آيه هاى زندگى براى بيدارى

حسين اسكندرى

- ۳ -


19. پاداش بزرگ براى آنان كه به بيعتشان با پيامبر و پيمانشان با خدا وفادار بمانند

ان الذين يبايعونك انما يبايعون الله يد الله فوق ايديهم فمن نكث فانما ينكث على نفسه و من اوفى بما عهد عليه الله فسيؤ تيه اجرا عظيما

فتح : 10

آنان كه با تو بيعت مى كنند جز اين نيست كه با خدا بيعت مى كنند. دست خدا بالاى دستهايشان است ؛ و هر كه بيعت را بشكند به زيان خود شكسته است ؛ و هر كه بدان بيعت كه با خدا بسته است وفا كند، او را مزدى عظيم دهد.

((يبايعون )) و ((بيعت )) از ماده ((بيع )) است كه آن در اصل به معنى دست دادن به هنگام قرار داد و معامله است ، و سپس به پيمان براى فرمانبردارى و اطاعت از كسى اطلاق شده است .

((نكَث )) از ماده ((نكث )) به معنى باز گشودن و واتابيدن است كه در معنى شكستن و نقض عهد به كار رفته - عهدى كه لازم الوفاء است . در اين آيه ، خداوند به همه بيعت كنندگان و پيمان داران با خدا و رسول اعلام مى كند كه اگر بر سر پيمان و عهد خود بمانند به فوز عظيم مى رسند، و اگر نقض پيمان كنند ضررش متوجه خودشان مى شود، زيرا پيمان با خدا، كه بندگى ما نسبت به اوست ، و پيمان با پيامبر، كه همان اطاعت و پيروى از اوست ، سبب بقاى جامعه بشرى و هويت و قوت و عظمت پيمان داران و مطيعان است .

قرآن كريم مى فرمايد: ((اى اهل ايمان ، اگر از خدا پروا كنيد و به شرط بندگى وفا كنيد و با اوامر و نواهى مؤ منانه برخورد كنيد، خداوند دنيا و آخرت شما را آباد مى كند و گذشته و آينده شما ترميم و تامين مى شود.)) يا ايها الذين امنوا اتقوا الله و امنوا برسوله يؤ تكم كفلين من رحمته و يجعل لكم نورا تمشون به و يغفر لكم و الله غفور رحيم (105) (اى كسانى كه ايمان آورده ايد، تقواى الهى پيشه كنيد و به رسولش ايمان بياوريد تا دو سهم از رحمتش را به شما ببخشد و براى شما نورى قرار دهد كه با آن راه برويد و گناهان شما را ببخشد، و خداوند آمرزنده و مهربان است .) عمده همين است كه ((يجعل لكم نورا تمشون به .)) با نور و بصيرتى كه خداوند به او عطا مى كند حجابها از قلبش بر چيده مى شود و چهره حقايق را بى پرده مى بيند؛ و يكى از حقايق مهم شناخت دنياست . آرى ، او با اين روشن بينى دنياشناس مى شود و ديگر مظاهر فريبنده دنيا و زرق و برقها او را به خود مشغول نمى كند و او ربح الدنيا و الاخره مى شود: هم در دنيا سود مى برد، چون از مواهب آن براى كمال و رشد و معنويت خويش بهره برده است ؛ و هم در آخرت بهره مند مى شود، و اين دو مهم حاصل وفادارى بر بيعت با پيامبر و پيمان با خداست .

آيات 52 سوره نور و 11 بروج و 5 فتح و 49 انبياء نيز مويد اين سخن است .

20. قرآن بر پيامبر نازل شد تا جهانيان را از عذاب بيم دهد

بسم الله الرحمن الرحيم

تبارك الذى نزل الفرقان على عبده ليكون للعلمين نذيرا

فرقان : 1

به نام خداى بخشاينده مهربان . بزرگ است و بزرگوار آن كس كه اين فرقان را بر بنده خود نازل كرد تا جهانيان را بيم دهنده اى باشد.

((تبارك )) از ماده ((بركت )) است به معناى فايده ثابت و همچنين نمو و زيادت و سعادت ، و تبارك يعنى در خير ثابت است و هميشه مفيد است .

((فرقان )) در اصل مصدر است به معنى فرق گذاشتن . سپس در معنى فارق به كار رفته به معنى فرق گذارنده ، و قرآن را ((فرقان )) مى گويند زيرا فارق ميان حق و باطل است .

((نذير)) از ماده ((نذر)) به معناى دانستن و حذر كردن است . ((نذير)) و ((منذر)) يعنى انذار كننده و جمع آن ((نذر)) است .

قرآن مى فرمايد: هيچ امتى از امم گذشته نيست مگر آنكه در آنها نذيرى بوده : ((و ان من امه الا خلا فيها نذير(106))) بنابراين هيچ امتى نبوده ، مگر آنكه دعوت حقه نبويه در آن ظهور كرده است .

همچنين قرآن مى فرمايد كه نزول عذاب الهى بدون منذر نيست : ((و ما اهلكنا من قريه الا لها منذرون (107)))، و عذاب الهى بعد از ارسال رسل و اتمام حجت است : ((و ما كنا معذبين حتى نبعث رسولا(108))) آيات 49 سوره حج و 134 طه و 4 قمر و 23 زمر و 135 شعراء نيز همين معنا را بيان مى كنند. در آيه مورد بحث هم خداوند علت نزول قرآن عظيم الشان را انذار جهانيان بيان كرده است : ((ليكون للعالمين نذيرا))، و انذار از عاقبت شوم و آينده ظلمانى و تاريك قيامت است ، از عذابى است كه همه روابط ميان انسانها را از بين مى برد - عذابى كه وقتى ظاهر مى شود گناهكار آرزو مى كند كه اى كاش در خاك مى ماند و زنده نمى شد:انا انذرناكم عذابا قريبا يوم ينظر المرء ما قدمت يداه و يقول الكافر يا ليتنى كنت ترابا(109 )

