جـلسه 20
عرفان حقيقى
اميرالمؤمنين عليه السلام درباره نفس مىفرمايند :
«
العارفُ مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَأعْتَقَها و نَزَّهَها عَنْ كُلٍّ يُبَعِّدُهاو
يُوبِقُها »1.
آن حضرت مىفرمايد كه من نمىتوانم به راحتى شخصى را عارف بنامم ؛ زيرا عارف مقام
بسيار بلندِ ملكوتى دارد و به سادگى كسى به آن مقام نمىرسد. البته هر كسى مىتواند
به آسانى خود را عارف بنامد و بداند و عدهاى را گرد خود جمع كند ؛ اما سخن امام
على عليه السلام در دعاى كميل، آن جا كه مىگويد :
«يا غايَةَ آمالِ العارِفين» اى منتهاى آرزوى عارفان! نشان مىدهد كه عارف، شخصيتى
بسيار والا دارد.
ايّها النّاس! جهان جاى تن آسايى نيست
|
مرد دانا به جهان داشتن ارزانى نيست
|
آرى، همچنان كه از روايات استفاده مىشود، عرفان، سومين مقام،
بعد از انبيا و ائمه قدس سرهما است. عارف كسى است كه هم عابد و زاهد است و هم صابر
است. او تجلىگاه اسماى حضرت حق، آينه صفات ملكوت و آشنا به عمق قرآن مجيد است. او
معرفت كاملى دارد. حضرت على عليه السلام مىفرمايد : من به كسى عارف مىگويم كه
نفسِ خود را شناخته باشد. به بيان واضحتر، عارف كسى است كه در اين عالم، جايگاه
خود را شناخته باشد و شخصيت خود را بشناسد.
به فرموده امير المؤمنين عليه السلام انسان جِرم كبير است. ايشان
در جاى ديگر مىفرمايد : انسان مغز است، قشر و پوسته نيست. طبق اين فرموده حضرت،
اگر عالَم را مانند يك گردو فرض كنيم، انسان مغز اين گردو است. اگر اين مغز را از
عالم بگيرند، براى عالم، چيز ديگرى باقى نمىماند. از اين رو، وقتى آخرين انسان
مىميرد و ديگر از نسل آدم احدى روى زمين نماند، خدا همه اين هستى را نابود مىكند.
تا زمانى كه انسانى روى زمين باشد، اين ساختمان آفرينش نيز پابرجا است ؛ اما با مرگ
آخرين انسان، آسمانها خراب مىشوند، خورشيد خاموش مىگردد، ماه فرو مىريزد،
ستارگان درهم مىريزند، درياها خشك مىشوند، كوهها مانند پنبه از هم متلاشى
مىگردند و زمين وضع ديگرى پيدا مىكند ؛ زيرا مغز اين عالَم، يعنى انسان، وجود
ندارد.
برخى عقيده دارند كه عالَم، انسان صغير و اين موجود صاحب عقل
(انسان)، انسان كبير است. حضرت على عليه السلام مىفرمايد :
« و فيك
انطوى العَالَم الأكبر »2.
اين كمالات، همه متوجه انسان است، نه براى مَلَك، جن، حيوانات و جمادات. اينها
همه، وقف حريمِ مبارك انسان است. مىگويند : اگر همه عالم را به منزله درختى فرض
كنيم، آسمانها، همه موجودات و ملائكه شاخههاى آن هستند و انسان ميوه اين درخت است
و مغز اين ميوه، عقل است. همواره در معارف الهى، چه پيش از پيامبر صلي الله عليه و
آله و چه پس از ايشان، بر اين مقام انسان، تأكيد شده است.
آثار خودشناسى
انسانى كه خود را بشناسد، مقام خود را درمىيابد. شناختِ خود، درك
ثمره درخت زندگى است :
رسول
اللّه صلي الله عليه و آله وسلم : « إنّ اللّه لا يَنْظُرُ إلى صُوَرِكُم ولا إلى
أموالِكُم ولكِن ينَظُرُ إلى قُلُوبِكُم وَأعمالِكُم »3.
خداوند مىفرمايد : من به بدنهاى شما كارى ندارم، اين بدن، به منزله پوسته است كه
من آن را براى نگهدارى آن مغز آفريدهام. اميرالمؤمنين عليه السلام مىفرمايد : كسى
كه نفس خود را شناخته،
«فَأعتَقَها» و اين نفس را از بند شهوات و غرايز غلط و اميال نابهجا آزاد كرده
است، عارف است. خداوند جايگاه چنين انسانى را اين گونه توصيف مىكند :
«فِى مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُّقْتَدِرٍ »4.
