جـلسه 6
شب هنگامه عشق و راز و نياز
در مسأله نَفْس، سخن به آيات سوره مباركه «ليل» رسيد. پس از ذكر
«بسم اللّه» كه خود اين آيه شريفه، يك جهان معنا دارد، هم درباره دنيا و هم درباره
آخرت، به ويژه در كلمه «رحمن» و «رحيم»، خداوند سه قَسَم ياد مىكند. سپس به مسأله
بسيار مهمى اشاره مىكند و به توضيح آن مىپردازد.
«وَ الَّيْلِ إِذَا يَغْشَى »1.
قَسَم به شب،
زمانى كه تاريكىِ خود را بر نيم كره مىپوشاند.
بعضى از عرفا عقيده دارند كه ارزش شب، گذشته از ويژگىهاى فيزيكى
و طبيعىاش، مربوط به شب بيداران است ؛ چون شب در اتصال به كسانى است كه بدنشان در
نماز و در راز و نياز است و روحشان در دنيا. به قول آنان از شراب محبت مىنوشند و
لباس رضا مىپوشند. به اين علت، شب، ارزش پيدا كرده است. شايد شب، ظرف عشق و راز و
نياز و رابطه و انابه و استغفار است، كه قَسَم پروردگار بزرگ عالم، متوجه آن شده
است.
«وَ النَّهَارِ إِذَا تَجَلَّى »2.
قَسَم به روز، زمانى كه روشن مىشود.
«وَ مَا خَلَقَ الذَّكَرَ وَ الاْءُنثَى »3.
قَسَم به خلقت هر نر و مادهاى در عالم.
اين قَسَم، قَسَم عظيمى است و در حقيقت، قسم به همه موجودات عالم
است. بعد از اين آيات، خداوند مىفرمايد :
«إِنَّ سَعْيَكُمْ لَشَتَّى »4.
همانا تلاشتان
گوناگون و پراكنده است .
ترس شيطان از بيداردلان
در روايات داريم كه روزى فردى مىخواست وارد مسجد شود كه ديد
شيطانِ جنّى وارد مسجد مىشود و بيرون مىآيد. آن فرد از شيطانِ جنى پرسيد : چرا
اين قدر در رفت و آمد هستى؟ شيطان جنى گفت : درون مسجد، فردى در حال نماز است،
مىخواهم او را گمراه كنم، اما در گوشه ديگرِ مسجد، يكى از بيدار دلانِ راه خدا
خوابيده است، از وجود او مىترسم كه وارد مسجد شوم ؛ زيرا خوابِ او نيز عبادت است و
قوه دفع شيطان را دارد.
«إِنَّا زَيَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْيَا بِزِينَةٍ
الْكَوَاكِبِ »5.
همانا ما آسمان دنيا را به زيور ستارگان آراستيم .
«وَ جَعَلْنَهَا رُجُوماً لِّلشَّيطِينِ »6.
و براى كسانى كه به پروردگارشان كافر شدند ، عذاب دوزخ است و بد بازگشت گاهى است .
خود رَجم شيطان مسألهاى است كه هم در ارتباط با طبيعت عالم و هم
در ارتباط با معنويت عالم ؛ چون قرآن مجيد مىفرمايد : عالَم دو چهره دارد : يك
چهره به سوى خلق و چهره ديگر، به سوى خدا.
«بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَىْءٍ»7.
بگو : اگر معرفت و شناخت داريد [ بگوييد : ] كيست كه [ حاكميّت مطلق و ]فرمانروايى
همه چيز به دست اوست.
«نُرِى إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَوَاتِ وَالاْءَرْضِ»8.
و اينگونه فرمانروايى و مالكيّت و ربوبيّت خود را بر آسمانها و زمين، به ابراهيم
نشان مىدهيم تا از يقينكنندگان باشد.
«مَلَكُوتُ كُلِّ شَىْءٍ» آن چهره شىء در برابر پروردگار است.
