در اين سفر كه به مصر آمده
بود، حدود هفتاد سال داشت و آخرين همسرش بيگم همراهش بود. هتل سميراميس
در مصر، مركز گذرانيدن ماه عسل نوعروسان و نودامادان و عشرت گاه جوانان
ثروتمند دنيا است ، هر چند كه رجال درجه اول جهان ، براى خود سبك مى
دانند كه در آن جا منزل كنند، اما اين آقاخان است كه در عمرش هزاران زن
سپيد و سياه و زرد، زيبا و نمكين ديده و آخرين همسرش ، ملكه زيبايى
جهان بوده است ، ولى او هنوز غريزه اش اقناع نشده ، زيرا در چنان هتلى
منزل كرده و چنان اتاقى گرفته و با چشمش آن گونه استقبال و بدرقه مى
كند!
فاروق ، پادشاه مصر كه سلطنت خود را صرف اشباع اين غريزه كرد آيا سير
شد؟ پس از بركنارى از سلطنت باز هم دست بردار نبود، تدوين تاريخچه
اعمال جنسى فاروق به صدها صفحه احتياج دارد.
اعتدال تمايلات جنسى بلكه هر غريزه اى ، از راه جلوگيرى از انجام
تقاضاهاى آن مى باشد و گرنه هر دم بر سر زلف بتى جا خواهد كرد.
از اين كه دل مرد، هر جايى است و هر دم در پى دلدارى روان ، شايد در هر
هزار مرد، يكى يافت شود كه دل هر جايى نداشته باشد اين ، شرايط و اوضاع
و احوال است كه براى هر مردى ، مساعدت ندارد تا هر جايى بودنش آشكار
گردد.
ولى دل زن به حسب طبيعت ، هر جايى نيست و شايد فقط يك هزارم زن ها دل
هر جايى داشته باشند. حتى روسپيان حرفه اى در ايران ، از هر جايى بودن
، نفرت دارند و آرزومند شوهر و تشكيل خانواده هستند و در اين راه از
هيچ گونه فداكارى دريغ نمى كنند.
اگر زنى هر جايى يافت شود، از ساخته هاى مرد است . از اين نمونه در
دنياى غرب فراوان است . مرد، براى آن كه به مراد دل برسد، زن مظلوم را
هر جايى مى كند و به وسيله دام آزادى از استثمار وى بهره مند مى شود!
مؤ سس مجالس مختلط، جلسات خانوادگى بى حد و مرز، شب نشينى هاى كذايى ،
مرد است . اگر مرد دل هر جايى نداشته باشد، حتى يكى از اين مجالس هم
تشكيل نخواهد شد.
شايد مردان آزادى بخش چنين بگويند:
هزاران سال است در دهكده ها، در ميان عشاير و ايلات آزادى نظر، براى
مرد و آزادى ارتباط براى زن و مرد موجود است و هيچ مفسده اى نداشته است
. در پاسخ اين سخن ، منطق حقيقت چنين مى گويد:
زن روستايى و ايلاتى ، با زن شهرى ، هزاران فرسنگ فاصله دارد، در ميان
زن هاى دهاتى و ايلاتى ، يك زن رنگ آميزى شده وجود ندارد، در ميان پوشش
هاى زن هاى ايل و دهكده ، يك جامه مهيج ديده نمى شود در تمام عشاير و
دهكده ها، يك زن بيكار، يك زن عطر زده ، يك زن آرايش كرده يافت نمى
شود.
زن دهاتى شبانه روز كار مى كند و ساعتى آرام ندارد، آيا زن روستايى جز
كاركردن براى شوهر، براى پدر، براى خانواده ، كار ديگرى هم دارد؟ آيا
از زن ايلاتى جز انجام دادن كارهاى سنگين ، جز جان كندن و رنج بردن ،
چيز ديگرى ديده شده است ؟
آيا كاركردن در آفتاب سوزان تابستان و در سرماى زمستان براى زن دهاتى
قيافه اى باقى مى گذارد؟ آيا كار سخت و بسيار، به وى مجال مى دهد كه
ارتباط آزاد داشته باشد و با مردها مجالس شب نشينى تشكيل دهد؟!
