جـلسه 15
هشدارهاى قرآن به خطرات هفتگانه نفس
همان گونه كه بيان شد، قرآن كريم براى نَفْس، هفت نقطه خطر معرفى
مىكند و در كنار هر خطرى نيز مردم را از آن خطر مىترساند و اعلام مىكند كه اگر
شما در طول زندگىِ محدودتان، در اين دنيا، به اين خطرها توجه نداشته باشيد،
ضربههاى سنگين اين خطرات هفتگانه، هم متوجه دنياى شما و هم آخرت شما خواهد شد.
آثار برخى از اين خطرها در دنيا آشكار مىشود. پس از ظهور اين
خطرها، به فرموده حكما، انسان به درندهاى تبديل مىشود كه به هيچ برنامهاى از
برنامههاى خود و ديگران رحم نخواهد كرد. آثار بعضى از اين خطرها نيز پس از مرگ
آشكار مىشود. قرآن مىفرمايد : آثارى كه پس از مرگ ظهور مىكنند، همانند شعلهاى
هستند كه هيچ كس نمىتواند آنها را خاموش كند.
گفته شد كه به نظر اولياى خدا، نفوس دور از حوزه خطر، شريفه و
نفوس همراه با خطر، خسيسه هستند. خسيسه از ماده «خسّت»، به معناى كمال پستى است و
در اين جا به معناى نفس جداى از درجات عالىِ الهى و دچار دركات شيطانى و جهنمى است.
علت شرافت نفوس شريفه
شرافت نفوس شريفه نيز به علت همراهى با پروردگار بزرگ عالم است،
هم از راه معرفت، و هم از راه اتصال به پيغمبران خدا، ائمه طاهرين و مسائل عالىِ
الهى، به ويژه، به فرموده قرآن، از راه عمل صالح است. خداوند مىفرمايد :
«إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ
سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَانُوُدًّا »1.
قطعاً كسانى كه ايمان
آورده و كارهاى شايسته انجام دادهاند ، به زودى [ خداى ]رحمان براى آنان [ در
دلها ]محبتى قرار خواهد داد .
«إِنَّ الاْءِنسَانَ لَفِى خُسْرٍ * إِلاَّ
الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ»2.
[ كه ] بىترديد انسان در زيانكارى بزرگى است ؛ مگر كسانى كه ايمان آورده و كارهاى
شايسته انجام دادهاند.
«إِنَّ هَذَا الْقُرْءَانَ يَهْدِى لِلَّتِى هِىَ أَقْوَمُ وَ
يُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَيَعْمَلُونَالصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ
أَجْراً كَبِيراً »3.
بىترديد اين قرآن به استوارترين آيين هدايت
مىكند ، و به مؤمنانى كه كارهاى شايسته انجام مىدهند ، مژده مىدهد كه براى آنان
پاداشى بزرگ است .
«مَنْ عَمِلَ صَالِحاً مِّن ذَكَرٍ أَوْ
أُنثَى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَوةً طَيِّبَةًوَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ
أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ »4.
از مرد و زن ، هر كس كار شايسته انجام دهد در حالى كه مؤمن است ، مسلماً او را به
زندگى پاك و پاكيزهاى زنده مىداريم و پاداششان را بر پايه بهترين عملى كه همواره
انجام مىدادهاند ، مىدهيم .
«إِنَّ اللّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنفُسَهُمْ وَ
أَمْوَ لَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ»5.
يقيناً خدا از مؤمنان
جانها و اموالشان را به بهاى آنكه بهشت براى آنان باشد خريده .
سخن پروردگار در همه اين آيات، اين است كه در عالم، يك تاجر خوب،
بيشتر وجود ندارد، يك خريدار خوب و يك بازار خوب هم بيشتر وجود ندارد و يك كالاى
خوب هم بيشتر وجود ندارد. خريدار خوب، خودِ پروردگار بزرگ عالم است : «إِنَّ
اللّهَ اشْتَرَى» او خريدار است. و قيمتى هم كه مىخرد، قيمت نامحدود است. قيمتى
كه خداوند متعال در برابر نفس شريفه مىدهد، قيمت عدد و حسابى نيست. خداوند
مىفرمايد :
«بُشْراكُمُ الْيَوْمَ جَنَّاتٌ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا
الاْءَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا»6.
امروز شما را مژده باد به
بهشتهايى كه از زير [ درختان ] آن نهرها جارى است ، در آنها جاودانهايد .
در آيه ديگرى مىفرمايد :
«خَالِدِينَ فِيهَا رَضِىَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ»7.
در آنجا جاودانهاند ، خدا از آنان خشنود است و آنان هم از خدا خشنودند .