انذار در كسانى كارگر و موثر است كه خشيت از خدا داشته باشند و خائف و ترسان باشند:و انذر به الذين يخافون ان يحشروا الى ربهم ليس لهم من دونه ولى و لا شفيع (110)، يعنى كسانى انذار پذيرند كه چشم دل آنها تا اين اندازه باز باشد كه احتمال دهند حساب و كتابى در كار است و همين احتمال آنها را براى دريافت انذار آماده مى كند. اين همان چيزى است كه در اعتقادات يا كلام به آن مى گويند ((دفع ضرر محتمل )) كه عقل آن را واجب مى كند. همين كه احتمال بدهند گفتار انبيا حق است و شايد مخالفت با آن موجب زيان در آينده و ويرانى زندگى آتى شود، عقلشان حكم مى كند كه مسئله را جدى بگيرند و ضررهاى احتمالى آينده را از خود دفع كنند.

21. خوف از عذاب خدا و ايمان به قيامت : سبب سرعت در خيرات و كسب موقعيت

ان الذين هم من خشيه ربهم مشفقون والذين هم بايت ربهم يومنون و الذين هم بربهم لا يشركون والذين يؤ تون ما ءاتوا و قلوبهم وجله انهم الى ربهم رجعون اولئك يسارعون فى الخيرات و هم لها سبقون

مومنون : 57 - 61

آنهايى كه از خوف پروردگارشان لرزان اند و آنهايى كه به آيات پروردگارشان ايمان مى آورند و آنهايى كه همه آنچه را بايد ادا كنند، ادا مى كنند و باز هم دلهايشان ترسان است كه بايد به نزد پروردگارشان باز گردند - اينان اند كه به كارهاى نيك مى شتابند و در آن بر يكديگر سبقت مى جويند.

((خشيه )) ترس شديد است و از خوف شديدتر است ، زيرا اين كلمه از ((شجره خاشيه )) گرفته شده است ، و آن درختى است كه تماما بخشكد.

اما ((خوف )) به معنى نقصان و از ((ناقه خوفاء)) يعنى شتر مريض گرفته شده است ، و خشيت ترسى است آميخته با تعظيم و احترام .

((مشفقون )) از ماده ((اشفاق )) و ريشه ((شفق )) به معنى روشنايى آميخته با تاريكى (سرخى مغرب پس از غروب آفتاب ) گرفته شده است . و به معناى خوف و ترسى است كه آميخته با محبت و احترام باشد.

((وجله )) نيز به معناى ترسان و خائف است .

((يسارعون )) از باب مفاعله و به معنى شتاب براى سبقت گرفتن از يكديگر است و گوياى مسابقه بى وقفه مومنان در رسيدن به بهشت و كسب رضايت و رضوان الهى و اداى تكاليف و اعمال صالح است .

خداوند در اين آيات مى فرمايد: مومنانى كه از خداوند بترسند - ترسى آميخته با احترام و تعظيم - و به معاد و دادگاه عدل الهى ايمان داشته باشند از احساس مسئوليت بيشتر و انگيزه قوى ترى در كارهاى نيك و اعمال صالح و خدايى برخوردارند و از فرصتهاى دنيايى خود بهتر و بيشتر بهره مى گيرند، و چون يقين به محاسبه دقيق الهى دارند و مى دانند كه فمن يعمل مثقال ذره خيرا يره و من يعمل مثقال ذره شرا يره (111) (پس هر كس ‍ هموزن ذره اى كار خير انجام دهد آن را مى بيند و هر كس هموزن ذره اى كار بد كرده آن را مى بيند)، دنيا را ميدان مسابقه اى براى خود مى بينند كه جايزه آن بهشت و رحمت الهى است - جايزه اى جاويد و بى زوال . بر عكس ، كسانى كه از اين خوف و خشيت و وجله تهى باشند و در تار عنكبوتى دنيا گرفتار باشند و چشم به زرق و برق آن بدوزند و در درياى بى انتهاى آرزوهاى خود غرق باشند، نه تنها در كارهاى خير از يكديگر سبقتى نمى گيرند، بلكه به سبب دلبستگى به دنيا و غفلت از آخرت و ميل فراوان به جاودانى ، در همين زندگى ، چون فردا را از خود مى دانند، فرصتها را يكى پس از ديگرى از دست مى دهند. پيامبر عظيم الشان اسلام خطاب به ابوذر فرمودند:يا اباذر اياك والتسويف باملك فانك بيومك و لست بما بعده فان يكن غد لك فكن فى الغد كما كنت فى اليوم و ان لم يكن غد لك لم تندم على ما فرطت فى اليوم .(112)

(اى ابوذر، مبادا به سبب درازى آرزويت كارهاى شايسته را به تاخير اندازى ، زيرا تو اكنون همين امروز را دارى و فردا با تو نيست . اگر فردايى داشتى ، در آن روز نيز، به مانند امروزت ، در اداى وظيفه بكوش و اگر فردايى نداشتى ، از كوتاهى امروزت پشيمان نخواهى شد.)

22. قيامت نزديك است ! غفلت چرا؟

بسم الله الرحمن الرحيم

اقترب للناس حسابهم و هم فى غفله معرضون

انبياء: 1

به نام خداى بخشاينده مهربان . روز حساب مردم نزديك شد و آنان همچنان به غفلت روى گردان اند.

((اقترب )) از باب افتعال و از ماده ((قرب )) است و همان معناى قرب را مى دهد، اما چون حروفش بيشتر از ((قرب )) است عنايت بيشترى را به نزديكى و قرب افاده مى كند.

((غفله )) يعنى بى توجهى و اشتباه ، كه غالب اوقات درباره مردم به كار رفته و مراد از آن غفلت غير معذور و در مقام ذم و سرزنش ‍ است .