نو عروس روستايى ، پيش از عروسى ، در خانه پدر در اثر كار، دست و پايش
پينه بسته و پس از عروسى هم در خانه شوهر مى كوشد تا تمام كارها را
با شوق صميميت ، تشكر و امتنان انجام دهد و جز اين نمى خواهد.
هدف اصلى مرد روستايى از زن گرفتن ، زندگى است ولى معمولا هدف اصلى مرد
شهرى از زن گرفتن ارضاى هوس است و اين دو زن بايد وظيفه اى را كه از
آنها خواسته شده با بهترين طرز انجام دهند و هر دو پيش از ازدواج
براى انجام وظيفه آماده باشند. خوشبخت ترين مرد دهكده كسى است كه زن
هاى متعدد و دختر و پسر بسيار و عروس بى شمار داشته باشد، چون همه آنها
هم ياران صميمى و بى جيره و مواجب او خواهند بود.
آيا چنين مردى در شهر خوشبخت ترين مردها است ؟
زندگى زن روستايى زندگى كار و كوشش و تلاش است ، نه زندگى آسايش و
آرايش ، زن شريك زندگى خوبى است ولى زن شهرى معمولا به خود مى انديشد
زن شهرى ، بى بزك و بدون آرايش نمى ماند. اما زن روستايى بال شوهر است
نه وبال او. او پالتوى پوست نمى خواهد، با كسى ملاقات نمى كند ماشين
آخرين مدل نمى خواهد، لباس دوخت كريستان ديور نمى خواهد، اصلاح موى سرش
، نيازى به پاريس رفتن ندارد.
زن روستايى به گردش نمى رود، به كافه ها و هتل ها نمى رود، به سينما
نمى رود، شب نشينى ندارد، حوصله اش از تنهايى به سر نمى رود از كار
خسته نمى شود.
اگر مردان مدعى آزادى بخشى بخواهند زندگى زن شهرى را به هم بزنند و به
زندگى زن دهاتى تبديل كنند، آيا خانم هاى پيش قراول آزادى ارتباط با
ايشان موافقت مى كنند و آن را ارتجاع نمى خوانند؟
اگر مقصود آقايان از آزادى زن همان زندگى ساده و بى آلايش زنان باشد؛
پس آنان چيز تازه اى براى خانم ها نياورده اند زيرا اين زندگى ساده و
بى آلايش را صدها سال است كه زنان شرق داشته اند.
دائرة المعارف لاروس مى نويسد:
ارتباط آزاد زن براى جامعه خطرناك است . امروز به طورى كه از تاريخ
معلوم مى شود خرابى كشور روم بر اثر آزادى زنان در ارتباط با مردان
بوده است ، از نتايج همين آزادى است كه شهر پاريس ، 200 هزار روسپى
پيدا كرده است و از نتايج آن است كه تنها در چهار سال يعنى از سال 1889
تا 1893 پنج هزاروهشتصدوشصت ونه زن در فرانسه به علت معاشقه و شرب
مسكرات خود را هلاك كرده اند!
در ايتاليا در ظرف چهار سال 569 زن به همين علت از ميان رفته اند. در
روزنامه كامن نوشته است : در مسكو در هر صد زن هفتاد زن ابتلا به سفليس
و ساير بيمارى هاى تناسلى دارد. بزرگان و فلاسفه و دانشمندان ما، به
اين موضوع پى برده اند كه آزادى زن به روش غربى آن ، مدنيت ما را روزبه
روز كاهش مى دهد و ما را به سقوط مى كشاند.
سخنان لاروس ، مربوط به اواخر قرن نوزدهم است وضع قرن بيستم ، بسيار
بدتر است ، با اين تفاوت كه نه تنها عدد روسپيان حرفه اى پاريس افزوده
شده بلكه عدد روسپيان غيرحرفه اى در پاريس و تمام غرب به طور سرسام آور
بالا رفته است . 6هزار زن در فرانسه در ظرف چهار سال ، در اثر معاشقه و
شرب مسكرات خود را هلاك كردند، اكنون بيش از اين مقدار در ظرف يك سال
خودكشى مى كنند.
