عالم برزخ در چند قدمى ما

محمد محمدى اشتهاردى

- ۱۰ -


35- طبق نور، و بهره‏مندى مردگان از اعمال نيك فرزندان‏

يكى از وارستگان به نام ابوقلابه مى‏گويد: همسايه‏اى داشتم مدتى بود از دنيا رفته بود، و تنها يك پسر از او باقى مانده بود و او هم ناصالح بود.

شبى از شبها در عالم خواب ديدم، به قبرستان رفتم، مشاهده كردم قبرها شكافته شده، و مردگان از قبرها بيرون آمده‏اند و در پيش روى هر كدام طبقى از نور گذاشته شده، و آنها به خاطر آن طبق نور، شادمان هستند، در اين ميان ناگهان چشمم به همسايه‏ام افتاد، ديديم طبق نور در پيش روى او نيست، علت آن را پرسيدم، در جواب گفت:

اين مردگان هر يك پسر صالح و دوستان و آشنايان صالح دارند، كه نثار آنها، صدقه مى‏دهند يا دعاى خير مى‏كنند، ولى من يك پسر دارم و او نيز ناصالح است و در فكر من نيست، از اين رو از طبق نور، محروم شده‏ام، و به همين جهت در نزد اين مردگان كه همسايه من هستند، خجالت مى‏كشم،.

ابوقلابه مى‏گويد: هنگامى كه از خواب بيدار شدم، و نزد پسر همسايه رفتم ، و ماجراى خوابم را براى او تعريف كردم، آن پسر، تحت تاثير قرار گرفت، و نزد من توبه كرد، و همواره به عبادت خدا مشغول گرديد، و به ياد پدر، صدقه مى‏داد و براى او طلب آمرزش و دعا مى‏كرد.

پس از مدتى، باز همان خواب را ديدم كه مردگان از قبرها بيرون آمده و در پيش روى هر كدام، طبق نورى قرار دارد، اين بار همسايه‏ام را نيز ديدم كه در پيش رويش طبقى از نور كه روشنتر از همه طبق‏ها بود قرار دارد، به من رو كرد و گفت:

اى ابوقلابه! خدا به تو جزاى خير عنايت كند، كه پسرم را هدايت كردى و مرا از آتش و خجالت همسايگان، نجات دادى. (201)

به اين ترتيب، مردگان از اعمال نيك و صدقاتى كه در دنيا نثار روحشان مى‏شود، بهرمند مى‏گردند.

36- آثار شادى بخش قرائت قرآن و دعا، براى مردگان‏

بانوئى به نام باهيه از زنان وارسته و باكمال بود، او هنگام مرگش سر به آسمان بلند كرد و گفت: اى خداى من! اى ذخيره من، اى مورد اعتماد من در زندگى و بعد از مرگ، هنگام مرگ تنها نگذار، وحشت قبر را از من دور ساز.

او از دنيا رفت، پسرش هر شب و روز جمعه، كنار قبرش، مى‏رفت، قدرى قرآن مى‏خواند و سپس براى او دعا و طلب آمرزش مى‏كرد، و همچنين براى اهل آن قبرستانى كه مادرش در آن، دفن بود، دعا و استغفار مى‏نمود.

آن پسر، شبى مادرش را در خواب ديد و احوال او را پرسيد، مادر گفت: پسر جان! مرگ، داراى سختى‏هاو دشواريهاى جانكاه است، ولى من هم اكنون بحمداللّه در برزخى هستم كه فرش شده، و با ريحان بهشتى خوشبو گشته و متكاهاى بهشتى در آن نهاده شده است.

پسر گفت: مادر جان ! چه حاجتى دارى؟

مادرگفت: پسرم! هرگز در شب و روز جمعه، از زيارت ما و ديدار در كنار قبر ما، دريغ نكن، هنگامى كه تو كنار قبرم مى‏آئى و قرآن و دعا مى‏خوانى، بسيار شاد مى‏شوم، آن هنگام كه به سوى قبر من مى‏آئى، مردگان مرا مژده مى‏دهند و مى‏گويند: اى باهيه ! پسرت به سوى تو مى‏آيد، من از مژده آنها شاد مى‏گردم، مردگانى كه در اطراف من هستند، نيز شاد مى‏شوند.

