تربيت كودك در جهان امروز
دكتر احمد بهشتى
- ۶ -
از آن لحظه اى كه انسان چشم براين جهان پهناور مى گشايد تا آن لحظه اى كه
براى هميشه ديده از جهان مى بندد و به سراى جاودانى مى شتابد, ازنخستين روزهاى
زندگى تا آخرين دقايق آن , با دوحالت خوشى و ناخوشى , مطبوع و نامطبوع , لذت
بخش و كسل كننده , دست به گريبان است .
بـه دنـبال هرخنده اى گريه و از پس هر غمى شادى و نشاط فرا مى رسد و هيچ يك از
اينها ثابت و يكنواخت نيستند.
كودك شيرخوار, هنگام سيرى و بى دردى لبخند مى زند.
پـاهـا را مـى گشايد و وضع چهره و قيافه او از يك آرامش درونى حكايت مى كند, در
حالى كه در مـوقـع گـرسنگى , ترس و درد, پاها را حركت مى دهد يابه بستر مى زند,
گريه مى كند و قيافه او نـشـان مـى دهـد كه آرامش درونى را از دست داده و
دستخوش عاطفه اى نامطبوع گشته است , الـبـتـه تـشـخـيص اين عواطف در آغاز مشكل
است , يعنى نمى توان فهميد كه كودك عصبانى و گريان , آيا گرسنه است , مى ترسد,
دردمى كشد ياب , ولى به تدريج هربيننده اى مى تواند پاره اى از عواطف را با
علايمى كه در چهره اشخاص نمايان مى شود, از يكديگر جداسازد.
شايد هم آفريدگار بشر, اين طور صلاح ديده است كه بهترين و كامل ترين مخلوق خود
را اين طور بيافريند و غم و شادى را در خمير مايه و سرشت او در هم آميزد.
دو كـودك در اولـيـن بـرخـورد بـه گـرمـى دسـت دوسـتـى و محبت يكديگر را مى
فشارند و با اسـبـاب بازى ها با كمال لذت , بازى مى كنند, ناگهان ديده شده است
كه صلح و آشتى و دوستى و صميميت آنها جاى خود را به قهر و نزاع و اختلاف و
كشمكش مى دهد.
آن حـالـت خوشى و آرامشى كه ساعت ها آنها را سرگرم و دلخوش مى ساخت , آن جذبه و
كششى كـه هـمـچون دو قطب مخالف دو قطعه مغناطيس آنها را به يكديگر جذب مى كرد و
آنها را به هم مـى آمـيـخـت , و سـرانـجـام مـحـبـت و دوسـتـى و صـمـيـميتى كه
آنها را به بازى و همكارى ومعاشرت كشانيده بود, ناگهان مسير خود راتغيير مى
دهد, صحنه به كلى دگرگون و آتش خشم و انتقام و جنگ و دعوا شعله ورمى شود.
اغلب پدران و مادران ندانسته و نسنجيده , خود, اين آتش را دامن مى زنند.
موضوع را گاهى به قدرى جدى تلقى مى كنند كه خود نيز به پشتيبانى از كودكان , به
جان يكديگر مـى افـتند! با كمال تاسف بايد گفت , چنين پدران ومادرانى در سنين
پيرى و پس از ساليان دراز كـه از عـمـرشـان سـپـرى شـده است , كودكى بيش
نيستند, بلكه از كودك هم كودك ترند! ولى پـدران ومـادران عاقل و روشنفكر, آنها
كه تجارب زندگى , آنها را براى مواجهه با هر نوع حادثه و رويدادى , مهيا ساخته
است , با حوصله و صبر, اين گونه پيش آمدها را تحمل و از دخالت در صحنه خوددارى
مى كنند و جنگ اعصاب به راه نمى اندازند.
بـديهى است كه طولى نخواهدكشيد كه آرامش و صفا و صميميت به خودى خود به سراغ
كودكان مى آيد و بار ديگر بازى و رفاقت , آغازمى شود.
به عقيده برخى از روان شناسان , حتى بهتر است زندگى زناشويى هم يكنواخت نباشد و
اگر گاه و بى گاه , مختصر اختلافى در زندگى زن و شوهرپيداشود, ممكن است به نفع
آنها تمام شود, زيرا ايـن اخـتـلاف مـوقـت سـبـب مـى شـود كـه طرفين بهتر به
وظايف خويش توجه كنند و اسباب رضـايـت يـكديگر را بهتر فراهم سازند, در نتيجه ,
تفاهم و سازگارى بيشترى ميان آنها حكمفرما خواهدشد.
عـلـى (ع ) ـ كـه بـهـتـر از هر روان شناس و روان كاوى از پيچ و خم روان
بشر,آگاهى داشته است ـمـى فرمايد:ان هذهالقلوب تمل كما تمل الا بدان فابتغوالها
طرائف الحكم
((165)) , اين دل ها نيز هـمـانند بدن ها گاهى خسته و ملول مى شوند, بنابراين آنها
را با لطيفه هاى حكمت آميز, خشنود كنيد و خستگى و ملال آنها را برطرف سازيد.
شاعر مى گويد:.
زمانى درس علم و بحث قرآن ــــــ كه باشد روح انسان را كمالى .
زمانى شعر و تفريح و حكايت ــــــ كه باشد روح را دفع ملالى .
اگر هميشه انسان از عواطف مطبوع برخوردار بود, زندگى يكنواخت مى شد.
شايد زندگى كنونى بشر, با زندگى انسان هاى عصر حجر, هيچ تفاوتى نداشت .
بـسـيـارى از نـهـضـت هـا, انقلاب ها وترقياتى كه نصيب افراد و اجتماعات شده و
مى شود نتيجه ايـن اسـت كـه گـاهـى دستخوش عواطف نامطبوع مى شوندو براثر آن ,
براى چاره جويى به تكاپو مى افتند و سرانجام كمبودهايى را كه سبب ظهور عاطفه
نامطبوع شده است , از بين مى برند.
بدون ترديد در زندگى بشر امروزى , ترس و وحشت , آن تاثيرى را كه در بشر ماقبل
تاريخ و حتى مابعد تاريخ براى احتراز از خطر نابودى داشت ,از دست داده است .
