8.
ماديون : طبيعت گروهى را مى ميراند و گروهى جاى آنان را مى گيرند.
و قالوا ما هى الا حياتنا الدنيا نموت و
نحيا و ما يهلكنا الا الدهر و ما لهم بذلك من علم ان هم الا يظنون .
جاثيه : 24
و گفتند: جز زندگى دنيوى ما هيچ نيست . مى ميريم و زنده مى شويم و ما
را جز دهر هلاك نكند. و آنان را بدان دانشى نيست و جز در پندارى
نيستند.
((الدهر)) در اصل به
معناى طول مدت عالم از اول پيدايش تا آخر انقراض آن بود، ولى بعدا به
هر زمان طولانى هم ((دهر))
گفتند.
قرآن مى فرمايد: مشركان و ماديون گفتند حياتى نيست ، مگر همين حيات
دنيايى . پس لايزال بعضى از ما، يعنى سالخوردگان ، مى ميرند و بعضى
ديگر، يعنى نسلهاى جديد و نوزادان ، جاى آنان را مى گيرند و ما را به
غير دهر و روزگار كسى هلاك نمى كند. اين گذشت زمان است كه هر نويى را
كهنه و هر صحيحى را فاسد و هر زنده اى را آماده مرگ مى كند. مضمون آيات
29 سوره انعام و 37 مومنون نيز شبيه همين آيه است . قرآن بعد از طرح
سخن و ادعاى بى دليل ماديون مى فرمايد: اين سخنى بدون علم است و تنها
پندارى است كه پنداشته اند؛ چون هيچ دليلى بر نفى معاد ندارد، با اينكه
ادله بسيارى بر ثبوت آن هست ؛ و گر چه سخن گزاف آنان لياقت پاسخ را
ندارد، خداوند پيامبر خود را ماءمور به پاسخ گويى مى كند و در دو آيه
بعد مى فرمايد: بگو خدا شما را براى نخستين بار زنده كرد و بعد مى
ميراند، سپس همه شما را در روز قيامتى كه هيچ شكى در آن نيست زنده مى
كند.
چند دليل عقلى براى معاد
دلايل نقلى (از قرآن و روايات ) بر معاد فراوان است . همچنين
معاد امرى فطرى است ؛ زيرا اولا همه انسانها عاشق بقا و ماندن اند و از
مرگ و نابودى مى گريزند و ثانيا انسانها در سراسر تاريخ به معاد ايمان
داشته اند و ثالثا محكمه باطنى انسانها، به نام وجدان ، به ضرورت وجود
چنين دادگاهى حكم مى كند. صرف نظر از اينها، ضرورت وجود معاد دلايل
عقلى نيز دارد كه برخى از آنها بدين شرح است :
الف ) برهان حكمت : بر اساس اين برهان ، در صورتى زندگى دنيا مفهوم و
معنا پيدا مى كند و مى توان آن را مخلوق خداوندى حكيم دانست كه مقدمه
اى براى زندگى جاويدان جهان ديگر باشد. اينكه گروهى بيايند و مدتى
زندگى كنند و برخى از آنها ظلم و جنايت كنند و برخى سر به لاك خويش فرو
برند و برخى به تحصيل علم و دانش بر آيند و... و با مرگ همه چيز تمام
شود مگر غير از پوچى و هيچى است ؟ آرى ، اگر مرگ نقطه پايان باشد، جهان
بيهوده خواهد بود.
ب ) برهان عدالت : بر اساس اين برهان ، پذيرش عدل خداوند مساوى است با
قبول وجود معاد و رستاخيز. توضيح اينكه دقت در نظام هستى نشان مى دهد
كه همه چيز آن حساب شده است و انسان هم جزئى از اين نظام است . با
اختيار و آزادى اى كه خداوند به انسان داده گروهى راه گم راهى و ظلم را
بر مى گزينند و گروهى مسير تكامل را طى مى كنند و ممكن نيست كه اين دو
گروه در محضر عدالت الهى يكسان باشند و مكافات اين جهان هم قادر نيست
عدالت را برقرار كند. از اين رو بايد پذيرفت كه براى اجراى عدالت ،
وجود دادگاهى غير از اين عالم لازم و ضرورى است .
ج ) برهان هدف : اگر بر اساس جهان بينى توحيدى بپذيريم كه آفرينش
انسان هدفى داشته و اگر آن هدف را تكامل يا بندگى بدانيم ، در مى يابيم
كه بدون پذيرش معاد وصول به آن هدف ممكن نخواهد بود؛ زيرا دنيا ظرفيت
آن را ندارد كه انسان بتواند به تكامل حقيقى و قرب و بندگى برسد.
9. علت انكار قيامت : فراموشى خلقت اوليه
و ضرب لنا مثلا و نسى خلقه قال من يحى
العظام و هى رميم قل يحييها الذى انشاها اول مره و هو بكل خلق عليم
الذى جعل لكم من الشجر الاخضر نارا فاذا انتم منه توقدون او ليس الذى
خلق السموات و الارض بقدر على ان يخلق مثلهم بلى و هو الخلّق العليم
.
يس : 78 - 81
در حالى كه آفرينش حود را از ياد برده است ، براى ما مثل ميزند كه چه
كسى اين استخوانهاى پوسيده را زنده مى كند؟ بگو: كسى آنها را زنده مى
كند كه در آغاز بيافريده است . و او به هر آفرينشى داناست . آن خدايى
كه از درخت سبز برايتان آتش پديد آورد و شما از آن آتش مى افروزيد. آيا
كسى كه آسمانها و زمين را آفريده است نمى تواند همانندشان را بيافريند؟
آرى ، مى تواند، كه او آفريننده اى داناست .
