شباهتها و تفاوتهاى دنيا و
آخرت
براى شناخت بهتر آخرت، لازم است به بررسى شباهتها و تفاوتهاى
دنيا و آخرت بپردازيم؛ زيرا دنيا و آخرت، دو مفهوم متضايفاند كه شناخت صحيح هر يك
بدون شناخت ديگرى ممكن نيست
(92).
الف) شباهتها
1. هر دو جهان، حقيقى و واقعى بوده و فضا و ابعاد و اجرامى دارند.
از همين رو، انسان در هر دو جهان، داراى اندام و بدن است
(93).
2. انسان در هر دو جهان، به خود و متعلقاتش آگاهى كامل داشته و
شخصيتى واحد دارد
(94).
اين مطلب از آياتى قابل
برداشته است، مانند:
يليتنى كنت معهم
(95)
؛ اى كاش من با آنان بودم.
(و) يليتنى لم اشرك بربى احدا
(96)
؛ اى كاش هيچ كس را شريك
پروردگارم نمىساختم.
(و) يليتنى لم اوت كتبيه
(97)
؛ اى كاش كتابم را دريافت نكرده بودم.
(98).
(و) يليتنى قدمت لحياتى ؛ اى كاش براى
زندگانى خود (چيزى) پيش فرستاده بودم.
3. انسان در هر دو جهان، داراى غرايز انسانى و حيوانى است
(99)
.
قرآن كريم، نعمتهاى بهشتى
را چنين وصف مىكند:
و فكهة مما يتخيرون * و لحم طير مما يشتهون *
و حور عين * ... لا يسمعون فيها لغوا و لا تاثيما * الا قيلا سلما سلما...
(100)
؛ ميوه از هر چه اختيار كنند
و از گوشت پرنده هر چه بخواهند و حوران چشم درشت ... در آن جا نه بيهودهاى مىشوند
و نه (سخنى) گناه آلود. آن جا سخنى جز سلام و درود نيست.
در هر دو جهان، آلام و لذتهاى عقلى و حسى وجود دارد
(101)
؛ چنان كه درباره كسانى كه
پيمان خدا و سوگندهاى خود را به بهاى ناچيزى مىفروشند، آمده است:
و لا يكلمهم الله و لا ينظر اليهم يوم القيمة
و لا يزكيهم و لهم عذاب اليم
(102)
؛ خدا در روز قيامت با آنان
سخن نمىگويد و به ايشان نمىنگرد و پاك شان نمىگرداند و عذابى دردناك خواهند
داشت.
و به نفس مطمئنه چنين خطاب شده است:
ارجعى الى ربك راضية
مرضيه * فادخلى فى عبدى * و ادخلى جنتى
(103)
؛ خشنود و خداپسند به سوى
پروردگارت باز گرد و در ميان بندگان من درآى و در بهشت من داخل شو.
رنجها و لذتهاى جسمى در هر دو جهان از طريق
جسم براى روح انسان حاصل مىشود؛ چنان كه در آيهاى عذاب كافران از طريق پوست آنان
دانسته شده است:
كلما نضجت جلودهم بدلنهم
جلوداً غيرها ليذوقوا العذاب
(104)
؛ هر چه پوست شان بريان گردد،
پوستهايى ديگر بر جايش نهيم، تا عذاب را بچشند.
4. خداوند در هر دو جهان قابل رؤيت حسى نيست
(105).
در قرآن امكان ديدن خداوند
به صورت مطلق نفى شده است: لا تدركه الابصر
(106)
؛ چشمها او را در نمىيابند.
البته انسانها در آن جهان همگى خود را در محضر خداوند احساس كرده و به قطع و يقين،
به وجودش پى مىبرند
(107):
و يعلمون ان الله هو الحق
المبين
(108)
و خواهند دانست كه خدا همان
حقيقت آشكار است.