آن جوان (پسر باهيه) هر شب و روز جمعه كنار قبر مادرش مى‏رفت، و پس از تلاوت، چند آيه از قرآن، و دعا كردن، مى‏گفت:

انس اللّه وحشتكم، و رحم غربتكم، و تجاوز عن سيئاتكم و تقبل حسناتكم: خدا وحشت شما را با اونس خود، برطرف سازد، و به غريبى شما رحم كند، و از گناهانتان بگذرد، و نيكى‏هاى شما را بپذيرد.

آن جوان گفت: شبى در خواب ديدم، جمعى نزد من آمدند و گفتند ما اهل قبرستان هستيم، آمده‏ايم از شما تشكر كنيم، و تقاضا كنيم كه قرائت قرآن و دعا كنار قبر ما ادامه دهى و قطع نكنى. (202)

خدايا! سختى‏هاى هنگام جان دادن را بر ما آسان و گوارا گردان!

امام (عليه السلام) و اولياء خدا در اين لحظه خطير به فريادمان برسان!

پروردگارا! عذاب قبر، و دشواريها و فشارهاى عالم برزخ را از ما دور كن! و ما را براى فراهم نمودن بهشت برزخى، آماده و موفق ساز!

37- نقش استغفار دوستان، در نجات گرفتاران در عالم برزخ‏

علامه حاج ميرزا حسين نورى (رحمة الله عليه) صاحب مستدرك از يكى از علماى وارسته عصر خود، ملا ابوالحسن چنين نقل مى‏كند كه او گفت:

دوستى از علماى ربانى و وارسته به نام آخوند ملا جعفر داشتم، در زمان او، بيمارى واگير طاعون آمد، و افراد بسيارى بر اثر آن مردند، گروه بسيارى كه در معرض مرگ بودند، آخوند ملاجعفر را وصى خود قرار دادند، و از دنيا رفتند، آخوند ملا جعفر اموال آنان را جمع نمود تا به مصرف شايسته برساند، ولى هنوز آن اموال را به مصرف نرسانده بود، خودش نيز دار فانى را وداع كرد و آن اموال حيف و ميل شد (گويا او در مصرف آن اموال، كوتاهى كرده بود، از اين رو با بار سنگين مسئوليت، اجل فرا رسيد و در كام مرگ افتاد).

ملاابوالحسن مى‏گويد: مدتى بعد از رحلت دوستم آخوند ملا جعفر، به كربلا مسافرت كردم، شبى در نزديك حرم امام حسين (عليه السلام) خوابيدم و در عالم خواب مردى را ديدم كه زنجيرى به گردنش بسته‏اند، و دو طرف زنجير به دست دو نفر است، و زبان او بلند گشته و از دهان تا سينه‏اش آويخته شده است (در تعجب و هراس فرو رفتم، خدايا اين بيچاره كيست كه اين گونه در عذاب سخت است) او تا مرا ديد به طرف من آمد، نگاه كردم ديدم دوستم مرحوم اخوند ملا جعفر است!!.

بر تعجب و هراسم افزود، او خواست با من سخن بگويد، آن دو نفر را زنجير را كشيدند، و از سخن گفتن، او جلوگيرى كردند، از مشاهده حال او، آنچنان وحشت نمودم كه سه بار نعره زدم، و از خواب بيدار شدم، از من پرسيد، چه شده چرا فرياد مى‏كشى؟

ماجرايى كه در خواب ديده بودم براى او تعريف كردم، سپس به حرم شريف امام حسين (عليه السلام) رفتم و در كنار مرقد منور آن حضرت براى نجات دوستم ملا جعفر، دعا كردم و استغفار و زارى نمودم، و سپس در همان سال براى انجام حج به مكه مشرف شدم، و بعد به مدينه رفتم و به زيارت قبر مقدس رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) و ائمه اطهار (عليه السلام) و اولياء خدا پرداختم، ولى طولى نكشيد كه در مدينه، بيمار شدم، به گونه‏اى كه نمى‏توانستم حركت كنم، از دوستانم درخواست كردم كه مرا به حمام ببرند و شست شو بدهند و لباسم را عوض كنند و آنگاه مرا به روضه مطهر رسول اكرم(صلى الله عليه و آله و سلم) حمل نمايند، تا در آنجا به راز و نياز بپردازم و شفايم را بگيرم.