خودكشى در اثر معاشقه و شرب مسكرات يعنى خودكشى در اثر محروميت در عشق
و بى وفايى مرد.
آزادى ارتباط زن و مرد، موجب محروميت زن در عشق شده و بى وفايى مرد را
تشديد مى كند. آزادى زن به سبك غربى ، اشك تمساحى است براى هرزگى مرد.
اين نكته هم گفتنى است كه : مرد دهكده نيز، با مرد شهرى فرق دارد؛ مرد
دهكده در پى هوس رانى نمى باشد، مرد دهكده در محيط بى آلايش صحرا زندگى
و كار مى كند تحريك غيرطبيعى ندارد گواه سخن آن كه يك دهم جناياتى كه
در شهر پس از شيوع تمدن غربى و آزادى ارتباط زن و مرد پيدا شده ، در
روستا نبوده و نيست .
زن
فرهنگ و اجتماع امروز غرب ، بيشتر به
جنبه ظرافت و جنسى زن توجه دارد؛ از طرفى او را به منزله اسباب بازى مى
داند و از سوى سوم وسيله رسيدن به هوسرانى مى شمارد.
آيا پيدايش مجالس شب نشينى كذايى ، جز از اين نظر مى باشد؟ آيا پيدايش
برهنگان ، از اين فكر ريشه نمى گيرد؟
آيا مهماندار كردن زنان آرايش كرده در هواپيماها در شركت هاى هواپيمايى
جهان جز با هدف جلب مشترى است ؟ نويسنده اى باوجدان چنين نوشته است :
امروز در كشورهاى غربى و غرب زده ، زنان در زير دست و پاى مردان مى
لولند، استوديوهاى سينما، صحنه هاى تئاتر، كاباره ها دانسينگ ها، مجالس
بالماسكه ، ته دانسان ها، مسابقات زيبايى اندام ، انتخاب ملكه زيبايى ،
بهترين گواه است كه چشم چرانى مردان زنان را بدين نقطه كشيده و مى كشد!
آگاهى از سالن هاى مد و آرايش ، مهمان خانه ها، هتل ها، و رستوران ها،
بنگاه هاى عمومى نشان مى دهد كه چگونه فرهنگ غربى زنان بى گناه و
دوشيزگان معصوم را از آشيانه عفت بيرون كشيده و در دسترس مردان قرار
داده است ، تا آتش غريزه جنسى خود را خاموش كنند!
مرد هوس ران غرب ، زن زيبا را به نام آرتيست ، مديست و مانكن از كانون
شيرين خانواده بيرون مى آورد و در سياه چال گناهش مى اندازد، تا هوس
هاى غريزه را ارضا كرده باشد.
هوسرانى مرد غربى ، محدود به حدى نيست . او با هر يك از حواس پنج
گانه ، نوعى بهره بردارى مى كند؛ چشم او، حرص و آز عجيبى دارد، و سير
شدنى نيست . اگر تمام قواى مرد بميرد، هوس چشم چرانى در او زنده مى
ماند، تمام بدبختى هايى كه در اجتماع امروز، نصيب زن شده ، از اين هوس
چشمى مرد ريشه گرفته است .
دنياى غرب شرايطى براى زنان ايجاد كرده و آن را آزادى زن نام نهاده است
كه اگر به دقت مورد مطالعه و بررسى قرار گيرد، معلوم خواهد شد كه چيزى
بيش از بردگى نيست . تمام بهره هايى كه خواجه هاى قرون وسطى از برده
هاى خود مى بردند، هم اكنون مردان غربى از زن مى برند! ولى به صورت
ديگر، تفاوت اين است كه خواجگان در قرون گذشته ، افراد معدودى بودند
ولى مردهاى غربى امروز كه به جاى خواجه هاى ديروز نشسته اند نامحدودند!