حتى انسان كافر نيز پس از مرگ، پروردگار خود را
شناخته و او را مورد خطاب قرار مىدهد:
قال رب ارجعون * لعلى
اعمل صلحا فيما تركت
(109)
؛ ... مىگويد: پروردگارا!
مرا باز گردانيد، شايد در آن چه وانهادهام كار نيكى انجام دهم.
5. انسانها در عالم آخرت نيز از اختيار و
اراده برخوردارند
(110)
؛ ليكن هم چون دنيا توان
اجراى آن براى هر كسى در محدوده دارايىها و توانايىهاى خود و به ميزانى است كه
خود را در اين دنيا در اختيار خدا و رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) او قرار داده
و از خود سلب اراده كرده باشد
(111).
گواه برخوردارى انسان از اختيار و اراده در آن
جهان، اين كه خداوند، افعال و اعمال انسانها را در بهشت و جهنم به خود آنان نسبت
مىدهد: چنان كه درباره دوزخيان فرموده است:
فشربون عليه من الحميم *
فشربون شرب الهيم
(112)
؛ و روى آن از آب جوش
مىنوشيد (مانند) نوشيدن اشتران تشنه.
هم چنين درباره ابرار مىفرمايد:
ان الابرار يشربون من كأس
كان مزاجها كافورا
(113)
؛ همانا نيكان از جامى
مىنوشند كه آميزهاى از كافور دارد.
ب) تفاوتها
بى ترديد ميان دنيا و آخرت تفاوتهايى است؛
زيرا دو عالم، دو نشئه و دو نوع زندگى با قوانين متفاوتاند. برخى در بيان تفاوت
وضع زندگى در اين دو جهان، دنيا و آخرت را با مسامحه به عالم رحم و دنيا تشبيه
كردهاند؛ زيرا طفل در رحم نوعى زندگى دارد و پس از تولد نوعى ديگر. طفل در هر دو
نشئه تغذيه و تنفس دارد. ولى نحوه آن متفاوت است؛ به گونهاى كه براى طفل پس از
تولد، ادامه زندگى همانند گذشته براى چند لحظه نيز امكان ندارد
(114).
متكلمان آخرت را در آينده زمانى و در عرض دنيا
مىدانند
(115)
؛ ولى فلاسفه بر آناند كه كه
آخرت در آينده زمانى نيست، بلكه بايد آن را در مراتب عالى سلسله طولى وجود جست و جو كرد
(116).
آنان با استدلال به آياتى -
مانند: ان جهنم لمحيطه بالكفرين
(117)
؛ بى ترديد جهنم بر كافران
احاطه دارد - معتقدند كه آخرت بر دنيا احاطه دارد؛ چنان كه روز بر ساعات آن احاطه دارد
(118).
بر همين اساس، حكماى اسلامى
همه تفاوتهاى دنيا و آخرت را در نحوه وجود آن دو دانستهاند
(119)
و آنها را در چند تفاوت بنيادين خلاصه مىكنند
(120).
در قرآن به تفاوتهاى فراوانى ميان دنيا و آخرت
اشاره شده كه بعضى از آنها بدين شرح است:
1. در اين جهان حركت و
تغيير هست، كودك، جوان و پير مىشود، سپس مىميرد و چيزهاى نو كهنه شده، از بين
مىروند
(121)
ولى آخرت از تغيير، فساد و فنا مصون است؛ چنان
كه مزه آب و شيرى كه در نهرهاى بهشتى روان است، دگرگون نمىشود:
فيها انهر من ماء غير ءاسن و انهر من لبنم لم يتغير طعمه
(122)
؛ در آن نهرهايى است از آبى
كه (رنگ و بو و طعمش) برنگشته و جوىهايى از شير كه مزهاش دگرگون نشود.
بر اين اساس، دنيا و پديدههاى آن همگى اجل و
مدتى معين و محدود دارند
(123):
ما خلق الله السموت و
الارض و ما بينهما الا بالحق و اجل مسمى
(124)
؛ خداوند آسمانها و زمين و
آن چه را كه ميان آن دو است، جز به حق و تا هنگامى معين، نيافريده است.