((ضرب )) به معنى زدن ،
در جاهاى مختلف معناى آن فرق مى كند؛ زدن با دست ، زدن چيزى به چيزى ،
پايكوبى ، مثل زدن ، راه رفتن و مسافرت كردن ، حتمى شدن امرى ، روى
گرداندن از معناى ((ضرب ))
در قرآن است .
((مثل )) به معناى مانند
و دليل و صفت و عبرت و علامت و حديث است ؛ اما ((مثل
)) به معناى مانند و نظير و شبيه آمده است .
رايج ترين و مشهورترين شبهه كفار و مشركان درباره معاد اين است كه
انسان كه هيكلى مادى به شكلى مخصوص دارد و مركب از اعضاى خاص و مجهز به
نيروهاى مادى است ، بعد از مرگ و بدل شدن به خاك به كلى معدوم مى شود،
پس چيزى كه از اصل نابود شده چگونه دوباره آفريده مى شود، و به قالب
مخلوقى جديد در مى آيد؟
10. منشاء همه صفات زشت : بى ايمانى به قيامت
للذين لا يومنون بالاخره مثل السوء و لله
المثل الاعلى و هو العزيز الحكيم .
نحل : 60
صفت بد از آن كسانى است كه به قيامت ايمان نمى آورند و صفت بدتر از آن
خداوند است ؛ و اوست پيروز و حكيم .
((سوء)) مصدر
((ساء، يسوء)) است و به
معناى بدى . و ((سوء))
اسم مصدر است به معناى بد.
((اعلى )) از ماده
((علو)) به معناى بلندى ؛
و ((عالى )) و
((عليا)) يعنى رفيع و
برتر؛ و ((تعالى )) فعل
است از باب تفاعل و ((تعالى الله
)) يعنى برتر و بالاتر است خدا، و ((متعالى
)) و ((عالى
)) يعنى رفيع المقام ؛ و ((على
)) يعنى بسيار برتر و بسيار رفيع القدر؛ و
((اعلى )) هم يعنى بالاتر
و برتر.
اعراض از ياد خدا و غفلت از آيات او و نيز انكار لقاى الهى و فراموشى
روز حساب موجب مى شود كه علم و آگاهى و همت و تلاش و حب و تعلقات انسان
منحصر به زندگى دنيا و شئون آن گردد و چيزى جز زندگى دنيا طلب نكند و
به همان راضى شود؛ و اين گم راهى و انحراف بزرگ از راه خدا و كمال
انسانى است . از اين رو بايد گفت كه اعتقاد به معاد موجب قوام دين است
؛ و اگر اين اعتقاد از بين برود، امر و نهى و وعده و وعيد و نبوت و وحى
همه از بين مى رود و انسان از مسير دين الهى خارج مى شود؛ و اين گونه
انسان نماد همه بديها مى شود. آيات 5 و 6 سوره يونس و 3 نجم گوياى اين
حقيقت است .
فى الجمله بايد گفت كه ايمان به آخرت و يقين به وقوع حساب و جزا، يگانه
اصلى كه ضامن حفظ انسان از ارتكاب اعمال زشت است ؛ زيرا غير از ترس از
عذاب اليم است كه ضامن حفظ انسان از ارتكاب اعمال زشت است ؛ زيرا غير
از ترس از عذاب اليم و جاودانه دوزخ و مؤ اخذه شديد الهى و يقين به
وقوع آن عامل مطمئن بازدارنده ديگرى براى نفس سركش و طبع انسان ، كه
متمايل به زشتيها و بديهاست ، وجود ندارد. قرآن مى فرمايد:
ان الذين يضلون عن سبيل الله لهم عذاب شديد بما
نسوا يوم الحساب .(54)
(كسانى كه از راه خدا گم راه شوند عذاب شديدى به سبب فراموش كردن روز
حساب دارند.) آرى ، ايمان نداشتن به آخرت و استخفاف امر حساب و جزاى
الهى ريشه همه گناهان و كجيهاست ، همان طور كه ايمان به آخرت منشا همه
كارهاى نيك و باعث همه خيرات و بركات و رستگارى و نيك بختى انسان است .
آيات 23 سوره عنكبوت و 74 مومنون و 45 و 46 اسراء و 22 نحل نيز گوياى
اين حقيقت است .
بعلاوه ، چون كسى كه مومن به آخرت نيست حب وافر و عشق قلبى خود را
منحصر به دنيا و مظاهر فريبنده و درگذر آن مى كند؛ صفاتى همچون ظلم و
آز و طمع و مانند آن كه منشا همه بديها و زشتيهاست در وجود او ميدان
تاخت و تاز پيدا مى كند و بدتر از همه ، آرزوهاى دراز از هر طرف او را
احاطه مى كند كه خود به خود به تنهايى ممكن است انسان را به هلاكت
برساند.
امام باقر (عليه السلام) فرمودند: ((مثل آزمند
دنيا مثل كرم ابريشم است كه هر چه بيشتر دور خور مى تند راه خروج او
بسته تر مى شود تا آنكه دق مرگ مى شود.))(55)
از اين روست كه بيشتر سوره هاى مكى قرآن آكنده از يادآوريهاى مكرر معاد
و زندگى پس از مرگ و خصوصا نشانه ها و علائم ترسناك رستاخيز است ؛ زيرا
بهترين و تنها عاملى كه انسان بى خبر از مسئوليتها و دور از هدف و گم
راه در بيابان زندگى مادى دنيا را، آن هم در محيط جاهلى عرب ، تكان مى
دهد يادآورى قيامت و حوادث هولناك زندگى آينده بشر است - جاهليتى كه
عقيده به عالم پس از مرگ و رستاخيز مردگان را نشانه جنون مى دانستند.
