جـلسه 18
تقوا، تنها عامل حفظ انسان
تنها عاملى كه مىتواند انسان را از خطرها حفظ كند و قرآن بر آن
پافشارى دارد، عامل تقوا است.
تقوا عبارت از قدرت نفسى است كه در وجود انسان، همانند نيروى
بازدارنده عمل مىكند ؛ مانند ترمز خودرو يا ستون خانه، كه عاملى براى پايدارى خانه
است. زره يك جنگجو در ميدان جنگ، عاملى براى نگهدارى او در برابر اسلحههاى دشمن
است. وقتى جنگجو سپر داشته باشد، از همه خطرهايى كه اسلحههاى دشمن دارند، درامان
مىماند. در گرماى شديد منا و عرفات نيز براى جلوگيرى از خطر گرمازدگى حاجيان، از
چتر استفاده مىكنند. براى استقامت خانه، ستون آن را محكم مىكنند.
حال اگر سپر را از جنگجو بگيرند، چگونه مىتواند خطر را از خود
دفع كند؟ اگر چتر را از كسى كه تحمل گرما ندارد، بگيرند، چگونه در برابر گرما طاقت
بياورد؟ اگر ستونهاى زير سقف به هم بريزد، چگونه خانهاى مىتواند پابرجا بماند؟
تقوا نيز براى نفسِ انسان، همين نقش را دارد. خداوند به علت عظمت تقوا، بارها اين
مسأله را در قرآن بيان مىكند.
در « نهجالبلاغة» نيز كمتر خطبهاى، كمتر نامه و حكمتى هست كه
تقوا را مطرح نكرده باشد. در روايات و اخبار، باب مستقلى به نام «باب الطاعة
والتقوا» داريم. همچنين در « اصول كافى»، به ويژه در باب تقواى اين كتاب،
روايتهاى بسيار مهمى درباره تقوا نقل شده است. در كتاب « بحار الأنوار»، باب
«ايمان و كفر» مسائلى درباره تقوا بيان شده است و خطبه متقين اميرالمؤمنين عليه
السلام از اين قبيل است .
تقوى را چگونه كسب كنيم
مهمترين مسأله در اين جا اين است كه تقوا را چگونه بايد به دست
آورد؟ تقوا يك حالت نفسانى و يك قدرت معنوى است. اين قدرت و اين حالت را چگونه
مىتوان كسب كرد؟
در واقع، قدرت ترك گناه، همان قدرت كسب اين حالت معنوى (تقوا)
است. بزرگان دين، براساس آيات قرآن و معارف الهى مىفرمايند : تنها راه كسب اين
قدرت و اين حالت معنوى، تمرين ترك گناه است.
هر مقدارى كه از گناه دورى شود، به همان اندازه بر قدرت تقوا
افزوده مىگردد. هر چه انسان در برابر گناه و لذت آن ايستادگى كند، به همان اندازه،
قدرت تقوا در او افزايش مىيابد، كه در اين صورت، انسان در برابر لذيذترين گناه،
خود را تسليم نمىكند. چنين انسانى به آسانى از گناه و لذايد آن چشم مىپوشد.
اما اگر انسان در برابر گناه سستى كند و مرتكب هر گناهى شود، عكس
اين حالت، در وجود او حاكم مىشود ؛ يعنى هر چه انسان گناه كند، پايههاى ايمانش
سستتر مىشود و كارِ آدمى به جايى مىرسد كه اگر يك روز گناه نكند، كسل خواهد بود.
اگر يك روز با امر خدا مخالفت نكند، غمگين مىشود. اگر يك روز با انبيا دعوا نكند و
نجنگد، كسل مىشود چون گناه در حقيقت اعلان جنگ با خواستههاى انبياى الهى است.
اما در سايه تمرين و ممارست در ترك گناه مىتواند به تقوا كه يگانه عامل حفظ انسان
از خطرات نفس و وسوسههاى شيطانى است نائل شود .
كار نيكو كردن از پر كردن است
روزى بهرام گور از كنار روستايى مىگذشت، ديد پيرزنى گاوى را بر
دوش گرفته و از سر بالايى بالا مىرود. با تعجب ايستاد تا زن به بالاى بلندى رسيد.
آن گاه به مأمورانش گفت كه زن را نزد او بياورند. بهرام رو به زن كرد و گفت : خيلى
قوى هستى! زن گفت : نه، من يك زن معمولى هستم.