آن واقعيت شىء است كه هميشه رو به خدا است .
عالم مُلكى و ملكوتى
هم چنان كه گفتهاند: هر كس دو عالَم دارد : يك عالَم مُلكى و
خلقى و يك عالم ملكوتى و ربوبى. كه بزرگان مىفرمايند : همه انبيا و اوليا آمدهاند
تا همه وجود انسان را به سوى ملكوت خودش برگردانند ؛ يعنى همه جهات را به سوى
پروردگار سوق دهند. اگر اين گونه مىشد، يعنى همه جهات به سوى پروردگار بود، در
انسان و جهان غوغا برپا مىشد ؛ مثلاً اگر همه جهات انسانها به سوى پروردگار باشد،
يعنى ملكوتى باشند، مانند انبيا و امامان مىشوند و در اين صورت، ديگر رسالت و
امامت معنا پيدا نمىكند.
رگ رگ است اين آب شيرين آب شور
|
بر خلايق مىرود تا نفخ صور
|
مطلب بسيار مهمى كه در رواياتِ ما بر آن، تأكيد فراوان شده است،
به خصوص در رواياتى كه در جلد دوم اصول كافى نقل شدهاند، اين است كه ائمه به
شيعيانشان اصرار دارند و مىگويند كه آنان بايد شاهد اولياى خدا باشند ؛ يعنى اگر
كسى خواست پى به وجود اوليا ببرد، با ديدن اينان (مسلمانان)، اوليا را بشناسند.
مسلمان بايد الگوى خود را ائمه قرار دهد و خود، شاهد ايشان باشد.
« ألا إنّكُم لا تَقْدِرون عَلى ذلك ولكن أعينُونى بِوَرَعٍ وَ اجْتِهادٍ و
عِفّةٍ و سَداد »9.
اى مردم! ما شما را دعوت نمىكنيم كه مثلِ ما
شويد ؛ اما دعوتتان مىكنيم كه مأموم ما گرديد و در عفت، سداد، ورع، اجتهاد به ما
اقتدا كنيد.
اگر مردى ملكوتى شود، مىشود همسرى مانند اميرالمؤمنين عليه
السلام براى زهرا عليهالسلام ، پدرى چون على براى حسن و حسين عليهما السلام و اگر
مملكتدار باشد، مىشود مردى چون اميرمؤمنان عليه السلام ، براى امت خود. خداوند در
قرآن مىگويد : شما انسانها دو حركت داريد : يكى حركتى كه من به آن پاداش خوب
مىدهم. چنين حركتى باارزش است و چنين انسانى خواب و بيدارىاش ارزش بالايى دارد.
پيغمبر صلي الله عليه و آله مىفرمايد :
« تَنامُ عَيْناى و لا يَنامُ قلبى »10.
وقتى كه مىخوابم، چشمم
بسته است، اما خودم در سير و حركت هستم.
شخصى كه با روحش گمشده پيدا كرد
به شخص باخدايى گفتند : فلان گمشده را چگونه پيدا كنيم، البته نه
گمشده پولى و مالى، آن شخص گفت : اين جا با بدنم نمىتوانم آن را پيدا كنم. صبر
كنيد تا شب شود و من بخوابم، بدنم را بگذارم و با روحم آن را پيدا كنم. آن گاه با
روحش گمشده را پيدا كرد. همان خوابى كه يوسف، در سنين كودكى مىبيند و پس از چهل
سال، تعبير مىشود :
«إِنِّى رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً
وَالشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِى سَجِدِينَ »11.
[ ياد كن ] آن گاه كه يوسف به پدرش گفت : پدرم ! من در خواب ديدم يازده ستاره و
خورشيد و ماه برايم سجده كردند !
مقام خلع
شهيد مطهرى قدس سره در يكى از كتابهايشان مىنويسد : من حكيم را
حكيم نمىدانم، عارف را عارف نمىدانم ؛ مگر اين كه به مقام خلع رسيده باشد ؛ يعنى
اگر كارى داشته باشد، بدنش را بگذارد و با روحش كار را انجام دهد.
