سوم - منزل سرعت
منزل سوم، منزل سرعت، مسارعه و شتاب برداشتن
است. راه كه مىافتى و حركت كه مىكنى، ناچار هستى كه شتاب بردارى،
و سارعوا الى مغفره من ربكم و جنه عرضها السماوات و الارض
(114).
چهارم - منزل استباق
منزل چهارم، استباق است،
فاستبقوا الخيرات
(115).
شما با يك نفر در يك مسيرى حركت مىكنيد. شما
شتاب برمىدارى، و رفيق و رقيبت هم شتاب برمىدارد. اينجا جاى مسابقه هست، شما سعى
مىكنيد كه بر او سبقت بگيريد، او سعى مىكند كه بر شما سبقت بگيرد. قرآن مىگويد:
سعى كن كه در خيرات، سبقت بگيريد و جلو باشيد.
پنجم - منزل امامت و زعامت
آخرين مرحله رشد فكرى و رشد روحى انسان، مرحله
امامت كسى است كه همه منازل را طى كرده و امام شده است.
منزل اول: (عرف)؛ منزل دوم:
ثم تحرك و سعى و هاجر الى الله؛ منزل سوم: (ثم صارع)؛
منزل چهارم: (ثم استبق)؛ منزل پنجم (ثم صار اماماً و سيداً فى المعارف).
يك مرحله، فكر است (منزل اول)، ولى بقيهاش
مجاهده و رياضت و تهذيب نفس و تطهير باطن و روح مىخواهد.
تخليه مىخواهد، يعنى خانه تكانى و تكاندن خانه جان از رذائل اخلاقى.
تحليه مىخواهد، يعنى انسان، جان و روان و خانه روح و
قلبش را محلى و مزين كند به فضائل اخلاقى. اينجا، جاى فكر و انديشه نيست، جاى علم و
درك و انديشيدن نيست، اينجا فقط مجاهده و مخالفت با نفس مىخواهد، و لذا چه بسا
افرادى درس نخواندند، علم اصطلاحى روز را تحصيل نكردند، اما مىبينيم كه در ميدان
مسابقه آنچنان سرعت گرفتند كه بر بسيارى از عالمان و عاقلان و انديشمندان هم سبقت
گرفتند. ماه رمضان، ميدان مسابقه بندگان خدا هست، ماه عبادت، ماه طاعت، ماه
خودسازى، ميدان حركت و هجرت، ميدان مسارعه و سرعت، ميدان مسابقه و سبقت است،
فيستبقون فيه بطاعه الى مرضاته، فسبق قوم، ففازوا؛ و قصر
آخرون، فخابوا مردم در اين ماه كه ميدان مسابقه و خودسازى است، دو دسته
هستند. يك دسته سابقين هستند، يعنى كسانى كه حركت و هجرت كردند به سوى خدا و رسول
خدا، و هجرت كردند به سوى مبدأ و معاد، و بعد رستگار شدند و به آن اعلى درجه مقصد و
مقصودشان رسيدند.
اما عدهاى كوتاه آمدند. حركتشان را يا انجام
ندادند يا كند انجام دادند. اينها خائبين و خاسرين شدند، ماندند و به هدف و مقصد
اعلى، نرسيدند. بنابراين ما نبايد به براهين و أدله دل ببنيديم، آنچه كارساز و
انسانساز است و انسان را با متن اشياء و عمق جان هستى آشنا مىكند، هم با دنيا، هم
با برزخ و هم با قيامت، و در همين دنيا چشم باطن انسان را باز مىكند كه بتواند
عالم برزخ و قيامت و محشر را ببيند، بهشتيان و دوزخيان را همينجا ببيند، چهار منزل
بعد از مرحله علم و فكر است. ما گمان مىكنيم كه بهشت و جهنم بعداً مىآيد. در حالى
كه الان هم بهشت وجود دارد و آماده است اعدت للمتقين
(116)
الان هم جهنم وجود دارد. خيلىها الان در بهشتند، و خيلىها در جهنم. بين ما و بهشت
و جهنم، فقط يك حجاب و پردهاى است كه اگر آن پرده كنار برود و ما با مجاهده و
خودسازى و مخالفت نفس بتوانيم پرده را كنار بزنيم، همين حالا مىتوانيم بهشت و جهنم
را ببينيم. الان بهشت و جهنم، موجود و مهيا هستند، بهشتيان هم الان در بهشتند و
دوزخيان در دوزخ، الا اين كه ما از آن بهشت و جهنم غافليم. هست
را نمىبينيم. محجوب و مستوريم.
