عظمت حضرت على (عليه السلام)
* روز 19 ماه مبارك رمضان است. اشارهاى به
عظمت آن حضرت (عليه السلام) داشته باشم.
از كجاى عظمت اين بزرگوار شروع كنم، بزرگوارى
كه حتى ملحدين، منكرين خدا، منكرين رسالت، نبوت، وحى، قرآن و امامت آنچنان خاضعانه
درباره عظمتش سخن مىگويند كه آدم مبهوت مىشود. اين جمله كه الان مىخوانم از قديم
الايام به يادم مانده است. اين جمله از شبلى، از نويسندگان اخير، است. اين فرد ملحد
است، يعنى منكر معاد، مبدأ، رسالت، نبوت، امامت و ولايت است. درباره اميرالمومنين
(عليه السلام) دارد كه: عظيم العظماء، بزرگ بزرگان
عالم است، نه فقط جهان معاصر و جهان جديد، بلكه بزرگ بزرگان عالم از ابتدا تا
انتها. تعبير دوم اين است كه: نسخه مفرده فقط يك نسخه
است، دوم ندارد، عديل، نظير، مثيل و همتا ندارد. لميرها
الشرق و لاالغرب مىگويد: شرق عالم، نه يك بخش و قسمت آن، بلكه كل شرق عالم،
چنين كسى را تاكنون نديده است. غرب عالم هم، چنين نسخهاى را تاكنون نديده،
صوره طبق الاصل صورتى است كه مطابق اصل است.
يا صاحب كتاب صورت
العداله الانسانيه، جرج جرداق مسيحى، دارد كه: مات على
بن ابيطالب و هو شهيد عظمته، مىگويد: اگر على بن ابيطالب شهيد شد، شهيد
عظمت خودش شده است. اگر آن عظمت، تقوا، عدالت، عبادت، خلوص، دفاع و حمايت از
محرومين و مظلومين نبود، ايشان كشته نمىشد. ايشان كشته و شهيد و قربانى عظمت خودش
است مات و الصلاه بين شفتيه.
على عاشق خدا بوده است. انسان وقتى كه كلمات
اميرالمومنين را مطالعه كند، يك جا نمىبيند كه از آن كلام، رائحه مختصرى از تعلق
ايشان به دنيا به مشام برسد. در سراسر كلمات ايشان حتى رائحه ضعيف و خفيف از عشق و
تعلق ايشان به آن بهشت و حور و قصورى كه ما در انتظارش هستيم و به خاطر آن نماز
مىخوانيم، به مشام نمىرسد. در حالى از دنيا رفت كه نمازبين دو لبش بوده و در
محراب، مشغول نماز و راز و نياز با خدا بود.
مات و فى قلبه الشوق الى
رحمه ربه سراسر وجودش، سرشار و لبريز و مالامال از شوق خدا بود، كه البته من
ضعيف دارم مىگويم، با يك حالى هم مىگويم، اما گفتن كجا و فهميدن كجا و تبيين كردن
كجا و رسيدن به اين حقائق كجا. لذا خود ايشان در مناجاتشان عرض مىكرد كه:
الهى ما عبدتك خوفاً من عقابك و لاطمعاً فى ثوابك، و لكن
وجدتك أهلاً للعباده فعبدتك
(195)خدايا
من دل نبستم به حور و قصور و به آن جنايت و أنهار من خمر لذه
للشاربين، و به آن فاكهه كثيره و ظل ممدود * و
ماءمسكوب *وفاكهه كثيره
(196)
دل نبستم، من فقط عاشق تو هستم و در قلب من، عشق بهشت هم نيست. بهشت من كه على
باشم، تويى كه خداى من هستى. تمام وجود حضرت، دربست در اختيار خدا بود. حب، عشق،
مهر غضب، خشم، كين و حمله ايشان، ناب ناب و خالص خالص، فقط براى خدا بود، نه جاذبه
تحت تأثير رفاقت و رابطه بود، و نه دافعه تحت تأثير رفاقت و رابطه. منع و امساك و
عدم بذلشان كه به عقيل (برادرش) بيش از آن مقدار كه حقش است، نمىدهد، خالص خالص و
براى خدا بود. اعطاء و بذلش هم كه در نماز و در حال عبادت، انگشترش را به گدا
مىدهد، براى خاطر خدا بود. گفتن اينها آسان است، اما رسيدن به اين مقام والا و
بالاى عرفان، بسيار مشكل است و خيلى كار مىخواهد. حضرت فرمود: عبادت مردم سه قسم
است: 1 - عباده التجار: عدهاى سوادگر و كاسب و
معاملهكار هستند. نماز مىخوانند كه بهشت بروند.
2 - عباده عبيد:
عبادت بردگان. يعنى از ترس اين كه جهنم نرود، اين كار را انجام مىدهد.
3 - عبادت احرار:
آزاد مردان. نه طمع جنت دارد و نه خوف از جحيم.
الان اميرالمومين (عليه السلام) با فرق شكافته
و ضربت خوردهاش در بستر افتاده و اولاد و فرزندان كرام و عزيزانش هم دور بسترش
جمعند و حلقه ماتم به پاكردهاند، و مراقب حالش هستند، اگر آبى مىخواهد و اظهار
تشنگى مىكند، برايش آب، و بلكه شير آماده مىكنند. اگر غذا لازم است، آماده
مىكنند، صورتش را نوازش مىدهند، پيشانيش را دست مىكشند، با همه وجود براى او
آماده خدمتند. طيب بالاى سرش مىآورند، تا شايد بتواند اين بيمارى و اين ضربت مسموم
را، علاج و درمان كند. دلهايمان بسوزد براى اباعبدالله، سيدالشهداء (عليه السلام)،
آن ساعتى كه در روز عاشورا، در گودى قتلگاه افتاده بود. چشمه چشمه خون از بدن
نازنينش جارى بود. چشمانش را گردانده بود كه ببيند آيا كسى هست كه سر پرهونش را به
دامن بگيرد؟ نه عباس بود و نه اكبر، نه قاسم بود و نه جعفر. همانجا سرش را به سوى
آسمان بلند كرد و عرض كرد: الهى رضى بقضائك و تسليماً لامرك،
و لامعبود سواك، يا غياث المستغيثين.
