جـلسه 19
مراقبت در همه عمر
وجود مقدس حضرت حق، صاحب عالَم و آدم و آگاه به همه ظاهر و باطن
هستى، در قرآن كريم، براى نفس انسان، خطرهايى را برشمرده است كه هر كدام از آنها
به علتهايى متوجه انسان مىشود. از سوى ديگر، خداوند لا يزال به هر انسانى قدرت
نيز عطا كرده است تا بتواند اين خطرها را از خود دفع كند.
انسان بايد در مقام دفع باشد، چه اين خطرها ضررش به انسان رسيده
باشد و چه نرسيده باشد. انسان تا متوجه شود كه خطر به او نزديك شده است، بايد آن را
از خود دور كند ؛ زيرا اگر خطر به وجود انسان رخنه كند و انسان در صدد درمان آن
برنيايد، همه وجود او را فرا مىگيرد. اگر خطر وجود انسان را فرا بگيرد، درمان آن،
دشوار يا غير ممكن مىشود. خداوند درباره انسانى كه بيمارى وجود او را فرا گرفته و
او در صدد درمان آن برنيامده است، مىگويد :
«بَلَى مَن كَسَبَ سَيِّئَةً وَ أَحَاطَتْ
بِهِ خَطِيئَتُهُ فَأُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ »1
.
[ نه چنين است كه مىگوييد ] بلكه كسانى كه مرتكب گناه شدند وآثار گناه ، سراسر
وجودشان را فرا گرفت ، آنان اهل آتشند و در آن، جاودانهاند .
اگر بيمارى باقى بماند، انسان دو گرفتارى پيدا مىكند كه خداوند
متعال نتيجه آن دو گرفتارى را در پايان همين آيه بيان مىكند. يك گرفتارى عبارت است
از ظلم به خودش و ديگرى، ظلم به ديگران.
«الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ ظَالِمِى
أَنفُسِهِمْ»2.
همانان كه فرشتگان جانشان را در حالى كه ستمكار بر
خود بودهاند ، مىگيرند .
آنانى كه به خود ستم كردهاند، به هنگام مرگ، ملائكه مأمورِ مرگ،
بر آنان پرخاش مىكنند و مىگويند: اين چه وضع است كه شما پيدا كردهايد؟ آنان همه
درهاى الهى را به روى خود مىبندند. اميرالمؤمنين عليه السلام مىفرمايد : آنان
كسانىاند كه براى روز مبادا، حتى يك در را هم باز نگذاشتهاند. آن حضرت، در « نهج
البلاغة » مىفرمايد : بين شما و خداوند، پردههاى حرمت و حياء هست. اگر بنا داريد
اين پردهها را پاره كنيد، همه را پاره نكنيد، يكى از آنها را براى روز بازگشتتان
بگذاريد، تا يك دستگيره نجاتى براى شما باشد. همه درها را نبنديد.
ظلم به نفس «ظَالِمِى أَنفُسِهِمْ»، يعنى اينان در دنيا كه بودند،
اصلاً اجازه نمىدادند درخت نفس به محصولات الهى بنشيند ؛ چون محصول درخت نفس،
ايمان، توحيد، باور قيامت، عمل صالح، توبه واقعى، رشد، تزكيه، اطمينان، راضيه و
مرضيه بودن، قدسيه بودن و فيض مقدس است. آخرين محصول نفس، بهشت و رضايت الهى است.
پاداش نفوس الهى
با اندك تأملى در قرآن، متوجه مىشويم كه پروردگار بزرگ عالم،
بهشت را ميوه درخت نفس معرفى مىكند :
«جَنَّاتٌ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الاْءَنْهَارُ».
بهشت، آن آب روان، درختان، پرندگان و حور العين، و همه تنعّمات را
محصول رشد و كمال نفس مىداند :
«فِى سِدْرٍ مَّخْضُودٍ * وَ طَلْحٍ مَّنضُودٍ * وَ ظِلٍّ
مَّمْدُودٍ * وَ
مَاءٍمَّسْكُوبٍ * وَ
فَاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ * لاَّ مَقْطُوعَةٍ وَ لاَ مَمْنُوعَةٍ
* وَ فُرُشٍمَّرْفُوعَةٍ * إِنَّا أَنشَأْنَاهُنَّ إِنشَاءً * فَجَعَلْنَاهُنَّ
أَبْكَاراً * عُرُباً أَتْرَاباً
* لاِّءَصْحَابِ الَْيمِينِ * ثُلَّةٌ مِّنَ الاْءَوَّلِينَ * وَ ثُلَّةٌ مِّنَ
الاْءَخِرِينَ »3.