امام على (عليه السلام) در خطبه متقين دارد كه:
عظم الخالق فى أنفسهم فصغر ما دونه فى أعينهم فهم و الجنه كمن
قدرءآها فهم فيها منعمون و هم و النار كمن قدرءآها فهم فيها معذبون
(117)
فرمود: متقين، پارسايان، زاهدان و آنهايى كه علاوه بر فكر و دليل و برهان، توسط عمل
و از طريق عبوديت و انقطاع الى الله تعالى و كمال انقطاع، و از طريق طاعت و بندگى و
اخلاص، به قله تقوا رسيدند و عظمت خدا سراسر وجودشان را پر كرده و جايى براى غير
خدا نمانده، الان اينطورند: فهم و الجنه كمن قدرءآها،
يعنى مثل اين است كه جنت و بهشت را با چشمشان مىبينند و در آن متنعمند به نعم
گوناگون خدايى. و آنان نسبت به دوزخ اينگونهاند كه گويا دوزخ و جهنم را با
چشمانشان مىبينند، طورى كه در دوزخ اينگونهاند كه گويا دوزخ و جهنم آنطور نيست
كه بعداً خلق بشود. مثل اين است كه جنين در عين اينكه در رحم مادر است، در اين دنيا
هم هست. چون مادر طفل در دنياست، كودك در رحم نيز الان در دنياست، اما جدار رحم و
آن تاريكى و پرده، نمىگذارد كه طفل، جهان خارج از رحم را ببيند. همين كه متولد
مىشود، خود را در دامن دنيا مىبيند. چشم باز مىكند و واقعياتى را مىبيند كه قبل
از تولد او هم بوده است، اما او از اين واقعايت بى خبر بود. الان مادر رحم جهان
طبيعت و عالم ناسوت و در عالم مادهايم، در ماده و شوون ماده غرق هستيم. اين پرده و
غشاء طبيعت و عشق به طبيعت، علاقه به زندگى، علاقه به تن، علاقه به زن، فرزند،
مقام، پول، دراهم، دنانير و... نمىگذارد ماوراى اينها را (كه برزخ و قيامت است)
ببينيم، و الا حالا بهشت و جهنم وجود دارد، فقط مخالفت با نفس و مجاهده، يعنى جهاد
اكبر (كه فوق جهاد اصغر است) مىتواند دست ما را بگيرد و چشم باطنمان را باز كند و
جهان ماوراء عالم طبيعت را به ما نشان بدهد. ما اگر خيلى كار بكنيم، در سير علمى به
علم اليقينن مىرسيم، يعنى يقين علمى، برهانى، فكرى، اما
عمده، عين اليقين است. از عين اليقين بالاتر، حق اليقين است. شما گاهى به آب، علم
اليقين داريد، يعنى مىدانيد و مىفهميد كه آبى در نظام هستى وجود دارد، اما آب را
با چشمتان نمىبينيد. گاهى هم مىآييد بيرون و آن نظر علميتان را كه نسبت به آب
داشتيد، حالا مشهود شما مىشود و از دور، آب را مىبينيد، بعد قدم برمى داريد و
مىرويد كنار آب و آن را مىآشاميد. اولى، علم اليقين است كه مىدانيد آب هست، دومى
عين اليقين است كه آب را با چشم مىبينيد. سومى حق اليقين است كه به آب مىرسيد.
آنچه كه عطش و تشنگى را برطرف مىكند، علم به آب نيست. اگر صدها برهان براى وجود آب
اقامه كنيد كه آب هست، آن عطش درونيتان را فرو نمىنشاند. اگر عين اليقين هم باشد و
از دور، آب را ببينيد، باز عطش برطرف نمىشود، بلكه وقتى عطش برطرف مىشود كه وصل و
وصال باشد، يعنى برسيد به آب و آن را شرب كنيد و رابطه تنگاتنگ و نزديك با اين ماده
حياتى پيدا كنيد.
ما در مسائل مبدأ و معاد و قيامت و برزخ، خيلى
هم كار بكنيم، به علم اليقين برسيم. حكيمى هست كه يقين دارد قيامتى هست، فيلسوفى
هست كه يقين دارد خدايى هست، اما آنچه مهم و كارساز است، و آنچه درد روحمان را
درمان مىكند و عطش جانمان را فرو مىنشاند، حقاليقين و رسيدن به حق و چشيدن حقيقت
است. دانايى، كارساز نيست، آنى كه كارساز است، دارايى است، حقاليقين است، و لذا
ديدهايد كه خيلى از دانايان در بسيارى از مراحل ماندند، ولى كسانى كه علم اصطلاحى
نداشتند، در بسيارى از مراحل، قوى و نيرومند حركت كردند و گوى سبقت را ربودند.
نتيجه مطالب:
علم، معرفت، سلوك عقلى، علمى،
برهان، حكمت و... قدم اول است. اين گام اولى است كه انسان مىتواند بردارد. عمده آن
چهار قدمى است كه بعد از اين مىآيد، و اين قدم علمى، اولين مرحله بيدارى انسان از
خواب جهل است، اما بعد از بيدار شدن، آن منازل چهارگانه شروع مىشود: حركت، سرعت،
سبقت و نهايتاً امامت. اين منازل پنجگانه، از مرحله علم و معرفت شروع مىشود و به
مرحله امامت ختم مىشود.
اميدوارم ذات مقدس متعال به همهمان توفيق بدهد
كه بعد از سلوك علمى و فكرى و عقلى كه گام اول و قدم اول بيدارى است، بتوانيم با
توفيقات و عنايات خاصه ربوبيهاش و توجهات و عنايات خاصه حضرات معصومين (عليه
السلام) و امام زمان (ارواحنافداه)، منازل چهارگانه بعد را طى كنيم، كه عمده، آن
منازل چهارگانه است كه كارساز و داروى دردهاى روح و جانمان است.
برهان حركت
يكى از براهينى كه براى اثبات
معاد به آن تمسك مىشود برهان حركت
است، اين برهان، مقدماتى دارد كه عبارتند از:
مقدمه اول:
تمام موجودات طبيعى آسمانى، مثل
كرات، و موجودات زمينى، يعنى موجوداتى كه در زمين هستند، جزء عالم طبيعت، و نشأه
ناسوت و عالم ماده هستند، اعم از اين كه از جمادات باشند يا از گياهان و حيوانات و
انسانها. به تمام اينها جهان ماده و طبيعت و عالم عنصر مىگويند. اين مجموعه، از
بالا و پايين، از پست و بلند، از خرد و كلان، از جماد، نبات، حيوان و انسان، يك
واحد است. درست است كه آسمان، بالا به نظر مىآيد و زمين پايين است، خورشيد در يك
محور است، ماه در محور ديگرى است، دريا جايگاهى دارد، جبال و كوهها پايگاهى دارند،
أنهار، أشجار، انسان و حيوان، هركدام جايگاه خاصى دارند، اما مجموعه اينها، من حيث
المجموع، يك واحد منسجم و هماهنگ و همسويى هستند، مانند يك بدن و جسد.
