مقدمه
بسم اللّه الرحمن الرحيم
بعضى مىپندارند روز قيامت،
خيلى دور است، زيرا مثلا حضرت آدم (عليه السلام)، نوح، ابراهيم، موسى (عليه السلام)
و... قوم خود را از حساب و كتاب روز قيامت مىترساندند، ولى از آن عصر تاكنون
هزارها سال گذشته، ولى هنوز قيامت بر پا نشده و شايد ميليونها سال ديگر نيز قيامت
بر پا نگردد، بنابراين آيا اكنون براى پاداش صدها هزار سال بعد، عمل نيك انجام
دهيم؟ و يا اكنون خود را براى مجازات هزاران يا ميليونها سال بعد، آماده سازيم؟
براى كسانى كه اين گونه افكار سؤال انگيز
دارند، پاسخهاى گوناگون و متعدد و جود دارد، يكى از اين پاسخها اين است كه فرضا،
فرا رسيدن قيامت، هزاران سال بعد رخ دهد، ولى عالم برزخ
(كه همان عالم قبر است) كه در مقايسه با قيامت، قيامت صغرى
مىباشد، در چند قدمى ما است، و گاهى بين ما و آن تنها يك دقيقه فاصله است، مانند
كسى كه جوان نيرومند و سالم و شوخ و شنگى است و در اتومبيل نشسته، ناگهان تصادف دل
خراشى روى مىدهد و او هماندم از عالم دنيا به عالم برزخ وارد مىگردد، و يا مجاهدى
راستين در صحنه جنگ با دشمن، آن چنان به عالم برزخ نزديك شده كه فاصله او با عالم
برزخ، گاهى كمتر از چند ثانيه است.
بنابراين همه ما بايد توجه داشته باشيم كه شايد
روز را به شب نرسانده و يا شب را به روز نرسانده، از اين عالم، به عالم برزخ كوچ
كنيم، و در آن عالم، بلافاصله نخستين دادگاه ما توسط دو فرشته
نكير و منكر شروع مىشود، و به دنبال آن پاداش و كيفر برزخى تحقق مىيابد كه
امام سجاد (عليه السلام) فرمود:
ان القبر روضة من رياض
الجنه او حفرة من حفر النيران.
همانا، قبر، باغى از
باغهاى بهشت، يا گودالى از گودالهاى دوزخ است
(1)
روايت ديگر آمده: امام صادق (عليه السلام)
فرمود:
اتخوف عليكم فى البرزخ:
من در مورد شما در رابطه با عالم برزخ مىترسم.
شخصى پرسيد عالم برزخ چيست؟
امام صادق (عليه السلام) فرمود:
القبر منذ حين موته الى يوم القيامه
عام برزخ همان عالم قبر است، كه فاصله بين آغاز مرگ تا پديد
آمدن روز قيامت، مىباشد.(2)
و در روايت ديگر آمده، رسول اكرم(صلى الله عليه
و آله و سلم) فرمود:
ان القبر اول منازل
الاخره فان نجامنه فما بعده ايسر منه و ان لم ينج منه فما بعده ليس اقل منه.
همانا قبرت نخستين منزل
آخرت است اگر انسان در اين منزل، نجات يابد، حوادث بعد از آن آسانتر از آن است، و
اگر در اين منزل نجات نيابد، سختى حوادث بعد از آن، كمتر از آن نيست(3).
و پيامبر (ص) فرمود: من
مات فقد قامت قيامته : هر كس بميرد، قيامت او برپا شده
است .(4)
نتيجه اينكه: قبل
از دادگاه عظيم قيامت، كه يك دادگاه نهائى و همه جانبه است، دادگاه ديگرى در چند
قدمى ما، قرار دارد كه گاهى از آن به قيامت صغرى ياد
مىشود، كه دادگاه بسيار سخت و زودرسى است براى مجرمان، و دادگاه بسيار شيرين و
زودرسى است براى مومنان راستين، آنانكه درست مىانديشند و اسير هوسهاى مادى دنيا
نيستند، خود را براى اين سفر نزديك، آماده مىنمايند، ولى آنانكه غافل و مغرورند
بدانند كه عذاب سخت عالم برزخ، در انتظار آنها است.
