جـلسه 5
هماهنگى نفس با آموزههاى الهى
نَفْس هر انسانى منبع بسيارى از مسائل معنوى و ملكوتى و مسائلى
مربوط به حيات دنياى انسان است. در تابلوى با عظمت نَفْس، درباره حيات بشر،
هماهنگىهايى با مسائل ملكوتى و معنوى وجود دارد. مسائلى كه يا از راه الهام، براى
انسان تجلى مىكنند، يا از راه وحى و رسالت، امامت و قرآن مجيد، كه در اين جا انسان
از ارزشى برخوردار مىشود كه مشابهى در موجودات عالم ندارد.
بنابر فرموده اميرالمؤمنين، على عليه السلام در نهجالبلاغه، هر
كس اين هماهنگى را در خود برقرار كند، محبوبترين خلق خدا در پيشگاه مقدس پروردگار
بزرگ عالم است. اميرالمؤمنين عليه السلام در جاى ديگر مىفرمايد : كسى كه مىخواهد
محبوبترين خلق خدا شود بايد همه اميال و غرايز و خواستههاى خود را با مسائل
معنوى، هماهنگ سازد. اين هماهنگى، نه تنها براى حيات انسان، زيانى ندارد، بلكه
بسيار نافع است ؛ همچنان كه در سوره يونس آمده است كه نمونه چنين زندگى را تنها
ملائكه دارند. چنين شخصى، با آن كه روى زمين زندگى مىكند، ولى پروردگار بزرگ عالم،
او را ملكوتى مىبيند حضرت على عليه السلام مىفرمايد :
« إنَّ مِنْ أحَبِّ عِبادِ اللّه عَبْدا أعانَهُ اللّه عَلى نَفْسِهِ »1.
محبوبترين بنده خدا روى زمين، انسانى است كه پروردگار بزرگ عالم، او را بر نفسش
يارى كرده است.
يارى خداوند متعال، با قرآن، رسالت رسولان و امامت ائمه است. همين
عشق و علاقه است كه انسان را به سوى معنويات سوق مىدهد.
شب، دليلى بر وجود خدا
خداوند در سوره «ليل»، بعد از ذكر «بسم اللّه الرحمن الرحيم»
مىگويد :
«وَ الَّيْلِ إِذَا يَغْشَى »2.
سوگند به شب،
هنگامى كه فرو پوشد.
قَسَم به شب! هنگامى كه تاريكىِ خود را بر نيم كره مىپوشاند. پس
شب، چنان عظمتى دارد كه خداوند به آن سوگند ياد مىكند :
«وَ ءَايَةٌ لَّهُمُ الَّيْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ
فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ »3.
و نشانهاى [ از نشانههاى قدرت و حكمت
ما ] براى آنان شب است كه [ پوشش ] روز را از آن برمىكنيم ، پس ناگاه آنان به
تاريكى درآيند ،
خداوند شب را نشانه وجود خود دانسته است : «وَ ءَايَةٌ لَّهُمُ
الَّيْلُ». يكى از نشانههاى من براى شما شب است. در دل شب راهى به سوى خداست اهل
استدلال، شب را دليل بر وجود خدا مىگيرند و مىگويند : به چه دليل، عالم خدا دارد؟
به دليل شب. پس معلوم مىشود مسأله شب، مسأله بسيار مهمى است.
خدا دليل بر عالم
اهل عشق، كه براى خدا دنبال دليل نمىگردند، به گونهاى ديگر سخن
مىگويند آنان مىگويند : خدا دليل بر عالَم است، نه عالَم دليل بر خدا. وقتى كه
سحرها مىخوانيد : «بِكَ
عَرَفْتُكَ و أنت دَلَلْتَنى عَلَيْك» 4؛ يعنى من وقتى مىخواستم تو را
بشناسم، خودت را به خودت شناختم، عالَم، معلول تو است، نه علت بر اين كه من به
وسيله آن، تو را بشناسم. تو را شناختم به واسطه خودت. راه اهل عشق، با خدا فاصله
چندانى ندارد، حتى به فاصله يك نَفَس . آنان هيچ گاه از خدا نپرسيدند كه تو كجايى.
آنان مقامشان مقام حضور است. خدا براى آنان غيب نيست و آنان همواره در شهودند. آن
كسى كه غايب است، بايد دنبالش گشت. خدا براى آنان غايب نيست تا به دنبالش باشند.
گفت : من تو را گم نكرده بودم كه دنبالت بگردم.
«نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ »5.
و ما به او از رگ گردن نزديكتريم .
در بعضى آيات آمده است كه خدا را آهسته و با گريه بخوانيد ؛ زيرا
او فاصلهاى با شما ندارد.
«وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِى عَنِّى فَإِنِّى قَرِيبٌ»6.
هنگامى كه بندگانم از تو درباره من بپرسند ، [ بگو : ] يقيناً من نزديكم .
هم چنان كه در سوره بقره آمده است، قيامت براى ما غيب است و براى
آنان غيب نيست.
«إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً * وَ نَرَاهُ قَرِيباً »7.
دشمنان
و مخالفان ، آن [ عذاب ] را دور مىبينند و ما آن را نزديك مىبينيم .
اينان قيامت را دور مىبينند ؛ ولى من قيامت را نزديك مىبينم.
قيامت نزد من حاضر است. مىگويد: قيامت كجا است؟ مىگويد: قيامت اين جاست. آن جا كه
مىگويد : «إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً ». آنانى كه چشم ندارند، قيامت را دور
مىبينند و مىگويند : قيامت كجا است؟
«مَتَى هَذَا الْوَعْدُ إِن كُنتُمْ صَدِقِينَ »8.
و [ به صورتى مسخرهآميز ] مىگويند : اين وعده [ آمدن قيامت و محاسبه اعمال ] چه
زمانى است ، اگر راستگوييد ؟
چه موقع است؟
«وَ نَرَاهُ قَرِيباً »9.
و ما آن را نزديك
مىبينيم .
ما اصلاً نمىپرسيم چه موقع است؟ مىگوييم : همين الان، موجود
است. شب آيه خدا است. شب چيست؟
قسم به شب و روز
«وَ ءَايَةٌ لَّهُمُ الَّيْلُ نَسْلَخُ
مِنْهُ النَّهَارَ»10.
قَسَم به شب و خيمهاى كه مىپوشاند با آن، نيم كره را.
روز چيست؟
«وَ النَّهَارِ إِذَا تَجَلَّى »11.
قَسَم به
روز، زمانى كه روشن مىشود.
و آن جا كه مىگويد :
«وَ مَا خَلَقَ الذَّكَرَ وَ الاْءُنثَى »12.
قَسَم به هر نر و مادهاى در عالم.
قَسَم به هر نر و ماده آن چه خلق كردم ؛ يعنى قَسَم به همه عالَم،
قَسَم به خاك، آب، خورشيد، ماه، آسمان، زمين، مرد و زن، نر و ماده حيوانات، نر و
ماده درختان، نر و ماده گلها و ...
حكمت قسم در قرآن
اما حكمت اين قَسَمها كه در جاى جاى قرآن ذكر شده است، چيست؟
خداوند مىخواهد چه چيزى بگويد؟ ما كه به او ايمان داريم، پس اين همه قسم براى
چيست؟
«إِنَّ اللّهَ لاَ يُخْلِفُ الْمِيعَادَ »13.
پروردگارا ! قطعاً تو در روزى كه هيچ مشكلى در آن نيست ، گردآورنده همه مردمى ؛
زيرا خدا وعده شكن نيست .
خداوند مىگويد : اى مردم! من خداى باوفايى هستم. اى مردم! من
خداى رحيمى هستم، من خداى كريمى هستم، من خداى باصفايى هستم، من خداى عاشقى هستم.
پس ما هم به وجود مقدس او مىگوييم : اى خدا! ما هم انسان هستيم، ما هم عاطفه
داريم، محبت داريم، عقل و شرف و غيرت داريم. خدايا! سخن تو چيست؟ ما همه به گوش
هستيم :
«وَقَالُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا».
ما به گوش هستيم تا به آن چه مىگويى، عمل كنيم ؛ مانند بىسيم
چى، كه در جبههها، با تمام وجود، به گوش است. اى خدا! به گوش هستيم ؛ يعنى دل به
تو دادهايم.
خوب، پس حكمت اين همه قَسَم، چيست، اين همه تأكيد بر قسمها براى
چيست؟ با اين كه من قَسَم خوردهام، گوش خود را باز كن. مسأله بسيار مهم است. مسأله
با خرابى يا آبادى دنيا و آخرت سر و كار دارد. مسأله با جانتان، نفستان، عقلتان،
وجودتان، هويتتان، خانوادهتان، جامعهتان و ... ارتباط دارد.
«إِنَّ سَعْيَكُمْ لَشَتَّى ».
همانا تلاشتان گوناگون و پراكنده است .
اعمال شما انسانها دو قسمت است كه فاصله آن، فاصله بين من و
شيطان است، بين حق و باطل، نور و ظلمت، حرارت و سرما و مرگ و حيات. بين كارهاى شما
دو گروه، تفاوت بسيارى هست :
«إِنَّ سَعْيَكُمْ لَشَتَّى * فَأَمَّا مَنْ أَعْطَى وَ اتَّقَى *
وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنَى *
فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرَى »14.
