ثمرات اجتماعى معادباورى
تعديل غرائز
يكى از آثار و بركات اجتماعى معادباورى، اين
است كه غرائز و اميال طوفانى و تند و سركش (غرائز بسيار قوى كه حد و مرز نمىشناسد
و حلال و حرام نمىفهمد) مهار مىشود. حق و باطل در اقيانوس طوفانى غرائز و اميال،
يكسان است و براى آن، حق و باطل معنا ندارد، و نفس و ما سواها
* فألهما فجورها و تقواها
(60)
اين غرائز تند و اميال سركش را كه قدرت تخريبى فوقالعادهاى دارد، چه چيزى
مىتواند مهار كند و كدام عامل مىتواند آن را تعديل كند، كدام نيرو مىتواند آن را
تنظيم كند كه طغيان نكند؟ اين غرائز و اميال سركش كه حد و مرز نمىشناسد، مانند مال
خواهى و غريزه مال دوستى، يك غريزه عجيبى است كه اگر مهار نشود، به سراغ هر مالى
مىرود، حلال باشد، حرام باشد، ربا باشد، اختلاس باشد، سرقت و دزدى باشد، مال يتيم
باشد، مال صغير باشد، مال مسكين باشد، مال هركه باشد. اگر نيروى معاد و معادباورى و
مبدأباورى و ايمان به خدا و روز جزاء نباشد، اين غريزه را چه چيزى مىتواند مهار و
تعديل بكند؟! و لذا مىبينيد كه بسيارى از بى دينها يا آنهايى كه ضعف دين دارند،
به هر نحو ممكن، دنبال مال و ثروت و مكنت و تجملات و تشريفات زندگى مىروند. حقوق
كم در آمد مشروع ناچيز، او را ناچار مىكند كه بقيه را به اشكال مختلف غير مشروع
تأمين كند.
غريزه جنسى را كه قوىترين غريزهها و
نيرومندترين و سركشترين غريزههاى بشرى است، چه چيزى مىتواند مهار و تعدل بكند، و
چه چيزى مىتواند آن را از طغيان و طوفانى شدن بازدارد؟ اين غريزه جنسى اگر تعديل
نشود، بيداد مىكند و شما الان مىبينيد كه در جهان معاصر شرق و غرب، حتى در
كشورهاى اسلامى (كه البته ملت مسلمان هستند و دولتشان هم به ظاهر اسلامى است، اما
در واقع زير چتر استكبار است) غرائز جنسى و اميال سركش حيوانى بيداد مىكند. آنجا
حلال و حرام مطرح نيست و به هر شكل ممكن مىدوند تا اين غريزه سركش را اشباع كنند و
اگر هم نتوانستند، دست به خودكشى مىزنند و يا در همين مسيرها، انسانهايى را از بين
مىبرند و مىكشند.
غريزه حب جاه و مقام و قدرتطلبى، غريزه بسيار
قوى و نيرومندى است كه عنان را از كف خواهان قدرت و مقام و جاه، مىگيرد، و آنها را
ديوانهوار به حركت در مىآورد كه دست به هر جنايتى بزنند براى خاطر اينكه چند روزى
بر أريكه قدرت، سلطنت، حكومت و رياست تكيه بزنند. اين نيازى به اطاله كلام و توضيح
ندارد و شما امروزه مىبينيد چگونه در جهان معاصر، ملتها به خاك و خون كشيده
مىشوند، اموال مردم غارت مىشود، نفوس و خونهاى مردم، ريخته مىشود و آبروى مردم،
هتك و دريده مىشود، براى خاطر اين كه چند روزى فلان شخص بر اريكه قدرت تكيه بزند.
مىبينيد كه صدام ملحد (كه از مدتها قبل، امام امت او را شناخته بود، و خيلىها
شايد او را شناخته بودند و حتى هنوز هم ماهيت پليد اين انسان جاهطلب منحرف، براى
بعضىها مشخص و روشن نيست) در طول 8 سال جنگ تحميلى، چه جناياتى بر عليه ملت و امت
ما مرتكب شد. بعد از پذيرش قطعنامه، مدتى طول نكشيد كه به كويت (حالا با اشاره
اربابانش بوده يا نبوده، كار نداريم) يورش برد و آن خطه و منطقه را به خاك و خون
كشيد، بعد زمينه را براى آمدن آمريكا واذناب و اقمارش در منطقه خليج فارس و حوزه
خاورميانه فراهم كرد، و آنها آمدند و آن جنايات عظيم و هولناك را به بهانه منهدم
كردن ماشين جنگى صدام مرتكب شدند و آن همه مردم را به خاك و خون كشيدند، در حالى كه
دم از آزادى و دفاع از حقوق بشر مىزنند، بعد به ظاهر كنار رفتند و مردم عراق را به
دست اين جلاد خون آشام دادند. حوزه علميه بيش از هزار ساله نجف را به خاك و خون
كشيده، به بزرگ و كوچك، عالم و جاهل، مرجع و غيرمرجع رحم نكرده، بلكه باكمال گستاخى
نسبت به ساحت مقدس اميرالمومنين (عليه السلام) و حريم مقدس سيدالشهداء (عليه
السلام) و حرم مطهر باب الحوائج ابوالفضل العباس (سلام الله عليه) آن اهانتهاى جداً
كم نظير تاريخ را مرتكب شد. اين غرائز را چه چيزى مىتواند مهار كند، چه چيزى
مىتواند انسان را از اين همه ظلم و جنايت باز بدارد؟ اينجا ايمان، قدرت اعتقاد به
مبدأ و معاد، قدرت اعتقاد به يومالحساب و يومالجزاء و يومالقيامه، مىتواند
غرائز انسان را مهار و تعديل كند، به گونهاى كه انسان در آن خلوتگاهى كه هيچ موجود
زندهاى حضور ندارد هم دست به جنابت و معصيت و خيانت، نمىزند،
و غلقت الابواب و قالت هيت لك قال معاذالله
(61)
آن زن در آن خانه خلوت و خالى از اغيار، و با درهاى بسته و مكان امن و ايمن از ورود
همه كس و دور از منظر بينندگان قرار داشت و گفت: هيت لك
يعنى آماده باش كه همه چيز فراهم است.