ولى آخرت جهان پايدارى و بقا و جاودانگى است
(125):
انما هذه الحيوة الدنيا
متع و ان الاخرة هى دار القرار
(126)
؛ همانا اين زندگى دنيا تنها
كالايى (ناچيز) است و در حقيقت، آن آخرت است كه سراى پايدار است.
بهشتيان در آخرت جاودانهاند:
ادخلوا بسلم ذالك يوم الخلود
(127)
؛ هم چنان كه جهنميان در آن
ماندگارند: خلدين فيها ابدا
(128)
.
از همين رو دنيا را معبر و
گذرگاه و آخرت را مقصد و سرانجام توصيف كردهاند: الدنيا دار
مجاز و الاخرة دار قرار
(129).
در آن جهان، توالد و تناسل و جوانى و پيرى
نبوده و به تعبير علمى، اجسام خاصيت آنتروى و كهولت (اصل انحطاط و زوال تدريجى
كيفيتها و صورتها) را از دست خواهند داد
(130).
در آخرت بهشتيان نمىميرند:
لا يذوقون فيها الموت
(131)
و حكم مرگ بر جهنميان جارى
نمىشود: لا يقضى عليهم فيموتوا...
(132)
و با اين كه مرگ از هر طرف
به سوى جهنميان مىآيد، آنان نمىميرند: و ياتيه الموت من كل
مكان و ما هو بميت
(133).
2. در دنيا، آفرينش نظامى خاص دارد؛
آسمانها به فرمان خدا همانند سقفى
(134)
بدون ستون
(135)
برافراشته شده
(136)
و خورشيد و ماه و ستارگان در
مدار خود حركت مىكنند
(137)
و زمين چون گاهوارهاى رام
در اختيار انسان است
(138)
؛ ولى در آخرت از آن جا چنين
نظامى كارآيى لازم را ندارد و اجراى كامل عدالت و رسيدن هر كس به جزاى اعمال خويش
مستلزم وجود عالمى متفاوت با دنياست، اين نظام به هم مىخورد؛ آسمان شكافته مىشود:
اذا السماء انشقت
(139)
دودى نمايان مىآورد:
تاتى السماء بدخان مبين
(140)
مانند مس، گداخته:
تكون السماء كالمهل
(141)
و چون طومارى درهم پيچيده
مىشود: يوم نطوى السماء كطى السجل
(142).
خورشيد به تاريكى مىگرايد:
اذا الشمس كورت
(143).
ماه بى نور مىشود:
و خسف القمر
(144).
زمين به لرزه مىافتد:
اذا زلزلت الارض زلزالها
(145).
شكافته مىشود:
يوم تشقق الارض
(146)
و در زمين تغييراتى اساسى
ايجاد مىشود: يوم تبدل الارض غير الارض و السموت
(147)
؛ روزى كه زمين به غير اين
زمين و آسمانها (به غير اين آسمانها) مبدل گردد.
در آخرت، كوهها كه در دنيا نقش ميخهاى زمين
را دارند
(148)
، از جا كنده شده:
و اذا الجبال نسفت
(149)
به حركت آمده و چون سرابى
گشته: و سيرت الجبال فكانت سرابا
(150)
به صورت پشم زده شده در
مىآيند: و تكون الجبال كالعهن المنفوش
(151).
3. در دنيا حوادث به صورت تدريجى واقع مىشوند؛
اما در آخرت همه نعمتها، عذابها و همه
پديدههاى ديگر به صورت دفعى و بدون نياز به مقدمات و اسباب واقع مىشوند
(152)
.
اين مطلب از آياتى از قرآن بر مىآيد:
و ما امر الساعة الا كلمح
البصر او هو اقرب
(153)
؛ و كار قيامت جز مانند يك
چشم بر هم زدن يا نزديكتر (از آن) نيست.