بهرام گفت : ولى هيچ كدام از اين مأموران من نمىتوانند گاو به
اين سنگينى را بر دوش بگيرند و بالا ببرند.
زن گفت : كار نيكو كردن از پر كردن است. پُر يعنى : بسيار،
پركارى، بسيار كار كردن. زن گفت : وقتى اين گاو تازه متولد شده بود، من بايد آن را
از اين سر بالايى بالا مىبردم. از آن روز تاكنون، من هر روز اين كار را تكرار
كردم، به گونهاى كه ديگر به آن عادت كردهام و امروز برايم سنگين نيست.
آرى، انسانى كه خود را به هر كارى عادت دهد، آن كار ملكه او
مىشود. كسى كه از گناه دورى كند، خود به خود، در مواقعى كه در معرض گناه قرار
مىگيرد، به آسانى از آن كناره مىگيرد.
يوسف در كاخ عزيز مصر، به علت تقواى بالايى كه داشت، از آن زن
گذشت. وقتى برادرانش او را حاكم بر مملكت مصر ديدند، تعجب كردند. يوسف به آنان گفت
: آيا تعجب مىكنيد از اين كه كودكى كه آن قدر كتك زديد و درون چاه انداختيد، چگونه
اكنون حاكم مصر شده است؟
آن گاه به برادران خود گفت :
«إِنَّهُ مَن يَتَّقِ وَ يَصْبِرْ فَإِنَّ اللّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ
الُْمحْسِنِينَ »1.
بىترديد هر كس پرهيزكارى كند و شكيبايى ورزد ،
[پاداش شايسته مىيابد] ؛ زيرا خدا پاداش نيكوكاران را تباه نمىكند .
آرى، تقواى الهى، يوسف را به آن جا رساند ؛ اما منظور اين نيست كه
هر كس تقوا پيشه كند، به حكومت مىرسد.
اگر از سلطنت فقر ببخشد اى دل!
|
كمترين مُلك تو از ماه بود تا ماهى
|
درسى كه حضرت سليمان داد
روزى حضرت سليمان با ابهتى چشمگير از كنار مزرعهاى مىگذشت
كشاورزى در مزرعه مشغول كشاورزى بود. چشمش كه به جلال و شكوه سليمان افتاد، دست از
كار كشيد و با آهى از ته دل گفت: پسر داوود را ببين!
باد صداى او را به گوش سليمان رساند. سليمان به يارانش گفت:
بايستيد! من به همين زودى بازمىگردم. آن گاه سراغ كشاورز رفت و او را صدا كرد و
گفت: پدر جان! باد سخن تو را به گوش من رساند. معناى گفته تو اين بود كه بين من و
سليمان چقدر فاصله است با اينكه او يك نفر است و من نيز يك نفرى مثل او هستم . او
تمام بساط و ملك دنيا را دارد و اما من هيچ ندارم ؟
مرد گفت: بله. حضرت فرمود: اگر من از اين بساط كنار بكشم و تو را
به جاى خود بگذارم، آيا سراسر مملكت را با همه دردها و مشكلاتى كه دارد، مىتوانى
اداره كنى؟ گفت: نه. سليمان فرمود: پس اين چه آرزويى است كه كردى؟ اگر تو در اين
زمينى كه كشاورزى مىكنى، يك «سبحان اللّه» بگويى، اين در نامه عمل تو ثبت مىگردد
و خداوند در برابر آن، بهشت را به تو ارزانى مىدارد ؛ ولى اين سلطنت من ماندنى
نيست. چند سال ديگر من مىميرم و همه اين جلال و شكوه را از من مىگيرند. من هم
مانند تو تنها يك كفن با خود مىبرم. تو آن مُلك ابدى را، كه از راه توحيد و ذكر و
تقوا و فضيلت به دست مىآيد، از ياد بردهاى، آن گاه ظاهر زندگىِ مرا مىبينى و
آرزو مىكنى كه مانند من باشى.
كسانى كه تقوا پيشه مىكنند، شايد به سلطنت مصر نرسند ؛ اما
خداوند سلطنت جاودانىِ آخرت را به آنان مىدهد.
«إِن تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَل لَّكُمْ
فُرْقَاناً»2.
اگر [ در همه امورتان ] از خدا پروا كنيد ، براى شما [ بينايى و بصيرتى ويژه ]براى
تشخيص حق از باطل قرار مىدهد .