11. معاد در دنيا
ثم بعثنكم من بعد موتكم لعلكم تشكرون
و شما را پس از مردن زنده ساختيم شايد سپاس گزار شويد.
بقره : 56
مى گويند: ((بهترين دليل بر امكان وقوع است .))
قرآن از باب اعجاز مواردى از زنده شدن مردگان را ذكر كرده است : كسانى
كه پس از مردن و از بين رفتن اجسادشان زنده شده اند و مدتى نيز كم يا
زياد زندگى كرده اند و برخى از آنان از چگونگى اوضاع پس از مرگ اطلاع
داده و دوباره مرده اند.
مواردى از زنده شدن
مردگان در دنيا
1) در آيه 56 سوره بقره آمده است كه در پى لجاجت و بهانه گيرى
بنى اسرائيل مبنى بر اينكه ما خدا را بايد آشكارا و با همين چشم ببينيم
تا به او ايمان آوريم ، خداوند يكى از مخلوقات خود را به آنان نشان داد
و آنان چون تاب ديدن او را نداشتند همگى (گروه هفتاد نفرى ) مردند.
حضرت موسى (عليه السلام) از خدا تقاضا كرد كه آنان را به دنيا
بازگرداند و خداوند به آنان حيات جديدى بخشيد. اين خود دليلى است بر
اينكه رجعت و معاد محال نيست .
2) باز در سوره بقره آيه 73 در ادامه داستان گاو بنى اسرائيل آمده است
كه خداوند فرمان داد فقلنا اضربوه ببعضها كذلك
يحى الله الموتى و يريكم اياته لعلكم تعقلون . (پس ما دستور
داديم كه پاره اى از اعضاى آن گاو را بر بدن كشته بزنند تا ببينند كه
اين گونه خداوند مردگان را زنده خواهد كرد و قدرت كامله خويش را بر شما
آشكار خواهد كرد.)
3) پيامبرى كه صد سال مرد و سپس زنده شد. داستان اين پيامبر در آيه 259
سوره بقره است : او كالذى مر على قريه و هى
خاويه على عروشها قال انى يحيى هذه الله بعد موتها فاماته الله ماءة
عام ثم بعثه ... (يا همانند كسى كه از دهكده اى گذر كرد، در
حالى كه ديوارهاى آن به روى سقفها فروريخته بود. گفت به حيرتم خدا
چگونه اينها را پس از مرگ زنده مى كند؟ خدا او را صد سال ميراند. سپس
زنده كرد و به او گفت : چقدر درنگ كردى ؟ گفت : يك روز يا بخشى از يك
روز. فرمود: نه ، بلكه صد سال . نگاه كن به غذا و نوشيدنى خود. هيچ
گونه تغيير نيافته است ؛ ولى به الاغ خود نگاه كن . براى اينكه تو را
نشانه اى براى مردم قرار دهيم . اكنون به استخوانها نگاه كن كه چگونه
آنها را بر مى داريم و به هم پيوند مى دهيم و گوشت بر آن مى پوشانيم .
هنگامى كه بر او آشكار شد گفت : مى دانم خدا بر هر كارى تواناست .)
4) مرغانى كه به فرا خواندن حضرت ابراهيم (عليه السلام) زنده شدند.
داستان در آيه 260 سوره بقره است كه در فصل معاد به آن خواهيم پرداخت .
5) اصحاب كهف كه بعد از 309 سال زنده شدند. و
لبثوا فى كهفهم ثلث مائه سنين و ازدادوا تسعا(56)
(آنان در غارشان سيصد سال درنگ كردند و نه سال بر آن افزودند.)
خداوند در آيات 13 تا 26 سوره كهف داستان اصحاب كهف را بيان مى كند و
در آيه 21 مى فرمايد: و كذلك اعثرنا ليعلموا ان
وعد الله حق و ان الساعه لاريب فيها. (و اين چنين مردم را متوجه
حال آنان كرديم تا بدانند كه وعده خداوند حق است و در پايان جهان و
قيام قيامت شكى نيست .)
6) زنده شدن مردگان به دست انسان كاملى به نام عيسى بن مريم مسيح (عليه
السلام). آيات 49 سوره آل عمران و 110 مائده تصريح به آن دارد.
12. آن قدر گرم است بازار مكافات عمل ديده گر
بينا بود هر روز روز محشر است
و ما اصابكم من مصيبه فبما كسبت ايديكم و
يعفوا عن كثير
شورى : 30
اگر شما را مصيبتى رسد، به سبب كارهايى است كه كرده ايد؛ و خدا بسيارى
از گناهان را عفو مى كند.
((مصيبه )) از ماده
((صوب )) به معناى نزول و
قصد؛ و ((اصابه )) به
معناى درك ، يافتن و طلب و اراده است . و ((صواب
)) يعنى حق و درست و آنچه حقيقت را درك كرده و
((مصيبه )) يعنى بليه و
گرفتارى كه به انسان مى رسد، گويى كه انسان را قصد مى كند و اصل آن در
تير انداختن است و بعدا در همه گرفتاريها استعمال شده است .
قرآن بر نقش انسان در سعادت و شقاوت خود تاكيد فراوان دارد. از آن جمله
در اين آيه شريفه كه مى فرمايد: مصايب شما از خود شماست ؛ و كيفر و
عقوبت بيشتر نتيجه طبيعى و تكوينى عمل است كه دامن صاحبش را مى گيرد.
