جـلسه 9
نقش نفس در شقاوت انسان
عقل، با وجود اين همه علوم و معارف، كمتر پيش مىآيد كه دچار
اشتباه شود. قلب نيز برخى مسائل طبيعى را با خود به همراه دارد كه باز مانند عقل،
كمتر اتفاق مىافتد كه عليه انسان، دچار رفتارهاى خلاف گردد ؛ اما حساسترين نقطه
در وجود انسان، نفس است ؛ زيرا همه اميال و غرايز و شهوات و خواستهها، چه مربوط به
شكم، چه مربوط به شهوت يا مقام، با نفس در ارتباط است.
نفس از نظر خواستهها و اميال، حد و مرزى ندارد. رها شدنش انسان
را از ملكوت و معنويت و عالم قدس جدا مىكند و او موجودى صد درصد مادىِ زمينى بدل
مىشود. پروردگار بزرگ عالم، در قرآن كريم، بارها اين خطر را گوشزد كرده است. اين
خواستهها، كه حد و مرزى ندارند، براى كمالى كه انسان بايد به آن آراسته شود، به
نَفْس داده شده تا نفس در برابر لذايذ مادى و ظاهرى، سعى كند آن حالتِ
بىنهايتطلبى را به سوى مثبت هدايت كند ؛ يعنى اين حالت بىنهايت خواهى را اسير
حالت مُلكى نكند وگر نه، اگر انسان به مقامى برسد كه همه مردم را برده خود كند باز
هم قانع نيست و با كمال قدرت مىگويد :
«أَنَا رَبُّكُمُ الاْءَعْلَى »1.
و گفت : من پروردگار بزرگتر
شما هستم .
فرعون صفتان
كسى كه اسير نفس باشد، هرگز در به بردگى كشيدن مردم، كه در حقيقت
هجوم به همه استعدادهاى الهىِ انسانها و بازداشتن آنان از رسيدن به كمال و به
اسارت كشيدن آنان است، به هيچ حدى قانع نمىشود. يعنى چنين انسانى، چه بر تخت
حكومتى قرار بگيرد و چه به آن نرسد، از نظر اخلاقى، فرعون مىشود. خداوند متعال
فرعون را موجودى به تمام معنا اسير نفس معرفى مىكند.
«إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلاَ فِى الاْءَرْضِ»2.
همانا فرعون [ در سرزمين مصر ] برترىجويى و سركشى كرد.
او در اسارت نفس بود و مىگفت: من از همه برترم ؛ در حالى كه دروغ
بود ؛ زيرا او نيز همانند مردم بود.
ملاك برترى انسان از نظر قرآن
خداوند تنها ملاك برترى انسانها را تقوا دانسته است :
«إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللّهِ
أَتْقَاكُمْ»3.
بىترديد گرامىترين شما نزد خدا پرهيزكارترين شماست . يقينا خدا دانا و آگاه است .
انبيا و امامان نيز تنها ملاك برترى را تقوا و پاكى دانستهاند. و
گفتهاند كه شما به واسطه پدران و مادرانتان برتر نيستيد، به واسطه بازويتان و
مالتان برتر نيستيد. بلكه تنها ملاك برترى شما، تقوا و پاكى است. پيامبر صلي الله
عليه و آله بالاترين مقام عالَم بود كه در قرآن آمده است :
«دَاعِياً إِلَى اللّهِ»4.
و تو را دعوت كننده
به سوى خدا به فرمان او و چراغى فروزان [ براى هدايت جهانيان ] قرار داديم .
«إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ شَاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً *
وَ دَاعِياً إِلَى اللّهِ بِإِذْنِهِوَ سِرَاجاً مُّنِيراً »5.
اى
پيامبر ! به راستى ما تو را شاهد [ بر امت ]و مژدهرسان و بيمدهنده فرستاديم . و
تو را دعوت كننده به سوى خدا به فرمان او و چراغى فروزان [ براى هدايت جهانيان ]
قرار داديم.
كسانى كه اولين بار با پيغمبر صلي الله عليه و آله رو به رو
مىشدند، رنگ چهرهشان تغيير مىكرد و نمىتوانستند سخن بگويند. پيغمبر صلي الله
عليه و آله به آنان مىفرمود : «برادر جان! چه شده است؟ من هم مانند شما هستم. من
با دست خودم شير بزغاله را مىدوشم، در كارهاى خانه كمك مىكنم، مادرم زنى معمولى،
مانند مادر شما بوده است».
اما آيا فرعونها اين گونهاند؟ امروزه آيا اين كاخنشينان شرق و
غرب، اين گونه هستند؟ آيا ثروتمندان بىدرد دنيا اين گونهاند؟
«وَ جَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعاً»6.