دوستانم درخواستم را انجام دادند، هنگامى كه وارد حرم مطهر رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) شدم، بى هوش افتادم، وقتى كه به هوش آمدم مرا نزديك ضريح مقدس آن حضرت بردند، پس از زيارت، شفاى خود را از درگاه خداوند طلبيدم، و شفاعت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را در مورد آخوند ملا جعفر درخواست نمودم، و همچنان به راز و نياز و گريه و استغفار مشغول بودم كه ناگهان احساس كردم كه بيماريم سبك شده و حالم رو به بهبودى است، به طورى كه خودم برخاستم و با پاى خود به خانه‏ام باز گشتم.

پس از چند روز با دوستان كنار مرقد شريف شهداى احد رفتيم، در آنجا پس از زيارت، خواب مرا ربود، در عالم خواب مرحوم ملا جعفر را ديدم كه با قيافه‏اى شادان در حالى كه لباسهاى سفيد و زيبا در تن داشت، و عصائى در دستش بود، نزد من آمد و گفت:

مرحبا بالاخوه و الصدقه...

آفرين بر اين برادرى و صداقت و صميميت، كه در من روا داشتى، من در اين مدت ( در عالم برزخ) با عذابها و بلاهاى سخت درگير بودم و تو از روضه مطهر رسول اكرم(صلى الله عليه و آله و سلم) بيرون نيامدى، مگر اينكه با دعاها و راز و نيازهاى خود، مرا مشمول شفاعت رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) نمودى، و خلاص كردى دو سه روز قبل مرا به حمام فرستادند و پاكيزه نمودند و اين لباسهاى پاكيزه را رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) به من اهداء نمود، و حضرت زهرا (سلام الله عليه) اين عبا را به من مرحمت فرمود، و اينك نزد تو آمده‏ام، تا نجات خودم را به تو مژده بدهم، خوشحال باش كه با سلامتى به وطن باز مى‏گردى، و همه افراد خانواده‏ات به سلامت هستند(203)

آرى اين است يك نمونه از هديه‏هاى مومنين، به مومنانى كه از دنيا رفته‏اند، بنابراين براى رهائى و نجات بستگان و دوستان خود در عالم برزخ، غافل نباشيم، كه قطعا راز و نياز و اعمال نيك ما، براى خلاصى گرفتاران، در عالم برزخ، مفيد و موثر خواهد بود.

هفت نمود از جلوه‏هاى عالم برزخ‏

به هفت نمود جالب از جلوه‏هاى عالم برزخ، دست يافتم، دريغم آمد كه اين كتاب، خالى از آنها باشد، نظر شما را در اينجا به آن جلب مى‏كنم:

آرزوى حضرت مريم (سلام الله عليه)

هنگامى كه حضرت مريم (سلام الله عليه) از دنيا رفت فرزندش حضرت عيسى (عليه السلام) جنازه او را پس از غسل و كفن به خاك سپرد، دل نورانيش در غم فراق مادر بسيار سوخت، بسيار مشتاق ديدارش بود، تا اينكه در فرصتى روح مادرش در عالم برزخ را ديد، پس از احوالپرسى از او پرسيد: مادر! آيا هيچ آرزويى دارى؟

مريم (سلام الله عليه) پاسخ داد: آرى آرزويم اين است كه در دنيا بودم و شبهاى سرد زمستانى را به مناجات و به عبادت در درگاه خدا به بامداد مى‏رساندم، و روزهاى گرم تابستانى را روزه مى‏گرفتم. (204)

به اين ترتيب حضرت مريم پيام داد كه قبل از مرگ، عبوديت و بندگى خدا، و راز و نياز در نيمه‏هاى شب با خدا، در عالم برزخ بسيار كار ساز بوده، و موجب نشاط و رحمت خاص الهى خواهد گرديد.

مقام شكوهمند دوست على (عليه السلام) در عالم برزخ

او غلام سياه به نام رباح، مسلمان تيزهوش و روشن بين بود، همواره در كنار پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) مى‏زيست، و درسهاى بزرگ اسلام را از محضر آن حضرت مى‏آموخت، رباح در ميان اصحاب پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به حضرت على (عليه السلام) علاقه فراوان داشت، چرا كه اسلام ناب را به معنى صحيح و وسيع كلمه در سيماى على (عليه السلام) مشاهده مى‏كرد، عاشق و شيفته على (عليه السلام) بود، و همواره محبت خود را به آن بزرگوار آشكار مى‏ساخت.