كتاب حاضر نظر به
اين كه درباره، عالم برزخ كتاب عمومى و همگانى و خلاصه
و روان، در دسترس نبود، و نظر به اين كه اعتقاد و توجه به چنين عالمى (كه همه ما در
پيش رو داريم، و پس از مدتى نه چندان دور، به آن وارد مىشويم) قطعا اهرمى
بازدارنده خواهد بود، و نقش به سزايى در تربيت و كنترل و انضباط دينى ما خواهد
داشت، به نگارش اين كتاب، اقدام گرديد.
اين كتاب در حقيقت نشات گرفته از آيات قرآن و
روايات چهارده معصوم (عليهم السلام) و گفتار محققين اسلام، و داستانهاى مذهبى و
حقيقى است، بنابراين بايد از آن بهره جست، و با آينده نگرى دقيق، در پرتو گفتار
نورانى قرآن و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و امامان (عليهم السلام)، خود را
صاحب باغى از باغهاى بهشت برزخى نمود، نه گرفتار گودالى از گودالهاى سوزان آن.
چكيده سخن اينكه:
هدف از نگارش اين كتاب، تقويت اعتقادات مذهبى، و مراقبت و پاكسازى و بهسازى در پرتو
آن است، اميد آنكه همه ما با خواندن اين كتاب، به چنين احساس و مراقبتى نائل شويم.
اين كتاب كه به طور خلاصه نوشته شده در پنج فصل
زير تنظيم گرديده است:
1- سكرات مرگ، يا سختيهاى آستانه عالم برزخ.
2- معنى برزخ، و دورنمايى از آن، و برزخ از
ديدگاه قرآن
3- بخشى از ويژگىهاى عالم برزخ.
4- سيماى برزخ در روايات اسلامى.
5- سى و هفت داستان از جهان برزخ، نشانگر اوضاع
آن جهان.
حوزه علميه قم - محمد
محمدى اشتهاردى
تيرماه 1371 ش
فصل اول: سَكَرات مرگ يا
سختىهاى آستانه عالم برزخ
همه ميدانيم كه مرگ حق است، و همه موجودات،
سرانجام طعم مرگ را مىچشند (آل عمران - 185)
و نيز مسلم است كه مرگ، كه انتقال از دنيا به
عالم برزخ است، همراه شدائد و سختىها است، كه از آن به
سَكَرات مرگ و گاهى به غَمَرات مرگ(5)تعبير
مىشود.
در قرآن، در آيه سوره ق مىخوانيم:
و جائت سكرة الموت بالحق
ذلك ما كنت منه تحيد: و سرانجام، سختىهاى مرگ، به حق
فرا رسد، (و به انسان گفته مىشود) اين همان چيزى است كه از آن مىگريختى.
واژه سَكرَة از
سُكر به معنى مستى و گيجى گرفته شده، و در اصل به معنى
حائل و پردهاى است كه بين انسان و عقلش ايجاد مىشود، چنين حالتى در موارد مختلف
مانند مستى شراب خوردن، خشم شديد، عشق آتشين، درد بسيار سخت، نگرانى و پشيمانى شديد
و... براى انسان ايجاد مىگردد.
لحظات مرگ براى هر انسانى، سخت و ناگوار است،
چرا كه از يكسو مساله فراق و جدائى از دوستان و آنچه
روح انسان سالها با آن خو گرفته است، پيش مىآيد. و از سوى ديگر خود در را در چنگال
حوادث بعد از مرگ مىنگرد، حوادثى كه با محاكمه و مجازات و كشف باطن، و تنهايى
همراه است و نگرانى شديد در مورد نتيجه اعمال و سرنوشت نهائى، احساس مىشود.
