تربيت كودك در جهان امروز

دكتر احمد بهشتى

- ۷ -


نـقـاط مـرتـفع , غرش رعد, سوت كارخانه , بازيچه هايى كه جاندار به نظر مى آيند و سايه متحرك , اطفال را مى ترسانند.
بچه ها از قيافه هاى ناشناس , بيمناكند.
گاهى براثر همان نيروى قوى تخيل و عدم دخالت حس و لمس , دچار روياهاى مخوف مى شوند, حتى جابه جا شدن , براى چنين اطفالى ترس آوراست .
تحمل پرتاب شدن به هوا و قرارگرفتن روى شانه , براثر عادت است .
اطفال بزرگ تر, بيشتر از امورواقعى از قبيل مرگ , صاعقه , زلزله , بيمارى وب مى ترسند.
جوانان از اين كه مورد تمسخر و استهزا قرار گيرند, بيمناكند.
تـرس بـزرگـسالان , بيشتر از شكست در كار و پيشه , عدم تامين زندگى و از كف رفتن حيثيت اجتماعى است .
علايم ترس , لرزش اندام , عقب نشينى و فرار است .
حـركـاتـى كـه بـراثـر تمايل به فرار, در انسان ظاهرمى شود, صورت هاى مختلفى دارد: بانويى كه مى ترسد دراجتماع مورد قبول واقع نشود, انزوا و كناره گيرى اختيارمى كند.
ايـن كـناره گيرى موجب تاثر و پريشانى خاطرمى گردد و اگر شدت پيدا كند, عوارض روحى و عصبى نيز به دنبال خواهدداشت .
كسانى كه از شكست در كار و حرفه بيمناكند, معمولا به رختخواب پناه مى برند و تمارض مى كنند.
گـاهـى هـم بـه قـدرى با تخيلات شيرين خود سرگرم مى شوند كه موضوع ترس آور را به شكلى فراموش مى كنند.
سربازانى كه در ميدان جنگ دچار ترس مى شوند, به قدرى فشار روحى آنها شديداست كه برخى از آنها دچار كورى و فلج مى شوند يااين كه زبان آنها بندمى آيد.
فوايد و مضرات ترس .
بايد به اين نكته توجه داشت كه ترس , يا فطرى و ذاتى انسانى است و يا اكتسابى .
بدون ترديد آنچه آفريدگار جهان در نهاد انسان به وديعت گذاشته است ,نه تنها ضرر ندارد, بلكه وجـودآن ـاگـر مـورد اسـتـفاده صحيح قرارگيرد ـمفيد وسودمند است , بنابراين لازم است كه كـودكـان را طـورى پـرورش دهـيم كه در برابرخطر, ترس داشته باشند, زيرا چنين ترسى , آنها را مـجـهـز مـى كـند كه جان و شخصيت خود را درمقابل آن حفظ كنند, البته خطر واقعى نه خطر موهوم .
تـخـلف از قوانين و مقررات اجتماعى , موجب گرفتارى , بى آبرويى و احيانا مرگ انسان مى شود و اين يك خطر واقعى است .
كـودكان را بايد از همان دوران كودكى از هرنوع تخلفى ترسانيد, البته اين ترسانيدن , بايد عاقلانه باشد.
شرح سرگذشت مردمى كه براثر تخلف از قوانين و مقررات تسليم چوبه دارشده اند و يا سال ها در سـيـه چـال زنـدان به سر برده اند و حيثيت خود راپايمال كرده و آبروى خود را از دست داده اند و مـعـرفـى افـرادى كـه بـر اثـر پـاكـدامـنـى , راسـتـى و درسـتـى , عـمرى را به عزت و شرافت و آبـرومـنـدى گـذرانـيده اند, براى كودكان , درسى آموزنده است كه آنها را وادار مى كند تا عواقب تخلفات را مطالعه و عاقلانه از آن اجتناب كنند.
بـا ايـن همه , نبايد آنها را از هرخطرى ترسانيد, بلكه بايد به آنها فهماند, آن جا كه نگهدارى و حفظ جـان و مـال بـه قـيـمـت از دسـت رفتن استقلال وطن ,ناموس و عقيده تمام شود, شجاعانه بايد جانبازى و فداكارى كرد.
امـا تـرسـى كه انسان را به سوى كمال و راستى سوق دهد و از حركات زشت و ناپسند جلوگيرى كند, بايد در وجود انسان زنده بماند.
از نـظـر اسلام , ترس از مجازات و كيفر خداوند براى مردم لازم است و به طور يقين چنين ترسى , امنيت و آسايش را براى جامعه به ارمغان مى آورد.
اگـر در هـمـان جـامـعـه , خـيانت و تجاوز رواج يابد و براثر آن , ناامنى شديدى زندگى مردم را فرابگيرد, به واسطه عدم ترس از خداوند و كيفراوست .
ترس از كيفرهاى قانونى ـهرچند هم بى رحمانه باشد ـنمى تواند جاى ترس از كيفر الهى را بگيرد, زيـرا بـه جـرات مـى توان ادعا كرد كه غالب متخلفان از قوانين , يا اصلا كيفر نمى بينند, يا به كيفر واقعى نمى رسند و اين خود عللى دارد كه اين جا مجال ذكر آن نيست .
كسانى هم پيدا مى شوند كه بدى نكردن آنها, از ترس كيفر نيست .
همان طور كه خوبى هاى آنها هم براى پاداش نمى باشد.
على (ع ) فرمود:پروردگارا! عبادت من براى طمع بهشت و ترس دوزخ نيست ب .
تـرس هـايى كه بسيار ابلهانه و مايه سرافكندگى و شكست و حاكى از ضعف و ناتوانى انسان است , ترس هايى اكتسابى است .
درحقيقت ترس هاى اكتسابى يا غير واقعى , بر اثر احساس خطر غير واقعى و موهوم پيدامى شوند.
در درجـه اول بـايـد از پـيـدايـش چنين ترس هايى جلوگيرى كرد و در درجه دوم بايد در صدد ريشه كن كردن آن برآمد.
به عقيده روان شناسان , ترس بى جا از جنبه عقلى واخلاقى و مزاجى , مضر است .
شـايـد اكـثر خوانندگان به تغييرات بدنى كه با ترس همراه است پى برده باشند: اختلال گردش خون , پريدگى رنگ صورت , تنگى نفس , گرفتگى گلو,لرزش اندام , خشكى دهان , راست شدن مو بـرانـدام و شـدت ضـربان قلب , از همه نمايان تر است , از اين رو ترس ـبه خصوص اگر شديد باشد ـاعمال مختلف بدن را مختل مى سازد و شخص را بيمار و احيانانابود مى كند.
بر اثر ترس ,حافظه و عقل انسان , ضعيف مى شود و گاهى هم انسان دچار جنون مى شود.
كم رويى , موهوم پرستى و سست عنصرى از مضرات اخلاقى ترس است .
نقش پدران , مادران و مربيان .
كودك , از صداى بلند, ترس فطرى دارد.
اگـر هـنـگـام نزديك شدن او به چيز مورد علاقه اش , فريادى از جانب بزرگ تر بشنود, از آن چيز خواهد ترسيد و همين ترس ممكن است به اشياى مشابه آن نيز سرايت كند.
دانـشجويى از نزديك شدن پرمرغ به بدنش , دچار حمله و ترس شديدى مى شد و حتى از ديدن پر مرغ مى ترسيد.
تحقيقات روان شناسى نشان داد كه او در سن دو سالگى , مورد حمله خروسى واقع شده است .
راديو, داستانى راجع به ديو, جن و پرى مى گفت و پسربچه اى گوش مى داد.
موقع رفتن به رختخواب , طفل به گريه افتاد و شرح قصه را براى مادر تعريف كرد و معلوم شد كه از اين كه ديوها به رختخوابش رفته باشند,مى ترسد.
مـادر چـراغ قـوه اى بـه دسـت طـفـل داد و در حـالى كه او را قوت قلب مى داد, از او خواست كه رخـتـخـواب را بـررسـى نمايد و ببيند كه نه ديو درآن جاست و نه جن و پرى ! ((184))

