حقيقت نفس و ارزش و اعتبار آن، در آغاز امر، رنگى الهى و ملكوتى
دارد، به حدى كه پروردگار بزرگ عالم، در قرآن مجيد، به آن قسم ياد كرده است. اگر به
قَسَمهاى قرآن كريم دقت كنيم، مىبينيم كه خداوند گاهى به قرآن قَسَم ياد مىكند :
و اگر بدانيد بىترديد اين سوگندى بس بزرگ است
. كه يقينا اين قرآن ، قرآنى است ارجمند و باارزش .
[ اى پيامبر ! ] به جان تو سوگند ، آنان در مستى خود فرو رفته و سرگردان بودند .
به پروردگارت سوگند ، قطعاً از همه آنان بازخواست مىكنيم . از اعمالى كه همواره
انجام مىدادهاند .
سوگند به عصر [ظهور پيامبر اسلام [كه] بىترديد انسان در زيانكارى بزرگى است.
گاهى به موجودات پرارزش عالَم و گاهى به نَفْس انسان يا به اوصاف
مثبت نَفْس انسان قَسَم ياد مىكند:
و به نفس و آن
كه آن را درست و نيكو نمود .
در اينجا قَسَم به خود نَفْس است. در آيه شريفه ديگرى آمده است:
در اين آيه شريفه، قَسَم به يكى از حالات نفس، ياد شده است، كه از
اين حالت، در كتابهاى اخلاقى، تعبير به «وجدان» شده است. قسم به وجدان بشر ؛ يعنى
آن شعورى كه در نَفْس انسان هست كه وقتى انسان گناه مىكند، پس از آن، حالت پشيمانى
به او دست مىدهد. در اين جا قَسَم به آن حالت پشيمانى است. اين كه پروردگار عالَم،
قسم به نفس و برخى حالات مثبت آن را در رديف قسمهاى باعظمت خود قرار داده است،
دليل بر عظمت و ارزش و اعتبار نفس مىباشد و اين كه اين حقيقت باعظمت ملكوتى، در
پيشگاه مقدس او، داراى ارج و قرب است. خداوند متعال، اين نفس را به همه انسانها
مرحمت كرده است تا از راه توجه به نَفْس، به كمال و به مقامات عالىِ الهى، قدسى،
ملكوتى، علمى و معرفتى نايل شوند.
غفلت از نفس عامل سقوط انسان
قرآن كريم درباره نفس مسائل بسيارى مطرح مىكند كه شايد اين مسائل
مهم، مجموعا در پانزده محور اصلى باشند. در روايات و اخبار نيز، مانند موج دريا،
درباره نفس، مسائل مهمى مطرح است ؛ به ويژه از سوى پيامبر صلي الله عليه و آله ،
اميرالمؤمنين عليه السلام ، امام باقر عليه السلام و به خصوصاً از حضرت صادق وعلى
بن موسى الرضا عليه السلام مطالب مهمّى نقل شده است .
علاوه بر اين، حكما و فلاسفه الهى و عرفاى بزرگ، مسائل بزرگ
پرارزشى را درباره نفس بيان كرده و گفتهاند كه همه درهاى كمالات و مقامات، به روى
نفس باز است، ليكن انسان بايد در اين راه، برخى زحمات و مجاهدتها را متحمل شود ؛
به ويژه اعضا و جوارح، بايد از همه بيشتر در اين زمينه تحمّل رنج و مشقّت نمايند ؛
زيرا اندك غفلتى از اين لطيفه ملكوتى، انسان را به سرعت گرفتار دام پليد شيطان و
طوفان عظيم شهوات و امواج خطرناك غرايز و خواستههاى غلط مىكند و كار آدمى را به
جايى مىرساند كه اميرالمؤمنين عليه السلام مىفرمايد : بيرون آمدن از چاهى كه
انسان به علت غفلت از نفس، در آن مىافتد، كار مشكلى است.
بسيارى به خود، اين اميد واهى را مىدهند كه امروز كه جوان هستيم،
امروز كه به ما خوش مىگذرد و امروز كه لذت مىبريم، به خواستههاى نفس پاسخ مثبت
مىدهيم و پس از مدتى، با آن حالات و خواستهها و غرايز، خداحافظى كرده و توبه
مىكنيم. در حالى كه تاريخ بشر نشان داده است از هر هزار نفرى كه دچار طوفانهاى
نفس شدهاند، يك نفر به زحمت توانسته است نجات يابد.