واقعا چنين انسانهايى وجود دارند ؛ همان گونه كه امام قدس سره
مىگويد : نَفْس دو نفر براى من خيلى عالى بود، يكى حاج شيخ و ديگرى مرحوم آقا
ميرزا محمد على قدس سره . مرحوم مطهرى قدس سره هم مىگويد : نفس دو استاد، خيلى بر
من مؤثر بود : يكى امام قدس سره و ديگرى حاج ميرزا على آقاى شيرازى.
شيخ بهايى انسانى بوده است كه به برزخ مىرفته و برمىگشته است.
حال ببينيد چه قدر قدمهاى ما كُند است؟ رفتار برخى بسيار جالب است. گاهى گيج و
سرگردان ، وسط خيابان مىايستند و وقتى از آنان مىپرسى مىخواهى كجا بروى،
مىگويند كه راه خانهام را گم كردهام. آن گاه در همين عالم، انسانهايى وجود
دارند كه با روحشان جهانى را سِير مىكنند.
طفل مىگريد كه راه خانه را كرده است گم
|
چون نگريم من كه صاحبخانه را گم كردهام؟12 |
ارتباط نفوس قدسى با عالم ديگر
مرحوم ملا احمد مىفرمايد : روزى همسرم به من گفت : هيچ چيز در
خانه نداريم. به او گفتم : من عفت نَفْس، ادب و كرامتم را چه كنم؟ چگونه به سوى خلق
خدا دست دراز كنم؟ پس از آن، در عالم خود، به برزخ رفتم، و پدرم و اقواممان را
ديدم. پدرم گفت : حالت چه طور است؟ گفتم : خيلى خوبم. احوال قوم و خويشان را از
ايشان جويا شدم. گفت : بعضىها را مىبينم و بعضىها را نمىبينم. پدرم جاى خيلى
خوبى داشت ؛ اما هنوز مثل زمان حياتش ساده بود.
مسأله عشق نيست در خور شرح و بيان
|
بِه كه به يك سو نهند لفظ و عبارات را
|
دوش تفرّج كنان خوش ز حرم تا به دِيْر
|
رفتم و كردم تمام سِيْر مقامات را
|
راه دهيد امشبم مسجديان تا سحر
|
مستم و گم كردهام راه خرابات را
|
بعد ايشان گفت: وضع زندگىات چگونه است؟ گفتم: خودتان كه خبر
داريد من در چه وضعى هستم. ايشان گفت : بله، خبر دارم. در اتاق من يك مقدار برنج
هست، برو بردار و براى خانوادهات ببر.
از بزرخ، نزد پدرم نصف كيسه برنج برداشتم و آوردم. خانوادهام گمان كردند كه آن را
از بيرون تهيه كردهام. مدتى از آن برنج استفاده كرديم و دو ماهى گذشت ؛ اما برنج
هم چنان باقى بود، تا اين كه روزى همسرم از من پرسيد : ملا احمد! اين برنج را از
كجا خريدهاى كه هر چه استفاده مىكنيم، تمام نمىشود؟ تا اين را گفت، به سراغ كيسه
برنج رفتيم ؛ اما ديگر برنجى نبود.
قدرت نفوس قدسى
شيخ بهايى نيز آورده است كه در سفرى، نزديكىهاى غروب، به محلى
رسيدم. به دلم مراجعه كردم كه آن شب در آن جا بمانم يا نه، دلم اجازه ماندن نداد.