16 ـ نقش عواطف درتربيت كودك .
اصطلاحات روان شناسى .
مـبـحـث عـواطـف از مـبـاحـثـى است كه ناچاريم درباره آن با تفصيل بيشترى سخـن
گوييم و خوانندگان محترم را به اهميت اين وديعه الهى آشناسازيم .
در گذشته , پيرامون عواطف و تاثيراتى كه در بدن دارد, بحث شد.
در ايـن جـا اضـافه مى كنيم كه اصطلاحات روان شناسى معمولا از اصطلاحات عامه و
ادبا و شعرا گـرفـتـه شـده است , نظير عاطفه , رويا,ادراك , حافظه ,هوش وب
معمولا عاطفه را مردم به معناى رحـم , مـهـر و مـحبت به كار مى برند و بى عاطفه
به كسى مى گويند كه فاقد مهر ومحبت و رحم باشد, اما ملاحظه مى كنيم كه گاهى هم
احساسات را در همين معانى به كارمى برند و در حقيقت كـلـمـه احـسـاسـات را بـه
جـاى كـلمه عاطفه به كار مى برند و مى گويند:تحريك احساسات يا جـريحه دارشدن
احساسات و نظاير آنها, در حالى كه احساسات استنباطات ما درباره دنيايى كه ما را
احاطه كرده است مى باشدو به وسيله حواس انجام مى گيرد.
از آن جـا كه در مقالات گذشته , اين اصطلاحات را روشن ساخته ايم , ديگر اين
كلمات را در جاى خـود بـه كـار مـى بـريـم و عاطفه را در معناى وسيعى استعمال
مى كنيم كه خشم , كينه , حسد و عداوت را نيز شامل شود, حتى عواطف مذهبى و درك
زيبايى و هنر نيز از مصاديق آن باشد.
آن جـا كه زندگى ارزش خود را از دست مى دهد! برخى از مردم , به خصوص خانواده
هاى متجدد, تصور مى كنند كه تنها بايد در راه پرورش قواى فكرى اطفال خود, كوشش
كنند و با سپردن آن ها بـه كـودكـسـتانهاى شبانه روزى ـكه براى اطفال حكم يك
زندان و تبعيدگاه را نسبت به محيط خـانـواده دارد ـنـهـا را مـثـل ماشين ها و
مغزهاى الكترونيكى , منظم و آداب دان , بارآورند, حتى خـانـواده هـاى اشـرافى ,
اطفال خود را به يكى دو زبان بيگانه آشنامى سازند و احيانا اين منظور را به
وسيله فرستادن فرزندان خود به اروپا و آمريكا عملى مى كنند و گمان مى برند اين
كار خدمتى بـه اطـفال است و درظاهر آنها را باهوش جلوه مى دهد و از اطفال هم سن
و سال خود كه در خانه بـه سر برده اند, موفق تر به نظر مى رسند, اما بدون ترديد
لبخندها ومحبت هاى مصنوعى متصديان كودكستان , نمى تواند عواطف آنها را اشباع
سازد.
اگـر مـنـظور از اين كار, ساختن انسان هاى كامل و ارزنده است , چرا از راهى
برويم كه هرگز به كعبه مقصود نرسيم ؟چرا شخصا اين وظيفه مقدس رابه عهده نمى
گيريم و اعتراف نمى كنيم كه مـدرسـه نـتـوانـسـته است كارخانه آدم سازى
باشد؟!مدارس ما, بلكه همه مدارس جهان , ماشين ديپلم سازى ,مهندس سازى , پزشك
سازى , تكنيسين سازى وب است .
ويـل دورانـت , مورخ معروف آمريكايى مى نويسد:ما ملتى هستيم كه صدها هزار مدرسه
داريم , اما بـه سـختى مى توانيم عده انگشت شمارى از مردان تربيت يافته پيدا
كنيم ب آيا افزايش آموزشگاهها و ليسانسيه ها مى تواند ما را ملتى باهوش و آگاه
سازد ب ما جوانانى بار مى آوريم كه اهل اداره و دفتر وتـكـنـيـك هـسـتند و پس
از پايان كار روزانه , به سراغ هفته نامه هاى رنگين و يا به سينما هجوم مـى
آورنـد كـه هـمـه , صـحـنـه هـاى عـشـقـى يـكـنـواخت , با بدن هاى عريان
يكنواخت , نشان مى دهند
((166)).
ارسطو معتقد بود كه محبت مانند يك مثقال عسل است كه بيش از يكى دو كاسه آب را
نمى تواند شيرين كند و اگر آن را با دهها و صدها كاسه آب مخلوط كنند, اثر خود
را از دست مى دهد.
مـحـبـت يـك يـا دو انسان , مى تواند كام تشنه كودكان يك خانواده را اشباع كند,
ولى به حال يك كودكستان مفيد نيست .
روى همين عقيده , ارسطو با نظر تربيتى استاد خود افلاطون كه نسخ مقررات خانواده
را خواستار شـده و پيشنهاد كرده بود بايد همه اطفال دريك جا و دور از پدر ومادر
زندگى كنند, به طورى كه هـيـچ كـس پـدر ومادر خود را نشناسد تا همه مردها نسبت
به همه كودكان , احساس پدرى كنند وهمه زنها نسبت به آنها احساس مادرى داشته
باشند و كودكان نسبت به يكديگر احساس خواهرى و برادرى كنند, مخالفت كرد.
از نظر روان شناسى , كودكانى كه همواره از پرتو محبت خانواده برخوردارند, سالم
تر و باهوش تر از كـودكان پرورشگاهى و كودكستانى هستند, يكى از عوامل مهم عقب
افتادگى كودكان , دورى از مـحـيـط خـانـواده اسـت , زيـرا ثابت شده است كه محيط
خانواده در رشد عقل و عواطف كودكان تاثيردارد.
ناراحتى عصبى در ميان كودكانى كه در محيطهاى شبانه روزى به سرمى برند,بيشتر
شايع است , از اين رو پرورشگاه هاى مترقى , حتى كودكان يتيم رازياد از خانواده
دور نگاه نمى دارند.
