معرفت نفس

استاد حسين انصاريان

- ۱۸ -


جـلسه 18

تقوا، تنها عامل حفظ انسان

تنها عاملى كه مى‏تواند انسان را از خطرها حفظ كند و قرآن بر آن پافشارى دارد، عامل تقوا است.

تقوا عبارت از قدرت نفسى است كه در وجود انسان، همانند نيروى بازدارنده عمل مى‏كند ؛ مانند ترمز خودرو يا ستون خانه، كه عاملى براى پايدارى خانه است. زره يك جنگجو در ميدان جنگ، عاملى براى نگه‏دارى او در برابر اسلحه‏هاى دشمن است. وقتى جنگجو سپر داشته باشد، از همه خطرهايى كه اسلحه‏هاى دشمن دارند، درامان مى‏ماند. در گرماى شديد منا و عرفات نيز براى جلوگيرى از خطر گرمازدگى حاجيان، از چتر استفاده مى‏كنند. براى استقامت خانه، ستون آن را محكم مى‏كنند.

حال اگر سپر را از جنگجو بگيرند، چگونه مى‏تواند خطر را از خود دفع كند؟ اگر چتر را از كسى كه تحمل گرما ندارد، بگيرند، چگونه در برابر گرما طاقت بياورد؟ اگر ستون‏هاى زير سقف به هم بريزد، چگونه خانه‏اى مى‏تواند پابرجا بماند؟ تقوا نيز براى نفسِ انسان، همين نقش را دارد. خداوند به علت عظمت تقوا، بارها اين مسأله را در قرآن بيان مى‏كند.

در « نهج‏البلاغة» نيز كم‏تر خطبه‏اى، كم‏تر نامه و حكمتى هست كه تقوا را مطرح نكرده باشد. در روايات و اخبار، باب مستقلى به نام «باب الطاعة والتقوا» داريم. هم‏چنين در « اصول كافى»، به ويژه در باب تقواى اين كتاب، روايت‏هاى بسيار مهمى درباره تقوا نقل شده است. در كتاب « بحار الأنوار»، باب «ايمان و كفر» مسائلى درباره تقوا بيان شده است و خطبه متقين اميرالمؤمنين عليه السلام از اين قبيل است .

تقوى را چگونه كسب كنيم

مهم‏ترين مسأله در اين جا اين است كه تقوا را چگونه بايد به دست آورد؟ تقوا يك حالت نفسانى و يك قدرت معنوى است. اين قدرت و اين حالت را چگونه مى‏توان كسب كرد؟

در واقع، قدرت ترك گناه، همان قدرت كسب اين حالت معنوى (تقوا) است. بزرگان دين، براساس آيات قرآن و معارف الهى مى‏فرمايند : تنها راه كسب اين قدرت و اين حالت معنوى، تمرين ترك گناه است.

هر مقدارى كه از گناه دورى شود، به همان اندازه بر قدرت تقوا افزوده مى‏گردد. هر چه انسان در برابر گناه و لذت آن ايستادگى كند، به همان اندازه، قدرت تقوا در او افزايش مى‏يابد، كه در اين صورت، انسان در برابر لذيذترين گناه، خود را تسليم نمى‏كند. چنين انسانى به آسانى از گناه و لذايد آن چشم مى‏پوشد.

اما اگر انسان در برابر گناه سستى كند و مرتكب هر گناهى شود، عكس اين حالت، در وجود او حاكم مى‏شود ؛ يعنى هر چه انسان گناه كند، پايه‏هاى ايمانش سست‏تر مى‏شود و كارِ آدمى به جايى مى‏رسد كه اگر يك روز گناه نكند، كسل خواهد بود. اگر يك روز با امر خدا مخالفت نكند، غمگين مى‏شود. اگر يك روز با انبيا دعوا نكند و نجنگد، كسل مى‏شود چون گناه در حقيقت اعلان جنگ با خواسته‏هاى انبياى الهى است.

اما در سايه تمرين و ممارست در ترك گناه مى‏تواند به تقوا كه يگانه عامل حفظ انسان از خطرات نفس و وسوسه‏هاى شيطانى است نائل شود .

كار نيكو كردن از پر كردن است

روزى بهرام گور از كنار روستايى مى‏گذشت، ديد پيرزنى گاوى را بر دوش گرفته و از سر بالايى بالا مى‏رود. با تعجب ايستاد تا زن به بالاى بلندى رسيد. آن گاه به مأمورانش گفت كه زن را نزد او بياورند. بهرام رو به زن كرد و گفت : خيلى قوى هستى! زن گفت : نه، من يك زن معمولى هستم.

