بحثى پيرامون معاد
(تفسير آيات سوره قيامت)

آيه‏الله حاج شيخ‏اسماعيل صالحى مازندرانى
تحقيق و تنظيم : محمد على صالحى مازندرانى

- ۳ -


ثمرات اجتماعى معادباورى‏

تعديل غرائز

يكى از آثار و بركات اجتماعى معادباورى، اين است كه غرائز و اميال طوفانى و تند و سركش (غرائز بسيار قوى كه حد و مرز نمى‏شناسد و حلال و حرام نمى‏فهمد) مهار مى‏شود. حق و باطل در اقيانوس طوفانى غرائز و اميال، يكسان است و براى آن، حق و باطل معنا ندارد، و نفس و ما سواها * فألهما فجورها و تقواها (60) اين غرائز تند و اميال سركش را كه قدرت تخريبى فوق‏العاده‏اى دارد، چه چيزى مى‏تواند مهار كند و كدام عامل مى‏تواند آن را تعديل كند، كدام نيرو مى‏تواند آن را تنظيم كند كه طغيان نكند؟ اين غرائز و اميال سركش كه حد و مرز نمى‏شناسد، مانند مال خواهى و غريزه مال دوستى، يك غريزه عجيبى است كه اگر مهار نشود، به سراغ هر مالى مى‏رود، حلال باشد، حرام باشد، ربا باشد، اختلاس باشد، سرقت و دزدى باشد، مال يتيم باشد، مال صغير باشد، مال مسكين باشد، مال هركه باشد. اگر نيروى معاد و معادباورى و مبدأباورى و ايمان به خدا و روز جزاء نباشد، اين غريزه را چه چيزى مى‏تواند مهار و تعديل بكند؟! و لذا مى‏بينيد كه بسيارى از بى دين‏ها يا آنهايى كه ضعف دين دارند، به هر نحو ممكن، دنبال مال و ثروت و مكنت و تجملات و تشريفات زندگى مى‏روند. حقوق كم در آمد مشروع ناچيز، او را ناچار مى‏كند كه بقيه را به اشكال مختلف غير مشروع تأمين كند.

غريزه جنسى را كه قوى‏ترين غريزه‏ها و نيرومندترين و سركش‏ترين غريزه‏هاى بشرى است، چه چيزى مى‏تواند مهار و تعدل بكند، و چه چيزى مى‏تواند آن را از طغيان و طوفانى شدن بازدارد؟ اين غريزه جنسى اگر تعديل نشود، بيداد مى‏كند و شما الان مى‏بينيد كه در جهان معاصر شرق و غرب، حتى در كشورهاى اسلامى (كه البته ملت مسلمان هستند و دولتشان هم به ظاهر اسلامى است، اما در واقع زير چتر استكبار است) غرائز جنسى و اميال سركش حيوانى بيداد مى‏كند. آنجا حلال و حرام مطرح نيست و به هر شكل ممكن مى‏دوند تا اين غريزه سركش را اشباع كنند و اگر هم نتوانستند، دست به خودكشى مى‏زنند و يا در همين مسيرها، انسانهايى را از بين مى‏برند و مى‏كشند.

غريزه حب جاه و مقام و قدرت‏طلبى، غريزه بسيار قوى و نيرومندى است كه عنان را از كف خواهان قدرت و مقام و جاه، مى‏گيرد، و آنها را ديوانه‏وار به حركت در مى‏آورد كه دست به هر جنايتى بزنند براى خاطر اينكه چند روزى بر أريكه قدرت، سلطنت، حكومت و رياست تكيه بزنند. اين نيازى به اطاله كلام و توضيح ندارد و شما امروزه مى‏بينيد چگونه در جهان معاصر، ملتها به خاك و خون كشيده مى‏شوند، اموال مردم غارت مى‏شود، نفوس و خون‏هاى مردم، ريخته مى‏شود و آبروى مردم، هتك و دريده مى‏شود، براى خاطر اين كه چند روزى فلان شخص بر اريكه قدرت تكيه بزند. مى‏بينيد كه صدام ملحد (كه از مدت‏ها قبل، امام امت او را شناخته بود، و خيلى‏ها شايد او را شناخته بودند و حتى هنوز هم ماهيت پليد اين انسان جاه‏طلب منحرف، براى بعضى‏ها مشخص و روشن نيست) در طول 8 سال جنگ تحميلى، چه جناياتى بر عليه ملت و امت ما مرتكب شد. بعد از پذيرش قطعنامه، مدتى طول نكشيد كه به كويت (حالا با اشاره اربابانش بوده يا نبوده، كار نداريم) يورش برد و آن خطه و منطقه را به خاك و خون كشيد، بعد زمينه را براى آمدن آمريكا واذناب و اقمارش در منطقه خليج فارس و حوزه خاورميانه فراهم كرد، و آنها آمدند و آن جنايات عظيم و هولناك را به بهانه منهدم كردن ماشين جنگى صدام مرتكب شدند و آن همه مردم را به خاك و خون كشيدند، در حالى كه دم از آزادى و دفاع از حقوق بشر مى‏زنند، بعد به ظاهر كنار رفتند و مردم عراق را به دست اين جلاد خون آشام دادند. حوزه علميه بيش از هزار ساله نجف را به خاك و خون كشيده، به بزرگ و كوچك، عالم و جاهل، مرجع و غيرمرجع رحم نكرده، بلكه باكمال گستاخى نسبت به ساحت مقدس اميرالمومنين (عليه السلام) و حريم مقدس سيدالشهداء (عليه السلام) و حرم مطهر باب الحوائج ابوالفضل العباس (سلام الله عليه) آن اهانتهاى جداً كم نظير تاريخ را مرتكب شد. اين غرائز را چه چيزى مى‏تواند مهار كند، چه چيزى مى‏تواند انسان را از اين همه ظلم و جنايت باز بدارد؟ اينجا ايمان، قدرت اعتقاد به مبدأ و معاد، قدرت اعتقاد به يوم‏الحساب و يوم‏الجزاء و يوم‏القيامه، مى‏تواند غرائز انسان را مهار و تعديل كند، به گونه‏اى كه انسان در آن خلوتگاهى كه هيچ موجود زنده‏اى حضور ندارد هم دست به جنابت و معصيت و خيانت، نمى‏زند، و غلقت الابواب و قالت هيت لك قال معاذالله (61) آن زن در آن خانه خلوت و خالى از اغيار، و با درهاى بسته و مكان امن و ايمن از ورود همه كس و دور از منظر بينندگان قرار داشت و گفت: هيت لك يعنى آماده باش كه همه چيز فراهم است.