در جايگاهى حق و پسنديده نزد پادشاهى توانا .
پس جايگاه عارف، نزد خدا است. عارف نزد خداوند، مقامى عظيم دارد.
بنابر فرموده امام على عليه السلام : «عَرَفَ نَفْسَهُ فَأعْتَقَها»، كسى كه نفسش
را بشناسد و آن را از قيد هوى و هوس آزاد كند، آن گاه آن را از هر عاملى كه او را
از خدا دور كند، پاك گرداند :
«و نَزَّهَها عَنْ كُلِّ ما
يُبَعِّدُها»، او مقرب درگاه الهى مىشود و به لقاى پروردگار مىرسد.
نظارت خداوند بر اعمال
خداوند خطاب به آنان كه اسير نفس هستند، مىفرمايد :
«إِن كُلُّ نَفْسٍ لَّمَّا عَلَيْهَا حَافِظٌ »5.
هيچ كس نيست مگر
اينكه بر او نگهبانى است .
حال، اين نگهبان، چه كسى است؟
«الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلَى أَفْوَ هِهِمْ وَ تُكَلِّمُنَا
أَيْدِيهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُم بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ »6.
امروز بر دهانهايشان مُهر خاموشى نهيم و دستهايشان با ما سخن مىگويند و پاهايشان
به اعمالى كه همواره مرتكب مىشدند ، گواهى مىدهند ! آن چه نفس شما انجام مىدهد،
پروندهاش به وسيله دست و پاى شما حفظ مىشود و هيچ چيزى از نظر پنهان نمىماند :
«وَ قَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدتُّمْ عَلَيْنَا قَالُوا
أَنطَقَنَا اللّهُ الَّذِى أَنطَقَ كُلَّ شَىْءٍ»7.
و آنان به
پوستشان مىگويند : چرا بر ضد ما گواهى داديد ؟ مىگويند : همان خدايى كه هر موجودى
را به سخن آورد، ما را گويا ساخت .
آنان در قيامت به پوست بدنشان مىگويند: چرا عليه ما شهادت داديد؟
آنها پاسخ مىدهند: خدا امر كرد كه بگوييم اين نفس خبيثه در دنيا چه كرده است:
«يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا * بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحَى
لَهَا »8.
آن روز است كه زمين اخبار خود را مىگويد ؛ زيرا كه
پروردگارت به او وحى كرده است .
حافظ و نگهبان ديگر نفس شما زمين است، هر گناهى را در هر جاى زمين
مرتكب شويد در قيامت زمين شهادت مىدهد.
نگهبان چهارم :
«مَّا يَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلاَّ لَدَيْهِ
رَقِيبٌ عَتِيدٌ »9.
هيچ سخنى را به زبان نمىگويد جز اينكه نزد آن [ براى نوشتن و حفظش ]نگهبانى آماده
است .
هيچ سخنى گفته نمىشود، مگر اين كه رقيب و عتيد، آن را حفظ كنند.
و كُنْتَ أنتَ الرَّقيبَ عَلَىَّ مِنْ وَرآئِهِم10.
افزون بر اين
نگهبانان، خودت نيز حافظ ديگرى بر اعمالم هستى.
پس ما به تعداد هفت آسمان، به تعداد ايام هفته، به تعداد روزهاى
ولادت تا مرگ، به تعداد هفت طواف و هفت رمى جمره، هفت حافظ داريم. نفس ما در محاصره
اين هفت محافظ است كه تا روز قيامت، همراه نفس هستند. روز قيامت نيز نفس در محاصره
اين هفت حافظ وارد مىشود و كسى نمىتواند عمل بد خود را انكار كند.
آن زمان است كه فرق انسانهاى نيك و بد، از هم شناخته مىشود.
ارزش كسى كه مشغول آزادى نفس بوده است، نمايان مىگردد و كسى كه مشغول و گرفتار
آلوده كردن نفس بوده است نيز اعمالش را مىبيند.
انسان مىتواند بر نفس خود غلبه كند و آن را از بند اسارت رهايى
بخشيد ؛ زيرا خداوند انسان را به اين كار امر كرده است. همين دعوت، دليل بر اين است
كه اين كار، عملى است.