مقدمه دوم:
اين مجموعه واحد و منسجم و هماهنگ و
موزون و منظم، سيال است و حركت دارد و كلاً يك نهاد ناآرامى است كه آنى از آنات،
قرار و ثبات و سكون و خمود و ركود و آرامش ندارد. كلاً سيال و متحرك هست و ريزش و
خيزش دارد و به يك سمت و سويى مىرود.
مقدمه سوم:
حركت عبارت است از
خروج از قوه به فعل يعنى موجود متحرك از حالت آمادگى كه
از آن به قوه تعبير مىشود، و از آن حالت استعداد و
تهيأ بيرون مىآيد و خيز برمىدارد، و به مرحله فعليت مىرسد يعنى به آن كمال مخصوص
و مناسبى كه دنبالش بوده مىرسد. اين خروج از قوه به فعل است، يعنى سرمايههاى
نسيهاش را مانند يك تاجر فعال، دائماً نقد مىكند، و دائماً اين نظام خلقت، طلبها
را با حركت، نقد مىكند و مىگيرد.
مقدمه چهارم:
هر حركت يعنى هر خروج از قوه به
فعل، بايد يك هدف اقصى و نهايى داشته باشد. اين موجود متحرك، كه دائماً خيز
برمىدارد و پر مىكشد و از گامى به گامى برتر و بالاتر مىرود، بايد يك هدف اقصى و
نهايى داشته باشد كه اين نهاد ناآرام و اين سيال متحرك و متدرج، آن هدف را تعقيب
كند تا يك روزى به آن هدف اقصى برسد.
نتيجه:
مجموع عالم طبيعت و نشأه ماده و جهان
خلقت، يك واحد است يك هدف اقصى و نهايى را تعقيب مىكند، و آن هدف اقصى در نظام
خلقت، همان قيامت است، ان الاخره
هى دار القرار
(118)،
يسئلونك عن الساعه ايان مرساها
(119)
مثل كشتى كه روى امواج دريا حركت مىكند و شتابان مىرود، تا يك جايى كه لنگر
مىاندازد، كه به آن لنگرگاه مرسا مىگويند. مرساى كشتى
متحرك و سيال و سيار نظام هستى، قيامت است. آنجاكه
مىرود، لنگر مىاندازد و حركت تمام مىشود. آن حالت خيزش و ريزشى كه داشت، كه
نسيهها را نقد مىكرد، خاتمه پيدا مىكند و حالت ثبات، قرار، سكون و آرامش پيدا
مىشود كه و ان الاخره هى دار القرار.
برهان حركت را به طور خلاصه و فشرده، مطرح كردم
كه بدانيد مسائل و مطالب زيادى در آن هست. جلسهها و مدتها طول مىكشد كه آدم
بتواند اين برهان را جا بيندازد. و لذا اكتفا مىكنيم به همان مسائل قرآنى و به
سراغ تفسير سوره قيامت مىرويم.
تفسير آيات سوره قيامت
سوره قيامت، مكى و داراى چهل آيه است و از
ابتدا تا انتهايش درباره قيامت كبرى سخن مىگويد و خارج از اين محور سخنى ندارد.
اولاً اين سوره مباركه از وقوع و تحقق قيامت كبرى خبر مىدهد؛ و ثانياً بعضى از
اوصاف و شرائط و علائم و نشانههاى قيامت كبرى را بيان مىكند، مثل:
فاذا برق البصر * و خسف القمر * و جمع الشمس و القمر.
ثالثاً اجمالاً و سربسته، جريانات و حوادثى را
كه در روز قيامت و معاد بر انسان مىگذرد، بيان مىكند. رابعاً مىگويد كه مساق و
راندن انسانى كه مىخواهد پس از مرگ به سوى خدا برود، از آن زمانى شروع مىشود كه
جان از تنش بيرون مىرود، والى ربك يومئذ المساق.
خامساً براى اثبات قدرت خدا بر احياء و زنده كردن مردگان، استدلال مىكند به
انشاء، يعنى به آن خلقت نخستين، يا استدلال مىكند به
ابتداء و مىگويد همانگونه كه خدا از اول تو را خلق
كرده و قدرت خلقت تو را داشت، بعد هم مىتواند به شما حيات مجدد بدهد،
أليس ذلك بقادر على أن يحيى الموتى.
* تفسير آيه اول: لااقسم بيوم القيامه
در قرآن كريم، تعبير
لااقسم زياد است: لااقسم بالخنس *الجوار الكنس
(120)،
لااقسم بهذا البلد
(121)،
لااقسم بالشفق *و الليل و ماوسق
(122).
لااقسم در قرآن
كريم، زياد است، با اين كه معمولاً بايد اقسم باشد،
يعنى قسم ياد مىكنم به روز قيامت. و لذا خيلى از مفسرين در مورد
لا حرفهايى زدند و به زحمت افتادند كه اين لا چيست؟
بعضى گفتند: زائده است.
بعضى گفتند: لا،
نافيه هست، اما جزء قسم نيست و لا از
اقسم جدا مىشود. لا يعنى
آنطور كه شما منكرين معاد مىگوييد، نيست بلكه اقسم بيوم
القيامه.
احتمال ديگر اين كه لا
نبوده، بلكه ل بوده: لاقسم،
كه لام، لام تأكيد است نه نفى، يعنى قطعاً و حتماً قسم ياد مىكنم. و چون در صدر
كلام واقع شد، و براى جلب توجه مستمعين و اين كه قرائت قارى خوب باشد، فتحه، اشباع
شده و ل مىشود لا.