((معرضون )) از ماده ((عرض )) در اصل به معناى ظهور و اظهار است ، و ((عرض )) در قرآن به متاع دنيا اطلاق شده ، چون ناپايدار است ، و ((اعراض )) يعنى روگردانى همراه با بى اعتنايى و از دل .

منظور از نزديك شدن حساب و قيامت به مردم چيست ؟

بعضى از مفسران گفته اند منظور اين است كه دنيا هر روز كه از عمرش ‍ مى گذرد به حساب نزديك تر مى شود، و بعضى ديگر گفته اند به اين اعتبار است كه بعثت پيامبر در آخر الزمان اتفاق افتاده است (113)، و بعضى ديگر گفته اند اين تعبير نشان آن است كه رستاخيز حتمى است ، چون عرب مى گويد: ((كل ما هوآت قريب ))، يعنى هر چه قطعا بيايد نزديك است (114)، و اگر هم فرموده ((اقترب ))، به لفظ ماضى ، براى نشان دادن حتميت و قطعيت وقوع قيامت است . يك نكته ديگر باقى مى ماند و آن اينكه چگونه ممكن است بين غفلت و اعراض جمع شود؟ در حالى كه غفلت عبارت است از توجه نداشتن و اعراض مستلزم نوعى توجه داشتن و عمد است ؟ مرحوم علامه طباطبايى در پاسخ فرموده اند: غفلت از حساب به سبب آن است كه مردم آن طور كه بايد و شايد حساب را تصور نمى كنند - تصورى كه در دلهايشان اثر بگذارد و آنان را به خود مشغول كند. از اين رو، به سبب دل دادگى به دنيا، از آن اعراض نمى كنند و خود را به دنيا و مظاهر دل فريبش مشغول مى كنند و خود را براى توبه و ايمان و تقوا مهيا نمى كنند. پس در عين اينكه در غفلت اند، اعراض هم مى كنند.

در آيات ديگر قرآن نيز نزديكى قيامت مطرح شده است ، از جمله آيات 1 سوره قمر و 97 انبياء و 17 شورى و 40 نبا و 6 و 7 معارج ، كه خداوند در اين دو آيه مى فرمايد: اينان ، يعنى كافران ، آن روز را دور مى بينند و ما آن را نزديك مى بينيم :((انهم يرونه بعيدا و نريه قريبا))، و نيز در آيه 57 سوره نجم مى فرمايد: ((ازفت الازفه )) (آنچه بايد نزديك شود نزديك شده است )، و اساسا يكى از نامهاى قيامت در قرآن ((يوم الازفه )) است ، و مى فرمايد: ((و انذرهم يوم الازفه (115))) (و آنان را از روز نزديك بترسان ) ((ازفت )) از ((ازف )) ساخته شده ، به معناى نزديك شدن وقت . همچنين گفته اند كه به معناى عجله و خوب شدن زخم هم هست .

امام على (عليه السلام) مى فرمايد: فان الغايه امامكم و ان وراءكم الساعه تحدوكم تخففوا تلحقوا فانما ينتظر باولكم اخركم (116) (پايان كار پيش ‍ روى شماست و قيامت در پشت سر شما را مى راند. سبك بار شويد تا برسيد. همانا آنان كه رفتند در انتظار شمايند.)

نيز مى فرمايد: فالله الله عباد الله فان الدنيا ماضيه بكم على سنن و انتم والساعه فى قرن و كانها قد جاءت باشراطها و ازفت بافراطها...(117) (پس ‍ اى بندگان ، خدا را خدا را، پروا كنيد كه دنيا با قانونمندى خاصى مى گذرد شما با قيامت به رشته اى اتصال داريد. گويا نشانه هاى قيامت آشكار شده و شما را در راه خدا متوقف كرده و با زلزله هايش سر رسيده است و سنگينى بار آن را بر دوش شما نهاد و رشته پيوند مردم با دنيا را قطع كرده و همه را از آغوش گرم دنيا خارج ساخته است . گويى دنيا يك روز بود و گذشت يا ماهى بود و سپرى شد.)

23. ملكوت آسمانها و زمين را بنگريد، مرگتان نزديك است !

اولم ينظروا فى ملكوت السموات و الارض و ما خلق الله من شى ء و ان عسى ان يكون قد اقترب اجلهم فباى حديث بعده يومنون

اعراف : 185

آيا در ملكوت آسمانها و زمين و چيزهايى كه خدا آفريده است نمى انديشند؟ و شايد كه مرگشان نزديك باشد. و بعد از قرآن كدام سخن را باور دارند؟

((ملكوت )) مانند ((ملك )) است ، ولى از ((ملك )) رساتر و ابلغ است ، زيرا واو و تاء براى مبالغه اضافه شده اند و معنى آن حكومت و اداره امور است . ((ملكوت )) به حكومت مطلقه خداوند بر هستى اطلاق شده است .