دو نامه از انسانى وارسته و ملكوتى
در اين جا خوب است دو نمونه عملى درباره غلبه بر شهوت را از مجله
زن روز نقل كنيم :
به نام خداوند بخشنده مهربان
خدمت خواهران عزيز و گرامىام در مجله مفيد و پربار زن روز، سلام
عرض مىكنم. آرزو مىكنم كه در تمام مراحل زندگىتان موفق و مؤيد و سلامت باشيد.
قبل از هر چيز، لازم است از زحمات شما به خاطر فراهم آوردن اين مجله مفيد و سودمند
تشكر و قدردانى كنم. باور كنيد بدون تعارف و تمجيدهاى دروغين مجله زن روز، بهترين
مجله خانوادگى در سطح كشور و بهترين نشريه از بين نشريات مؤسسه كيهان است.
اما دليل اين كه امروز در اين هواى بارانى، اين برادر كوچكتان
تصميم گرفت با شما درد دل كند، مشكل بزرگى است كه بر سر راهش قرار گرفته است.
من پسرى هفده ساله هستم و در خانوادهاى ثروتمند زندگى مىكنم ؛
اما چه ثروتى، كه مىخواهم اصلاً نباشد. پدر و مادر من هر دو پزشك هستند و از صبح
زود تا پاسى از شب را در بيرون از منزل سپرى مىكنند. وقتى هم به خانه مىآيند، از
بس خسته و كوفته هستند، زود مىخوابند. اصلاً در طول روز، يك بار از خود سؤال
نمىكنند كه پسر ما كجاست؟ تا حالا چه كار مىكند؟ با چه كسى رفت و آمد دارد؟
اما خوشبختانه، به حول و قوه الهى، من پسرى نيستم كه از اين
موقعيتها سوء استفاده كنم و خودم را به منجلاب فساد بكشانم. البته اين مشكل اصلىِ
من نيست ؛ چون من ديگر به اين بىتوجهىها عادت كردهام و از اينكه آنان اصلاً به
من كارى ندارند كه كجا مىروم و چه لباسى مىپوشم و با چه كسى رفت و آمد مىكنم،
تعجب نمىكنم، بلكه مشكل اصلىِ من، از حدود يك سال پيش شروع شد. پدر و مادرم به
دليل اين كه من تنها بچه خانواده هستم و ضمنا وضع مادى ما هم خوب است، دختر خالهام
را ـ كه در خانوادهاى متوسط زندگى مىكند ـ را به فرزندى كه چه عرض كنم، به
سرپرستى قبول كردهاند. البته بايد بگويم كه دختر خالهام، همسن خودم است. بله، از
آن تاريخ به بعد، مشكل من شروع شد و زندگى آرام من، با وجود آن دختر، كه به مراتب
از شيطان هم پستتر و گنهكارتر و حرفهاىتر است، فقط در دور كردن هواى نفس
مىگذرد. خواستههاى دختر خالهام را تنها در يك جمله خلاصه مىكنم، درخواست از من
براى انجام بزرگترين گناه كبيره است.
مىدانم كه حتما منظور من را فهميدهايد و توضيح اضافى لازم نيست.
همان طور كه گفتم، پدر و مادرم حدود هفده ساعت از روز را در بيرون از منزل به سر
مىبرند ؛ يعنى از شش صبح تا يازده شب در منزل نيستند. من هم از هفت صبح تا يك بعد
از ظهر مشغول تحصيل هستم ؛ يعنى حدود ده ساعت از روز را با دختر خالهام در خانه
تنها هستم. دختر خالهام يك لحظه من را تنها نمىگذارد، همواره به وسوسه و فكر گناه
مىاندازد. بارها در طول روز از من درخواست گناه مىكند. البته من پسرى نيستم كه از
سخنان او خام شوم و هميشه سعى مىكنم خودم را از او دور كنم ؛ ولى او مانند شيطانى
است كه سر راه هر انسانى ظاهر مىشود و او را در قعر جهنم پرتاب مىكند.
براى همين است كه من از او فرار مىكنم ؛ ولى او دست از سر من
برنمىدارد. شما را به خدا كمكم كنيد! چطور جواب اين سخنان چرب و نرم او را بدهم؟
من بعضى وقتها فكر مىكنم كه او شيطانى است كه از آسمان به زمين آمده است تا همه
عبادات چندين ساله مرا نابود كند.
