معرفت نفس

استاد حسين انصاريان

- ۹ -


جـلسه 9

نقش نفس در شقاوت انسان

عقل، با وجود اين همه علوم و معارف، كم‏تر پيش مى‏آيد كه دچار اشتباه شود. قلب نيز برخى مسائل طبيعى را با خود به همراه دارد كه باز مانند عقل، كم‏تر اتفاق مى‏افتد كه عليه انسان، دچار رفتارهاى خلاف گردد ؛ اما حساس‏ترين نقطه در وجود انسان، نفس است ؛ زيرا همه اميال و غرايز و شهوات و خواسته‏ها، چه مربوط به شكم، چه مربوط به شهوت يا مقام، با نفس در ارتباط است.

نفس از نظر خواسته‏ها و اميال، حد و مرزى ندارد. رها شدنش انسان را از ملكوت و معنويت و عالم قدس جدا مى‏كند و او موجودى صد درصد مادىِ زمينى بدل مى‏شود. پروردگار بزرگ عالم، در قرآن كريم، بارها اين خطر را گوشزد كرده است. اين خواسته‏ها، كه حد و مرزى ندارند، براى كمالى كه انسان بايد به آن آراسته شود، به نَفْس داده شده تا نفس در برابر لذايذ مادى و ظاهرى، سعى كند آن حالتِ بى‏نهايت‏طلبى را به سوى مثبت هدايت كند ؛ يعنى اين حالت بى‏نهايت خواهى را اسير حالت مُلكى نكند وگر نه، اگر انسان به مقامى برسد كه همه مردم را برده خود كند باز هم قانع نيست و با كمال قدرت مى‏گويد :

«أَنَا رَبُّكُمُ الاْءَعْلَى »1.

و گفت : من پروردگار بزرگ‏تر شما هستم .

فرعون صفتان

كسى كه اسير نفس باشد، هرگز در به بردگى كشيدن مردم، كه در حقيقت هجوم به همه استعدادهاى الهىِ انسان‏ها و بازداشتن آنان از رسيدن به كمال و به اسارت كشيدن آنان است، به هيچ حدى قانع نمى‏شود. يعنى چنين انسانى، چه بر تخت حكومتى قرار بگيرد و چه به آن نرسد، از نظر اخلاقى، فرعون مى‏شود. خداوند متعال فرعون را موجودى به تمام معنا اسير نفس معرفى مى‏كند.

«إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلاَ فِى الاْءَرْضِ»2.

همانا فرعون [ در سرزمين مصر ] برترى‏جويى و سركشى كرد.

او در اسارت نفس بود و مى‏گفت: من از همه برترم ؛ در حالى كه دروغ بود ؛ زيرا او نيز همانند مردم بود.

ملاك برترى انسان از نظر قرآن

خداوند تنها ملاك برترى انسان‏ها را تقوا دانسته است :

«إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللّه‏ِ أَتْقَاكُمْ»3.

بى‏ترديد گرامى‏ترين شما نزد خدا پرهيزكارترين شماست . يقينا خدا دانا و آگاه است .

انبيا و امامان نيز تنها ملاك برترى را تقوا و پاكى دانسته‏اند. و گفته‏اند كه شما به واسطه پدران و مادرانتان برتر نيستيد، به واسطه بازويتان و مالتان برتر نيستيد. بلكه تنها ملاك برترى شما، تقوا و پاكى است. پيامبر صلي الله عليه و آله بالاترين مقام عالَم بود كه در قرآن آمده است :

«دَاعِياً إِلَى اللّه‏ِ»4.

و تو را دعوت كننده به سوى خدا به فرمان او و چراغى فروزان [ براى هدايت جهانيان ] قرار داديم .

«إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ شَاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً * وَ دَاعِياً إِلَى اللّه‏ِ بِإِذْنِهِ‏وَ سِرَاجاً مُّنِيراً »5.

اى پيامبر ! به راستى ما تو را شاهد [ بر امت ]و مژده‏رسان و بيم‏دهنده فرستاديم . و تو را دعوت كننده به سوى خدا به فرمان او و چراغى فروزان [ براى هدايت جهانيان ] قرار داديم.

كسانى كه اولين بار با پيغمبر صلي الله عليه و آله رو به رو مى‏شدند، رنگ چهره‏شان تغيير مى‏كرد و نمى‏توانستند سخن بگويند. پيغمبر صلي الله عليه و آله به آنان مى‏فرمود : «برادر جان! چه شده است؟ من هم مانند شما هستم. من با دست خودم شير بزغاله را مى‏دوشم، در كارهاى خانه كمك مى‏كنم، مادرم زنى معمولى، مانند مادر شما بوده است».

اما آيا فرعون‏ها اين گونه‏اند؟ امروزه آيا اين كاخ‏نشينان شرق و غرب، اين گونه هستند؟ آيا ثروتمندان بى‏درد دنيا اين گونه‏اند؟

«وَ جَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعاً»6.