در اين آيه خداوند همه انسانها، خاصه غافلان ، را به تفكر در هدف و نظم آفرينش و شيوه حكومت خداوند بر عالم و اداره دقيق و حساب شده آن دعوت كرده تا با اندكى تامل و توجه ، مصاديق حيات مرگ را در طبيعت مشاهده كنند و از رهگذر آن دريابند كه عمر آنان جاودانه نيست و فرصتهايشان به سرعت از دست مى رود و اينكه آن قدر اجل به آنان نزديك است كه واقعا نمى دانند آيا فردا جزو مردگان اند يا زندگان . و با اين توجه به سراغ معتقدات و باورهاى خود بروند و ايمان و انديشه خود را اصلاح كنند و از گردش دقيق شب و روز و مظاهر حكمت و قدرت خدا در عالم و هماهنگى اركان هستى با هم پى برند كه بيهوده آفريده نشده اند و آمدن آنان در اين عالم با هدف بوده و آينده و برنامه ديگرى در پيش روى آنهاست . و به فرموده مرحوم علامه طباطبايى ، در واقع تفكرشان در عالم از آن طرف نباشد كه فقط خود اشيايند، چرا كه نتيجه تفكر در آن علم يافتن به خواص ‍ طبيعى آنهاست و آن مقصودى كه خداوند از تفكر و نظر اراده كرده محقق نمى شود، بلكه معناى آيه با توجه به واژه ((ملكوت )) و ((ما خلق الله من شى ء)) اين است كه چرا در خلقت آسمانها و زمين و هر چيز ديگر از مخلوقات خدا از آن طرف كه برابر خداست نظر نكردند؟ كه تفكر در آن آدمى را به اين نتيجه برساند كه وجود اين مخلوقات مستقل و بالذات نيست بلكه وابسته و بالغير و محتاج است و تحت سنتها و قوانين تبديل ناپذير الهى قرار دارد. ايشان در ادامه هم مى فرمايد: آيا نظر نكردند در اينكه شايد اجلهايشان نزديك شده باشد، زيرا تفكر در همين احتمال چه بسا آنان را از پافشارى و اصرار بر گم راهى و غفلت باز دارد، زيرا آنچه اغلب مردم را از توجه و اشتغال به امر آخرت باز داشته فراموش كردن مرگ است - مرگى كه به نوعى پايان كار انسان و قطع تعقلات او در اين عالم است . همين ياد مرگ و قطع اسباب و بر هم ريختن دنيا انسان را از پيروى هوا و هوس و آرزوهاى دراز و بى توجهى به دعوت انبيا و تعاليم وحى مى رهاند.

آيات 5 سوره عنكبوت و 15 و 16 و 43 سوره مومنون هم هشدارى است درباره سر رسيدن اجل و سر آمدهاى قطعى . درباره توجه به نزديكى اجل و مرگ به انسان ، در سخنان معصومان (عليهم السلام ) به مطالب فراوانى بر مى خوريم . يكى از زيباترين و رساترين آنها توصيه هاى اخلاقى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به جناب ابوذر است : يا اباذر كن كانك فى الدنيا غريب او كعابر سبيل و عد نفسك من اصحاب القبور(118) (اى ابوذر، در دنيا غريبانه و يا همانند رهگذر زندگى كن و خود را مرده اى به حساب آور.) به اين جمله توجه كنيد: ((عد نفسك من اصحاب القبور.)) ديگر سخن از اين نيست كه مرگ را به خود نزديك ببين و به ياد آن باش ، بلكه فرموده خود را جزو مردگان به حساب آور، يعنى نحوه نگرش خود را به دنيا و آخرت به گونه اى تنظيم كن كه گويا همين الان كارت در اين عالم تمام شده و وارد آن عالم شده اى . چقدر زيبا و سازنده است : آن قدر مرگ را حتمى و نزديك ببين كه گويا مرده اى .

24. سوگند كه پيوسته تحول مى يابيد

فلا اقسم بالشفق و اليل و ما وسق و القمر اذا اتسق لتركبن طبقا عن طبق

انشقاق : 16 - 19

پس به شفق سوگند مى خورم ، و سوگند به شب و هر چه را فرو پوشد. و سوگند به ماه چون فروغش كامل شود، كه به حالى بعد از حال ديگر تحول خواهيد يافت .

((لا اءقسم )): ((لا)) در اين جمله زايد و براى تاكيد است و معنى مستقلى ندارد. بنابراين نه تنها سوگند را نفى نمى كند، بلكه بر آن تاكيد مى كند.

((وسق )) يعنى جمع كردن پراكنده ها، ((ما وسق )) اشاره است به بازگشت انواع حيوانات و پرنده ها و انسانها به خانه ها و لانه هاى خود به هنگام شب براى برقرارى آرامش شب ، و ((اتسق )) هم كه از همان ريشه است به معنى جمع شدن است .

((لتركبن )) از ماده ((ركوب )) است و با لام و نون تاكيدى كه دارد به معنى حتما سوار مى شويد است .

((طبق به معنى حال است ، و جمله ((لتركبن طبقا عن طبق )) يعنى از حالى به حالى سوار مى شويد: از نطفه به جنين ، از آن به نوزادى و طفوليت تا جوانى و پيرى و مرگ و ساير تغييراتى كه در شما پديد مى آيد و تا آن احياى دوباره و تعيين سرنوشت نهايى و بهشت و دوزخ . در آيات 12 و 16 سوره مومنون ، اين معنا به زيبايى بيان شده است و ((تركبن ))، كه با ((عن )) آمده است ، نشان مى دهد كه حال قبلى پايين تر از حال بعدى است .

در منطق قرآن ، حيات و زندگانى دنيا مرحله اى پست و ابتدايى در مسير تحولات بشرى است ، گرچه نسبت به حالت جنينى دنيايى وسيع تر و برتر است ، نسبت به آنچه در پيش روى اوست حياتى ابتدايى به حساب مى آيد. قرآن از زندگانى دنيا با تعبير ((الحيوه الدنيا)) كه 69 بار آمده ياد كرده است كه در چهار مورد ((الحيوه )) بدون صفت آمده و دو مورد آن بدون الف و لام است (119) و در دو مورد ديگر الف و لام آن اشاره به عهد حضورى است ، يعنى دنيايى كه همگان آن را مى بينند(120)، و باز در منطق قرآن اين حيات معمولى و ابتدايى هرگز نمى تواند آرمان تلقى شود، زيرا متاع الغرور است (121) و قليل است (122) و لعب و لهو است (123) و متاع (124) است . به قول شاعر،

دنيا چو حباب ولكن چه حباب   نه بر سر آب بلكه بر روى سراب
آن هم چه سرابى كه ببينند به خواب   آن خواب چه خواب ؟ خواب بد مست خراب

لرمانتوف (125) در اين باره در شعر خود مى گويد:

((با چشمان فرو بسته ، لب بر جام زندگى نهاده اشك سوزان بر كناره زرين آن فرو مى ريزيم تا آنگاه كه دست مرگ نقاب از ديدگان ما بردارد. در آن موقع خواهيم فهميد كه اين كاسه حيات از اول خالى بوده و ما جز باده خيال چيزى از آن ننوشيده ايم .(126)))

خلاصه سخن اينكه انسان از نظر قرآن در حيات طبيعى خود به هيچ وجه نمى تواند به هدف اصلى هستى خود نايل شود. به قول حافظ:

آدمى در عالم خاكى نمى آيد به دست   عالمى ديگر ببايد ساخت وز نو آدمى

و با وجود اين اصل مهم ، ((لتركبن طبقا عن طبق ))، انسانها در مسيرى كه انتخاب كرده اند دايما رو به تكامل گذاشته اند. ملاى رومى به زيبايى و روشنايى تمام اين اصل را توضيح مى دهد.