از طرفى ، انسان به لحاظ روحى و روانى به گونه اى است كه در شكستها و
مصيبتها مقصرى عير از خود را مى جويد تا گناه و گرفتارى خود را به گردن
او بيندازد. اين آيه و نظير آن پاسخى به توجيهات انسان است . آيات 51
سوره زمر و 34 نحل و 62 و 79 نساء و 31 رعد و 36 روم و 48 شورى نيز
گوياى اين حقيقت است .
در حوزه اجتماع هم قرآن همين قاعده را حاكم مى داند؛ يعنى گاه مصايب
جمعى نتيجه گناهان جمعى است : ظهر الفساد فى
البر و البحر بما كسبت ايدى الناس ليذيقهم بعض الذى عملوا.(57)
تقوا و نيكوكارى و ايمان و عمل صالح هم همين گونه است ، چه در جنبه هاى
فردى و چه اجتماعى . قرآن مى فرمايد: و لو ان
اهل القرى امنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض .(58)
بر اساس اين گروه از آيات بايد گفت اينكه در آيات و روايات آمده كه
دنيا دار مجازات و حساب نيست ، مفهومش اين است كه تمام حساب و كتاب و
مجازات اعمال و تصفيه كامل اينجا صورت نمى گيرد و اساسا ظرف محدود دنيا
گنجايش آن را ندارد و ظهور عدالت گسترده الهى جهانى ديگر را مى طلبد.
اين بروز برخى از آثار اعمال را در دنيا منتفى نمى كند. قرآن كريم
انسان را حاكم بر سرنوشت خود معرفى كرده است . به قول معروف ، هر چه
كنى به خود كنى / گر همه نيك و بد كنى .
امام على (عليه السلام) نيز بر اين واقعيت در گفتارشان تصريح كرده اند:
((به خدا سوگند، هرگز ملتى از ناز و نعمت زندگى
گرفته نشدند، مگر به كيفر گناهانشان ؛ زيرا خداوند بر بندگان خود ستم
روا نمى دارد. اگر مردم به هنگام نزول بلاها و گرفته شدن نعمتها با
درستى نيت در پيشگاه خدا زارى كنند و با قلبهاى پر از محبت از خداوند
درخواست عفو كنند، آنچه از دستشان رفته باز خواهد گشت و هر گونه فسادى
اصلاح خواهد شد.(59)))
خير اية فى كتاب الله
امام على (عليه السلام) مى فرمايند: ((پيامبر
فرمود: اين آيه (آيه 30 سوره شورى ) بهترين آيه قرآن است ؛ آن گاه
فرمودند: اى على ، هر خراشى كه از چوبى بر تن انسان وارد مى شود و هر
لغزش قدمى بر اثر گناهى است كه از او سر زده است ؛ و خداوند گرامى تر
از آن است كه آنچه را در دنيا عفو مى كند در قيامت در آن تجديد نظر
فرمايد و عادل تر از آن است كه آنچه را در اين دنيا عقوبت مى كند در
آخرت بار ديگر كيفر دهد.(60)))
البته اين آيه و نظاير آن براى انسانهاى معمولى است . شخصيتهايى مانند
اولياى خدا و ائمه هدى (عليهم السلام ) از اين آيه مستثنايند.
مصيبتهايى كه در دنيا براى آنان پيش مى آيد براى ترفيع درجه يا آزمايش
آنان است و آيه مربوط به آنان آيه 22 سوره حديد است .(61)
13. سنت الهى : دادن مهلت به گناهكاران
و لو يؤ اخذ الله الناس بما كسبوا ما ترك
على ظهرها من دابه ولكن يؤ خرهم الى اجل مسمى فاذا جاء اجلهم فان الله
كان بعباده بصيرا.
فاطر: 45
و اگر خدا بخواهد مردم را به سبب كارهايى كه كرده اند بازخواست كند، بر
روى زمين هيچ جنبنده اى باقى نگذارد، ولى آنها را تا زمانى معين مهلت
مى دهد و چون مدتشان به سر آمد، به اعمال بندگان خويش آگاه است .
((يؤ اخذ)) از ماده
((اخذ)) به معناى گرفتن
است ؛ و ((يؤ اخذ)) از
باب مفاعله يعنى گرفتن به سبب عقوبت است و معناى شدت و تاكيد هم دارد.
((دابه )) از ماده
((دبيب )) به معناى آهسته
راه رفتن است ؛ ولى از حيث استعمال لغوى ، هر جنبنده اى را شامل مى
شود. البته گاهى به ((دواب ))،
به خصوص حيوانات سوارى ، اطلاق مى شود.
((اجل )) يعنى مدت معين و
همچنين آخر مدت .
((سنت )) يعنى قانون ؛ و
سنت الهى آن قوانينى است كه خداوند متعال بر جهان حاكم كرده است .
سنتهاى الهى دو ويژگى دارند: يكى اينكه كلى و عمومى اند، يعنى قانون
اند؛ و ديگر اينكه تغييرناپذيرند. فلن تجد لسنت
الله تبديلا و لن تجد لسنت الله تحويلا.(62)
((تبديل )) يعنى عوض
كردن چيزى به طور كلى و ((تحويل
)) يعنى دگرگونى و تغيير در آن از حيث كمى و كيفى ؛ و در سنت
الهى نه تبديلى است و نه تحويلى .