آنجا همان ايمان و اعتقاد به مبدأ و معاد بو كه توانست انسان را كنترل و مهار كند و او را از ارتكاب حرام و عمل نامشروع باز دارد. او (زليخا) هيت لك مى‏خواند، و اين (يوسف) معاذالله مى‏گفت، پناه مى‏برم به خدا، يعنى درست است كه اينجا جز من و تو، فرد ثالثى وجود ندارد اما ذات مقدس بارى كه هست. نجوايى نيست بين دو نفر، مگر سومش خداست، و بين سه نفر، مگر چهارمش خداست. غرائز سركش، اميال تند و طوفانى را كه هر انسان نيرومندى را از جا مى‏كند و بى‏قرار و بى‏تابش مى‏كند، فقط ايمان مى‏تواند مهار و تعديل كند و انسان را از ارتكاب محارم نگاه بدارد. اميرالمومنين (عليه السلام) مى‏فرمايد: اتقوا معاصى الله فى الخلوات فان الشاهد هو الحاكم (62) همان كه تو را مى‏بيند، تو را محاكمه مى‏كند. چه كسى مى‏بيند؟ معلوم است كه خدا مى‏بيند. حاكم چه كسى است؟ خداست. قاضى، خدا و شاهد هم خدا است، نيازى نيست كه از بيرون، شهود بيايند پيش قاضى و شهادت بدهند، بلكه قاضى همان شاهد است، و شاهد همان قاضى است. يوم تبلى السرائر * فما له من قوه و لاناصر (63)

در آن ديوان كه حق حاكم شد و دست و زبان شاهد   نخواهد بود بازار و بها چيره زبانى ر (64)

رشد فضائل اخلاقى در جامعه‏

يكى از بركات و ثمرات ايمان به معاد و يوم الحساب و يوم الجزاء اين است كه فضائل اخلاقى در جان انسان معادباور، مى‏توانند خوب رشد كنند و به بالاترين مرتبه كمال برسند.

انسان يك معجون عجيبى است كه از دو تا خود، مركب شده است: يكى خود ملكى و فرشته‏اى، و دوم خود حيوانى. كه اگر خود حيوانى رشد كند و قوت بگيرد و به غرائز و اميال سركش حيوانى ميدان داده شود، از انعام و چهارپايان هم پست‏تر و فروتر خواهد شد أولئك كلانعام بل هم أضل (65) و اگر آن خود فرشته‏اى رشد كند و اوج بگيرد، از ملك و فرشته هم بالاتر مى‏رود. اگر مايه‏هاى انسانى و فضائل اخلاقى را نيرومند و قوى كند، و آنها را تربيت كند، و ميدان نفس و جانش را در اختيار آن مايه‏هاى انسانى و ملكوتى قرار بدهد، از ملك و فرشته هم برتر و بالاتر مى‏شود، و آن موقع فرشته‏گونه و بلكه خداگونه مى‏شود: آنچه اندر وهم نايد آن شوم.

بنابراين اگر انسان، معادشناس و معادباور باشد و اين حقيقت را درك كند كه روزى مى‏آيد كه براى اعمال خوبش، بازار خوبى هست، آن روز عدالت بازار دارد نه ظلم، آن روز امانت بازار دارد نه خيانت، آن روز عبادت و بندگى بازار دارد نه خيانت و آلودگى، آن روز، محبت و مهربانى بازار دارد نه عداوت و كينه‏توزى، آن روز نماز، روزه، ذكر خدا، تلاوت قرآن كريم و كلاً تقوا بازار دارد، اگر به اين مطلب معتقد بشود و باور كند كه چنين روزى خواهد آمد، فضائل اخلاقى را رشد مى‏دهد و تقويت مى‏كند و خودش را مى‏سازد، به گونه‏اى كه عادلانه حركت مى‏كند، عادلانه قدم برمى‏دارد، عادلانه قلم مى‏زند، با امانت خو مى‏گيرد و خود را بر وفق امانت و طهارت مى‏سازد. فضائل اخلاقى كلاً در پناه معادباورى، رشد مى‏كند و اوج مى‏گيرد و انسان، نه تنها فرشته گونه مى‏شود، بلكه خداگونه مى‏شود. نه تنها ملك‏گونه مى‏شود بلكه مالك يوم‏الدين گونه مى‏شود.

در حديث شريف قدسى به همين مطلب اشاره شد: عبدى أطعنى حتى أجعلك مثلى (66) ذات مقدس متعال خطاب به بندگانش مى‏كند: عبدى، از كسى نام نمى‏برد، نام، هرچه باشد، مهم نيست. عنوان كسى را مطرح نمى‏كند، عنوان هرچه باشد، مهم نيست، سمت و لقب را مطرح نمى‏كند، بلكه مى‏فرمايد عبدى، يعنى اى بنده من.

در پيشگاه خدا، نام، آوازه، شهرت، سمت، ثروت، مكنت، جاه، مقام، قدرت، رياست، وزارت و وكالت، ملاك و معيار نيست. آن چه مطرح است فقط عبوديت و بندگى و بردگى در پيشگاه ذات اقدس حق است. در آنجا هركس با هر نام و عنوان و با هر وضيعتى اگر بخواهد به جايى برسد، فقط از يك لقب و يك عنوان مى‏تواند كمك بگيرد و از يك مسير مى‏تواند عبور كند و استمداد كند و به خداى متعال نزديك بشود و آن، عنوان عبد است. عالى‏ترين و بالاترين عنوان، عنوان عبد است كه انسان عبدالله باشد، وگرنه هر نام و مقامى داشته باشد، اگر عبوديت نباشد، آنجا بازار ندارد. انسان فقط از يك عنوان و نام، مى‏تواند كمك بگيرد و از يك مجرا مى‏تواند عبور كند و به مقام قرب حق برسد، يعنى: عبوديت و بندگى، همان‏گونه كه در سوره مباركه الفتح درباره پيروان محمد مصطفى (صلى الله عليه و آله و سلم) آمده كه: و الذين معه أشداء على الكفار رحماء بينهم تراهم ركعاً سجداً (67)فقط از ركوع و سجود و قيام و قعود، يعنى از مجراى بندگى و وابستگى به ذات اقدس حق، انسان مى‏تواند به مقام امامت، ولايت، عصمت، رسالت و نبوت نائل بشود. و اشهد أن محمداً عبده و رسوله عبدالله، ولى‏الله، نبى‏الله، رسول‏الله و خليفه‏الله شده است. اول عبدالله شد و بعد ولى‏الله و... شده است.