روشى كه روان شناسان براى معالجه ترس , پيشنهاد مى كنند.
كـم كـردن قـدرت انـگـيـزه تـرس آور و بـه عـبارت ديگر, همراه ساختن محرك ترس با يك چيز نشاطوراست .
اين كار, سبب مى شود كه از قدرت انگيزه ترس آور, كاسته شود.
هـنـگـامـى كـه طفل , مشغول خوردن غذاست , مى توان آرام آرام , چيزى كه ازآن ترس دارد, به او نزديك كرد, البته خيلى با احتياط, چه در غيراين صورت ,ممكن است ترس ديگرى از خود غذا هم پيدا كند, پس همراه ساختن يك موقعيت فرح بخش با موقعيت ترس آور, به تدريج از ترس كودكان مى كاهد.
بـراى علاج ترس كودكانى كه از تاريكى مى ترسند و شبها نمى خوابند, مى توان به تدريج نور را كم كرد, تا اين كه با تاريكى خو بگيرند.
اگر هم زمان خواب آنها را با قصه هاى شيرين و لالايى توام سازيم , مفيدتر خواهدبود.
مربيان , پدران و مادران دلسوز و مهربان , از ترسانيدن اطفال و تضعيف روحيه آنان خود دارى مى كنند.
بـسـيـارى از مـادران هـسـتـنـد كـه براى آرام كردن و تسليم ساختن كودك , از نيروى تخيل او سـؤاسـتـفاده مى كنند و او را از موجودات موهوم و افسانه اى ,چون لولو و ديو و غول , يا موجودات واقعى , چون سگ و گربه و گرگ , مى ترسانند.
خـوشـحـالند كه از اين رهگذر, طفل را آرام و خاموش كرده اند, ولى غافلند از اين كه با اين عمل خـود, روحـيـه طـفـل را فـلـج مـى كنند و براى هميشه اورا دستخوش ترس هاى مضر و بيهوده مى سازند.
مسو, حكيم ايتاليايى , مى گويد:آينده و عظمت هر ملتى , تنها بسته به تجارب و صنعت و دارايى و رزمجويى افراد آن ملت نيست , بلكه ضمنا منوط به استعداد كودكان آن ملت و به درجه بى باكى و ترسناكى آنهاست .
بايد به خاطر داشت كه ترس , مرضى است مثل ساير امراض و اقدام در معالجه آن ضرورى مى باشد.
اگر آدم بى باك گاهى اشتباه مى كند, آدم ترسو هميشه خطاكار است ((185)).

پـدران و مـادران و مـربـيـانـى كه به وظيفه خويش آگاهند, در مورد ترس كودكان وتربيت آنها توجه لازم را مبذول مى دارند.
روان شـناسان براى معارضه با ترس , توجه به نكات زير را به مربيان توصيه مى كنند:
1ـخوددارى از ترسانيدن كودك .
2ـهر ترسى با عكس العمل بدنى همراه است .
بدن هاى قوى عكس العمل ضعيف و بدن هاى ضعيف , عكس العمل شديد دارند, پس با بنيه قوى و مزاج سالم , بهتر مى توان در برابر مخاطرات ترس , ايستادگى كرد و تقويت بدن , لازم و مفيد است .
3ـهمان طور كه گفتيم : نيروى تخيل اطفال , قوى است .
هـمـين تخيلات , در خواب و تاريكى و تنهايى , باعث وحشت آنها مى شود, پس اگر كودك درباره تـخـيـلات خود تحقيق كند, مثلا او را وادار كنيم كه در تاريكى اشياى اتاق را لمس كند يا اين كه نـاگـهـان چراغ را روشن كنيم تا متوجه شود كه تاريكى در ماهيت اتاق و اشيايى كه در آن است , تغييرى ايجاد نكرده است , به برطرف شدن ترس او كمك شايانى خواهد شد.
4ـكودكانى كه به سن پنج يا شش سالگى رسيده اند داراى حس غرور و عزت نفس هستند.
مـى تـوان از هـمـيـن حس آنها استفاده كرد و به آنها گفت : تو بزرگى , خجالت بكش ! خلاصه هر اندازه بتوانيم به جاى تخيلات آنها, استدلال ومنطق بنشانيم , مفيدتر است .
5ـدادن سرمشق بى باكى به كودك .
متاسفانه برخى از پدران و مادران , خود ترسوهستند و از تاريكى يا غرش رعد وب بيم دارند.
اينها نمى توانند براى فرزندان خود سرمشق بى باكى باشند.
6ـ تلقين نيز وسيله خوبى است براى مبارزه با ترس .
اگر انسان به خود تلقين كند ترسونيست , دلير و شجاع است , بسيار مفيد خواهدبود.
قـرآن كـريـم كـه پيروان خودرا دلير و بى باك تربيت مى كند, مى گويد:دوستان خدا, ترس و غم ندارند ((186)).