بعضى گفتند: لا به
معناى نفى نيست، جدا از قسم هم نيست، زائده هم نيست، و لام تأكيد هم نبوده، بلكه
لااقسم مجموعاً قسم هست و به معناى
قسم ياد مىكنم و سوگند مىخورم مىباشد، و اين در محاورات عربى و نظم و نثر
عربى، نمونه زيادى دارد.
عمده اين است كه شاخصه يوم
القيامه چيست؟ از قرآن كريم يومالقيامه چه شاخصه و نشانهاى را مىتوانيم
برداشت كنيم؟
نشانه يومالقيامه
دوتا علامت و نشانه و شاخصه مربوط به يوم
القيامه هست:
نشانه اول يومالقيامه
اين شاخصه از آيه لقد كنت
فى غفله من هذا فكشفنا عنك عظاءك فبصرك اليوم حديد
(123)
استفاده مىشود. اين آيه، يوم القيامه را تبيين و تفسير مىكند، و معرف و شاخصه و
علامت يوم القيامه از آن استفاده مىشود. شاخصه اول يوم القيامه اين است كه
يوم ينكشف فيه غطاء الغفله عن الانسان فيشاهد حقيقه الامر.
يوم القيامه آن روزى است كه مكشوف، بىپرده، بى حجاب و بدون هيچ نوع خفاء و ابهام و
تاريكى استو آن غطاء و پرده غفلت كه در دنيا روى چشم باطن انسان كشيده شده بود،
كنار مىرود. ختم الله على قلوبهم و على سمعهم و على ابصارهم
غشاوه
(124)
گاهى از آن پرده به غشاوه تعبير شده و گاهى به
غطاء كه از چشم باطن انسان منكشف مىشود، يعنى خود به
خود، پرده كنار مىرود. چون گاهى، كشف است و گاهى
انكشاف است. كشف اين است كه
مثلاً حصير يا پردهاى در اتاق آويزان است و شما طناب حصير را مىكشى و حصير بالا
مىرود و اتاق پشت حصير، روشن مىشود، يعنى اتاق بعد از كشف حصير روشن مىشود. اين
كشف اغطاء مىشود.
در قيامت، كشف الغطاء نيست. آنجا لازم نيست،
كسى دست به كار بشود، و پردهها را بالا بزند يا پردهها را جمع كند، بلكه
ينكشف فيه غطاء الغفله عن الانسان، عالم، عالم انكشاف
است، عالمى است كه در آن، حجاب، پرده و غطايى، وجود ندارد. چيزى بر كسى پوشيده
نيست. سراسر وجود انسان، مثل يك ظرف بلورين، شفاف است، طورى كه هركس نگاه مىكند،
هم ظاهر و هم عمق و باطنش را با چشم تماشا مىكند. اگر لكهاى يا غبارى يا تيرگى
درون ظرف بلورين وجود داشته باشد، با چشم مىبيند. آن عالم، عالمى است شفاف، بلورين
و نورانى. آنجا ماده، حجاب، غطاء و غشاوه وجود ندارد. انكشاف است. عالم عالمى است
كه خود به خود وقتى وارد مىشوى، پردهاى وجود ندارد. انسان وقتى وارد آن عالم
مىشود، حقيقت قصه، مشهود اوست. نمىخواهد فكرش را به كار بگيرد، نمىخواهد صغرى و
كبرى تشكيل بدهد، آنجا لازم نيست كه انسان، برهان حركت را پياده كند بفهمد كه قيامت
چيست؟ بلكه با اين چشمهايش، حقيقت امر را مىبيند. يكى از شاخصههاى يوم القيامه
اين است كه: يوم ينكشف فيه غطاء الغفله عن الانسان فيشاهد
حقيقه الامر، البته بعضىها در همين دنيا، جلوى چشم باطنشان، غطاء غفلت
نيست. الان هم با چشم باطن و با بصيرت (نه بصر) بهشت و جهنم را مشاهده مىكنند،
عالم برزخ و عوالم ديگرى را غير از اين عالم طبيعت و مادهاى كه در چشم اندازها
وجود دارد، مشاهده مىكنند.
لقد كنت فى غفله من هذا
فكشفنا عنك غطاءك فبصرك اليوم حديد
آيه خطاب به آن كسى است كه مرده و از اين جهان
رفته، و حالا مىبيند كه عالم و جهانى در منظر او نمايان شده است. مىگويد: تو همان
بودى كه غافل از اين مسائل بودى، ولى امروز تيزبين شدى و حقائق را آنگونه كه هست
مىبينى.
نكته بسيار جالبى است،
كشفنا عنك غطاءك، يعنى اين تويى كه محجوبى، نه آنجا. آنجا محجوب نيست، آنجا
محتجب است، نه محجوب. مىگويد ما از تو، غطاء تو (نه غطاء جنت و نه غطاء آخرت) را
برداشتيم. از تو پرده را برداشتيم. فصل، فصل پردهبردارى و پردهريزان است. شبيه
خزان كه فصل برگريزان است، بعد فبصرك اليوم حديد
امروز چشم تو، تيزبين و ژرفنگر است و تا عمق اشياء را مىبيند. در دنيا، روبين و
قشر بين بوده، مغز و لب و عمق را نمىديد.
در اين آيه سه نكته است:
نكته اول: كلمه غفلت.
اين كلمه را كجا به كار مىبرند؟ مىگويند:
فلانى غافل است، يا از اميرالمومنين (عليه السلام) كه اين ايام متعلق به ايشان است،
نقل شده كه فرمود: من حاسب نفسه ربح و من غفل عنها خسر
(125).