از جمادى مردم و نامى شدم   وز نما مردم ز حيوان سر زدم
مردم از حيوانى و آدم شدم   پس چه ترسم كى ز مردن كم شدم ؟
جمله ديگر بميرم از بشر   تا بر آرم از ملائك بال و پر
وز ملك هم بايدم جستن ز جو   كل شى ء هالك الا وجهه
بار ديگر از ملك پران شوم   آنچه اندر وهم نايد آن شوم
پس عدم گردم عدم چون ارغنون   گويدم انا اليه راجعون

25. حب لقاء الله : نشان بهشتيان

قل ان كانت لكم الدار الاخره عند الله خالصه من دون الناس فتمنوا الموت ان كنتم صدقين

بقره : 94.

بگو: اگر راست مى گوييد كه سراى آخرت در نزد خدا ويژه شماست ، نه مردم ديگر، پس آرزوى مرگ كنيد.

((تمنوا))، يعنى آرزو كنيد، از ماده ((مَنى )) به معناى تقدير و اندازه گيرى است ، و نطفه را از اين جهت ((منى )) مى گويند كه با قدرت خداوند اندازه گيرى شده است ، و ((تمنى )) يعنى آرزو كردن هم از همين ريشه است ، زيرا آن چيزى كه آرزو شده در ذهن انسان اندازه گيرى و مصور مى شود.

آيه 6 سوره جمعه هم نظير همين آيه است و همچنين آيه 143 سوره آل عمران .

مسئله آمادگى براى مرگ و دوست داشتن ديدار خدا حاكى از سلامت ايمان و عمل انسان است ، همچنان كه كراهت از مرگ و ديدار خدا نشان ضعف ايمان و فساد اعمال است .

در حديث است كه مردى از امام حسن مجتبى (عليه السلام) پرسيد: چرا ما از مرگ بدمان مى آيد و آن را دوست نداريم ؟ امام در پاسخ فرمودند: انكم اخربتم اخرتكم و عمرتم دنياكم و انتم تكرهون النقله من العمران الى الخراب (127) (زيرا شما آخرت خود را ويران كرده ايد و دنيايتان را آباد و دوست نداريد از آبادانى به ويرانه منتقل شويد.)

شخصى هم اين را از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) پرسيد. حضرت فرمودند: ((آيا ثروتى دارى ؟)) عرض كرد: ((آرى .)) فرمود: ((آيا آن را براى آخرتت پيش فرستاده اى ؟)) عرض كرد: ((خير.)) حضرت فرمودند: ((همين است كه مرگ را دوست ندارى (128))) از اين روست كه مى بينيم ائمه ما (عليهم السلام ) هم خود مستعد مرگ بودند و هم ديگران را ترغيب مى كردند تا براى مرگ آماده شوند.

امام على (عليه السلام) پس از وفات پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و ماجراى سقيفه فرمودند: ((در وضعى قرار دارم كه اگر سخن بگويم ، مى گويند بر حكومت حريص است و اگر خاموش باشم ، مى گويند از مرگ ترسيد. هرگز. من و ترس از مرگ ؟ پس از آن همه جنگ و حوادث ناگوار؟ و الله لابن ابى طالب انس بالموت من الطفل بثدى امه (129) (سوگند به خدا انس و علاقه فرزند ابى طالب به مرگ از علاقه طفل به پستان مادر بيشتر است .) در بيانى ديگر، در آستانه جنگ صفين ، فرمودند: فوالله ما ابالى دخلت الى الموت او خرج الموت الى (130) (به خدا سوگند، باكى ندارم كه من به سوى مرگ روم يا مرگ به سوى من آيد.) اما سر اين مطلب چيست كه امام على (عليه السلام) ديدار خدا را دوست دارد؟ شخصى از حضرتش اين مسئله را پرسيد. امام در پاسخ فرمودند: ((چون ديدم كه خداوند دينى براى من اختيار كرده كه آيين فرشتگان و انبيا و فرستادگان الهى است ، دانستم كه خداوند با اين كار مرا بزرگ داشته و فراموش نكرده است . از اين رو ديدار او را دوست دارم (131)))؛ در حديث ديگرى است كه وقتى ملك الموت براى قبض روح حضرت ابراهيم (عليه السلام) آمد ابراهيم (عليه السلام) گفت : ((هل راءيت خليلا يميت خليله ؟)) (آيا دوستى را ديده اى كه دوست را بميراند؟) ملك الموت به آسمان برگشت و عرض كرد: ((خدايا شنيدى خليلت چه گفت ؟)) خداوند فرمود: ((به او بگو: هل راءيت حبيبا يكره لقاء حبيبه ان الحبيب يحب لقاء حبيبه (132))) (آيا دوستى را ديده اى كه از ديدار دوستش كراهت داشته باشد. دوست ديدار دوستش را مى پسندد.) البته مطلبى هست و آن اينكه انسان نبايد از خداوند درخواست مرگ كند، اما مسئله دوست داشتن ديدار خدا امرى متفاوت است . رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند:((هيچ يك از شما به سبب گزندى كه به او مى رسد نبايد مرگ را آرزو كند، و اگر ناچار به اين كار شد، بگويد: اللهم احينى ما كانت الحياه خيرا لى و توفنى اذا كانت الوفاة خيرا لى (133)

(بار خدايا، تا زمانى كه زندگى براى من بهتر است مرا زنده بدار و هر گاه مرگ برايم بهتر بود مرا بميران .)

