آفات ممدوح
در شخص مورد ستايش است اين آفات پديدار شود:
1 - تغيير حالت او به وسيله مدح :
وقتى كسى را كه ستايش كردند اگر حالت او تغيير كرد و از نفس خود راضى شد، بايد
بداند در پرتگاه هلاكت قرار گرفته است ، پس نبايد بواسطه ستايش ديگران حالت انسان
تغيير كند و از خود راضى شود يا خوشنود گردد. اصولا بايد توجه داشت چنانچه كارى
كنيم كه خداوند متعال ما را مورد ستايش قرار دهد آن وقت مايه خوشنودى است نه زمانى
كه مخلوقى چون خودمان ما را ستايش كند.
2 - مد نظر آوردن خوبى هاى خودش :
وقتى كسى را مدح مى كنند نبايد اعمال خوب و نيك خود را مد نظر بياورد، بلكه بايد
سعى كند اعمال زشت و پليد خود، قصورها و تقصيرهايش را مدنظر بياورد تا غرور و عجب و
تكبر او را فرا نگيرد، در غير اين صورت دچار آفت گرديده است .
3 - تاييد قول مداح :
ممدوح نبايد مواردى كه به آن واسطه او را مدح مى كنند را تاييد كند، بلكه بايد
اظهار كند مداح در بيان ستايش او در اشتباه است و خود را عارى از آن نقاط مثبت
بداند. البته اين بدان معنى نيست كه خود را هميشه در ضعف ببيند و از نقاط قوت خود
غافل باشد، بلكه در ميان مردم اين چنين عمل كند.
پس ممدوح بايد بگويد: الهم ان هولاء لايعرفونى و انت تعرفننى
. . يعنى خداوندا اينان (كسانى كه مرا مدح و ستايش مى كنند) مرا نمى شناسند
و تو مرا خوب مى شناسى .
حضرت على عليه السلام مى فرمايد: اللهم اغفر لى يعلمون و
لاتواخذنى بما يقولون واجعلنى خيرا مما يظنون
(51) وقتى بعضى اصحاب خدمت حضرت على عليه السلام مى آمدند و او را
به خاطر نقاط عالى قوت موجود در او مى ستودند، مى فرمود: بار خدايا پروردگار تو مرا
در مورد آنچه اينان نمى دانند ببخشاى و مرا به آنچه آنها مى گويند مواخذه مكن و مرا
بهتر از آنچه گمان كرده اند قرار بده . و بالاخره حاصل كلام اينكه العاقل ينبغى الا
يسر بمدح الغير و لايحزن بذمه يعنى عاقل سزاوار است كه به ستايش كسى خرسند نشود و
به مذمت كسى هم محزون نگردد.
4 - دروغ
بحث راجع به اعراض از لغو است كه شرط ايمان قرار داده
شده و از جمله لغوهاى قولى در بعد اعمال اكتسابى انسان دروغ است . ما در جلسات
گذشته بيان كرديم كه لغو، انواع مختلف و گوناگونى دارد و از نوع لغوهاى قولى ، در
مورد غيبت و تهمت مشروحا توضيح داده شد. حالا مى پردازيم به نوع ديگرى از اين لغوها
كه همان كذب يا دروغ باشد. ابتدا بايد ديد دروغ چيست ؟ و دروغگو كيست ؟ دروغ عبارت
است از تفهيم و يا گفتن مطلبى كه خلاف آن صحيح باشد و دروغگو كسى است كه به شكلى
مطلبى را كه خلاف واقع است بيان يا تفهيم كند. بديهى است كه دروغ عمل حرامى است و
علت حرمت آن در عبارات علماى اخلاق چنين بيان شده است : لما
فيه من الضرر على المخاطب او على غيره و لايجابه اعتقاد المخاطب خلاف الواقع فيصير
سبيا لجهله يعنى دروغ حرام است براى اينكه دروغ موجب ضرر و زيان شنونده آن
مى شود. و شايد اين ضرر دامنگير غير از شنونده هم بشود و نيز حرمت آن به اين جهت
است كه دروغ باعث مى شود شنونده به مطلبى ناصحيح و خلاف واقع معتقد شود كه اين خود
سبب جهل او خواهد شد.
اما دروغ داراى انواع و اقسامى است كه ابتدا به دو قسم قولى و فعلى تقسيم مى شود.
تقسيمات دروغ
كذب قولى :
اين نوع دروغ شامل اخبار به خلاف واقع ، شهادت زور، افك ، يمين كاذب ، و عده دروغين
مى شود.
كذب فعلى :
اين نوع دروغ شامل كذب نيتى ، عزمى و عملى مى گردد.
اما دروغ در بخش دروغ هاى قولى ، يعنى اخبار به خلاف واقع و اينكه انسان چيزى را
خبر بدهد كه صحيح نيست . شهادت زور هم همان شهادت ناحق دادن است . يعنى شخصى در
دادگاه نزد قاضى شهادت بدهد به خوبى كسى ، در حالى كه مى داند انسان خوبى نيست يا
بر بدى كسى ، در حالى كه مى داند فردى است متدين و خوب . يا در موارد خاص مثلا
شهادت بدهد اين آقا سارق است در حالى كه او ميگسارى نكرده بوده ، اين شهادت ، زور و
حرام است . اما فك يعنى دامن زدن به شايعاتى كه اساس آن معلوم نيست . يك خبرى در
مورد يك موضوعى به انسان رسيده اما ما نمى دانيم كه واقعيت دارد يا نه ، حال اگر آن
مساءله مجهول الحال را به عنوان يك مساءله حقيقى منعكس كنيم اين دروغ است . مرحوم
استاد مطهرى (ره ) نقل مى كند
(52) در يكى از شهرستانها در اواخر ماه رمضان
شايع مى شود كه اول ماه شوال است و ماه رويت شده و مردم مى توانند روزه خود را
افطار و مراسم عيد فطر را بر گزار كنند. يك نفر مى گويد من بايد تحقيق كنم ببينم
مساءله صحت دارد يا نه ؟ بعد از شخصى مى پرسد شما از كجا اطلاع داريد كه ماه رويت
شده ، مى گويد از فلانى شنيدم . از اين يكى مى پرسد او هم شخص ديگرى را معرفى مى
كند و بالاخره نفر آخرى مى گويد از آقاى ... خادم فلان مدرسه پرسيدم . او به من گفت
من با چشمهاى خودم ماه را ديدم و زمانى كه به مدرسه مزبور و نزد آن خادم مى رود مى
بيند كه او نابيناست . گاهى اينطور مسائل شايع مى شود و ما هم دامن مى زنيم
، كه اين عمل ، حرام است .