و مردمش را
گروهگروه ساخت .
تفرقهافكنى
اخلاق ديگر فرعون، غير از برترىجويى، تفرقهافكنى بود. او
نمىخواست در جامعه وحدت باشد. سعى مىكرد مردم را گروه گروه كند، حزب حزب كند، همه
از هم جدا باشند تا وحدتى در جامعه حاكم نگردد.
خودِ اين دسته دسته كردن، محور گناه است، غيبتساز است، تهمتساز
است، كوبنده و خرابكننده است. در اين گروه بازىها، شخصيت متخصص كشته مىشود،
متعهد كشته مىشود و استعدادها و لياقتها از بين مىرود. حافظ در يكى از اشعار خود
مىگويد :
حُسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت
|
آرى به اتفاق جهان مىتوان گرفت7 |
خداوند مىفرمايد :
«أن لاَ تَتَفَرَّقُواْ» و
«و لاَ تَتَفَرَّقُواْ» ؛ تكهتكه نشويد، حزب حزب نگرديد و متحد باشيد. ملاك وحدت
شما قبله است، ملاك وحدت شما قرآن است و دين و مرجعيت است. مگر همه نمىگوييد :
مقلد هستيم؟ مگر مرجع نمىگويد : اختلاف حرام است؟ پس اگر ما با همديگر اختلاف
داشته باشيم، در حقيقت بر خلاف نظر مرجع حركت كردهايم، بر خلاف امام عصر و ائمّه
قدس سرهما پيغمبر صلي الله عليه و آله و خدا حركت كردهايم و روز قيامت، نمىتوانيم
با عنوان «حزب اللّه» در صف ائمه بايستيم. اصرار خدا به مردم، براى توبه كردن،
براى اين است كه اگر مردم، خود را صاف نكنند، توبه نكنند، پاك نكنند و از دنيا
بروند، طبيعتا مجذوب ناپاكان مىشوند. آن زمان است كه ديگر :
«فَمَا تَنفَعُهُمْ شَفَاعَةُ الشَّافِعِينَ »8.
پس آنان را شفاعت
شفيعان سودى نمىدهد .
اسلام آوردن مرد يهودى به دست رسول اللّه
پيامبر صلي الله عليه و آله در 25 سالگى با زنى چهل ساله ازدواج
نمود. ايشان خديجه را به همسرى خود انتخاب كرد. خديجه همه مراحل زندگى، با پيامبر
صلي الله عليه و آله همراه بود. پس از مرگ خديجه، پيامبر بر سر مزار او مىرفت و
گريه مىكرد. ابو جهل عموى پيامبر صلي الله عليه و آله كه در پى آزار ايشان بود،
وقتى پيامبر را در آن حال مىديد به مشركان مكه گفت كه پيامبر تنها شده است و ديگر
حامى ندارد. مشركان بر سر پيامبر مىريختند و او را كتك مىزدند. پيامبر صلي الله
عليه و آله تصميم گرفت كه مكه را ترك كند و به طائف برود.
در راه، پيامبر به علت خستگى، در كنار باغى نشست. باغبان، كه فردى
يهودى بود، كاسه انگورى براى پيامبر آورد. حضرت فرمود : برادرم، يونس هم مانند من
مبتلا بود. مرد يهودى گفت : شما عرب مكه هستيد؟ پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود :
بلى گفت: يونس را از كجا مىشناسى؟ پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود : يونس از
پيغمبران بنى اسرائيل و برادر من بود. موسى هم برادر من بود. يوشع هم برادر من بود.
در كتاب من، «قرآن»، اسم موسى و يونس هست.
مرد يهودى گفت : من تورات را خواندهام. نكند شما همان كسى هستيد
كه تورات از او خبر داده است! پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود : آرى، من همان
هستم كه در كتاب تورات، خداوند از او خبر داده است. مرد يهودى گفت : آيا شما
پيغمبرِ اسلام هستى. من مدتها در انتظار شما بودم. مرا مسلمان كن!
پيغمبر صلي الله عليه و آله او را مسلمان نمود و بعد بلند شد تا
برود. مرد يهودى گفت : آقا! كجا مىرويد؟ پيامبر فرمود : مكه. مرد يهودى گفت :
بنشينيد تا خستگىتان رفع شود. ايشان فرمود : من به دنبال تو آمده بودم. همين كه يك
نفر به امت من اضافه شد، براى من كافى است.
مراحل سير و سلوك
هر گناهى كه انسان مرتكب مىشود، ريشه در نفس انسان دارد. انسانى
كه مهار نفس خود را رها كند، مرتكب هر گناهى مىشود ؛ اما نفس مهار شده، انسان را
به كمال مىرساند :
«قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا »9.