غفلت را در جايى به كار مىبرند كه يك چيزى هست
و يك واقعيتى وجود خارجى دارد. حالا آن چيز يا نزديك شماست، يا يك كمى دورتر است،
بالاخره وجود خارجى دارد، اما تو از آن غافل و بى خبرى. غفلت از چيزى كه معدوم محض
است، درست نمىباشد. زيرا يك چيزى بايد باشد و وجود خارجى داشته باشد كه آدم به
جهات و عللى از آن غفلت پيدا كند. لذا غفلت درجايى به كار مىرود كه يك موجود عينى
خارجى (مغفول عنه) باشد، ولى شما التفات نداشته باشيد. مثلاً وارد جلسه مىشويد و
شكوه جلسه شما را مىگيرد، بعد يك گوشه مىنشينيد و تا مدتى متوجه نيستيد كه سمت
راست و چپتان يك شخصيت بزرگوار نشسته است، بعد كمكم متوجه مىشويد. يا اينكه در يك
راهى، مارى يا چاهى هست، اما ملتفت نيستيد كه اينجا مار يا چاه است.
لقد كنت فى غفله من هذا
يعنى اين كه الان دارى مىبينى، قبلاً هم بوده است. در دنيا كه بودى، اين هم بوده و
تازه پيدا نشد، اما تو به جهاتى از اين غافل ماندى. اين نكته كاملاً نشان مىدهد كه
بهشت و جهنم و ماوراى اين عالم، همين حالا وجود خارجى دارد اما تو نديدى، و خبر
نداشتى.
نكته دوم: فكشفنا عنك غطاءك
نمىگويد: ما بهشت و جهنم قيامت را آفريديم،
بلكه مىگويد: كشفنا عنك يعنى از تو، آن غطاء و پرده
را برداشتيم.
گاهى پرده، پرده محسوس و مادى است، مثل
پردههاى خانه، و گاهى پرده غير محسوس و نامرئى و پرده باطنى است، كه پرده باطنى،
حب به دنيا و عشق به دنيا هست. غرق شدن در ماده و شوون ماده، ضخيمترين و قوىترين
پردههاست. از اين بالاتر، پرده تعلق به علم و معرفت و علوم است كه ما گرفتار آن
هستيم. چه بسا ممكن است كسى پرده غفلتش، عشق او به همان علم و درس و مباحثات و منبر
و سخنرانى و درس تفسيرى باشد كه مىگويد. با اين كه اين علم، وسيله و چراغ است كه
آدم به دست مىگيرد تا رخ يار را با آن چراغ ببيند، مثل نور است. حالا اگر كسى كه
چراغ دستش است، در تماشاى چراغ غرق شد كه چه چراغ زيبايى است، توجهش به آن جلب
مىشود، عجيب عاشق اين چراغ است، مبتهج است به ديدن چراغ، خوشحال مىشود كه چراغ
دارد، ولى با اين چراغ، راه را نمىبيند و رخ محبوب را نمىبيند. چرا؟ چون چراغ به
جاى اين كه وسيله بشود، هدف شد. به جاى اينكه مابه ينظر
بشود، مافيه ينظر شد. به جاى اينكه وسيله رسيدن به ديار
معشوق بشود، خودش معشوق شد. ابوعلى سينا مىگويد: من آثر
العرفان للعرفان، فقد قال بالثانى
(126).
كسى كه علم و عرفان را براى خود علم و عرفان را براى خود علم بخواهد، نه براى معلوم
و معروف، لذتش اين است كه علم دارد، نه اين كه معلوم را با علمش مىبيند، لذتش اين
است كه عرفان بلد است، لذتش اين است كه فلسفه، فقه، قرآن و توحيد بلد است، اين شخص،
مشرك است و قائل به ثانى شده، يعنى در قبال خدا و به جاى اينكه به خدا عشق بورزد و
بقيه چيزها و دارائىهايش را وسيله عشق به خدا قرار بدهد، به عملش عشق مىورزد و با
عملش معاشقه مىكند، در درونش ابتهاج است، اما نه براى خاطر اينكه خدا را مىبيند،
بلكه براى اينكه علم، در نفس و جانش است.
چندين چراغ دارد و بىراهه مىرود
|
|
بگذار تا بيفتد و بيند سزاى خويش
|
بعد ابن سينا در ذيلش دارد كه:
و من وجد العرفان كأن لايجده بل يجد المعروف به فقد خاض فى
لجه الوصول، يعنى: اگر كسى عرفان را بيابد اما به عنوان يك وسيله و چراغ، كه
در پرتو عرفان، معروف (يعنى خدا) را بيابد و غرق در تماشاى جمال و جلال خدا بشود،
مانند اميرالمومنين علىبنابى طالب (عليه الصلاه و السلام)، اين شخص، فرو رفته در
لجه و گرداب وصول است، يا به تعبير خواجه در شرح تجريد: به درجه وصول رسيده است،
براى اين كه با عملش، معاشقه نمىكند و با چراغ بازى نمىكند بلكه اينها را وسيله
قرار مىدهد. عشق و حبش متوجه به خداست. اين آقاى عارف، مانند كسى است كه چراغ دستش
است و از چراغ غافل است و تمام حواس و قوايش متمركز در آن چيزى است كه مىخواهد به
وسيله چراغ، آن را ببيند.
گاهى عرفان جاى خدا را مىگيرد. همين كتابها و
درسهايمان، جاى خدا را مىگيرد، و اشتغال مىشود، و به
تعبير امام امت (قدسالله نفسه الزكيه) علم، حجاب اكبر مىشود،
و ما را از اشتغال باز مىدارد.
عين و غين، فقط يك نقطه فرقش است، كار ما
اشتغال است كه اين اشتغال ما را از
اشتغال، و اين كه شعلهور شويم و پر بكشيم به سوى خدا، باز مىدارد. ممكن
است هشتاد سال در همين كتابها، سرگرم اشتغال باشيم، ولى يك ذره اشتغال پيدا نكنيم.