رباح غلام يكى از اربابان سنگدل و خدانشناس بود، ارباب و اطرافيان او، رباح را به خاطر پذيرش اسلام، رنج مى‏دادند و به جهت دوستى با على (عليه السلام) مى‏آزردند، سختگيرى آنها نسبت نسبت به اين غلام باصفا به جايى رسيد كه او را تحت فشار سخت قرار داده تا جايى كه با لب تشنه جان سپرد.

يك روز پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) در مدينه كنار اصحاب حضور داشتند، ناگهان چشمشان به جنازه‏اى افتاد، كه چند نفر آن را بر دوش گرفته و به سوى قبرستان براى دفن مى‏بردند.

پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) از صاحب جنازه اطلاع يافت، صدا زد، جنازه را به طرف من بياوريد: تشييع كنندگان جنازه را به محضر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) آوردند، حضرت على (عليه السلام) به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) عرض كرد:

هذا رباح عبد بنى النجار، ماارنى قط الا قال: يا على انى احبك

اين جنازه رباح غلام طايفه بنى نجار است، هميشه هرگاه مرا مى‏ديد مى‏گفت: اى على! من تو را دوست دارم

پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) دستور داد، پيكر آن غلام را غسل دادند و با پيراهنى از پيراهن‏هاى خودش ( پيراهن مخصوص پيامبر) او را كفن كردند، سپس جنازه را تشييع كردند، صيحه مرموز و اسرارآميزى از آسمان شنيدند، علت آن را از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) پرسيدند، آن حضرت در پاسخ فرمود: اين صيحه صداى فرشتگان تشييع كننده است، كه آنها هفتاد هزار دسته‏اند، و هر دسته آنها را هفتاد هزار نفر تشكيل مى‏دهد همه آنها آمده‏اند و جنازه را تشييع مى‏كنند.(205)

جنازه را آوردند تا اينكه در كنار قبر نهادند، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به درون قبر رفت، در ميان لحد قبر خوابيد، سپس از ميان قبر بيرون آمد و جنازه را در ميان قبر نهاد، و سپس قبر را با خشتها پوشانيد.

در آن هنگام كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم)، رباح را در ميان قبر نهاد، به ناحيه سر رباح رفت و اندكى توقف كرد، و سپس به ناحيه پا آمد و پشت به قبر نمود.

حاضران از علت آن همه احترام و بزرگداشت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) نسبت به رباح پرسيدند، و آن حضرت به همه سوالها جواب داد، از جمله پرسيدند: چرا شما كه در كنار سرش بودى، به كنار پايش آمدى و پشت به قبر كردى؟

پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: در كنار سرش حوريان بهشتى، همسران آن غلام را ديدم كه با ظرف‏هاى پر از آب، نزد رباح آمدند، چون او تشنه از دنيا رفت، آنها آب آوردند تا به او بنوشانند، و من ديدم او مرد غيور بود، و ناموسهاى او نزدش آمدند، پشت به آنها كردم، كه به ناموسهاى او نگاه نكرده باشم.

از همه جالب تر اين كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به حضرت على (عليه السلام) رو كرد و فرمود: و اللّه مانال ذلك الا بحبك يا على: سوگند به خدا، اين غلام به اين همه مقامات نرسيد، مگر به خاطر دوستى و محبتى كه به تو داشت اى على!(206)

سزاى دوستى با دشمنان خدا، و پاداش دوستى با دوستان خدا

يكى از شيعيان نزد امام باقر (عليه السلام) آمد و گفت: پدرم ناصبى و فاسق بود براى اينكه اموالش به من نرسد، هنگام مرگش، مال خود را مخفى كرد و سپس از دنيا رفت.

امام باقر: آيا دوست دارى او را ببينى و مكان اموالش را كه مخفى كرده از او بپرسى؟

مرد شيعى: آرى، من فقير و نيازمندم، بسيار به آن اموال محتاج هستم.

امام باقر (عليه السلام) در يك برگه سفيد، نامه‏اى نوشت و پاى آن نامه را با مهر خود مهر زد و آن را به آن مرد شيعى داد و فرمود: امشب به گورستان بقيع برو، وقتى به وسطهاى آن رسيدى صدا بزن و بگو: يا درجان او مى‏آيد و نامه را به او بده.