همانا تلاشتان گوناگون و پراكنده است ؛ اما كسى كه [ ثروتش را در راه خدا ]انفاق
كرد و پرهيزكارى پيشه ساخت و وعده نيكوتر را [ كه وعده خدا نسبت به پاداش انفاق و
پرهيزكارى است ] باور كرد ؛ پس به زودى او را براى راه آسانى [ كه انجام همه اعمال
نيك به توفيق خداست ] آماده مىكنيم .
اين آيات، عظمت خداوند را نشان مىدهند، آن جا كه مىگويد :
«فَأَمَّا مَنْ أَعْطَى».
«ياأَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللّهِ وَ
اللّهُ هُوَ الْغَنِىُّ الْحَمِيدُ »15.
اى مردم ! شماييد نيازمندان به خدا ، و فقط خدا بىنياز و ستوده است .
انتخاب نجاتبخش
خدا با همه عظمت خود، مىفرمايد: هر كس بدن و همه حركات و مالش را
به من عطا كند، «فَأَمَّا مَنْ أَعْطَى»، يعنى مرحله عملى، «وَ اتَّقَى » و هر كسى
كه براى من خود را از هر لغزشى نگه دارد، يعنى مرحله روحى، «وَ صَدَّقَ
بِالْحُسْنَى » و هر كس وعدههاى مرا كاملاً بپذيرد، يعنى مرحله فكرى، پس به زودى
آسايش را براى او به ارمغان مىآورم. پس نعمت خدا شامل كسى است كه اين سه شرط را
داشته باشد. منافقان نيز پشت سر پيغمبر به نماز مىايستادند ؛ ولى فكرشان جاى ديگرى
بود :
«وَ إِذَا خَلَوْا إِلَى شَيَاطِينِهِمْ قَالُوا إِنَّا
مَعَكُمْ»16.
و هنگامى كه با اهل ايمان ديدار كنند ، گويند : ما
ايمان آورديم و چون با شيطانهايشان [ كه سرانِ شرك و كفرند ]خلوت گزينند ، گويند :
بدون شك ما با شماييم ، جز اين نيست كه ما [ با تظاهر به ايمان ] آنان را مسخره
مىكنيم .
آنان تنها جسمشان در كنار پيغمبر بود ؛ اما نفسشان جاى ديگرى بود.
«فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرَى ».
آيه دو معنا دارد : خداوند مىگويد : آن بنده را عاشق عبادت و كار
خير مىكنم و او را به بهشت مىرسانم.
«وَ أَمَّا مَن بَخِلَ وَ اسْتَغْنَى * وَ كَذَّبَ بِالْحُسْنَى
* فَسَنُيَسِّرُهُلِلْعُسْرَى »17.
و اما كسى كه [ از انفاق ثروت ] بخل ورزيد و خود را بىنياز نشان داد و وعده نيكوتر
را تكذيب كرد ، پس او را براى راه سخت و دشوارى [ كه سلب هرگونه توفيق از اوست ]
آماده مىكنيم .
«وَ أَمَّا مَن بَخِلَ»، كسى كه بخل ورزد، با اين كه من اين همه
نعمت در اختيار او قرار دادهام، از اين كه در راه من جهاد كند، بخل بورزد و
گفتههاى مرا تكذيب كند. «فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْرَى »، من دو عقوبت براى او دارم
: قلبش را از هر خوبى برمىگردانم، راه بهشت را بر او مىبندم.
خوب، اكنون بايد راه خود را انتخاب كنيد. از آن دسته باشيد كه خدا
بهشت خود را آماده ورودشان مىكند يا گروهى كه قلبشان را برمىگرداند.
پىنوشتها:
1 . نهج البلاغة: خطبه 87؛ بحار الأنوار: 2/56، باب 11، حديث 36.
2 . ليل ( 92 ) : 1.
3 . يس ( 36 ) : 37.
4 . بحار الأنوار: 95/82، باب 6، حديث 2.
5 . ق ( 50 ) : 16 .
6 . بقره ( 2 ) : 186 .
7 . معارج (70): 6 ـ 7 .
8 . يونس ( 10 ) : 48.
9 . معارج (70 ) : 7.
10 . يس ( 36 ) : 37.
11 . ليل ( 92 ) : 2.
12 . ليل ( 92 ) : 3.
13 . آل عمران ( 3 ) : 9.
14 . ليل ( 92 ) : 4 ـ 7.
15 . فاطر ( 35 ) : 15.
16 . بقره ( 2 ) : 14.
17 . ليل ( 92 ) : 8 ـ 10.