زينب كبرى، امالمصائب و قهرمان كربلا به سمت
قتلگاه آمد كه ببيند برادرش در چه حالى است. شايد زبان حالش اين بود كه: اى حسين
(عليه السلام)، اى برادر غرق در خون، اى كسى كه نه اكبر دارى و نه عباس و نه جعفر و
نه جوانان و يارانى. اگر اجازه دهى تا كه صف كشيده بيائيم ما (زنها و دخترها) كه
ابن سعد نگويد حسن (عليه السلام) سپاه ندارد. زينب كبرى دستش را روى سرگذاشت و صدا
زد: أما فيكم من مسلم.
ألالعنه الله على القوم الظالمين.
* روز 21 رمضان، روز شهادت اميرالمومنين
علىبنابى طالب (عليه السلام) است. آدم متحير است كه درباره اين شخصيت بزرگ، از
كجا شروع كند، مردى كه در همه مواقع و در همه سنگرها بىبديل و بىنظر بود،
جمعت فيه صفات كالاضداد، مردى كه در محراب عبادت به
عنوان يك عابد خائف، منقطع و مبتهل و متبتل، مىلرزد، ولى همان مرد كه از خوف خدا
به شدت گريه مىكند و مفاصل مىلرزد، ولى همان مرد كه از خوف خدا به شدت گريه
مىكند و مفاصل اعضايش هم تكان مىخورد و مىلرزد، در ميدان جنگ، مانند شير
مىرزمد. آن لرزيدن و اين رزميدن، چگونه با هم جمع مىشود؟ بسيارى از مقدسها هستند
كه در محراب عبادت مىلرزند، و واقعاً هم مىلرزند، ولى در همان ميدان جنگ هم
مىلرزند. هم اينجا مىلرزند و هم آنجا. اما انسان در محراب، بلرزد و در ميدان حرب
و جنگ، برزمد و أبطال (بزرگان) را بلرزاند، واقعاً مشكل است. مردى كه در
دكه القضاء آن قضاوت و دادرسى را انجام داد و دنيا
تاكنون به چشمش نديده است و آنگونه خطابه مىخواند. در موقف و سنگر خطابت و تكلم و
سخنرانى و سخنگويى قرار مىگيرد هم اميرالكلام است و هم ايمرالقضاء، اميرالعباده،
اميرالحرب، و اميرالمحراب. اينها در هر كسى به همين سادگى جمع نمىشود. آن رأفت و
رقت و مهربانى، آن اشكهاى گرم و سوزان و غلطان روى گونههايش، موقعى كه با يتيمان و
بىنوايان و خاكنشينان و گرسنگان روبرو مىشود. آن مرد شجاع و قوى و قهرمان،
اينطور يتيم را سوار شانهاش مىكند، دلش را به دست مىآورد، صورتش را دست مىكشد.
صورت خودش را كنار آتش تنور مىبرد و مىگويد اين آتش تنور را بچش كه از آتش جهنم
غافل نشوى. چنين آدمى را كجا مىتوان پيدا كرد؟ آن كسى كه براى دفاع از مظلوم و
سركوبى ظالم، حتى در لحظات آخر عمرش، مىگويد: كونا للظالم
خصماً و للمظلوم عوناً
(197)،
و ما أخذالله على العماء أن لايقاروا على كظه ظالم ولاسغب
مظلوم
(198)،
الذليل عندى عزيز حتى آخذ الحق له و القوى عندى ضعيف حتى آخذ
الحق منه
(199).
ألا و ان لكل مأموم اماماً يقتدى به ويستضىء بنور علمه ألا و
ان امامكم قد اكتفى من دنياه بطمريه و من طعمه بقرصيه ألاوانكم لاتقدرون على ذلك
(200).
امروز كوفه به خاطر از دست دادن چنين عظمت و
شخصيتى، غرق در شيون و ناله بود (گرچه امروز هم از دست حجاج خونخوار عصر، يعنى
صدام، كوفه غرق در شيون و ناله است) آن روز، كوفه يكپارچه ماتم شده بود، زن و مرد
گريه مىكردند، به سر و صورت مىزدند و در سوگ اميرالمومنين (عليه السلام) به شدت
مىگريستند. روز دوازده محرم سال 61 هجرى، ظاهراً دو سه ساعتى از طلوع آفتاب گذشته
بود كه اسرا را از كربلا، وارد شهر كوفه كرده بودند، كنار دروازه كوفه، سرهاى بريده
را پيشاپيش برده بودند تا جايزه بگيرند، دوباره سرها را برگردانند و به اسرا ملحق
كردند تا اسرا و سرها را با هم وارد شهر كنند. لحظه اول مردم متوجه نبودند كه قصه
از چه قرار است، نمىدانستند كه اينها چه كسانى هستند. به اينها گفته بودند كه
خارجى هستند. مردم جمع شده بودند با طبل و شيپور و رقص و كف و غرق در شادى كه
خارجىها را كشتند و زنان و بانوانشان را اسير كردند. اين زنان و بانوان روى شتران
بىجهاز نشسته بودند. زينب كبرى، قهرمان كربلا و بطله عاشورا، امالمصائب (س) (كه
من يادم هست از كودكى وقتى اسمش را مىبردم، منقلب و دگرگون مىشدم. آرزو مىكردم
كه يك روزى توفيق زيارت مرقدش را پيدا كنم كه اين آرزو هميشه در دلم بود. سال 1362
ه.ش. رفتم شام، كنار مرقد ايشان و يك مقدارى پيش خودم روضه خواندم) مىدانيد كه
ايشان حداقل از روز تاسوعا به بعد، خوابى نداشتند، هم شب تاسوعا، هم روز تاسوعا، شب
عاشورا كه مشخص است، تا شب پانزدهم اين زن نتوانست بخوابد، بعد اين مسافت طولانى،
با آن سرعت بردن، با آن همه غم و مصيبت، وقتى كه مىخواستند اسرا را ببرند، ايشان
را از كنار قتلگاه عبور داده بودند، كه حضرت از روى تشر آمد پايين كنار جسد بى سر
برادر، بعد روضه خواند به گونهاى كه دارد: فأبكت كل صديق و
عدو، و هم دوست گريه كرد هم دشمن. بعد گفت: بأبى
المهموم حتى قضى و بأبى العطشان حتى مضى...