بـراى اطـفـالـى كـه پدر و مادر خود را از دست داده اند, تدبير ديگرى به كار
برده اند, يعنى سعى مى كنند كه افراد خيرخواه , آنها را به فرزندى بپذيرند.
آيـيـن مقدس اسلام , پدران و مادران را موظف مى سازد كه با اطفال خود در كمال
مهر و محبت رفتار كنند.
پـيـامـبـر عـالى قدر اسلام فرمود:احبوا الصبيهان وارحموهم و انكم ترزقونهم ,
كودكان را دوست بداريد و به آنها رحم كنيد و هرگاه به آنها وعده داديد,به وعده
خود وفاكنيد, زيرا آنها شما را روزى رسان خود مى دانند
((167)).
دربـاره يتيمان نيز نظر اسلام اين نيست كه اطفال را دردارالايتام ـكه متاسفانه
خود اين اسم نيز عـواطـف آنها را جريحه دار مى كند و دچار ياس وبدبينى مى
سازدـجمع كنند و مثل چارپايانى كه در اصـطـبـل هـسـتـند, از آنها سرپرستى شود و
هنگام گرسنگى , شكم آنها را سير كنند و وقت برهنگى ,چندمتر پارچه براندام آنها
بپوشانند.
شـكـى نـيـسـت كـه ايـن روش بـراى يـك انـسان ـكه نبايد ميان صغير و كبير آن
فرق گذاشت ـتوهين آميز است .
پـيـغـمـبر اسلامر فرمود: خير بيوتكم بيت فيه يتيم يحسن اليه وشر بيوتكم بيت
يسا اليه , بهترين خانه هاى شما, خانه اى است كه در آن به يتيمى احسان شود, و
بدترين خانه هاى شما, خانه اى است كه در آن با يتيمى بدرفتارى شود
((168)).
از اين جمله استفاده مى شود كه منظور پيشواى اسلام , پذيرفتن يتيمان به فرزندى
است .
واحد اجتماع , خانواده است .
خانواده پيش از آن كه به قانون و مقررات نيازمند باشد, به محبت نيازمند است .
سـعـادت زن و شـوهر و اطفال , هنگامى تامين مى شود كه خانه , كانون عواطف و مهر
و محبت و انس و الفت باشد.
ايـن مـسـالـه از نـظـر قرآن كريم به قدرى اهميت دارد كه يكى از دلايل خداشناسى
شمرده شده است
((169)).
درسـت است كه وظيفه اجتماعى و دينى زوجين است كه به يكديگر وفادار باشند, اما
اين وفادارى اگـر بـرپـايـه عـشـق و محبت قرار نداشته باشد, چه ارزشى دارد؟! زن
و شوهر, علاوه بروفادارى بـه يـكـديـگـر, بايد به خواسته ها و نيازهاى يكديگر
پى برند و توجه داشته باشند كه خوشبختى آنها درخوشبختى فرزندان تاثير دارد.
بـانـوبـاتـرلس ماريو دكتر روان شناس , مى نويسد:مردها در روزهاى آبستنى
همسرانشان , وظايف بسيار مهمى به عهده دارند و متاسفانه هميشه از انجام اين
وظايف , شانه خالى مى كنند.
تـمام غرور وافتخار يك زن , مادر شدن اوست و وقتى احساس كند كه شوهرش به كودكى
كه او به زودى بـه دنيا خواهدآورد, بى اعتناست , اين احساس غرور و افتخار, جايش
را به احساس حقارت و بيهودگى مى دهد, از مادر بودن بيزارمى شود و آبستنى برايش
معناى يك احتضارپيدامى كند.
ثابت شده است كه چنين زنانى , دردهاى آبستنى را خيلى به دشوارى تحمل مى كنند ب
رابطه مادر و فـرزنـد يك رابطه دونفرى نيست , بلكه يك رابطه سه نفرى است :
مادر, كودك , پدر, و حتى اگر پـدر غـايـب بـاشد, درزندگى درونى مادر, در تخيلات
و تصورات او و نيز در احساس مادرى او, نقش حساسى دارد.
پيامبر عالى قدر اسلام فرمود:احسن الناس ايمانا احسنهم اخلاقا والطفهم باهله
وانا الطفكم باهلى , برترين مردم از حيث ايمان , كسى است كه اخلاقش نيكوترو با
خانواده خود مهربان تر باشد و من از همه شما با خانواده ام مهربان تر هستم
((170)).
قسمتى از نامه دخترى كه خودكشى كرد!.
از آنچه گذشت , نتيجه گرفتيم كه نقش عواطف در زندگى انسان بسيار مهم و ارزنده
است .
بـدون عـواطـف گرم انسانى , زندگانى زنان , شوهران , فرزندان , يتيمان و همه
طبقات اجتماع , فلج مى شود و گاهى هم به خودكشى مى انجامد.
نامه اى كه از يك دختر, پس از انتحار به دست آمده است , اين حقيقت را آشكارمى
سازد: آقاى دكتر عزيز! اين نامه موقعى به دست شما مى رسد كه من در ملكوت اعلا
هستم .
قـصـه اى كـه بـراى شـمـا مـى نـويـسم , جريانى است كه هيچ كس از آن آگاه نيست
و از شما نيز مى خواهم كه به مادرم چيزى نگوييد.
گـناه من به گردن اوست ! گفتم مادرم گناهكاراست , بلى , او زنى خشن , خودپسند,
سختگير و بى رحم بود.
براى تربيت من كه تنها فرزندش بودم رنج بسيار كشيد.
او مادر من بود,معلم من بود, ولى هرگز نخواست دوست من باشد, حتى هنگام بلوغ ,
جرات نكردم ازآن حادثه اى كه براى هردخترى اتفاق مى افتد, با او حرف بزنم .
روزى رسيد كه اين كمبود را شيطان ديگرى جبران كرد, من كه تشنه محبت بودم , دست
پرمهر او رابه گرمى فشردم و به رويش آغوش گشودم .