در مورد اول (فراق)، مرگ يك مرحله انتقالى مهم
است، و انسان در آن لحظه، تمام پيوندها را كه با آنها خو گرفته، قطع مىكند،
ناپايدارى و بى ثباتى جهان را لمس مىنمايد، و خود را كاملا براى ورود به جهانى
تازه مىبيند، و در اين حال تلخى فراق را مىچشد كه مولانا در آغاز كتاب مثنوى
مىگويد:
بشنو از نى چون حكايت مىكند
|
|
از جدائيها شكايت مىكند
|
كز نيستان تا مرا ببريدهاند
|
|
از نفيرم مرد و زن ناليدهاند
|
سينه خواهم، شرحه شرحه از فراق
|
|
تا بگويم شرح درد اشتياق
|
هركسى كه دور ماند از اصل خويش
|
|
باز گويد روزگار وصل خويش
|
امام على (عليه السلام مىفرمايد:ان للموت غمرات هى اقطع ان
تستغرق بصفة او تعتدل على عقول اهل الدنيا
مرگ همراه سختىهائى شديدتر از آنچه در وصف بگنجد و يا با
ترازوى عقل سنجيده شود مىباشد.(7)
و طبق بعضى از روايات، حتى مردان خدا و
پيامبران كه نه دل بستگى به دنيا داشتند، و نه وحشتى از آينده، از سختىهاى لحظه
مرگ، اين لحظه انتقالى، نگران بودند، چنانكه در مورد رسول خدا(صلى الله عليه و آله
و سلم) روايت شده در لحظات آخر عمر مباركش، دست در ظرف آبى مىكرد و به صورت
مىكشيد و زبانش به ذكر لا اله الا اللّه حركت مىنمود
و فرمود ان للموت سكرات: مرگ،
شدائد و سختى هايى دارد.(8).
امام حسن (عليه السلام)
در لحظات آخر عمر، گريه مىكرد، يكى از حاضران گفت: اى پسر
رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم)! تو با آن مقام ارجمندى كه در پيشگاه خدا دارى
و بيست و يك بار پياده از مدينه به مكه به حج رفتى، و سه بار هم اموالت را به
مستمندان دادى، در عين حال گريه مىكنى؟
امام حسن (عليه السلام) در پاسخ فرمود:
انما ابكى لخصلتين لهول
المطلع و فراق الاحبه.
همانا گريه مىكنم براى دو
موضوع، براى وحشت روز قيامت و براى جدائى از دوستان(9)
و در مورد دوم (نگرانى از نتيجه اعمال و سرنوشت
نهائى) كه سختتر از مورد اول است، تلخى مرگ بيشتر، احساس مىشود.
مردى به امام حسن (عليه السلام) عرض كرد:
چرا ما مرگ را ناپسند مىدانيم؟
امام حسن (عليه السلام) در پاسخ فرمود:
از اين رو كه شما آخرت خود را ويران كردهايد، و دنياى خود را
آباد ساختهايد، لذا خوش نداريد كه از آبادى به سوى ويرانى برويد(10)
موسى (عليه السلام) و تلخى فراق
روزى عزرائيل نزد موسى (عليه السلام) آمد، موسى
(عليه السلام) پرسيد: براى زيارتم آمدهاى يا براى قبض روحم؟
عزرائيل: براى قبض
روحت آمدهام.
موسى: ساعتى به من
مهلت بده تا با فرزندانم وداع كنم.
عزرائيل: مهلتى در
كار نيست.
موسى (عليه السلام) به سجده افتاد و از خداوند
خواست تا به عزرائيل بفرمايد كه مهلت دهد تا با فرزندانش وداع كند.
خداوند به عزرائيل فرمود:
به موسى (عليه السلام) مهلت بده عزرائيل مهلت داد.
موسى نزد مادرش آمد و گفت
سفرى در پيش دارم!
مادر گفت: جه سفرى
موسى: سفر آخرت
مادر گريه كرد.
موسى (عليه السلام) نزد همسرش آمد، كودكش را در
دامن همسرش ديد، با همسرش وداع كرد، كودك دست به دامن موسى (عليه السلام) زد و گريه
كرد، دل موسى از گريه كودكش سوخت و گريه كرد، خداوند به موسى (عليه السلام) وحى كرد
اى موسى! تو به درگاه ما مىآئى، اين گريه و زاريت چيست؟
موسى (عليه السلام) عرض كرد:
دلم به حال كودكانم مىسوزد.