از كنار آن محل گذشتم. بين راه گفتم : دو سه ساعت طول مىكشد تا به يك آبادى ديگرى
برسم. بيرون آن آبادى، چشمم به آسيابى افتاد. دلم گواهى داد كه به آن جا بروم. رفتم
كنار آسياب و آسيابان را ديدم كه سر تا پاى آردى شده است. سلام كردم و گفتم : من
غريبم، آيا مىتوانم امشب اين جا بمانم؟ آسيابان به آرامى گفت : بمان! اول غروب
بود، به نماز مغرب ايستادم و با تمام وجود، نماز را خواندم. آسيابان هم در طرف
ديگر، شروع به خواندن نماز كرد. من ركعت اول بودم كه او سه ركعت مغرب را تمام كرد.
آن گاه سفره را پهن كرد، مقدارى نان خشك و آب، درون سفره گذاشت و مشغول خوردن شد.
وقتى نمازم تمام شد، به من گفت : ببخشيد! من نظم زندگىام اين گونه است، شما شام
ميل داريد؟ گفتم : بله، من هم ميل دارم! اما اگر اجازه دهيد، اول نماز عشايم را
بخوانم، بعد مىآيم و شام مىخورم. ايشان گفت : خوب، تو هم نظم زندگىات آن گونه
است. مشكلى نيست، بخوان.
نمازم را خواندم و آمدم. نان خشك و يك كاسه آب وسط سفره گذاشت و
گفت : ميل كن! غذا را خوردم. وقتى خواستم بخوابم، به او گفتم : هر سال بهار اين
موقع هوا گرمتر بود. امسال گرما عقب افتاده است. آسيابان برگشت، نگاهى به من
انداخت و گفت : شغل شما فضولى است؟ گفتم : من؟ گفت : بله، شما. گفتم : نه، شغل من
فضولى نيست. گفت : چرا، شغلتان فضولى است ؛ زيرا همه دستگاههاى عالم، در دست يك
نفر است، كه او حكيم است و عليم و فاطر و خالق و قادر. او خود امور خود را بهتر
مىداند. امسال كه سرماى بهار ادامه پيدا كرده است، به يقين، حكمتى در كل جهان بوده
است.
با خود گفتم : اين آسيابان است يا عالِم به خلقت؟ مدتى گذشت، به
او گفتم : من مىخواهم بخوابم. گفت : بخواب، همان جا كه نشستهاى، دراز بكش. بدن تو
بيش از اندازه بدنت كه زمين نمىخواهد. همان جا دراز بكش. دراز كشيدم. اندكى گذشت،
به او گفتم : هوا سرد است، چراغ ندارى؟ گفت : نه، درآمدم به اندازه خريد چراغ نيست.
تنها زمستان كه هوا خيلى سرد مىشود چراغ روشن مىكنم، گفتم : هوا سرد است. گفت :
بلند شو، كاسه را از جوى آب پر كن و بياور.
بلند شدم و رفتم، كاسه را پر كردم و آوردم. گفت : بگذار كنار
رختخواب و بخواب. من كاسه آب را گذاشتم و خوابيدم. آسيابان آمد و به كاسه فوت كرد و
كاسه شعله گرفت.
آرى، دهان اوليا چنين قدرتى دارد كه آب را به آتش بدل مىسازد.
براى خاموش كردن آتش نيز در قرآن، آيهاى داريم :
«يَانَارُ كُونِى بَرْداً وَسَلاماً عَلى
إِبْرَ هِيمَ »13.
[ پس او را در آتش افكندند ]گفتيم : اى آتش ! برابر ابراهيم سرد و بىآسيب باش !
هنگام صبح كه مىخواستم از آن جا بروم، گفتم : شما چه كاره هستيد؟ گفت : من؟ گفتم :
بله. گفت : من فضول باشى نيستم.
امام موسى بن جعفر عليه السلام مىفرمايد :
« يا
هشام! إنّ للّه عَلَى النّاس حُجَّتين حُجّةٌ ظاهِرة وحُجَّةٌ باطِنة فَأَمّا
الظاهِرةُ فالرُّسُل والأنبياء والائمّة وأمّا الباطِنَة فالعُقُول »14.