آنجا همان ايمان و اعتقاد به مبدأ و معاد بو كه
توانست انسان را كنترل و مهار كند و او را از ارتكاب حرام و عمل نامشروع باز دارد.
او (زليخا) هيت لك مىخواند، و اين (يوسف)
معاذالله مىگفت، پناه مىبرم به خدا، يعنى درست است كه
اينجا جز من و تو، فرد ثالثى وجود ندارد اما ذات مقدس بارى كه هست. نجوايى نيست بين
دو نفر، مگر سومش خداست، و بين سه نفر، مگر چهارمش خداست. غرائز سركش، اميال تند و
طوفانى را كه هر انسان نيرومندى را از جا مىكند و بىقرار و بىتابش مىكند، فقط
ايمان مىتواند مهار و تعديل كند و انسان را از ارتكاب محارم نگاه بدارد.
اميرالمومنين (عليه السلام) مىفرمايد: اتقوا معاصى الله فى
الخلوات فان الشاهد هو الحاكم
(62)
همان كه تو را مىبيند، تو را محاكمه مىكند. چه كسى مىبيند؟ معلوم است كه خدا
مىبيند. حاكم چه كسى است؟ خداست. قاضى، خدا و شاهد هم خدا است، نيازى نيست كه از
بيرون، شهود بيايند پيش قاضى و شهادت بدهند، بلكه قاضى همان شاهد است، و شاهد همان
قاضى است. يوم تبلى السرائر * فما له من قوه و لاناصر
(63)
در آن ديوان كه حق حاكم شد و دست و
زبان شاهد |
|
نخواهد بود بازار و بها چيره زبانى
ر
(64)
|
رشد فضائل اخلاقى در جامعه
يكى از بركات و ثمرات ايمان به معاد و يوم
الحساب و يوم الجزاء اين است كه فضائل اخلاقى در جان انسان معادباور، مىتوانند خوب
رشد كنند و به بالاترين مرتبه كمال برسند.
انسان يك معجون عجيبى است كه از دو تا خود،
مركب شده است: يكى خود ملكى و فرشتهاى، و دوم خود حيوانى. كه اگر خود حيوانى رشد
كند و قوت بگيرد و به غرائز و اميال سركش حيوانى ميدان داده شود، از انعام و
چهارپايان هم پستتر و فروتر خواهد شد أولئك كلانعام بل هم
أضل
(65)
و اگر آن خود فرشتهاى رشد كند و اوج بگيرد، از ملك و فرشته هم بالاتر مىرود. اگر
مايههاى انسانى و فضائل اخلاقى را نيرومند و قوى كند، و آنها را تربيت كند، و
ميدان نفس و جانش را در اختيار آن مايههاى انسانى و ملكوتى قرار بدهد، از ملك و
فرشته هم برتر و بالاتر مىشود، و آن موقع فرشتهگونه و بلكه خداگونه مىشود: آنچه
اندر وهم نايد آن شوم.
بنابراين اگر انسان، معادشناس و معادباور باشد
و اين حقيقت را درك كند كه روزى مىآيد كه براى اعمال خوبش، بازار خوبى هست، آن روز
عدالت بازار دارد نه ظلم، آن روز
امانت بازار دارد نه خيانت، آن روز عبادت و بندگى
بازار دارد نه خيانت و آلودگى، آن روز، محبت و مهربانى
بازار دارد نه عداوت و كينهتوزى، آن روز نماز،
روزه، ذكر خدا،
تلاوت قرآن كريم و كلاً تقوا
بازار دارد، اگر به اين مطلب معتقد بشود و باور كند كه چنين روزى خواهد آمد، فضائل
اخلاقى را رشد مىدهد و تقويت مىكند و خودش را مىسازد، به گونهاى كه عادلانه
حركت مىكند، عادلانه قدم برمىدارد، عادلانه قلم مىزند، با امانت خو مىگيرد و
خود را بر وفق امانت و طهارت مىسازد. فضائل اخلاقى كلاً در پناه معادباورى، رشد
مىكند و اوج مىگيرد و انسان، نه تنها فرشته گونه مىشود، بلكه خداگونه مىشود. نه
تنها ملكگونه مىشود بلكه مالك يومالدين گونه مىشود.
در حديث شريف قدسى به همين مطلب اشاره شد:
عبدى أطعنى حتى أجعلك مثلى
(66)
ذات مقدس متعال خطاب به بندگانش مىكند: عبدى، از كسى
نام نمىبرد، نام، هرچه باشد، مهم نيست. عنوان كسى را مطرح نمىكند، عنوان هرچه
باشد، مهم نيست، سمت و لقب را مطرح نمىكند، بلكه مىفرمايد
عبدى، يعنى اى بنده من.
در پيشگاه خدا، نام، آوازه، شهرت، سمت، ثروت،
مكنت، جاه، مقام، قدرت، رياست، وزارت و وكالت، ملاك و معيار نيست. آن چه مطرح است
فقط عبوديت و بندگى و بردگى در پيشگاه ذات اقدس حق است. در آنجا هركس با هر نام و
عنوان و با هر وضيعتى اگر بخواهد به جايى برسد، فقط از يك لقب و يك عنوان مىتواند
كمك بگيرد و از يك مسير مىتواند عبور كند و استمداد كند و به خداى متعال نزديك
بشود و آن، عنوان عبد است. عالىترين و بالاترين عنوان،
عنوان عبد است كه انسان عبدالله باشد، وگرنه هر نام و
مقامى داشته باشد، اگر عبوديت نباشد، آنجا بازار ندارد. انسان فقط از يك عنوان و
نام، مىتواند كمك بگيرد و از يك مجرا مىتواند عبور كند و به مقام قرب حق برسد،
يعنى: عبوديت و بندگى، همانگونه كه در سوره مباركه الفتح
درباره پيروان محمد مصطفى (صلى الله عليه و آله و سلم) آمده كه:
و الذين معه أشداء على الكفار رحماء بينهم تراهم ركعاً سجداً
(67)فقط
از ركوع و سجود و قيام و قعود، يعنى از مجراى بندگى و وابستگى به ذات اقدس حق،
انسان مىتواند به مقام امامت، ولايت، عصمت، رسالت و نبوت نائل بشود.