خداوند فرمود: اى موسى! دل
از آنها بكن من از آنها نگهدارى مىكنم، و آنها را در آغوش محبتم مىپرورانم.
دل موسى (عليه السلام) آرام گرفت، به عزرائيل
گفت: جانم را از كدام عضو مىگيرى؟
عزرائيل: از دهانت.
موسى: آيا از دهانى كه بى واسطه با خدا سخن
گفته است جانم را مىگيرى؟
عزرائيل: از دستت.
موسى: آيا از دستى كه الواح تورات را گرفته
است؟
عزرائيل: از پايت.
موسى: آيا از پايى كه من با آن از كوه طور براى
مناجات با خدا رفتهام؟
عزرائيل: نارنجى خوشبو به موسى (عليه السلام)
داد، موسى (عليه السلام) آن را بو كرد و جان سپرد.
فرشتگان به موسى گفتند:
يا اهون الانبيا موتا كيف وجدت الموت: اى كسى كه در
ميان پيامبران، از همه راحتتر مردى، مرگ را چگونه يافتى؟
موسى (عليه السلام) گفت:
كشاة تسلخ و هى حيه
مرگ را مانند گوسفندى كه
زنده پوستش را بكنند يافتم(11)
تلخى مرگ از نظر حضرت يحيى
امام صادق (عليه السلام) فرمود: حضرت عيسى (ع)
در كنار قبر حضرت يحيى (عليه السلام) آمد، و از درگاه خداوند خواست تا يحيى (عليه
السلام) را زنده كند، دعايش مستجاب شد، يحيى (عليه السلام) از قبر بيرون آمد و به
عيسى (عليه السلام) گفت:
از من چه مىخواهى.
عيسى: مىخواهم، با من انس
بگيرى، چنانكه در دنيا با من مانوس بودى.
يحيى: اى عيسى! هنوز تلخى
مرگ در كامم فرو ننشسته، تو مىخواهى مرا به دنيا برگردانى، و بار ديگر تلخى مرگ را
بچشم.
آنگاه يحيى (عليه السلام) از عيسى (عليه
السلام) جدا شد و به عالم قبر بازگشت.(12)
غمرات مرگ براى ظالمان
در آيه 93 سوره انعام مىخوانيم:
ولو ترى اذ الظالمون فى
غمرات الموت و الملائكه باسطوا ايديهم اخرجو انفسكم اليوم تجزون عذاب الهون بما
كنتم تقولون على اللّه غير الحق...
و اگر بينى هنگامى كه
(اين) ظالمان در شدايد مرگ فرو رفتهاند و فرشتگان دستها را گشوده، به آنان
مىگويند جان خود را خارج سازيد، امروز مجازات خواركنندهاى در برابر دروغهايى كه
به خدا بستيد و در برابر آيات او تكبر ورزيديد خواهيد داشت.
به طور كلى از آيات و روايات اسلامى، چنين بر
مىآيد كه: مرگ براى مومنان، انتقال از زندان به باغ، و از
زحمت و سختى به استراحت و آسايش است، و براى كافران و غير مومنان، انتقال از باغ به
زندان، و از آسايش به سوى سختىها و ناگوارىها است در اين مورد به سه روايت زير
توجه كنيد:
1- شخصى از امام سجاد (عليه السلام) پرسيد:
مرگ چيست؟
امام سجاد (عليه السلام) فرمود:
للمومن كنزع ثياب و سخه
قملة، و فك قيود و اغلال ثقيلة والاستبدال بافخر الثياب، و اطيبها روائح، و اوطى،
المركب و انس المنازل.
براى مومن، كندن لباس
چركين و پر حشرات است، و گشودن بندها و زنجيرهاى سنگين، و تبديل آن، به فاخرترين
لباسها و خوشبوترين عطرها، و راهوارترين مركبها، و مناسبترين منزلها است.
و للكافر كخلع ثياب
فاخره، و النقل عن منازل انيسه و الا ستبدال باوسخ الثياب و اخشنها، و اوحش المنازل
و اعظم العذاب.