آيا در ميان شوهران غربى ، مى توان يافت كه جز با زن خود، با زنى ديگر
تماس نگرفته باشد؟ هنوز در كشورهاى به اصطلاح توسعه نيافته اسلامى ،
هزاران شوهر يافت مى شوند كه روابط نامشروع با هيچ زنى نداشته اند و جز
زن خود زنى را نديده اند. از اين جا معناى جامعه توسعه نيافته و توسعه
يافته روشن مى شود.
آيا محيط توسعه يافته غرب ، به سود زنان شوهر دار است ، يا محيط توسعه
نيافته شرق ؟ زن از آن نظر كه مهر و عاطفه بر او حكومت مى كند، كمتر مى
تواند مهر دروغين را بشناسد و مهر هوسرانى را از مهر حقيقى تميز دهد؛
از اين رو مرد مى تواند از راه مهربانى با زبان ، قلم و قيافه ، زن را
فريب داده و افكارش را از مسير اصلى منحرف سازد و زهر را نزد وى پادزهر
بنماياند و هوس را عشق بخواند!
دوستى كه مدت ها در واشنگتن به سر برده بود مى گفت : تمام احترام هايى
كه مرد غربى براى زن قائل است ، برخاسته از غريزه مى باشد. احترام مرد
آمريكايى به زن ، با احترام به مرد با شخصيت خيلى تفاوت دارد. احترام
به زنان سال خورده بسيار كم و در حكم عدم مى باشد.
عشق
در شرق ما، بعضى عشق را مقدس و عاشق را داراى نيرويى فوق العاده
مى دانسته اند و عشق به بشر را، مقدمه اى براى عشق به بالاتر مى گفته
اند.
عشاق ، بارها با معشوق خلوت داشته ولى دست از پا خطا نمى كردند. در
خلوتكده به راز و نياز مى پرداختند و تنها چيزى كه به خاطرشان نمى رسيد
بهره بردارى جنسى بود.
عاشقان در سرزمين هاى ما، بهره بردارى جنسى نامشروع را خيانت مى
دانستند و عشق با خيانت به معشوق تضاد دارد.
كسى كه ديگرى را دوست دارد، چگونه مى تواند به وى خيانت كند؟!
در شرق ما، عشق عبارت از سنخيت روحى ميان دلداده و دلبر، دانسته شده و
خواهش دل را در اين مقام راه نيست .
دلدادگانى كه عشق و عفت را همراه داشتند وقتى كه در راه عشق جان مى
سپردند ((شهيد)) خوانده
مى شدند.
سنخيت روحى ، هميشگى است و چنين عشقى سردشدنى نيست . با شير اندرون مى
شود و با جان به در مى رود، عشق نورانيت مى آورد. عاشق گاه به گاه
ناديدنى را مى بيند. يكى از دوستان مى گفت : دلداده اى را در مشهد سراغ
داشتم كه مدت ها در عشق مى سوخت . روزى وى را در ايوان مقصوره مسجد
گوهرشاد نشسته ديدم ، به سراغش رفتم تا از حالش جويا شوم و ساعتى با وى
بگذرانم .
از او پرسيدم كه عشق تو، تا چه اندازه رسيده ؟ گفت : يعنى چه ؟ گفتم :
حالا مى دانى كه محبوب در كجا است ؟ گفت : آرى ، الان در محله ارك است
، پس از گذشت زمانى از او پرسيدم : حالا كجاست ؟ گفت : در بازار
سرشور است ، دقيقه اى چند گذشت كه از وى پرسيدم : الآن كجا است ؟ گفت :
در بازار پشت مسجد است ، چون دلارام را مى شناختم ، فورى از جاى
برخاستم تا خود را به بازار برسانم و صحت و سقم حرفش را دريابم . از
ايوان مقصوره كه به فضاى مسجد رسيدم معشوق او را ديدم كه وارد مسجد شد.
ولى عشق نزد غربيان ، معناى شرقى را ندارد. نمى دانم بد ترجمه شده است
يا حقيقتا عشق غربى همين مى باشد؟! در آن جا عشق را در شدت تمايلات
جنسى و هوس هاى موسمى به كار مى برند! هوس هاى پرحرارتى كه اگر يكى دو
بار به خواهش دل رسيد، سرد مى شود.