در سايه درخت سدر بىخارند ، ودرختان موزىكه ميوههايش خوشه خوشه روى هم چيده شده
است ، و سايهاى گسترده و پايدار ، و آبى ريزان ، و ميوهاى فراوان ، كه پايان
نپذيرد و ممنوع نشود ، و همسرانى بلند مرتبه ، كه ما آنان را با آفرينشى ويژه
آفريديم ؛ پس آنان را همواره دوشيزه قرار دادهايم عشقورز به شوهران ، و هم سن و
سال با همسران . [ همه اين نعمت ها ]براى سعادتمندان [ است . ] گروهى بسيار از
پيشينيان ، و گروهى بسيار از پسينيان .
«لاِّءَصْحَابِ الَْيمِينِ » اينها مِلك اصحاب يمين است، مال
اصحاب يمين است. در واقع، همه اينها، محصول و كاركرد آنان است.
معرفى نفوس پاك الهى
خداوند در سوره مباركه مؤمنون بسيار صريح بيان مىكند :
«الَّذِينَ هُمْ فِى صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ * وَ الَّذِينَ هُمْ
عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ
* وَ الَّذِينَ هُمْ لِلزَّكَوةِ فَاعِلُونَ * وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ
حَافِظُونَ »4.
آنان كه در نمازشان [ به ظاهر ]فروتن [ و در باطن، با حضور قلب ] اند ، و آنان كه
از [ هر گفتار و كردارِ ]بيهوده و بىفايده روىگردانند ، و آنان كه پرداختكننده
زكاتاند ، و آنانكه نگه دارنده دامنشان [ ازشهوتهاى حرام ]اند .
در جاى ديگر از اين كلام وحى آمده است :
«وَ الَّذِينَ هُمْ لاِءَمَانَاتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ رَ عُونَ
* وَ الَّذِينَ هُمْ عَلَى صَلَوَ تِهِمْ يُحَافِظُونَ »5.
و آنان كه
امانتها و پيمانهاى خود را رعايت مىكنند ، و آنان كه همواره بر [ اوقات و شرايط
ظاهرى و معنوى ]نمازهايشان محافظت دارند .
اينها نفوسى بودند كه در نمازشان خشوع داشتند. به هنگام نماز،
تنها به معبود توجه مىكردند. آنان از هر كار بىمعنا و بيهودهاى صرفنظر
مىكردند، زكات مىدادند و بر شهوت خود غالب بودند.
در همين آيات، خداوند فرموده بود : «وَ الَّذِينَ هُمْ
لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ ». خداوند نمىگويد : آنان جلوى شهوترانىشان را گرفتند،
بلكه مىگويد : آنان شهوتشان را نگه داشتند تا آلوده نشوند ؛ چون بدون فاصله، پس از
اين آيه مىفرمايد : «إِلاَّ عَلَى أَزْوَ جِهِمْ أَوْ مَا مَلَكَتْ
أَيْمَانُهُمْ»، آنان ازدواج كردهاند ؛ ولى به شهوت آلوده نشدهاند.
گناه عامل حسرت ابدى
انسان توانايىِ غلبه بر شهوت را دارد ؛ زيرا اگر چنين قدرتى
نداشت، هيچ گاه خداوند او را به اين كار امر نمىكرد :
«فَاتَّقُوا اللّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ»6.
پس به
اندازه استطاعتى كه داريد از خدا پروا كنيد.
خداوند مىفرمايد: شما كه قدرت حفظ خود را داريد، چرا خود را از
گناه دور نگه نمىداريد؟ چرا پشيمانىِ ابدى را براى خود مىخريد؟ چرا حسرت ابدى
براى خود مىآوريد؟ كسى كه مرتكب زنا مىشود، تا آخر عمر بايد حسرت آن را بكشد. آيا
خوب است كه انسان براى لحظهاى لذت حرام، خود را محكوم ابدى كند؟ انسانى كه مرتكب
زنا مىگردد، ظلم عظيمى در حق طرف مقابل مىكند، ظلمى كه تاوان سنگين آن، حسرت و
اندوه تا آخر عمر است.
هزاران خطر بر سر راه انسان هست، كه اگر هر كدام از آنها در وجود
انسان رخنه كند، رهايى از آن، مشكل يا ناممكن خواهد بود. هر خطرى،به نوعى انسان را
گرفتار مىسازد، انسان را از رسيدن به كمال دور مىدارد ؛ اما همه اين خطرها و
گناهان، براى انسان، جز حسرت و ندامت، چيزى به دنبال ندارد، حسرتى كه پايانى براى
آن نيست، حسرتى كه هم در دنيا و هم در آخرت، هستى انسان را مىسوزاند.