(201)،
حالا كنار دروازه كوفه، اين زن، اين بانوى بزرگ، امالمصائب، عقيله بنىهاشم، دختر
قهرمان و نيرومند اميرالمومنين، تربيت شده صديقه طاهره (سلامالله عليها) روى شتر
نشسته، مردم غرق در شادى، رقص و پايكوبى با طبل و شيپور هستند، حضرت اينجا ديد كه
موقعيت خوبى است و بايد صحبت كند. اگر دلها را متوجه كوفه در روز دوازدهم سال 61
(ه.ش) بكنيد، مىبينيد كه زينب دارد صحبت مىكند. راوى مىگويد:
و نظرت زينبت بنت على (عليه السلام) يومئذ و لم أر و الله
خفره قط أنطق منها
(202)
مىگويد: ديدم اين بانو كه هالهاى از حيا و عفت و پاكدامنى دور وجودش را احاطه
كرده بود، زبان باز كرد، گويا اين زبان على (عليه السلام) بود در دهان زينب (س) كه
سخن مىگفت: به گونهاى كه مردم، اوايل فكر مىكردند كه على (عليه السلام) حرف
مىزند، چون مردم با صداى على (عليه السلام) در كوفه آشنا بودند. بعد حضرت يك
اشارهاى كرد به اين جمعيت انبوه، و با اين اشاره، نفسها در قفسه سينههاى مردم
حبس شد. اين زنگها كه صدا مىكردند، از صدا باز ماندند، هم راكب و هم مركب همانجا
ميخكوب ايستادند، بعد گوش دادند كه زينب دختر اميرالمومنين (عليه السلام) چه
مىگويد، سخنرانى طولانى نكرد، اما كوفه را لرزاند و اساس شام را بر هم زد، مردم
گوش دادند، اين دختر اميرالمومنين (عليه السلام) است، دختر صديقه طاهره (عليه
السلام) است اينها خارجى نيستند، دختران پيامبر و فرزندان اميرالمومنين هستند. راوى
مىگويد: شيون و ناله از مردم آن چنان بلند شده بود كه زنها مو مىكندند و صورت
مىخراشيدند، مردها به خود سيلى مىنواختند. نمىدانم چه چيز زينب را ساكت و آرام
كرد. مىگويد: يكباره چشمش به سر بريده و پر خون برادرش اباعبدالله (عليه السلام)
افتاد، دست از سخنرانى كشيد، شروع كرد به صحبت كردن با سر بريده و پرخون برادر.
ألالعنه الله على القوم الظالمين.
سفارش به تقوا
يكى از مواد وصاياى اميرالمومنين (عليه السلام)
اين است: اوصيكما بتقوى الله و أن لا تبغياالدنيا و ان بغتكما
(203)،
بغى به معناى طلب است، گرچه به معناى ظلم و شورشگرى و
پرخاشگرى هم آمده (كه به يك معنا، به همان برمىگردد، زيرا ظلم هم يك نوع طلب و
درخواست كردن دنبال چيزى، بىقرار و عاشقانه و سراسيمه رفتن است).
در اين كلام، حضرت (عليه السلام) نفرمود: شما
دنيا را رها كنيد، يا زندگى را رها كنيد، يا براى معاتشان تلاشى نكنيد. زيرا اين به
نظر حضرت، بسيار مسأله منفى و بدى است، و در طول تاريخ و قرون، كنار گوش مسلمانها
همينها را زمزمه كردند تا به آنها قبولاندند كه دنيا را كلاً رها كنيد و دنيا به
كار شما نمىآيد، ما دنيا را بهتر مىتوانيم داشته باشيم و شما به سراغ آخرت برويد.
خيلىها در طول تاريخ اين تبليغ منفى را كردند و مسلمين را به اين روزگار سياه
نشاندند. گفتند: شما نفت را مىخواهيد چه كنيد. معادن، مخازن، شيلات، جنگل، اراضى،
و... را به ما بدهيد و خودتان برويد گوشههاى مسجد و محراب و كنار گورستانها
بنشينند و دعا كنيد. ما نيز همين را باور كرديم و عمل كرديم، و لذا فقر مهلك، دامن
كشورهاى اسلامى را گرفت. ضعف اقتصادى (كه دنبالش، ضعف فرهنگى و ضعف نظامى است)
سراسر كشورهاى اسلامى را در اثر تبليغ غلط و معكوس فهماندن بعضى از مفاهيم مذهبى،
فراگرفت. صبر و زهد و دنيا را به گونهاى ديگر معنا كردند. لذا گفتند شما با فقر و
بدبختى بسازيد و كار شما فقط اين باشد كه ذكر بگوييد، و جايتان محراب است (تازه اگر
بگذارند كه در محراب بنشينيد).
حضرت على (عليه السلام) اين را نمىخواهد
بگويد، چون وضع زندگى و حيات مولا، نشان مىدهد كه سراسر حياتش، تلاش بوده، هم در
معاش، و هم در معاد. آن همه عمران و آبادانى، احياء زمين مرده، ايجاد باغستانها و
نخلستانها، حفر چاهها، كه الان هم در سرزمين عراق و حجاز، آبار
على (چاههاى اميرالمومنين (عليه السلام)) مطرح است. منظور حضرت اين است كه
دنيا، هدفتان نشود. آنطور نباشد كه معشوق و محبوبتان دنيا باشد. شما خدا را بخواهيد
و دنيا را وسيله رسيدن به آخرت و آخرت و خدا قرار بدهيد. دنيا وسيله خوبى است.
بهترين وسيله، دنياست: الدنيا مزرعه الاخره، تعبير از
اين بهتر و زيباتر و زندهتر: من لامعاش له لامعاد له،
ملت گرسنه و لاغر و مردنى و پريشان و افتادن و خيزان، به كار معاد هم نمىآيد. اين
ملت بايد زمينگير باشد و يكجا بنشيند، يا بميرد يا به مرگ تدريجى مبتلا بشود. ملت
فقير و گرسنه كه معاش ندارد، والله معاد هم ندارد. ملتى كه اقتصاد ندارد، قيامت و
عبادت هم ندارد. چه شد كه الان شرق و غرب ملل، مسلمين را اينطور قتل عام مىكنند.
فلسطين را يكطور، افغانستان و لبنان و ايران را يكطور، و عراق را به آن روزگار
درآوردند.