يمين كاذب هم يعنى قسم دروغ خوردن . مثلا فروشنده مى گويد من اين كالا را به فلان
قيمت خريده ام ، به خدا هم قسم مى خورد در حالى كه كمتر خريده است كه اين هم دروغ و
حرام است .
وعده دروغ هم به همين شكل است . شخصى قول مى دهد و مى گويد من فردا به منزل شما مى
آيم يا پولى را كه از من طلب داريد فردا يا يك ماه ديگر مى دهم در حالى كه همان
زمان رعده كردن ، مى داند كه اين كار را انجام نمى دهد اين هم حرام است و جزء اقسام
دروغ محسوب مى گردد.
اما فعلى شامل سه قسمت ، عزمى و وفاء به عزمى و عملى مى شود. در اينجا اين اصطلاحات
را مختصرى توضيح مى دهيم .
كذب و دروغ نيتى : اين نوع دروغ معمولا در عبادات است فردى كه رو به خدا مى ايستد و
نيت مى كند مثلا چهار ركعت نماز به جا مى آورم براى رضاى خدا، اگر در حقيقت نيت او
اين است كه مردم بگويند او نمازگزار است پس اين شخص در حقيقت نيت دروغين كرده و است
و در عبادات ديگر نيز چنين است و اين نوع دروغ ، فراوان يافت مى شود. اما كذب عزمى
به اين شكل است كه انسان اراده اى اظهار كند كه يقين دارد نمى تواند آن را عملى
سازد. گاهى هم مى شود كه انسان عزم و اراده اش صحيح است ، اما در وفاء به عزم دروغ
مى گويد. يعنى ديروز تصميم گرفته است كه فلان كار خير را انجام دهد اما امروز به
تصميم خود وفا ندارد، او هم وفاء به عزم مرتكب كذب شده است . نوع عملى از كذب و
دروغ آن است كه انسان عملا صورت ظاهر خود را به نحوى بيارايد و كيفيت آن را طورى
قرار دهد كه هر كس ببيند خيال كند او از بهترين انسانها است اما در حقيقت قصد او
فساد باشد، اين نيز نوعى دروغ است چه ظاهر حق را نشان مى دهد در حالى كه باطن او
باطل است .
اما برخى از انواع دروغ كه ذكر شد گناه آن بيشتر است ، يعنى از شديدترين انواع دروغ
است كه به ترتيب عبارتند از:
1 - دروغ بستن به خدا و پيامبر و معصومين عليهم السلام
2 - شهادت زور.
3 - قسم دروغ .
4 - خلف وعده .
5 - دروغ گفتن به خدا در نماز (دروغ نيتى )
برخى آيات و روايات در مورد كذب
خداوند دروغ را صفت افراد غير مومن مى شمرد انما يفترى الكذب
الذين لا يومنون بايات الله
(53) تنها كسانى دروغ پردازى مى كنند كه آيات خدا را باور ندارند.
بنابراين صفت صدق و راستى مشخصه ايمان است ، همانطور كه دروغ مشخصه بارز نقطه مقابل
ايمان مى باشد. در اين زمينه روايات فراوانى داريم كه اگر بخواهيم آنها را ذكر كنيم
مجالى نيست و فقط به ذكر چند روايت بسنده مى كنيم : روايتى است از رسول گرامى اسلام
صلى الله عليه و آله كه مى فرمايد: اياكم و الكذب فان الكذب
يهدى الى الفجور يهدى الى النار
(54) بپرهيزيد از دروغ بدرستى همين دروغ است كه هادى و كشاننده
انسان به سوى فجور و كارهاى ناپسند و زشت است و فسق و فجور هم انسان را به سوى آتش
(عذاب الهى ) رهنمون مى گردد و هم چنين باز از نبى اكرم اسلام صلى الله عليه و آله
روايت شده كه حضرت فرمودند: ويل للذى يحدث فيكذب ليضحك به
القوم ويل له ويل له
(55) يعنى واى بر آن كسى كه سخنان بى پايه و دروغ مى گويد براى
خشنودى و خنده مردم ، واى بر چنين شخصى ، واى بر او و نيز از آن حضرت روايت شده است
كه فرموده اند: لا تمزح فيذهب بهاوك و لاتكذب فيذهب نورك
(56) مزاح (بيهوده و بيش از حد) مكن كه شخصيت و ارزش تو از بين مى
رود و دروغ هم مگو كه نور تو از بين مى رود.
در اين زمينه از مولاى متقيان اميرالمومنان على عليه السلام روايت شده است كه حضرت
فرمودند: لايجد العبد لايمان حتى يترك الكذب
(57) هيچ بنده اى از بندگان خدا طعم ايمان را نمى چشند مگر دروغ را
ترك كند.
حضرت على بن الحسين زين العابدين امام سجاد عليه السلام در اين زمينه مى فرمايد:
اتقوا الكذب الصغير منه و الكبير فى كل جد و هزل فان الرجل
اذا كذب فى الصغير اجترا فى الكبير
(58) بپرهيزيد از دروغ چه دروغ كوچك و چه بزرگ چه در امورى جدى و چه
شوخى ، چون زمانى كه كسى به خود جراءت داد دروغ كوچك را بگويد در گفتن دروغ هاى
بزرگ نيز جراءت پيدا مى كند.
مسوغات كذب
مطلبى كه باقى مانده مسوغات كذب است ، يعنى مواردى كه دروغ گفتن جايز است ، ما شش
مورد داريم كه گفتن دروغ مانعى ندارد البته با شرايط مربوط به آن ذكر مى شود:
1 - نجات دادن مسلمان از قتل يا اسارت :
براى نجات مسلمان از مرگ يا از اسير شدن به دست دشمنان اسلام مى توان دروغ گفت . در
اين زمينه نقل شده كه حضرت على عليه السلام نشسته بودند و
ديدند شخصى از آنجا عبور كرد، سپس فرد ديگرى با عجله در حالى كه كاردى در دست داشت
آمد و سراغ آن شخص اول را از حضرت گرفت ، حضرت از جاى خود برخاست و به سمت ديگرى
رفته و نشستند بعد فرمودند: از زمانى كه من اينجا نشسته ام كسى را نديدم عبور كند.