عبدى اطعنى فرمود: عبد من! فقط يك كار را بكن كه آن كار، اطاعت است، همين يكى را انجام بده، حتى أجعلك مثلى تا من تو را خداگونه كنم، مثل يعنى نمونه (در واقع نمونه خدا، خداگونه) نه مثل، چون خدا مثل ندارد ليس كمثله شى‏ء (68)بديل و نظير و مثيل ندارد، اما مثل دارد. ائمه (عليه السلام) امثال علياى خدا بودند، خداگونه‏هاى بسيار ممتاز و بالا. بنابراين انسان مى‏تواند با رشد دادن فضائل اخلاقى و كمالات انسانى و مايه‏هاى فطرى و طبيعى خدادادى‏اش، به جايى برسد كه خداگونه بشود، يعنى آثار خدايى و افعال و اعمال الهى از اين انسان كه عبد خداست، صادر بشود. فراوان شنيده‏ايد و مكرر در مكرر نقل شد كه اولياى خدا، ائمه، انبياء، رسل، علماى ربانى و حتى اوليائى از ميان مردم عادى، گاهى به آنجا مى‏رسيدند يا مى‏رسند كه كارهاى خدايى، خارق‏العاده و غيرعادى از آنها به عنوان كرامت، صادر شده و مى‏شود.

تأمين امنيت اجتماعى‏

فائده ديگر معادباورى عبارت از تأمين امنيت اجتماعى است. مى‏بينيد كه در اين عالم و نشئه، يعنى در جوامع بشرى و انسانى و اقوام گوناگون، در منافع و استفاده‏ها و سودها، اصطكاك و درگيرى و تنازع پيدا مى‏شود و با هم درگير مى‏شوند. هركس در فكر است كه خودش را بر ديگرى تحميل كند، لذا براى اين كه جامعه از هرج و مرج و آشفتگى و تزاحم و اصطكاك و درگيرى، نجات پيدا كند، حكومت‏ها تشكيل شدند و قواى سه‏گانه درست كردند، قوه مقننه (قانونگذارى). قوه قضائيه و داورى، و قوه مجريه و پياده كردن قوانينى كه در كشور قانونگذارى مى‏شود. اين سه قوه را به كار گرفتند و از اين سه قوه استمداد كردند براى اين كه بتوانند در جامعه، امنيت اجتماعى را تأمين و تضمين كنند، و به افراد جامعه امنيت مالى و جانى و حيثيتى بدهند، البته مطلع هستيد كه اين قوانين با اين همه هزينه‏هاى سنگينى كه برمى‏دارد، براى تضمين و تأمين عدالت اجتماعى و امنيت اجتماعى كافى نيست، و باز مى‏بينيد در همان جوامع بزرگ عصرمان، جوامعى كه از حقوق بشر و دفاع از حقوق بشر و آزادى و امثال اين‏ها سخن مى‏گويند، دزدى‏ها، جنايت‏ها، تجاوزها، كلاه‏بردارى‏ها، رشوه‏خوارى‏ها، سرقت‏ها، خيانت‏ها و آدم‏كشى‏ها، فراوان انجام مى‏گيرد. اين قوا در جاى خود لازم است و اهميت به سزايى دارند. جامعه هم مقننه مى‏خواهد، هم قضائيه و هم مجريه. پليس، يك نيروى محترم و شريفى است، اما علاوه بر اينها، يك پليس داخلى و يك نيروى مقتدر درونى لازم است كه در خلوت‏ها و جاهايى كه دور از چشم پليس و نگهبان است، انسان را مهار بكند، دست، پا، قلم و قدم انسان را مهار كند، و آن نيرو، نيروى ايمان است كه بالاترين نگهبان و مراقبى است كه انسان را در همه جا تحت كنترل نگاه مى‏دارد و از انسان مراقبت مى‏كند، به خصوص ايمان به معاد و روز جزا. و وضع الكتاب فترى المجرمين مشفقين مما فيه و يقولون يا ويلتنا ما لهذا الكتاب لايغادر صغيره و لاكبيره الا احصاها و وجدوا ما عملوا حاضراً و لايظلم ربك أحداً (69).

آنجا وقتى نامه عمل باز مى‏شود و همه اسرار، آشكار مى‏شود و همه نهانى‏ها تجلى مى‏كند و بيرون مى‏ريزد، مجرمين را مى‏بينى كه سخت، ترسناك و بيمناك هستند از آن مطالبى كه در آن نامه ديده مى‏شود و نگاشته شده، و مى‏گويند: اى واى بر ما، چه شد؟ اين چه نامه عمل و چه كتابى است كه هيچ كارى از كارهايمان را از قلم نينداخت و فراموش نكرد، هم كارهاى بزرگمان و هم‏كارهاى كوچكمان، همه را احصار كرده و آمار گرفته و ثبت و ضبط كرده است؟!