تقوا سلطنت ابدى به همراه دارد
كسى كه تقوا پيشه كند، اين تقوا كليد گرهگشاى درهاى بسته
مىگردد. اين، خود بزرگترين مقام مُزد انسان باتقوا است.
«وَ فِيهَا مَا تَشْتَهِيهِ الاْءَنفُسُ وَ
تَلَذُّ الاْءَعْيُنُ»3.
قرآن مىفرمايد: هر يك از شما كه به بهشت رفتيد، براى خودتان در بهشت سلطان
مىشويد، هر چه در بهشت است، محكوم و رعيت شما است. ديگر چه چيزى بالاتر از اين
است؟ فاصله شما هم تا بهشت، دور نيست. پيامبر صلي الله عليه و آله مىفرمايد : اول
لحظه قيامت هر كسى، با مرگ او آغاز مىشود. پس قيامت چندان دور نيست. قرآن
مىفرمايد :
«إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً * وَ نَرَاهُ قَرِيباً »4.
دشمنان
و مخالفان ، آن [ عذاب ] را دور مىبينند و ما آن را نزديك مىبينيم .
ديگران قيامت را دور مىبينند ؛ ولى بايد دانست كه مرگ هر كس،
آغاز قيامت او است. هر كس بسته به عمل خود، پاداشى مىبيند. كسى كه باتقوا باشد، به
سلطنت ابدى مىرسد و او كه تقواى الهى پيشه نكند، فرجام بدى در انتظارش است.
نتيجه كار، بسته به تلاش انسان
مردى در بيابان، به لقمان رسيد، از او پرسيد: تا شهر چقدر راه
مانده است؟ لقمان گفت: راه برو! مرد گفت: مگر ديوانهاى؟ لقمان گفت: نه، راه برو!
مرد با خود گفت: قطعا او ديوانه است. من مىگويم: از اين جا تا شهر چقدر راه مانده
است، او مىگويد كه راه برو، اين كه جواب نشد.
مرد به راه افتاد. هفت هشت قدمى كه برداشت، لقمان گفت: آقا! تا
شهر دو ساعت مانده است. مرد گفت: اين را از اول مىگفتى. لقمان گفت : آن موقع
نمىشد ؛ چون من قدمهايت را نديده بودم. راه رفتنت را كه ديدم، فهميدم كه پس از
چند ساعت، به شهر مىرسى. اگر آرامتر از اين بروى، پس از سه ساعت مىرسى و اگر كمى
تندتر بروى، پس از يك ساعت و نيم.
اين سخن لقمان، نشان دهنده اين است كه هر كسى بسته به عمل و رفتار
خود، نتيجه كارش را مىبيند.
اگر از سلطنت فقر ببخشد اى دل!
|
كمترين مُلك تو از ماه بود تا ماهى
|
خضر دانش يار شو اى موسى دل!
|
شايد كزين صحرا كنى طى منازل
|
در چاه تن تا كِى؟ درآ اى يوسف جان!
|
مصر تجرد را تويى سلطان عادل
|
انسان، بالقوه سلطان مُلك تجرد و سلطان عالم ناسوت است. نبايد به
واسطه آن، اين لباس سلطنت را از وجود باارزش خود بيرون كند. تنى كه اسير هواى نفس
باشد، به سلطنت جاودان نمىرسد. انسان اگر به دنبال هواى نفس باشد، اسير آن مىگردد
و ديگر نمىتواند بند آزادىِ خود را بگشايد. انسانى كه اسير نفس است، هر چند پس از
انجام دادن گناه، پشيمان شود، اما چون اسير نفس است، باز به دنبال گناه مىرود. نفس
چنين انسانى، لجام گسيخته، انسان را به هر وادى كه خود بخواهد، مىكشاند.
نقل است كه روزى امام رضا عليه السلام در شهر طوس، در باغى، فردى
را ديد كه روزهخوارى مىكند. امام عليه السلام به آن فرد گفت: چرا روزهات را
مىخورى؟ مرد گفت : ديگر چنين عبادتى از من دور شده است. من جهنمى هستم، پس براى چه
روزه بگيرم؟
آرى، چنين انسانى، حتى فكر عمل نيك نيز از او دور شده است و ديگر
خود را قادر به انجام دادن عمل نيك و پرهيز از گناه نمىداند.