به هر صورت اگر انسان ببيند جان يك مسلمان بى گناهى به خطر افتاده اگر بتواند او را
با دروغ نجات بدهد بايستى دروغ بگويد و جان او را نجات دهد يعنى نه تنها در اين
مورد دروغ جايز است بلكه واجب است . همين حكم در مورد نجات مومن از اسارت جارى است
اين موارد از مصاديق واقعى ضرب المثل معروف است كه دروغ مصلحت آميز به از راست فتنه
انگيز است .
2 - حفظ عرض و مال محترم :
اگر مشاهده شود آبروى كسى در خطر است و يا احتمال نابودى مال و اموال كه مشروعيت
دارد مى رود و با دروغ گفتن ، اين خطرات مرتفع مى شود اينجا نيز دروغ نه تنها جايز
بلكه واجب است .
2 - اصلاح بين مردم :
در بين مردم مشاجرات زيادى اتفاق مى افتد كه البته اين مشاجرات اكثرا به خاطر
بدبينى ها است و اگر كسى در اين ميان براى نزديك كردن قلوب اينها به هم حتى به دروغ
هم از قول يكى از طرفين ، طرف ديگر را تحسين و تمجيد نمايد، اين دروغ جايز است و در
روايت هم دارد اصلاح ذات البين افضل من عامه الصلوه و الصيام
(59)
4 - غلبه بر دشمن در جنگ :
در جنگ براى غلبه بر دشمن دين مى توان دروغ گفت و در اين مورد گفته شده است :
اذا الحرب خدعه يعنى چه آنكه جنگ عبارت از خدعه و
فريب است . اين همان اصل غافلگيرى است . اينجا چنين دروغى بستگى به نوع جنگ فرق مى
كند.
5 - جلب رضايت همسر به طور طرفين :
در زندگانى مشترك و مسائل زناشويى گاهى مسائلى رخ مى دهد كه انسان احساس مى كند مى
تواند با يك وعده اى يا با يك حرفى آن مسائل و منازعات را خاتمه دهد و چه بسا مسائل
پوچ و هيچى كه باعث از هم پاشيده شدن كانون گرم خانواده مى گردد، لذا اسلام جايز
دانسته است براى اينكه كانون خانواده متلاشى نشود گاهى زن به شوهر و يا شوهر به زن
روى يك سرى مصالح دروغ بگويد تا رضايت او را جلب كند. اين نوع دروغ نيز مباح است .
6 - تشويق كودكان به تحصيل يا كار:
اين مورد را بعضى از علماء نقل كرده اند و خيلى معلوم نيست كه اجماعى باشد. اين
مورد مربوط به ايجاد انگيزه و علاقه بين كودكان جهت تحصيل بهتر و يا كار بهتر است .
مثلا پدرى به فرزندش وعده مى كند اگر درس بخوانى براى تو دوچرخه مى خرم در حالى
كه مى داند نمى تواند بخرد، اين نوع دروغ مباح است . در اين زمينه يك روايتى از
رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله منقول است كه حضرت فرمودند:
لم يرخص فى شى من الكذب الا فى ثلاث الرجل يقول يريد به
الاصلاح و الرجل يقول فى الحرب و الرجل يحدث امراته و المراءه تحدث زوجها
(60) يعنى هيچ كس مجاز به گفتن دروغ نيست مگر در اين موارد:
الف : اراده اصلاح بين مردم .
ب : در مساءله جنگ
ج در روابط زن و شوهر.
اما بايد توجه داشت بقيه امورى كه ما آنها را جزء مسوغات دروغ شمرديم يا به دليل
تنقيح مناط يا قياس اولويت و يا به استناد ساير اخبار و روايات باب است و نيز بايد
دقت نمود برخى از اين موارد از حيث فتوى اختلافى است .
تذكر لازم اين است كه اگر ما دروغ مصلحت آميزى را بگوييم ولى قصد ما آن مصلحت نباشد
و به جهت ديگرى آن دروغ را بگوئيم مرتكب حرام شده ايم .
توريه
توريه عدم تصريح به كذب است به طورى كه گوينده مطلبى را به نحو خاصى مى گويد
و شنونده چيزى غير از مقصود او را مى فهمد. به عبارت ديگر گوينده مرادش همان ظاهر
الفاظ خود نيست ، اما شنونده و مخاطب ظاهر الفاظ را مى فهمد مثل اينكه كسى در منزل
شخصى وارد شده و مى داند خوردن غذاى او حرام است ميزبان براى صرف عذا به ميهمان
تعارف مى كند و ميهمان با اينكه گرسنه است مى گويد من غذا خورده ام و منظورش اين
است كه ديروز غذا خورده ام . در صورتى كه مخاطب ، ظاهر الفاظ را مى فهمد يعنى خيال
مى كند گوينده قبل از ورود به منزل او غذا خورده است . تا اينجا مشخص شد توريه چيست
و به چه معناست .
توريه در قرآن
در قرآن مجيد از قول انبياء الهى چند مورد توريه نقل شده است يكى جايى است كه
خداوند از قول حضرت ابراهيم عليه السلام مى فرمايد (وقتى بت پرستان به بتكده رفتند
تمام بتها بجزيت بزرگ را شكسته ديدند. سپس از حضرت ابراهيم عليه السلام در مورد علت
شكسته شدن بتها پرس و جو كردند آن حضرت فرمود:) بل فعله كبير
هم هذا فاسئلوهم ان كانوا ينطقون
(61) بلكه بت بزرگ بت هاى ديگر را هم شكسته است پس از آنها بپرسيد
اگر آنان سخن مى گويند. اينجا توريه به كار رفته است . با اين توضيح كه حضرت
ابراهيم فرموده است اگر اين بت ها سخن مى گويند بت بزرگ ، ديگر بت ها را شكسته است
. اين بدان معنى است كه اگر اينان قدرت نطق و تكلم ندارند پس بت بزرگ چنين عملى را
انجام نداده است . و يا قرآن مجيد در داستان راجع به حضرت يوسف عليه السلام از زبان
گوينده اى مى فرمايد (زمانى كه برادران يوسف پس از تحويل گندم روانه ديار خود شدند
و از طرفى جام طلا را در ميان بار گندمى كه بنيامين متصدى آن بود گذاشته بودند)
ايتها العير انكم لسارقون
(62) يعنى اى دسته و گروه شما بدرستى دزد و سارق هستيد، در حالى كه
قطعا آنها سارق نبودند بلكه خود ماءمورين به دستور حضرت يوسف عليه السلام آن جام را
در ميان بار گندم متعلق به برادر تنى يوسف (از يك پدر و مادر) گذاشته بودند. اين
نيز توريه است . يعنى قصد گوينده اين نبوده كه شما جام را دزديده ايد بلكه قصدش اين
بوده كه شما يوسف را از پدرش يعقوب ربوده ايد.