در شرق ما، عشق و تمايلات جنسى ، با هم تفاوت داشت ، دلدادگانش كمتر به
انجام تمايلات جنسى ، علاقه نشان مى دادند، بلكه گاهى قادر بر آن
نبودند، آنها هر چه به معشوق نزديك تر مى شدند، عشقشان ، آتشين تر مى
گشت .
گاه اضطراب و پريشانى عاشق شرقى ، از نعمت وصال ، بيشتر از رنج محنت
فراق بوده است .
ولى چنان كه گفته شد عشق در غرب ، همان خواهش هاى فصلى دل مى باشد. مرد
غربى با آن كه ازدواج كرده ، در هر فصلى معشوقه اى دارد. موسولينى ،
ديكتاتور سابق ايتاليا، هر زمان معشوقه اى داشت . مردهاى غربى كنونى
همه موسولينى هستند.
پروفسور آرنست واندنى ، ضمن مقاله اى چنين مى نويسد:
عشق و ازدواج كمتر با يك ديگر، تواءم مى شوند، عشق از احساسات موقت و
غيرقابل پيش بينى سرچشمه مى گيرد؛ در صورتى كه ازدواج و زندگى ، مسئله
جدى مى باشند كه به وسيله اجتماع پى ريزى شده و زن و مرد را وادار مى
كند كه براى مدتى طولانى با يك ديگر به سر برند، به احتمال قوى اشتياق
و حرارت اوليه آنها، نيز در اين مدت سرد شده است .
دختران بدانند كه هوس موسمى مرد نمى تواند پايه ازدواج قرار گيرد.
ناپلئون سوم ، عاشق اوژنى شد و با وى ازدواج كرد. اين كنتس اسپانيايى
در حسن و دليرى يكتا بود. درباريان فرانسه ، با اين ازدواج موافق
نبودند، زيرا دودمان اوژنى را مجهول مى دانستند و وى را شايسته همسرى
شهريار نمى ديدند، ولى ناپلئون كه دلش در گرو زيبايى اوژنى بود، نظر
آنها را رد مى كرد و مى گفت :
من ، زنى را كه دوست دارم بر زن هاى ناشناسى كه مقصود شما است مقدم مى
دارم ، طولى نكشيد كه آتش عشق (غربى ) شهريار سرد شد و اين زندگى شيرين
به تلخكامى گراييد. ناپلئون شب ها كلاهى نمدين بر سر مى نهاد و از در
نهانى كاخ بيرون مى رفت و به ديدار معشوقه اى كه در انتظارش بود نائل
مى شد. اوژنى بدبخت كه از زيباترين زنان جهان بود در كاخ سلطنتى مى
سوخت و مى ساخت .
ديزرائيلى ؛ نخست وزير معروف انگلستان مى گفت :
من در خطر ارتكاب حركات جنون آميز هستم ، ولى مى كوشم كه از يكى از
آنها دورى كنم و آن ازدواج عشقى است .
ديزرائيلى به سخن خود عمل كرد؛ و تا سى وپنج سالگى زن نگرفت ، در آن
سال با زنى كه پانزده سال از خودش بزرگ تر بود ازدواج كرد.
اين وصلت يكى از فرخنده ترين پيوندهايى است كه در تاريخ زناشويى هاى
غرب به ثبت رسيده است . اين زن و شوهر سى سال با شيرين كامى زندگى
كردند.
ديزرائيلى مى گفت : در اين سى سال لحظه اى از معاشرت مارى ، ملول نشدم
.
بانوان عزيز بدانند كه ازدواج صحيح آن است كه ميوه اش عشق (شرقى ) باشد
و زنان بر اين كار قادرند.
متاءسفانه در شرق امروز نيز لفظ عشق معناى اصلى خود را از دست داده و
مطبوعات امروز، آن را در همان معناى غربى به كار مى برند.