سرانجام گناه
«بَلَى مَن كَسَبَ سَيِّئَةً»، پس نفس انسانى كه گرفتار گناه شده
است، به دو بلا دچار مىگردد :
يكى ظلم به خود دوم ظلم به ديگران. ظلم به خود يعنى انسان مانع از
اين شود كه درخت نفس، محصول الهى خود را به ثمر برساند. انسان اين ظلم را در حق خود
بكند و گلستان وجود خود را به كوير سوزان گناه مبدّل سازد، خنكىِ وجود را به گرماى
سوزنده تبديل كند، سايه را به حرارت و روشنايى را به تاريكى، ديدن را به نديدن و
شنيدن را به نشنيدن تبديل سازد.
«وَ مَا يَسْتَوِى الاْءَعْمَى وَ الْبَصِيرُ * وَ لاَ
الظُّلُمَاتُ وَ لاَ النُّورُ
* وَلاَ الظِّلُّ وَ لاَ الْحَرُورُ * وَ مَا يَسْتَوِى الاْءَحْيَاءُ وَ لاَ
الاْءَمْوَاتُ»7.
نابينا و بينا [ كافر و مؤمن ] يكسان نيستند ، و نه تاريكىها و روشنايى ، و نه
سايه و باد گرم سوزان ، و زندگان و مردگان هم يك سان نيستند .
خداوند نمىگويد : انسان شهوترانى نكند، بلكه مىگويد : شهوتش را
از آلودگى نگه دارد. انسان همان گونه كه غريزه خوردن، خوابيدن، عبادت و پرستش دارد
و نمىتواند بر هيچ يك از اين غرايز غلبه كند و آنها را از بين ببرد، هم چنين هرگز
نمىتواند غريزه شهوت را از بين ببرد، بلكه بايد بكوشد هم سوى با دين و اصول از آن
استفاده كند.
بزرگترين خطر زندگى
شهوت، بزرگترين خطرى است كه زندگىِ انسان را تهديد مىكند.
پيامبر صلي الله عليه و آله مىفرمايد :
« أعداى عَدوِّكَ نَفْسُكَ الّتى بَيْنَ جَنْبَيْك »8.
بدترين
دشمن تو در بين دشمنانت، شهوت تو است.
گناهانى مانند دزدى و ربا را انسان مىتواند جبران كند ؛ اما
گناهى مانند زنا، به آسانى جبران نمىشود. انسان را مىسوزاند، آتشى است كه دنيا و
آخرت را مىسوزاند. انسان با توكل به خداوند، با توجه به اين كه خداوند ناظر اعمال
انسانها است، مىتواند خود را از اين بلاى عظيم محفوظ دارد. هر جا كه شهوت انسان
را به لغزش بيندازد، بايد از آن فرار كرد. هر جا كه قلب انسان به لرزه درآيد، بايد
با توسل به خداوند، از آن دورى كرد.
ثمره غلبه بر شهوت
خداوند درباره آنان كه به نفس خود غالب بودهاند، مىفرمايد :
«وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ * وَ الَّذِينَ هُمْ
لاِءَمَانَاتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْرَ عُونَ
* وَ الَّذِينَ هُمْ عَلَى صَلَوَ تِهِمْ يُحَافِظُونَ ».
در جاى ديگر، درباره آنان كه نفس پاك داشتهاند، مىفرمايد :
«أُولَئِكَ هُمُ الْوَ رِثُونَ * الَّذِينَ
يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ»9.
اينانند كه وارثاناند ، وارثانى كه [ از روى شايستگى ]بهشت فردوس را به ميراث
مىبرند [ و ]در آن جاودانهاند .
اينان وارث فردوس هستند. بهشت، ارث نفسشان است، ميوه درخت
نفسشان است. آيا حيف نيست كه انسان براى لحظهاى لذت، ريشه چنين درختى را بسوزاند؟
آيا حيف نيست كه آدمى بر اين درخت، نور ايمان نتاباند؟ آيا حيف نيست كه اين نفس را
به نفوس عاليه پيوند نزند؟
نشانههايى از نفوس قدسى
حكما گفتهاند: نفس بر سه قسم است : قويه، شريفه و جامعه. در
برابر اين سه، نفس ضعيفه و خسيسه قرار دارند و نفس جامعه، مقابلى ندارد. نفوس
جامعه، نفوس انبيا و ائمه قدس سرهما است كه حضرت در « اصول كافى» مىفرمايد : اين
نفس، نفس قدسى است كه چهار علامت دارد : يك علامت نفس قدسى، شنيدنِ صداى حق است :
«يَسْمَعُ كَلاَمَ اللّهِ». نفوس قدسيه به يك واسطه، كلام خدا را مىشنوند. اين،
ارزش بالايى است كه انسان كلام خدا را بشنود.