بىترديد كسى
كه نفس را [ از آلودگى پاك كرد و ] رشد داد ، رستگار شد .
«قُوا أَنفُسَكُمْ»10.
اى مؤمنان ! خود و
خانواده خود را از آتشى كه هيزم آن انسان ها و سنگ ها است حفظ كنيد .
نفس خود را نگه داريد. اگر رهايش كنيد، بر شما مسلط مىشود، درنده
مىشود و شما را پاره پاره مىكند. خداوند مىفرمايد : نفس را با تقوا به بند
بكشيد. شما مالك او شويد، نه او مالك شما. او را مطيع و مملوك خود كنيد، نه اين كه
خود تسليم او شويد.
انبيا و اوليا و مردان خدا در مسير تكامل خود، چهار سفر و مرحله
را طى مى كنند كه عبارتند از : «مِنَ الخلق الى الحق»، «مِنَ الحق الى الحق»، «مِنَ
الحق فى الحق» و «مِنَ الحق الى الخلق». سفر «من الحق الى الحق»، از خدا به خدا سفر
كردن است. سفر «من الحق فى الحق»، از خدا در خدا سفر كردن است و سفر «من الحق الى
الخلق»، دوباره از خدا به سوى خلق برگشتن است، براى دستگيرى از مردم.
وقتى نفس، مأمور خدا باشد، ديگر همه كارها و حركات و رفتارهاى
انسان خدايى مىشود.
نَفْس زكيه
نفس زكيه براى آنانى است كه خود را از هر ناپاكى و گناهى، پالايش
كردهاند. چنين نفسى، انسان را به سوى كمال سوق مىدهد ؛ يعنى نفس، راهنمايى كننده
به سوى خوبى مىشود. كسانى كه داراى چنين نفسى هستند، تا در معرض كوچكترين گناهى
قرار مىگيرند توسط نفس از آن آگاه مىشوند. دارنده چنين نفسى، نه تنها داراى
طىالارض است، بلكه توان طى السماء نيز دارد.
«كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ »11.
هر
كسى در گرو دستآوردههاى خويش است .
نفس لگام گسيخته
نَفْس اسير، به دنبال كسب كمالات است ؛ اما نفسى كه حاكم است،
تفرقه افكن مىشود، وحدت را نمىپسندد و تنها خود را مىبيند. انسانهاى دارنده
چنين نفوسى، راه كمال ديگران را نيز مىبندند :
«يَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِّنْهُمْ»12.
در حالى
كه گروهى از آنان را ناتوان و زبون گرفت .
چنين نفوسى، براى رسيدن به هدف خود، از هيچ كار زشتى فروگذار نيستند :
«يُذَبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ»13.
پسرانشان را سر
مىبريد.
«وَ يَسْتَحْىِ نِسَاءَهُمْ»14.
و زنانشان را [براى بيگارى گرفتن]
زنده مىگذاشت.
«إِنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ »15.
بىترديد او از مفسدان بود .
چنين نفسى، هم فاسد است و هم فساد مىكند.
«كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ »16.
اين نفس اسير، پس از مرگ، در گروِ اسارت خود مىرود و ديگر نجاتى براى او نيست.
نتيجه مىگيريم كه همه نقطههاى خطر، در وجود انسان، در نفس جمع است. قرآن مىگويد
:
«قُوا أَنفُسَكُمْ»17،
مواظب نفس خود باشيد
تا از دست شما فرار نكند، كه اگر از حد و مرز خود بيرون برود، حالت بىنهايت
خواهىاش انسان را به انحطاط مىكشاند.
پيش صاحب نظران ملك سليمان باد است
|
بلكه آن است سليمان كه ز باد آزاد است18 |
پىنوشتها:
1 . نازعات ( 79 ) : 24.
2 . قصص ( 28 ) : 4.
3 . حجرات ( 49 ) : 13.
4 . احزاب ( 33 ) : 46.
5 . احزاب ( 33 ) : 45 ـ 46.
6 . قصص ( 28 ) : 4.
7 . ديوان اشعار حافظ شيرازى. 8 . مدثر ( 74 ) : 48.
9 . شمس ( 91 ) 9.
10 . تحريم ( 66 ) : 6 .
11 . مدثر ( 74 ) : 38.
12 . قصص ( 28 ) : 4.
13 . قصص ( 28 ) : 4.
14 . قصص ( 28 ) : 4.
15 . قصص ( 28 ) : 4.
16 . مدثر ( 74 ) : 38.
17 . تحريم ( 66 ) : 6 .
18 . ديوان اشعار خواجوى كرمانى