من لامعاش له لامعاد له،
اين تعبير معصوم است. نگفته كه دنيا را رها كنيد و به اشرار بدهيد. اشرار كوچكتر از
آن هستند كه نعمت الهى، در اختيار آنها باشد. الطيبات
للطيبين، الخبيثات للخبيثين
(204)چرا
اشرار و اراذل از دريا، جنگل، صحرا و از اين نعمتهاى پاكيزه خدا استفاده كنند؟
بايد بندگان خوب خدا استفاده كنند و براى خدا كار كنند.
الفقر كاد أن يكون كفراً،
اين تعبير معصوم است. فقر، كفر را به دنبال دارد و آدم را از پا درمىآورد.
والله آنهايى كه به ملت اسلام، زهد و قناعت و
صبر منفى را القاء كردند، خيانت نمودند. زهد اين نيست كه ما يك گوشهاى را بگيريم و
عاطل و باطل، بنشينيم و به عنوان زهد و پارسايى، از همه تلاشها دست برداريم و زمين
و زمان را به دشمنان خدا بدهيم و بعد آنها را بر خودمان مسلط كنيم. اين، ننگ است.
چزا بايد مسلمانها از يهود، تو سرى بخورند؟ اين براى مسلمين، ننگ و ذلت است. اين
خفت است كه نواميس اسلام، اموال، اعراض و شوون اسلام، فرزندان فلسطين، لبنان،
بيتالمقدس و فرزندان نماز و روزه، از آن صهيونيستها تو سرى بخورند. كجاى قرآن
گفته، كجاى حديث گفته كه ما عمرى كتك بخوريم؟ چه كسى گفته كه ما چهارده قرن كتك
بخوريم؟ چه كسى گفته كه ما تسليم ظالمان و بيدادگران و جباران بشويم؟ دائماً ما را
بزنند، بعد ما بنشينيم و اشك بريزيم و زانوى غم را بغل كنيم، و
الغوث الغوث بگوئيم كه امام مىآيد و انتقام اين كتكها را مىگيرد. كجا
امام مىگويد كه كتك بخور؟ در درجه اول كارما اين است كه ظالمان را تنبيه كنيم.
تعزير، مال ما است. ما در اسلام قانون تعزيز داريم، حد داريم، تنبيه داريم.
كونا للظالم خصماً و للمظلوم عوناً.
(205)
چندين قرن است كه مسلمانها كتك مىخورند. هر شب
اخبار مگويد (والله قلبم آزرده مىشود): كشمير آنقدر كتك خوردند و آنقدر كشته شدند،
لبنان و فلسطين آنقدر كشته شدند، عراق چقدر كشته شد. آدم واقعاً قلبش آزرده مىشود
و دلش آتش مىگيرد، چرا؟ چه كسى گفته كه ما كتك بخوريم؟ به ما گفتند: تو دهان ظالم
بزنيد و از مظلوم دفاع كنيد، نه اين بنشينيم تا آقا بيايد. آن آقا، مرد قيام است.
همان امام زمان (عليه السلام) نمىتواند همراه يك عده كتك خوردههاى ترسو، با اشرار
بجنگد. ايشان، مردان جنگ و رزم و مردان نيرومند مىخواهد كه كنار او باشند و با
مشركين و كفار جهان درگير بشود و سركوبشان بكند، وگرنه آدمهاى ترسوى مردنى به درد
او و قيام او نمىخورند. خيانت كردند آنهايى كه اين مفاهيم را براى مردم درست جا
نينداختند. روح امام خمينى، هزاران بار شاد كه واقعاً اين مفاهيم را احيا كرد و اين
معانى را از غربت و مظلوميت نجات داد. اول ولايت و امامت را از مظلوميت نجات داد،
بعد اميرالمومنين را، بعد امام زمان را. مىدانيد كه امام خمينى چه كرد؟ اول شخصيت
حقوقى را نجات داد، يعنى مقام و سمت و امامت و ولايت را از انزوا و مظلوميت بيرون
آورد كه مظلوميت آن، فوق مظلوميت امامان است. بعد اشخاص حقيقى (شخص اميرالمومنين،
شخص امام سجاد، شخص امام باقر (عليه السلام)) را از مظلوميت بيرون آورد. اين مفاهيم
را جداً احيا كرد و فهماند كه زهد يعنى چه. خودش اولين زاهد عصر ما بود. آن زندگى
زاهدانه جمارانش را كه هركس ببيند، نيازى به دليل و برهان بر حقانيت ايشان
نمىخواهد. همان ديدن، تكانش مىدهد. خيلى از بيگانگان آمدند و صحنه زندگى ايشان و
آن زهد را ديدند و منقلب شدند، اما ايشان، زاهدى است كه فريادش بر سر اشرار و
جباران قطع نمىشود.
ما زاهد مردنى نمىخواهيم، طورى كه بگويند: آقا
به قدرى مظلوم و زاهد و مقدس است كه جمسمش اينجاست، اما روحش اينجا نيست. من گاهى
گفتم: اين مدح نيست، اين قدح (توهين) است. اگر روحش در آسمان پرواز مىكند و آنجا
مىگردد و صفا مىكند، جسمش را بردارد و ببرد بالا. زمين، گران و جا، تنگ است. يك
متر جا را ايشان اشغال كرده است. ما آدمى مىخواهيم كه اينجا به دادمان برسد، نه
اينكه روحش برود بالا و صفا بكند، ولى جسدش كنار يك عده آدم مظلوم محروم و تو
سرىخور، قرار بگيرد كه جا را تنگ كند. اين بدرد نمىخورد. زاهد بايد مثل امام
خمينى باشد. ايشان زاهد بود، مرد جنگ، جهاد، اجتهاد، فقاهت، محراب و درس بود. درسى
كه در آن، درد نباشد، به چه دردى مىخورد. با سوادى وقتى با درد و درك آلام مردم
آميخته نباشد، چه ارزشى دارد. آن درسى كه با درد و همدردى و همنوايى آميخته باشد،
درس خوبى است. حضرت على (عليه السلام) فرمود: دنيا معشوقتان نشود، ولى در دستتان
وسيله خوب باشد. شما سعى كنيد كه اين سلاح دنيايى، امكانات، قدرت و ابزار را از دست
اشرار بيرون بياوريد، وگرنه تا قيام قيامت دائماً بايد تو سرى بخوريم و دست و
بالمان را در فلسطين، لبنان و... با سنگ و تفنگ، بشكنند و خرد كنند، بعد هم بنشينيم
گريه كنيم و آنها براى خودشان جشن و سرور برپا كنند.