يقين دارم كه دختران محبت ديده , هرگز دچار اين لغزش نمى شوند.
كسى كه در خانه اش چشمه آب حيات دارد, به دنبال سراب نمى رود.
او به من قول ازدواج داد.
من ديوانه وار عاشقش شدم .
او هـم خـود را دلـباخته و بى قرار و شيدا نشان مى داد! نتيجه را شما خود مى
توانيد حدس بزنيد: آنچه نمى بايست واقع شود, اتفاق افتاد!يك ماه بعداز كاميابى
, او از من گريخت و سردى نشان داد.
من در آتش سوزانى مى سوختم و جرات نمى كردم اين موضوع را با مادرم در ميان نهم
.
سه ماه گذشت و بالاخره يك روز كه ديدم پدر و مادرش از خانه خارج شدند, به سراغش
رفتم .
در زدم , خودش دررا به روى من گشود و تا مرا ديد, خواست در را ببندد, ولى من
خود را لاى دو لنگه در انداختم و وارد شدم و گريه كنان گفتم :چرا با من چنين
كردى ؟ وحشيانه بازوى چپم را گرفت و از خانه بيرونم كرد و گفت : برو گم شو,
دختر نانجيب ! تو را اصلا نمى شناسم .
در را پشت سر من بست .
بازوى چپم درد گرفته بود.
گريه و زارى نتيجه اى نداشت .
به خانه رفتم , اما جرات گفتن واقعيت را نداشتم , زيرا مادرم را دوست خود نمى
شناختم .
تا صبح از درد بازوى چپم گريه كردم .
سپيده كه دميد, درد آرام گرفت , ولى از آن روز به بعد, هر غروب دوشنبه , بازويم
دردمى گرفت و بامداد سه شنبه , آرام مى شد! آقاى دكتر! ديگرچيزى نمى نويسم .
از شما پدر مهربان مى خواهم كه براى شادى روح من دعا كنيد.
دوست كوچك شما: ن ـ ر.
17ـ نيروى شگرف عاطفه .
عقل و عاطفه .
ترديدى نيست كه نيروى عقل در راه كشف رازهاى خلقت , كمك هاى شايانى به انسان
كرده است .
بشر به يارى عقل توانست كوچكترين جز عالم خلقت , اتم راـكه قطر آن از ميليمتر
تجاوز نمى كند ـبـشـكـنـد و بـه اسـرار درون آن پـى ببرد و آفتابيش در ميان
بيند!انسان توانست , قوانين حركت ستارگان را كشف كند و نظم خيره كننده آنها را
دريابد, كهكشان ها راـكه هركدام داراى چندين منظومه شمسى هستند ـمورد مطالعه
قرار دهد, صنايع كوچك و بزرگ , يكى پس از ديگرى قدم به عـرصـه وجـود گـذاشتند و
زندگى ساده و بى پيرايه گذشته بشر را به صورت زندگى ماشينى پيچيده و پرهياهوى
امروز درآوردند.
در عـصـر مـاـ كـه صـحـبـت از تسخير كرات آسمانى و مسافرت هاى دور و دراز فضايى
درميان است ـكره كوچك زمين نمى تواند بشر را در خودمحبوس گرداند.
آموزش و پرورش در دنياى امروز, نقش بسيار حساسى به عهده دارد.
بـايد انسان را براى چنين زندگى پرپيچ و خمى آماده گرداند و بدون اين كه بگذارد
شخصيت و حيثيت آدمى فداى علم و صنعت و ماشينيسم شود,او را براى استقبال از تمام
جلوه هاى آن آماده ومـهـيـا كـنـد, از اين رو يكى از هدفهاى آن , پرورش قواى
فكرى انسان است , ولى بايد توجه كرد كه چاشنى زندگى انسان , عواطف است .
بدون عاطفه , زندگى سرد و تلخ و خالى از لطف است .
اصولا عقل و علم و هرچه از آنها سرچشمه مى گيرد, سرد و خشك است .
عواطف , زندگى را گرم و دلپذير مى سازد و انسان را به حركت و كوشش و تلاش وامى
دارد.
در عين حال , مردمى كه تعادل عواطف خود را از دست داده و از لحاظ عواطف دستخوش
افراط و تفريط شده اند, از نظر روانى بيمارند وادامه زندگى براى آنها دشواراست
.
نامه اى كه در فصل پيش نقل شد, براى اثبات اين مدعى , شاهدگويايى است .
او كـمبود عاطفه را دليل اصلى انتحار خود بيان مى كند, آن جاكه مى نويسد: من كه
تشنه محبت بودم , دست پرمهر او را به گرمى فشردم و به رويش آغوش گشودم
((171)).
بـه هـمـان انـدازه كـه مـحـبت پدران و مادران در سعادت و خوشبختى اطفال
موثراست و نقش سـازنـدگـى يك انسان خوش بخت را ايفا مى كند, افراط وتفريطدر
محبت , نقش سازندگى يك انسان عليل و ناتوان و بدبخت را ايفا مى كند.
خانه اى كه فاقد مهر و محبت است , كانون بدبختى و دربه درى اطفال است .
خـانواده هايى كه براثر ازدواج هاى نامتناسب به وجود آمده اند وشالوده سست و
درهم گسيخته اى دارند, براى اطفال , ماتمكده اى بيش نيستند.
از طرف ديگر, افراط در محبت نيز سبب مى شود كه كودكان , فاقد اراده و اعتماد به
نفس بار آيند و همواره طفيلى و انگل ديگران باشند.
آنها قوه ابتكار ندارند و در برابر مشكلات و حوادث و فراز ونشيب هاى زندگى ,
شكست مى خورند و از پـاى در مـى آيـنـد, از ايـن روامام باقر(ع ) مى
فرمايد:شرالابا, من دعاه البر الى الافراط بدترين پدران , كسانى هستند كه در
محبت و نيكى به فرزندان , زياده روى نمايند.
عاطفه و تكامل .
بـا اين كه عقل به تنهايى , سرد و خشك و خاموش است , پيشروى ها و تكامل آن نيز
مديون عواطف است .