قرآن مى فرمايد: اين سنت الهى است كه به كفار و گناهكاران مهلتى براى
اصلاح و تجديد نظر دهيم . اگر نبود اين مهلت و مجازاتهاى ما پى در پى
نازل مى شد، ديگر زمين براى احدى جاى زندگى نبود؛ ولى خداوند بر اساس
قانونش تا اجل مسمى و سرآمد معينى به آنان فرصت مى دهد. البته اين فرصت
نهايتا به ضرر آنان تمام مى شود، چون خداوند بر اعمال آنان بصير و از
نياتشان باخبر است و مى داند كه آنان ايمان نمى آورند:
و لا يحسبن الذين كفروا انما نملى لهم خير
لانفسهم انما نملى لهم ليزدادوا اثما.(63)
(آنان كه كافر شدند تصور نكنند كه اگر به آنان مهلت مى دهيم به سودشان
است . ما به آنان مهلت مى دهيم فقط براى اينكه به گناهان خود
بيفزايند.)
آيات 44 و 47 و 48 سوره حج و 44 انبياء و 129 و 135 طه و 45 تا 47 نحل
و 84 مريم 16 و 17 فاطر و 42 ابراهيم و 11 يونس و 40 و 41 مرسلات و 24
لقمان از آيانى اند كه متذكر اين سنت الهى شده اند.
استدراج
((استدراج )) در
دو آيه آمده است : يكى آيه 44 سوره قلم و ديگر آيه 182 سوره اعراف . در
سوره اعراف مى خوانيم :والذين كذبوا بايتنا
سنستدرجهم من حيث لا يعلمون .
براى ((استدراج )) دو
معنا ذكر شده است : يكى تدريج و پله پله چيزى را گرفتن ، و ديگر پيچيدن
، كه در اين هم معناى انجام يافتن تدريجى است . پس معناى آيه اين مى
شود: ((آنان كه آيات ما را تكذيب كردند به تدريج
از جايى كه نمى دانند گرفتار مجازاتشان خواهيم كرد.))
همان طور كه مشاهده مى شود، در اينجا هم باز تاكيدى بر سنت الهى است كه
به گناهكاران و كافران مهلت مى دهد. در آيه بعد هم مى فرمايد:((و
املى لهم ))، يعنى به آنان مهلت ميدهم تا
مجازاتشان دردناك تر باشد، چون با مهلت من نامه اعمالشان سياه تر و هر
گونه راه نجات و رهايى از عذاب من بر آنان بسته مى شود،
((ان كيدى متين )) (زيرا طرح و نقشه من
قوى و حساب شده است .) آرى ، خداوند گناهكاران جسور و طغيانگران بى باك
را بر اساس اين سنت فورا گرفتار مجازات نمى كند، بلكه درهاى نعمت خود
را به سوى آنان مى گشايد تا يا متنبه شوند و يا بر غرور و غفلتشان
افزوده شود. در صورت اول ، برنامه هدايت الهى عملى شده است و در صورت
دوم ، عدالت و حكمت الهى محقق مى شود.
14. دنيا: سراى آزمايش ؛ سنت خداوند: آزمودن
انسان
بسم الله الرحمن الرحيم
الم احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا ءامنا و هم لا يفتنون و لقد فتنا
الذين من قلبهم فليعلمن الله الذين صدقوا و ليعلمن الكذبين ام حسب
الذين يعلمون السيئات ان يسبقونا سآء ما يحكمون .
عنكبوت : 1 - 4.
به نام خداى بخشاينده مهربان . الف . لام . ميم . آيا مردم پنداشته اند
كه چون بگويند ايمان آورديم ، رها شوند و ديگر آزمايش نشوند؟ هر آينه
مردمى را كه پيش از آنان بودند آزموديم تا خدا كسانى را كه راست گفته
اند معلوم دارد و دروغ گويان را متمايز گرداند. آيا آنان كه مرتكب گناه
مى شوند پنداشته اند كه از ما مى گريزند؟ چه بد داورى مى كنند.
((لا يفتنون )) و
((فتنا)) از
((فتن )) گرفته شده ، به
معناى امتحان . در اصل لغت ((فتن
)) گذاشتن طلا در آتش است تا خالص آن از ناخالص به خوبى آشكار
شود؛ و ((فتنه )) آن است
كه به وسيله آن چيزى امتحان شود. امتحان و آزمايش الهى ، كه بر اصل
آزادى و اختيار و اراده انسان استوار است ، از امور مهمى است كه در
قرآن بر آن تاكيد و با واژه هاى ((فتنه
))(64)
و ((بلاء(65)))
و ((تمحيص
(66))) و ((تمييز(67)))
و ((امتحان
(68))) به آن اشاره شده است .
اعتقاد به امتحان الهى در اعمال و رفتار انسان اثر مستقيم دارد و ثمره
توجه به آن صبر و استقامت و پايدارى و هوشيارى و دقت در امور و نهايتا
پيروزى و موفقيت است .
اركان چهار گانه آزمايش و امتحان الهى
1) ((ممتحن )) يا
امتحان كننده اى كه فرد يا گروهى را امتحان مى كند كه قهرا خداوند است
. و فرموده : ((و لنبلونكم
(69))) (ما شما را مى آزماييم .)
2) آزمايش دهندگان كه به اعتبارى همه بندگان خدا جزو آن اند؛ و در
كشاكش زندگى از دوران بلوغ يا تمييز تا لحظه مرگ در بوته هاى مختلف
آزمايش مى شوند و برخى از آنها سربلند و پيروز و گروهى سر افكنده و
شكست خورده بيرون مى آيند. عده اى نيز آزمايشهاى خاصى را از سر مى
گذرانند كه سر گذشت برخى از آنها در داستانهاى قرآن آمده است . حضرت
ابراهيم
(70) (عليه السلام) و حضرت سليمان بن داوود(71
) و قوم صالح
(72) و سپاهيان طالوت
(73) و حضرت موسى
(74) (عليه السلام ) و مسلمانان در جنگ احزاب
(75) و احد(76)
از اين عده اند.