ذكر اين نكته لازم است كه در هر جا و به هر عنوان هم نمى توان توريه كرد. زيرا اگر
توريه بنا به مصالح ضرورى نباشد دروغ محسوب مى شود. براى اين است كه حتى اگر ما مى
خواستيم در موارد مسوغات كذب دروغى را بگوييم آن هم شكل دروغ نداشته باشد، و به سبك
توريه باشد، نه اينكه در هر مورد جزيى انسان يك توريه اى بكنند بدون اينكه ضرورت و
مصلحتى در كار باشد، كه در اين صورت ما مرتكب گناه شده ايم .
دروغى كه شراع دروغ نيست
سه مورد است كه از نظر شكل ظاهرى كذب محسوب مى شود اما گناه دروغ را ندارد يعنى
شراع دروغ محسوب نمى گردد.
1 - مبالغه متعارفه :
انسان در مساءله اى در حد متعارف مبالغه مى كند. مثلا شخصى بيست دقيقه منتظر دوست
خود بوده وقتى او مى رسد به او مى گويد يك ساعت است منتظر تو هستم و يا كسى چند بار
به منزل ديگرى مراجعه كرده و او نبوده او را مى بيند مى گويد ده بار آمدم نبودى ،
اين مبالغه متعارفه است و شرعا دروغ محسوب نمى شود. البته در اين مورد اگر انسان
خودش را عادت بدهد و بگويد باكم و زيادش اين بهتر است . مثلا بگويد با كم و زيادش
ده مرتبه آمدم با يك ساعت معطل شدم .
2 - مجاز گويى :
مجاز گويى نيز در حد جامعه كذب محسوب نمى شود، مثلا يك نفر به شما مى گويد امروز به
خيابان يك شير را ديدم مى غريد و منظورش يك انسان شجاع باشد اين دروغ نيست و گناهى
نيز ندارد.
2 - تشبيه :
اين نيز از مواردى است كه صورتت ظاهر دروغ دارد اما شرعا دروغ نيست . البته مشروط
بر اينكه يك تشبيه عقلايى باشد و عرف مردم آن را بپذيرد و الا تشبيه خدا به يك
انسانى كه پاهايش يك ميليون متر و طولش فلان و عرضش چنان است اين دروغ محسوب مى شود
(در خصوص مثال فوق به كفر مى انجامد) اما اگر تشبيه عقلانى باشد مانعى ندارد.
مثلا شخص زيبا را به ماه تشبيه كردن بلامانع است و مى شود گفت فلان شخص صورتش ماه
است يا به يك انسان خود جوش مى توان گفت كه او چشمه است .
علاج كذب :
بخش ديگر اين بحث در مورد علاج عادت به كذب است . ما چگونه مى توانيم اين بلاى
خانمان سوز را از خود دور كنيم ؟ در اينجا به راهكارهاى ذيل اشاره مى كنيم :
1 - تاءمل در آيات و روايات مربوط به مذمت كذب كه قبلا آن را بيان كرديم .
2 - يادآورى اين نكته كه دروغ ، نسيان و فراموشى و سياه قلبى مى آورد.
3 - ياد آورى اينكه در صورت افشاء واقعيت ، دروغگو نزد مردم مفتضح مى شود.
4 - يادآورى اينكه نتيجه مسلم دروغ عدم اعتماد مردم به قول و قرار دروغگو خواهد
بود.
در اين زمينه علاوه بر رواياتى كه قبلا بيا شد روايتى را به عرض مى رسانيم . امام
صادق عليه السلام رئيس مذهب تشيع مى فرمايد: ان ما اعان الله
به على الكذابين النسيان
(63) يعنى بدرستى از جمله اقدامهايى كه خدا بر عليه افراد دروغگو
انجام مى دهد اين است كه بر فراموشى آنها عادت و كمك مى كند. (يعنى باعث مى شود
فراموش كار شوند.)
5 - تامل در آيات و روايات مربوط به صدق و راستى و خوبى آن .
6 - تروى دركلام يعنى سنجيده سخن گفتن و تفكر قبل از كلام
7 - ترك همنشينى با دروغگويان و مجالست با صلحاء
صدق
ضد خاص كذب ، صدق است ، همانطور كه متذكر شديم لغوهاى قولى يك ضد عام دارد
كه صمت و سكوت است و يك ضد خاص دارد كه در مورد تك تك آن لغوها فرق مى كند. مثلا ضد
خاص ، تهمت ، عبارت از مدح بود كه توضيح داده شد، اما ضد خاص كذب و دروغ صدق و
راستى است .
علماى بزرگوار اخلاق از صدق كه يك نيكوى نفسانى است چنين ستايش مى كنند
الصدق هو اشرف الصفات المرضيه و رئيس الفضائل النفسيه
يعنى راستى و صدق شريف ترين صفت نيكو و بالاترين فضيلت نفسانى است .
قرآن و صدق
در قرآن مجيد از صدق تمجيد فراوانى شده است . تشويقى كه در قرآن در مورد صدق آمده
كم نظير است . ما به بعضى از اين آيات شريفه اشاره مى كنيم : خداوند تبارك و تعالى
مى فرمايد: من المومنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه
(64) در بين مومنين مردانى هستند كه بر سر عهدى كه با خدا بستند
صادقانه ايستاده اند. اينان را قرآن به عنوان بهترين مردمان معرفى مى كند و نيز
خداوند مى فرمايد: يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و كونوا
مع الصادقين
(65) اى مومنين تقوا پيشه كنيد و با راستگويان باشيد. اين بدان معنى
است كه لازمه تقوى با صادقين بودن است . راستگو باش تا متقى باشى . شما كه مى پرسى
راه خود سازى چيست ؟ اينست اتقوا الله
و كونوا مع الصادقين و نيز خداوند مى فرمايد: الصابرين و الصادقين و
القانتين و المنفقين و المستغفرين بالاسحار
(66) (پرهيزكاران همان ) افراد صابر و صادق و فروتن و منفق و
مستغفرين در سحرها هستند. مهم اين است كه صفت راستى مترادف صفت ايستادگى و استقامت
و صبر و شكيبايى و نيز معادل صفت انفاق ، و استغفار در سحرها ذكر شده است و در اين
خصوص باز هم در قرآن آيات ديگرى هست كه از آن جمله خداوند مى فرمايد:
انما المومنون الذين آمنوا بالله و رسوله ثم لم يرتابوا و
جاهدوا باموالهم و انفسهم فى سبيل الله اولئك هم الصادقون
(67) به درستى مومنين واقعى آن كسانى هستند كه به خدا و رسولش ايمان
آورده اند و سپس از ايمان دست نكشيدند و با اموال و جانهاى خود در راه خدا مبارزه
كردند. اينان افراد صادق و راستگو هستند. صدق يعنى ايمان ، صدق يعنى عدم بازگشت از
ايمان ، صدق يعنى جهاد با اموال ، صدق يعنى شهادت در راه خدا و جهاد با جان و نفس .