بهرام گفت : ولى هيچ كدام از اين مأموران من نمى‏توانند گاو به اين سنگينى را بر دوش بگيرند و بالا ببرند.

زن گفت : كار نيكو كردن از پر كردن است. پُر يعنى : بسيار، پركارى، بسيار كار كردن. زن گفت : وقتى اين گاو تازه متولد شده بود، من بايد آن را از اين سر بالايى بالا مى‏بردم. از آن روز تاكنون، من هر روز اين كار را تكرار كردم، به گونه‏اى كه ديگر به آن عادت كرده‏ام و امروز برايم سنگين نيست.

آرى، انسانى كه خود را به هر كارى عادت دهد، آن كار ملكه او مى‏شود. كسى كه از گناه دورى كند، خود به خود، در مواقعى كه در معرض گناه قرار مى‏گيرد، به آسانى از آن كناره مى‏گيرد.

يوسف در كاخ عزيز مصر، به علت تقواى بالايى كه داشت، از آن زن گذشت. وقتى برادرانش او را حاكم بر مملكت مصر ديدند، تعجب كردند. يوسف به آنان گفت : آيا تعجب مى‏كنيد از اين كه كودكى كه آن قدر كتك زديد و درون چاه انداختيد، چگونه اكنون حاكم مصر شده است؟

آن گاه به برادران خود گفت :

«إِنَّهُ مَن يَتَّقِ وَ يَصْبِرْ فَإِنَّ اللّه‏َ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الُْمحْسِنِينَ »1.

بى‏ترديد هر كس پرهيزكارى كند و شكيبايى ورزد ، [پاداش شايسته مى‏يابد] ؛ زيرا خدا پاداش نيكوكاران را تباه نمى‏كند .

آرى، تقواى الهى، يوسف را به آن جا رساند ؛ اما منظور اين نيست كه هر كس تقوا پيشه كند، به حكومت مى‏رسد.

اگر از سلطنت فقر ببخشد اى دل!

كم‏ترين مُلك تو از ماه بود تا ماهى

درسى كه حضرت سليمان داد

روزى حضرت سليمان با ابهتى چشم‏گير از كنار مزرعه‏اى مى‏گذشت كشاورزى در مزرعه مشغول كشاورزى بود. چشمش كه به جلال و شكوه سليمان افتاد، دست از كار كشيد و با آهى از ته دل گفت: پسر داوود را ببين!

باد صداى او را به گوش سليمان رساند. سليمان به يارانش گفت: بايستيد! من به همين زودى بازمى‏گردم. آن گاه سراغ كشاورز رفت و او را صدا كرد و گفت: پدر جان! باد سخن تو را به گوش من رساند. معناى گفته تو اين بود كه بين من و سليمان چقدر فاصله است با اينكه او يك نفر است و من نيز يك نفرى مثل او هستم . او تمام بساط و ملك دنيا را دارد و اما من هيچ ندارم ؟

مرد گفت: بله. حضرت فرمود: اگر من از اين بساط كنار بكشم و تو را به جاى خود بگذارم، آيا سراسر مملكت را با همه دردها و مشكلاتى كه دارد، مى‏توانى اداره كنى؟ گفت: نه. سليمان فرمود: پس اين چه آرزويى است كه كردى؟ اگر تو در اين زمينى كه كشاورزى مى‏كنى، يك «سبحان اللّه‏» بگويى، اين در نامه عمل تو ثبت مى‏گردد و خداوند در برابر آن، بهشت را به تو ارزانى مى‏دارد ؛ ولى اين سلطنت من ماندنى نيست. چند سال ديگر من مى‏ميرم و همه اين جلال و شكوه را از من مى‏گيرند. من هم مانند تو تنها يك كفن با خود مى‏برم. تو آن مُلك ابدى را، كه از راه توحيد و ذكر و تقوا و فضيلت به دست مى‏آيد، از ياد برده‏اى، آن گاه ظاهر زندگىِ مرا مى‏بينى و آرزو مى‏كنى كه مانند من باشى.

كسانى كه تقوا پيشه مى‏كنند، شايد به سلطنت مصر نرسند ؛ اما خداوند سلطنت جاودانىِ آخرت را به آنان مى‏دهد.

«إِن تَتَّقُوا اللّه‏َ يَجْعَل لَّكُمْ فُرْقَاناً»2.