و نـيـز مى فرمايد: آنان كه گفتند: پروردگار ما خداست , آنگاه استقامت كردند, فرشتگان بر آنها نازل مى شوند و به آنها مى گويند: مترسيد و محزون نباشيد و بشارت باد به بهشت موعود! ((187))

در عين حال در قرآن به ترس از خدا اهميت بسيار داده شده است .
مـى فـرمـايـد:اما آنان كه از مقام پروردگار خويش مى ترسند و نفس را از پيروى هوا و هوس منع مى كنند, بهشت برين ماواى آنها خواهدبود ((188)).

امـا تـرس از خـدا هـم بايد همواره با اميد به عفو و بزرگى او توام باشد و به سرحد ياس و نوميدى نرسد,آرى چنين ترسى منشا رستگارى است !.

20ـ اعتماد به نفس .

بسط شخصيت .
بـررسى تاريخ آموزش و پرورش , نشان مى دهد كه براى اين رشته در هر دوره اى , هدف خاصى در نظر گرفته شده است .
پاره اى از اين نظريه ها ناشى از ضعف و عقب افتادگى اجتماعات بوده است .
اجـتـمـاعاتى كه با رژيم استبدادى اداره مى شده اند, هدف خود را پرورش افراد آزاد, و اجتماعات پريشان , هدف خود را پرورش افراد كامل و باانضباط قرارداده اند.
در ايـران بـعـد از اسـلام , اگر چه به مقتضاى اوضاع سياسى و اقتصادى , هدف آموزش و پرورش دسـتـخوش تحولاتى شده است ,ولى به طور كلى مى توان گفت كه در همه اعصار, پرورش اعتقاد به خدا و اخلاق پسنديده و آموختن پيشه و هنر و سلامت و تندرستى , مورد نظر بوده است .
پـس از ايـن كه فتنه مغول و تاتار فرو نشست و بار ديگر مردم ايران توانستند نفس راحتى بكشندو به فكر تجديد حيات فرهنگ و بسط آموزش وپرورش بيفتند, علاوه برآنچه گفته شد, هدف آنها از آمـوزش و پـرورش , عـبارت بود از صيانت نفس و حفظ و حراست از تباهى , و جلوگيرى ازشيوع فساد و فحشا.
براى رسيدن به اين مقصود, در برابرفاتح , اظهار انقياد كردند.
به حيله و مكر تشبث جستند, همه چيز او را ستودند.
كوچك ترين صفت او را كه ممكن بود مدح شود, بسيار بزرگ كردند و در آن , مبالغه نمودند.
تملق و چاپلوسى را به حد اعلا رساندند, البته به اين وسيله رفته رفته به مقصود خود رسيدند و معنا بـر قـوم فـاتح چيره شدند,ولى اطاعت صرف ومزاح گويى و عدم صراحت لهجه و گزافه گويى , عادت شد.
عدم اعتماد و بدبينى و سؤظن نسبت به يكديگر و نسبت به زنان رواج يافت ((189)).

نظريه هاى معروف در اين باره عبارتنداز: رشد طبيعى , قابليت اجتماعى و بسط شخصيت .
دو نـظـريـه نخست مورد انتقاد قرار گرفته است , زيرا اگر صرفا هدف , رشد طبيعى طفل باشد, محيط اجتماعى طفل ناديده گرفته مى شود.
در حالى كه هنگامه حيات با تمام مظاهر و جلوه هاى خود انسان را محاصره كرده است .
مظاهر زندگى اجتماعى همچون تار و پودهاى درهم بافته اى هستند كه فرد همچون نخ باريك و نـاچيزى در آن تنيده شده است , بنابراين , نظريه رشدطبيعى ـكه از طرف ژان ژاك روسو پيشنهاد شده ـمردوداست .
هـمچنين اگر صرفا هدف , قابليت اجتماعى باشد, در عين اين كه ممكن است از نظر اقتصادى و مـدنـى , افـراد شـايسته اى تربيت شوند, لكن افرادى كه صرفابراى اقتصاد تربيت شده اند, ماشينى بـيـش نـيستند و افرادى كه صرفا از نظر معاشرت و حسن ظاهرى شايسته باشند, ممكن است از فضايل معنوى محروم باشند.
امـا درباره نظريه بسط شخصيت , نخست بايد بدانيم كه شخصيت را برخى به مجموعه نفسانيات , يـعـنـى احـسـاسـات , افكار, عواطف و تمايلات تعريف كرده اند و برخى هم شخصيت راتركيبى از خـصـلـت هـا يـاصفات دانسته اند و معتقدند كه اين خصلتها يا صفات , مجزا عمل نمى كنند, بلكه به همراه و با هماهنگى يكديگر تظاهر مى كنند.
اين دو تعريف , چندان فرقى با يكديگر ندارند.
روان شناسان معتقدند كه دو دسته از عوامل درونى و بيرونى در رشد و تكامل شخصيت موثرند.
وضـع انـدام , اسـتـعدادها,هوش وب از عوامل درونى هستند و خانواده , مدرسه و اجتماع از عوامل بيرونى هستند.
البته تفكيك اين عوامل از يكديگر صحيح نيست , بنابراين اگر مقصود از آموزش و پرورش را بسط شـخـصـيـت بـدانيم و تمام قواى خود را در راه تامين آن بسيج كنيم , بدون ترديد هم نظريه رشد طـبـيـعـى و هـم نـظـريـه قـابليت اجتماعى تامين مى شود و انسانى جامع و كامل و مستقل بار خـواهـدآمـد, ازايـن رو جان ديويى مى نويسد: قابليت اجتماعى يا بسط شخصيت را اگر به معناى وسيع و عميق بگيريم , يكسان مى شوند.
شـخـصـيـتـى كه درست پرورش يابد, شخصيت اجتماعى فعالى مى گردد و كسى كه واقعا براى زندگى اجتماعى قابليت پيداكند, شخصيت بزرگى به دست مى آورد ((190)).