آنچه كه نجات مىدهد، اشتغال است. بقيهاش اشتغال است كه مثل يك دستگاه مكنده و
بلعنده، عمرمان را مىبلعد و مىمكد و تمام مىكند.
فكشفنا عنك غطاءك،
پس كلمه غطاء، جايى به كار مىرود كه يك چيزى و يك واقعيت و حقيقتى پشت پرده باشد.
شما چرا پرده را مىكشيد؟ براى اين كه نامحروم يا بيگانه يا نااهل، درون خانه را
نبيند. پرده آنجائى به كار مىرود كه يك واقعيتى پشت پرده باشد و الا اگر آن طرف
پرده، عدمستان، هيچستان و پوچستان باشد، پرده نمىكشند. بايد يك چيزى يا كسى باشد
تا شما پرده بكشيد، غطاء أى: يغطى
و يستر يعنى ماوراى خودش را بپوشاند.
پس آيه مىگويد ما در قيامت، غطاء تو را
برداشتيم. نمىگويد غطاء قيامت را، نمىگويد غطاء بهشت را، بلكه مىگويد غطاء تو را
برداشتيم. اين توئى كه محجوبى. در مبصر (ديده شده) و مبصر (بيننده)، گاهى مبصر،
محجوب و مستور است، مثل اين كه كاسهاى يا ظرفى يا كسى است و روى آن يك پردهاى
كشيديم، ولى مبصر، چشمهايش باز است و چشمبند ندارد. گاهى مبصر
نمايان است، ولى مبصر، چشم بند دارد. گاهى چشمهاى زندانيها را مىبندند، در اينجا
مبصر، مكشوف، ولى مبصر محجوب است، گاهى هم مبصر و هم مبصر، هر دو محجوبند، و گاهى
هم مبصر و هم مبصر، هر دو مكشوفند.
بهشت و عالم آخرت، محجوب نيست،
ان اهل الجنه جرد مرد
(127)يا
كأنهم لؤلؤ مكنون
(128)
آن جهان، جهان بلورين، شفاف، نور در نور، و غرق در نور است. ظواهر و بواطن، نمايان
و مكشوف است. اينجا مبصر (يعنى ما) محجوب است. كشفنا عنك
است نه عنها. غطاءك است نه
غطاءها. غطاء، غطاء غفلت است، غطاء غروز است، غطاء عشق
به درس و بحث و علم و عرفان است كه خواجه در شرح اشارات مىگويد: اگر كسى علم را
براى علم بخواند، از موحدين نيست.
(129)
نكته سوم: فبصرك اليوم حديد
اليوم يعنى امروز،
يعنى روز قيامت و يوم المعاد، روزى كه ابر، غطاء حجاب و حائلى وجود ندارد، بصر و
بينايى تو، تيز و نافذ و در واقع ژرفنگر و عميقنگر مىشود.
بصر در دو مورد به كار مىرود:
1 - جارحه و عضو مخصوصى كه از آن در عربى به
عين، بصر،
عيون و ابصار تعبير مىشود
و در فارسى به چشم. اين يك معناى بصر است و غطاء و پرده
و حجاب اين بصر هم مشخص است. معمولاً چشمبندى مىزنند و مثلاً با يك تكه پارچه،
جلوى ديدمان را مىگيرند، و در نتيجه چشممان محجوب و مستور مىشود. هم چشممان، چشم
ظاهرى مادى فيزيكى است، و هم چشم بندمان كه روى چشم قرار مىگيرد و چشم را از ديد
باز مىدارد.
2 - يك معناى بصر، بصيرت
است، نه اين جارعه و عضو مخصوص بدن (چشم سر). مراد از بصر، بصيرت است، يعنى چشم
قلب، چشم باطن و چشم غيرظاهر.
مقصود از بصر در
آيه، بصيرت، چشم باطن، چشم نامرئى، چشم قلب و روح است. چون خود روح و قلب، امر
باطنى و نامرئى و ناپيداست، چشمش هم كه در حقيقت، بينايى و بيدارى قلب و دل و آگاهى
جان، و در حقيقت، حضور واقعيات و اشياء در دامن جان است، امر نامرئى و ناپيدايى
است.
اينجا مراد از بصر، آن بصيرت و چشم باطن است.
چون اول آيه اين بود كه لقد كنت فى غفله من هذا، تو
غافل بودى از اين واقعيات پشت پرده و از آن سوى مرز عالم طبيعت و ماده، بعد
فكشفنا عنك غطاءك ما آن پرده و غطاءت را برداشتيم و
كشف كرديم. منظور از غطاء، غطاء غفلت است، نه اين چشم بند ظاهرى مادى كه پارچه
مخصوص باشد. پس مراد از غطاء غطاء غفلت است، قلببند است، نه چشمبند. آن غطاء، جان
انسان را مىبندد، و روح انسان را مىبندد، و فكر انسان را محدود و مسدود مىكند.
غطاء غفلت، كارى به اين چشم ندارد، و لذا بسيارى از افراد هستند كه چشم سر دارند،
چشمان بسيار درشت و سالم دارند، چشم سرشان، بينا و تيزبين است، اما چشم قلب و
باطنشان، كور و نابينا است. چشمه چشم سرشان پر از آب و اشك است، اما چشمه چشم
باطنشان، خشك است، لهم قلوب لايفقهون بها و لهم أعين لايبصرون
بها و لهم آذان لايسمعون بها
(130)چشمهاى
بسيار درشت و برجسته دارند، اما چشم باطنشان، غطاء غفلت و حجاب غفلت دارد. بر عكس،
بسيارى از افراد هستند كه چشم سر ندارند، اما چشم باطنشان، بينا است و وجودشان مملو
و سرشار از انوار است و نور از سراسر وجودشان مىبارد. بعضى، هم چشم سرشان كور است
و هم چشم جانشان. بعضى نيز، هم چشم سرشان بينا است و هم چشم جانشان.