سختى نجات از طوفانهاى نفس
شايد شما هم افرادى را بشناسيد كه با شما بودند و رغبت فراوان
براى شركت در جلسههاى معنوى نشان مىدادند، اما وقتى دچار طوفانهاى نفسانى شدند،
همه قدرت شما هم ديگر نتوانست آنان را به اين مجالس بكشاند.
اميرالمؤمنين عليه السلام مىفرمايد : كسى كه گرفتار نَفْس شود،
بسيار مشكل مىتواند از آن نجات يابد. اين است كه بايد بيشتر از ديگر اعضا و
جوارح، به نَفْس توجه كرد ؛ چون عقل بيشتر با غير محسوس سر و كار دارد ؛ يعنى با
خطوط فكرى و تعقلى و انديشهاى. پس بيشتر با عالم معنا سر و كار دارد.
قلب هم بيشتر با عواطف و احساسات و واقعيات معنوى ارتباط دارد ؛
ولى نَفْس بيشتر با امور محسوس، لذايذ و غرايز مرتبط است. به قول ما فارسى زبانان،
اين نَفْس، از همه مظلومتر، غريبتر و ناتوانتر واقع شده است :
بار محبّت از همه بارى گرانتر است
|
آن مىكشد كه از همه كس ناتوانتر است7 |
پس مىبينيم كه در اين ميان، بار نَفْس، از همه سنگينتر و قدرتش از همه كمتر است.
بر همين اساس، انسان بايد در برابر اين بار سنگين، به نفسِ خود قدرت بدهد ؛ يعنى
همواره بايد در حال اتصال به ملكوت عالم باشد و پيوسته از آن جا نيرو بگيرد و به
اصلاح نفس بپردازد. نفس را بايگانى و خزانه عنايات، الطاف و محبتها و مشمول نظر
پروردگار بزرگ عالم نمايد.
پس از مدتى، بايد نفس را به تسخير پروردگار عالم درآورد كه او
كارفرماى نفس باشد. آن زمان است كه شهوت، غريزه، ميل و ...، همه در مسير صحيح قرار
مىگيرند ؛ چون ديگر نفس از خود، آزادى و ميدانى ندارد. ديگر نفس، تسخير وجود مقدس
پروردگار است، سلطانش خداست، فرمانده و اميرش، پروردگار بزرگ عالم است. تنها به امر
و طبق خواسته او عمل مىكند.
« إِنَّ النَّفْسَ لاَءَمَّارَةُ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ
رَبِّى »8.
من خود را از گناه تبرئه نمىكنم ؛ زيرا نفس طغيان گر
بسيار به بدى فرمان مىدهد، مگر زمانى كه پروردگارم رحم كند ؛ زيرا پروردگارم بسيار
آمرزنده و مهربان است .
اگر از اين حقيقت غفلت شود، طوفانها او را گرفتار مىكنند. طبق
فرموده اميرالمؤمنين عليه السلام او را به چهارپايى تبديل مىكنند و هر بارى كه
دلشان بخواهد، روى آن مىگذارند و او را به هر سويى كه مىخواهند، مىكشانند. تنها
نفس اولياست كه هر جا خدا بخواهد، بار مىبرد ؛ يعنى تنها بار تكليف را قبول مىكند
و خواسته خدا را گردن مىنهد و هيچ بار ديگرى را نمىپذيرد.
من در اين زمينه، در مطالعاتى كه كردهام با موارد عجيبى رو به رو
شدهام كه براى ما، كه هنوز بر نَفْس تسلّط نيافتهايم و هنوز حكومت بر نفس را به
دست پروردگار عزيز عالم ندادهايم، اعجابانگيز است.
فقيه لاريجانى ، نمونه مبارزه با نفس
زمان مرحوم آية اللّه حاج ملاّ على كنى، مجتهد جامع الشّرايطى به
نام حاج سيد مرتضى لاريجانى، از بزرگان علماى شيعه و فارغ التحصيل از نجف، به علت
آب و هواى نجف، به تهران آمد. ايشان در تهران كسى را نداشته است، چند روزى را با زن
و بچه، در محلى به سر بردند، تا اين كه پولشان تمام شد. ايشان با خود گفت : در اين
چند روز كه امام جماعت و مبلّغ نبودى، كارى هم براى حجت بن الحسن عليه السلام
نكردهاى، آيا جايز است در حالى كه كارى انجام ندادهاى، از مال امام مصرف كنى؟
آن مرد بزرگ الهى و مجتهد فقيه، به سبزه ميدان مىرود. آن جا
منطقه عطّارها بود. ايشان به يك مغازه عطارى رفته و مىگويد مىخواهم شاگرد مغازه
شوم.