و وجدوا ما عملوا حاضراً آن چه را كه در دنيا انجام دادند، حاضر و آماده مى‏يابند. اگر دروغى گفته‏اند، آن دروغ مجسمشان را مى‏بينند. اگر آدمى كشتند، اگر ربايى خوردند، نمازنخواندند، روزه نگرفتند، مال مردم خوردند، غيبتى كردند، تهمتى زدند و دشنام و ناسزاى نابجا دادند، همانها را بدون كم و كاست و بدون زياده و نقيصه، آنجا مى‏يابند و مى‏بينند. كسى كه به اين آيه ايمان دارد و به معاد با اين وضعيت، ايمان دارد، جامعه از دست و زبان و قلم و قدمش در امان است. مردم در كنار چنين انسانى، احساس امنيت كامل مى‏كنند، وگرنه شما هر چه پليس را بيشتر كنيد و حكومت پليسى را قوى‏تر كنيد، و هزينه‏هاى سنگين به خاطر اين مسائل بكنيد، اگر ايمان و اعتقاد به خدا و روز جزا نباشد، اگر اخلاق انسانى و اسلامى و عبادت و مسجد نباشد، اگر روضه و حسينيه و ذكر فضائل و مناقب معصومين (صلوات الله عليهم اجمعين) نباشد، باز اشرار، اراذل، بى دينها و بى‏ايمانها دور از چشم نگاهبانان هر كارى بخواهند، انجام مى‏دهند. دنياى امروز در آتش بى‏دينى مى‏سوزد، نه در آتش بى‏سوادى و بى‏علمى. در دنياى امروز در آتش بى دينى مى‏سوزد، نه در آتش بى سوادى و بى علمى. در دنياى امروز، علم، فراوان است، علم جديد و قديم به قله و اوجش رسيده، شرق هم علم دارد، غرب هم علم دارد، همه علم دارند و از جهت علمى در درجه بالايى قرار دارند، ولى دنيا در آتش بى‏دينى و بى‏ايمانى و بى‏اعتقادى و شرك و كفر و الحاد و رذائل اخلاقى كه مولود نامشروع بى‏دينى و ناباورى است، مى‏سوزد. جهل و بى‏سوادى درد است، انسان بايد باسواد بشود، اما بى‏دينى و بى‏تقوايى مهم‏ترين درد است، و بسيارى از باسوادان هستند كه در جهان، منشأ خطرات هستند.

ديد برزخى:

يكى از علما مى‏گويد: در يكى از مقبره‏هاى قبرستان تخت فولاد اصفهان بودم كه يك دفعه ديدم ملائكه عذاب وارد مقبره شدند تا بنده خدايى را كه آنجا آورده بودند تا روز بعد دفنش كنند، عذابى بدهند. با گرزهاى آتشين بر سرش آنچنان مى‏كوبيدند و مى‏زدند كه آتش به آسمان زبانه مى‏كشيد. (فردى كه كنار جسد، قرآن مى‏خواند و در حجاب طبيعت و ماده بود، متوجه اين قضايا كه اين عالم بزرگوار متوجه شده بود، نبود، حتى ايشان دارد كه آن شخص آرام قرآنش را مى‏خواند و خبر از اين مسائل نداشت) فريادى از اين مرده برمى‏خواست كه قبرستان بزرگ تخت فولاد اصفهان را به لرزه انداخته بود (گوش ديگر و هوش ديگر مى‏خواهد) اين صحنه را كه ديدم، از حال رفتم و بى‏حس شدم، به گونه‏اى كه بدنم لرزيد و رنگم پريد و زبانم از حركت و تكلم ايستاد و زبانم لال شد، ديگر قدرت نداشتم چيزى بگويم، خواستم به اين قارى قرآن بگويم در را باز كن كه از اين مقبره بيرون بروم، نمى‏توانستم بگويم، (گاهى كه آدم خيلى مى‏ترسد، زبان لال مى‏شود) خواستم بگويم در را باز كن كه بروم بيرون، ديدم نمى‏توانم، و اين زبان قدرت حركت ندارد. با اشارات به او مى‏خواستم بفهمانم كه مى‏خواهم بروم بيرون، ديدم متوجه نيست و سرگرم خواندن قرآن است، بالاخره با زحمت به او فهماندم كه مى‏خواهم بروم بيرون. گفت: آقا بيرون هوا سرد است و برف زمين را پوشانده و احتمال دارد گرگها بيايند و شما را بدرند. چرا مى‏روى بيرون؟ خودم را كشاندم و به زحمت آوردم كنار در و به او فهماندم گيره در را باز كند. در را باز كرد و من خودم را رساندم، چندين بار به زمين خوردم و پا شدم، رسيدم به مدرسه و حجره خودم، يك هفته افتادم و بيمار شدم.

بعضى از اولياى الهى همين جا هم مى‏توانند عالم برزخ، عذاب برزخ آن ملائكه عذاب را ببينند، تعارف نيست، اينها واقعيت است، در اين وادى، سخن زياد است.

امكان معاد

قبل از آن كه در ادله عقليه معاد وارد بحث بشويم كه بعضاً ممكن است آن ادله يك مقدارى سنگين و مشكل باشد و درك آن به تمام جهاتش كمى دشوار باشد، لذا مناسب ديدم يك مقدارى درباره اصل امكان معاد و اين كه معاد و روز رستاخيز و يوم القيامه، آيا امكان دارد، يعنى شدنى هست، و يا امكان ندارد، و آنهايى كه امكان اين مسأله را انكار مى‏كنند آيا سند و مدرك و دليل براى انكارشان و براى اعتقاد به امتناع معاد، دارند يا ندارند، مطالبى را بيان كنم. مناسب ديدم كه اين بحث را در دو مرحله شروع كنم:

اول: مرحله امكان؛ دوم: مرحله ضرورت و حتميت مسأله معاد و روز رستاخيز.

مرحله اول، مسأله امكان معاد و زنده شدن همه موجودات مى‏باشد كه همان حشر در لسان قرآن كريم هست و يا نشر، يوم النشور، يوم الحشر، يوم المعاد، يوم الميعاد، يوم القيامه، يوم القارعه و امثال اين، آيا اساساً جزء ممكنات است، يعنى مى‏شود چنين قضيه‏اى وقوع پيدا بكند؟ آيا مى‏شود انسان پس از مردن و به خاك سپرده شدن و بعد از تلاشى و فروپاشى تمام اندام و بدنش، و بعد از پخش و پراكنده شدن سراسر ذرات وجودش، و بعد از مبدل شدن به خاك، مجدداً به همان صورت و سيما و چهره اول برگردد؟ البته اين كه مى‏گوييم چهره اول، مقصود آن چهره‏اى نيست كه الان در اين نشأه و جهان دارد، زيرا چه بسا ممكن است مومن و مسلمى، در اينجا چهره مطلوبى نداشته باشد، محاسن و موى سرش سفيد باشد، يا صورتش چروكيده و بدنش خشكيده باشد. قيامت اينطور نيست. اما بالاخره آيا مى‏شود انسان، مجدداً و از نو، در قيامت زنده بشود، با همان هويت و شخصيت و انيت و خوديتى كه قبلاً داشت، يا نه؟

نظر مسلمين، الهيون و معتقدين به قرآن و مذهب و اديان آسمانى، اين است كه اين مسأله شدنى است و در پيشگاه خدا بسيار سهل و آسان است. البته چون نمونه‏هايش را نديديم و به رأى العين مشاهده نكرديم كه يك مرده‏اى پس از مردن، زنده بشود، ممكن است براى ما يك مقدار باور كردن، پذيرفتن و قبولش سنگين و دشوار باشد.