آيات ديگرى نيز در اين زمينه وجود دارد كه به لحاظ اختصار از بيان صرفنظر مى كنيم .
(68) در روايات شيعى ائمه اطهار عليهم السلام مصداق بارز صادقين شده
اند.
برخى روايات در اين زمينه :
رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله در زمينه صدق و راستى مى فرمايد:
تقبلوا الى بست اتقبل لكم الجنه اذا
حدث احدكم يكذب و اذا وعد فلا يخلف
(69) الى آخر. پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله مى
فرمايد: شما شش چيز متقبل شويد كه انجام دهيد من بهشت را براى شما ضمانت مى كنم ،
اول اينكه وقتى يكى از شما سخن مى گويد دروغ نگويد دوم اينكه وقتى وعده مى دهد خلف
وعده نكند. پس اولين شرط وصول به بهشت راستى و صدق است .
رئيس مذهب تشيع امام جعفر صادق عليه السلام نيز در اين زمينه مى فرمايد:
من صدق لسانه زكى عمله
(70) كسى كه زبانش راست بگويد عمل او هم مزكى و خالص مى گردد. و
نيز ايشان مى فرمايد: لاتنظروا الى طول ركوع الرجل و سجوده
فان ذلك شيئى افتاده و . تركه الاستوحش لذلك ليكن انظروا الى صدق حديثه و اداء
امانته ننگريد به طول ركوع و سجود افراد چون اينان به طول ركوع و سجود عادت
كرده اند و ترك آن عادت موجب پريشانى آنها مى شود. اگر مى خواهيد كسى را بشناسيد
بايد به راستگويى ، صدق حديث ، و امانتدارى او بنگريد يعنى ملاك عمل ، راستى و
راستگويى اوست .
انواع صدق
آخرين موضوع در اين بخش انواع صدق است كه به ترتيب زير است :
1 - صدق در قول و گفتار
2 - صدق در نيت
3 - صدق در عزم و وفاء به آن
4 - صدق در اعمال
5 - صدق در مقامات دين (كه عبارت از صبر، شكر، توكل ، حب رجاء، خوف زهد، تعليم ،
رضا و تسليم مى باشد.).
تذكر اين نكته لازم است كه مباحثى مثل فحشا، ناسزاگويى ، سخن چينى ، امر به منكر و
نهى از معروف و طعنه زدن نيز از مصاديق لغوهاى قولى است ولى چون به مناسبات رابطه
تنگاتنگ با برخى لغوهاى فعلى در آن مباحث مورد گفتگو قرار مى گيرد در اينجا جداگانه
راجع به آن ها بحث نمى كنيم .
فصل دوم - لغوهاى فعلى
بحث ما راجع به اعراض از لغو است خداوند مى فرمايد:
والذين عن اللغو معرضون اعراض از لغو شرط ايمان واقعى است . در مورد لغوهاى
قولى بحث شد اما لغو فعلى به آن دسته از كارهاى بيهوده اطلاق مى شود كه به غير از
طريق زبان توسط ديگر اعضاء بدن انسان انجام مى گيرد مثل دست ، پا، چشم ، گوش يا قلب
و امثال آن .
تقسيم بندى لغوهاى فعلى
لغوهاى فعلى بر دو قسم است :
1 - لغو فعلى داخلى
2 - لغو فعلى خارجى
لغو فعلى داخلى به آن دسته از لغوها گفته مى شود كه نمود خارجى و انعكاس و بازتابى
به نحو فعلى در خارج از بدن انسان ندارند مثل اينكه انسان علاقه پوچى داشته باشد.
اما لغو فعلى خارجى به آن دسته از لغوها اطلاق مى شود كه بر خلاف لغوهاى باطنى
انعكاس و بازتاب در خارج از بدن انسان داشته باشد مثل اينكه فرد ضعيف را براى تصرف
اموال او به ناحق كتك بزنند.
چرا به لغوهاى داخلى نام فعلى مى دهيم ؟
اينجا يك سؤ ال مطرح مى شود و آن اينكه اصولا فعل چيست ؟ فعل به معنى كار است ، خوب
آيا علاقه هم نوعى كار است ؟ آيا بغض و عداوت هم كار است ؟ آيا محبت و دوستى را مى
توان كار دانست ؟ در پاسخ مى گوييم ما به دو دليل اينها را كار مى دانيم و نام فعل
بر آنها مى گذاريم .
1 - دقت نظرى :
عقل انسان با توجه به معنى فعل كه كار است به آدمى مى گويد خواستن خود، كارى است و
نخواستن نيز همينطور و نيز در رابطه با دليل عقلى به عرف مردم رجوع مى كنيم و يعنى
عرفا مردم به اين رفتار انسان نام فعل مى دهند، مثلا كسى كه در دل خود كينه ديگرى
را دارد و كينه او را در دل مى پروراند مى گويند او كار بدى مى كند.
2 - دليل نقلى :
منظور از دليل نقلى روايات است . ما در روايات مى خوانيم
انما الاعمال باالنيات
(71) يعنى اعمال بستگى به نيتها دارد و يا
نيه المومن خير من عمله و نيه الكافر شر من علمه
(72) يعنى نيت مومن از عمل او بهتر و نيت كافر از عمل او پليدتر است
. با اينكه نيت امرى درونى و عمل تجسم خارجى نيت است با اين حال نيت را از خود عمل
بازتاب آن نيت است مهم تر مى شمرد. و اين اهميت نيت را مى فهماند. پس ديگر نمى
توان حالات روحى و اوصاف باطنى انسان را كه منشا اعمال انسان است از نظر دور داشت .