صاحب مغازه كه هيچ شناختى از شخصيت آيت اللّه سيد مرتضى لاريجانى
نداشته است، به ايشان گفت : آيا سواد دارى؟ ايشان فرمود : چه مقدار سواد لازم است؟
گفت : همين اندازه كه بتوانى روى قوطىها را بخوانى، ايشان مىفرمايد : بله،
مىتوانم نوشتههاى روى قوطىها را بخوانم.
صاحب مغازه مىگويد : اتفاقا من شاگردى داشتم كه خيلى خوب بود ؛
اما او رفته است و من دست تنها شدهام و اكنون به يك نفر باسواد نياز دارم.
صاحب مغازه كه انسان شريفى بوده است، به آقا گفت : آيا تنها
هستيد؟ ايشان گفت : نه، خانم و سه فرزند دارم. صاحب مغازه پرسيد : مخارج روزانهتان
چه قدر است؟
آقا گفت : صبح را با نان و چاى سر مىكنيم، غذاى ظهرمان آبگوشت
است و شب هم غذاى سادهاى مىخوريم كه در مجموع، با روزى پنج تومان زندگىمان
مىگذرد. صاحب مغازه مىگويد : بسيار خوب! اگر به پنج تومان راضى باشى، خرجىِ تو و
خانوادهات از اين مغازه تأمين مىشود ؛ ولى اگر پول بيشترى نياز داشتى، حتما به
من اطلاع بده.
ايشان حدود هشت سال، در آن مغازه، شاگردى مىنمود. روزى يك نفر
روحانى به مغازه عطارى آمد. در همان هنگام، مشترىِ ديگرى نيز آمد. مشترى از آن
روحانى، مسألهاى را پرسيد و او از پاسخ دادن به آن عاجز ماند. آقا فرمود : من
مىتوانم پاسخ آن را بدهم. روحانى به آقا گفت : خجالت بكش! جواب اين مسأله با مراجع
تقليد است، نه با من و تو.
بزرگان نكردند در
خود نگاه |
خدابينى
از خويشتن بين مخواه
|
تواضع سرِ رفعت افرازدت |
تكبر به خاك اندر اندازدت9 |
ايشان با آرامش، رو به روحانى كرده، گفت : شما اجازه بدهيد من پاسخ آن را بگويم،
اگر اشتباه بود، حرف شما را قبول مىكنم. روحانى مىگويد : حالا كه اصرار دارى،
بگو!
ايشان پاسخ كامل مسأله را بيان كرد. آن گاه روحانى به ايشان گفت :
اين پاسخ را همين طورى گفتى، يا آن را مىدانستى؟ ايشان گفت : اسلام اجازه نمىدهد
همين طورى به مسائل پاسخ داده شود.
روحانى گفت : خود من هم مسألهاى دارم، شايد آن را هم بدانى.
روحانى مسأله خود را بيان كرد و ايشان پاسخ آن را داد. آن گاه
روحانى به ريشهيابى برخى مسائل مىپردازد و به علم ايشان پى مىبرد.
روحانى به سرعت نزد ملا على كنى رفته و ماجرا را براى ايشان تعريف
كرد. ملا على كنى از او خواست كه آن مرد را نزد ايشان بياورد. روحانى به مغازه رفت،
آقا را با خود، نزد ملا على كنى برد. ملا على چند مسأله از ايشان پرسيد و آقا به
همه سؤالها پاسخ داد.
آن گاه ملا على رو به آقا كرده، و گفت : چرا تاكنون خود را به ما
معرفى نكرديد؟
ايشان فرمود : يك سِير نفسى و اخلاقى داشته و بايد با نفسم مبارزه مىكردم و به
تربيت آن مىپرداختم تا شايستگى نشستن بر مسند روحانيت را پيدا مىكردم.
ملا على رو به ايشان كرده، گفت : فردا رياست حوزه علميه تهران را
در مدرسه مروى به شما مىسپارم ؛ هم چنين بايد پيش نماز مسجد شهر شويد.
فرداى آن روز، بنا شد ايشان به مدرسه مروى برود و ظهر هم در مسجد
شهر نماز بخواند ؛ اما نماز ظهر را كه خواند، ديگر نماز عصر را به جا نياورد و نزد
آخوند كنى رفت و گفت : آقا! من مىتوانم درس بدهم، اما نمىتوانم پيش نماز باشم ؛
چون امروز سلام نماز را دادم، همهمه نمازگزاران، دلم را تكان داد. نفس من هنوز
تربيت نيافته است و نمىتوانم امام جماعت باشم.