ندانم كه خوش يا كه ناخوش كدام است
|
خوش آن است كه آن او به ما مىپسندد
|
پاداش خداوند براى عمل خوبان
لحظه به لحظه اهل معرفت، نگاهشان، حركتشان، خوابيدنشان، همه و
همه، باارزش است. خداوند به حضرت داود مىفرمايد : من به دستى كه دراز مىكنند و
لقمه را از درون سفره برمىدارند هم مزد مىدهم ؛ چون باارزش است. چنين حركتى كه
نزد خداوند نيز جايگاه خاصى دارد، سه مرحله دارد : مرحله اول، مرحله بدنى ؛ مرحله
دوم، نَفْسى ؛ مرحله سوم، فكرى.
مرحله بدنى : «فَأَمَّا مَنْ أَعْطَى»15. مرحله نَفْسى
: «وَ اتَّقَى » و مرحله فكرى : «وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنَى »، كه نتيجه اين سه مرحله
مىشود : «فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرَى ».
خداوند مىفرمايد : كسى كه اين سه مرحله را خوب طى كند، من راهش
را تا رسيدن به خودم هموار مىسازم، همه موانع را برطرف مىكنم و جهت را به او
مىنمايانم.
«سُبْحَانَ الَّذِى أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِّنَ الْمَسْجِدِ
الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِالاْءَقْصَا الَّذِى بَارَكْنَا حَوْلَهُ»16.
منزّه و پاك است آن [ خدايى ] كه شبى بندهاش [ محمّد صلي الله عليه و آله ] را از
مسجدالحرام به مسجد اقصى كه پيرامونش را بركت داديم ، سير [ و حركت ]داد ، تا [
بخشى ] از نشانههاىِ [ عظمت و قدرت ] خود را به او نشان دهيم ؛ يقيناً او شنوا و
داناست .
اما حركتى كه هيچ ارزشى ندارد :
«وَ أَمَّا
مَن بَخِلَ وَ اسْتَغْنَى »17،
بدنش را نه در راه خدا به كار گرفته
است و نه در راه خدمت به مردم.
«بَخِلَ» : نه براى خداوند براى خلق خدا كار كرده است.
«وَ اسْتَغْنَى » : نَفْسش را از ما جدا كرده و طبل استغنا زده
است.
«وَ كَذَّبَ بِالْحُسْنَى » : هيچ افق درستى را به فكرش نداده و
آن را تربيت نكرده است.
«فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْرَى » : من هم در مسيرش موانعى ايجاد
مىكنم كه نتواند از آنها رهايى يابد.
«تَبَّتْ يَدَا أَبِى لَهَبٍ وَ تَبَّ * مَا أَغْنَى عَنْهُ
مَالُهُ وَ مَا كَسَبَ »18.
نابود باد قدرت ابولهب ، و نابود باد
خودش ؛ ثروتش و آنچه به دست آورده است چيزى [ از عذاب خدا ] را از او دفع نمىكند .
پىنوشتها:
1 . ليل ( 92 ) : 1.
2 . ليل ( 92 ) : 2.
3 . ليل ( 92 ) : 3.
4 . ليل ( 92 ) : 4.
5 . صافات ( 37 ) : 6.
6 . ملك ( 67 ) : 6.
7 . مؤمنون ( 23 ) : 88 .
8 . انعام ( 6 ) : 75.
9. نهج البلاغة: خطبه 45؛ بحار الأنوار: 33/473، باب 29، حديث 686.
10 . بحار الأنوار: 16/399، باب 11.
11 . يوسف ( 12 ) : 4.
12 . ديوان اشعار صائب تبريزى.
13 . انبياء ( 21 ) : 69.
14 . الكافى: 1/15؛ بحار الأنوار: 1/137، باب 4.
15 . ليل ( 92 ) : 5 .
16 . اسراء ( 17 ) : 1.
17 . ليل ( 92 ) : 8 .
18 . مسد ( 111 ) : 1 ـ 2.