26. ترس از مرگ : نشان ظلم و ستم و بدكارى

و لن يتمنوه ابدا بما قدمت ايديهم والله عليم بالظلمين

بقره : 95.

ولى به سبب اعمالشان ، هرگز آرزوى مرگ نخواهند كرد. خدا ستمكاران را مى شناسد.

((قدمت )) از مصدر ((تقديم )) به معناى جلو انداختن و مقدم كردن ، و آن از ماده ((قدم )) به معناى پاى شخص است ، زيرا براى راه يافتن آن را جلو مى اندازد.

ما عمدتا به دو علت از مرگ مى ترسيم :

1) يكى اينكه مرگ را به درستى نشناخته ايم و آن را فنا و نيستى و نابودى مى دانيم و مى بينيم ، و پر واضح است كه انسانها چون فطرتا از نابودى و نيستى گريزان اند و بقا و حيات مى طلبند، از چنين مرگى در ترس و هراس ، بلكه فرارى اند، اما اگر به حقيقت مرگ ، كه ماهيتى انتقالى دارد، واقف شوند و بدانند كه انسان موجودى هميشه زنده است و زندگى اش با مردن خاتمه نمى يابد و مردن او در حقيقت انتقال از خانه اى به خانه ديگر است ، از آن نمى ترسند، چه فرمود: نحن قدرنا بينكم الموت و ما نحن بمسبوقين على ان نبدل امثالكم و ننشئكم فى ما لا تعلمون (134) (ما در ميان شما مرگ را مقدر ساختيم و هرگز كسى بر ما پيشى نمى گيرد تا گروهى را به جاى گروه ديگرى بياوريم و شما را در جهانى كه نمى دانيد آفرينش تازه اى دهيم .)

گفت حمزه چونك بودم من جوان   مرگ مى ديدم وداع اين جهان
سوى مردن كس به رغبت كى رود   پيش اژدرها برهنه كى شود
ليك از نور محمد من كنون   نيستم اين شهر فانى را زبون
از برون حس لشگرگاه شاه   پر همى بينم ز نور حق سپاه
خيمه در خيمه طناب اندر طناب   شكر آنك كرد بيدارم ز خواب
آنك مردن پيش چشمش تهلكه است   امر لا تلقوا بگيرد او به دست
و آنك مردن پيش او شد فتح باب   سارعوا آيد مر او را در خطاب
الحذر اى مرگ بنيان بارعوا   العجل اى حشر بنيان اترحوا
هر كه يوسف ديد جان كردى فداى   هر كه گرگش ديد برگشت از هدى (135)

2) دليل ديگر ترس ما از مرگ ترس از فرجام اعمال و كيفر گناهان و محاسبه الهى است : چون مرگ را دروازه ورود به عالم حساب و كتاب و ميزان مى دانيم ، از آن مى ترسيم . مى ترسيم ، چون مى دانيم آنجا مجازاتها موافق و مناسب كرده هاست : ((جزاء وفاقا(136)))، مى ترسيم ، چون مى دانيم هر كسى در گرو كرده هاى خويش است : ((كل نفس بما كسبت رهينه (137))) مى ترسيم ، چون مى دانيم مرگ پلى براى ورود به عالم تجسم اعمال است : فمن يعمل مثقال ذره خيرا يره و من يعمل مثقال ذره شرا يره (138)

مرگ هر يك اى پسر هم رنگ اوست   آينه صافى يقين هم رنگ روست
اى كه مى ترسى ز مرگ اندر فرار   آن ز خود ترسانى اى جان هوش دار
زشت روى توست نى رخسار مرگ   جان تو همچون درخت و مرگ برگ
از تو رسته است ار نكوى است ار بدست   ناخوش و خوش هم ضميرت از خود است
گر به خارى خسته اى خود كشته اى   ور حرير و خز درى خود رشته اى (139)

27. اين كار خداست : برخى به پيرى مى رسيد و برخى قبل از آن مى ميريد

هوالذى خلقكم من تراب ثم من نطفه ثم من علقه ثم يخرجكم طفلا ثم لتبلغوا اشدكم ثم لتكونوا شيوخا و منكم من يتوفى من قبل و لتبلغوا اجلا مسمى و لعلكم تعقلون هو الذى يحى و يميت و فاذا قضى امرا فانما يقول له كن فيكون

مومن : 67 - 68

اوست آن خدايى كه شما را از خاك ، سپس از نطفه ، سپس از لخته خونى بيافريده است . آن گاه شما را كه كودكى بوديد از رحم مادر آورد تا به سن جوانى برسيد و پير شويد. بعضى از شما پيش از پيرى بميريد. و بعضى به آن زمان معين مى رسيد و شايد به عقل دريابيد اوست كه زنده مى كند مى ميراند. و چون اراده چيزى كند مى گويدش : موجود شو. پس موجود مى شود.

((يتوفى )) از ماده ((وفاء)) و ((ايفاء)) به معنى تمام كردن است ، و ((توفيه )) يعنى تمام دادن حق و ((اوفى )) يعنى تمام تر و ((توفى )) و ((يتوفى )) از باب تفعل به معنى اخذ تمام و كمال است ، و اگر هم به مرگ ((وفات )) گفته مى شود از اين باب است كه انسان از طرف خدا به كلى اخذ مى شود و هر چه خدا داده از او مى گيرد. البته از كلمه ((يتوفى )) مطلب ديگرى نيز استفاده مى شود و آن اينكه مرگ فنا و نابودى نيست ، بلكه حذف از اين عالم است و فرشتگان مرگ روح انسان را دريافت و به عالم پس از مرگ منتقل مى كنند.