بخش اول : لغوهاى فعلى داخلى
1 - حب دنيا
دنيا از نظر لغت از ماده دنو به معنى دانى يعنى پست مى باشد و از نظر اصطلاح
دو نوع مفهوم مى تواند داشته باشد يكى مفهوم ماهيت دنيا و ديگرى دنيا در رابطه با
فرد فرد انسانها.
تعريف اصطلاحى دنيا
دنيا بنا به مفهوم اول عبارت است از اعيان موجود مثل زمين و آنچه درون و برون آنها
است از درخت ، حيوان ، انسان ، جانوران گوناگون ، گياهان رنگارنگ و معادن و ديگر
موجودات ارضى .
اما مفهوم دنيا در رابطه با انسان متفاوت است . زيرا اين نوع مفهوم براى دنيا به
نسبت افراد انسان فرق مى كند. هر كس هر آنچه از لذائذ (از زمين ، از املاك ، از
باغها و بستانها در رشته كشاورزى يا صنعت و بالاخره هر چه از اين دنيا) بهره مند
است همان برخوردارى ، معنى دنيا در برابر او خواهد بود.
انسان دو نوع علاقه مى تواند به دنيا داشته باشد:
1 - علاقه قلبى به دنيا.
2 - علاقه بدنى به دنيا.
علاقه قلبى همان محبت به دنيا و دوستى دنيا است يعنى آنچه را از دنيا دارد به آن
علاقه مند و به آنها دل بسته است و اما علاقه بدنى به دنيا اشتغال و اقدام انسان به
اصلاح امور دنيوى را مى گويند. اينجا بايد متذكر شوم آنچه مذموم است اين علاقه مى
باشد. اما نوع دوم آن نه تنها منعى ندارد و مذمت نشده بلكه مورد تشويق هم واقع شده
است .
برخى آيات و روايات در مورد مذمت حب دنيا
در اين زمينه آيات زيادى داريم كه به بعضى از آنها اشاره مى كنيم . خداوند تبارك و
تعالى مى فرمايد: زين اللناس حب الشهوات من النساء و البنين
و القناطير المقنوطير المقنطره من الذهب و الفضه و الخيل المسومه و الانعام و الحرث
ذالك متاع الحيوه الدنيا و الله عنده حسن المئاب
(73) يعنى علاقه به شهوتها و لذتهايى كه از ناحيه زنان و فرزندان و
اموال زيادى از طلا و نقره و اسبان ممتاز و نشانه دار و چهار پايان و كشاورزى است .
در نظر مردم جلوه داده شده است كه حضرت فرمودند: العباده
سبعون جزئا افضل طلب الحلال
(74) عبادت هفتاد جزء است كه برترين آن ، طلب كردن روزى حلال است .
و يا امام صادق عليه السلام رئيس مذهب تشيع مى فرمايد: اصلاح
المال من الايمان
(75) اصلاح كردن امور مالى از ايمان است . و نيز از همان حضرت روايت
شده است كه فرمودند: الكاد على عياله كالمجاهد فى سبيل الله
(76) يعنى كسى كه در راه تسهيل ارتزاق اهل و عيالش كوشش كند او
مثل مجاهد فى سبيل الله است و نيز همان حضرت فرمودند: ليس
منا من ترك دنياه لاخرته و لا آخرته لدنيا
(77) از ما نيست كسى كه دنيايش را به خاطر آخرتش و يا آخرتش را به
خاطر دنيا رها كند. پس اينها كه گفته شد دلالت مى كند كه علاقه بدنى به دنيا مذموم
نيست ، بلكه لازم است . و آن رواياتى كه تشويق مى كند تا مسلمان براى خود كسبى
داشته باشد و بيكار نباشد نيز مويد اين سخن است . اما نوع اول علاقه ، يعنى علاقه و
محبت قلبى به دنيا البته مذموم است .
تقسيم حالات انسان نسبت به مال
انسان نسبت به مال از دو حال خارج نيست يا واجد مال است و يا فاقد مال .
واجد مال نيز خود دو حالت مى تواند داشته باشد: اول مساك ، دوم انفاق . و خود منفق
دو حالت مى تواند داشته باشد: يكى اسراف و ديگرى اقتصاد.
فاقد مال همچنين مى تواند دو حالت داشته باشد: اول قناعت و دوم حرص . خود حريص نيز
دو حالت مى تواند داشته باشد: اول بلند پروازى در گفتار و دوم طمع به مال ديگران .
حال كه ما اجمالا يك تقسيم بندى ارائه داديم به اصل مطلب مى پردازيم و آن اينكه مال
چگونه مى تواند لغو باشد. مال چگونه مى تواند انسان را از هدف خلقت دور كند؟ آن مال
كدامين مال است و آن مالك چگونه مالكى است ؟ اينجا به اختصار بيان مى كنيم از دو
حالتى كه واجد مال دارد كداميك پسنديده است . حالت دوم يعنى انفاق حالت خوبى است
چون امساك به معنى خوددارى كردن است و در رابطه با مال به معنى خوددارى از بخشش و
كمك مالى به ديگران است كه اين امر مذموم مى باشد، ولى نفاق كه نقطه مقابل امساك
است امرى پسنديده است . اما نه به طور مطلق بلكه در صورتى اين عمل را شايسته مى
خوانيم كه در آن اعتدال كه همانا معنى لغوى اقتصاد است رعايت شده باشد. يعنى اسراف
در انفاق پسنديده نيست و در قرآن مجيد هم به اين امر اشاره شده است . و اما فاقد
مال و آن كسى كه از مال دنيا به حد كفايت و اعتدال ندارد حالت اول براى او پسنديده
است كه همانا قناعت باشد. ولى حرص در هر دو حالت چه بلند پروازى در گفتار از نظر
كسب مال و چه از نظر طمع به آنچه در دست ديگران است هر دو حالتش مذموم و ناپسند است
. حال كه اجمالا در اين مورد مطالبى بيان شد مى پردازيم به اينكه خود مال آيا ممدوح
است يا مذموم ؟ در اين زمينه آيات و روايات زايدى داريم كه در اينجا بخشى از آنها
را بيان مى كنيم . البته آيات و روايات هم در زمينه ذم مال و هم در زمينه مذح آن
وجود دارد كه ما از هر دو دسته اين آيات و روايات نمونه هايى را بيان مى كنيم .