راوا العذاب و تقطعت بهم
الاسباب
(154)
؛ و عذاب را مشاهده كنند و
رشتههاى پيوندشان بريده گردد.
بل تأتيهم بغتة فتبهتهم
فلا يستطيعون ردها و لاهم ينظرون
(155)
؛ بلكه (مجازات الهى) به طور
ناگهانى به آنان مىرسد و ايشان را بهت زده مىكند (به گونهاى) كه نه مىتوانند آن
را برگردانند و نه به آنان مهلت داده مىشود.
لكم فيها ما تشتهى انفسكم
و لكم فيها ما تدعون
(156)
؛ هر چه دلهايتان بخواهد در
(بهشت) براى شماست و هر چه خواستار باشيد، در آن جا خواهيد داشت.
4. دنيا عرصه عمل، تكليف و آزمايش است:
انا جعلنا ما على الارض
زينة لها لنبلوهم ايهم احسن عملا
(157)
؛ در حقيقت، ما آن چه را كه
بر زمين است، زيورى براى آن قرار داديم، تا آنان را بيازماييم كه كدام يك از ايشان
نيكوكارترند.
آخرت، جهان نتيجه، جزا و پاداش است:
انما تجزون ما كنتم تعملون
(158)
.
دنيا كشتزار آخرت:
الدنيا مزرعة الاخرة
(159)
و براى كار است و آخرت، براى
محاسبه است: اليوم عمل و لا حساب و غداً حساب و لا عمل
(160)
.
اگر كسانى در آخرت عبادت
مىكنند، به عنوان وظيفه و تكليف نيست بلكه از سنخ عبادت فرشتگان است. در آن جا
عبادت وسيله تكامل نيست؛ زيرا عملى كه موجب پيشرفت يا عقب ماندگى مىشود در دنياست،
نه در آخرت. بر همين اساس، مهلتها در آن جهان به پايان مىرسد
(161)
: و لا
هم ينظرون
(162)
و معذرت و درخواست پوزش ستم
كاران سودى ندارد:
يوم لا ينفع الظلمين
مغذرتهم
(163)
؛ (همان) روزى كه ستم گران را
پوزش طلبىشان سود نمىدهد.
در آخرت، براى همه روشن مىشود كه آن جا جاى
تدارك نيست؛ از همين رو مجرمان نمىگويند: به ما مهلت دهيد، تا در همين جا كار
شايسته كنيم، بلكه مىگويند: ما را در دنيا - كه عالم اختيار است - برگردانيد، تا
گذشته تاريكمان را جبران كنيم: ربنا ابصرنا و سمعنا فارجعنا
نعمل صلحاً
(164)
؛ پروردگارا! ديديم و شنيديم؛
ما را باز گردان تا كار شايسته كنيم. بنابراين در آخرت ديگر تغيير سرنوشت با تغيير
مسير حركت و جهت عمل ممكن نخواهد بود
(165).
شايان به ذكر است هم چنان كه در آخرت توبه و
بازگشت معنا ندارد، هنگامى كه انسان در چنگال مرگ گرفتار شده، و مرگ را با چشم
مىبيند و در حال احتضار و جان كندن است، توبه و بازگشت نيز معناى ندارد:
حتى اذا جاء احدهم الموت قال رب ارجعون * لعلى اعمل صلحاً
فيما تركت كلا انها كلمة هو قائلها
(166)
؛ تا آن گاه كه مرگ يكى از
ايشان را فرا رسد، مىگويد: پروردگارا! مرا باز گردانيد، شايد من در آن چه
وانهادهام، كار نيكى انجام دهم. نه چنين است، اين سخنى است كه او گوينده آن است.