و براى كافر مانند كندن
لباسى است فاخر، و انتقال از منزلهاى مورد علاقه، و تبديل آن به چركترين و خشنترين
لباسها و وحشتناكترين منزلها و بزرگترين عذاب(13)
2- شخصى از امام حسن مجتبى (عليه السلام)
پرسيد: مرگ چيست؟، فرمود:
اعظم سرور يرد على
المومنين، اذا نقلو عن درا الكند، الى نعيم الابد، و اعظم ثبور يرد على الكافرين
اذا نقلوا عن جنتهم الى نار لاتبيد ولا تنفد.
بزرگترين شادى است كه بر
مومنان وارد مىگردد، آنها از زندگى بسيار سخت، به سوى نعمتهاى ابدى بهشت، انتقال
مىيابند، و بزرگترين عذاب و هلاكتى است كه بر كافران وارد مىشود، آنها از بهشت
مصنوعى خود به سوى آتشى شعله ور و هميشگى انتقال مىيابند.(14)
3- امام حسين (عليه السلام) در روز عاشورا،
هنگام شدت درگيرى با دشمن به اصحاب خود رو كرد و چنين فرمود:
صبرا بنى الكرام! فما
الموت الا قنطره تعبر بكم عن البوس و و الضراء الى الجنان الواسعه، و النعيم
الدائمه، فايكم يكره ان ينتقل من سجن الى قصر، و ما هو لاعدائكم الا كمن ينتقل من
قصر الى سجن و عذاب ان ابى حدثنى عن رسول اللّه ان الدنيا سجن المومن و جنة الكافر،
و الموت جسر هولاء الى جنانهم، و جسر هولاء الى جحيمهم.
اى فرزندان كرم و
بزرگوارى، استقامت كنيد، بدانيد كه مرگ تنها پلهاى است كه شما را از ناراحتيها و
رنجها، به باغهاى وسيع بهشت و نعمتهاى جاويدان منتقل مىكند، كدام يك از شما از
انتقال يافتن از زندان به قصر، ناراحتيد؟
و اما مرگ نسبت به دشمنان شما همانند اين است
كه شخصى را از قصرى به زندان و عذاب، منتقل كنند، پدرم از رسول خدا(صلى الله عليه و
آله و سلم) نقل فرمود كه: دنيا زندان مومن و بهشت كافر است، و مرگ پل آنها(مومنان)
به باغهاى بهشت، و پل اينها(كافران) به دوزخ است.(15)
داستانهاى تلخ و شيرين از
لحظههاى مرگ
در قرآن، در آيه 16 سوره حشر مىخوانيم:
كمثل الشيطان اذا قال
للانسان اكفر فلما كفر قال: انى برى منك انى اخاف اللّه رب العالمين.
كار منافقان، همچون شيطان
است كه به انسان گفت: كافر شو (تا مشكلات تو را حل كنم) هنگامى كه او كافر شد،
شيطان گفت: من از تو بيزارم، من از خداوندى كه پروردگار عالميان است، ترس دارم.
بعضى از مفسران مىگويند:اين آيه بيانگر برخورد
شيطان با انسان در لحظات آخر عمر است، شيطان سعى مىكند تا انسان را در حالت كفر از
دنيا ببرد، و به خصوص هنگام مرگ، كه يك حالت ضعف شديد است، شيطان به انسان نزديك
مىشود و اشياء مورد علاقه او را به او نشان مىدهد، و به انسان همان اشياء او را
تا سر حد كفر مىكشاند، آنگاه از او بيزارى جسته و از نزد او فرار مىكند.
جمعى از مفسرين شيعه و اهل تسنن، داستان عجيب
برصيصاى عابد را ذيل اين آيه ذكر كردهاند و مىگويند:
منظور از انسان در اين آيه برصيصا است، در اين باره
احاديثى نيز نقل شده است.
1- داستان عجيب برصيصاى عابد
در ميان بنى اسرائيل عابدى به نام
برصيصيا زندگى مىكرد، او زمان طولانى عبادت كرده بود و
در اين راستا به حدى از قرب الهى رسيده بود كه مردم بيماران روانى را نزد او
مىآوردند، او دعا مىكرد، آنها سلامتى خود را باز مىيافتند
روزى زن جوان بيمارى را كه از يك خانواده
باشخصيت بود، برادرانش نزد او آوردند، و بنا شد آن زن مدتى در نزد برصيصيا بماند تا
شفا يابد.