اتحاد و انسجام
يك توصيهاى است درباره وحدت و اتحاد از رسول
خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) كه فرمود: أوصيكم بكلمتين،
كلمه التوحيد و توحيد الكلمه.
اميرالمومنين (عليه السلام) هم فرمودند
ألزموا السواد الاعظم يعنى سعى كنيد كه به جمعيت
بپيونديد. آنجا كه جمعيت بيشتر است، به آن سو برويد و قطرهاى باشيد در درياى جمعيت
و ذرهاى باشيد در كنار كوه سر به فلك كشيده جمعيت، فان
يدالله مع الجماعه يد خدا، نصرت و رحمت و لطف و بركات خدا، روى سر جمع است،
نه سر افراد پراكنده. هركجا جمع و اجتماع و اتحاد باشد، آنجا فيوضات و بركات خدا هم
زياد مىشود، واياكم و الفرقه فرمود: خود را از جدا
شدن، پراكندگى، تكروى، خودمحورى، خودبينى، و خودمدارى، دور نگاه بداريد. در آن
مدارى حركت بكنيد كه مدار جمع و مدار وحدت و اتحاد است، فان
الشاذ من الناس للشيطان كما أن الشاذ من الغنم للذئب
(206).
فرمود: همان گونه كه گوسفند تكرو كه از گله
جدا مىشود و در حاشيه يا دور از گله حركت مىكند، طعمه و شكار گرگ درنده مىشود و
گرگ، آن را تك مىبيند و صيدش مىكند، انسان تكرو هم كه مىخواهد جدا از جمع و
جمعيت حركت بكند، طعمه شيطان است. ابليس دنبال كسانى است كه مىخواهند تك راه بروند
و تك حركت بكنند، آنها را سريع جذب مىكند و به سوى هلاكت و بدبختى، سوقشان مىدهد.
اگر ما وحدت كلمه داشته باشيم، همه اهداف اسلامى و انسانى و انقلابىمان، با لطف و
مدد خدا و با عنايت ولى عصر (عليه السلام) پيش مىرود، اما اگر كلمه باشد، چه بسا
ممكن است سريع و خيلى آسان از جانب دشمنان اسلام و قرآن، لطمه جبرانناپذيرى
ببينيم. اگر مسلمين از اول، متحد مىبودند، ديگر كشتن و شهيد كردن امام على (عليه
السلام) و امام حسين (عليه السلام) و امام حسن (عليه السلام) و... رسم نمىشد.
اختلاف و پراكندگى مسلمين و تفلق آراءشان، به دشمنان اسلام و قرآن جرأت داده كه
اميرالمومنين (عليه السلام) را كشتند، امام حسن (عليه السلام) را به شهادت رساندند،
امام حسين (عليه السلام) را با آن شرايط دلخراش كشتند و صديقه طاهره (صلواتالله
عليها) را آنگونه بين در و ديوار آزردند، و آن مصيبتها را به بار آوردند. چرا بايد
مسلمانها اتحاد كلمه نداشته باشند كه قرنها، خوبان و مظلومانشان كشته بشوند، و آنها
كه مىمانند، هميشه زير سلطه و نفوذ اجانب و بيگانگان باشند؟ چرا حسينها كشته
بشوند، بلكه بايد ابن ملجمها كشته بشوند، يزيدها كشته بشوند، و حسينها حاكم
بشوند. اين چه رسمى است كه قرنها، آنها (خوبان و پاكان) بايد كشته بشوند، و اينها
(ظالمان جهانخوار) به حاكميت و حكومتشان ادامه بدهند.
* عليكم بالتواصل و
التباذل و اياكم و التدابر و التقاطع...
نصيحت از اميرالمومنين على بن ابيطالب (عليه
السلام) است كه او اولى مطلق و اميرمومنان هست، و امير، حق دارد كه رعايا را نصيحت
كند، هرچند آن را رعايا، علما و فقها و مراجع تقليد و اساتيد عاليقدر حوزههاى
علميه و دانشگاه باشند، اين نصيحت را از جانب ايشان مىكنم، هم به خودم و هم به شما
برادران و عزيزان، و هم به كليه مسوولان مملكت و كشور.
حضرت مىفرمايند: عليكم
بالتواصل و التباذل و اياكم و التدابر و التقاطع. لاتتركوا الامر بالمعروف و النهى
عن المنكر فيولى عليكم شراركم ثم تدعون فلايستجاب لكم
(207).
نصيحت ايشان، هم براى زمامداران مسلمين، نافع است و هم براى رعايا و امثال ما كه
طلبه و رعيت هستيم. در اين عصر متلاطم، عصرى كه جنايتكاران، از شرق و غرب، مشخص هست
كه جنايات هولناكى را مرتكب مىشوند، بىرحمانه مىكشند، غارت مىكنند و نفوس و
دماء و اموال و أعراض مردم را از بين مىبرند، و ديدهايد كه اين آوارگان و مظلومان
بىچاره عراق، چگونه با وضع وحشتناكى در سرزمين خودشان روبرو شدند. برايمان ملموس
است كه هيچ كدام از اينها، دلشان به حال ما مسلمانها نسخوته است، اين براى ما يقين
است كه هيچ كدامشان والله، بالله، تالله، خير ما را نمىخواهند. اينها حاضرند
ميليونها مسلمان كشته بشود، ولى يك تار مو از سر صهيونيستها كم نشود. اينطور نيست
كه ما را رها كرده باشند و نقشه و توطئه بر عليه ما نداشته باشند، كه ما با خيال
راحت بخواهيم زندگى بكنيم و راهمان را ادامه بدهيم. ولا
يزالون يقاتلونكم حتى يردوكم عن دينكم ان استطاعوا من يرتدد منكم عن دينه
(208)
.
اينها در موقعيتها و فرصتهاى مناسب، آنقدر با
ما مىجنگند، تا ما را از راهى كه داريم، برگردانند و ما را از اين انقلاب، نهضت،
قيام، رهبرى و حكومت، پشيمان كنند.
بنابراين تنها چيزى كه مىتواند حكومت، دولت،
ولايت امر، رهبرى، نظام و امت را نگه بدارد، همين جملاتى است كه اميرالمومنين (عليه
السلام) در وصايايش آورده است. يعنى مسأله اتحاد، اخوت، برادرى، انسجام و هماهنگى و
يكپارچگىمان، به اين معنا كه در فكر اين نباشيم كه يكديگر را حذف كنيم و از بين
ببريم. اين است كه اتحاد، انسجام، همدلى و همسوئى، يك عامل خوبى مىتواند باشد كه
ما و حكومت و دولت و نظام و اسلاممان در پناه اين حصن حصين بماند و با اين عامل،
ايران را امالقرى كنيم.