و مردمش را گروه‏گروه ساخت .

تفرقه‏افكنى

اخلاق ديگر فرعون، غير از برترى‏جويى، تفرقه‏افكنى بود. او نمى‏خواست در جامعه وحدت باشد. سعى مى‏كرد مردم را گروه گروه كند، حزب حزب كند، همه از هم جدا باشند تا وحدتى در جامعه حاكم نگردد.

خودِ اين دسته دسته كردن، محور گناه است، غيبت‏ساز است، تهمت‏ساز است، كوبنده و خراب‏كننده است. در اين گروه بازى‏ها، شخصيت متخصص كشته مى‏شود، متعهد كشته مى‏شود و استعدادها و لياقت‏ها از بين مى‏رود. حافظ در يكى از اشعار خود مى‏گويد :

حُسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت

آرى به اتفاق جهان مى‏توان گرفت7

خداوند مى‏فرمايد :

«أن لاَ تَتَفَرَّقُواْ» و «و لاَ تَتَفَرَّقُواْ» ؛ تكه‏تكه نشويد، حزب حزب نگرديد و متحد باشيد. ملاك وحدت شما قبله است، ملاك وحدت شما قرآن است و دين و مرجعيت است. مگر همه نمى‏گوييد : مقلد هستيم؟ مگر مرجع نمى‏گويد : اختلاف حرام است؟ پس اگر ما با همديگر اختلاف داشته باشيم، در حقيقت بر خلاف نظر مرجع حركت كرده‏ايم، بر خلاف امام عصر و ائمّه قدس سرهما پيغمبر صلي الله عليه و آله و خدا حركت كرده‏ايم و روز قيامت، نمى‏توانيم با عنوان «حزب اللّه‏» در صف ائمه بايستيم. اصرار خدا به مردم، براى توبه كردن، براى اين است كه اگر مردم، خود را صاف نكنند، توبه نكنند، پاك نكنند و از دنيا بروند، طبيعتا مجذوب ناپاكان مى‏شوند. آن زمان است كه ديگر :

«فَمَا تَنفَعُهُمْ شَفَاعَةُ الشَّافِعِينَ »8.

پس آنان را شفاعت شفيعان سودى نمى‏دهد .

اسلام آوردن مرد يهودى به دست رسول اللّه‏

پيامبر صلي الله عليه و آله در 25 سالگى با زنى چهل ساله ازدواج نمود. ايشان خديجه را به همسرى خود انتخاب كرد. خديجه همه مراحل زندگى، با پيامبر صلي الله عليه و آله همراه بود. پس از مرگ خديجه، پيامبر بر سر مزار او مى‏رفت و گريه مى‏كرد. ابو جهل عموى پيامبر صلي الله عليه و آله كه در پى آزار ايشان بود، وقتى پيامبر را در آن حال مى‏ديد به مشركان مكه گفت كه پيامبر تنها شده است و ديگر حامى ندارد. مشركان بر سر پيامبر مى‏ريختند و او را كتك مى‏زدند. پيامبر صلي الله عليه و آله تصميم گرفت كه مكه را ترك كند و به طائف برود.

در راه، پيامبر به علت خستگى، در كنار باغى نشست. باغبان، كه فردى يهودى بود، كاسه انگورى براى پيامبر آورد. حضرت فرمود : برادرم، يونس هم مانند من مبتلا بود. مرد يهودى گفت : شما عرب مكه هستيد؟ پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود : بلى گفت: يونس را از كجا مى‏شناسى؟ پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود : يونس از پيغمبران بنى اسرائيل و برادر من بود. موسى هم برادر من بود. يوشع هم برادر من بود. در كتاب من، «قرآن»، اسم موسى و يونس هست.

مرد يهودى گفت : من تورات را خوانده‏ام. نكند شما همان كسى هستيد كه تورات از او خبر داده است! پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود : آرى، من همان هستم كه در كتاب تورات، خداوند از او خبر داده است. مرد يهودى گفت : آيا شما پيغمبرِ اسلام هستى. من مدت‏ها در انتظار شما بودم. مرا مسلمان كن!

پيغمبر صلي الله عليه و آله او را مسلمان نمود و بعد بلند شد تا برود. مرد يهودى گفت : آقا! كجا مى‏رويد؟ پيامبر فرمود : مكه. مرد يهودى گفت : بنشينيد تا خستگى‏تان رفع شود. ايشان فرمود : من به دنبال تو آمده بودم. همين كه يك نفر به امت من اضافه شد، براى من كافى است.

مراحل سير و سلوك

هر گناهى كه انسان مرتكب مى‏شود، ريشه در نفس انسان دارد. انسانى كه مهار نفس خود را رها كند، مرتكب هر گناهى مى‏شود ؛ اما نفس مهار شده، انسان را به كمال مى‏رساند :

«قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا »9.