3) ابزارهاى آزمايش الهى : قرآن ترس و گرسنگى و زيانهاى مالى و جانى و
كمبود ميوه ها(77)
و نقصان دارايى و فرزند(78)
و ثروت و جان انسان
(79) و خوابهاى پيامبر(80)
و خبرهاى غيبى مانند روييدن درخت زقوم در جهنم
(81) و عدد نگهبانان دوزخ
(82) و همچنين احكام الهى
(83) و زينتهاى زمينى
(84) را از ابزارهاى اساسى خدا براى آزمايش بندگانش
شمرده است ؛ اما در آيه 35 سوره انبياء دايره آن را بسيار وسيع كرده و
فرموده : ((و نبلوكم بالشر و الخير))
(ما شما را با شر و خير مى آزماييم .) در اين صورت ، هر فرصت و يا
تهديدى را مى توان آزمايش الهى تلقى كرد.
4) انگيزه هاى آزمايش الهى :
الف ) ظهور و بروز لياقتها و شايستگيهاى نهفته در افراد، بلكه امتحان
خود يكى از وسايل هدايت انسانها به سوى كمال و سعادت است ، به طورى كه
اگر نبود، استعدادها نهفته مى ماند و به فعليت نمى رسيد؛
ب ) شناخت ملاك پاداش و كيفر به واسطه اعمالى كه در امتحانات الهى از
بشر سر مى زند؛
ج ) جدا سازى افراد نيك از افراد بد، كه صريح آيات 179 سوره آل عمران و
37 انفال است ، براى تبيين بيشتر، مطالعه حكمت 93 نهج البلاغه توصيه مى
شود.
15. به آسمان و ستاره درخشان قسم كه هر نفسى را
محافظى است
بسم الله الرحمن الرحيم
و السماء و الطارق و ما ادريك ما الطارق النجم الثاقب ان كل نفس لما
عليها حافظ.
طارق : 1 - 4.
به نام خداى بخشاينده مهربان . سوگند به آسمان و به آنچه در شب آيد. و
تو چه دانى كه آنچه در شب آيد چيست ؟ ستاره اى است درخشنده . هيچ كس
نيست مگر آنكه بر او نگهبانى است .
((السماء)) از ماده
((سمو)) به معناى رفعت و
بلندى است و سماء هر چيز يعنى بالاى آن .
((الطارق )) از ماده
((طرق )) به معناى كوبيدن
است و راه را طريق مى گويند چون رهگذران آن را با پا مى كوبند؛ و
((طارق )) يعنى كوبنده .
((النجم الثاقب )):
((نجم )) به معناى ستاره
و ((ثاقب )) از ماده
((ثقب )) به معنى سوراخ
كردن است و چون اين ستاره كه برخى گفته اند ستاره زحل است آن قدر بلند
است كه گويى مى خواهد آسمان را سوراخ كند آن را نجم ثاقب گويند.
((حافظ)): از ماده
((حفظ)) به معناى
نگاهدارى و مراقبت است و ((حافظ))
يعنى مراقب و نگهدار. ((حفيظ))
هم مبالغه در حافظ است .
جمله ((ان كل نفس لما عليها حافظ))
جواب قسم است ؛ و ((ان ))
نافيه و ((لما)) به معناى
الاست ؛ و معناى آيه اين است كه هيچ نفسى نيست مگر اينكه نگهبانى بر او
موكل است و منظور از موكل شدن نگهبان براى حفظ نفس اين است كه فرشتگانى
اعمال خوب و بد هر كس را مى نويسند تا او بر طبق آن نوشته ها در قيامت
محاسبه و جزا داده شود.
اكنون ببينيم حافظ كيست ؟
قرآن مى فرمايد:و هو القاهر فوق عباده و يرسل
عليكم حفظه حتى اذا جاء احدكم الموت توفته رسلنا و هم لا يفرطون
(85) (او بر بندگان خود تسلط كامل دارد و
مراقبانى بر شما مى گمارد تا زمانى كه يكى از شما را مرگ فرا رسد
فرستادگان ما جان او را مى گيرند و آنها كوتاهى نمى كنند.)
همچنين فرمود:و ان عليكم لحافظين كراما كاتبين
يعلمون ما تفعلون
(86) (و بى شك نگهبانانى بر شما گمارده شده والا
مقام و نويسنده اعمال نيك و بد شما كه مى دانند شما چه مى كنيد.)
صاحب تفسير قمى نوشته منظور از ((حافظين
)) دو فرشته گماشته بر انسان اند كه كرام اند و
كاتب خوبيها و بديها.