خريدار نفس شريفه خداست
متوجه هستيد كه خداوند چه قيمتى را براى نفس انسان در نظر گرفته
است ؛ ولى نفس زمانى اينقيمت را پيدا مىكندكه تحت عنوان شرف قراربگيرد ودر بازارى
كه مشترىِ آن، تنها پروردگار است، بتوان گفت كه اين نفس، تنها نفس شريفه است.
آنزمان استكه قيمت ايننفسشريفهرا پروردگار مرحمتمىكند، قيمتىبىحساب و عدد.
محال است كه نفسى به شرافت برسد و وجود مقدس حضرت حق، اين نفس را نخرد ؛ زيرا
خداوند خريدنِ نفس شريفه را بر خود واجب كرده است.
اما نفس خسيسه، كه معرفتى به حق كسب نكرده است، انبيا و اولياى
خدا را نشناخته است، همنفَس با نَفَسداران نشده است ؛ سرچشمه علم قرار نگرفته است
و فقط به دنبال لذتخواهى بوده است، پروردگار چنين نَفْسى را نمىخرد.
«ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِينَ »8.
آن
گاه او را [ به سبب گناهكارى ] به [ مرحله ]پستترينِ پَستان بازگردانديم .
اين نفس خسيسه را به دركات جهنم مىسپارند. قرآن مجيد مىفرمايد :
اين نفس (خسيسه) آتش گيره جهنم هست. آتش جهنم، به علت اين نفوس است و منبع آتش،
خودِ اينها هستند :
«وَ قُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجَارَةُ
أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ »9.
و اگر اين كار را انجام نداديد ـ كه هرگز نمىتوانيد انجام دهيد ـ بنابراين از [
آتشى ] كه هيزمش مردم و سنگهايند ، بپرهيزيد ؛ آتشى كه براى كافران آماده شده است
.
عكسالعمل انسان در مقابل نفس خسيسه
شما هنگام رويارويى با نفوس خسيسه، چه عكسالعملى از خود نشان
مىدهيد؟ وقتى مىخواهيد همسرى انتخاب كنيد، از همه جهات، از حالات و خانوادهاش
جويا مىشويد تا مطمئن گرديد كه او از همه جهت، شايستگى دارد. انسان خليفه خدا است.
نورى از خدا در وجود انسان هست كه آن نور، همان عقل است. عقل، انسان را به آن چه در
آن، خير و نيكى هست، هدايت مىكند. با كمك عقل، انسان مىتواند نفوس خسيسه را تشخيص
دهد.
اگر انسان عقل نداشته باشد، مالش را در اختيار خائن و لئيم قرار
مىدهد ؛ ولى چون انسان بويى از خدا دارد، در برابر نفوس خسيسه كه قرار گيرد، آنها
را كنار مىزند و با آنها همراهى نمىكند. حاضر نمىشود چنين چيزى را در اختيار
نفوس خسيسه قرار دهد. رفتار خداوند با نفوس خسيسه، مانند رفتار انسان با ديگران
است. پروردگار نيز به انسان، همان معامله را دارد، همه اين معاملات شما، انعكاسى از
معاملات پروردگار بزرگ است.
نشانههاى نفس شريفه
نشانههاى نفوس شريفه، حكمت و حرّيت است. حكمت در ترجمه اين
بزرگواران، عبارت است از : خداشناسى، خودشناسى و دستورشناسى. و اين پيروى از
دستورات الهى، عالىترين پل ارتباط بين خود و خدا است كه انسان بايد به خود، رنگِ
خدائى بزند :
« عَبْدى أطِعْنى حتّى
أجْعَلَكَ مَثَلى »10.
خداوند مىفرمايد :
«إِنِّى جَاعِلٌ فِى الاْءَرْضِ خَلِيفَةً»11.
و
[ ياد كن ] هنگامى كه پروردگارت به فرشتگان فرمود : مسلماً من جانشينى در زمين قرار
خواهم داد .
تا خودم هستم و خدا در زندگىِ من از نظر عمل و عقيده، نقشى ندارد،
هيچ چيز نيستم. وقتى فرمان خدا مىآيد، رنگ خود را از دست مىدهم و رنگ خدايى
مىگيرم :
«صِبْغَةَ اللّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ
اللّهِ صِبْغَةً»12.
[ به يهود و نصارى بگوييد : ]رنگ خدا را [ كه اسلام است ، انتخاب كنيد ]و چه كسى
رنگش نيكوتر از رنگ خداست ؟ و ما فقط پرستش كنندگان اوييم .