بى‏ترديد كسى كه نفس را [ از آلودگى پاك كرد و ] رشد داد ، رستگار شد .

«قُوا أَنفُسَكُمْ»10.

اى مؤمنان ! خود و خانواده خود را از آتشى كه هيزم آن انسان ها و سنگ ها است حفظ كنيد .

نفس خود را نگه داريد. اگر رهايش كنيد، بر شما مسلط مى‏شود، درنده مى‏شود و شما را پاره پاره مى‏كند. خداوند مى‏فرمايد : نفس را با تقوا به بند بكشيد. شما مالك او شويد، نه او مالك شما. او را مطيع و مملوك خود كنيد، نه اين كه خود تسليم او شويد.

انبيا و اوليا و مردان خدا در مسير تكامل خود، چهار سفر و مرحله را طى مى كنند كه عبارتند از : «مِنَ الخلق الى الحق»، «مِنَ الحق الى الحق»، «مِنَ الحق فى الحق» و «مِنَ الحق الى الخلق». سفر «من الحق الى الحق»، از خدا به خدا سفر كردن است. سفر «من الحق فى الحق»، از خدا در خدا سفر كردن است و سفر «من الحق الى الخلق»، دوباره از خدا به سوى خلق برگشتن است، براى دستگيرى از مردم.

وقتى نفس، مأمور خدا باشد، ديگر همه كارها و حركات و رفتارهاى انسان خدايى مى‏شود.

نَفْس زكيه

نفس زكيه براى آنانى است كه خود را از هر ناپاكى و گناهى، پالايش كرده‏اند. چنين نفسى، انسان را به سوى كمال سوق مى‏دهد ؛ يعنى نفس، راهنمايى كننده به سوى خوبى مى‏شود. كسانى كه داراى چنين نفسى هستند، تا در معرض كوچك‏ترين گناهى قرار مى‏گيرند توسط نفس از آن آگاه مى‏شوند. دارنده چنين نفسى، نه تنها داراى طى‏الارض است، بلكه توان طى السماء نيز دارد.

«كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ »11.

هر كسى در گرو دست‏آورده‏هاى خويش است .

نفس لگام گسيخته

نَفْس اسير، به دنبال كسب كمالات است ؛ اما نفسى كه حاكم است، تفرقه افكن مى‏شود، وحدت را نمى‏پسندد و تنها خود را مى‏بيند. انسان‏هاى دارنده چنين نفوسى، راه كمال ديگران را نيز مى‏بندند :

«يَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِّنْهُمْ»12.

در حالى كه گروهى از آنان را ناتوان و زبون گرفت .

چنين نفوسى، براى رسيدن به هدف خود، از هيچ كار زشتى فروگذار نيستند :

«يُذَبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ»13.

پسرانشان را سر مى‏بريد.

«وَ يَسْتَحْىِ نِسَاءَهُمْ»14.

و زنانشان را [براى بيگارى گرفتن] زنده مى‏گذاشت.

«إِنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ »15.

بى‏ترديد او از مفسدان بود .

چنين نفسى، هم فاسد است و هم فساد مى‏كند.

«كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ »16.

اين نفس اسير، پس از مرگ، در گروِ اسارت خود مى‏رود و ديگر نجاتى براى او نيست. نتيجه مى‏گيريم كه همه نقطه‏هاى خطر، در وجود انسان، در نفس جمع است. قرآن مى‏گويد :

«قُوا أَنفُسَكُمْ»17،

مواظب نفس خود باشيد تا از دست شما فرار نكند، كه اگر از حد و مرز خود بيرون برود، حالت بى‏نهايت خواهى‏اش انسان را به انحطاط مى‏كشاند.

پيش صاحب نظران ملك سليمان باد است

بلكه آن است سليمان كه ز باد آزاد است18

پى‏نوشتها:‌


1 . نازعات ( 79 ) : 24.
2 . قصص ( 28 ) : 4.
3 . حجرات ( 49 ) : 13.
4 . احزاب ( 33 ) : 46.
5 . احزاب ( 33 ) : 45 ـ 46.
6 . قصص ( 28 ) : 4.
7 . ديوان اشعار حافظ شيرازى. 8 . مدثر ( 74 ) : 48.
9 . شمس ( 91 ) 9.
10 . تحريم ( 66 ) : 6 .
11 . مدثر ( 74 ) : 38.
12 . قصص ( 28 ) : 4.
13 . قصص ( 28 ) : 4.
14 . قصص ( 28 ) : 4.
15 . قصص ( 28 ) : 4.
16 . مدثر ( 74 ) : 38.
17 . تحريم ( 66 ) : 6 .
18 . ديوان اشعار خواجوى كرمانى