اگـر ملاحظه مى كنيم كه دانشمندان براى كشف يكى از اسرار خلقت , مدتها در
لابراتوارها وقت مـى گـذرانند و از استراحت و خواب و تفريح چشم پوشى مى كنند,
به خاطر عشق و اشتياقى است كه به كار خويش دارند.
اگر اين عشق و اشتياق , از آنها گرفته شود, در ظرف چند ثانيه از پاى درمى آيند
و نوميدانه دست از كار خود مى كشند.
اگر رهبران كشورهاى آزادشده , براى نجات كشورهاى خويش از چنگال امپرياليسم ,
تمام مصايب و مـشـكـلات و زنـدان هـاى تـاريك انفرادى راتحمل مى كنندو حتى
احساس خستگى و ناراحتى نمى نمايند, از بركت عشق به آزادى و دلسوزى به ميليونها
انسان گرسنه و اسير است .
اگر عواطف گرم و خروشان آزادى خواهان و استقلال طلبان هند نبود, قطعا تا امروز,
هندوستان در زير يوغ استعمار خرد و شكسته شده بود.
جـواهـر لـعـل نـهـرو, مى نويسد:در جامعه هند, مردم , به طبقات يا كاست هاى جدا
از هم تقسيم مى شدند.
پـايـيـن تـر از هـمـه , طـبـقـه اى بـودنـد كه نجس حساب مى شدند و ساير طبقات
با آنها تماس نمى گرفتند و اينها حق ورود به مجامع و معابد را نداشتند وناچار
بودند در محله هاى مخصوص يا خارج شهر زندگى كنند.
در دوران مـبـارزه براى استقلال , گاندى براى درهم شكستن اين رسوم نيز به
مبارزه پرداخت و نـجـس هـا را هـريجن (مخلوق خداوند) ناميد و ديگران را به تماس
با آنها تشويق كرد و يك بار هم بـه ايـن منظور اعلام روزه كرد و كاست هاى هندو
اقدام كردند و زنجيرهايى كه هندوان بردست و پاى برادرانشان گذاشته بودند,
تااندازه اى گسست
((172)).
روان شـنـاسـان براى اين كه نقش عواطف را به دقت بررسى كنند و فوايد و آثار
عواطف را به خوبى كشف نمايند, دودسته دانشجو را به طور جداگانه دردرس مخصوصى
آزمايش كردند.
ايـن دو گـروه , از لحاظ استعداد و معلومات در يك رديف بودند, ولى به يك دسته
آنها گفته شد كـه اگر از عهده امتحان برآيند, مزايايى به آنهاداده خواهدشد و به
دسته ديگر هيچ نگفتند, بررسى نـتـيـجـه آزمـايـش نشان داد كه دسته اول , كاملا
در كار خود موفق شده اند و دسته ديگر در كار خودشكست خورده اند.
ايـن آزمايش ثابت كرد كه حتى در كارهاى علمى نيز عاطفه , نقش مهمى را به عهده
دارد و بدون دخالت عواطف , دانش آموز و دانشجو نمى تواند دركار خود پيشرفت كامل
كند.
روى هـمـيـن اصل است كه بايد دانش آموزان و دانشجويان درانتخاب رشته تحصيلى و
شغل ,آزاد گـذاشـتـه شـونـد تا هر رشته و هر شغلى را كه مايلند وبه آن دلبستگى
دارند, براى خود انتخاب كنند, دراين صورت مى توانند در كار خود پيشرفت نمايند و
به مقصود برسند, اما اگر رعايت ذوق و سـلـيـقـه آنـها نشود و رشته تحصيلى و شغل
, بر آنها تحميل شود در نيمه راه از كار مى افتند و شكست مى خورند.
تنها عاطفه .
بر حسب ظاهر ما هستيم كه در راه تكامل علمى , صنعتى , اقتصادى , اجتماعى و
اخلاقى كوشش و تـلاش مـى كنيم , اما در حقيقت , تنها نيروى فناناپذير و سرشار
عواطف است كه منشا اين همه آثار درخـشان مى شود, آرى بيستون را عشق كند و شهرتش
فرهاد برد! يكى ازنويسندگان مى نويسد: بـسـيـارى از مـردم , كـليه عوامل و
وسايل موفق شدن را, از قبيل جوانى , سلامتى , انرژى , سواد و هرچه لازمه پيشرفت
است , دارند ولى ازآنها بهره بردارى نمى كنند.
انگيزه اى براى تلاش و شروع به فعاليت ندارند, زيرا هدفى ندارند.
نمى دانند از كجا شروع كنند و به كجا برسند.
جرقه اى لازم است تا آتش اشتياق آنها شعله ور شود و آنها را به سوى موفقيت و
كاميابى پيش براند.
يـكـى از بهانه هايى كه امروز مدشده , اين است كه مى گويند: وقت كم است ! و با
گفتن اين جمله به دنبال كار كمتر و پول بيشتر مى روند.
از قـبول مسئوليت و به كار بردن هوش و ابتكار, پرهيز مى كنند و به جاى آن ,
تمام مساعى خود را صرف تفريح و گردش و خوشگذرانى مى نمايند
((173)).
اگر مادرى كنار گاهواره طفل شب ها بيدار مى نشيند و او را خفتن مى آموزد,اگر
دست طفل را مـى گـيـرد و اورا پـابـه پا مى برد تا شيوه راه رفتن رابياموزد,
اگر يك حرف و دو حرف بر زبان او مـى نـهـد تـا سـخن گفتن به او ياددهد,و
سرانجام اگر طفل هستى خود را از هستى او مى داند وشعارش اين است كه تا هستم و
هست , دارمش دوست ! همه از بركت عواطف است .
اگـر كـاشـفين بزرگ به قعراقيانوسها و فراز آسمانها سفرمى كنند, اگر دانشجويى
براى آزمايش دارويـى كه كشف كرده است , جان خود را در معرض خطرقرارمى دهد و اثر
آن را روى بدن خويش آزمايش مى كند, اگر قهرمانان براى سرفرازى و نجات ملت خويش
, فداكارى و جانبازى مى كنند, اگـرانـسـان دوسـتـان بـزرگ و مـنـجيان فناناپذير
عالم انسانيت , از نيروى استقامت , بردبارى , فداكارى و نوع دوستى برخوردارند,
همه آنها مديون نيروى شگرف حيات عاطفى هستند.