مرد شيعى طبق دستور امام رفتار كرد، ناگاه ديد شخصى آمد، او نامه امام را به آن شخص داد وقتى كه او نامه را خواند گفت : آيا مى‏خواهى پدرت را ببينى؟

مرد شيعى: آرى، آن شخص گفت : همين جا باش، اكنون برمى‏گردم پدرت در ضجنان(207)، است.

آن شخص رفت و طولى نكشيد كه همراه يك مرد سياه چهره‏اى بازگشت، كه در گردنش ريسمان سياه بود، و زبانش را بر اثر شدت تشنگى و عذاب، از دهانش بيرون آورده بود. و شلوار سياه در تن داشت، آن شخص به من گفت: اين مرد (سياه چهره) پدر تواست كه بر اثر آتش دوزخ و دود آن و آب حميم آن، اين گونه دگرگون شده است. گفتم: پدر! حالت چطور است؟

گفت: من با بنى اميه رابطه دوستى داشتم، ولى تو با خاندان رسالت دوستى مى‏كردى، به همين دليل نسبت به تو خشمگين شدم و نخواستم اموالم به تو برسد، آن را در جايى دفن كردم، اكنون پشيمان هستم، به فلان باغ من برو و زير فلان درخت زيتون را حفر كن، اموال من كه 150 هزار درهم (يادينار) است در آنجا است، آن را بردار و پنجاه هزار آن را به امام باقر (عليه السلام) بده و بقيه‏اش مال خودت باشد.

مردم شيعى، به آن باغ رفت و آن پول را پيدا كرد، و پنجاه هزار درهم آن را به امام باقر (عليه السلام) داد، امام باقر (عليه السلام) آن را گرفت، و به قسمتى از آن قرض خود را ادا كرد و با قسمتى، زمينى را خريد: آنگاه امام باقر (عليه السلام) فرمود: به زودى به آن مرده (پدرت) به خاطر اظهار پشيمانى‏اش نسبت به عداوت با ما، و به خاطر اينكه با فرستادن اين مقدار (50 هزار) پول براى ما، ما را مسرور نمود، سود و بهره‏اى خواهد رسيد.(208)

مژده پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و على (عليه السلام) در آغاز عالم برزخ

جمعى در محضر امام صادق (عليه السلام) بودند، سخن از شيعيان و پيروان امامان خاندان رسالت (عليه السلام) به ميان آمد، امام صادق (عليه السلام) به يكى از حاضران به نام عقبه فرمود: وقتى كه نفس به گلو رسيد (لحظه مرگ فرا رسيد)!! (آنگاه امام سكوت كرد) معلى بن خنيس در آنجا حاضر بود، به عقبه اشاره كرد كه از امام صادق (عليه السلام) سؤال كن (تا بقيه سخنش را بفرمايد).

عقبه از امام پرسيد: انسان در آن لحظه مرگ چه چيز مى‏بيند؟

امام صادق (عليه السلام) فرمود: مى‏بيند! عقبه تا ده بار پرسيد: چه مى‏بيند؟!

امام صادق (عليه السلام) در پاسخ به طور مكرر مى‏فرمود: مى‏بيند!

عقبه به سؤال خود ادامه داد و اصرار كرد كه چه مى‏بيند؟

امام صادق: اصرار دارى كه بدانى چه مى‏بيند؟!

عقبه: آرى اى پسر رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم)!، من شيعه و در دين شما هستم، اگر بر اثر جهل، دينم را از دست بدهم چه‏كنم؟ هر ساعت كه دستم به دامن شما نمى‏رسد...

عقبه در حالى كه گريه مى كرد، به گفتار خود ادامه مى‏داد. دل امام صادق (عليه السلام) به حال او سوخت و فرمود: اى عقبه! هيچ شيعه با ايمانى نمى‏ميرد، مگر اينكه سوگند به خدا در هنگام مرگ آن دو نفر را مى‏بيند.

عقبه: آن دو نفر كيستند؟

امام صادق: آن دو نفر، رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) (صلى الله عليه و آله و سلم) و على (عليه السلام) هستند.