استعمار غرب ، چنان در مغزها نفوذ كرده ، كه بايد معانى الفاظ نيز از
غربيان گرفته شود. جوانان ما هم كوركورانه به دنبال اين عادت غربى مى
روند و پايه ازدواج خويش را روى هوس هاى موسمى مى گذارند و آن را عشق
مى پندارند!
آرى ، ازدواج صحيح آن است كه ميوه اش عشق باشد، و زن ها بر آن توانا
هستند.
دوشيزگانى كه شوهر مى كنند، بايد كارى كنند كه مهر شوهر به مهر جاويدان
تبديل شود و اين كار از روشى كه مارى با ديزرائيلى پيش گرفت ، آسان تر
خواهد بود. ازدواج ديزرائيلى با مارى ، پايه اش روى ثروت مارى نهاده
شده بود و عشق موسمى و محبت فصلى در كار نبود، ولى مارى آن را تبديل به
خوشبختى خانواده كرد.
دوشيزگان ما مى توانند محبت اوليه را، بذر عشق اصلى قرار داده و كاخ
مهر هميشگى را بر آن پايه بنا نهند.
آيا عقل سالم اين سخن را كه ازدواج بايد از عشق برخاسته شود تصديق مى
كند؟ اين سخن ، هر چند زيبا است ولى تلخ كامى هاى بسيارى براى زنان در
پى داشته است .
معناى عشق در نظر غرب و غرب زدگان روشن است ، پس رابطه عاشقانه از دام
هاى بزرگى است كه مردان غربى و غرب زده براى دوشيزگان معصوم گسترده
اند.
بر پايه تجربه 75 درصد از ازدواج هاى كنونى كه در اثر اين رابطه به
اصطلاح عشقى پيدا شده ، سرانجامش به جدايى دو همسر يا به سردى شديد
گراييده كه از طلاق بسيار تلخ تر مى باشد. شايد سرانجام ده درصد از
ازدواج هاى گذشته شرق كه در اثر اين رابطه نبوده و بيشتر بر پايه منطق
عقل بنا نهاده شده ، طلاق و تلخى نبوده باشد.
مرد كنونى غربى ، دام رابطه عشقى را از اين نظر پهن كرده تا دختران بى
گناه رايگان را شكار كرده و سپس دست بردارد و عمل خويش را منطقى جلوه
دهد و بگويد: هنوز دوشيزه اى را كه پسندم شود، پيدا نكرده ام .
منطق لزوم آشنايى هر چه بيشتر مرد و زن به اخلاق يك ديگر، قبل از
ازدواج نيز همين خطر را در پى دارد، شايد اين هم يكى ديگر از دام هاى
مرد كنونى غربى باشد، تا بتواند به هوس هاى موسمى خود برسد و غريزه را
پى در پى ارضا كند، ولى در برابر بارى بر دوش نگرفته باشد، زيرا پس از
استثمار مى گويد: اخلاقش را با خود سازگار نديدم !
خانم الزى مارى كه از شاعران و نويسندگان كشور سوئد است ، در مقاله اى
در روزنامه اكسپرس چنين مى نگارد.
اين مردها وفا و صميميت نمى دانند. با حقه بازى ، زنان و دختران را به
زانو در مى آورند هم اكنون در سراسر سوئد دوشيزگان زيبايى هستند كه در
آرزوى شوهر به سر مى برند و بسيارى از آنها از روى ناچارى با مردها
دوست مى شوند. البته هر كسى كه شير به دست مى آورد مى خواهد قبلا خامه
آن را بخورد! روى اين اصل است كه دختران زياد فريب مى خورند و بيچاره
مى شوند. من به دختران توصيه مى كنم كه قبل از ازدواج با هيچ مردى
رابطه عشقى برقرار نكنند و اطمينان داشته باشند كه بدين ترتيب مردها را
به زانو در خواهند آورد.(67)
زن و مطلوب شدن
زن و مرد با داشتن دو صفت ذاتى و متمايز به طور طبيعى از هم
ديگر، يگانه مى شوند و خانواده تشكيل مى دهند.