از شهر تن جانا ببايد رخت بستن
|
زادى طلب تا فرصتى دارى به منزل
|
جز طاعت و خدمت نباشد زاد اين راه
|
در دين و دانش كوش و منشين هيچ غافل
|
لذات جسمانى فانى، دانه توست
|
زور و زر و جاه است دام اى مرغ غافل
|
كسى كه به دنبال هواى نفس باشد و لحظههايش را به دام نفس
بيندازد، مانند كبوترى است كه به دام افتاده است. كبوترى كه از شوق گندم، خود را به
دام انداخته است، ديگر رهايى از آن بند، براى او ممكن نيست. انسانى كه اسير نفس و
شهوات باشد، بندى گران بر خود نهاده است كه نمىتواند آن را بگشايد و كبوتر جان را
به پرواز درآورد.
داستان جالبى درباره اسارت نفس در تفسير ابوالفتوح رازى و نيز در
كتاب « رونق المجالس» آمده است كه ذكر آن خالى از لطف نيست.
سرانجام پيروى از هواى نفس
شخصى مؤذنِ مسجد بود. روزى سه مرتبه بالاى مأذنه مىرفت و اذان
مىگفت و مردم را به نماز فرا مىخواند. روزى طبق معمول، براى گفتن اذان به مأذنه
رفت. مقدارى از اذان را گفت تا رسيد به «حىّ على الصلاة». در همين لحظه، با خود گفت
كه از اين جا مىتوان همه جا را ديد. بد نيست نگاهى به اطراف بيندازم. در همين فكر
بود كه ناگهان نگاهش به خانهاى افتاد و دخترى شانزده ـ هفده ساله، كه بسيار زيبا
بود، چشمانش را خيره كرد. ناگهان دلش لرزيد، اذان را سريع به پايان رساند و بدون
اين كه نماز بخواند، به طرف آن خانه به راه افتاد.
به خانه آن دختر رسيد و در زد. پيرمردى در را باز كرد. مؤذن گفت :
آيا شما دخترى با اين نشانىها داريد؟ پيرمرد گفت : آرى. مرد گفت : آيا ازدواج كرده
است؟ پيرمرد گفت : نه. پرسيد : آيا نمىخواهد ازدواج كند؟ پيرمرد گفت : اگر فرد
مناسبى پيدا شود، حتما.
مؤذن گفت : من مىخواهم با او ازدواج كنم.
پيرمرد گفت : تو همان مؤذن مسجد هستى؟ گفت : آرى. پيرمرد گفت :
اما من نمىتوانم با ازدواج تو با دخترم موافقت كنم. تو مسلمان هستى و ما ارمنى. ما
نمىتوانيم از دينمان برگرديم. اگر تو واقعا دختر مرا مىخواهى، بايد ارمنى شوى!
مؤذن گفت : قبول مىكنم. پيرمرد گفت : تنها گفتن شرط نيست، بايد آن را به عمل
درآورى.
مرد پذيرفت و مدتى با آنان رفت و آمد كرد و راه و رسم زندگى آنان
را پيشه خود ساخت. شب عقد، پس از مراسم ازدواج، داماد خواست به طبقه بالا، كه عروس
در آن جا بود، برود، به آخرين پله كه رسيد، پايش گير كرد و از بالا به پايين پرت شد
و همان جا مُرد. بنابراين، هم دينش را از دست داد و هم به خواست نفسانىِ خود نرسيد.
آرى، كسى كه تقوا نداشته باشد، اسير است، اسيرى كه رهايى براى او
نيست. چنين انسانى اسير جهنم خود ساخته نفس است. كسى كه ايمان واقعى به خدا داشته
باشد و در پيشگاه الهى، تقوا پيشه كند، هرگز اسير خواستههاى نفسانى نمىشود، هرگز
مهار نفسش، از دستش رها نمىشود و هرگز با نگاهى، خود را نمىبازد. انسانى كه
آرمانش الهى باشد، لذايذ دنيوى را نمىبيند. خداوند پاداش چنين انسانى را، هم در
دنيا و هم در آخرت نصيب او مىكند، در دنيا عزت نفس، آزادى و در آخرت، حكومت ابدى.
تقوا عامل رهايى و پرواز كبوتر جان است. تقوا رستگارى و رضايت معبود است.
پىنوشتها:
1 . يوسف ( 12 ) : 90.
2 . انفال ( 8 ) : 29.
3 . زخرف ( 43 ) : 71.
4 . معارج ( 70 ) : 6 ـ 7 .