عقبه: اگر مومن در لحظه مرگ (در آغاز عالم برزخ) آن دو نفر را مى‏بيند، آيا دلش مى‏خواهد به دنيا باز گردد؟

امام صادق: مومنى كه از دنيا رفت تا آن دو نفر را نديده، نمى‏خواهد از دنيا دل بردارد، ولى وقتى كه آنها را ديد دل از دنيا مى‏كند.

عقبه: آيا آن دو نفر با او سخن مى‏گويند؟

امام صادق: آرى هر دو به بالين مومن مى‏آيند، نخست پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) با توجه مخصوص و كامل به او مى‏نگرد و به او مى‏فرمايد: مژده باد به تو اى دوست خدا، من براى تو بهتر هستم از آنچه را كه در دنيا واگذاشتى.

سپس آن حضرت برمى‏خيزد، آنگاه على (عليه السلام) به پيش مى‏آيد و با توجه مخصوص و كامل به مومن مى‏نگرد، و به او مى‏فرمايد: مژده باد به تو اى دوست خدا، من على پسر ابو طالب هستم، كه در دنيا مرا دوست داشتى، اكنون از نتيجه دوستيت بهره مند مى‏گردى آنگاه امام صادق (عليه السلام) فرمود: خداوند اين مطلب را در قرآن بيان كرده است‏

عقبه: فدايت گردم، در كجاى قرآن بيان كرده؟

امام صادق: در سوره يونس (آيه 63 و 64) كه مى‏فرمايد: الذين امنوا و كانوا يتقون - لهم البشرى فى الحياه الدنيا و فى الاخره لا تبديل لكلمات اللّه ذلك هو الفوز العظيم ؛ همانها كه ايمان آورده‏اند و پرهيزكار بودند، در زندگى دنيا و آخرت شاد و مسرورند، و وعده‏هاى خدا تخلف ناپذير است، اين است آن رستگارى بزرگ.(209)

به اين ترتيب حضور پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و على (عليه السلام) در بالين مومن در لحظه مرگ (آخر دنيا) و آغاز برزخ (آغاز آخرت) مايه سرور و شادى شيعيان باايمان خواهد شد.

تجسم اعمال در عالم برزخ

يكى از علماى برجسته كه به حق عالم ربانى بود، مرحوم آيت اللّه علامه حاج ميرزا على آقا شيرازى (رحمة الله عليه) است كه سالها در حوزه علميه اصفهان تدريس مى‏كرد. استاد علامه شهيد مطهرى كه بهره فراوانى از درسهاى او، به خصوص درس عرفان و نهج البلاغه او برده، در شان ايشان مى‏نويسد: مرحوم ميرزا على آقا (اعلى اللّه مقامه) ارتباط قوى و بسيار شديدى با پيامبر اكرم(صلى الله عليه و آله و سلم) و خاندان پاكش (عليه السلام) داشت.

اين مرد در عين اينكه فقيه (در حد اجتهاد) و حكيم و عارف و طبيب و اديب بود، در بعضى از قسمتها مثلا طب قديم و ادبيات، طراز اول بود، قانون بوعلى سينا را تدريس مى‏كرد... حضرت آيت اللّه العظمى بروجردى (رحمة الله عليه) در دهه عاشورا ايشان را براى منبر به منزلشان دعوت مى‏كرد، او منبر خاصى داشت، در مجلس سوگوارى در بيت آقاى بروجردى، كه غالبا علما و طلاب بودند، حاضران را با سخنرانى خود سخت منقلب مى‏كرد، به طورى كه از آغاز تا پايان منبر ايشان، جز ريزش اشكها و حركت شانه‏ها چيزى مشهود نبود. من به خود جرات مى‏دهم و مى‏گويم او به حقيقت يك عالم ربانى بود... يادم هست كه در برخورد با او همواره اين شعر سعدى در ذهنم جان مى‏گرفت:

عابد و زاهد و صوفى همه طفلان رهند   مرد اگر هست به جز عالم ربانى نيست

او نهج البلاغه مجسم بود، مواعظ نهج البلاغه در اعماق جانش فرو رفته بود، براى من محسوس بود كه روح اين مرد با روح امير مومنان على (عليه السلام) پيوند خورده است.....