اگر [ در همه امورتان ] از خدا پروا كنيد ، براى شما [ بينايى و بصيرتى ويژه ]براى تشخيص حق از باطل قرار مى‏دهد .

تقوا سلطنت ابدى به همراه دارد

كسى كه تقوا پيشه كند، اين تقوا كليد گره‏گشاى درهاى بسته مى‏گردد. اين، خود بزرگ‏ترين مقام مُزد انسان باتقوا است.

«وَ فِيهَا مَا تَشْتَهِيهِ الاْءَنفُسُ وَ تَلَذُّ الاْءَعْيُنُ»3.

قرآن مى‏فرمايد: هر يك از شما كه به بهشت رفتيد، براى خودتان در بهشت سلطان مى‏شويد، هر چه در بهشت است، محكوم و رعيت شما است. ديگر چه چيزى بالاتر از اين است؟ فاصله شما هم تا بهشت، دور نيست. پيامبر صلي الله عليه و آله مى‏فرمايد : اول لحظه قيامت هر كسى، با مرگ او آغاز مى‏شود. پس قيامت چندان دور نيست. قرآن مى‏فرمايد :

«إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً * وَ نَرَاهُ قَرِيباً »4.

دشمنان و مخالفان ، آن [ عذاب ] را دور مى‏بينند و ما آن را نزديك مى‏بينيم .

ديگران قيامت را دور مى‏بينند ؛ ولى بايد دانست كه مرگ هر كس، آغاز قيامت او است. هر كس بسته به عمل خود، پاداشى مى‏بيند. كسى كه باتقوا باشد، به سلطنت ابدى مى‏رسد و او كه تقواى الهى پيشه نكند، فرجام بدى در انتظارش است.

نتيجه كار، بسته به تلاش انسان

مردى در بيابان، به لقمان رسيد، از او پرسيد: تا شهر چقدر راه مانده است؟ لقمان گفت: راه برو! مرد گفت: مگر ديوانه‏اى؟ لقمان گفت: نه، راه برو! مرد با خود گفت: قطعا او ديوانه است. من مى‏گويم: از اين جا تا شهر چقدر راه مانده است، او مى‏گويد كه راه برو، اين كه جواب نشد.

مرد به راه افتاد. هفت هشت قدمى كه برداشت، لقمان گفت: آقا! تا شهر دو ساعت مانده است. مرد گفت: اين را از اول مى‏گفتى. لقمان گفت : آن موقع نمى‏شد ؛ چون من قدم‏هايت را نديده بودم. راه رفتنت را كه ديدم، فهميدم كه پس از چند ساعت، به شهر مى‏رسى. اگر آرام‏تر از اين بروى، پس از سه ساعت مى‏رسى و اگر كمى تندتر بروى، پس از يك ساعت و نيم.

اين سخن لقمان، نشان دهنده اين است كه هر كسى بسته به عمل و رفتار خود، نتيجه كارش را مى‏بيند.

اگر از سلطنت فقر ببخشد اى دل!

كم‏ترين مُلك تو از ماه بود تا ماهى

خضر دانش يار شو اى موسى دل!

شايد كزين صحرا كنى طى منازل


در چاه تن تا كِى؟ درآ اى يوسف جان!

مصر تجرد را تويى سلطان عادل

انسان، بالقوه سلطان مُلك تجرد و سلطان عالم ناسوت است. نبايد به واسطه آن، اين لباس سلطنت را از وجود باارزش خود بيرون كند. تنى كه اسير هواى نفس باشد، به سلطنت جاودان نمى‏رسد. انسان اگر به دنبال هواى نفس باشد، اسير آن مى‏گردد و ديگر نمى‏تواند بند آزادىِ خود را بگشايد. انسانى كه اسير نفس است، هر چند پس از انجام دادن گناه، پشيمان شود، اما چون اسير نفس است، باز به دنبال گناه مى‏رود. نفس چنين انسانى، لجام گسيخته، انسان را به هر وادى كه خود بخواهد، مى‏كشاند.

نقل است كه روزى امام رضا عليه السلام در شهر طوس، در باغى، فردى را ديد كه روزه‏خوارى مى‏كند. امام عليه السلام به آن فرد گفت: چرا روزه‏ات را مى‏خورى؟ مرد گفت : ديگر چنين عبادتى از من دور شده است. من جهنمى هستم، پس براى چه روزه بگيرم؟

آرى، چنين انسانى، حتى فكر عمل نيك نيز از او دور شده است و ديگر خود را قادر به انجام دادن عمل نيك و پرهيز از گناه نمى‏داند.