و اشهد أن محمداً عبده و رسوله عبدالله، ولىالله،
نبىالله، رسولالله و خليفهالله شده است. اول عبدالله شد و بعد ولىالله و... شده
است.
عبدى اطعنى فرمود:
عبد من! فقط يك كار را بكن كه آن كار، اطاعت است، همين يكى را انجام بده،
حتى أجعلك مثلى تا من تو را
خداگونه كنم، مثل يعنى نمونه (در واقع نمونه
خدا، خداگونه) نه مثل، چون خدا مثل ندارد ليس كمثله شىء
(68)بديل
و نظير و مثيل ندارد، اما مثل دارد. ائمه (عليه السلام) امثال علياى خدا بودند،
خداگونههاى بسيار ممتاز و بالا. بنابراين انسان مىتواند با رشد دادن فضائل اخلاقى
و كمالات انسانى و مايههاى فطرى و طبيعى خدادادىاش، به جايى برسد كه خداگونه
بشود، يعنى آثار خدايى و افعال و اعمال الهى از اين انسان كه عبد خداست، صادر بشود.
فراوان شنيدهايد و مكرر در مكرر نقل شد كه اولياى خدا، ائمه، انبياء، رسل، علماى
ربانى و حتى اوليائى از ميان مردم عادى، گاهى به آنجا مىرسيدند يا مىرسند كه
كارهاى خدايى، خارقالعاده و غيرعادى از آنها به عنوان كرامت، صادر شده و مىشود.
تأمين امنيت اجتماعى
فائده ديگر معادباورى عبارت از تأمين امنيت
اجتماعى است. مىبينيد كه در اين عالم و نشئه، يعنى در جوامع بشرى و انسانى و اقوام
گوناگون، در منافع و استفادهها و سودها، اصطكاك و درگيرى و تنازع پيدا مىشود و با
هم درگير مىشوند. هركس در فكر است كه خودش را بر ديگرى تحميل كند، لذا براى اين كه
جامعه از هرج و مرج و آشفتگى و تزاحم و اصطكاك و درگيرى، نجات پيدا كند، حكومتها
تشكيل شدند و قواى سهگانه درست كردند، قوه مقننه (قانونگذارى). قوه قضائيه و
داورى، و قوه مجريه و پياده كردن قوانينى كه در كشور قانونگذارى مىشود. اين سه قوه
را به كار گرفتند و از اين سه قوه استمداد كردند براى اين كه بتوانند در جامعه،
امنيت اجتماعى را تأمين و تضمين كنند، و به افراد جامعه امنيت مالى و جانى و حيثيتى
بدهند، البته مطلع هستيد كه اين قوانين با اين همه هزينههاى سنگينى كه برمىدارد،
براى تضمين و تأمين عدالت اجتماعى و امنيت اجتماعى كافى نيست، و باز مىبينيد در
همان جوامع بزرگ عصرمان، جوامعى كه از حقوق بشر و دفاع از حقوق بشر و آزادى و امثال
اينها سخن مىگويند، دزدىها، جنايتها، تجاوزها، كلاهبردارىها، رشوهخوارىها،
سرقتها، خيانتها و آدمكشىها، فراوان انجام مىگيرد. اين قوا در جاى خود لازم
است و اهميت به سزايى دارند. جامعه هم مقننه مىخواهد، هم قضائيه و هم مجريه. پليس،
يك نيروى محترم و شريفى است، اما علاوه بر اينها، يك پليس داخلى و يك نيروى مقتدر
درونى لازم است كه در خلوتها و جاهايى كه دور از چشم پليس و نگهبان است، انسان را
مهار بكند، دست، پا، قلم و قدم انسان را مهار كند، و آن نيرو، نيروى ايمان است كه
بالاترين نگهبان و مراقبى است كه انسان را در همه جا تحت كنترل نگاه مىدارد و از
انسان مراقبت مىكند، به خصوص ايمان به معاد و روز جزا. و وضع
الكتاب فترى المجرمين مشفقين مما فيه و يقولون يا ويلتنا ما لهذا الكتاب لايغادر
صغيره و لاكبيره الا احصاها و وجدوا ما عملوا حاضراً و لايظلم ربك أحداً
(69).
آنجا وقتى نامه عمل باز مىشود و همه اسرار،
آشكار مىشود و همه نهانىها تجلى مىكند و بيرون مىريزد، مجرمين را مىبينى كه
سخت، ترسناك و بيمناك هستند از آن مطالبى كه در آن نامه ديده مىشود و نگاشته شده،
و مىگويند: اى واى بر ما، چه شد؟ اين چه نامه عمل و چه كتابى است كه هيچ كارى از
كارهايمان را از قلم نينداخت و فراموش نكرد، هم كارهاى بزرگمان و همكارهاى
كوچكمان، همه را احصار كرده و آمار گرفته و ثبت و ضبط كرده است؟!