البته به اين نكته بايد توجه داشت كه هر چند
انسان در آخرت دستش از عمل كوتاه است و دفتر عمل وى بسته مىشود، ولى از سه ناحيه
ممكن است بهرهاى شامل حال وى شود: يكى، صدقهاى كه در دنيا از خود به يادگار
گذاشته و ديگران از آن استفاده مىكنند. ديگرى، سنت پسنديدهاى كه آن را بنا كرده و
پس از مرگ وى به آن عمل مىشود، سوم، فرزند صالح و با ايمانى كه براى او طلب مغفرت
مىكند
(167).
5. در دنيا، مرگ و زندگى
به هم آميخته است؛ ولى آخرت سراپا زندگى است.
در اين جا جمادات و حيواناتى وجود دارند كه هر
كدام به ديگرى تبديل مىشوند. جسمى كه اكنون بدن ماست و حيات دارد، زمانى كرده و
جماد بوده است و بار ديگر نيز حيات از آن جدا مىگردد و به حالت جمادى بر مىگردد:
يخرج الحى من الميت و
يخرج الميت من الحى
(168)
؛ زنده را از مرده بيرون
مىآورد و مرده را از زنده بيرون مىآورد.
اين آميختگى زندگى و مرگ، در آخرت نيست. آن جا
سراسر حيات، شعور، علم، نطق و بيان است
(169)
:
ان الدار الاخرة لهى
الحيوان
(170)
؛ و زندگى حقيقى همانا (در)
سراى آخرت است.
آتش آن جا نيز دراك و فعال است
(171)
.
در اين جهان، اعضا و اندام
بدن شعور و ادراك ندارند؛ ولى در آخرت پوست بدن و دست و پا فهم دارند و خودش
كارهايى را كه انجام داده است بازگو مىكند
(172)
:
اليوم نختم على افوههم و
تكلمنا ايديهم و تشهد ارجلهم بما كانوا يكسبون
(173)
؛ امروز بر دهانهاى آنها
مهر مىنهيم، و دست هايشان با ما سخن مىگويند و پاهايشان بدان چه فراهم مىساختند
گواهى مىدهند.
در آخرت گوش، ديدگان و پوست دشمنان خدا عليه
آنان گواهى مىدهند ودر پاسخ صاحبان شان كه چرا عليه ما شهادت داديد؟ مىگويند:
همان خدايى كه هر چيزى را به زبان در آورده ما را گويا گردانيده است:
شهد عليهم سمعهم و ابصرهم
و جلودهم بما كانوا يعملون * و قالوا لجلودهم لم شهدتم علينا قالوا انطقنا الله
انطق كل شىء
(174).
در آخرت، همه اجسام از حيات، شعور، ادراك،
خلاقيت و نيروزايى برخوردارند
(175):
و اخرجت الارض
اثقالها...* يومئذ تحدث اخبارها
(176)
؛ و زمين بارهاى سنگين خود را
بيرون افكند. آن روز است كه (زمين) خبرهاى خود را باز گويد.
نقول لجهنم هل امتلات و
تقول هل من مزيد
(177)
؛ آن روز كه (ما) به دوزخ
مىگوييم: آيا پر شدى؟ و مىگويد: آيا باز هم هست؟
بنابراين در آن جا بر كميت و كيفيت ادراكها و
احساسها افزوده شده و هيچ پرده و حجابى نمانده و واقعيتها عريان و آشكار مىگردند
(178)
:
يوم تبلى السرائر
(179)
؛ آن روز كه رازها (همه) فاش مىشود.
6. در آخرت، بر خلاف دنيا بدنها تابع نفوس است
از همين رو، كوردلان از چشمان ظاهرى نيز محروم خواهند بود...:
و من اعرض عن ذكرى... و
نحشرة يوم القيمه اعمى
(180)
؛ و هر كس مشتهيات نيز به تبع
شهوات آفريده مىشوند، نه آن كه خود برانگيزاننده شهوات باشند
(181):
لهم ما يشاءون فيها
(182)
؛ هر چه بخواهيد در آن جا دارند.