* * * همين عاطفه است كه رهبران بزرگ آسمانى را براى نجات بشر به فداكارى
واداشت .
امـام حـسـيـن (ع ) بـراى همين عشق به حق , از صميم قلب جانبازى و فداكارى كرد
و نام نيكش جاودانى شد.
سـربـازان رشيدى كه در ميدان هاى جنگ , تيرهاى دشمن را به جان خود مى خرند و
جان خود را براى آسايش هموطنان از دست مى دهند, همه مديون عواطف هستند.
* * * اكـنـون كـه تا حدودى به اهميت نقش عواطف پى برديم , خوب است در مساله
تربيت اطفال تـجـديـد نظركنيم و به قول ويل دورانت :نخست خود را تربيت كنيم ,
سپس به تربيت كودكان خود بـپـردازيـم زيـرا تـا خـود ما ازتعادل عواطف
برخوردارنباشيم و حيات عاطفى ما سالم و نيرومند نباشد,نمى توانيم در مساله
تربيت اطفال كامياب شويم .
در حقيقت , ما هرچه هستيم , كودكان ما همان خواهندشد.
ويل دورانت مى گويند:كودكانت را به من بنما, تا بگويم چكاره هستى
((174)).
بنابراين جا دارد كه مربيان , با توجه به اهميت و نقش عواطف , در تربيت و هدايت
آن , كوشش كنند و وظـيـفـه خـود را بـه خـوبى اجرا نمايند, باشد كه در راه
رسانيدن انسان به اوج كمال و عظمت , سهمى داشته باشند.
ويل دورانت مى نويسد:براى بناى خوى كودك , شايد بهتر آن باشد كه مدح را جايگزين
قدح سازيم .
سرزنش و خرده گيرى , روح را فلج مى كند و كار ناتمام را تا ابد مبغوض مى سازد.
مـدح بـه سـلـول هـا نـيـرو مى دهد,اعضا را تقويت مى كند و دشوارترين كارها را
به پيروزى بدل مى سازد.
با اهرم خود خواهى , مى توان جهان را بلندكرد.
به جاى آن كه كار خوب انجام نيافته را مذمت كنيم و آن را از سرزنش و ملامت پر
سازيم , بهتر است كـه به كارهاى خوب انجام يافته بنگريم و آن راچنان بستاييم كه
خاطره شيرينش در ذهن كودك بماند و مايه تشويق كارهاى ديگر شود
((175)) .
18ـ روح استوار.
دو نظريه مخالف .
بدون ترديد عواطف انسانى , عهده دار بسيارى از كارهاى برجسته و عالى است .
بسيارى از جنبش ها و كوشش و تلاش ها, اثر عواطف است .
بـسـيـارى از عـلايـم بـدنى , از قبيل رنگ پريدگى , لرزه اندام , عرق پيشانى ,
جهش وب با عواطف همراه است .
بديهى است كه حالات عاطفى ـاعم از مطبوع و نامطبوع ـبا عكس العمل هايى در بدن
همراه است و روان شناسان تحت عنوان فيزيولژى عواطف ياحركات عاطفى , از آن بحث
كرده اند.
جالب اين است كه اين مشكل هنوز حل نشده است .
بـرخـى , حـالات و عوارض بدنى را معلول عواطف , و برخى ديگر, عواطف را معلول
ادراك حالات بدنى مى دانند.
دو تن از روان شناسان (ويليام جيمز و جيمزلانگ ) در حدود سال 1885م .
هـركـدام بـه طـور مـسـتـقل نظريه اى بيان كرده اند كه از نظر تشابه به يكديگر,
به نظريه جيمز لانگ
((176)) معروف شده است .
خـلاصه اين نظريه , اين است كه انسان چون گريه مى كند, مغموم است , چون مى
لرزد, مى ترسد, چـون داد و فـريـاد مى كشد, خشمناك و عصبانى است , پس تحريكات
جسمانى سبب بروز حالات عاطفى مى شوند.
نـقـطـه مـقـابل اين نظريه , عقيده كسانى است كه حالات عاطفى را منشا بروز
عوارض جسمانى مـى دانـنـد و مـعـتـقدند كه بر اثر پيدايش حالات عاطفى ,لرزش ,
رعشه , انقباض عضلات بدن و صـورت , بـزرگ و كوچك شدن مردمك چشم , سرعت ضربان
نبض , تند شدن تنفس و احيانامات شـدن رنـگ پـوسـت يا برافروخته شدن آن كه به
دنبال آن عرقى سرد بربدن مى نشيند, در انسان ظاهرمى شود.
ترجيح يكى از اين دو نظريه بر ديگرى كار آسانى نيست .
مـا مـى بـيـنـيم كه گربه اى از ترس سگ پا به فرار مى گذارد, وقتى كه به بن بست
رسيد, به سگ حـمـلـه ور مـى شـود و در ايـن وقت , سگ پا به فرار مى گذاردو گربه
او را تعقيب مى كند! بارها ديـده شده است كه انسان وقتى راه فرار را به روى خود
بسته مى بيند, چنان از خود شجاعت نشان مـى دهـد كـه شاهدپيروزى را در آغوش مى
كشد, به قول شاعر عرب : اذا يئس الانسان طال لسانه ــــــ كسنور مغلوب يصول على
الكلب
((177)).يـعـنـى هـنگامى كه انسان دچار ياس مى شود, زبانش دراز (و ترسش كم ) مى شود
همان طوركه گربه مغلوب , به سگ حمله مى برد.
وقت ضرورت چونماند گريز ــــــ دست بگيرد سرشمشير تيز
((178)).
حقيقت عاطفه .
از ايـن كـه بـگـذريـم , ملاحظه مى كنيم كه هيچ گاه به وسيله علايم بدنى , نمى
توان به حقيقت عاطفه پى برد.