خواهران عزيز! به من كمك كنيد. من چگونه مىتوانم او را از سر راه
بردارم؟ هر چه به او مىگويم: دست از سرم بردار، گوشش بدهكار نيست. هر چه به او
مىگويم: شخصيت زن اين نيست كه تو دارى، گوش نمىكند. مىترسم عاقبت، مرا گرفتار
گناه كند. دوست ندارم كه تسليم او شوم. بعضى وقتها حتى من را تهديد مىكند. البته
فكر مىكنم كه همه اين بدبختىها از ناحيه اوست.
روزى هزار بار از خدا مىخواهم مرا حفظ كند. دوست داشتم در
خانوادهاى معتقد و متديّن زندگى مىكردم. دوست داشتم از نظر قيافه، زشتترين پسر
روى زمين بودم و گرفتار اين دختر خاله شيطان صفت نمىشدم كه نمىگذارد من تا قبل از
ازدواج، پاك بمانم. تاكنون من تسليم او نشدهام ؛ ولى مىترسم سرانجام من را وادار
به تسليم كند. نگذاريد اين برادرتان پاكى خود را از دست بدهد، مرا راهنمايى كنيد!
چگونه او را ارشاد كنم تا دست از هواى نفس خود بردارد و مرا آزار
ندهد؟ ضمنا فكر نمىكنم كه در ميان گذاشتن اين مسأله با پدر و مادرم فايدهاى داشته
باشد ؛ چون آنان هيچ عكس العملى نشان نمىدهند. رفتار آنان نيز در بيرون از خانه
دستِ كمى از رفتار دختر خالهام در خانه ندارد. پدر و مادرم هم هر دو فاسدند.
اميدوارم كه هر چه زودتر مرا كمك كنيد.
اين نامه اول اين جوان بود كه با خط خودش، آن را در مجله چاپ
كردهاند .
نامه دوم و نتيجه تقوا
اما نامه دوم او كه بسيار شنيدنى است، پس از شهادتش چاپ شده است :
بسم ربّ الشهداء والصديقين
سلام! سلامى به گرمى آفتاب خوزستان و به لطافت نسيم بهارى، از اين
راه دور براى شما مىفرستم. مدتها است كه منتظر نامه شما هستم ؛ ولى تاكنون كه
عازم دانشگاه اصلى هستم جوابى از شما دريافت نكردهام. البته مطمئن هستم كه شما
نامهام را جواب خواهيد داد ؛ ولى وقتى شما جواب بدهيد، اميدوارم كه من ديگر در اين
دنياى فانى نباشم!
حدود يك هفته پس از اينكه براى شما نامه نوشتم و گفتم : خواهر
خواندهام مرا ترغيب به گناه كبيره زنا مىكند، شبى خواب ديدم كه مردى با لباسى
سبز، در خيابان مرا ديد و گفت : امين! به دانشگاه اصلى برو! وقتت را تلف نكن (او با
نفس خود مبارزه كرده است و بايد هم چنين خوابى ببيند).
از اين كه خدا دست من را گرفته و راهى به روى من گشوده است،
خوشحال شدم. اكنون عازم جبهه نور عليه ظلمت هستم. البته اين نامه را به مسؤولان
دبيرستان مىدهم كه اگر خوشبختانه شهيد شدم پس از شهادت من چنانچه نامه شما آمده
باشد اين را براى شما بفرستند تا از خبر شهادت من آگاه شويد. البته من نمىدانم
اكنون كه نامهام را مطالعه مىكنيد، اصلاً يادتان هست كه در نامه قبلى چه نوشته
بودم يا اين كه كثرت نامههاى رسيده به شما، موضوع نامه مرا از خاطر شما پاك كرده
است.
همان طور كه در نامه قبلى هم نوشته بودم، پدر و مادر من،
انسانهاى درستى نيستند و رفتار و گفتار و كردارشان غربى است و خواهر خواندهام كه
اين موضوع را بعد از آمدن به منزل ما ديد، فكر كرد كه من هم زود تسليم مىشوم ؛ ولى
كور خوانده است. من مدتها با شيطان مبارزه و خود را از آلودگى حفظ كردهام؛ اما
فكر مىكنيد تا كى من مىتوانم در برابر اين شيطان دخترنما مقاومت كنم؟
با توجه به خوابى كه ديده بودم، تصميم گرفتم كه خودم را به حلقه
وصل و صف عاشقان حقيقى خدا پيوند بزنم و از اين دام شيطانى، كه جلوى پايم قرار
دارد، خلاصى يابم. من مىروم ؛ اما بگذاريد اين دختر فاسد بماند. من بسيار خوشحالم
كه عازم جبهه هستم. هيچ گناه كبيرهاى ندارم و براى گناهان ريز و درشت ديگرم، از
خداوند طلب مغفرت مىكنم. من مىروم ؛ ولى بگذاريد پدر و مادرم كه هر دو دكتر هستند
و ادعاى تمدن دارند، بمانند و به افكار غربزده خود ادامه دهند. اميدوارم كه هر دو
به زودى از خواب غفلت بيدار شوند.