بسيارى از كارهاى روز مرده است كه اوائل، بسيار بعيد به نظر مى‏رسند، اما از بس كه ساعتها، روزها، ماهها و سالها، تكرار شدند و چون مكرر در مكرر وقوع پيدا كردند و وجود يافتند، استبعادشان، كم‏كم از بين رفت، و امور عادى، معمولى و رايج شدند، و به تدريج در ذهنمان جا افتادند و رواج پيدا كردند، با اين كه اگر دقت كنيم، بسيارى از همين قضايا، امور بعيده و مستبعده هستند، يعنى امورى هستند كه اگر كمى فكر كنيد، حيرت‏زا و بهت‏انگيزند. مثلاً الان فصل بهار است، قبل از آن زمستان بوده و موجودات زنده، نباتات، اشجار و درختان در خواب عميق زمستانى فرو رفته بودند و شادابى، جوانى، تازگى و برگهاى سبز و سرخ و آبى و طلايى و زرينشان، از تنشان ريخته بود و به ظاهر، بى جان و مرده شده بودند. روى شاخه‏هايشان ميوه و ثمره‏اى، حتى برگ و گلى، وجود نداشت. ولى وقتى كه بهار مى‏آيد و فصل خزان و زمستان سپرى مى‏شود، دوباره مى‏بينى كه جان مى‏گيرند و آن روح نهفته و حيات مكنون ومستور و نامرئى شان كه در عمق و بطن و متن جانشان وجود داشت، نمايان و آشكار مى‏شود و ميوه‏هاى گوناگون، روى شاخه‏ها ديده مى‏شود. از بس كه ما اين منظره‏ها را ماهها و سالها ديديم و در طول عمرمان تكرار شد، اين مسأله، عادى و معمولى، و قبول آن بسيار سهل و آسان شد. چشم كه باز كنيم، مى‏بينيم كه همان شاخه بى جان، پژمرده، و برهنه، الان سبز و خرم است و برگهاى بسيار تازه و پرنشاط و زرين و طلايى دارد، ميوه هم روى شاخه‏اش است، اما چون اين مسأله زياد تكرار شد و هميشه در طول سال با اين مسأله مواجه مى‏شويم، براى ما آن عظمت و غرابت و ظرافت و دقت و پيچيدگى مسأله، خيلى آسان شد. سعدى مى‏گويد: كى تواند كه دهد ميوه شيرين از چوب، از كجاى يك چوب و يك درخت، ميوه بيرون مى‏آيد، سيب، گلابى، پرتغال، ليمو و نارنج مى‏آيد، آن هم بارنگ‏ها و شكل‏ها و مزه‏ها و كيفيت‏هاى گوناگون، بعد مى‏گويد:

يك نظر باز كن و خلقت نارنج ببين   اى كه انكاركنى فى‏الشجر الاخضر ناراً

تو كه مى‏گويى چگونه درخت سبز مى‏تواند آتش داشته باشد، و با سبزى و رطوبت و ترى، حامل بار حرارت و گرما و آتش باشد، يك نگاهى به درخت نارنج بكن، درخت سبز و خرم است، ولى ميوه‏اش گلوله‏اى است آتشين و سرخ كه روى شاخه سبز درخت تجلى مى‏كند و خود را نشان مى‏دهد. اين مسأله چون تكرار شد و فراوان ديده و شنيده شد، لذا استبعادش كه چگونه چوب خشك بى‏جان، يا چوب بدون بر و بار، يك باره صاحب بر و بار مى‏شود، از بين رفت.

نطفه انسان، يك قطره آب است، يك قطره خيلى ناچيز، آب گنديده، آلوده، و نجس، كه هم نجس است به نجاست شرعى كه اگر به بدن و لباس تماس پيدا كند، بايد با آب پاك شود، و هم به نجاست عرفى كه مردم از اين منى و قطره آب گنديده تنفر طبع دارند و بدشان مى‏آيد، و اگر چشمشان به اين قطره آب بيفتد، تلاش مى‏كنند كه هرچه زودتر آن را از بدن يا لباسشان پاك كنند، حتى آنهايى كه از اسلام و قرآن خبر ندارند، حتى ملحدين، منحرفين، مشركين و كفار از آن دورى مى‏كنند.

در اين نطفه كه يك قطره آب آلوده است و تنفر طبع مى‏آورد، الان كه نگاه مى‏كنى، نه سرى هست، نه دستى، نه پايى، نه چشم و قوه ديدن، نه گوش و قوه شنيدن، نه لمس و قوه لامسه، نه قوه چشايى، نه نيروى دويدن، گفتن: جذب، دفع، غضب، شهوت، عقل و انديشه و فكر. آيا عجيب نيست كه اين قطره چگونه يك انسان كامل مى‏شود، خليل الرحمان مى‏شود، موساى كليم مى‏شود، عيسى بن مريم مى‏شود، نوح (عليه السلام) مى‏شود، خاتم الانبياء محمد بن عبدالله (صلى الله عليه و آله و سلم) مى‏شود. يك قطره آب، چگونه يك انسان كامل مى‏شود. حالا، هم پا دارد، هم دست دارد، و چشم و گوش و جوارح و جوانح گوناگون دارد. آيا عجيب نيست كه چگونه اين يك قطره آب اينطور شده است، اين را كه اگر روى لباس قرار مى‏گرفت، يا به بدن اصابت مى‏كرد، آدمى سعى مى‏كرد آن را پاك و زايل كند، انسان كامل شد: الم يك نطفه من منى يمنى * ثم كان علقه فخلق فسوى * فجعل منه الزوجين الذكر و الانثى * أليس ذلك بقادر على أن يحيى الموتى (70)، همين مسأله نطفه، خيلى عجيب هست، و همين طور عجائب ديگر كه در مقام بيان عجايب و غرائب خلقت نيستيم، و فقط خواستيم اشاره‏اى بشود.