سعدى مى گويد:.
چو خواهى كه نامت بماند به جاى ــــــ پسر را خردمندى آموز و راى .
كه گر عقل و رايش نباشد بسى ــــــ بميرى و از تو نماند كسى .
بسا روزگارا كه سختى برد ــــــ پسر چون پدر نازكش پرورد.
خردمند و پرهيزكارش بدار ــــــ اگر دوست دارى به نازش مدار.
به خردى درش زجر و تعليم كرد ــــــ به نيك و بدش وعده و بيم كرد.
نوآموز را مدح و تحسين و زه ــــــ ز توبيخ و تهديد استاد به .
بياموز فرزند را دسترنج ــــــ اگر دست دارى چو قارون به گنج .
عـلـى (ع ) مـى فـرمـايـد:انـللولد على الوالد حقا وان للوالد على ا فى معصي;127;رذچ&اللّه سبحانه و حق الولد عـلـى الـوالـد ان يـحـسن اسمه ويحسن ادبه ويعلمه القرآن,براى فرزند, بر پدر و براى پدر, بر فرزند حقى است .
حـق پـدر بر فرزند اين است كه فرزند در همه چيز از پدر اطاعت كند مگر در معصيت خدا و حق فـرزنـد بـر پـدر اين است كه نام نيكو براى اوانتخاب كند و به خوبى او را تربيت كند و قرآن را به او بياموزد ((191)).

دكـتـركـارل دربـاره شـرايط معلم مى گويد:وظيفه چنين معلمى آن است كه موجودات كاملى بـه وجـود بـيـاورد ب ادب و تملك نفس و ميزان كوشش ودرستى و حس جمالى و حس مذهبى و رسـوم دلـيرى و قهرمانى را بسط دهد و در عين حال , هميشه با پزشكان و استادان تربيت بدنى و پـرورش فـكرى و هنرمندان و روحانيان حقيقى و با اولياى شاگردان در تماس باشد و بالاخره اثر اين عوامل مختلف را چنان توجيه كند كه از هر كودكى ,موجود متعادلى ساخته شود.
چنين معلمى , مدير حقيقى مدرسه است ((192)).

يكى از عوامل درونى رشد يا بسط شخصيت , اعتماد به نفس است .
بايد كودك مورد تربيت را متكى به شخصيت خود بار آورد.
از طفيلى بار آمدن و انگل شدن او جلوگيرى كرد.
آرى اعتماد به نفس , يكى از عواطف مهمى است كه به رشد شخصيت طفل , كمك مى كند.
افـرادى كـه بـراى خـود ارزش و شخصيت قائلند و بر خويشتن تكيه دارند, كمتر دستخوش هوا و هوس مى شوند.
على (ع ) فرمود:من كرمت عليه نفسه , هانت علية شهواته , كسى كه روحش بزرگ باشد, شهوت ها و تمايلات درنظر او خوار است ((193)).

حس خودكم بينى يا عقده حقارت .
نقطه مقابل اعتماد به نفس , عقده حقارت يا حس خودكم بينى است .
براى اين كه اعتماد به نفس در وجود طفل ريشه گيرد, بايد عواملى كه موجب سلب اعتماد به نفس مى شود و عقده حقارت را جانشين آن مى كند, ازميان برد.
عقده حقارت , يكى از عواطف مزاحمى است كه مانع رشد فكرى و روحى طفل مى شود و از بسط و تكامل شخصيت او جلوگيرى مى كند.
معمولااطفالى كه دچار اين بيمارى خطرناك روحى هستند, از شركت در بازى هاى دسته جمعى , خوددارى مى كنند و در كنج عزلت و انزوامى خزند.
وظـيـفـه آمـوزگـاران و مربيان است كه با تهيه طرح هاى عاقلانه , آنها راتحت حمايت و هدايت خويش درآورند و از گوشه گيرى آنان جلوگيرى كنند, تا به تدريج طفل متكى به خويشتن شود و به ارزش استعدادهاى درونى خود پى برد و خود را موجودى حقير و ناتوان احساس نكند.
برانگيختن عواملى كه طفل را وارد محيط همسالان كند, اگر چه بسيار مفيداست , لكن يك عيب هـم دارد و آن ايـن اسـت كـه چـنـيـن اطـفـالـى ممكن است به آموزگار يا هركسى كه راهنمايى آنـهـارابـه عـهـده گـرفـتـه اسـت , عـلاقه و دلبستگى شديد پيدا كنند و بدون آنها باز هم فلج و ناتوان باشند.
بهترين راه اين است كه با هدايت و راهنمايى هاى عاقلانه , آنها راوارد ميدان مبارزه با حس حقارت كنند, بدون اين كه هميشه به دنبال آنهاباشند.
كـودكـانـى كـه دايم مورد سرزنش يا استهزاى بزرگ ترها يا همبازى ها قرار مى گيرند, يا اين كه همبازى ها از پذيرفتن آنها خوددارى مى كنند, در معرض چنين بيمارى خطرناكى هستند.
اطفال كم استعداد, اطفالى كه گرفتار نقص عضوى هستند و حتى اطفالى كه در نام گذارى آنها دقـت كـافـى نـشده ونامهاى نامناسب و زشت براى آنهاانتخاب شده است , در معرض اين بيمارى خطرناك هستند.
آيين مقدس اسلام به طور كلى از تمام رفتارها و كارهايى كه درخت شوم حس خودكم بينى را در بوستان وجود انسان بارور مى سازد, منع مى كند.
قرآن كريم مى فرمايد: از يكديگر عيبجويى مكنيد و همديگر را به لقب هاى زشت مخوانيد! ((194))