((اجلا مسمى )) همان اجل حتمى است ، و آن آخرين مهلتى است كه به آدمى مى دهند و به هيچ وجه قابل تغيير نيست ، و اين اجل معين غايتى است كه شامل همه مردم مى شود: پير و جوان ، و آن غايت و نهايت زندگى دنيايى و صورى انسان است . خداوند در پايان آيه هم مى فرمايد: ((لعلكم تعقلون ))، يعنى تا شايد شما حق را، كه توحيد و تدبير الهى در خلقت و مراحل مختلف آفرينش و حيات و مرگ شماست ، درك كنيد كه اين ادراك شما را به غايت و نهايت حيات معنوى مى رساند، آن چنان كه مرگ شما را به غايت و نهايت حيات مادى مى رساند، و در آيه بعد مى فرمايد: ((هوالذى يحيى و يميت ))، يعنى عمل احياء و اماته ، يعنى زنده كردن و ميراندن و انتقال شما از عالمى به عالم ديگر كار خداست ، و هر يك از اين دو مبدا آغازى براى تصرفات الهى در مخلوقات است و ورود به عالم جديدى است با نعمتهايى جديد و نو، و در پايان فرموده است : ((فاذا قضى امرا فانما يقول له كن فيكون )) كلمه ((امر)) يعنى شاءن ، و مراد اين است كه شان خداى تعالى در هنگام اراده خلقت اين است . بله ، خداى تعالى در ايجاد هر چيزى كه اراده ايجاد آن را كند به غير از ذات متعالى خود به هيچ سبب ديگرى نيازمند نيست ، نه در اينكه آن سبب مستقلا آن چيز را ايجاد كند و نه در اينكه به خداوند در ايجاد آن كمك مى كند يا مانعى از سر راه خدا بردارد. حتى اگر فرمود: ((كن ))، يعنى موجود باش ، واضح است كه منظور تلفظ آن كلمه نيست ، بلكه اين تمثيل است ، و منظور اين است كه هنگامى كه اراده او به وجود چيزى تعلق گيرد و خداوند بخواهد به چيزى وجود را افاضه كند، خواه آن چيز بزرگ باشد يا كوچك ، پيچيده باشد يا ساده و...، به جز ذات خداوند به هيچ چيز ديگرى احتياج نيست و همين كه ذات خداوندى هستى آن را اراده كند، بى درنگ و بدون تخلف موجود مى شود، و خلق مرگ و حيات از اين قبيل است .

امام على (عليه السلام) مى فرمايند: ((مگر مردم دنيا را نمى بينيد كه در گذشت شب و روز حالات فراوانى دارند: يكى مى ميرد و بر او مى گريند و ديگرى باقى مانده به او تسليت مى گويند، يكى ديگر بر بستر بيمارى افتاده ، ديگرى به عيادت او مى آيد و ديگرى در حال جان كندن است و دنياطلبى در جستجوى دنياست كه مرگ او را در مى يابد و غفلت زده اى كه مرگ او را فراموش نكرده است ، و آيندگان نيز راه گذشتگان را مى پويند(140))).

28. هر جا باشيد مرگ شما را در مى ربايد

اينما تكونوا يدرككم الموت و لو كنتم فى بروج مشيدة

نساء: 78.

هر جا كه باشيد، ولو در حصارهاى سخت استوار، مرگ شما را در مى ربايد.

((بروج مشيدة )): ((بروج )) جمع ((برج )) است ؛ و ((برج )) در اصل به معنى ظهور و آشكار شدن است ، و ((تبرج )) آن است كه زن زيباييهاى خود را اظهار كند و بروج آسمان همان ستارگانى اند كه در آسمان مى درخشند و چون ظاهر و آشكارند بروج ناميده شده اند، و مراد از ((بروج )) در اين آيه قلعه هاست كه به واسطه آشكار و هويدا بودن چنين ناميده شده اند. ((مشيده )) از ماده ((شيد)) به معنى گچ و ماده محكم و مقاوم است كه براى استحكام در ساختمان استفاده مى شود. پس ((بروج مشيده )) يعنى قلعه هاى محكم و معنى ديگر ((مشيده )) مرتفع و طولانى است ، و لذا ((بروج مشيده )) يعنى بناها و قلعه هاى مرتفع و بلند. قرآن فرموده كه اين برجهاى محكم هم نمى تواند شما را از مرگ دور كند، در هر جا و در هر حالى كه باشيد مرگ در پى شما مى آيد و تير اجل به شما اصابت خواهد كرد.

امام على (عليه السلام) مى فرمايند:مسكين ابن ادم مكتوم الاجل مكنون العلل محفوظ العمل تؤ لمه البقه و تقتله الشرقه و تنتنه العرقه (141 ) (بيچاره فرزند آدم ! اجلش پنهان ، بيماريهايش پوشيده ، اعمالش همه نوشته شده ، پشه اى او را آزار دهد، جرعه اى گلوگيرش شود و او را از پاى درآورد و عرق كردنى او را بدبو كند.)

حضرتش در حديث ديگرى فرمودند: ما انزل الموت حق منزلته من عد غدا من اجله (142 ) (كسى كه فردا را از عمر خود به شمار آورد مرگ را در جايگاه شايسته اش قرار نداده است .)

رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نيز فرمودند: ((من عد غدا من اجله فقد اساء صحبه الموت (143))) (كسى كه فردا را از عمر خود به شمار آورد همراه بدى براى مرگ است ). نيز عبدالله بن مسعود مى گويد: ((رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) براى ما مربعى كشيد، و در وسط آن خطى رسم كرد و فرمود: آيا مى دانيد اين چيست ؟ حاضران گفتند: خدا و رسول او بهتر مى دانند. حضرت فرمودند: اين خط وسط انسان است ، و خطوط بلاها و بيماريهايند كه از هر سو انسان را نيش مى زنند و اگر نيش يكى به خطا برود آن ديگرى به هدف مى زند. مربع نيز اجل انسان است كه از هر سو احاطه اش كرده است ، و خط بيرون مربع آرزوست .(144)))

از اين رو امام على (عليه السلام) مى فرمايد: ((فبادروا العمل و خافوا بغته الاجل ...(145))) (پس در اعمال نيك شتاب كنيد و از فرا رسيدن مرگ ناگهانى بترسيد، زيرا آنچه از روزى از دست رفته اميد بازگشت آن وجود دارد، اما عمر گذشته را نمى شود باز گرداند. آنچه را امروز از بهره دنيا كم شده مى توان فردا به دست آورد، اما به آنچه ديروز از عمر گذشته اميد بازگشت نيست . اميد به آينده است و نوميدى به گذشته . از خدا بترسيد و جز بر مسلمانى نميريد.)