صميميتى كه ميان زن و شوهر، پيدا مى شود، هيچ وقت ميان دو مرد و دو زن
، هر قدر هم كه دوست و نزديك باشند، پيدا نخواهد شد.
ساختمان طبيعى زن و مرد، چنين اقتضا دارد كه آن دو يكى شوند.
غربيان ساختمان طبيعى مرد را اكتيو و ساختمان طبيعى زن را پاسيو گفته
اند ولى تعبير مؤ دبانه تر آن است كه سرشت مرد طالب بودن و طبيعت زن
مطلوب بودن است . اگر آثار طالب بودن از مرد گرفته شود او تبديل به زن
نخواهد شد بلكه موجود سومى خواهد بود؛ چنان كه اگر لوازم مطلوبيت نيز
از زن گرفته شود او تبديل به مرد نخواهد شد بلكه به موجود چهارمى تبديل
خواهد شد.
چند خاصيت روانى بر مطلوب شدن زن مى افزايد. اگر اين خاصيت در زنى يافت
شود، محال است كه شوهرش از او جدا گردد و اگر نباشد، زندگى مرد با او
بسيار دشوار به نظر مى رسد، هر چند در زيبايى بى مانند باشد.
اين خاصيت ها به قدرى در مطلوب شدن زن ، مؤ ثر و حساس مى باشد كه صد در
صد فقدان زيبايى را جبران مى كند. بيچاره و بدبخت زنى است كه از آنها
محروم باشد.
شرم و حيا، خاصيتى روانى است كه بر مطلوب شدن زن مى افزايد و اگر زنى
حيا نداشته باشد مطلوب نخواهد بود.
مهربانى ، خاصيتى روانى ديگر است كه بر مطلوب شدن ، زن مى افزايد و زنى
كه مهربان نباشد مطلوب نمى باشد.
عفت ، سومين خاصيت روانى است كه به مطلوب شدن زن ارتقا مى بخشد و زنى
كه عفت نداشته باشد مطلوب نخواهد بود.
اين سه خاصيت روانى ، از ميان زنان غرب رخت بربسته و افراد معدودى از
آنها بدان موصوف مى باشند.
آيا آزادى زن در فرهنگ غربى ، در بردن اين سه فضيلت از ميان زنان غرب ،
تاءثير داشته ؟ حيا، مهربانى و عفت قدر و مقام زن را بالا مى برد و او
را باشكوه و مجلل نشان مى دهد زنى كه داراى اين سه خصلت باشد، نزد زن و
مرد عزيز و ارجمند است .
حياى زن ، مرد متجاوز را سر جاى خود مى نشاند و وى را از پليدى به سوى
پاكى راهنمايى مى كند.
زن مهربان هيچ گاه از شوهر، از پدر و از فرزند بى مهرى نمى بيند. او
همه را اسير مهر خود مى سازد.
عفت در وجود زن ، گوهر درخشنده اى است كه به او جلوه مخصوصى مى دهد.
زنى كه فاقد عفت است اگر داراى همه زيبايى ها و كمالات باشد، شخصيت او
جلوه اى نخواهد داشت ؛ جامعه اى كه زنانش داراى عفت باشند، حيات افراد،
بانشاط و نيكبخت و پربار مى گردد زيرا اميد و عشق بر آن جامعه حكومت مى
كند.
عفت مراتبى دارد؛ هر چه عفت زن بيشتر باشد ارزش او نيز بيشتر خواهد
بود؛ ارجمندترين زن ها موجود مقدسى است كه عفت بر همه اعضا و جوارح او
حكومت كند؛ يعنى هيچ يك از اعضاى او مرتكب گناه نگردد.
البته عفت بيش از اين نيز پسنديده نيست و نقص روانى است و عفت نخواهد
بود بلكه نوعى وسواس و انحراف از حق بايد خواند.
زن و آرايش
چر زن ، آرايش مى كند؟
پاسخ اين پرسش نيازى به مقدمه روانى و اجتماعى دارد.