آنگاه استاد شهيد مطهرى مى‏نويسد: من از اين مرد بزرگ (حاج ميرزا على آقا شيرازى) داستانها دارم از جمله اينكه ايشان يك روز در ضمن درس، در حالى كه دانه‏هاى اشكشان بر روى محاسن سفيدش مى‏چكيد، اين خواب را نقل كرده فرمود:

در خواب ديدم مرگم فرا رسيده است، چگونگى مردن را همان گونه كه براى من توصيف شده است، در خواب يافتم، خود را جدا از بدنم مى‏ديدم، ملاحظه مى‏كردم كه بدنم را براى دفن به گورستان مى‏برند، بدنم را در قبرى دفن كردند و رفتند، تنها ماندم نگران بودم كه چه بر سرم مى‏آيد ناگاه سگى سفيد را ديدم كه وارد قبر شد، در همان حال حس كردم كه اين سگ، تند خويى من است كه (در عالم برزخ) تجسم يافته، و به سراغ من (براى كيفر من) آمده است، مضطرب شدم، در اين حال ناگاه حضرت سيد الشهداء (عليه السلام) آمدند و به من فرمودند: غصه نخور، من آن سگ را از تو جدا مى‏كنم.

سگ را از من جدا كرد و راحت شدم (210) آرى صفات ناپسندى مانند تند خويى، در عالم برزخ به صورت سگ براى آزار صاحبش مى‏آيد، ولى صفات نيك مانند رابطه معنوى و صحيح با اولياى خداى همچون امام حسين (عليه السلام)، آن حضرت را براى نجات انسان در عالم برزخ مى‏آورد.

به همين ترتيب مى‏بينيم عالم برزخ يك قيامت صغرى است كه در چند قدمى ما قرار گرفته است.

پيامى از عالم برزخ در معنى شعر حافظ

آيت آللّه سيد ضياالدين درى استاد علوم منقول و معقول، يكى از وعاظ وارسته و برجسته تهران بود، در شبهاى دهه آخر محرم در يكى از مساجد تهران منبر مى‏رفت، جوانى از او پرسيد: منظور و مراد حافظ در اين شعر معروفش چيست كه مى‏گويد:

غلام پير مغانم ز من مرنج اى شيخ   چرا كه وعده تو كردى و او به جا آورد

مرحوم درى پاسخ داد: حضرت آدم (عليه السلام) از خوردن گندم در بهشت منع شد، وعده داد از آن نخورد، ولى به وعده خود وفا نكرد و از آن خورد و از بهشت رانده شد، ولى حضرت على (عليه السلام) در تمام عمر از گندم غذايى تهيه نمود، با اين كه خداوند او را منع نكرده بود، و نه عهد با خدا نموده بود كه از آن نخورد پير مغان در شعر مذكور، حضرت على (عليه السلام) است، به منظور از شيخ آدم (عليه السلام) است .

يعنى: غلام على (عليه السلام) هستم، اى آدم از من نرنج، زيرا تو وعده نخوردن گندم به خدا دادى، ولى على (عليه السلام) به آن وعده وفا كرد.

مرحوم سيد ضياء الدين در آخر همان سال از دنيا رفت، درست در سال بعد در همان شب از شبهاى دهه آخر محرم همان جوان سؤال كننده، در عالم خواب مرحوم سيد ضياء الدين را ديد، كه نزد آن جوان آمد و گفت، تو در سال گذشته از من در مورد شعر معروف حافظ پرسيدى ، و من آن گونه پاسخ دادم، كه منظور از پيرمغان، على (عليه السلام) است و منظور از شيخ آدم (عليه السلام) است، ولى وقتى كه به عالم برزخ آمدم شرح آن به معنى ديگر برايم كشف گرديد و آن اينكه: مراد از شيخ، حضرت ابراهيم (عليه السلام) است، و مراد از پير مغان امام حسين (عليه السلام) است، و منظور از وعده، ذبح اسماعيل (عليه السلام) فرزند ابراهيم (عليه السلام) است، كه حضرت ابراهيم (عليه السلام) وعده وفاى قربان كردن اسماعيل (عليه السلام) را به خدا داد، ولى حقيقت وفا را امام حسين (عليه السلام) در كربلا با شهادت فرزندش حضرت على اكبر (عليه السلام) متحقق نمود بنابراين معنى شعر چنين است : غلام امام حسين (عليه السلام) اى ابراهيم (عليه السلام) از من نرنج، زيرا تو وعده قربان دادى اما امام حسين (عليه السلام) به آن وعده تحقق بخشيد. آن جوان فرداى آن شب، به مجلس سوگوارى امام حسين (عليه السلام) آمد و خواب خود را براى مردم بيان كرد، شور و هيجان شديدى در آن مجلس پديدار شد. (211)