برخى آيات و روايات ذم مال
خداوند مى فرمايد: يا ايها الذين آمنوا لاتلكهم اموالكم و
لااولادكم عن ذكر الله و من يفعل ذك فاولئك هم الخاسرون
(78) اى كسانى كه ايمان آورديد اموال و دارائى ها و اولاد شما مبادا
شما را از خدا غافل كند كه در اين صورت شما از خاسرين و زيانكاران هستيد و نيز مى
فرمايد: و اعلموا انما اموالكم و
اولادكم فتنه و ان الله عنده اجر عظيم
(79) و بدانيد كه اموال و اولاد شما وسيله آزمايش هستند و به
درستى خداست كه نزد او پاداش بزرگى است و نيز مى فرمايد:
المال و البنون زينه الحيوه الدنيا و الباقيات الصحالات خير عند ربك ثوابا و خير
املا
(80) مال و دارائى دنيا و فرزندان ، اينها زينت و زيور حيات دنيايى
هستند و آن چيز كه نزد خدا بهتر است باقيات صالحات و اعمال شايسته شماست و نيز در
آيات زايد ديگرى مذمت هايى راجع به مال دنيا هست مثلا مى فرمايد:
الذى جمع مالا و عدده يحسب ان ماله اخلده كلا لينبذن فى
الحطمه و ما ادريك ما الحطمه
(81) آن كسى كه مال را جمع كرده و شماره نموده (بى حساب و كتاب راجع
به مشروعيت آن ) خيال مى كند مال دنيا او را هميشگى در اين جهان پايدار مى دارد اما
چنين نيست و او هر آينه دقيقا در حطمه (از مراتب دوزخ ) پرتاب مى شود و تو چه مى
دانى كه حطمه چيست . و در آن ديگرى مى فرمايد: الذين يكنزون
الذهب و الفضه و لا ينفقونها فى سبيل الله فبشر هم بعذاب اليم
(82) كسانى كه طلا و نقره (پول رايج آن روز) را مى اندوزند و آن را
در راه خدا انفاق نمى كنند آنها را به عذاب عظيم بشارت بده . اينها برخى از آياتى
بود كه دلالت بر مذمت مال داشت . اما رواياتى نيز در اين زمينه به عرض مى رسانيم .
نبى اكرم اسلام صلى الله عليه و آله مى فرمايد: لكل امه عجل
و عجل هذه الامه الدينار و الدرهم
(83) براى هر امتى يك نقطه نابودى است و نقطه نابودى امت اسلامى در
دينار و درهم (پول رايج آن روز) مى باشد و نيز از ايشان روايت شده است كه :
ان الدينار و الدرهم هلكا من قبلكم و هما مهلكاكم
(84) دينار و درهم (طلا و نقره پول رايج آن روزگار) آن كسانى را كه
قبل از شما بوده اند هلاك كرده و هم اينها شما را نيز به هلاكت مى رساند. و اما در
زمينه مدح مال نيز آيات و رواياتى داريم كه برخى از آنها را بيان مى كنيم .
برخى آيات و روايات مدح مال
در مورد مدح مال خداوند مى فرمايد: و يمددكم باموال و بنين
(85) خداوند شما را به وسيله اموال و فرزندان كمك و مدد كند. به
تعبير ديگر اموال فرزندان ، وسيله امداد و يارى خداوند به بشر است . بديهى است
وسيله امداد الهى وسيله خوبى است كه آن مال و فرزند است . پس اين خود مدحى در
خصوص مال محسوب مى شود. در اين زمينه به روايتى نيز اشاره مى كنيم . رسول گرامى
اسلام صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد: نعم المال
الصالح للرجل الصالح
(86) بهترين مال نزد بهترين مرد است . و از طرفى كلا بايد گفت وقتى
صدقه ، ضيافت ، سخاوت ، حج و امثال آنها اعمالى هستند كه در روايات و آيات مختلف به
عنوان اعمال شايسته معرفى شده اند پس مال ، كه وسيله رسيدن به اين اعمال است نيز
نيكوست چون وسيله رسيدن به خير، خود نيز خير است . و آن روايات كه دلالت بر خوبى
صدقه سخاوت و بخشش دارد دلالت بر خوبى مال نير دارد چه آنكه بدون داشتن مال نمى
توان به اين نيكى ها رسيد و وصول به سوى اينها بدون وجود مال ممكن نيست . ولى ما
چگونه بايد بين اينها جمع كنيم . آيات و رواياتى راجع به مدح مال و آيات و رواياتى
راجع به ذم مال بيان كرديم . ليكن بايد ديد چگونه مى شود بين اين آيات و روايات را
جمع كرد اينجاست كه متذكر يك نكته مى شويم .
حالاتى كه مال مى تواند داشته باشد
مال ممكن است دو حالت داشته باشد:
1 - وسيله به سوى مقصد صحيح باشد يعنى سعادت اخروى و آن به سه وسيله حاصل مى شود.
الف : فضائل نفسيه ب : فضائل بدنيه ج : فضائل خارجيه .
2 - وسيله به سوى مقاصد فاسده باشد.
بنابراين تمام آيات و روايات مدح مال را متوجه حالت اول مال مى كنيم . زمانى كه مال
وسيله به سوى مقصود صحيح كه همان سعادت اخروى است باشد در اين حالت مال بسيار خوب
است . تحصيل اين سعادت از سه طريق ممكن است . يكى فضائل نفسيه و صفات عالى درونى ،
ديگرى با فضائل بدنى مثل عباداتى چون نمازهاى مستحبى ، ديگرى فضائل خارجيه كه تمام
اين فضائل خارجيه بستگى مستقيم به وجود مال دارد و بدون آن ممكن نيست تذكر اين نكته
لازم است كه مراد از مال ، مال حلال است و الامال حرام چيزى جز زر و بال نيست .
انما يتقبل الله من المتقين .
(87)
و بعد كليه آيات و روايات مربوطه به ذم مال را بايد متوجه بخش دوم نمود يعنى وسيله
قرار گرفتن مال براى رسيدن به مقاصد فاسده ، مثل سد كردن راه خدا، كمك به دشمنان
دين ، اشتغال به مكاسب حرام و امثال آن .