اين انسان، به رنگ من است، خليل اللّه است، كليم اللّه است، نجى
اللّه است، صفى اللّه است، اين انسان وارث آدم صفوة اللّه است، وارث نوح نبى
اللّه است، وارث ابراهيم خليل اللّه است، وارث على ولى اللّه است، وارث مصطفى
حبيب اللّه است، وارث فاطمه سيده نساء العالمين است. اين انسان، رنگ خدايى دارد.
نفوس شريفه، داراى حكمتند
نفوس شريفه، داراى حكمتند، محبوبشان را شناختهاند و دانستهاند
كه او اصل هر چيزى است.
در آدم شد پديد اين عقل و تمييز
|
كه تا دانست از آن اصل هر چيز
|
آن قدر با قدم صفا، تسليم، مهر، محبت، تواضع، خضوع و خشوع به سوى
وجود مقدس او حركت كردند تا حقيقت «لا اله إلاّ اللّه»، «لا حول و لا قوة إلاّ
باللّه» و «لا مؤثّر فى الوجود
إلاّ اللّه» را يافتند. در اين راه، سختى كشيدند ؛ اما با اراده راسخشان برنگشتند.
يكى از مردان راه عشق قبل از مرگش، خود بر روى سنگ قبرش مىنويسد :
به خونم نويسيد لوح مزار
|
كه اين است شهيد ره عشق يار
|
وقتى به آن جا مىرسند كه ديگر برگشتى در آن نيست، غرق در لذت
مىشوند، روحانىِ محض مىگردند. حتى جسمشان روحانى مىشود و اوج مىگيرند.
حكمت يعنى شناختن او. در اين مسير، همه انبيا، ائمه و اوليا در
حركتند. اين مسير، مسير آنانى است كه دل به او دادهاند.
كه من به جرم محبت، قتيل خنجر يارم
خداوند نگاهى به آنان انداخته است و آنان ديگر خود را نمىبينند،
بلكه تنها خدا را مىبينند و مبهوت اويند. معاويه مىگفت : انبار طلا يا انبار كاه،
نزد على يكى است. اگر دوانبار كاه وطلا را به دست اوبدهند وبگويند
كهاولكدامراتقسيممىكنى، مىگويد : هر كدام را مىخواهيد ؛ چون نه دلش شاد از
طلا بود و نه غمگين از كاه.
«إِنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً»13.
كسانى
را قرار دادم كه شما را راهنمايى كنند.
وقتى انسان در مسير او قرار بگيرد، هيچ عبادتى برايش سنگين نخواهد
بود و هيچ گناهى برايش سبك نخواهد بود. اين دو، عكس هم عمل مىكنند. وقتى بدن
معنويت محض شود، ديگر گوشت و پوستى از انسان باقى نمىماند.
همه هستى عطر توحيد دارد
در كتابخانهاى در هامبورگ، نزديك درياچه آلستر، در سال 1360،
مجلهاى ديدم كه در آن نوشته بود : دانشمندان بر روى همه گلبولهاى خون انسان تحقيق
كردهاند، همه گلبولها، به شكل يك كلمه عربىاند و آن كلمه اللّه است.
آنانى هم كه در بتخانه، در برابر بت تعظيم مىكنند، به خاطر روح
الهىشان است ؛ اما مكان را اشتباه رفتهاند. گرايش به خدا دارند ؛ اما مسير را
نادرست رفتهاند. خون انسان، او را وادار مىكند كه به دنبال صاحبش باشد، گرايش به
خالق، در وجود انسان نهفته است.
اى به ره جستجوى نعرهزنان دوست دوست
|
ور به حرم ور به دِيْر كيست جز او اوست اوست
|
پرده ندارد جمال غير صفات جلال
|
نيست بر اين رُخ نقاب نيست بر اين مغز پوست
|
جامهدران گل از آن نعرهزنان بلبلان
|
غنچه بپيچد به خود خون به دلش تو به توست
|
دم چو فرو رفت هاست هوست چو بيرون رود
|
يعنى از او در همه هر نفسى هاى و هوست
|
يار به كوى دل است كوى چو سرگشته گوى
|
بحر به جوى است و جوى اين همه در جستجوست
|
يار در اين انجمن يوسف سيمين بدن
|
آينه خان جهان او به همه روبروست
|
پرده عراقى بساز يا به حجازى نواز
|
غير يكى نيست راز مختلف از گفتگوست
|
خداوند مىفرمايد :
«نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ »14.
و ما به او از رگ گردن نزديكتريم .
نفوس شريفه، به دنبال منبع اصلىاند تا از او تغذيه شوند و نيرو
بگيرند. وقتى نَفْس شرف پيدا كند، ديگر كسى نيست كه بگويد : نماز بخوان، اين كار را
انجام بده و از آن كار دورى كن. اين شرف نَفْس است كه بدن را به نماز مىكشاند. هر
چه شرف نَفْس قوىتر باشد، نماز حال و هواى ديگرى به خود مىگيرد تا به نماز اولياى
خدا برسد.