شيطان از فرصت استفاده كرد و به وسوسه گرى
پرداخت، و آن قدر زن را به نزد او زينت داد كه آن مرد عابد به آن زن تجاوز كرد،
چيزى نگذشت كه معلوم شد آن زن باردار است، عابد خود را در تنگناى سخت ديد، براى اين
كه گناهش، كشف نگردد، آن زن را كشت و در گوشهاى در بيابان دفن كرد.
برادران آن زن از اين جنايت هولناك، آگاه شدند،
و اين خبر در تمام شهر پيچيد و به گوش امير رسيد، امير با جمعى، به تحقيق پرداختند
پس از قطعيت خبر، آن عابد را از عبادتگاهش فرو كشيده، و فرمان اعدام او صادر گرديد.
در روز معينى در حضور جمعيت بسيار، عابد را
بالاى چوبه دار بردند، وقتى او بالاى چوبه دار قرار گرفت، شيطان در نزدش مجسم شد و
به او گفت: اين من بودم كه تو را به اين روز افكندم، و اگر
آنچه را مىگويم، اطاعت كنى تو را از اين مهلكه نجات خواهم داد.
عابد گفت: چه كنم.
شيطان گفت: تنها يك سجده براى من انجام دهى
كافى است.
عابد گفت: در اين حال كه مىبينى، نمىتوانم
سجده كنم.
شيطان گفت: اشارهاى كفايت مىكند.
عابد، با گوشه چشم خود يا با دستش اشاره كرد، و
شيطان را اين گونه سجده نمود و همان دم جان سپرد و از دنيا رفت
(16)
اين است نمونهاى از عاقبت سوء پيروان شيطان، و
كفر و درماندگى آنها در لحظه سخت مرگ.
و طبق بعضى از روايات، از برصيصا به عنوان
راهب (عالم و عابد بزرگ مسيحى) ياد شده كه انسان از او
تقاضاى دو سجده كرد، او دو سجده كرد و از دنيا رفت(17)
قابل توجه اينكه امام صادق (عليه السلام)
فرمود: هر كسى كه لحظه مرگش فرا رسد، ابليس يكى از شيطانهاى
خود را نزد او مىفرستد تا او را به سوى كفر بكشاند، و يا او را در دينش مشكوك
سازد، تا او با اين حال از دنيا برود، كسى كه با ايمان باشد، شيطان قدرت ندارد كه
او را به كفر يا شرك در دينش وادارد، آنگاه فرمود:
فاذا حضرتم موتاكم
فلقنوهم شهادة ان لا اله الا اللّه وان محمد رسول اللّه .
هرگاه به بالين آنان كه در
حال مرگ هستند حاضر شديد، آنها را به گواهى دادن به يكتائى خدا، و رسالت محمد (صلى
الله عليه و آله و سلم) تلقين كند
(18)
2- نشكن، نمىگويم!!
يكى از علماء نقل مىكرد: در مشهد به تحصيل
علوم دينى و حوزوى اشتغال داشتم، يكى از طلبهها كه از دوستان من بود بيمار شد و به
قدرى بيماريش شديد گرديد كه به حالت مرگ افتاد، در اين هنگام ما او را تلقين
مىكرديم، به او مىگفتيم: بگو لا اله الا اللّه، اللّه اكبر،
و...، او در پاسخ مىگفت: نشكن نمىگويم.
ما تعجب كرديم، از اين رو كه او طلبه خوبى بود،
راز چيست كه پاسخ ما را نمىدهد و به جاى آن، سخن بى ربطى به زبان مىآورد؟ تا
اينكه لحظاتى حالش خوب شد، تا از او پرسيديم چرا در برابر تلقين ما، مىگفتى:
نشكن نمىگويم؟ رازش چيست؟
در پاسخ گفت: اول آن ساعت مخصوص من را بياوريد
تا بشكنم، و بعد ماجرا را براى شما تعريف كنم. ساعتش را نزدش آوردند و به او دادند،
او گفت: من به اين ساعت علاقه بسيارى داشتم، هنگام احتضار،
شنيدم شما به من مىگوئيد: بگو: لا اله الا اللّه و...