غوائل و فوائد مال
مال و دارائى براى انسان منافعى دارد ولى بى ضرر هم نيست . نام مضرات آن را غوائل
مال و نام منافع آن را فوائد مال گذارده اند. اين مضرات و منافع در رابطه با اشخاص
مختلف و ميزان دارائى و اموال آنها تفاوت مى كند. يعنى غوائل و فوائدى كه از مال
بيان مى كنيم اينطور نيست كه نسبت به تمام افراد با هر ميزان دارائى و مال يكسان
باشد بلكه بايد گفت اين مضرات و فوائد نسبت به افراد و اموال و نوع آنها متفاوت است
. ليكن ما فهرست وار با توضيحات لازم اين دو خاصيت مال را بيان مى كنيم .
غوائل مال
غوائل مال بر دو بخش تقسيم مى گردد اول غوائل دنيوى و دوم غوائل اخروى .
و اما غوائل دنيوى مال مى تواند هشت مورد باشد:
الف : خوف :
كسى كه از مال دنيا بهره داشته باشد به ميزان دارايى ، خوف تلف آن را دارد. يعنى به
هر ميزان دارايى و اموال متعلق به او افزايش يابد خوف از نابودى آنها بيشتر مى شود.
اين هراس امرى طبيعى و عادى است وقتى انسان علاقمند به مال و جمع آورى آن شد و ارزش
خود را در ازدياد آن ديد بعد ملاحظه كرد تمام وجود و ارزشش ، وابسته به مال است و
با تلف آن از بين مى رود اين شخص نمى تواند خوف و ترس از كم شدن و يا نابود شدن
اموال خود را نداشته باشد. پس دارنده مال در هراس از كم شدن ملا، ضرر و زيان ،
دستبرد سارق ، اقدامات كلاهبرداران ، نوسانات بازار و... بسر مى برد.
ب : حزن :
دارنده مال به محض كم شدن ميزانى از ثروتش و يا بروز پيشامد ناگوارى كه باعث از بين
رفتن مال او شود محزون مى گردد. يك ضرب المثال داريم كه وقتى كسى ناراحت مى شود به
او مى گويند مگر كشتى هايت غرق شده است يا مال التجاره ات را سرقت كرده اند.
حزن ، محصول اتفاقاتى است كه به طور ناگوار براى دارنده مال پيش مى آيد. وقتى
مجبور است ضرر بدهد، وقتى خسارتى شامل حالش شود، وقتى بخشى از اموالش در حوادث قهرى
نابود گردد و..... همينطور دچار حزن و اندوه خواهد بود و جالب تر از اين بسيارى از
اين افراد قبل از بروز حادثه اى كه به زيان آنها بيانجامد نيز ناراحتند، يعنى در
حزن بسر مى برند كه نكند در آينده چنين اتفاقاتى رخ بدهد.
ج : هم و غم :
شخصى كه داراى اموال است از استراحت و آسايش خاطر به دور است . هميشه بايد در فكر
اموال و معاملات و محصولات و كارآيى افراد زير دست و امثال آن باشد، نمى تواند
آسوده خاطر زندگى كند. براى چنين افرادى اگر بهترين غذا و آشاميدنى در كامشان باشد
ولى چون اعصاب آسوده و خيال راحت و آسايش افكار ندارند، راحت نيستند. اينها بايد
شبانه روز هم و غمشان در امور مالى و دنيوى و بدون داشتن استراحت واقعى بگذرد.
د: پريشانى خاطر:
يكى ديگر از غوائل مال تفرق خاطر است . تفرق خاطر و يا حواس پرتى يا پريشانى خاطر
كه در بين مردم رايج است مى تواند يكى از آثار داشتن مال باشد. آن هم بالاخص اگر
مال و اموال فراوان و صاحب آن نيز از اين جهت در اضطراب باشد. لذاست كه در بسيارى
موارد ثروتمندان آرزوى يك روز فقراء را دارند.
ه : سوء عيش :
در دنيا يك دسته لذائذى موجود است كه هر كس از آنها بهره نمى برد. مثلا صفا سادگى ،
صفاى دل و روح نعمت و لذتى از لذائذ دنيا است ، يكدلى و صميميت نيز همينطور است .
اين عيش ها و لذتها براى ثروتمندان آن چنانى ، كمتر حاصل مى گردد.
لذتى را كه يك خانواده كم بضائت بر سر سفره اى كه طعام آن غذايى ساده است مى برند،
آن خنده و تبسم برخواسته از صفاى درونى آنها و آن راحتى و عدم تشويش حواس در كدام
سفره پرزرق و برق ثروتمندان يافت مى شود؟!
و: تعب در كسب و حفظ مال :
يك نفر كه دنبال جمع آورى و تحصيل مال است قاعدتا در تعب و زحمت براى تحصيل آن مى
باشد و خود را به زحمت مى اندازد. با تاسيس اينجا و با شركت در آنجا و با سهيم شدن
در كجا و... خود را به زحمت مى اندازد تا بدينوسيله كسب مال كند و از طرفى ديگر خود
را به زحمت مضاعف مى اندازد تا اين اموال كسب شده محفوظ بماند. خوب معلوم است كسب و
تحصيل و حفظ و نگهدارى مال امرى است مشكل كه زحمت آن بر دوش دارنده آن است .
ز: مواجهه با حسودان :
يكى از صفات خبيثه ، حسد است ، در جوامع مختلف افراد حسودى هستند كه نمى توانند
ببينند كسى داراى مال و ثروت است . اين حسودان در برخى حالات ، طمع به مال ديگران
دارند و اين حالت آنها است كه به حال ثروتمندان مضر است و آنها بايد در صدد دفع شر
اين افراد از خود باشند و چه بسا اينگونه افراد حسود از روى حسادت خود، نسبت هاى
ناروايى هم به اينگونه افراد بدهند و باعث ضرر به عرض و آبروى آنها نيز بگردند كه
اين نيز خود، دفاع لازم دارد و دارنده مال بايد در صدد اينگونه دفاع از خود هم
باشد.
ح : دفع شر ظالمين :
در جوامع مختلف هميشه افراد زورگو و ظالمى بوده اند كه قصد استثمار مردم را داشته
اند، ثروتمندان زير دست هم مجبور بوده اند به خاطر حفظ مال خود يا پا در ركاب آنها
بنهند و از ياران و مددكاران آنها باشند و يا از ترس مال خود را پنهان كنند و
بنابراين بايد هميشه در فكر دفع شر اينگونه افراد باشند.
اينها كه تا به حال بيان كرديم غوائل دنيوى مال بود حالا به بحث در مورد غوائل
اخروى مال مى پردازيم .