و وجدوا ما عملوا حاضراً
آن چه را كه در دنيا انجام دادند، حاضر و آماده مىيابند. اگر دروغى گفتهاند، آن
دروغ مجسمشان را مىبينند. اگر آدمى كشتند، اگر ربايى خوردند، نمازنخواندند، روزه
نگرفتند، مال مردم خوردند، غيبتى كردند، تهمتى زدند و دشنام و ناسزاى نابجا دادند،
همانها را بدون كم و كاست و بدون زياده و نقيصه، آنجا مىيابند و مىبينند. كسى كه
به اين آيه ايمان دارد و به معاد با اين وضعيت، ايمان دارد، جامعه از دست و زبان و
قلم و قدمش در امان است. مردم در كنار چنين انسانى، احساس امنيت كامل مىكنند،
وگرنه شما هر چه پليس را بيشتر كنيد و حكومت پليسى را قوىتر كنيد، و هزينههاى
سنگين به خاطر اين مسائل بكنيد، اگر ايمان و اعتقاد به خدا و روز جزا نباشد، اگر
اخلاق انسانى و اسلامى و عبادت و مسجد نباشد، اگر روضه و حسينيه و ذكر فضائل و
مناقب معصومين (صلوات الله عليهم اجمعين) نباشد، باز اشرار، اراذل، بى دينها و
بىايمانها دور از چشم نگاهبانان هر كارى بخواهند، انجام مىدهند. دنياى امروز در
آتش بىدينى مىسوزد، نه در آتش بىسوادى و بىعلمى. در دنياى امروز در آتش بى دينى
مىسوزد، نه در آتش بى سوادى و بى علمى. در دنياى امروز، علم، فراوان است، علم جديد
و قديم به قله و اوجش رسيده، شرق هم علم دارد، غرب هم علم دارد، همه علم دارند و از
جهت علمى در درجه بالايى قرار دارند، ولى دنيا در آتش بىدينى و بىايمانى و
بىاعتقادى و شرك و كفر و الحاد و رذائل اخلاقى كه مولود نامشروع بىدينى و ناباورى
است، مىسوزد. جهل و بىسوادى درد است، انسان بايد باسواد بشود، اما بىدينى و
بىتقوايى مهمترين درد است، و بسيارى از باسوادان هستند كه در جهان، منشأ خطرات
هستند.
ديد برزخى:
يكى از علما مىگويد: در
يكى از مقبرههاى قبرستان تخت فولاد اصفهان بودم كه يك دفعه ديدم ملائكه عذاب وارد
مقبره شدند تا بنده خدايى را كه آنجا آورده بودند تا روز بعد دفنش كنند، عذابى
بدهند. با گرزهاى آتشين بر سرش آنچنان مىكوبيدند و مىزدند كه آتش به آسمان زبانه
مىكشيد. (فردى كه كنار جسد، قرآن مىخواند و در حجاب طبيعت و ماده بود، متوجه اين
قضايا كه اين عالم بزرگوار متوجه شده بود، نبود، حتى ايشان دارد كه آن شخص آرام
قرآنش را مىخواند و خبر از اين مسائل نداشت) فريادى از اين مرده برمىخواست كه
قبرستان بزرگ تخت فولاد اصفهان را به لرزه انداخته بود (گوش ديگر و هوش ديگر
مىخواهد) اين صحنه را كه ديدم، از حال رفتم و بىحس شدم، به گونهاى كه بدنم لرزيد
و رنگم پريد و زبانم از حركت و تكلم ايستاد و زبانم لال شد، ديگر قدرت نداشتم چيزى
بگويم، خواستم به اين قارى قرآن بگويم در را باز كن كه از اين مقبره بيرون بروم،
نمىتوانستم بگويم، (گاهى كه آدم خيلى مىترسد، زبان لال مىشود) خواستم بگويم در
را باز كن كه بروم بيرون، ديدم نمىتوانم، و اين زبان قدرت حركت ندارد. با اشارات
به او مىخواستم بفهمانم كه مىخواهم بروم بيرون، ديدم متوجه نيست و سرگرم خواندن
قرآن است، بالاخره با زحمت به او فهماندم كه مىخواهم بروم بيرون. گفت: آقا بيرون
هوا سرد است و برف زمين را پوشانده و احتمال دارد گرگها بيايند و شما را بدرند. چرا
مىروى بيرون؟ خودم را كشاندم و به زحمت آوردم كنار در و به او فهماندم گيره در را
باز كند. در را باز كرد و من خودم را رساندم، چندين بار به زمين خوردم و پا شدم،
رسيدم به مدرسه و حجره خودم، يك هفته افتادم و بيمار شدم.
بعضى از اولياى الهى همين جا هم مىتوانند عالم
برزخ، عذاب برزخ آن ملائكه عذاب را ببينند، تعارف نيست، اينها واقعيت است، در اين
وادى، سخن زياد است.
امكان معاد
قبل از آن كه در ادله عقليه معاد وارد بحث
بشويم كه بعضاً ممكن است آن ادله يك مقدارى سنگين و مشكل باشد و درك آن به تمام
جهاتش كمى دشوار باشد، لذا مناسب ديدم يك مقدارى درباره اصل
امكان معاد و اين كه معاد و روز رستاخيز و يوم القيامه، آيا امكان دارد،
يعنى شدنى هست، و يا امكان ندارد، و آنهايى كه امكان اين مسأله را انكار مىكنند
آيا سند و مدرك و دليل براى انكارشان و براى اعتقاد به امتناع معاد، دارند يا
ندارند، مطالبى را بيان كنم. مناسب ديدم كه اين بحث را در دو مرحله شروع كنم:
اول: مرحله امكان؛ دوم: مرحله ضرورت و حتميت
مسأله معاد و روز رستاخيز.
مرحله اول، مسأله امكان معاد و زنده شدن همه
موجودات مىباشد كه همان حشر در لسان قرآن كريم هست و
يا نشر، يوم النشور، يوم الحشر، يوم المعاد، يوم الميعاد، يوم القيامه، يوم القارعه
و امثال اين، آيا اساساً جزء ممكنات است، يعنى مىشود چنين قضيهاى وقوع پيدا بكند؟
آيا مىشود انسان پس از مردن و به خاك سپرده شدن و بعد از تلاشى و فروپاشى تمام
اندام و بدنش، و بعد از پخش و پراكنده شدن سراسر ذرات وجودش، و بعد از مبدل شدن به
خاك، مجدداً به همان صورت و سيما و چهره اول برگردد؟ البته اين كه مىگوييم چهره
اول، مقصود آن چهرهاى نيست كه الان در اين نشأه و جهان دارد، زيرا چه بسا ممكن است
مومن و مسلمى، در اينجا چهره مطلوبى نداشته باشد، محاسن و موى سرش سفيد باشد، يا
صورتش چروكيده و بدنش خشكيده باشد. قيامت اينطور نيست. اما بالاخره آيا مىشود
انسان، مجدداً و از نو، در قيامت زنده بشود، با همان هويت و شخصيت و انيت و خوديتى
كه قبلاً داشت، يا نه؟
نظر مسلمين، الهيون و معتقدين به قرآن و مذهب و
اديان آسمانى، اين است كه اين مسأله شدنى است و در پيشگاه خدا بسيار سهل و آسان
است. البته چون نمونههايش را نديديم و به رأى العين مشاهده نكرديم كه يك مردهاى
پس از مردن، زنده بشود، ممكن است براى ما يك مقدار باور كردن، پذيرفتن و قبولش
سنگين و دشوار باشد.