مـردمى كه دچار عيب و نقص بدنى هستند, عقده حقارت , آنها را به شدت تهديد مى كند, از اين رو پيامبر عالى قدر اسلامر فرمود: به مجذومان و مصيبت ديدگان نگاه طولانى مكنيد, زيرا اين كار, آنهارا محزون مى سازد ((195)).

به هرحال , اطفالى كه از همسالان خود, نيروى فكرى يا بدنى بيشترى دارند, در عين اين كه ممكن اسـت در ميان همسالان و احيانا بزرگسالان ,محبوبيت خاصى پيدا كنند, گاهى هم بر اثر همين بـرتـرى , مـورد قـبول آنها قرارنمى گيرند و چون رشد عقلى و اجتماعى آنها از اطفال بزرگ تر از خـودنـيز كمتراست , در آن دسته هم پذيرفته نمى شوند, نتيجه , انزوا و تنهايى آنهاست و در نهايت عـقـده حـقارت آنها را تهديد مى كند, چنانكه ممكن است گرفتار خودخواهى و خودستايى شوند, مربى مى تواند با راهنمايى صحيح , آنها را از هرنوع خطر احتمالى حفظ كند.
بـهـتـريـن راه بـراى پرورش اعتماد به نفس اين است كه اطفال را با مشكلاتى كه با وضع فكرى و جسمى آنها مناسب است , مواجه سازيم , سپس آنها رابه طور مستقيم يا غير مستقيم مورد حمايت قراردهيم تا موفق شوند.
چـنين كارى سبب مى شود كه آنها به استعدادهاى نهفته خويش پى برند و در راه كشف اين منبع خداداد, به كوشش بپردازند.
اگـر كـارهـايـى كـه فـوق قدرت آنهاست , بر آنها تحميل كنيم , آن گاه شكست آنها را به رخشان بكشيم و از تهديدو ملامت و تنبيه و خشونت خوددارى نكنيم , ضربه مهلكى بر پيكر شخصيت آنها وارد كرده ايم .
يـكـى از اشتباهات پدران و مادران و برخى از معلمان اين است كه كودكان كم استعدادى را كه در درس خود ضعيف هستند و احيانا رفوزه يا تجديدمى شوند, مورد ملامت و انتقاد قرار مى دهند.
اين كار آنها را دچار عقده حقارت خواهدكرد.
بـهـتـر است در اين موارد به تقويت روحى آنها بپردازيم و با دادن كمك هاى درسى و غير درسى , عـقـب افـتـادگـى آنها را جبران كنيم , وانگهى همه مردم ,براى همه كارها با يك استعداد آفريده نشده اند.
علل پيدايش و نيرومندى عقده حقارت .
ترس , يكى از علل عمده پيدايش عقده حقارت است .
كـسانى كه مى ترسند مورد استهزا و انتقاد قرارگيرند و آنهايى كه مى ترسند, در درس , مسابقه و كار, شكست بخورند, نمى توانند متكى به خويش باشند.
ايـنـهـا هـمـيـشـه حـس تسليم را در خود مى پرورانند, يعنى از مقاصد عالى خويش صرف نظر و عقب نشينى مى كنند.
روان شـنـاسان مى گويند:عادت به انصراف يا ابراز عدم لياقت و توانايى , اغلب در شخص , احساس حقارت , بى ارزشى و معصيت , به وجود مى آوردو اگر اين رفتار ادامه يابد, محققا درتصميم و رفتار عمومى شخص , منعكس مى گردد.
رفـتـارى كـه دلالـت مـى كند كه نمى شود كارى كرد و يا فقط اگر خدا بخواهد مى توان به جايى رسيد و يا بشر اصولا گناهكاراست ! حالاتى است بسيارسقيم و مضر, زيرا به جاى مثبت بودن , حس تسليم را در آدمى مى پروراند.
تـسـلـيـم و نفى وجود براى كسانى كه مى توان آنها را قهرمانان ستم كشيده نام گذاشت , موجب مـوفـقـيـت مـى شود, زيرا اين قبيل افراد براى كسب حيثيت وجلب موافقت وقبول اجتماعى , به خضوع و خشوع و فروتنى بسيار شديد متوسل مى شوند ((196)).

عـلـى (ع ) بـراى ريـشـه كن كردن عقده حقارت مى فرمايد:كار نيكو را انجام دهيد و آن را كوچك مشماريد, زيرا كوچك آن بزرگ و كم آن بسيار است .
هـيـچ يـك از شـما نگويد كه ديگرى براى انجام كار خير, از او شايسته تر است , زيراـبه خدا ـچنين خواهدشد.
كـارهـاى نـيـك و بـد, هـركـدام اهـلـى دارنـد و اگـر شـمـا آنـهـا را ترك كنيد, ديگران انجام مى دهند ((197))

و درباره صفت خضوع و خشوع مى فرمايد:چه نيكوست تواضع ثروتمندان در برابر تهيدستان ! و بهتر ازآن بى اعتنايى و سرفرازى فقرا در برابر اغنياست ب ((198)).