قبلا گفتيم كه ساختمان طبيعى زن ، خواهان مطلوب بودن اوست و مطلوبيت
براى او ذاتى است . دلربايى مقدمه اى است براى مطلوبيت و با سرشتش
آميخته شده و زن بايد به طور خودكار، اين خواهش طبيعت را انجام دهد.
در اين خواهش طبيعى ، اعتدال معتبر است ، چه اگر دلربايى زن از اندازه
بيشتر شود و زن بخواهد از هر بيننده اى دل ببرد انحرافى زشت و ناپسند
خواهد بود.
زن گاه از نظر خلقى داراى صفاتى است كه به آسانى وى را به اين خواسته
فطرى نزديك مى كند و او را خود به خود، مطلوب قرار مى دهد. زيبايى چهره
و اندام ، زيبايى آهنگ در سخن و تناسب اعضا وى را صد در صد به مقصود
نزديك مى سازد، چون هر يك از اين صفت ها به تنهايى نيز مطلوبيت مى
آورد.
راهى را كه طبيعت براى رسيدن به اين هدف زنانه در نظر گرفته ، آرايش
مى باشد. طبق تشخيص او، آرايش بهترين وسيله اى است براى رسيدن به اين
مقصود؛ آرايش بيگانه را محبوب و محبوب را محبوب تر مى كند.
آرايش فاقد را واجد مى سازد.
اينك پاسخ پرسش :
زن آرايش مى كند تا مطلوب شود و يا مطلوبيتش بيشتر گردد.
حس مطلوبيت است كه ريشه حسادت را در دل زن پرورش داده و آبيارى مى كند
و اين جا است كه زن ناآگاهانه به دست خود براى مطلوبيتش ايجاد مانع مى
كند. حسد خطرناك ترين دشمن محبوبيت است و شدت يافتن آن زن را از رسيدن
به مقصود طبيعى باز مى دارد. تشخيص زن در بهترين راه براى رسيدن به هدف
طبيعى ، آرايش مى باشد تا اندازه اى صحيح است ولى بايد بداند كه آرايش
تنها مطلوبيت جنسى براى او مى آورد و نمى تواند مطلوبيت هاى ديگر را
ايجاد كند؛ چنان كه بسيارى از زن ها در انتخاب آرايش اشتباه مى كنند
زيرا آرايش انواع و اقسامى دارد و هر يك از آنها با قيافه اى سازگار
است . چه بسا آرايش خاصى زشتى را زيبا كند ولى همان آرايش زيبايى را
زشت گرداند؛ لباسى از نظر رنگ و دوخت خانمى را خوش منظر سازد ولى
خانمى ديگر را بد ريخت نمايد تقليد كوركورانه در آرايش بسيار غلط است
و چه بسا آرايشى مطلوبى را منفور گرداند. پيروى از ستاره هاى سينما، در
آرايش سر چهره و اندام كار درستى نيست هر بانويى بايد مطالعه كند تا
دريابد چه آرايشى زيبنده او است و فقط آن را براى خويش انتخاب كند
تسليم شدن خانم ها در مقابل مدل هاى لباس كه روزانه در مطبوعات منتشر
مى شود؛ چندان خردمندانه نيست .
اشتباه ديگرى كه زن مرتكب مى شود آن است كه آرايش شايستگى هاى ديگر او
را تحت الشعاع قرار مى دهد زيرا تنها مطلوبيت جنسى را مى افزايد. پايه
مطلوبيت زن بايد بر غير از مطلوبيت جنسى نهاده شود چون مطلوبيت جنسى
جنبه تجارى دارد و ارزش واقعى ندارد و اين بزرگ ترين توهين به خانم ها
مى باشد چون نشانه آن است كه چنين زنى داراى شايستگى هاى ديگر نمى
باشد. مطلوب شدن زن نزد شوهر تنها از نظر جنسى ، قيمتى ندارد و استمرار
زناشويى را تهديد مى كند. زن بايد چندين مطلوبيت نزد شوهر داشته باشد و
شايستگى هاى گوناگونى از خود در خانه شوهر نشان دهد.