علامت ديگر نفوس قدسيه، اين است كه فرشتگان را مىبينند :
«وَ تَرَى الْمَلاَئِكَةَ»10.
در روايات آمده است كه پيغمبر اكرم
صلي الله عليه و آله با رقيب و عتيد سخن مىگفت و گاهى به آنها امر مىكرد كه مرا
تنها بگذاريد.
آرى، آن حضرت، با ملائكه حافظ خود سخن مىگفت و آنها را مىديد :
«يَرَى الْمَلاَئِكَةَ اللّه». آنان ملائكه را مىديدند و صوت خدا را
مىشنيدند.
علامت ديگر نفوس قدسيه، اين است كه همه امكانات عالَم، مطيع آنان
مىشود : «تُطيعُهُ
مادَّةُ الطبيعيات». حضرت على عليه السلام وقتى مىبيند نمازش قضا مىشود، به
خورشيد امر مىكند كه برگردد. گاهى سر در چاه خشك مىكند و به فرمان او، چاه پر از
آب مىشود. پيامبران نيز مرده را زنده مىكردند و به هر چه امر مىكردند، به حول و
قوه الهى، آن امر تحقق پيدا مىكرد.
علامت ديگر نفوس قدسيه، اين است كه آنان مطيع خداوندند، مطيع محض
خدا.
از كرامات امام كاظم عليه السلام
از شقيق بلخى نقل است كه گفت : سال 149 قمرى آماده شدم كه به مكّه
بروم. از كنار كاروانى گذشتم. جوانى را ديدم كه لباس پشمى و كفش معمولى پوشيده بود
و جداى از كاروان، با حالت خاصى نشسته بود. با خودم گفتم : اين جوان، از صوفيه است،
بروم به او بگويم كه صوفىگرى چه فايدهاى دارد؟ پيغمبر صلي الله عليه و آله كه
خانقاه نداشت، كشكول و كلاه و تبرزين نداشت. محل عبادت پيامبر، مسجد بود و لباس
معمولى مىپوشيد، كتابش قرآن بود و اسلحهاش شمشير. رفتم جلو تا او را پند دهم.
نزديك كه شدم، اين آيه را تلاوت كرد :
«اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِّنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ
إِثْمٌ»11.
از بسيارى از گمان ها [ در حق مردم ] بپرهيزيد ؛ زيرا
برخى از گمان ها گناه است .
مضمون آيه اين بود كه چرا درباره بندگان خدا پيش خود، خيال فاسد
مىكنى؟ اين خيالات در پروندهات ثبت مىشود. لحظهاى به خود آمدم، من كه هنوز چيزى
به او نگفته بودم. او با تلاوت اين آيه، مرا متوجه خود ساخت كه اشتباه كردهاى، من
صوفى نيستم، من خانقاهى نيستم. چرا درباره مردم گمان بد دارى؟ مگر نفس تو بيمار
است؟ سوء ظن از نشانههاى بيمارى نفس است. يك نفس پاك درباره همه مردم، حالت
خوشبينى دارد. اگر هم از مردم بدى ببيند، سكوت مىكند.
چند منزلى كه به سوى مكه حركت كرديم در محلى براى استراحت توقف
كرديم و او به نماز ايستاد. آن چنان غرق نماز بود كه چيزى را غير از عالمى كه در آن
بود، درك نمىكرد. با خود گفتم كه اين از اوتاد و ابدال است. ايستادم تا نمازش تمام
شود، جلو بروم و به او بگويم كه من در اين چند منزل، تو را مىديدم و گمان مىكردم
كه خانقاهى هستى، اكنون آمدهام تا از تو پوزش بطلبم. نمازش كه تمام شد، جلو رفتم،
تا خواستم سخن بگويم، اين آيه را تلاوت كرد :
«وَإِنِّى لَغَفَّارٌ لِّمَن تَابَ وَ ءَامَنَ وَ عَمِلَ
صَالِحاً ثُمَّ اهْتَدَى »12.