فبصرك اليوم حديد،
ذيل آيه مىگويد: امروز بصرت تيزبين شده، يعنى تا اعماق اشياء را هم مىبيند و درك
مىكند. امروز تيزبين شد يعنى چه؟ يعنى ديروز هم كه در
دنيا بودى، همين واقعيت و حقائق، و همين جنت و نار، در همين نشأه بوده، اما چشم تو
آن روز، تيزبين نبود و فقط ظاهر دنيا و حيات دنيا را مىديد و نمىتوانست باطن دنيا
و آن سوى مرز ظاهر را ببيند.
برخى از افراد عادى و غيرمعصوم كه از
اولياءالله هستند، همين حالا همگاهى چشم باطنشان باز مىشود: يا در رؤيا و خواب و
يا در بيدارى، آن سوى مرز اين جهان را (يعنى ماوراء ماده و ماوراء عالم شهادت كه
عالم غيب است) مىبينند. البته اين ديدن، آسان به دست نمىآيد. حضرت آيهالله
العظمى اراكى (حفظالله) مىفرمود: اين مسائل از طريق كمال
انقطاع الى الله تعالى به دست مىآيد. يعنى از عالم طبيعت و ماده و تعلقات و
ارتباطات ماده، گسسته و بريده بشود، حتى از بت تن و صنم بدن ناز پرورده خودش و از
هوا و هوسهاى خودش، انقطاع پيدا كند و منقطع بشود از ماسوى الله، حتى از خودش، حتى
از انيت و منيت و از آن من بريده بشود و بسوى خدا برود
و به آنجا متصل بشود و كمال انقطاع پيدا بكند. به تعبير ايشان، دنبال انقطاع اين
است كه تبتل و تضرع و ابتهال
(131)
پيدا بكند، يعنى حالت دعا و عجز در پيشگاه خدا پيدا كند. خلاصه لمس كند، نه اين كه
تعارف كند، نه اين كه با زبان بگويد، يا با قلم بنويسد، نه اين كه سخنش را بگويد،
نه اين كه شعارش را بدهد، بلكه با همه وجود، عجز و ناتوانى و ضعف خودش را لمس كند،
و بفهمد كه واقعاً هيچ است. تعارف نكند. بخواهد تواضع كند كه ماكسى نيستيم و
كارهاى نيستيم، تعارف است، اين يك مسائل عرفى رايج بين ما است كه به عنوان تعارف
رد و بدل مىشود. حقيقتاً بفهمد كه همه كاره اوست، حقيقتاً لمس و درك كند كه
لاموثر فى الوجود الاالله، حقيقتاً درك كند
بيدك الخير انك على كل شىء قدير
(132)
اين حقيقت را بيابد، نه اين كه بخواهد بازى كند. اگر انسان به اين حالت برسد و
بفهمد كه خودش بدون او، هيچ است، نه حياتى دارد، و نه وجودى، اگر نازى كند، از هم
فرو ريزند قالبها، آن موقع، چشم باطن باز مىشود. درجات باز شدن چشم باطن هم بستگى
به درجات كسستن و انقطاع دارد. اگر انقطاع كمرنگ است، و انقطاع كمى به عالم بالا
پيدا كرده، ماوراء مرز ماده را هم كمرنگ مىتواند ببيند. اگر انقطاعش قوى باشد،
ماوراء مرز ماده را هم قوى و پررنگ مىبيند.
اگر انسان، انسان باشد، بصرش همين حالا هم
تيزبين و ژرفنگر است، الان هم مىشود چشم قلب و باطنش باز بشود و آن سوى مرز ماده
و طبيعت و عوالم ظاهرى را ببيند.
خاطرهاى از آيهالله قاضى طباطبايى
آيهالله شيخ محمد تقى آملى (اعلى الله مقامه
الشريف) كه جامع معقول و منقول، و از شاگردان برجسته درس اخلاق آيهالله حاج ميرزا
على قاضى طباطبايى (قدس الله نفسه الزكيه) بود، نقل مىكرد كه:
در نجف گاهى مىرفتم وادى السلام و مىديدم استادم آيهالله قاضى، قريب دو سه ساعت
در وادى السلام مىنشيند و آنجا ذكر مىگويد، تفكر مىكند، حمد مىخواند و... در
دلم خطور كرد كه آقا چرا اينقدر معطل مىشود. با خود مىگفتم يك حمدى نثار ارواح
مومنين و مومنات بخوانيد و بعد برويد.
اين مسائل در ذهنم، خلجان و خطور مىكرد. در
دلم به روش ايشان، انتقاد و اشكالى داشتم. مىگفتم مگر كار كم است؟ بحث، درس، تفكر،
مطالعه، تحقيق و... هست ايشان به خاطر چه چيزى، دو سه ساعت در قبرستان وادى السلام
مىنشيند و وقت مىگذراند. اين اشكال در ذهنم بود و اين مطلب را به احدى نگفتم، حتى
به صميمىترين دوستم نگفتم كه من چنين انتقاد و اشكالى راجع به ايشان دارم.
دوم اين كه: يك مدتى نجف ماندم. بعد خواستم به
سمت ايران حركت كنم، اما ترديد پيدا كردم كه آيا مصلحت هست كه حوزه نجف را رها كنم
يا مصلحت نيست. اين هم يكى از مسائل و اسرارى بود كه در عمق جان خودم بود، و به هيچ
كس نگفتم.
سوم اين كه: يك شبى در اتاق كوچكى داشتم، نشسته
بودم. خواستم بخوانم كه ديدم سمت پاى من طاقچهاى است كه يك مقدار كتب علمى، دينى و
مذهبى روى آن چيده شده است. ترديد كردم، پا را به سمت آن طاقچه دراز بكنم يا نه.