كشف گوشه‏اى از عالم برزخ در شب معراج براى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم)

شيخ صدوق (رحمة الله عليه) روايت مى‏كند، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) در شب معراج، در مسير خود ( از مكه به بيت المقدس) به وادى بلقا رسيد، به جبرئيل فرمود: تشنه‏ام، جبرئيل ظرفى پر از آب را به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) داد، آن حضرت از آن آب نوشيد، سپس از آنجا عبور كردند ناگاه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) ديد:

1- گروهى به وسيله قلاب آهن سرخ شده از آتش كه بر رگهاى گردنشان زده شده، آويخته شده‏اند، از جبرئيل پرسيد: اينها كيستند؟

جبرئيل گفت: اينها كسانى هستند كه خداوند با مال حلال آنها را بى نياز نمود، ولى به تحصيل مال حرام مى‏پردازند.

2- سپس پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) از آنجا عبور نمود، در مسير راه، گروهى را ديد كه پوست آنها را با پوستكن آتشين جدا مى‏كنند، از جبرئيل پرسيد، اينها كيستند؟ جبرئيل گفت: اينها كسانى هستند كه با دوشيزگان زنا نمودند و بكارت آنها را از روى حرام نابود كردند.

3- سپس با پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) از آنجا عبور كرد و ناگاه مردى را ديد كه بار هيزمى را مى‏خواهد بلند كند، و هر وقت توان بلند كردن ندارد، بر بار او هيزم ديگرى نهاده مى‏شود كه سنگين‏تر گردد، از جبرئيل پرسيد، اين شخص كيست؟

جبرئيل گفت، اين شخص، قرض دار است، مى‏خواهد قرض خود را ادا كند، وقتى كه قدرت اداى آن را ندارد، بر قرض گرفتن خود مى‏افزايد. (و باز زير بار سنگين قرض مى‏رود).

4- سپس پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) از آنجا عبور نمود، تا اينكه به كوه شرقى بيت المقدس رسيد، در آنجا باد سوزان و صداى وحشتناكى را شنيد، از جبرئيل پرسيد: اين باد و صدا چيست؟ جبرئيل گفت: اين باد از دوزخ است، و آن صدا از برخورد سنگى بزرگ به ته چاه دوزخ بود، كه هفتاد سال قبل، آن سنگ به آن چاه افكنده شد، و در آن شب معراج، به ته چاه رسيد.

پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: اعوذ باللّه من جهنم، پناه مى‏برم به خدا از عذاب دوزخ.

سپس پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) از جانب راست خود نسيم خوشبويى را استشمام نمود، و صدايى شنيد، از جبرئيل پرسيد، اين بوى خوش و صدا چيست؟

جبرئيل گفت : اين بهشت است پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: اسال اللّه الجنه: از درگاه خدا بهشت را مى‏طلبم....

به اين ترتيب پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) بر اثر بالا رفتن گوشه‏اى از پرده عالم برزخ در پيش رويش، چند نمونه از عذاب شدگان عالم برزخ را مشاهده كرد.

در اينجا همنوا و هم صدا با امام صادق (عليه السلام) در يكى از دعاهاى خود، عرض مى‏كنيم:

اللهم بارك لى فى الموت، اللهم اعنى على سكرات الموت، اللهم اعنى على غم القبر، اللهم اعنى على ضيق القبر، اللهم اعنى على ظلمه القبر، اللهم اعنى على وحشته القبر، اللهم زوجنى من الحور العين.

خدايا، مرگ را برايم مبارك گردان!

خدايا! مرا در سختى‏هاى مرگ كمك كن!

خدايا! مرا در غم و اندوه، عالم قبر، يارى فرما!

خدايا! مرا در تنگناى قبر، حمايت فرما!

خدايا! مرا در تاريكى قبر، ياور باش‏

خدايا! مرا در وحشت قبر يارى فرما

خدايا! حوريان بهشتى را همسر من گردان،.(212)

پايان