چرا خداوندى كه عالم به
نهانهاست فرشتگانى را بر انسان موكل كرده ؟
اين پرسش يكى از مشركان و ماديان از امام صادق (عليه السلام)
است . حضرت در پاسخ فرمودند: ((خداوند با اين
كار فرشتگان را به بندگى گرفته و آنان را گواه بر خلق خويش قرار داده
است تا بندگان به سبب همراه بودن فرشتگان با آنان بيشتر مواظب طاعت خدا
باشند و از نافرمانى او بيشتر بهراسند و اجتناب كنند. چه بسا بنده اى
كه قصد گناه مى كند، اما با ياد آورى حضور دو فرشته موكل بر خود گناه
نمى كند و مى گويد: پروردگارم مرا مى بيند و فرشتگان مراقب من درباره
اين گناه من گواهى خواهند داد.(87)))
اين است معناى ((و كان الله على كل شى ء رقيبا(88)))
((ان الله كان عليكم رقيبا(89)))
از اين رو، معصومان (عليهم السلام ) در تعاليم تربيتى خود پيوسته توصيه
فرموده اند كه در همه آنان و لحظات و در همه شئون و امور خدا و مراقبت
او محافظان او را در نظر بگيريد. رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)
به ابوذر فرمودند: ((احفظ الله يحفظك احفظ الله
تجده امامك
(90))) (خدا را مراقب باش تا خدا
از تو مراقبت كند و خدا را در نظر داشته باش تا او را در برابر خود
بيابى .) امام على (عليه السلام) هم فرمودند: ((طوبى
لمن راقب ربه و خاف ذنبه
(91))) (خوشا به حال كسى كه
پروردگارش را در نظر داشته باشد و از گناه خويش بترسد.)
16. اعمال كوچك و بزرگ انسان در نامه اى ثبت مى
شود
و كل شى ء فعلوه فى الزبر و كل صغير و
كبير مستطر
قمر: 52 و 53
هر كار كه كرده اند در دفترهاست . هر كار بزرگ و كوچكى مكتوب است .
((الزبر)) جمع
((زبور)) است به معناى
كتاب ؛ و در اينجا منظور نامه اعمال انسانهاست .
((مستطر))، از ماده
((سطر))، در اصل لغت به
معناى صف است ، خواه انسانهايى باشند كه در يك صف ايستاده اند يا
درختان يا كلماتى كه بر صفحه كاغذ در يك رديف قرار دارد كه در اينجا به
معناى اخير است . قرآن مى فرمايد حتى الفاظى كه بر زبان جارى مى شود
رقيبى ((عتيد))، يعنى
مراقبى حاضر و آماده ، آنها را ثبت مى كند: ((ما
يلفظ من قول الا لديه رقيب عتيد(92))).
امام على (عليه السلام) مى فرمايند:اعلموا عباد
الله ان عليكم رصدا من انفسكم و عيونا من جوارحكم و حفاظ صدق يحفظون
اعمالكم عدد انفاسكم لا تستركم منهم ظلمه ليل داج و لا يكنكم منهم باب
ذور تاج
(93) (اى بندگان خدا، بدانيد كه از شما نگاهبانى
بر شما گماشته اند و ديدبانهايى از پيكرتان برگزيده و حافظان راست گويى
كه اعمال شما را حفظ مى كنند و شماره نفسهاى شما را مى شمارند. نه
تاريكى شب شما را از آنان مى پوشاند و نه درى محكم شما را از آنان
پنهان مى سازد.)
مردى به نام عبدالاعلى مى گويد كه امام صادق (عليه السلام) به من
فرمودند: ((به نظر تو مقصود از آيه انما نعد لهم
عدا(94)
(ما براى آنها شماره مى كنيم شماره كردنى ) چيست ؟ من گفتم : شمار
روزهاست حضرت فرمودند: پدرها و مادرها هم اين را شماره مى كنند. نه ،
مقصود اين نيست ، بلكه مقصود شماره نفسهاست
(95))) همچنين قرآن كريم مى
فرمايد:و لا تعلمون من عمل الا كنا عليكم شهودا
اذ تفيضون فيه
(96 ) (و هيچ عملى را انجام نمى دهيد، مگر اينكه
ما گواه شماييم در آن هنگام كه وارد آن مى شويد.) امام صادق (عليه
السلام) درباره اين عبارت فرمودند: ((هر گاه
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) اين آيه را مى خواند به شدت مى
گريست
(97))) بعد خداوند در ادامه آيه
مى فرمايد:و ما يعزب عن ربك من مثقال ذره فى
الارض و لا فى السماء و لا اصغر من ذلك و لا اكبر الا فى كتاب مبين
(هيچ چيز در زمين و آسمان از پروردگار تو مخفى نمى ماند، حتى به اندازه
سنگينى ذره اى و نه كوچك تر و نه بزرگ تر از آن نيست ، مگر اينكه در
كتاب آشكار ثبت است .)
همچنين مى فرمايد: ((و لدينا كتاب ينطق بالحق
(98))) (در نزد ما كتابى است كه
به حق سخن مى گويد.) آيه بعد از آن و نيز آيات 3 و 4 سوره مبارك سبا هم
به همين مطلب تصريح دارد.
17. آرزو بى فايده است : همه چيز به تلاش انسان
بستگى دارد
الا تزر وازره وزر اخرى و ان ليس للانسان
الا ما سعى و ان سعيه سوف يرى ثم يجزيه الجزاء الاوفى
نجم : 38 - 41
كه هيچ كس بار گناه ديگرى را بر ندارد؟ و اينكه براى مردم پاداشى جز
آنچه خود كرده اند نيست ؟ و زود است كه كوشش او در نظر آيد. سپس به او
پاداشى تام دهند.
((وزر)) به معنى ثقل و
سنگينى است ، و در اصل از ((وزر))،
به معناى پناهگاهى در كوه ، گرفته شده و اغلب در توصيف گناه به كار
رفته كه بار سنگينى است بر گردن گناهكار.
((سعى )) به معنى مشى و
راه رفتن سريع ، و نه دويدن است ، و استعارا به جديت در كار چه خير و
چه شر اطلاق مى شود.
((جزاء الاوفى )) جزايى
است كه درست به اندازه عمل باشد.