«
الصَّلاةُ مِعْراجُ المؤمن »15.
هر چه شرف نفس بيشتر باشد، ميل به روزه، جهاد در راه حق،انبيا و ائمه و ميل به
مجالس مذهبى، بيشتر مىشود. هر چه شرف و شرافت نفس، كمتر باشد، ميلش به اداى
فرمان كمتر است.
انسان تا زمانى كه در دنيا است، نمىتواند مقام اين نفوس شريفه را
درك كند ؛ اما با كنار رفتن پرده قيامت، حقايق آشكار مىشود و پنهانىها برملا
مىشوند.
پس حكمت يعنى شناختن او و شناختن خود و بين او و خود، با فرمان او
اتصال برقرار كردن.
غلام همّت آنم كه زير چرخ كبود
|
ز هر چه رنگ تعلّق پذيرد آزاد است16 |
بزرگوارى امام سجاد عليه السلام شگفتآور است
روزى يكى از غلامان امام زينالعابدين عليه السلام مشغول آماده
كردن غذا بود. غذاهاى پخته شده را از تنور بيرون آورد و در سينى چيد. حضرت عليه
السلام نزد مهمانان نشسته بود. غلام سينى را برداشت تا نزد ايشان برود. ناگهان
بالاى پلهها، سينى از دست غلام افتاد و بر سر فرزند كوچك امام عليه السلام كه
پايين پلهها بود، ريخت. فرزند امام عليه السلام به علت ضربه سنگين، از دنيا رفت.
سر وصدا بلند شد. امامزينالعابدين عليه السلام بهسرعتازاتاق بيرونآمد ونگاهش
به فرزندشافتاد. آن گاه غلام را ديد كه رنگ چهرهاش تغيير كرده بود. امام عليه
السلام به او فرمود : «انت
حُرٌّ فى سبيل اللّه» ؛ تو آزادى در راه خدا. تو اين عمل را عمدى انجام ندادى،
مىتوانى بروى. مىترسم اين جا بمانى و هر روز كه مرا مىبينى، ياد اين ماجرا بيفتى
و شرمنده شوى.
نفوس اولياء خدا
امام زينالعابدين عليه السلام با يارانشان از كوچهاى عبور
مىكردند. دو نفر هم ايستاده بودند و از امام زينالعابدين عليه السلام غيبت
مىكردند. رنگ چهره ياران امام تغيير كرد. حضرت فرمود : چه شده است؟ آن چيزهايى كه
وجود ما هست، بسيار بيشتر از آن است كه آنان مىگويند. آن گاه نزد غيبتكننده
رفته، فرمود : اگر آن چيزهايى كه مىگويى، در وجود من هست، خدا مرا ببخشد ؛ اما اگر
غير از اين هست، خداوند از تقصير تو بگذرد. سپس به او فرمود : مثل اين كه ناراحتى و
گرفتارى دارى. آن گاه از احوالش جويا شدند، پس از آن، لباسهايشان را به همراه هزار
دينار طلا به آن مرد دادند و گفتند : اين پول را براى خانوادهات خرج كن!
آن مرد كه تا آن لحظه، مبهوت مانده بود، از كرده خود پشيمان شد و
معذرت خواست.
نفوس شريفه (نفوس اولياى خدا) از غضب آزاداند و در مسيرى حركت
مىكنند كه اخلاق الهى بر آنان سيطره دارد.
نفوس شريفه تا خطر افتادن در گناه را درك مىكنند، خود را كنار
مىكشند، و به پروردگار خود پناه مىبرند. آنها از گناه مىهراسند و چشم خود بر
امور فاسد مىبندند.
پىنوشتها:
1 . مريم ( 19 ) : 96. 2 . عصر ( 103 ) : 2 ـ 3.
3 . اسراء ( 17 ) : 9.
4 . نحل ( 16 ) : 97.
5 . توبه ( 9 ) : 111.
6 . حديد ( 57 ) : 12.
7 . مجادله ( 58 ) : 22.
8 . تين ( 95 ) : 5 .
9 . بقره ( 2 ) : 24.
10 . بحار الأنوار: 105/165 در پاورقى.
11 . بقره ( 2 ) : 30.
12 . بقره ( 2 ) : 138.
13 . بقره ( 2 ) : 124.
14 . ق ( 50 ) : 16 .
15 . بحار الأنوار: 79/303، باب 4؛ مستدرك سفينة البحار: 6/343.
16 . ديوان اشعار حافظ شيرازى.