من تاكنون به جبهه نرفتهام و نمىدانم حال و هواى آن جا چگونه
است ؛ ولى اميدوارم كه خداوند، ما بندگان سراپا تقصير را هم مورد لطفش قرار دهد و
از شربت غرورانگيز و مستكننده شهادت به ما بنوشاند. اين تنها آرزوى من است.
پدر و مادرم هيچ وقت براى من پدر و مادر درستى نبودند. هميشه از
صبح تا نيمههاى شب، در بيمارستان، يا در مطب خصوصى و يا در مجلسهاى فسادانگيز، كه
من از رفتن به آنها هميشه تنفر داشتم، سرگرم بودند. هيچ وقت محبت واقعىِ آنان را
احساس نكردم. بعد هم آن دختر را پيش من آوردند كه زندگىِ آرام و بدون دغدغه مرا به
طوفان مبارزه با گناه تبديل كردند.
با اين همه، همان طور كه گفتم، خوشحالم كه به گناهى كه خواهر
خواندهام مرا به آن تشويق مىكرد، آلوده نشدم. ضمنا خواهشى كه دارم، اين است كه به
روانشناس مجله بگوييد كه در نوشتههايشان، حتما اين موضوع را به پدر و مادرها تذكر
دهند كه پدران و مادران فقط وظيفه ندارند كه بچه به دنيا آورند و آن وقت او را به
اميد خدا رها كنند، بلكه بايد پدر و مادرى با محبت و متوجه فرزندان خود باشند.
اميد دارم من آخرين پسرى باشم كه از اين اتفاقات برايش مىافتد.
البته نمىدانم اين موضوع را روانشناس بايد بگويد يا شخص ديگرى. به هر صورت، اين
پيام من را به هر كسى كه مناسب مىدانيد، برسانيد.
قلبم با شنيدن كلمه شهادت، تندتر مىزند و عطش پايانناپذيرى در
رسيدن به اين كمال، در وجودم شعله مىكشد. همان طور كه گفتم، اگر خداوند مرا پذيرفت
و شهيد شدم، اين نامه را از طرف رئيس دبيرستان برايتان مىفرستم ؛ اما اگر خداوند
مرا لايق و شايسته رسيدن به اين مقام رفيع نديد و برگشتم، اگر نامهاى از شما
دريافت كردم، حتما جوابش را مىدهم ؛ اما اميدوارم كه برنگردم ؛ چون آن وقت، همان
آش است و همان كاسه است.
بيشتر از اين وقت شما را نمىگيرم. براى من حتما دعا كنيد. در
پايان آرزو مىكنم كه همه انسانهاى خفته، خصوصا پدر و مادر و خواهر خواندهام از
خواب غفلت بيدار شوند و به اسلام روى آورند.
والسلام على عباد الصالحين
برادرتان امين
آرى، اين پاداش مبارزه با نفس است. پاداشى كه خداوند آن را مخصوص
بندگان مخلص خود گردانيده است. و چه آرام بخش و تسكين دهنده قلبهاست اين آيه مباركه
قرآن كه مىفرمايد :
« وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ
الْهَوَى * فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِىَ الْمَأْوَى »11.
و اما كسى كه از
مقام و منزلت پروردگارش ترسيده و نفس را از هوا و هوس بازداشته است ؛ * پس بىترديد
جايگاهش بهشت است .
و راستى كه سرانجام كار با تقواپيشهگان و پرهيزگاران است چنانكه
قرآن مىفرمايد :
« وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ » .
عاقبت با پرهيزكاران است .
پىنوشتها:
1 . غرر الحكم: 239، حديث 4841.
2 . كتاب الأربعين: 281.
3 . مستدرك الوسائل: 11/264، باب 20، حديث 12951.
4 . قمر ( 54 ) : 55 .
5 . طارق ( 86 ) : 4.
6 . يس ( 36 ) : 65.
7 . فصلت ( 41 ) : 21.
8 . زلزال ( 99 ) : 4 ـ 5 .
9 . ق ( 50 ) : 18.
10 . دعاى كميل.
11 . نازعات ( 79 ) : 40 ـ 41 .