همه اينها نشان دهنده تزكيه نفس در يك مجتهد عالى است و خداوند
در قرآن، اين مراتب را به خوبى بيان فرموده است.
عوامل تسلّط بر نفس
روزه يكى از راههاى تسلّط بر نفس است. روزه گرفتن و كمتر
شهوترانى كردن، حتى از راه حلال.
كنار سفره آباد نشستن و خواستن و نخوردن و زيباترين لباس را
خواستن و از آن، چشم پوشيدن، از ديگر راههاى تسلط بر نفس هستند.
وقتى انسان بر خلاف ميل خود عمل مىكند، نفس عقبنشينى مىكند ؛
اما وقتى به نفس پر و بال مىدهد، نفس فرمانروا و مسلط مىشود و آن وقت است كه آدمى
ديگر نمىتواند جلو آن را بگيرد. اولين قربانى كسى كه اسير نفس است، خود انسان است
كه بنا بر فرموده امام على عليه السلام چنين انسانى به قاطر چموشى تبديل مىشود.
«قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُم بِالاْءَخْسَرِينَ أَعْمَالاً * الَّذِينَ ضَلَّ
سَعْيُهُمْ فِى الحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ
صُنْعاً »10.
بگو : آيا شما را از زيانكارترين مردم از جهت عمل آگاه
كنم ؟ [ آنان ]كسانى هستند كه كوششان در زندگى دنيا به هدر رفته [ و گم شده است ]
در حالى كه خود مىپندارند ، خوب عمل مىكنند .
حكايت تكان دهنده از مراقبت نفس
مردى از منطقه يزد، مقدار زيادى پول را به نجف، خدمت مرحوم آيت
اللّه فاضل اردكانى برد. در آن زمان، آيت اللّه اردكانى، در آستانه مرجعيت و از
نظر مالى، ناتوان بود. مرد به خانه ايشان رفت. خادم به خدمت آيت اللّه رسيد و گفت
: مردى از همشهرىهاى شما با يك كيسه پول آمده است. آيا اجازه مىدهيد خدمت برسد؟
جناب فاضل اردكانى، هيچ عكس العملى از خود نشان نداد و به خادم گفت : او را به داخل
خانه راهنمايى كن! خادم گفت : آقا! شما براى استقبال از وى نمىآييد؟ آن مرد با يك
كيسه پول آمده است.
مرد داخل شد و دست آقا را بوسيد و بسيار احترام كرد. آن گاه حكم
مسألهاى شرعى را از ايشان پرسيد، آيت اللّه فاضل اردكانى مسأله را تجزيه تحليل
كرد و دريافت كه امر فاسدى در آن بين هست. به همين علت، حركات عجيبى از خود نشان
داد و خندههاى بىجايى نمود. مرد ناراحت شد و به خادم گفت : اين چه حركاتى است؟ ما
براى خودمان شخصيت داريم.
آن گاه با ناراحتى آن جا را ترك كرد. خادم رو به آقا كرد و گفت :
اين چه حركاتى بود كه از خود نشان داديد؟ آيت اللّه به حالت قبل برگشت و گفت : او
با يك كيسه پول آمده بود تا دين مرا بخرد، مگر ارزش دين اين اندازه است؟
آرى! اين مرد عارف، با اين كار، مراتب تزكيه نفس را به ما گوشزد
نمود، كه بايد در همه مراحل زندگى، مراقب نفس بود و در هر مرحلهاى، به تربيت آن
پرداخت.
اين نفس بد انديش به فرمان شدنى نيست
|
اين كافر بد كيش مسلمان شدنى نيست
|
جز خضر حقيقت كه در اين راه دليل است
|
اين راه خطرناك به پايان شدنى نيست
|
ايمن مشو از خاتم جم كرد در انگشت
|
اهريمن جادو كه مسلمان شدنى نيست
|
جز با نَفَس پير حقيقت كه خليل است
|
اين آتش نمرود گلستان شدنى نيست
|
آبادتر از كوى تو اى دوست نديدم
|
آن خانه داد است كه ويران شدنى نيست
|
پىنوشتها:
1 . واقعه ( 56 ) : 76 ـ 77 .
2 . حجر ( 15 ) 72 .
3 . حجر ( 15 ) : 92 .
4 . عصر ( 103 ) : 1 ـ 2 .
5 . شمس ( 91 ) : 7 .
6 . قيامت ( 75 ) : 2 .
7 . ديوان اشعار فروغى بسطامى.
8 . يوسف ( 12 ) : 53 .
9 . بوستان سعدى شيرازى.