اطـمـيـنان خاطر, يكى از عوامل مهم اعتماد به نفس است , بنابراين اگر كودكى اطمينان خاطر نـدارد و خود را بى يار و ياور و بى پناه مى بيند, بر اثرمحروميت هاى خانوادگى ـكه احيانا ناشى از ظـلـم و تـجـاوز طـبـقـه مرفه اجتماع نسبت به طبقه محروم است ـراه پيشرفت را بر روى خود مـسدودمى بيند و خود را در ميان زنجير محدوديت ها و محروميت ها اسير و دست و پا بسته حس مى كند و دچار عقده حقارت مى شود.
هـمـيـن عـدم اطمينان خاطر در محيط آموزشگاه , ممكن است بر اثر توجه متصديان , به گروهى خـاص و غفلت و عدم توجه به گروهى ديگر, پيدا شودو طفل را به اين تصور بكشاند كه او موجود حقير و ناتوانى است و بنابراين قابل و لايق اين كه همطراز ديگران قرارگيرد, نيست .
اصـطلاحاتى از قبيل : حقير سراپا تقصير, احقر, عبد ذليل , چاكر خانه زاد, غلام خانه زاد وب ناشى از هـمين تبعيض ها و عدم اطمينان خاطر و اسلحه تيز قهرمانان ستم كشيده است ! پدران و مادرانى كه به طفل خود محبت فوق العاده مى كنند و آموزگارانى كه درس هاى بسيار سهل و تمرين هاى آسان به شاگردان مى دهند, اطفال را به اين تصور مى كشانند كه آنها انسان هايى طفيلى هستند و شايسته انجام كارهاى مهم و دشوار نخواهندبود.
سعدى مى نويسد:سالى از بلخ باميانم سفر بود و راه از حراميان پرخطر.
جـوانى به بدرقه همراه من شد: سپرباز, چرخ ‌انداز, سلحشور, بيش زور, كه به ده مرد توانا, كمان او زه كردندى و زورآوران روى زمين , پشت او برزمين نياورندى وليكن متنعم بود و سايه پرورده , نه جهان ديده و سفركرده .
رعدكوس دلاوران به گوشش نرسيده و برق شمشير سواران نديده .
اتـفـاقـا مـن و ايـن جوان , هر دو در پى هم دوان , هرآن ديوار قديمش كه پيش آمدى به قوت بازو بيفكندى و هر درخت عظيم كه ديدى به زور سرپنجه بركندى .
ما در اين حالت , كه دو هندو از پس سنگى سر برآوردند و آهنگ قتال ما كردند.
به دست يكى چوبى و در بغل آن ديگر كلوخ كوبى .
چاره جز آن نديديم كه رخت و سلاح و جامه ها رها كرديم و جان به سلامت بياورديم .
به كارهاى گران , مرد كارديده فرست .
كه شير شرزه درآرد به زير خم كمند.
جوان اگرچه قوى يال و پيل تن باشد.
به جنگ دشمنش از هول بگسلد پيوند.
نبرد, پيش مصاف آزموده معلوم است .
چنان كه مساله شرع پيش دانشمند.
لزوم يا عدم لزوم مواجهه با شكست , يكى از مباحثى است كه ميان روان شناسان مطرح است .
هـركـودك حـق دارد كـه در خـانـه و مـدرسه به او كمك شود تا موفق شود و اعتماد به نفس پيدا كـنـد,لكن در مورد كودكان دبيرستانى برخى از شكست هامفيد است , بخصوص اگر بتوانند رمز شـكـسـت خـود را دريـابـنـد و در صدد پيداكردن راه چاره برآيند, زيرا تنها استعداد و نيرو براى موفقيت كافى نيست , بلكه پشتكار, دقت , بررسى و تجربه نيز لازم است ((199)) .

21ـ رهبرى نيروها در پرتو عقل .

چـهـارقرن پيش از ميلاد مسيح , فيلسوفى بزرگ در يونان ـكه مهد پرورش فلاسفه و دانشمندان بود ـظهور كرد و در زمينه اخلاق و كنترل عواطف ,مطالبى اظهارداشت كه هنوز هم به قوت خود باقى است .
او معتقدبودكه انسان , داراى سه قوه غضبيه , شهويه و عقل است .
سعادت انسان در اين است كه اين قوا را از افراط و تفريط نگهدارد و در زندگى تعادل آنها را حفظ كند, در نتيجه اين تعادل , از قوه غضب ,شجاعت پديدمى آيد و از نيروى شهوت ,عفت و پاكدامنى و از عقل , حكمت حاصل مى شود.
هـرگـاه مـيـان خود اين قوا تعادل و هماهنگى برقرار شود, حالتى به وجود مى آيد كه در فلسفه اخلاق , از آن به عدالت تعبير مى كنند و در اين جا ما ازعدالت به تعادل ارسطويى تعبير كرده ايم .
ارسـطـو مـعتقدبود: اگر انسان نتواند با كنترل اين قوا, برآنها مسلط شود ـبلكه بر عكس , برده و مـطـيع آنهاگرددـتعادل اين قوا از ميان مى رود و يكى ازدو طرف افراط و تفريط مى گرايد و هر دو طرف آنها براى انسان زيانبخش خواهدبود.
در حـقـيـقت اگر انسان عقل را به كار اندازد و نيروى شهوت و غضب را تابع آن سازد, مى تواند از تـعـادل بـرخـوردار گردد, در اين صورت , ديگر برده نفس و قواى نفسانى نيست و زندگى را در كمال آزادگى و آزادمنشى مى گذراند.
گروه بسيارى از فلاسفه اسلامى , تعادل ارسطويى را در زمينه اخلاقى پذيرفته اند.
نكته قابل توجهى كه در نظريه فوق به چشم مى خورد, اين است كه ارسطو همچون يك روان شناس مـتـخـصـص , قوا و استعدادهاى انسان را تجزيه وتحليل كرده , خواص هريك را بيان مى كند, ولى امتيازى كه در كار اوهست و روان شناسان جديد اين امتياز را ندارند, اين است كه او تنها به تجزيه وتـحـلـيـل نـمى پردازد, بلكه به مساله تركيب قوا نيز توجه مى كند وهدف نهايى خود را برقرارى هـماهنگى ميان همه قوا قرارمى دهد, تا تعادل روحى برقرارشود, در حالى كه روان شناسان جديد كـمتر به اين فكر مى افتند كه انسان را به عنوان يك واحد مركب و پيچيده مطالعه كنند, البته اين كار آسان نيست .
ويل دورانت مى گويد: هميشه تركيب , از تحليل مشكل تر است .
روان شـنـاسى , طبيعت انسان را تحليل كرده , اما به تركيب آن توفيق نيافته است و به همين جهت هنوز وصف انسان , از راهنمايى و تجويز دستور وبيان كيفيت تغيير آن آسان تر است ((200)).