آنـچـه مـسـلم است اين است كه در برابر عاطفه نامطبوع برسرعت حركت نبض و سرعت
تنفس , افـزوده مـى شـود, فـشـار خون بالا مى رود و كار انقباض وانبساط عضلات
معده آهسته و گاهى مـتوقف مى شود و در برابر عاطفه مطبوع ـمثل عشق و شادى
ـشفتگى بدنى خيلى ملايم است و حتى بين افراد هم از اين لحاظ تفاوت وجوددارد,
ولى به هرحال نمى توان به خصوصيت آن عاطفه مطبوع و نامطبوع پى برد.
بـا توجه به قاعده فوق ,معلوم مى شود كه دستگاه دروغ ياب ـكه مركب از چندين
ابزار ثبت كننده است و آن را براى اندازه گيرى تغييرات فيزيولژيك بدن به كار مى
برند ـچندان دقيق نيست .
اين دستگاه در بازجويى هاى جنايى به كار مى رود, از اين رو به دروغ ياب معروف
شده است .
تـنـهـا نـتـيـجـه اى كه ممكن است از اين دستگاه گرفته شود, اين است كه متهم ,
ممكن است با مشاهده اين دستگاه , دچار ترس شود و همين , به كشف حقيقت كمك كند.
در حقيقت , ترس متهمان و ضعف روحى آنان است كه به كشف ماجرا كمك مى كند.
دين داران جاهل و دانشمندان بى دين .
مـا طى دوبـخـش , راجـع بـه نـقـش عـواطـف بحث كرديم و اين خود ممكن است براى
برخى از خـوانـنـدگان سؤ تفاهمى ايجاد كند و تصور كنند كه اگرزندگى را دربست در
اختيار عواطف بگذارند, سعادتمند خواهندشد, در حالى كه چنين نيست .
بسيارى از بدبختى ها و سيه روزى ها و جنگ ها, زايده پاره اى از عواطف نابه جا و
مزاحم است .
ايـن عـواطـف نـابه جا, سبب ناتوانى روح انسان مى شود وانسان را از كاروان تمدن
و نيل به كمال , عقب مى افكند.
هـنـگامى ستاره اقبال و خوشبختى انسان در آسمان زندگى مى درخشد كه داراى روحى
استوار باشد.
مردمى كه داراى روحى ضعيف وناتوان هستند, نمى توانند به اوج سعادت و خوشبختى
برسند.
آنـهـا هـمـواره در لجنزار جهل و نابخردى , دست و پا مى زنند و در ميان تار و
پودهاى اوهامى كه برگرد خود تنيده اند, محاصره شده اند.
قـرن ها عقب تر از معاصران خود زيست مى كنند و درحالى كه ديگران به سرعت روبه
ترقى و كمال مى روند, آنها همچنان در آتش اوهام و خرافات خويش مى سوزند.
بـسيارى از مردم هندوستان با اين كه سال هاست به استقلال رسيده اند, مع الوصف ,
هنوز در برابر گـاو تـعـظيم مى كنند و آن را خداى خود مى پندارند!تازه اين هنوز
نسبت به گذشته آنها بسيار نـاچـيـز و غـير قابل توجه است , نهرو مى نويسد: رسم
ساتى اين بودكه اگر شوهرى مى مرد, موقع سوختن او,زنش هم خود را در آتش مى افكند
و با شوهرش مى سوخت
((179)).
اين رسم را انگليسى ها برانداختند و نهرو آن را يكى از كارهاى مثبت آنها مى
شمارد.
تشخيص جامعه اى كه از روح استوار بى بهره مى باشد,از راه هاى متعدد, امكان پذير
است .
بـررسـى نـحـوه عقايد دينى , سيستم حكومت و اظهار نظرهايى كه در مورد پديده ها
يا فنومن ها مى كنند, مى تواند تا حدود زيادى ما را به استوارى يانااستوارى روح
آن جامعه آگاه سازد.
انـجيل كه ساخته و پرداخته مردمى است كه روحى ناتوان داشته اند, مى گويد:خوشبخت
كسانى هستند كه در نادانى از اسرار كاينات به سرمى برند,چون در اين صورت است كه
خدا را خواهند ديد.
بـديـن تـرتـيـب , چـنـين مردمى كه احياناخيلى هم مذهبى مى شوند و تعصب غلط را
با ايمان به مـذهـب ,در مـى آمـيزند, حقيقت مذهب را در چهار چوبه جهل به كاينات
, كوردلى و بى خبرى از حقايق عالم , محدودمى كنند و به انسانهاى عليل و سست
تبديل مى شوند.
ايـن قضاوت نا به جا خود منجر به جنايات شرم آورى از قبيل كشتن , سوزاندن و
تكفير دانشمندان دوره رنسانس اروپا شد! نتيجه ديگر آن را از زبان دكتر مارتين
لوتركينگ , رهبر سياهان آمريكا, در كـتاب نداى سياه بشنويد:كسانى هستند كه در
ميان پيروان دين رواج داده اند كه دين و دانش با هم سازگار نيست , ولى دروغ است
.
مـمـكـن اسـت بـيـن افـراد روحـانـى بـا روح نـاتـوان و مـردان دانـش بـا روح
استوار, اختلافى وجودداشته باشد, ولى هرگز بين دين و دانش اختلافى وجودندارد.
جهان اين دو از هم متمايز و راه هاى آنها از هم جداست .
دانـش مـى جـويـد و ديـن تفسير مى كند, دانش به آدمى معلوماتى مى دهد كه قدرت
است و دين به آدمى قدرتى مى بخشد كه كنترل است , دانش معمولابه كردار مى پردازد
و دين به آثار.
دانش و دين رقيب هم نيستند,بلكه مكمل يكديگر مى باشند.
دانـش از نـابـودى دين در كارهاى نامعقول و ناصواب و مخالفت فلج كننده , با
پيشرفت فرهنگ و عـلـوم در مـيـان توده مردم , جلوگيرى مى كند ومتقابلادين مانع
است كه علم در لجنزار پيش پا افتاده ماديات و افكار مخالف اصول اخلاقى فرو
برود.