بسيارى از كارهاى روز مرده است كه اوائل، بسيار
بعيد به نظر مىرسند، اما از بس كه ساعتها، روزها، ماهها و سالها، تكرار شدند و چون
مكرر در مكرر وقوع پيدا كردند و وجود يافتند، استبعادشان، كمكم از بين رفت، و امور
عادى، معمولى و رايج شدند، و به تدريج در ذهنمان جا افتادند و رواج پيدا كردند، با
اين كه اگر دقت كنيم، بسيارى از همين قضايا، امور بعيده و مستبعده هستند، يعنى
امورى هستند كه اگر كمى فكر كنيد، حيرتزا و بهتانگيزند. مثلاً الان فصل بهار است،
قبل از آن زمستان بوده و موجودات زنده، نباتات، اشجار و درختان در خواب عميق
زمستانى فرو رفته بودند و شادابى، جوانى، تازگى و برگهاى سبز و سرخ و آبى و طلايى و
زرينشان، از تنشان ريخته بود و به ظاهر، بى جان و مرده شده بودند. روى شاخههايشان
ميوه و ثمرهاى، حتى برگ و گلى، وجود نداشت. ولى وقتى كه بهار مىآيد و فصل خزان و
زمستان سپرى مىشود، دوباره مىبينى كه جان مىگيرند و آن روح نهفته و حيات مكنون
ومستور و نامرئى شان كه در عمق و بطن و متن جانشان وجود داشت، نمايان و آشكار
مىشود و ميوههاى گوناگون، روى شاخهها ديده مىشود. از بس كه ما اين منظرهها را
ماهها و سالها ديديم و در طول عمرمان تكرار شد، اين مسأله، عادى و معمولى، و قبول
آن بسيار سهل و آسان شد. چشم كه باز كنيم، مىبينيم كه همان شاخه بى جان، پژمرده، و
برهنه، الان سبز و خرم است و برگهاى بسيار تازه و پرنشاط و زرين و طلايى دارد، ميوه
هم روى شاخهاش است، اما چون اين مسأله زياد تكرار شد و هميشه در طول سال با اين
مسأله مواجه مىشويم، براى ما آن عظمت و غرابت و ظرافت و دقت و پيچيدگى مسأله، خيلى
آسان شد. سعدى مىگويد: كى تواند كه دهد ميوه شيرين از چوب،
از كجاى يك چوب و يك درخت، ميوه بيرون مىآيد، سيب، گلابى، پرتغال، ليمو و نارنج
مىآيد، آن هم بارنگها و شكلها و مزهها و كيفيتهاى گوناگون، بعد مىگويد:
يك نظر باز كن و خلقت نارنج ببين
|
|
اى كه انكاركنى فىالشجر الاخضر
ناراً |
تو كه مىگويى چگونه درخت سبز مىتواند آتش
داشته باشد، و با سبزى و رطوبت و ترى، حامل بار حرارت و گرما و آتش باشد، يك نگاهى
به درخت نارنج بكن، درخت سبز و خرم است، ولى ميوهاش گلولهاى است آتشين و سرخ كه
روى شاخه سبز درخت تجلى مىكند و خود را نشان مىدهد. اين مسأله چون تكرار شد و
فراوان ديده و شنيده شد، لذا استبعادش كه چگونه چوب خشك بىجان، يا چوب بدون بر و
بار، يك باره صاحب بر و بار مىشود، از بين رفت.
نطفه انسان، يك قطره آب است، يك قطره خيلى
ناچيز، آب گنديده، آلوده، و نجس، كه هم نجس است به نجاست شرعى كه اگر به بدن و لباس
تماس پيدا كند، بايد با آب پاك شود، و هم به نجاست عرفى كه مردم از اين منى و قطره
آب گنديده تنفر طبع دارند و بدشان مىآيد، و اگر چشمشان به اين قطره آب بيفتد، تلاش
مىكنند كه هرچه زودتر آن را از بدن يا لباسشان پاك كنند، حتى آنهايى كه از اسلام و
قرآن خبر ندارند، حتى ملحدين، منحرفين، مشركين و كفار از آن دورى مىكنند.
در اين نطفه كه يك قطره آب آلوده است و تنفر
طبع مىآورد، الان كه نگاه مىكنى، نه سرى هست، نه دستى، نه پايى، نه چشم و قوه
ديدن، نه گوش و قوه شنيدن، نه لمس و قوه لامسه، نه قوه چشايى، نه نيروى دويدن،
گفتن: جذب، دفع، غضب، شهوت، عقل و انديشه و فكر. آيا عجيب نيست كه اين قطره چگونه
يك انسان كامل مىشود، خليل الرحمان مىشود، موساى كليم مىشود، عيسى بن مريم
مىشود، نوح (عليه السلام) مىشود، خاتم الانبياء محمد بن عبدالله (صلى الله عليه و
آله و سلم) مىشود. يك قطره آب، چگونه يك انسان كامل مىشود. حالا، هم پا دارد، هم
دست دارد، و چشم و گوش و جوارح و جوانح گوناگون دارد. آيا عجيب نيست كه چگونه اين
يك قطره آب اينطور شده است، اين را كه اگر روى لباس قرار مىگرفت، يا به بدن اصابت
مىكرد، آدمى سعى مىكرد آن را پاك و زايل كند، انسان كامل شد:
الم يك نطفه من منى يمنى * ثم كان علقه فخلق فسوى * فجعل منه
الزوجين الذكر و الانثى * أليس ذلك بقادر على أن يحيى الموتى
(70)،
همين مسأله نطفه، خيلى عجيب هست، و همين طور عجائب ديگر كه در مقام بيان عجايب و
غرائب خلقت نيستيم، و فقط خواستيم اشارهاى بشود.
