام مىدهيم
معلوم نيست چند درصدش براى خدا باشد. بل الانسان على نفسه
بصيره.
بارالها! اين عشق و محبت و ارادت به خاندان
عصمت و طهارت (عليه السلام) را از ما نگير. آمين يا ربالعالمين.
و السلام عليكم و رحمهالله و بركاته.
توضيح:
آغاز سال 1370 (ه. ش) مصادف با ماه مبارك رمضان
بود كه فقيه صالح حضرت آيهالله العظيمى صالحى مازندرانى مطالبى را به مناسبتهاى آن
ايام، بيان فرمودند. به جهت حفظ ارتباط منطقى كتاب، آن مطالب را به بخش پايانى،
منتقل كرديم.
عظمت ماه مبارك رمضان
روز نيمه ماه مبارك رمضان و روز ميلاد مبارك و
مسعود سبط اكبر، امام مجتبى (عليه السلام) است. اين ميلاد پربركت را به همه عزيزان
و روزهداران، تبريك و تهنيت عرض مىكنم. سخنم را باذكر حديثى از امام مجتبى (عليه
السلام) شروع مىكنم. اين حديث شريف از كلمات قصار حضرت، در كتاب تحفالعقول است:
و مر(عليه السلام) فى يوم
فطر بقوم يلعبون و يضحكون. روز عيد فطر و پايان ماه مبارك رمضان، روز گرفتن
پاداش و اجر و مزد يكماهه عبادت و طاعت و خودسازى، بود. حضرت در اين روز در خيابان
و كوچه راه مىرفتند كه عبورشان به دسته و گروهى افتاد. ديدند كه اينها مشغول بازى
و سرگرم لهو و لعب و خنده هستند. فوقف على روسهم اين
صحنه و منظره، توجه حضرت را جلب كرد. حضرت ايستادند بالاى سر همين افرادى كه مشغول
بازى و خنديدن بودند. فقال: انالله جعل شهر رمضان
مضماراًلخلقه فيستبقون فيه بطاعته الى مرضاته. فرمود: خداوند ماه رمضان را
مضمار و ميدان مسابقه قرار داد براى مخلوقات و بندگانش كه در اين ميدان بايد بندگان
خدا در طريق تقرب به خدا، مسابقه بدهند و سعى كنند كه هركدامشان بر ديگرى سبقت و
پيشى بگيرد. اين ماه، ماه مسابقه هست. در اين ماه، بندگان خدا به كمك طاعت و بندگى
و به سبب عبوديت و نيايش در پيشگاه خدا، بايد مسابقه بدهند و به سوى مرضات و رضوان
خدا بروند.
فسبق قوم ففازوا و قصر
آخرون فخابوا. بندگان خدا در اين ماه دو دسته هستند. يك دسته در اين ميدان
مسابقه، همتى از خود نشان دادند و تلاشى كردند و راه طاعت را در پيش گرفتند و از
سابقون و سبقت گيرندگان و فائزون
شدند. انسانى كه سابق باشد، قطعاً فائز هم مىشود، يعنى به مقام قرب حق و تقرب در
پيشگاه خدا، مىرسد. اما دسته ديگر، كوتاهى كردند و تقصير ورزيدند و آن همت و تلاش
و سعى را از خود نشان نداند. اينها ناكام ماندند و زيان بردند.
فالعجب كل العجب من ضاحك
لاعب فى اليوم الذى يثاب فيه المحسنون و يخسر فيه المبطلون.
فرمود: تعجب مىكنم از امثال شمايى كه هم مشغول
بازى هستيد و هم سرگرم خنديدن. آن هم در روزى كه نيكوكاران و بندگان خوب خدا
مىخواهند پاداش بگيرند و مبطبون و بىكاران و مقصران و آنهايى كه به دنبال ماندند،
مىخواهند خاسر و زيانكار بشوند. چگونه شما در چنين روزى غافل هستيد و مشغول بازى
كردن و خنديدن هستيد؟!
وأيم الله لوكشف الغطاء
فرمود: قسم به خدا اگر پرده بالا برود و كشف غطاء بشود،
لعلموا أن الحسن مشغول باحسانه و المسىء مشغول باساءته، ثم مضى
(194)
ولى متأسفانه غطاء و پرده غفلت و جهل و نادانى، چشم باطنتان را پوشانده و نمىبينيد
و نمىفهميد كه چه كارى انجام مىدهيد. اگر پرده بالا برود، معلوم مىشود كه محسن و
نيكوكار، سرگرم احسانش است و مسىء و بدكار، سرگرم بدكاريش. حضرت اين را فرمود و
سپس از آنجا عبور كردند و از آن قوم جدا شدند.
حضرت در اين حديث به مسأله
استباق و مسأله مضمار، اشاره فرمودند. فرمودند: رمضان، مضمار و ميدان مسابقه
هست. مردم هم كه بندگان خدا هستند، در اين ماه مشغول مسابقه هستند. بعد فرمود:
دستهاى فائزون هستند كه آنها سابقون مىباشند و دستهاى خاسرون و خائبون هستند كه
آنها مقصرند.