(اينها مردان بزرگ و وارستهاى بودند كه سعى مىكردند به كتاب، به خصوص كتاب علمى و
مذهبى، اهانت نشود) بعد پيش خود گفتم اشكال ندارد، چون طاقچه بلند است و اگر پا را
دراز كنم، پايين واقع مىشود، و لذا خوابيدم.
فردا رفتم خدمت استادم (قاضى طباطبايى
قدس الله نفسه الزكيه) سلامى عرض كردم. فرمود: عليكم
السلام. بعد فرمود: آقاى آملى، اول اين كه مصلحت نيست به ايران
بروى، دوم اين كه كتاب است. بهت زده شدم كه ايشان از كجا فهميد. اين مسائل
در ذهنم بود و به كسى نگفته بودم؟!
عرض كردم: آقا از كجا فهميديد؟ استاد فرمود: از
وادى السلام.
آنهايى كه روح پاك و وارستهاى دارند، مبتهل
هستند، متبتل
(133)
و منقطع الى الله تعالى هستند، جانشان مانند ظرف بلورين و مانند آئينه هست كه همه
چيز در صفحه قلب نورانيشان، منعكس مىشود. البته تشبيه ناقصى است.
انسانهايى هستند كه همين حالا، غطاء غفلت
ندارند تا در آنجا، غطاء غفلتشان بالا برود و برداشته بشود. همين الان، آنچه را كه
براى اين نشئه و ماوراى اين عالم است، با چشم باطن مىبينند. بعضىها چشم سر
ندارند، اما چشم دلشان، روشن و بيناست. شما را با چشم دل مىشناسد، و مافى الضمير و
اسرارتان را با چشم دل مىفهمد. بسيارى از بينايان، چشم بسيار درشت، قوى، روشن و
تيزبين دارند، اما چشم باطن آنها نابيناى نابينا است، لهم
قلوب لايفقهون بها و لهم أعين لايبصرون بها و لهم آذان لايسمعون بها اولئك كالانعام
بل هم أضل
(134).
خلقت بهشت و جهنم (نشانه دوم يوم
القيامه)
اينجا دوتا قول و مسلك در ميان فرق و امم اسلامى هست.
قول معتزله و خوارج:
اينها مىگويند كه الان بهشت و دوزخ، وجود
خارجى ندارد، بلكه بهشت و دوزخ بعد از آن كه قيامت برپا مىشود، خلق مىشود. البته
گفتهاند كه نظر و رأى برخى از زيديه نيز همين است.
علامه حلى در كشف المراد (شرح تجريد خواجه نصيرالدين طوسى) به آن اشاره كرده است.
در شيعه هم، سيد مرتضى و سيد رضى قائلند كه بهشت و جهنم بعداً خلق مىشود.
قول اكثر علماى اسلام:
نظر اكثر علماى اسلام، خصوصاً اماميه و شيعه،
اين است كه حالا هم بهشت و دوزخ وجود دارد. البته بحث در بهشت و دوزخ قيامت و آخرت
است، وگرنه بهشت و دوزخ همين حالا موجود است، زيرا در قرآن كريم آمده:
و من ورائهم برزخ الى يوم يبعثون
(135).
خوبان برزخيان در بهشت برزخى، و انسانهاى بد در دوزخ برزخى هستند.
باز سخن در آن بهشت حضرت آدم هم نيست. اين بحثى
كه مىگوييم، درباره بهشت آخرت و جهنم آخرت است كه اكثراً مىگويند همين حالا وجود
خارجى دارد. مانند شيخ بزرگوار مفيد (عليه الرحمه) كه
از اركان علم و تقوا و فقه و اجتهاد بوده است، و همين طور محقق بزرگوار
خواجه نصير طوسى (اعلى الله مقامه) كه نظر شريفشان اين
است كه همين الان، بهشت آخرت، وجود خارجى دارد و اكنون، مخلوق هستند كه هر كس
نمىتواند در اين نشأه و در اين حجابى كه دور وجودش را احاطه كرده، آنها را ببيند.
ما در اين بحث كوتاه، ابتدا كلام شيخ مفيد و
خواجه نصير طوسى نقل مىكنيم. بعد به سراغ قرآن كريم و آيات شريفه آن مىرويم، تا
ببينيم از قرآن، مطلب چگونه استفاده مىشود.
كلام شيخ مفيد و خواجه
نصير طوسى
شيخ مفيد مىگويد: ان
الجنه و النار فى هذا الوقت مخلوقتان هم بهشت و هم دوزخ، در اين زمان، و در
همين دنيا كه هستيم (البته در كجاى دنيا، خودش بحثى دارد) مخلوقند و همين حالا وجود
خارجى دارند، و بذلك جائت الاخبار يعنى روايات فراوانى
هم بر اين مطلب داريم، و عليه اجماع الرشرع يا
اجماع اهل الشرع و الاثار اجماع اهل دين و اهل اسلام،
و حتى فرق ديگر مسلمين (غير از معتزله و خوارج و برخى از زيديه) هم مىگويند كه
بهشت و جهنم الان مخلوق است.
(136)
خواجه نصير طوسى (عليه الرحمه) هم مىگويد: و
السمع (يعنى دليل نقلى، روايات، اخبار و آيات) دل على أن
الجنه و النار مخلوقتان الان
(137)
همين حالا هم بهشت وجود خارجى دارد، و هم جهنم، بعد مىگويد:
و المعارضات متأوله يعنى اگر رواياتى هم خلاف اين را مىگويد، ناچار هستيم
كه آنها را رها كنيم و يا تأويلشان ببريم.