مسأله نوم و يقظه (خواب و
بيدارى)
خواب، يك موضوع بسيار پيچيده و ظريف و دقيق و
پر از رمز و راز است، و با اين كه يك مسأله روزمره است، ولى هنوز، راز و رمز و
حقيقت و سر مسأله خواب براى متفكران و انديشمندان كاملاً روشن نشد، اين خواب از بس
كه تكرار شد، باورش آسان است، و نه تنها باورش آسان است، بلكه اساساً خودش ملموس
است. مىآيد بر چشم و گوش و هوش و قدم و قلم انسان حاكم مىشود، و همه را از كار
مىاندازد. اين نوم و خواب چيست؟
خواب كه مقابلش بيدارى است، همان مرگ است، اما
مرگ سبك، نه مرگ كامل، بلكه مرگ خفيف و ناقص و كمرنگ است، چون وقتى انسان
مىخوابد، به خصوص بعضى كه خوابشان سنگين است، اصلاً توجهى به بعضى از مسائل ندارد.
اين خواب همان موت صغير و خفيف و يك مرگ آرامى است، يا موت موقت و يك مرگ انتطاعى
است. اين مرگ، منقطع و موقت و محدود است. شخص، چند ساعت مىخوابد به گونهاى كه از
دور و بر خودش هيچ خبر ندارد و جان، روان و نفس ناطقهاش، چه بسا در عالم رؤيا، به
جهان و عالم مثال متصل مىشود و چيزهايى را مشاهده مىكند، مناظر زيبايى را
مىبيند، خوشحال مىشود به طورى كه گاهى صداى خنده او به گوش كسى كه كنارش نشسته
است، مىرسد، يا مناظر وحشتناك و ترسناك مىبيند و فرياد مىزند، چه بسا گريه
مىكند، خودش هم خبر ندارد، و كسى كه كنارش نشسته است، ملتفت مىشود كه او گريه
مىكند.
يقظه چيست؟ يقظه و
بيدارى، همان حشر است، يعنى اين لاشهاى كه اينجا افتاده بود و قدرت دفاع از خود را
نداشت و مورچگان مىتوانستند آزارش بدهند، وقتى كه قيامت شد، بلند مىشود. اين همان
يقظه و بيدارى است، كه آن بيدارى ويقظه هم قيامت و حشر صغير است.
موت چيست؟ موت هم اتفاقاً نوم است. مرگ همان
خوابيدن است. آرامگاه ابدى و مرقد آنجايى است كه آدم شانههايش را روى زمين
مىگذارد و مىخوابد. اين مرگ، همان نوم و خواب است، اما خواب غليظ و پررنگ، خواب
كبير و بزرگ، خواب ابدى نه موقت. خواب، مرگ موقت است ولى مرگ، خواب ابدى و دائم است
كه تا قيام قيامت ادامه دارد. اين مرگ و نوم (يعنى مردن و خوابيدن) از يك خانواده
هستند و به تعبير علمى از يك مقوله هستند و فقط پررنگ (شدت) و كمرنگ (ضعيف) دارد،
مثلاً درجه ده از حرارت، حرارت است، و درجه پنجاه هم حرارت است، درجه پنجاه ضعيف
است و درجه ده، ضعيفتر، با اين كه همه اينها حرارت است. درجات مختلف برودت (سرما)
نيز از يك مقوله هست، گاهى ناقص و گاهى كامل، كه به اين در اصطلاح منطق و فلسفه
مسأله تشكيك مىگويند، يا مىشود گفت:
تكامل يا تزايد يا
اشتداد، يعنى يك حقيقت، گاهى باريك و نازك مىشود و
گاهى زياد و حجيم مىشود، گاهى پررنگ و گاهى كم رنگ، گاهى در اوج و گاهى در حضيض
است، يعنى بالا و پايين و نقص و كمال دارد. مرگ همان خواب است، مگر اين كه يك قدرى
پر رنگ و غليظ و قوى و ابدى است. اگر خواب امتداد پيدا بكند و ديگر نتوان از خواب
بيدار شد، مىشود مرگ، يعنى همين حقيقت اگر يك مقدار غليظ و پررنگ بشود، و كشش و
امتداد پيدا كند، همان مرگ مىشود و چيزى جز مرگ نيست. مقابل خواب، بيدارى است، و
مقابل مرگ هم معاد است، يعنى زنده شدن پس از مردن. معاد هم در واقع بيدارى است اما
يقظه و بيدارى پررنگ و گسترده و بيدارى دائم كه دنبالش خواب نيست. بيدارىهاى ما
دنبالش خواب است، و دنبال خواب باز بيدارى است، باز خواب است و باز بيدارى، دور و
تسلسل است، اما بعث، نشر، حشر، قيامت و معاد، همان يقظه است و لذا مىگويند:
من بعثا من مرقدنا هذا ما وعد الرحمن و صدق المرسلون
(71)
چه كسى ما را از اين آسايشگاه و خوابگاهمان بيدار كرده است. پس معاد، همان بيدارى
است ولى بيدارى بزرگ، گسترده، كامل و جاويد كه دنبال آن، خواب وجود ندارد.
مرگ و مردن، و حشر و نشر، مانند خواب و بيدارى
است، و اين يكى را چون زياد تكرار مىشود و مرتب مىخوابيم و بيدار مىشويم، باور
داريم، ولى چون آن يكى را نديدهايم و براى ما تكرار نشد، مىگوييم ممكن است
العياذبالله، واقع نشود.
قرآن درباره اينباره مىفرمايد:
الله يتوفى الانفس حين
موتها و التى لمتمت فى منامها فيمسك التى قضى عليها الموت و يرسل الاخرى الى أجل
مسمى ان فى ذلك لايات لقوم يتفكرون
(72)
در اين آيه، خواب و مرگ كنار هم قرار داده شده و در هر دو، يك چيز به كار رفته،
يعنى توفى. مىگويد هم در خواب و هم در بيدارى، خدا
متوفى
(73)است
و آن شخص خوابيده يا مرده، متوفى
(74).
خداوند هم جان شخص خوابيده و هم جان شخص مرده
را به تمام و كمال مىگيرد، الا اين كه آن كس كه حكم مرگش مسلم شده، و جانش را كه
به تمام و كمال قبض كرده، نگاهش مىدارد (يمسك)، و آن كس كه خواب است و خدا نفسش را
به تمام و كمال توفى كرده، دوباره جانش را رها و آزاد مىكند (يرسل) تابماند و در
موعد مقرر، روحش قبض بشود.