از شهر تن جانا ببايد رخت بستن

زادى طلب تا فرصتى دارى به منزل

جز طاعت و خدمت نباشد زاد اين راه

در دين و دانش كوش و منشين هيچ غافل

لذات جسمانى فانى، دانه توست

زور و زر و جاه است دام اى مرغ غافل

كسى كه به دنبال هواى نفس باشد و لحظه‏هايش را به دام نفس بيندازد، مانند كبوترى است كه به دام افتاده است. كبوترى كه از شوق گندم، خود را به دام انداخته است، ديگر رهايى از آن بند، براى او ممكن نيست. انسانى كه اسير نفس و شهوات باشد، بندى گران بر خود نهاده است كه نمى‏تواند آن را بگشايد و كبوتر جان را به پرواز درآورد.

داستان جالبى درباره اسارت نفس در تفسير ابوالفتوح رازى و نيز در كتاب « رونق المجالس» آمده است كه ذكر آن خالى از لطف نيست.

سرانجام پيروى از هواى نفس

شخصى مؤذنِ مسجد بود. روزى سه مرتبه بالاى مأذنه مى‏رفت و اذان مى‏گفت و مردم را به نماز فرا مى‏خواند. روزى طبق معمول، براى گفتن اذان به مأذنه رفت. مقدارى از اذان را گفت تا رسيد به «حىّ على الصلاة». در همين لحظه، با خود گفت كه از اين جا مى‏توان همه جا را ديد. بد نيست نگاهى به اطراف بيندازم. در همين فكر بود كه ناگهان نگاهش به خانه‏اى افتاد و دخترى شانزده ـ هفده ساله، كه بسيار زيبا بود، چشمانش را خيره كرد. ناگهان دلش لرزيد، اذان را سريع به پايان رساند و بدون اين كه نماز بخواند، به طرف آن خانه به راه افتاد.

به خانه آن دختر رسيد و در زد. پيرمردى در را باز كرد. مؤذن گفت : آيا شما دخترى با اين نشانى‏ها داريد؟ پيرمرد گفت : آرى. مرد گفت : آيا ازدواج كرده است؟ پيرمرد گفت : نه. پرسيد : آيا نمى‏خواهد ازدواج كند؟ پيرمرد گفت : اگر فرد مناسبى پيدا شود، حتما.

مؤذن گفت : من مى‏خواهم با او ازدواج كنم.

پيرمرد گفت : تو همان مؤذن مسجد هستى؟ گفت : آرى. پيرمرد گفت : اما من نمى‏توانم با ازدواج تو با دخترم موافقت كنم. تو مسلمان هستى و ما ارمنى. ما نمى‏توانيم از دين‏مان برگرديم. اگر تو واقعا دختر مرا مى‏خواهى، بايد ارمنى شوى!

مؤذن گفت : قبول مى‏كنم. پيرمرد گفت : تنها گفتن شرط نيست، بايد آن را به عمل درآورى.

مرد پذيرفت و مدتى با آنان رفت و آمد كرد و راه و رسم زندگى آنان را پيشه خود ساخت. شب عقد، پس از مراسم ازدواج، داماد خواست به طبقه بالا، كه عروس در آن جا بود، برود، به آخرين پله كه رسيد، پايش گير كرد و از بالا به پايين پرت شد و همان جا مُرد. بنابراين، هم دينش را از دست داد و هم به خواست نفسانىِ خود نرسيد.

آرى، كسى كه تقوا نداشته باشد، اسير است، اسيرى كه رهايى براى او نيست. چنين انسانى اسير جهنم خود ساخته نفس است. كسى كه ايمان واقعى به خدا داشته باشد و در پيشگاه الهى، تقوا پيشه كند، هرگز اسير خواسته‏هاى نفسانى نمى‏شود، هرگز مهار نفسش، از دستش رها نمى‏شود و هرگز با نگاهى، خود را نمى‏بازد. انسانى كه آرمانش الهى باشد، لذايذ دنيوى را نمى‏بيند. خداوند پاداش چنين انسانى را، هم در دنيا و هم در آخرت نصيب او مى‏كند، در دنيا عزت نفس، آزادى و در آخرت، حكومت ابدى. تقوا عامل رهايى و پرواز كبوتر جان است. تقوا رستگارى و رضايت معبود است.

پى‏نوشتها:‌


1 . يوسف ( 12 ) : 90.
2 . انفال ( 8 ) : 29.
3 . زخرف ( 43 ) : 71.
4 . معارج ( 70 ) : 6 ـ 7 .