اين آيات بيانگر سه اصل مسلم اسلام درباره سراى باقى آخرت است و گوياى
سه قانون از قوانين قيامت :
1) هر كس مسئول گناهان خويش است :((لا تزر وازره
وزر اخرى ))؛
2) بهره هر كس در آخرت همان سعى و كوشش اوست :((ليس
للانسان الا ما سعى ))؛
3) خداوند به هر كس در برابر عملش جزاى كامل مى دهد:((يجزيه
الجزاء الاوفى )).
برخى از ديگر تفاوتهاى
نظام دنيا با نظام آخرت
1) در دنيا مى توان سخنان و اعمال و عقايد را كتمان كرد، اما در
قيامت ممكن نيست : ((و لا يكتمون الله حديثا(99)))
2) در دنيا مى توان عذر خواهى كرد، اما در قيامت ممكن نيست :
((و لا يؤ ذن لهم فيعتذرون
(100)))؛
3) در دنيا فرار از عذاب و شكنجه ممكن است ، اما در قيامت ممكن نيست :
((اين المفر كلا لا وزر(101))).
اى ز بازار جهان حاصل تو گفتارى |
|
عمر تو موسم كار است و جهان بازارى |
اندر آن روز كه كردار نكو سود كند |
|
نكند فايده گر خرج كنى گفتارى |
همچو بلبل كه بر افراز گلى بنشيند |
|
چند گفتى سخن و هيچ نكردى كارى |
ظاهر آن است كه بى زاد و تهى دست رود |
|
گر از اين مزرعه كس پر نكند انبارى |
زر طاعت زن و اخلاص عيار آن ساز |
|
خواجه تا سود كنى بر درمى دينارى
(102) |
18. خسر الدنيا و الاخره كيان اند؟
و من الناس من يعبد الله على حرف فان
اصابه خير اطمانّ به و ان اصابته فتنه انقلب على وجهه خسر الدنيا و الا
خره ذلك هو الخسران المبين
حج : 11
و از ميان مردم كسى است كه خدا را با ترديد مى پرستد. اگر خيرى به او
رسد، دلش بدان آرام گيرد، و اگر آزمايشى پيش آيد، رخ بر تابد. در دنيا
و آخرت زيان بيند و آن زيانى آشكار است .
((حرف )) يعنى طرف ، و
((يعبدالله على حرف ))،
يعنى اين شخص در وسط و حقيقت بندگى نيست و در گوشه آن قرار گرفته است
(تحريف شى ء هم يعنى به يك طرف بردن آن ).
((انقلب )) به معنى
بازگشتن است و ((انقلاب ))
هم به معناى انصراف و برگشتن ؛ و ((انقلب على
وجهه )) يعنى صورت خود را به عقب بر نمى گرداند،
گويى هميشه از ايمان بيگانه بوده است .
((خسر)) و
((خسران )) و ((خسار))
يعنى نقصان و كم شدن و نيز يعنى نقصان راس المال و سرمايه و از بين
رفتن آن .
بايد توجه داشت كه خاسران دنيا و آخرت از مسلمانان اند و سخن از كفار و
مشركان نيست : ((من يعبدالله ))
(كسانى كه خدا را عبادت مى كنند)، لكن اين سرمايه بندگى و دين خدا را،
كه بزرگ ترين سرمايه بشر است ، در معرض زوال و نقصان و نابودى قرار مى
دهند. اينان بر طبق فرمايش حضرت امام حسين (عليه السلام )، كه به
هنگام ورود به كربلا به اصحاب خود فرمودند، همان بندگان و بردگان
دنيايند كه دين را هم براى تامين دنياى خود انتخاب كرده اند و اساس
آرامش و اضطراب آنان برخوردارى از دنيا يا محروميت از آن است .الناس
عبيد الدنيا و الدين لعق على السنتهم يحوطونه ما درت معايشهم فاذا
محصوا بالبلاء قل الديانون
(103) (مردم بنده دنيايند و دين همچون لقمه اى
ليسيده بر زبانهايشان است . مادامى كه معيشت و زندگانى آنها وسعت و
فراخى داشته باشد، آن را حفظ مى كنند، ولى هنگامى كه با ابتلائات
امتحان شوند، دين داران كم مى شوند.)
آيات 15 و 16 سوره زمر و 32 اعراف و 23 يونس نيز گوياى اين مطلب است .
اى هشت خلد را به يكى نان فروخته |
|
وز بهر راحت تن خود جان فروخته |
نزد تو خاكسار چو دين را نبوده آب |
|
تو دوزخى بهشت به يك نان فروخته |
نان تو آتش است و به دينش خريده اى |
|
اى تو ز بخل آب به مهمان فروخته |
اى از براى نعمت دنيا چو اهل كفر |
|
اسلام ترك كرده و ايمان فروخته |
اى خانه دلت به هوا و هوس گرو |
|
وى جان جبرييل به شيطان فروخته |
اى تو زمام عقل سپرده به حرص و آز |
|
انگشترى ملك به ديوان فروخته |
اى خوى نيك كرده به اخلاق بد بدل |
|
وى برگ گل به خار مغيلان فروخته |
اى بهر نان و جامعه ز دين بى نوا شده |
|
بهر سراب چشمه حيوان فروخته |
زد هوات كرده سيه دل چنان كه تو |
|
از راى تيره شمع به كوران فروخته |
ين است مصر ملك و عزيز اندروست علم |
|
اى نيل را به قطره باران فروخته |
از بهر جامه جنت ماوى گذاشته |
|
وز بهر لقمه حكمت لقمان فروخته |
كرده فداى دنيى ناپايدار دين |
|
اى گنج را به خانه ويران فروخته
(104) |