همين طور است آيه: و هو
الذى يتوفيكم بالليل و يعلم ما جرحتم بالنهار ثم يبعثكم فيه
(75)
اتفاقاً اينجا قرآن كريم از بيدار شدن به بعث و برانگيختن و زنده كردن تعبير كرده
است و مىگويد: خدا، خدايى است كه شبانگاه كه مىخوابيد، جانتان را به تمام و كمال
و تا آخر، مىگيرد و روز كه مىشود تو را برمىانگيزاند و مبعوث و محشور مىكند و
دوباره مىآورد در همين نشأه دنيا و عالم ناسوتى كه در آن هستيد.
بنابراين موت مانند نوم، و معاد مانند يقظه
است. دو يقظه داريم: يقظه كبرى و دائمى كه قيامت است و
بعدش خواب نيست، و دارالقرار و دارالحياه است. و يقظه صغرى
كه همين يقظه و بيدارى بعد از خواب است. به تعبير بنده قيامت صغرى و قيامت كبرى
داريم. همين بيدارى، يك نوع قيام و قيامت است، و آن حشر و نشر، قيامت رسمى و قيامت
كبرى است. بنابراين بسيارى از امور، مستبعد هستند، ولى از بس كه تكرار مىشوند و
مكرر در مكرر مىآيند و مىروند، براى انسانها عادى و معمولى مىشوند و در ذهنشان
جا مىافتند. اما بعضى از امور چون تكرار نمىشوند، مثل، قيامت
كه بعداً مىآيد، در اذهان عامه مردم، مشكل و دشوار جا مىافتند و لذا گاهى مسأله
قيامت را استعباد مىكنند. منكرين تا حالا (از فلاسفه قديم تا منكرين و ملحدين
جديد) يك برهان محكم و متقنى نتوانستند براى انكار معاد اقامه كنند و فقط گفتند كه
اين يك مقدار مشكل است و بعيد به نظر مىآيد. پيمودند فضا با هواپيماهاى مختلف هم
سالهاى سال بسيار بعيد بود، و اگر به مردم مىگفتند، قبول نمىكردند، اما چون تكرار
شد، اين بعيد قريب شد، و اين مستبعد، مستقرب شد.
ضعف فكرى منكرين در توحيد
خدا در قرآن، سر و رمز اين كه بعضى معاد را
بعيد مىشمرند، بيان كرده است. رمز و رازش، استضعاف فكرى
آنهااست، يعنى مستضعف در مسأله توحيد و خداشناسى، مستبعد در مسأله معاد مىشود. اگر
توحيد را نتواند حل كند، به خصوص قدرت تامه و كامله و گسترده خدا (كه بر همه چيز
قادر است) را حل نكند، مستضعف توحيدى مىشود، يعنى در توحيد ضعيف است، و لذا اين
شخص به معاد كه مىرسد، مستبعد مىشود، و معاد براى او مستبعد مىشود.
و ماقدروا الله حق قدره و
الارض جميعاً قبضته يوم القيامه و السماوات مطويات بيمينه
(76)
مىگويد يك عده، خدا را آنطور كه بايد بشناسند، نشناختند. و چون نشناختند، به خصوص
از نظر قدرت تامه، كامله و گسترده، او را درك نكردند (يعنى مستضعف توحيدى هستند)
لذا معاد و بعث و زنده شدن مردگان را هم مشكل دانستند كه خدا بتواند چنين كارى
بكند. پس اين ضعف مسأله توحيدى، موجب ضعف در مسأله معاد و روز جزاء و روز رستاخيز
است. ذات مقدس متعال پاسخ انكار و استبعاد مستضعفين در توحيد را مىدهد:
أولم يروا أن الله الذى خلق السماوات و الارض ولم يعى بخلقهن
بقادر على أن يحيى الموتى
(77)مىگويد:
مگر نديدى كه خداكارى محكمتر و سنگينتر و وسيعتر از زنده كردن مردگان كرده است،
و آن خلق آسمانها و زمين است و خدا اين كرات عظيم را در فضا و در اين جو و مافوق
جو، معلق و بدون ستون و پايه، و به صورت متحرك و شتابان و پر تلاش رها كرده و هر
كدام محور دارند كه هرگز هيچ كدام از مدار خودش بيرون نمىرود. اين انسان است كه
حريمشكن است، اين انسان است كه حرم و حريم مىشكند. اين كرات عظيم، ميليونها سال
است كه سر سوزنى، حتى يك ميليمتر از حريم و بستر و از آن جايگاه و پايگاهشان بيرون
نيامدند. لا الشمس ينبغى لها أن تدرك القمر و لا الليل سابق
النهار و كل فى فلك يسبحون
(78)
نه خورشيد، كمى اين سو يا آن سو آمد، كه ماه را دنبال كند، و نه شب بر روز پيشى
گرفت، بلكه هر كدام در يك فلكى قرار دارند.
در سوره اسراء نيز آمده است:
أولم يروا أن الله الذى خلق السماوات و الارض قادر على أن
يخلق مثلهم
(79)
و يا أوليس الذى خلق السماوات و الارض بقادر على أن يخلق
مثلهم بلى و هو الخلاق العليم
(80).
اين فروغ عالم افروز از رخ رخشان
كيست |
|
چرخ با اين نظم بىچون، تابع فرمان
كيست |
خوربدين تابش بود مجذوب خورشيدى دگر
|
|
آن دگر خورشيد محو چهره تابان كيست
|
خدايى كه آسمان و زمين را اينگونه خلق كرده،
قدرت تامه و كامله دارد كه آدم خوابيده را بيدار كند، و آدم مرده را هم زنده كند.
در اين باره نمونهها داريم. به يك نمونه عينى و خارجى اشاره مىكنيم.