عليكم بالتواصل،
حضرت به على تعبير كردند. كلمه على
در جايى به كار مىرود كه بخواهند يك مطلب لازم و اكيرى را بفهمانند، مانند:
كتب عليكم الصيام
(209)،
لله على الناس حج البيت
(210)،
حضرت مىفرمايد: بر شما امت اسلام و مسلمانها تواصل
واجب است، تواصل يعنى به هم پيوستن. ديدهايد كه اگر عبا يا پيراهن يا كفش پاره
شود، به آن وصله مىزنند و رفو مىكنند. اين تعبير امير، تعبير لطيفى است. يعنى
تكتك از ما كمبود و خلاء و ضعف داريم و در نتيجه بايد هركدام از ما وصله ديگرى
بشويم، و توسط نيرو و برادر ديگر، رفو بشويم. تكتك نمىتوانيم به معاش و معادمان
ادامه بدهيم. لذا فرمود: عليكم بالتواصل، تواصل (يعنى:
پيوستن و به هم نزديك شدن) واجب است.
و التباذل، بر شما
واجب است تباذل، يعنى آنچه را در اختيار داريد، از قلم، قدم، علم و مال، در اختيار
يكديگر بگذاريد و دريغ نكنيد. اين همان، مسأله اتحاد و انسجام است كه اگر امروز يك
ميليارد مسلمان، منسجم و متحد باشند، اين صهيونيستهاى پليد جرأت نمىكنند آنگونه
بچه مسلمانها را به خاك و خون بكشند، خانهها را بر سرشان ويران كنند. نواميس را
هتك كنند، اموال را غارت كنند، و خونشان روى زمين بريزند. ما بايد بتوانيم اين
تواصل و تباذل را در ميان خودمان پياده كنيم، از هر دستهاى هستيم، باشيم.
سليقهها، فكرها، بينشها، دانشها و گرايشها مختلف است. نمىخواهم بگويم همه يك
فكر داشته باشيم، اما بالاخره كارى كنيم كه به وجه اشتراكها بيشتر توجه كنيم و
اخوت و انسجاممان را را قوىتر كنيم تا بتوانيم در مقابل جباران و ظالمان شرق و
غرب، مقابله كنيم وگرنه اينها آماده هستند هر لحظه و هر زمانى كه وقتش برسد، همه ما
را از اين بين ببرند. اميرالمومنين (عليه السلام) مصلحت نمىداند كه ما دائماً به
اختلاف، پراكندگى، تفرق، گسستن از يكديگر و فاصله گرفتن از يكديگر، و با قلم و قدم
به جان يكديگر افتادن، دامن بزنيم. والله بالله تالله اميرالمومنين (عليه السلام)
اين تفرقه را به مصلحت امت اسلام و جامعه اسلامى نمىداند.
* عليكم بالتواصل والتباذل
بهترين و قوىترين عامل، جهت فوت، صلابت،
استقامت و مقابله با جباران جهان كه دائماً نقشه نابودى ما را مىكشند و طرح
مىكنند، عامل اتحاد، اخوت، برادرى، انسجام، همدلى و همسويى است. نمىگويم اختلاف
آراء نباشد. اختلاف آرا و افكار و انديشهها، قهرى است. هر فردى و هر جمعى، يك فكر
و انديشهاى دارد، و چه بسا يكى از معانى اختلاف أمتى رحمه
اين باشد كه افكار با هم تضارب كند، و نقد و انتقاد و تجزيه و تحليل باشد (البته
نقد برادرانه و عالمانه و انتقادهاى دوستانه) مايه رشد و تكامل جهان علم و فرهنگ و
انديشه مىشود و اين افكار كمكم پخته شده و اوج مىگيرد و بالا مىرود، لذا
گفتهاند: الحقيقه بنت البحث مذاكره و مباحثه عالمانه،
موجب مىشود كه حقيقت ناب از اين بحثها و اختلاف انديشهها، متولد بشود. يا
مىگويد: حياه العلم بالنقض والرد حيات علم، به اين
است كه يك عده بگويند، و يك عده هم انتقاد كنند، تا علم كمكم حيات بالنده پيدا
بكند. اختلاف آراء اشكال ندارد، بلكه اختصام خطرناك است. دشمنى، كينهتوزى و
كينهورزى نسبت به يكديگر، خطرناك است.
تخاصم، يعنى خصومت، و نقشه حذف و نابودى يكديگر
را كشيدن اگر بخواهيم در مقابل دنياى امروز بايستيم، در مقابل آمريكاى جهانخوار و
اين شيطان بزرگ و امالفساد قرن كه ديدهايد چگونه منطقه را به آتش كشيده، و در
مقابل أقمارش بخواهيم بايستيم، و ايران را به عنوان امالقرى، نگه بداريم تا
پايگاهى باشد براى نهضتهاى رهايىبخش در سرتاسر جهان، ناچاريم كه از اين عامل
اتحاد و برادرى، انسجام، هماهنگى، همدلى و همسويى، استفاده كنيم، لذا مولا فرمودند:
عليكم بالتواصل و التباذل، فرمود: اين بر شما لازم و
واجب است، همانگونه كه نماز و روزه و حج واجب است، بلكه از آن بالاتر.
واياكم و التدابر و
التقاطع، حضرت فرمود: برحذر بداريد خود را از تقاطع، يعنى از قطعه قطعه شدن،
چاك چاك شدن، گروه گروه شدن و دسته دسته شدن. ان هذه أمتكم
أمه واحده و أناربكم فأعبدون
(211)يك
امت هستيم. قطعهقطعه شدن و دسته دسته شدن چرا؟ ألاان حزب
الله هم المفلحون
(212)،
...هم الغالبون
(213)
در شعارهاى انقلاب چه مىگفتيم؟ حزب، فقط حزب الله، رهبر فقط
روح الله. ما با اين وحدت جلورفتيم. اگر اين وحدت بشكند، موحدين هم
مىشكنند. مگرنه اين است كه اسلام به ما درس عزت داده، ولى مسلمانان قرنهاست
كولهبار ذلت روى دوششان است. چرا بايد مسلمانهاى فلسطين و لبنان از دست يهودىها
تو سرى بخورند؟ اسلام، درس عزت داد، ولى بعضى از مسلمانان، بار ذلت را به دوش
مىكشند. اسلام، درس استقلال داد، ولى مسلمانان قرنهاست كه وابستگى دارند. (غير از
ايران كه استقلال پيدا كرده است).