به نظر مى رسد كه عالى ترين توجيه براى جمع ميان دين و دانش , همين است .
نتيجه اين مى شود كه اگر دين و دانش از يكديگر جدا شوند, دردى را دوا
نخواهندكرد.
مـردم جـاهـل بـسـيـارى از قـضاوت هاى غلط خود را به حساب دين مى گذارند! عدد
سيزده را منحوس مى شمارند.
اگـر احـيـانـا شـماره پلاك منزلشان سيزده باشد, آن را به صورت 1+12 مى نويسند
تا نحوست آن گـريـبـانـشـان را نـگـيرد! يك عطسه , ممكن است جلوبسيارى از
كارهاى مهم آنها را بگيرد! از گـرفـته شدن ماه و خورشيد بيمناكند! طلوع ستاره
دنباله دار را علامت نزول بلامى دانند!برنامه كـارهـاى خود را بامراجعه به
فالگيران و تقويم منجمان تنظيم مى كنند! و تقارن و طلوع و غروب ستارگان را در
سعادت و گرفتارى خود موثرمى دانند!گاهى هم كارآنها به مرده پرستى و پاره اى از
اوهـام ديـگـر مى كشد! در حالى كه دين صحيح , از همه عواملى كه موجب ترس يا
اميد بيهوده مى شود و روح انسان را ناتوان مى سازد, متنفراست .
هنگامى كه پسر پيامبر عالى قدر اسلامر از دنيا رفت , خورشيد گرفته شد, مردم
گفتند: خورشيد بـر اثـر مـرگ فـرزند پيغمبر خدار دچار حزن و اندوه ودر نتيجه
چهره اش تيره شده است پيشواى اسـلام فـرمـود:ان الـشـمـس والـقمر آيتان من آيات
اللّه فلا ينكسفان لموت احد, ماه و خورشيد, دونشان ازنشانه هاى قدرت خدا هستند
و براى مرگ هيچ كس , گرفته نمى شوند
((180)).
به همين ترتيب , ملت هايى كه از لحاظ علم پيشرفت كرده اند, اما از لحاظ اخلاق و
دين و معنويت , سير قهقرايى كرده اند, مردمى ناتوان هستند.
استوارى روح و استقامت و ثبات در برابر هواى نفس و تمايلات حيوانى ندارند,
بنابراين دين داران جاهل و دانشمندان بى دين هيچ يك سعادتمندنيستند, زيرا هردوى
آنها روح ناتوانى دارند.
ويـل دورانت مى نويسد: امروز فرهنگ ما سطحى و دانش ما خطرناك است , زيرا از
لحاظ ماشين , توانگر و از نظر غايات و مقاصد, فقير هستيم .
آن تعادل ذهنى كه وقتى ازايمان دينى گرمى برمى خاست , از ميان رفته است .
عـلـم مـبـانى فوق طبيعى , اخلاقيات را از ما گرفته است و گويى همه جهان در
اصالت فرديتى درهم و برهم ـكه نشانه قطعه قطعه شدن نامنظم خوى ومنش است ـگم
گشته است .
قرآن كريم مى گويد:يرفعاللّه الذين آمنوا منكم والذين اوتواالعلم درجات
,خداونددرجات مردمى را بالا مى برد كه از ايمان و علم ,برخودارباشند
((181)).
بـديـهـى اسـت كه در اين صورت , ديگر آثارى از ضعف و ناتوانى روحى درزندگى چنين
مردمى مشاهده نخواهدشد و روح استوار در همه جا با آنهاهماهنگ خواهدبود.
امام باقر(ع ) فرمود:المومن اصلب منالجبل , مومن , از كوه استوارتر است
((182)).
بـراى ايـن كـه بـتـوانـيم وظيفه مربيان و نقش عمده اى كه آنها در تقويت روحيه
تربيت يافتگان بـه عـهـده دارنـد, بـه خوبى روشن كنيم , ناگزيريم بحث خود رادر
زمينه عواطف مزاحم توسعه دهيم , از اين رو تحت عنوان ترس با شما سخن مى گوييم .
19ـ ترس .
منشا روانى ترس .
ترس , يكى از عواطفى است كه بسيارى از نيروها و استعدادهاى درونى آدمى را فلج
مى سازد و از شكوفاشدن آنها جلوگيرى مى كند.
تـرس بـاعـث ضـعـف و زبونى انسان در زندگى مى شود و شجاعت , انسان را تا سرحد
آرمان ها و مقاصدى كه دارد, همراهى و يارى مى نمايد.
اگـرچـه امـروز تـرس بـه آن صـورتى كه در انسان هاى نخستين وجودداشت و با
تغييرات شديد فيزيولژيكى همراه بود, وجودندارد, مع الوصف , آنچه كه به طور
مشترك , در ميان انسان هاى اوليه و انـسـان هـاى امـروزى و حـتـى حيوانات ,
منشا ترس مى شود, احساس خطراست :خطر گم شدن ياكم شدن .
روان شـنـاسـان مـى گـويند:ترس در صورتى عارض مى شود كه شخص , خطرى را (از فرو
رفتن سـوزن در پـوسـت بـدن گـرفـتـه تا ناخوشى سخت و خطرمرگ ب) احساس كرده ,
حالت دفاعى به خودگيرد
((183)).
تـرس , عـاطـفه اى است كه گريبان كودكان , جوانان و بزرگسالان را مى گيرد و
سعادت آنها را تهديد مى كند.
افراد, برحسب تفاوت سنى خويش , دچار ترس هاى مختلف و گوناگونى مى شوند.
بيست تاپنجاه درصد از كودكان دو ساله تا شش ساله , از تاريكى مى ترسند, زيرا
نيروى تخيل قوى آنها و افسانه هاى وحشت انگيزى كه خوانده ياشنيده اند سبب مى
شود كه تاريكى را پر از موجودات عجيب و غريب ببينند.
دارويـن مـعـتقدبود كه ترس از حيوانات , براى كودكان ارثى است , ولى مهر و
محبتى را كه انسان به حيوانات از خود نشان مى دهد,بعدها فرامى گيرد.
|
|