و فيها ما تشتهيه الانفس
و تلذ الاعين
(183)
؛ و در آن جا آن چه دلها آن
را بخواهند و ديدگان را خوش آيد (هست).
7. در آخرت، روابط موقت و
بى بنياد دنيايى - اعم از شفاعت ناحق، خويشاوندى و دوستىهاى غير الهى و نيز اسباب
و امورى كه كمك كننده انسان در دنياست - از بين مىرود؛
اين امور سرمايه زندگى دنياست و در آخرت به كار
نمىآيند؛ زيرا دنيا محدود است و آخرت نامحدود؛ دنيا محاط است و آخرت محيط؛ دنيا
كوچك است و آخرت بزرگ؛ دنيا محل تصادم، تزاحم و اصطكاك است و آخرت وسيع و باز و
ممكن نيست كه سرمايه محدود براى نامحدود مفيد باشد و ابزار و وسيله كوچك و محاط به
كار فرزند مىآيد و نه فرزند به كار پدر:
و اخشوا يوما لا يجزى
والد عن ولده و لا مولود هو جاز عن والده شيئاً
(184).
هم چنين ارحام و فرزندان براى انسان سودمند
نيستند: لن تنفعكم ارحامكم و لا اولدكم
(185)
و هيچ گونه خويشاوندى كارساز
نيست: فلا انساب بينهم
(186)
.
در آن روز بر خلاف دنيا
دوستىها به كار نمىآيد و هيچ كسى به دوستش كمك نمىكند: يوم
لا يغنى مولى عن مولى شيئاً
(187).
در آن جهان مال و ثروت نيز به كار نمىآيد:
يوم لا ينفع مال
(188)
و اگر كافران براى نجات خود
از عذاب آخرت، دو برابر تمام آن چه در روى زمين است فديه دهند، از آنان پذيرفته
نمىشود:
ان الذين كفروا لو ان لهم
ما فى الارض جميعاً و مثله معه ليفتدوا به من عذاب يوم القيمه ما تقبل منهم و لهم
عذاب اليم
(189).
البته روابط تكوينى و واقعى برقرار مىمانند
(190)
و روابط معنوى كه در اين
دنيا ميان مردم برقرار است - مانند رابطه و پيوند رهبران هدايت يا ضلالت با پيروان
شان - در آخرت صورت عينى و ملكوتى مىيابد؛ براى مثال، هادى به صورت پيشوا و امام و
هدايت يافته، به شكل مأموم ظاهر مىگردد. از همين روست كه در آخرت هر كس را با
پيشوايش محشور مىكنند و هر گروهى را با رهبرش مىخوانند: يوم
ندعوا كل اناس باممهم
(191).
قرآن كريم تجسم پيشوايى فرعون درباره قومش را
در آخرت چنين بيان مىكند كه او پيشاپيش پيروانش حركت و آنها را وارد آتش مىكند:
يقدم قومه يوم القيمه
فاوردهم النار
(192).
8. در دنيا خستگى و ملال
وجود دارد و انسان معمولى، چونان گم كردهاى روان در پى گم شده خويش، آن گاه كه به
برخى خواستهها مىرسد، مىپندارد آن را يافته است و به آن دل خوش مىكند؛
اما پس از مدتى احساس مىكند كه اين يافته،
خواسته او نيست؛ در اين حال خسته و دل زده مىگردد و به دنبال چيز ديگرى مىرود.
بنابراين چنين انسانى در دنيا هميشه طالب چيزى است كه ندارد و دل زده از چيزى است
كه دارد؛ اما در آخرت اهل نجات و بهشتيان از آن جا كه به گم شده واقعى خود (حيات
جاويد) در جوار رب العالمين رسيدهاند، هرگز خستگى، ملال و دل زدگى بر آنان پيدا نمىشود:
لا يمسنا فيها نصب و لا
يمسنا فيها لغوب
(193)
؛ در اين جا رنجى به آن
نمىرسد و در اين جا درماندگى به ما دست نمىدهد.