و مسلماً من آمرزنده كسى هستم كه توبه
كرد و ايمان آورد و كار شايسته انجام داد ، سپس در راه مستقيم پايدارى و استقامت
ورزيد .
مضمون آيه اين بود كه او بندگانش را مىبخشد، بندگان توبهكار و
آن كسانى كه ولايت والىِ حق را پذيرفته باشند. با خود گفتم : عجب آدمى است! او باطن
مرا خواند. من آمدم عذرخواهى كنم ؛ اما او با تلاوت اين آيه، مرا بخشيد.
سه ـ چهار منزل ديگر، با كاروان خود رفتيم. چند فرسخ مانده به
مكه، نزديكىهاى چاه بدر، باز به كاروان آن جوان برخورد كرديم. او با مشكى در دست،
به سر چاه آمده بود خواست مشك را آب كند، مشك از دستش رها شد و در چاه افتاد. جوان
سرش را بلند كرد و گفت : اى محبوب من! غذاى من تو هستى، لباس من تو هستى، آب من تو
هستى، مولاى من تو هستى، خداى من تو هستى و من در اين مسافرت، از مال دنيا همين
لباس و همين مشك را دارم. پولى نيز به همراه ندارم. مشكم را هم كه آب از من گرفت.
من ايستاده بودم و به او نگاه مىكردم، ناگهان آب تا لب چاه بالا
آمد و مشك را بالا آورد.
جوان مشك را برداشت ، و از آب پر كرد و مقدارى از خارهاى اطراف
چاه را درون مشك ريخت و در آن را بست و هم زد و مقدارى از آن را نوشيد. جلوتر رفتم
و گفتم : مقدارى آب به من مىدهى؟ گفت : دهانت را باز كن. مشك را كنار دهانم گرفت و
من از آن نوشيدم ؛ اما تا آن روز، چيزى به آن خوشمزگى در دنيا نخورده بودم. درِ مشك
را بست و رفت.
در طواف، دوباره او را ديدم و با خود گفتم : خدايا! او كيست؟ چند
نفرى را ديدم كه بسيار به او احترام مىگذاشتند. به يكى از آنان گفتم : اين آقا
كيست؟ گفت : ايشان را نمىشناسى؟ او موسى بن جعفر عليهما السلام است. مراسم عمره به
پايان رسيد و مراسم حج تمتع شروع شد. روز نهم، در صحراى عرفات، مردم حال عجيبى
داشتند. امام عليه السلام از محلى عبور مىكردند. زنى با سه ـ چهار كودك خود نشسته
بود و گريه مىكرد. حضرت جلو رفت و گفت : مادر! چه شده است؟ زن گفت : اين كودكان،
يتيم هستند و همه دارايى من، يك گاو بود. آمده بودم اين جا تا شير آن را بفروشم و
از پول آن، مخارج زندگى كودكان را تأمين كنم ؛ اما گاوم مُرد. امام پرسيد : اكنون
گاو كجا است؟ زن گفت : لاشهاش آن طرف افتاده است. امام كاظم عليه السلام خود را به
كنار آن گاو رساند با نوك پا به پهلوى گاو زد و گفت : بلند شو! گاو حركتى به خود
داد و برخاست. امام فرمود : مادر! برخيز و گاوت را ببر و با شير آن، مخارج فرزندانت
را تأمين كن.
آرى، اينها نفوس قدسيهاند و همه موجودات، مطيع اوامر آنان هستند.
« عَبْدى أطِعْنى حتّى
أجْعَلَكَ مَثَلى »13.
آنان هر آن چه امر كنند، به قوه الهى تحقق مىيابد. وقتى نفس الهى باشد، خداوند همه
موجودات خود را تحت امر آن نفس مىآورد.
جمله ذرّات زمين و آسمان
|
لشگر حقند گاه امتحان
|
پىنوشتها:
1 . بقره ( 2 ) : 81 .
2 . نحل ( 16 ) : 28.
3 . واقعه ( 56 ) : 28 ـ 40.
4 . مؤمنون ( 23 ) : 2 ـ 5 . 5 . مؤمنون ( 23 ) : 8 ـ 9. 6 . تغابن ( 64 ) : 16.
7 . فاطر ( 35 ) : 19 ـ 22.
8 . بحار الأنوار: 67/64، باب 45، حديث 1.
9 . مؤمنون ( 23 ) : 10 ـ 11.
10 . زمر ( 39 ) : 75.
11 . حجرات ( 49 ) : 12.
12 . طه ( 20 ) : 82 .
13 . الفوائد العلية: 2/394.