29. مرگ سليمان : نماد حقيقت مرگ

فلما قضينا عليه الموت ما دلهم على موته ، الا دابه الارض تاءكل منساته فلما خر تبينت الجن ان لو كانوا يعلمون الغيب ما لبثوا فى العذاب المهين

سباء: 14

چون حكم مرگ را بر او رانديم . جز حشره اى از حشرات زمين مردم را از مرگش آگاه نكرد: عصايش را جويد. چون فرو افتاد، ديوها دريافتند كه اگر علم غيب مى دانستند، در آن عذاب خوار كننده نمى ماندند.

((قضينا)) از ((قضاء)) به معناى فيصله دادن به امرى است .

((تبينت )) از ريشه ((بين )) به معناى وسط است ، و ((بيان )) و ((بينونة )) و ((تبيان )) همه از ((بين )) به معنى وسطاند، و ((بان )) به معناى آشكار ظاهر شده است ، زيرا وسط تواءم با ظهور و انقطاع و آشكار شدن است ، و ((تبين )) به معناى آشكار شدن و دانستن است .

((الجن )): ((جَنَّ)) به معناى پوشيدن و مستور كردن است . به قلب هم ((جنان )) مى گويند، چون در ميان بدن پوشيده است . ((جنين )) هم به معناى پوشانده شده است . ((مجنون )) هم كسى است كه عقلش پوشانده شده است . ((جن )) و ((جان )) و ((جنه )) هم كه به موجودى باشعور و اراده اطلاق مى شود براى آن است كه غير محسوس است .

سليمان بن داوود يكى از پيامبران بزرگ خدا بود كه خداوند قدرت و حكومت بى نظيرى نيز در اختيارش قرار داد. او ساليان درازى در ميان مردم به عدل و داد سلطنت كرد، به طورى كه مردم از روش عادلانه او در مهد آسايش و خوشى بودند و از مزاياى زندگى به بهترين وجه برخوردار بودند. خداوند پرندگان را مطيع او كرد و آنان با پر و بال خود بر او سايه مى افكندند. زبان پرندگان را هم به او آموخت ، و فهم و ذكاوت خارق العاده اى نيز به او عطا كرد(146). باد را مسخر او قرار داد، به طورى كه صبحگاهان مسير يك ماه و عصرگاهان هم مسير يك ماه را مى پيمود(147 ). براى او چشمه مس مذاب را روان ساخت (148)، و نيز گروه عظيمى از جن را در تسخير او قرار داد(149). قرآن از عبور سليمان و سپاهيان جن و انس او و پرندگان همراهش از وادى مورچگان گزارش داده است (150) و نيز داستان غيبت هدهد و گزارش او از شهر سباء و ملكه آن را بيان كرده است .(151) آن گاه بعد از تصوير مردى با چنين ايمان و قرب و كمالى و چنين نعمتها و مكنتها و ثروتها و قدرت و حكومتى ، آسيب پذيرى او را در برابر مرگ بيان كرده است . آن گاه كه آفتاب عمر سليمان نبى (عليه السلام) بر لب بام رسيد، او در قصر بلورين خود تنها ايستاده و تكيه بر عصاى خود زده و در حال تماشاى سپاهيان و نظارت بر كارهاى آنان بود كه ديد جوانى ناشناس ، اما خوشرو، وارد كاخ شده و به طرف او در حركت است . از او پرسيد تو كيستى و چرا بدون اجازه قدم به قصر گذاشتى ؟ جوان گفت : من آن كسم كه براى ورود به خانه ها و كاخها از كسى اجازه نمى گيرم . من ملك الموتم و براى قبض روح تو آمده ام . اين را گفتن و بى آنكه حتى مهلتى براى نشستن يا خوابيدن به سليمان بدهد روح او را قبض كرد. جسد بى جان سليمان مدتها ايستاده و تكيه زده بر عصا ماند تا آنكه خداوند موريانه اى را مامور خوردن عصاى او كرد و سليمان بر زمين افتاد و مردم فهميدند كه از مرگ سليمان مدتها گذشته است . امام امير المومنين (عليه السلام) در اين باره مى فرمايند: فلو ان احدا يجد الى البقاء سلما او لدفع الموت سبيلا لكان ذلك سليمان بن داوود...(152 ) (اگر راهى براى زندگى جاودانه وجود مى داشت يا از مرگ گريزى بود، حتما سليمان بن داوود سزاوار آن بود. او، كه خداوند حكومت بر جن و انس را همراه با نبوت و مقام بلند قرب و منزلت به او عطا كرده بود، آن گاه كه پيمانه عمرش لبريز و روزى او تمام شد تيرهاى مرگ از كمانهاى نيستى بر او باريدن گرفت و خانه و ديار از او خالى گشت و خانه هاى او بى صاحب ماند و ديگران آنها را به ارث بردند. مردم براى شما در تاريخ گذشته درسهاى عبرت فراوان وجود دارد. كجايند عمالقه و فرزندانشان (پادشاهان عرب در يمن و حجاز)؟ كجايند فرعونها و فرزندانشان ؟ كجايند مردم شهر رس (درخت پرستانى كه طولانى حكومت كردند)- آنان كه پيامبران خدا را كشتند و چراغ نورانى سنت آنان را خاموش ‍ كردند؟)