خاطرهاى از آيهالله ميرزا جواد تهرانى
يكى از اساتيد بزرگوارم در مشهد (چون من شش
سالى در مشهد درس خواندم و تا سال 1339 ه. ش مشهد بودم و بعد به قم آمد) آيهالله
آقاى ميرزا جواد آقاى تهرانى كه از بزرگان و حقاً أهل تقوا و جهاد اكبر (جهاد با
نفس) بود. افرادى كه ايشان را ديدند و محضرشان را درك كردند، مىفهمند كه من چه
مىگويم. ايشان يك كتاب كوچكى دارد، شايد سال 32 يا 33 منتشر شده بود، به نام
فلسفه بشرى و اسلامى درباره همين كه بعضى مسائل چون
تكرار نمىشود، و آدم با آنها سر و كار ندارد، با اين كه ممكن و شدنى است، اما يك
مقدار باورش نمىآيد يا دير باروش مىآيد. اتفاقاً چند سال پيش كه مشهد مشرف شدم و
خدمتشان رفتم، عين اين قصه را از خودشان سوال كردم. عرض كردم: آيا دوباره هم شما
اين حالت را پيدا كرديد يا نه؟ فرمود: نه. ايشان در آن كتاب دارد كه من در رد بر
تودهاىها و ملحدين، اين كتاب را نوشتم. فرمودند: من روح و روان و جانم را در
بيدارى با چشم، كنار خودم ديدم، يعنى آن باطن و هويتم را، آنگونه ديدم كه روشنتر
از ديدن خورشيد. بعد فرمود: اگر هزاران دليل بر انكار روح اقامه كنند، ذرهاى در
اعتقاد و ايمانم به روح اثر ندارد.
مومن واقعى
علامه طباطبائى در تفسير الميزان
(81)،
ذيل آيه 4 سوره انفال، در بحث روائى، حديث زيبايى را نقل مىكند.
اولئك هم المومنون حقاً
لهم درجات عند ربهم و مغفره و رزق كريم.
مومن حق يعنى كسى
كه واقعاً مومن است، چون به حسب نام و عنوان، خيلىها مومن هستند، اما اگر تحليل و
دقت بشود، خيلىها از جهت ايمان، ضعيف هستند. اين حديث را فريقين هم نقل كردهاند
(هم اهل سنت و هم شيعه و اماميه) به اسانيد و طرق عديده نقل شده، به طورى كه در صحت
حديث، شك و شبههاى نداريم. حديث اين است كه: مر (حارث بن
مالك الانصارى) برسولالله (صلى الله عليه و آله و سلم) حارث بن مالك انصارى
از محضر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) عبور مىكرد، حضرت نگاهى به او كرد
فقال (صلى الله عليه و آله و سلم): كيف أصبحت يا حارث؟.
چگونه صبح كردى اى حارث؟ قال: أصبحت مومناً حقاً صبح
كردم در حالى كه حقاً خودم را مومن يافتم و ديدم واقعاً مومن هستم.
قال (صلى الله عليه و آله و سلم): انظر ما تقول رسول
خدا فرمود: ادعاى بزرگى مىكنى. دقت و نظر كن كه چه مىگويى. ادعا، ادعاى بزرگى
است، مومن واقعى بودن و ادعاى اين را داشتن، كار هر كسى
نيست. بعد رسول خدا فرمود: فان لكل شىء حقيقه، فما حقيقه
ايمانك؟ فرمود: آقاى حارث، هرچيزى يك ظاهرى دارد و يك باطنى، يك قشرى دارد و
يك لبى، يك اسم و نامى دارد و يك حقيقت و واقعيتى. حقيقت ايمان تو چيست؟ از كجا
فهميدى كه به حقيقت ايمان رسيدى؟ فقال: عزفت نفسى عن الدنيا
دل، نفس، روح و جانم، از دنيا بريده شد، از دنيا انصراف پيدا كرد. ديگر عشق دنيا و
حب دنيا در جان من نيست، چون حب الدنيا رأس كل خطيئه.
فأسهرت ليلى و أظمأت
نهارى آنچنان از دنيا بريدهام كه شب را بيدار مىمانم براى انجام عبادت، و
روز را روزه مىگيرم و تشنگى را تحمل مىكنم، بعد عرض كرد: و
كأنى أنظر الى اهل الجنه يتزاورون فيها و كأنى أنظر الى اهل النار يتضاغون فيها
(82)
عرض كرد: يا رسول الله! من به اين حال رسيدم كه گويا با چشمم بهشتيان را همين جا
مىبينم كه در جنت و بهشت يكديگر را زيارت مىكنند و گويا با چشمم آتشيان و دوزخيان
را هم مىبينم كه از شدت ناراحتى و گرسنگى به هم مىپيچند و فرياد برمىآورند.
گاهى آدم غوغاى ايمان سر مىدهد غوغاى تقوا را
دارد، غوغاى عبادت را دارد، غوغاى صفاى باطن را دارد، اما غوغا، جنجال است و با
واقعيت، هزاران مرحله فاصله دارد. آقاى حارث بن مالك انصارى به آن حال مىرسد، در
حالى كه نه حوزهاى ديده بود، نه درس چندانى خوانده بود و نه كلاسى را طى كرده بود.
با آن تقواى بالا، چشم باطنش گشوده شد و قلبش منور شد، هم بهشتيان را مىبيند و هم
دوزخيان را همينجا تماشا مىكند. واى به حال ما، يعنى من و امثال من، چه بسا انسان
ساليان دراز در بهترين حوزهها، در مقدسترين مكانها و در پربارترين، حوزهها، درس
بخواند، زحمت بكشد، عالم و حامل علم بشود، اما كدام علم؟ قيل و قال، جنجال، الفاظ،
كلمات و بافتنىها. الان بافندگى بعضىهايمان بسيار عالى است. همين كارخانه زبان و
عقل و فكرمان، منسوجات مختلف مىبافد و بيرون مىريزد. عالم كسى است كه حامل بار
نور باشد، اما الفاظ و كلمات، گاهى ظلمت است و حجاب اكبر مىشود.
اميدواريم ذات مقدس متعال به همه ما در اين ماه
عزيز، ماه پر بركت رمضان، توفيق بدهد كه بتوانيم با مجاهده با نفس، از شرور نفسمان
نجات و رهايى پيدا بكنيم.