ولى شخصى (شيطانى) در برابرم ايستاده بود و همين ساعت مرا در دست داشت، و در دست
ديگرش چكش بود و آن را در بالاى سر ساعت من نگاه داشته بود، مىخواستم جواب شما را
بگويم، و هم نوا با تلقين شما، ذكر خدا به زبان بياورم، آن شخص به من مىگفت : اگر
اللّه اكبر و لا اله الا اللّهبگويى ساعت تو را
مىشكنم، من هم چون آن ساعت را بسيار دوست داشتم، به او مىگفتم: نشكن نمىگويم.
3- توجه امام خمينى (رحمة الله
عليه) به لحظات سخت مرگ
يكى از بستگان امام خمينى (اعلى اللّه مقامه)
نقل مىكرد: امام خمينى (رحمة الله عليه) به نوهاش على آقا
(فرزند خردسال حجت الاسلام و المسلمين احمد آقا)علاقه وافر داشت، و همواره با او
مانوس بود و به او اظهار علاقه مخصوص مىنمود، و چون از روايات اسلامى بدست آورده
بود كه شيطان در لحظات آخر عمر، انسان را به وسيله اشياء مورد علاقهاش فريب
مىدهد، در روزهاى آخر عمر، على آقا را از خود دور مىكرد، و مىفرمود
نگذاريد او به اتاقم بيايد، تا علاقه هر چيزى از امور
دنيا، از او دور گردد تا در لحظات آخر عمر، مبادا شيطان از همان راه وارد شود و
موجب انحراف گردد.
آرى مردان خدا، و بيداردلان وارسته، كاملا دقت
و مراقبت مىكنند، و بهانه به دست شيطان نمىدهند، و زبان حالشان اين است:
تو را ز كنگره عرش مىزنند صفير
|
|
ندانمت كه در اين دامگه چه افتاده
است؟! |
4- چهره عزرائيل براى مومن و غير
مومن، هنگام مرگ
حضرت ابراهيم (عليه السلام) روزى شخصى را ديد
از او پرسيد تو كيستى؟
او گفت: عزرائيل هستم.
ابراهيم گفت: از تو مىخواهم خودت را به آن
صورتى كه مومنين را قبض روح مىكنى، به من بنمايانى.
ابراهيم به دستور او، روى خود را برگردانيد، و
سپس به او نگاه كرد، جوانى بسيار زيبا و خوشرو و شاد ديد، گفت:
اگر مومن پس از مرگ، چيزى (پاداشى) غير از اين چهره زيبا را نبيند، همين ديدار براى
او كافى است، و پاداش خوبى براى كارهاى نيكش خواهد بود.
سپس ابراهيم، به عزرائيل گفت:
اگر مىتوانى، خودت را در آن چهرهاى كه گمراهان را با آن، قبض
روح مىكنى، به من بنمان.
عزرائيل: اى ابراهيم تو طاقت ديدن آن چهره را
ندارى.
ابراهيم (عليه السلام) خواستهاش را تكرار كرد.
عزرائيل گفت: روى خود را برگردان، ابراهيم
(عليه السلام) روى خود را گردانيد و سپس به او نگاه كرد، مردى سياه كه موهاى بدنش
راست شده بود و بسيار بوى بد دارد و از سوراخهاى بينى او دود و آتش بيرون مىآيد،
حضرت ابراهيم نتوانست آن چهره را مشاهده كند، بر اثر شدت ناراحتى بى هوش شد، وقتى
به هوش آمد عزرائيل، را به صورت اول ديد، به او فرمود: اى
فرشته مرگ انسان گنهكار جز ديدن همين چهره، كيفر ديگرى نبيند، همين نگاه براى عذاب
و كيفر او كفايت مىكندلو لم يلق الفاجر عند موته الا
صورة و جهك لكان حسبه(19)