مسأله نوم و يقظه (خواب و بيدارى)

خواب، يك موضوع بسيار پيچيده و ظريف و دقيق و پر از رمز و راز است، و با اين كه يك مسأله روزمره است، ولى هنوز، راز و رمز و حقيقت و سر مسأله خواب براى متفكران و انديشمندان كاملاً روشن نشد، اين خواب از بس كه تكرار شد، باورش آسان است، و نه تنها باورش آسان است، بلكه اساساً خودش ملموس است. مى‏آيد بر چشم و گوش و هوش و قدم و قلم انسان حاكم مى‏شود، و همه را از كار مى‏اندازد. اين نوم و خواب چيست؟

خواب كه مقابلش بيدارى است، همان مرگ است، اما مرگ سبك، نه مرگ كامل، بلكه مرگ خفيف و ناقص و كم‏رنگ است، چون وقتى انسان مى‏خوابد، به خصوص بعضى كه خوابشان سنگين است، اصلاً توجهى به بعضى از مسائل ندارد. اين خواب همان موت صغير و خفيف و يك مرگ آرامى است، يا موت موقت و يك مرگ انتطاعى است. اين مرگ، منقطع و موقت و محدود است. شخص، چند ساعت مى‏خوابد به گونه‏اى كه از دور و بر خودش هيچ خبر ندارد و جان، روان و نفس ناطقه‏اش، چه بسا در عالم رؤيا، به جهان و عالم مثال متصل مى‏شود و چيزهايى را مشاهده مى‏كند، مناظر زيبايى را مى‏بيند، خوشحال مى‏شود به طورى كه گاهى صداى خنده او به گوش كسى كه كنارش نشسته است، مى‏رسد، يا مناظر وحشتناك و ترسناك مى‏بيند و فرياد مى‏زند، چه بسا گريه مى‏كند، خودش هم خبر ندارد، و كسى كه كنارش نشسته است، ملتفت مى‏شود كه او گريه مى‏كند.

يقظه چيست؟ يقظه و بيدارى، همان حشر است، يعنى اين لاشه‏اى كه اينجا افتاده بود و قدرت دفاع از خود را نداشت و مورچگان مى‏توانستند آزارش بدهند، وقتى كه قيامت شد، بلند مى‏شود. اين همان يقظه و بيدارى است، كه آن بيدارى ويقظه هم قيامت و حشر صغير است.

موت چيست؟ موت هم اتفاقاً نوم است. مرگ همان خوابيدن است. آرامگاه ابدى و مرقد آنجايى است كه آدم شانه‏هايش را روى زمين مى‏گذارد و مى‏خوابد. اين مرگ، همان نوم و خواب است، اما خواب غليظ و پررنگ، خواب كبير و بزرگ، خواب ابدى نه موقت. خواب، مرگ موقت است ولى مرگ، خواب ابدى و دائم است كه تا قيام قيامت ادامه دارد. اين مرگ و نوم (يعنى مردن و خوابيدن) از يك خانواده هستند و به تعبير علمى از يك مقوله هستند و فقط پررنگ (شدت) و كم‏رنگ (ضعيف) دارد، مثلاً درجه ده از حرارت، حرارت است، و درجه پنجاه هم حرارت است، درجه پنجاه ضعيف است و درجه ده، ضعيف‏تر، با اين كه همه اين‏ها حرارت است. درجات مختلف برودت (سرما) نيز از يك مقوله هست، گاهى ناقص و گاهى كامل، كه به اين در اصطلاح منطق و فلسفه مسأله تشكيك مى‏گويند، يا مى‏شود گفت: تكامل يا تزايد يا اشتداد، يعنى يك حقيقت، گاهى باريك و نازك مى‏شود و گاهى زياد و حجيم مى‏شود، گاهى پررنگ و گاهى كم رنگ، گاهى در اوج و گاهى در حضيض است، يعنى بالا و پايين و نقص و كمال دارد. مرگ همان خواب است، مگر اين كه يك قدرى پر رنگ و غليظ و قوى و ابدى است. اگر خواب امتداد پيدا بكند و ديگر نتوان از خواب بيدار شد، مى‏شود مرگ، يعنى همين حقيقت اگر يك مقدار غليظ و پررنگ بشود، و كشش و امتداد پيدا كند، همان مرگ مى‏شود و چيزى جز مرگ نيست. مقابل خواب، بيدارى است، و مقابل مرگ هم معاد است، يعنى زنده شدن پس از مردن. معاد هم در واقع بيدارى است اما يقظه و بيدارى پررنگ و گسترده و بيدارى دائم كه دنبالش خواب نيست. بيدارى‏هاى ما دنبالش خواب است، و دنبال خواب باز بيدارى است، باز خواب است و باز بيدارى، دور و تسلسل است، اما بعث، نشر، حشر، قيامت و معاد، همان يقظه است و لذا مى‏گويند: من بعثا من مرقدنا هذا ما وعد الرحمن و صدق المرسلون (71) چه كسى ما را از اين آسايشگاه و خوابگاهمان بيدار كرده است. پس معاد، همان بيدارى است ولى بيدارى بزرگ، گسترده، كامل و جاويد كه دنبال آن، خواب وجود ندارد.

مرگ و مردن، و حشر و نشر، مانند خواب و بيدارى است، و اين يكى را چون زياد تكرار مى‏شود و مرتب مى‏خوابيم و بيدار مى‏شويم، باور داريم، ولى چون آن يكى را نديده‏ايم و براى ما تكرار نشد، مى‏گوييم ممكن است العياذبالله، واقع نشود.

قرآن درباره اين‏باره مى‏فرمايد:

الله يتوفى الانفس حين موتها و التى لم‏تمت فى منامها فيمسك التى قضى عليها الموت و يرسل الاخرى الى أجل مسمى ان فى ذلك لايات لقوم يتفكرون (72) در اين آيه، خواب و مرگ كنار هم قرار داده شده و در هر دو، يك چيز به كار رفته، يعنى توفى. مى‏گويد هم در خواب و هم در بيدارى، خدا متوفى‏ (73)است و آن شخص خوابيده يا مرده، متوفى‏ (74).