اسلام، درس حريت و آزادگى داد، ولى مسلمان
قرنهاست كه كولهبار بردگى و بندگى را به دوش مىكشد.
اسلام درس اتحاد و بردارى داد، ولى مسلمان، بار
اختلاف را به دوش مىكشد. عراق آنطور پاره پاره شد، لبنان آنطور، افغانستان
آنطور، فلسطين آنطور، علتش چيست؟ علتش همين اختلاف است، و الااگر اتحاد باشد،
دنيا جرأت ندارد با يك امت متحد و يكپارچه و نيرومند و قوى مقابله كند. اين نصيحت
اميرالمومنين (عليه السلام) است من از خودم كه چيزى ندارم. به همه دوستان علاقمند
هستم، همه آنها فرزندان انقلاب و امام هستند. اين نصيحت اميرالمومنين (عليه السلام)
است، نه نصيحت بنده. آن هم نصيحت قرآن كريم است كه انما
المومنون اخوه
(214)اخوت،
كارساز است، و الانماز بىاخوت، خمس و زكاه بىاخوت و بىاتحاد كارساز نيست. ولايت
امر هم براى خاطر اين است كه اين مطلب را سامان بدهد، يعنى دست ولى امر بايد روى سر
همه باشد كه اين گروهها و جمعيتها را با هم يكى كند و مركز ثقل باشد.
تجليل از مقام امام خمينى
چون فردا روز 12 فروردين، روز تأسيس نظام
جمهورى اسلامى است، اشارهاى به ابراهيم زمان و بتشكن عصرمان امام راحل بكنم، كه
لااقل، در حد خودمان بتوانيم از نعمت هدايت و رهبرىهاى ابراهيمگونه ايشان، تقدير
و تشكرى داشته باشيم.
اكثر ما قبل از قيام و نهضت و انقلاب ايشان، در
يك مسير ديگرى بوديم و در يك حريم و حوزه ديگرى حركت مىكرديم. در جهل و ناآگاهى، و
در ترس و وحشت از جباران و ستمكاران عصرمان، و در بسيارى از گرفتاريها و شدائد و
مصائب، به خصوص گرفتار نفوس سركش امارهمان بوديم. جوانها و حتى پيران، زنان،
خواهران و مادران كشورمان گرفتار نفوس سركش اماره بودند و ايشان ابراهيمگونه، با
تيغ تقوا و هدايت و شمشير رهبرى، ما را تا حدودى از شرور و آفات نفوس سركش اماره
نجات دادند. علاوه بارها شنيدهايد كه موساى كليم، عصايشان به عنوان يك معجزه است
فألقى عصاه فاذا هى ثعبان مبين
(215)
يا و ألق ما فى يمينك تلقف ماصنعوا كيد ساحر
(216)
يك چوبدستى و يك عصا را مىانداخت روى زمين اژدها مىشد و سحر ساحران و كيد كائدين
را مىبلعيد و توطئه آنها را خنثى مىكرد. امام راحل هم، موسىگونه و كليمورا
عصايش را در اين عصر پرتلاطم و پر انحراف القاء كرد، حالا عصا چه عصايى است؟
تعبيرات گوناگون مىشود كرد: عصاى ولايت فقيه، عصاى هدايت، عصاى امامت، عصاى شجاعت،
عصاى صلابت و ايثار و استقامت، يا اينطور تعبير مىكنيم: عصاى معنوى، و مىتوان
گفت: عصاى ايشان همين امت حزبالله و بسيجيان سلحشور بودند، چون عصا وسيلهاى است
كه گاهى براى تنبيه متخلفين و ياغىها، به جاى تازيانه استفاده مىشود، و اين
بسيجيان سلحشور و جوانان كم سن و سال و پاسداران و نيروهاى مسلح، عصاى امام راحل
بودهاند در عصر سحر و جادوى علم و صنعت. اين عصاها با ايثارشان و با بذل جان و خون
و حياتشان، همه سحر ساحران شرق و غرب را بلعيدند و باطل كردند و توطئههاى آنها را
خنثى نمودند. پس هر انسانى با ترقى و تعالى روحى مىتواند همان كارى را بكند كه
خليل الرحمان و موساى كليم مىكردند. عيسى بن مريم، چه مىكرد؟ عيسى بن مريم، احياى
موتى و ابراء اكمه و ابرص مىكرد، احى الموتى باذن ربى و
أبرىء الاكمه و الابرص
(217)،
مردگان را زنده مىكرد. دم عيسوى، مردههاى فيزيكى، يعنى مردههاى تن و بدن را
احياء و زنده مىكرد. دم موسوى امام خمينى هم موتى و مردگان عصر ما را احياء و زنده
كرد، البته مردگان جان، يعنى آنهايى كه عقلشان مرده و خوابيده بودند، آنهايى كه فكر
و انديشهشان مرده بود، آنهايى كه روح و روانشان مرده بود، كه احياى عقل و فكر از
احياى جسد و تن خاكى، مشكلتر و سنگينتر است. آن زمان كه ايشان فرياد مىكشيد، يك
فرد بود، بعد كمكم توسعه پيدا كرد و بعد اصحاب، شاگردان و ياران ايشان، و مردم،
علماء، روحانيت و مراجع، شروع كردند. ايشان با دم موسوى و عيسويش، قلوب و دلهاى
مرده را احياء كرد. ارواح مرده، فكرهاى خوابيده و انديشههاى به خواب رفته و يا
بعضاً منحرف شده را، انصافاً احياء و زنده كرد، و ديدهايد كه چگونه در اين ملت، با
اذن خدا و اراده الهى، تحولى ايجاد كرد. حضرت عيسى (عليه السلام)، ابراء اكمه و
ابرص مىكرد. اكمه به كور مادرزاد مىگويند:
ابرص به كسى مىگويند كه بيمارى جلدى (پوستى) دارد،
يعنى بيمارى پيسى. عيسى بن مريم (عليه السلام) جسم برصدار را معالجه مىكرد. اگر
كسى صورتش برص مىگرفت، يا پشت دست يا پايش برص مىگرفت، آنها را معالجه مىكرد.