وجه اشتراك .
آنـچـه در نـظريه ارسطو در درجه اول اهميت قراردارد, حفظ تعادل روحى و برقرارى هماهنگى مـيـان عـواطـف اسـت و بـراى رسـيـدن بـه اين منظور,انسان بايد عقل را به عنوان يك راهنما و راهبر,برهمه قواى روحى تسلط بخشد, تا از شر عواطف مزاحم و بردگى نفس و قواى آن , آسوده و آزادشود.
فلاسفه و روان شناسان و جامعه شناسان و علماى آموزش و پرورش و سرانجام رهبران بزرگ اديان آسمانى نيز همين منظور را تعقيب مى كنند.
ويل دورانت مى نويسد: انگيزه ها و دواعى ما, مانند بادى است كه براى راندن كشتى سودمند است , اما نبايد بادبان كشتى را به حال خود بگذاريم .
در آن صورت , ما را مانند بردگان و غلامان با خود خواهندكشانيد.
هـركـسـى در عـمـرخـود, يـكـى از آن كسانى را كه در بندآز, شهوت , ستيزه جويى ,پرگويى و يا قماربازى باشد, ديده است .
آزادى كامل هريك از اين صفات , مايه ويرانى خوى و منش است .
داسـتـان پـسـران كورش را شنيده ايد كه دايگانشان آنان را آزاد گذاشته بودند تا هرچه بخواهند بكنند و در نتيجه , همه زبون و فاسد بارآمدند.
پـس تـسـلط معرفت بر ميل و رغبت , جوهر واقعى عقل و اساس و سلاح ضبط نفس است و تسلط برنفس , مهمترين چيزى است كه براى بناى خوى ومنش لازم است .
يا بايد دنيا ما را زير انضباط درآورد و يا بخود مسلط گرديم ,بايد يكى از اين دو راه را برگزيد.
در پـايان بايد بگويم كه خوى يا منش , همان است كه مل ((201)) مدتها پيش گفته است : اراده اى كه كاملا به قالب درآمده است ((202)).

جان لاك انگليسى معتقدبود كه : هدف آموزش و پرورش بايد ايجاد نظم در ذهن كودك باشد.
ژان ژاك روسـو مـعـتـقـدبود: هدف آموزش و پرورش , راهنمايى تمايلات طبيعى كودك به طور عاقلانه و مناسب است .
پـسـتـاليزى , مى گفت :هدف تعليم و تربيت , پرورش كليه قواى فطرى و استعدادهاى كودك , به طور هماهنگ و متعادل است .
و فـروبـل , پـيشنهادمى كرد كه :هدف تعليم و تربيت , بايد بر اصل آماده كردن افراد براى زندگى كامل , قرارگيرد.
از مـيـان جـامـعه شناسان , اوگوست كنت عقيده داشت : هدف تربيت , تنها پرورش نيروى ذهنى كودك نيست , بلكه بايد همچنين حس عاطفه و محبت او را به همنوع و همچنين حس تفاهم بين افراد را پرورش دهد.
وارد مـعـتـقـدبـود:بسط تعليم و تربيت و همگانى ساختن آن ,موجب آن خواهد گرديد كه افراد, وظيفه شناس و عاقل بارآيند و از ارتكاب خطا مصون مانند.
سـمـنـر, در كـتاب خود به نام آداب و رسوم , تعليم و تربيت را به منزله تلاشى براى انتقال رسوم و آداب اجـتـمـاعـى بـه كـودك مـى دانـد و خـاطـرنـشان مى كند كه به وسيله اين آموزش , كودك فرامى گيرد: چه رفتارى مطلوب و چه رفتارى مكروه است .
و در مـوارد مختلف چگونه بايد عمل كند و چه افكارى را بايد بپذيرد و چه افكارى را بايد ردكند و بـه عـبـارت ديـگـر, كـودك در پـرتـو تـعـلـيم وتربيت , راه و رفتار مطابق آداب و رسوم جامعه را فرامى گيرد, اما آموزش و پرورش كامل , بايد در فرد نيروى انتقاد و تميزشديدى به وجودآورد كه مـانـع شـود وى هـمـچـون عروسكى بر اثر كوچك ترين تلقين يا تحريكى اقدام كندوبى چون و چرا مطابق رسوم و سنت متداول پيش رود, بلكه بايد وى را برآن داردكه پيوسته نيروى قضاوت خود را به كار اندازد و عاقلانه زندگى كند.
افرادى كه اين سان تربيت شوند, آلت دست آشوبگران و آتش افروزان نخواهند شد و به سهولت تحت تاثير افكار غلط قرار نخواهندگرفت وپيوسته درباره هركارى فكر خواهند كرد و جنبه هاى نيك و بد آن را خواهندسنجيد و قبل از حصول اطمينان درباره فكرى و يا اقدامى , بدان نخواهندگرويد.
گـيـديـنگر, مى نويسد:يك مرد يا يك زن تربيت شده كسى است كه به قسمت اعظم علل اقدامات جنون آميز بشر, پى برده و به اندازه كافى و به دقت هرچه تمام تر درباره آنها انديشيده است كه در دل نسبت به اين اقدامات , احساس نفرت و اشمئزاز كند ((203)).