خداوند هم جان شخص خوابيده و هم جان شخص مرده را به تمام و كمال مى‏گيرد، الا اين كه آن كس كه حكم مرگش مسلم شده، و جانش را كه به تمام و كمال قبض كرده، نگاهش مى‏دارد (يمسك)، و آن كس كه خواب است و خدا نفسش را به تمام و كمال توفى كرده، دوباره جانش را رها و آزاد مى‏كند (يرسل) تابماند و در موعد مقرر، روحش قبض بشود.

همين طور است آيه: و هو الذى يتوفيكم بالليل و يعلم ما جرحتم بالنهار ثم يبعثكم فيه (75) اتفاقاً اينجا قرآن كريم از بيدار شدن به بعث و برانگيختن و زنده كردن تعبير كرده است و مى‏گويد: خدا، خدايى است كه شبانگاه كه مى‏خوابيد، جانتان را به تمام و كمال و تا آخر، مى‏گيرد و روز كه مى‏شود تو را برمى‏انگيزاند و مبعوث و محشور مى‏كند و دوباره مى‏آورد در همين نشأه دنيا و عالم ناسوتى كه در آن هستيد.

بنابراين موت مانند نوم، و معاد مانند يقظه است. دو يقظه داريم: يقظه كبرى و دائمى كه قيامت است و بعدش خواب نيست، و دارالقرار و دارالحياه است. و يقظه صغرى كه همين يقظه و بيدارى بعد از خواب است. به تعبير بنده قيامت صغرى و قيامت كبرى داريم. همين بيدارى، يك نوع قيام و قيامت است، و آن حشر و نشر، قيامت رسمى و قيامت كبرى است. بنابراين بسيارى از امور، مستبعد هستند، ولى از بس كه تكرار مى‏شوند و مكرر در مكرر مى‏آيند و مى‏روند، براى انسانها عادى و معمولى مى‏شوند و در ذهنشان جا مى‏افتند. اما بعضى از امور چون تكرار نمى‏شوند، مثل، قيامت كه بعداً مى‏آيد، در اذهان عامه مردم، مشكل و دشوار جا مى‏افتند و لذا گاهى مسأله قيامت را استعباد مى‏كنند. منكرين تا حالا (از فلاسفه قديم تا منكرين و ملحدين جديد) يك برهان محكم و متقنى نتوانستند براى انكار معاد اقامه كنند و فقط گفتند كه اين يك مقدار مشكل است و بعيد به نظر مى‏آيد. پيمودند فضا با هواپيماهاى مختلف هم سالهاى سال بسيار بعيد بود، و اگر به مردم مى‏گفتند، قبول نمى‏كردند، اما چون تكرار شد، اين بعيد قريب شد، و اين مستبعد، مستقرب شد.

ضعف فكرى منكرين در توحيد

خدا در قرآن، سر و رمز اين كه بعضى معاد را بعيد مى‏شمرند، بيان كرده است. رمز و رازش، استضعاف فكرى آنهااست، يعنى مستضعف در مسأله توحيد و خداشناسى، مستبعد در مسأله معاد مى‏شود. اگر توحيد را نتواند حل كند، به خصوص قدرت تامه و كامله و گسترده خدا (كه بر همه چيز قادر است) را حل نكند، مستضعف توحيدى مى‏شود، يعنى در توحيد ضعيف است، و لذا اين شخص به معاد كه مى‏رسد، مستبعد مى‏شود، و معاد براى او مستبعد مى‏شود.

و ماقدروا الله حق قدره و الارض جميعاً قبضته يوم القيامه و السماوات مطويات بيمينه (76) مى‏گويد يك عده، خدا را آنطور كه بايد بشناسند، نشناختند. و چون نشناختند، به خصوص از نظر قدرت تامه، كامله و گسترده، او را درك نكردند (يعنى مستضعف توحيدى هستند) لذا معاد و بعث و زنده شدن مردگان را هم مشكل دانستند كه خدا بتواند چنين كارى بكند. پس اين ضعف مسأله توحيدى، موجب ضعف در مسأله معاد و روز جزاء و روز رستاخيز است. ذات مقدس متعال پاسخ انكار و استبعاد مستضعفين در توحيد را مى‏دهد: أولم يروا أن الله الذى خلق السماوات و الارض ولم يعى بخلقهن بقادر على أن يحيى الموتى (77)مى‏گويد: مگر نديدى كه خداكارى محكم‏تر و سنگين‏تر و وسيع‏تر از زنده كردن مردگان كرده است، و آن خلق آسمانها و زمين است و خدا اين كرات عظيم را در فضا و در اين جو و مافوق جو، معلق و بدون ستون و پايه، و به صورت متحرك و شتابان و پر تلاش رها كرده و هر كدام محور دارند كه هرگز هيچ كدام از مدار خودش بيرون نمى‏رود. اين انسان است كه حريم‏شكن است، اين انسان است كه حرم و حريم مى‏شكند. اين كرات عظيم، ميليونها سال است كه سر سوزنى، حتى يك ميليمتر از حريم و بستر و از آن جايگاه و پايگاهشان بيرون نيامدند. لا الشمس ينبغى لها أن تدرك القمر و لا الليل سابق النهار و كل فى فلك يسبحون (78) نه خورشيد، كمى اين سو يا آن سو آمد، كه ماه را دنبال كند، و نه شب بر روز پيشى گرفت، بلكه هر كدام در يك فلكى قرار دارند.

در سوره اسراء نيز آمده است: أولم يروا أن الله الذى خلق السماوات و الارض قادر على أن يخلق مثلهم (79) و يا أوليس الذى خلق السماوات و الارض بقادر على أن يخلق مثلهم بلى و هو الخلاق العليم (80).

اين فروغ عالم افروز از رخ رخشان كيست   چرخ با اين نظم بى‏چون، تابع فرمان كيست
خوربدين تابش بود مجذوب خورشيدى دگر   آن دگر خورشيد محو چهره تابان كيست

خدايى كه آسمان و زمين را اينگونه خلق كرده، قدرت تامه و كامله دارد كه آدم خوابيده را بيدار كند، و آدم مرده را هم زنده كند. در اين باره نمونه‏ها داريم. به يك نمونه عينى و خارجى اشاره مى‏كنيم.