امام راحل جان ما را كه برصهاى گوناگون گرفته بود، معالجه كرد. از جمله برص جهل و
ناآگاهى. مقصود از اين جهل كه مىگويم بى سوادى نيست،
اين جهلى كه مىگويم يعنى نا آگاهى. چه بسا ممكن است كسى عالم، علامه و أعلم در
علمى باشد، اما ناآگاه باشد. اين جهلى كه مىگويم، يعنى ناآگاهى. بدترين پيسىها كه
روى صفحه جانمان جا كرده بود، پيسى ناآگاهى و جهل بود.
پيسى دوم، پيسى ترس و وحشت بود كه سرتاسر اين
مملكت راگرفته بود. ترس همه جا را احاطه كرده بود. از كمترين و حقيرترين و
ضعيفترين نشاندارهاى آن روز، مىترسيدند. تو سرى مىزدند. زندان مىبردند. شكنجه
مىكردند. اموال را غارت مىكردند. بدترين پيسىها كه علاجش بسيار مشكل است، پيسى
وابستگى به ابرقدرتها بود. اين برص وابستگى به ابرقدرتهاى شرق و غرب، يعنى عبوديت و
بردگى، بالاترين و شديدترين پيسىها و برصها بود كه جانمان را گرفته بود. اينها را
اين مرد بزرگ، با دم موسوى و دم مسيحايى خودش، درمان كرده بود. جانمانكور مادرزاد
بود، اطفال و كودكانمان كه متولد مىشدند، گرچه به ظاهر زيبا بودند، گرچه بينا و
دونده بودند، اما در حقيقت چون محيط، محيط جهل و كورى و نابينايى به تمام معنا بود،
اكمه بودند و اين مرد بزرگ آنها را معالجه كرد. الان بچههاى كوچك را مىبينيد كه
چنان شجاع، سلحشور، آگاه و قوى هستند كه اگر بخواهى به آنها پرخاش بكنى، تهاجم
دارند، الان بچههاى سه ساله و چهار ساله ترس بىجا ندارند. فكر كردهايد كه اين
اكمه و ابرصها را چه كسى معالجه كرد؟ اين موتى را چه كسى احياء كرد؟ مگر شما
نمىگوييد ذىالقرنين سدى ساخته در مقابل يأجوج و مأجوج، در سوره مباركه كهف است كه
اتونى زبرالحديد
(218)،
آن ذىالقرنين يك سدى ساخته كه يأجوجها و مأجوجها، و مفسدين فى الارض، رخنه نكنند و
مردم را به خاك و خون نكشند. امام راحل، سدى ساخته است كه از سد ذىالقرنين قوىتر،
نفوذناپذير و شكستناپذير است. سدش همين بسيجيان، سپاهيان، ارتشيان، كميته، جهاد و
همه نيروهاى مسلح هستند، اينها به ظاهر سدگوشتى بودند، اما در باطن، آنكه سد بوده،
ايمان، روح، جان، ايثار و شهامتشان بوده كه در مقابل همه يأجوجها و مأجوجهاى
عصرمان، هم شرقى و هم غربى، ايستادند تا ما اين طرف سد، مصون ماندهايم. اين سد را
ايشان با هدايت و رهبريهاى خليلگونه و براهيمگونه و موسىگونه و عيسىگونه و
محمدگونهاش ساخت، لذا يأجوجها پشت سد ماندند. هيچ فكر كردهايد كه حوزهها چطور
مصون ماندند؟ دانشگاهها ماند، فرهنگ ماند، کارخانه، مزرعه، كارگاه و بازار ماند،
اينها چگونه ماندهاند؟ علتش اين است كه اين بزرگوار، سدى ساخته براى صيانت از
اينها. سد، همين فرزندان شما مردم و ملت غيور ايران بوده و هستند كه جلوى يأجوجها و
مأجوجها را گرفتهاند. بىجهت نيست كه مىگوييم رهبرى ايشان، پيامبرگونه و
ابراهيمگونه بود.
جمله كوتاه و معروفى از نويسندگان عربى، درباره
امام خمينى است. آنها با اين كه دشمن بوده و هستند، درباره امام راحل اين تعبير را
كردهاند: ان الخمينى حير الشرق و أزعج الغرب و أحرج العرب و
شغل العالم. مىگويد: اين مرد بزرگ با حركت و انقلاب و نهضتش، شرق عالم را
گيج كرد، و اين شرق است كه الان مرتب اركان كفر و الحادش فرو مىپاشد و فرو
مىريزد. گيج هستند كه چگونه كشورمان را سامان بدهند و مهار و تعديلش كنند، و
بالاخره چگونه بر اريكه حكومت تكيه بدهند و بمانند. أزعج
الغرب، غرب را از جاكند. ازعاج يعنى كندن چيزى كه جايى محكم كاشته بشود.
ايشان با شدت، صولت و صلابت ولايت و امامتش، غرب را از جاكند و تكانش داد و ملاكها
و معيارهايش را به كلى از بين برد. و أحرج العرب
(البته چون نويسنده، آدمى است كه حسن نيت ندارد، تعبير عرب آورده است، در حالى كه
ما عرب و عجم، ترك و فارس، سنى، و شيعه نداريم، انما المومنين
اخوه، بايد بگويد: حكومتهاى عرب را در تنگنا قرار داد) مىگويد كه امام،
عرب را در تنگنا قرار داد (اصلاح مىكنم: حكومتهاى عربى و حكام عربى را) مىدانيد
كه الان چگونه بسيارى از اين حكومتها، بازيچه دست شيطان بزرگ هستند. امام با
قيامش، حكومتهاى فاسد عربى را در تنگنا قرار داد. و شغل العالم
و خود، مسأله عالم شد، يعنى اين مرد بزرگ در عصر ما، مسأله جهان معاصرمان شد. هركجا
مىروى، مسأله ايران، رهبرى امام، انقلاب ايران و نظام جمهورى اسلامى است.
اميدواريم كه ذات مقدس متعال، به امت، ملت،
كارگزاران و خدمتگزاران مملكت، توفيق بدهد كه بتوانند اهداف بلند اين مرد تاريخ و
مرد قرن را انشاءالله تعالى تعقيب كنند، و دنباله مقاصد و اهداف ايشان بروند.