نظر اسلام .
حـضـرت عـلى (ع ) كسانى را كه بر نفس خويش غالب باشند و از شهوت خود جلوگيرى كنند و با چشم عقل به مسائل زندگى بنگرند, مى ستايد و ازمردم مى خواهد كه از روش آنها پيروى كنند.
قرآن كريم كسانى را كه نتوانسته اند از نيروى خرد برخوردار شوند و از نظر شنوايى حقيقت و بيان آن , كر و لال هستند, بدترين موجودات زنده دانسته , مى فرمايد: ان شر الدواب عنداللّه الصم البكم الذين لايعقلون ((204)).

پيامبر بزرگ اسلامر مى فرمايد:افضلالجهادمن جاهد نفسه التى بين جنبيه , بالاترين جهاد, مبارزه با نفس و هواها و آمال آن است ((205)) .

22ـ كارخانه هاى غم انگيز ديپلمه سازى .

انـسـان متمدن كنونى با چراغ دانش , توانسته است تا حدى , زواياى تاريك جهان را بنگرد و به حل بسيارى از معماها موفق شود.
اعماق درياها را زير پاگذاشته و برفراز آسمان ها بال گشوده است .
تـسـخـير فضا از برنامه هايى است كه دير يا زود به مرحله اجرا در مى آيد, مع الوصف , زياد هم نبايد مغرور شود.
مجهولات ما به مراتب بيش از معلومات است .
منظومه شمسى ما جزئى از كهكشان راه شيرى است .
قطر اين كهكشان ها يك صدهزارسال نورى طول دارد و منظومه شمسى ما به فاصله سى هزار سال نورى از مركز آن , قرارگرفته است .
وسعت جهان به حدى است كه دانشمندان با دوربين هاى عظيم خويش , تا فاصله سى ميليارد سال نورى را مشاهده كرده اند.
به طور قطع در وراى اين فاصله نيز تشكيلاتى است كه ما ازآن بى خبريم .
همين كهكشان راه شيرى خودمان در هر250ميليون سال يك بار برگرد مركز خود مى چرخد.
اگر بخواهيم حركت وضعى آن را به حركت وضعى زمين ـكه به وجودآورنده شب وروز و مدت آن 24ساعت است ـتشبيه كنيم , بايد بگوييم هرشبانه روز كهكشان مذكور250ميليون سال است .
زمين ما, جزئى بسيار كوچك از منظومه عظيمى است كه خود جز بسيار كوچكى از كهكشان است .
مـا بـه نـوبه خود, جزئى ناچيز از اين زمين خشخاش ماننديم , تو خود بنگر از اين خشخاش چندى ! دكـتـر الـكـسـيـس كارل در كتاب انسان موجودناشناخته مينويسد:كسانى كه كيفيات حيات را مـطـالـعـه مى كنند گويى در ميان جنگل سحرانگيزى كه درختان بى شمار آن دايما تغيير شكل وجـامـى دهـنـد, سـرگـردانـنـد و در بـرابر انبوه مطالبى كه تفسيرآنها ممكن است , ولى تعميم فرمول هاى رياضى درباره آنها ميسر نيست , خود را خسته وعاجز مى بينند.
از اشياى دنياى مادى هرچه باشند, ستاره يا اتم , فولاد يا آب , كوه يا ابر, مى توان بعضى از خصايص , مانند وزن و ابعاد فضايى را انتزاع كرد.
اين مفاهيم انتزاعى كه عوامل بحث علمى را مى سازد ـ نه كيفيات محسوس مشاهده اشيا ـچيزى جـز مـرحله مقدماتى علم , يعنى شكل توصيفى آن نيست و تنها طبقه بندى كيفيات يا فنومن ها را در بـرمـى گـيـرد, ولـى قـوانـيـن طـبيعى , يعنى نسبت هاى ثابت , وقتى كه علم انتزاعى تر شد, نمودارمى شود ((206)).

تـازه اگـر هـم فـرض كنيم كه از نظر جهان شناسى به پيشرفت هاى شگفت انگيز نايل آمده ايم و از زمـيـن هم پرواز كرده , به اعماق آسمان ها نفوذ كرده ايم ,در صورتى كه از نظر اخلاق فقير باشيم , براى ما افتخارى نيست .
دانشمند مذكورمى نويسد: علم بدون وجدان , چيزى جز ويرانى روح نيست ((207)).

ما نه تنها جهان بزرگ هستى را نشناخته ايم , بلكه خود را هم نشناخته ايم .
بديهى است كه شناخت خويشتن , براى ما ضرورت دارد.
در حال حاضر نتوانسته ايم به كشف نواحى مجهول روان خود توفيق يابيم .
حتى هنوز معماى روح , براى انسان حل نشده است .
از يك سو ملاحظه مى كنيم كه اگر مغز ما از كار بيفتد, ديگر قدرت تفكر و ادراك و تخيل و حتى عـواطـف , از مـا رخـت بـرمى بندد, و از سوى ديگر,قاطبه خداپرستان , برخلاف ماديون , انسان را داراى روحـى مجرد ومنهاى بدن ـ كه منبع عقل و عاطفه است ـمى دانند و معتقدند كه بامرگ و فناى بدن , روح باقى مى ماند.
كدام يك صحيح است ؟ فعلابحث آن از حوصله اين فصل بيرون است .
مـنـش و شـخـصيت ها, معجون بسيار غريبى هستند كه عناصر اوليه آن را توارث و محيط تشكيل داده است .
تـار و پـودهـايى كه در وجود ما تنيده شده است , به قدرى دراز و سردرگم است كه گاهى حتى نـمـى تـوانيم به درستى تشخيص دهيم كه از وراثت است يا محيط و اگر بدانيم از كدام يك است , نمى توانيم منشا آن را بيابيم .
ما داراى يك سلسله احتياجات طبيعى هستيم كه از طبيعت ما سرچشمه مى گيرد, و يك سلسله احـتـيـاجـات مصنوعى نيز براى خود ايجاد كرده ايم كه از عادات ما سرچشمه مى گيرد و طورى اسـت كـه در بـقـا و سـعـادت ما تاثيرى ندارد و بنابراين , ساخته خودماست و نبايد از ابتدا آنها را پايه گذارى كرده باشيم .