خاطره‏اى از آيه‏الله ميرزا جواد تهرانى‏

يكى از اساتيد بزرگوارم در مشهد (چون من شش سالى در مشهد درس خواندم و تا سال 1339 ه. ش مشهد بودم و بعد به قم آمد) آيه‏الله آقاى ميرزا جواد آقاى تهرانى كه از بزرگان و حقاً أهل تقوا و جهاد اكبر (جهاد با نفس) بود. افرادى كه ايشان را ديدند و محضرشان را درك كردند، مى‏فهمند كه من چه مى‏گويم. ايشان يك كتاب كوچكى دارد، شايد سال 32 يا 33 منتشر شده بود، به نام فلسفه بشرى و اسلامى درباره همين كه بعضى مسائل چون تكرار نمى‏شود، و آدم با آنها سر و كار ندارد، با اين كه ممكن و شدنى است، اما يك مقدار باورش نمى‏آيد يا دير باروش مى‏آيد. اتفاقاً چند سال پيش كه مشهد مشرف شدم و خدمتشان رفتم، عين اين قصه را از خودشان سوال كردم. عرض كردم: آيا دوباره هم شما اين حالت را پيدا كرديد يا نه؟ فرمود: نه. ايشان در آن كتاب دارد كه من در رد بر توده‏اى‏ها و ملحدين، اين كتاب را نوشتم. فرمودند: من روح و روان و جانم را در بيدارى با چشم، كنار خودم ديدم، يعنى آن باطن و هويتم را، آنگونه ديدم كه روشن‏تر از ديدن خورشيد. بعد فرمود: اگر هزاران دليل بر انكار روح اقامه كنند، ذره‏اى در اعتقاد و ايمانم به روح اثر ندارد.

مومن واقعى‏

علامه طباطبائى در تفسير الميزان‏ (81)، ذيل آيه 4 سوره انفال، در بحث روائى، حديث زيبايى را نقل مى‏كند.

اولئك هم المومنون حقاً لهم درجات عند ربهم و مغفره و رزق كريم.

مومن حق يعنى كسى كه واقعاً مومن است، چون به حسب نام و عنوان، خيلى‏ها مومن هستند، اما اگر تحليل و دقت بشود، خيلى‏ها از جهت ايمان، ضعيف هستند. اين حديث را فريقين هم نقل كرده‏اند (هم اهل سنت و هم شيعه و اماميه) به اسانيد و طرق عديده نقل شده، به طورى كه در صحت حديث، شك و شبهه‏اى نداريم. حديث اين است كه: مر (حارث بن مالك الانصارى) برسول‏الله (صلى الله عليه و آله و سلم) حارث بن مالك انصارى از محضر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) عبور مى‏كرد، حضرت نگاهى به او كرد فقال (صلى الله عليه و آله و سلم): كيف أصبحت يا حارث؟. چگونه صبح كردى اى حارث؟ قال: أصبحت مومناً حقاً صبح كردم در حالى كه حقاً خودم را مومن يافتم و ديدم واقعاً مومن هستم. قال (صلى الله عليه و آله و سلم): انظر ما تقول رسول خدا فرمود: ادعاى بزرگى مى‏كنى. دقت و نظر كن كه چه مى‏گويى. ادعا، ادعاى بزرگى است، مومن واقعى بودن و ادعاى اين را داشتن، كار هر كسى نيست. بعد رسول خدا فرمود: فان لكل شى‏ء حقيقه، فما حقيقه ايمانك؟ فرمود: آقاى حارث، هرچيزى يك ظاهرى دارد و يك باطنى، يك قشرى دارد و يك لبى، يك اسم و نامى دارد و يك حقيقت و واقعيتى. حقيقت ايمان تو چيست؟ از كجا فهميدى كه به حقيقت ايمان رسيدى؟ فقال: عزفت نفسى عن الدنيا دل، نفس، روح و جانم، از دنيا بريده شد، از دنيا انصراف پيدا كرد. ديگر عشق دنيا و حب دنيا در جان من نيست، چون حب الدنيا رأس كل خطيئه.

فأسهرت ليلى و أظمأت نهارى آنچنان از دنيا بريده‏ام كه شب را بيدار مى‏مانم براى انجام عبادت، و روز را روزه مى‏گيرم و تشنگى را تحمل مى‏كنم، بعد عرض كرد: و كأنى أنظر الى اهل الجنه يتزاورون فيها و كأنى أنظر الى اهل النار يتضاغون فيها (82) عرض كرد: يا رسول الله! من به اين حال رسيدم كه گويا با چشمم بهشتيان را همين جا مى‏بينم كه در جنت و بهشت يكديگر را زيارت مى‏كنند و گويا با چشمم آتشيان و دوزخيان را هم مى‏بينم كه از شدت ناراحتى و گرسنگى به هم مى‏پيچند و فرياد برمى‏آورند.

گاهى آدم غوغاى ايمان سر مى‏دهد غوغاى تقوا را دارد، غوغاى عبادت را دارد، غوغاى صفاى باطن را دارد، اما غوغا، جنجال است و با واقعيت، هزاران مرحله فاصله دارد. آقاى حارث بن مالك انصارى به آن حال مى‏رسد، در حالى كه نه حوزه‏اى ديده بود، نه درس چندانى خوانده بود و نه كلاسى را طى كرده بود. با آن تقواى بالا، چشم باطنش گشوده شد و قلبش منور شد، هم بهشتيان را مى‏بيند و هم دوزخيان را همين‏جا تماشا مى‏كند. واى به حال ما، يعنى من و امثال من، چه بسا انسان ساليان دراز در بهترين حوزه‏ها، در مقدس‏ترين مكانها و در پربارترين، حوزه‏ها، درس بخواند، زحمت بكشد، عالم و حامل علم بشود، اما كدام علم؟ قيل و قال، جنجال، الفاظ، كلمات و بافتنى‏ها. الان بافندگى بعضى‏هايمان بسيار عالى است. همين كارخانه زبان و عقل و فكرمان، منسوجات مختلف مى‏بافد و بيرون مى‏ريزد. عالم كسى است كه حامل بار نور باشد، اما الفاظ و كلمات، گاهى ظلمت است و حجاب اكبر مى‏شود.

اميدواريم ذات مقدس متعال به همه ما در اين ماه عزيز، ماه پر بركت رمضان، توفيق بدهد كه بتوانيم با مجاهده با نفس، از شرور نفسمان نجات و رهايى پيدا بكنيم.