آنان طالب دگرگونى و پديد آمدن وضع جديد
نيستند: لا يبغون عنها حولا
(194)
؛ و از آن جا در خواست انتقال
نمىكنند - و با اين كه براى هميشه در بهشت به سر مىبرند، هرگز دل زده و سير
نمىگردند
(195).
از سوى ديگر، در دنيا انسان در صورت برخورد با
مشكلات پس از مدتى به آنها عادت كرده و تحمل آنها برايش آسانتر مىشود؛ اما در
آخرت جهنميان به عذاب خو نمىگيرند:
يريدون ان يخرجوا من
النار و ما هم بخرجين منها
(196)
؛ و مىخواهند از آتش بيرون
آيند، در حالى كه بيرون آمدنى نيستند.
آنها هرگاه كه مىخواهند از آتش بيرون روند،
بازگردانده مىشوند: كلما ارادوا ان يخرجوا منها اعيدوا فيها
(197).
9. زندگى دنيا اجتماعى است؛
از اين رو كارهاى نيكوكاران و بدكاران در جامعه
اثر مىگذارد و آنان سرنوشت مشترك دارند
(198)
؛ ولى در آخرت هر كسى سرنوشت
و وضعيتى مخصوص به خود داشته و زندگى جمعى انسانها موجب تأثير و تأثر متقابل و در
نتيجه اشتراك در سرنوشت نمىشود؛ نه كسى از كيفر گناهان ديگران معذب مىگردد:
و لا تزر وازرة وزر اخرى
(199)
؛ و هيچ بردارندهاى بار گناه
ديگرى را بر نمىدارد.
در آخرت هر كسى را كارى است كه او را به خود
مشغول مىسازد: لكل امرى منهم يومئذ شأن يغنيه
(200)
؛ و معذب بودن گروهى مانع از
متنعم بودن گروهى ديگر نيست:
و نادى اصحب النار اصحب
الجنة ان افيضوا علينا من الماء او مما رزقكم الله قالوا ان الله حرمهما على
الكفرين
(201)
؛ و دوزخيان بهشتيان را آواز
مىكنند كه: از آن آب يا از آن چه خدا روزى شما كرده است، بر ما فرو ريزند.
مىگويند: خدا آنها را بر كافران حرام كرده است.
در آخرت روابط انسانى مثبت و منفى برقرار است
(202)
: اخونا
على سرر متقبلين ؛ برادرانه بر تختهايى رو به روى يك ديگر نشستهاند
(203).
كلما دخلت امة لعنت اختها
(204)
؛ و هر بار كه امتى (در آتش)
درآيد، همكيشان خود را لعنت كند.
10. در آخرت مقياسها
تغيير مىكنند؛
چنان كه يك روز آخرت گاه برابر هزار سال
دنياست:
ان يوما عند ربك كالف سنة
مما تعدون
(205)
؛ و در حقيقت، يك روز (از
قيامت) نزد پروردگارت مانند هزار سال است از آن چه مىشمريد. و گاه برابر پنجاه
هزار سال دانسته شده است:
تعرج الملئكة و الروح
اليه فى يوم كان مقدراه خمسين الف سنه
(206)
؛ فرشتگان و روح در روزى كه
مقدارش پنجاه هزار سال است به سوى او بالا مىروند.
شايد از همين روست كه در نظر مجرمان، زندگى
دنيا در قياس با آخرت، ساعتى بيش نيست:
يوم تقوم الساعه يقسم
المجرمون ما لبثوا غير ساعة
(207)
؛ و روزى كه رستاخيز بر پا
شود مجرمان سوگند ياد مىكنند كه جز ساعتى (بيش) درنگ نكردهايم.
هم چنين مقياس مكان نيز در آخرت تغيير مىكند:
جنة عرضها السموت و الارض
(208)
؛ و بهشتى كه پهنايش (به قدر)
آسمانها و زمين است.
در آخرت، احساسات انسانها نيز دگرگون مىشود؛
چنان كه برخى در حالتى ميان مرگ و زندگى به سر مىبرند:
لا يموت فيها و لا يحيى
(209)
؛ در آن نه مىميرند و نه
زندگى مىيابد.
11. نعمتها و عذابهاى
آخرت تفاوت بسيارى با دنيا دارند
(210)
نعمتهاى آخرت، بسيار بزرگ و غير قابل تصورند:
فلا تعلم نفس ما اخفى لهم
من قرة اعين...
(211)
؛ هيچ كس نمىداند چه چيز از
آن چه روشنى ديدگان است براى آنان پنهان شده است.
... و للاء خرة اكبر درجت
و اكبر تفضيلا
(212)
؛ و قطعاً درجات آخرت و برترى
آن بزرگتر و بيشتر است.
برترى درجات، به دليل اعمال بندگان و فاصله
بالاترين و پايينترين درجات بهشت، مانند فاصله زمين و آسمان است
(213)
: در بهشت نعمتهايى است كه
هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى نشنيده است
(214).
عذابهاى آخرت بسيار شديد و دردناكاند
(215)
.
قرآن سختى و دردناكى فوق
العاده عذاب آخرت را با اوصاف عظيم
(216)
، اكبر(217)
،
شديد
(218)
، اشد
(219)
، اشق (دشوار)
(220)
، أبقى (ماندگارتر)
(221)
و اخزى (رسوا كنندهتر)
(222)
تبيين كرده است. براساس
روايتى، بخشى از آتش آخرت، هفتاد بار با آب خاموش شده تا به صورت آتش دنيا در آمده
است
(223)
.
آتش آخرت هرگز خاموش
نمىشود: كلما خبت زدنهم سعيرا
(224)
؛ و هر بار كه آتش آن فرو
نشيند، شرارهاى (تازه) برايشان مىافزاييم. بلكه شعله مىكشد:
انها لظى
(225)
و چهره اهل جهنم را
مىسوزاند: تلفح وجودههم النار
(226)
و علاوه بر پوست و گوشت، جان
انسانها را نيز مىسوزاند: التى تطلع على الافئده
(227)
؛ (آتشى) كه به دلها مىرسد.
12. در آن جهان، همه
پراكندگىها به وحدت و تجمع مىگرايد(228)
:
و من ءايته خلق السموت و
الارض و ما بث فيهما من دابة و هو على جمعهم اذا يشاء قدير
(229)
؛ و از نشانههاى (قدرت) اوست
آفرينش آسمانها و زمين و آن چه از (انواع) جنبنده در ميان آن دو پراكنده است و او
هرگاه بخواهد بر گردآوردن آنان تواناست.
هم چنين تمام انسانها در آن گرد آورده مىشوند
(230)
:
ذلك يوم مجموع له الناس
(231)
؛ آن (روز) روزى است كه مردم
را براى آن گرد مىآورند.
يوم يجمعكم ليوم الجمع
(232)
؛ روزى كه شما را براى روز
گردآورى، گرد مىآورد.
ان كل لما جميع لدينا
محضرون
(233)
؛ قطعاً همه آنها در پيش گاه
ما حاضر خواهند شد.
در آخرت اولين و آخرين جمع مىشوند:
هذا يوم الفصل جمعنكم و الاولين
(234)
و خداوند همه را محشور
مىكند و هيچ كس را رها نمىكند: و حشرنهم فلم نغادر منهم
احدا
(235).
به گفته خواجه نصيرالدين طوسى، زمان، علت تغير
و مكان، علت تكثر است و تغير و تكثر، علت محجوب شدن بعضى موجودات از برخى ديگر است
و چون در قيامت زمان و مكان مرتفع مىشود، حجابها برداشته مىشود و خلق اولين و
آخرين مجتمع مىشوند. پس قيامت روز جمع است
(236).