تربيت كودك در جهان امروز
دكتر احمد بهشتى
- ۴ -
پـيشواى عالى قدر اسلام پانزده قرن پيش , در زمينه تربيت كودكان مساله اى
را مطرح مى كند كه شـايسته است به عنوان ارزنده ترين برنامه تربيتى موردتوجه و
استفاده قرارگيرد: الولد سيد سبع سنين , وعبد سبع سنين ووزير سبع سنين , فان
رضيت خلائقه لاحدى وعشرين والا فاضرب على جـنـبه فقد اعذرت الى اللّه
((112))
منظور پيامبر ما اين است كه كودك در هفت سال اول زندگى سـرور پـدر و مـادر
است و آنها ناگزيرند خواسته هاى او راصميمانه اجرا كنند, در هفت سال دوم
زنـدگـى , هـمچون بنده اى بايد مجرى اوامر باشد و از خود هيچ گونه مخالفتى
ابراز ندارد و اين خودمستلزم داشتن برنامه هاى صحيح تربيتى است , در هفت سال
سوم , نه سرور است و نه بنده .
او ديـگـر بـه مـرحـلـه تكامل رسيده و از نظر عقل و احساسات , در آستانه
استقلال زندگى قرار گـرفته است , از اين رو بايد در خانواده همچون وزيرمشاور
باشد و در حكومت خانواده در مسائل خـانـوادگـى و اجـتـمـاعى و فردى , از فكر و
نظر او مدد بگيرد, از آراى صائب او استفاده كند و اشتباهات و خطاهاى او را
دوستانه گوشزد نمايد.
هنگامى كه به سن بيست ويك سالگى مى رسد, در صورتى كه اخلاق او درست و مقبول
باشد, مربى به هدف مقدس خود نايل آمده است و لذتى كه از اين راه مى برد, برايش
بزرگ ترين پاداش محسوب مى شود.
جوانى كه در چنين سنى واجد صلاحيت اخلاقى و اجتماعى باشد, شايسته تشويق است .
رضـايـت خـاطـرمـربى از رفتار پسنديده جوان , ارزنده ترين تشويق و پاداشى است
كه به او تقديم مى شود, در عين حال , او پاداش خوش خويى خودرا در زندگى , از
محيط و اجتماع خواهد گرفت .
اگـر اخلاق وى در آستانه جوانى و كسب استقلال مورد قبول نباشد, مى توان دست به
دامن تنبيه زد و در صـورت لـزوم , شديدترين نوع تنبيه ـكه همان تنبيه بدنى است
ـ درباره او به كار بست , اين جاست كه مربى در پيشگاه خداوند نيز معذور است .
بـاز هـم توصيه مى كنيم كه در عين حال نبايد مربى بگذارد عفريت خشم و افراط,
اورا تحت تاثير قرار دهد و بالنتيجه از جاده احتياط خارج شود.
عـلى (ع ) فرمود: رب ملوم لاذنب له , گاهى اشخاصى كه مورد سرزنش قرار مى گيرند,
گناهى ندارند
((113)).
روسـو در كـتاب اميل مى گويد:در بچه , ابتدا حالت خوشى و لذتى ايجاد كنيد و سپس
او را از آن لذت محروم كنيد تا بدين وسيله به ارزش آنهاآگاه شود.
مربى با توجه به ارزش لذت ها مى تواند بهترين سلاح موثر و برنده تربيتى را به
دست آورد.
او متوجه مى شود كه چگونه محروم كردن طفل از بازى , تفريح , كار, همسالان و
همبازى ها, توجه و محبت معلم , پدر, مادر, شنيدن يك داستان شيرين وب بهترين
تنبيه اخلاقى براى طفل است .
ريشه روانى ميل به تشويق و پاداش .
همه در انتظار ترديد ديگران هستند.
در حقيقت همه افراد از خود و ديگران انتظار دارند كه بر اعمالشان صحه بگذارند.
ميل به تشويق و پاداش ـبه قول روان شناسان ـاز همين منشا روانى سرچشمه مى گيرد
و بر سطح پهناور شخصيت انسان , جريان پيدا مى كنند.
اگـرچـه انـتـظـار تاييد, در اعماق روان انسان ريشه دوانيده است , با وجود اين
مى توان با تقويت شخصيت , خود را از تاييد و تشويق ديگران بى نيازساخت .
مـردم كامل عيار ـكه وظيفه و هدف خود را عاقلانه يافته اندـ نه از تشويق و
تاييد ديگران خرسند مى شوند ونه از مذمت و بى توجهى آنان غمناك .
اين عالى ترين مرحله تكامل شخصيت انسان است .
بـدنـيـسـت بـدانـيـم كه پيشوايان بزرگ اسلام , خود چنين بوده اند و براى پرورش
پيروان خود, دستورهايى در همين زمينه صادر كرده اند.
امـام صادق (ع ) فرموده است : لا يصيرالعبد عبدا خالصا للّه ـعزوجل ـ حتى يصير
المدح والذم عنده بمنزلة سوا, لانالممدوح عنداللّه ـ عزوجل ـ لايصيرمذموما
بذمهم و كذلك المذم وم .فـلا ـعـزوجـل تـفـرح بـمـدح احد فانه لا يزيد فى منزلتك عنداللّه ـولا يغنيك
عن المحكوم لك والـمقدور عليك , انسان هنگامى بنده خالص خداوندمى شود كه ستايش
و مذمت ديگران پيش او مـساوى باشد, زيرا كسى كه پيش خداوند مورد ستايش باشد, از
مذمت ديگران مذموم نمى شود و كسى كه پيش خداوند مذموم باشد از ستايش ديگران
ممدوح نمى شود.
پـس از سـتـايش ديگران شاد مباش , زيرا بر منزلت تو در پيشگاه خداوند نمى
افزايد و تو را از آنچه درباره ات حكم و بر تو مقدر شده است , بى نيازنمى سازد
((114)).
بهتراست مربى نيز در صدد كامل ساختن شخصيت طفل برآيد و او را از چنين آزادگى
برخوردار گرداند.
بديهى است كه وجود چنين افرادى براى اجتماع نيز بسيار مغتنم است .
اما صرف نظر از اين مطالب , آيا بهتر است افراد در برابرانجام هر خدمت و وظيفه
اى انتظار پاداش و تشويق داشته باشند و احيانا با پشت هم اندازى ,خود را در
معرض تشويق و پاداش قرار دهند, يا هر كـسـى بـه شـايـسـتـگـى ـبدون هيچ گونه
چشم داشتى ـانجام وظيفه كند و با احساس رضايت خاطرى كه از انجام وظيفه براى او
دست مى دهد, خود, بهترين پاداش دهنده و مشوق خود باشد؟ الـبـتـه در عـين حال
نمى توان از تاثير و اهميت تشويق وپاداش چشم پوشى كرد, ولى بازهم نوع تشويق و
پاداش , در تربيت فرق مى كند.
شما اگر براى اين كه كودكتان را به كارى واداريد با تشويق و پاداش پولى , او را
به كار مورد نظرتان بـگـماريد, ممكن است طفل را به حقه بازى وپشت هم اندازى
بكشانيد, در حالى كه اگر از راه هاى ديگرى او را مورد تشويق قرار دهيد و پاداش
محبت و سرور به او بدهيد, چنين خطرى او راتهديد نمى كند.
آرى اگـر نوازش و سرپرستى گل هاى باغچه را به كودك واگذاركنيد و در برابر اين
كار, به جاى تـشـويق و پاداش پولى , از طراوت و منظره دل انگيز وزيباى گل ها
سخن به ميان آوريد و اين كار شايسته او را مورد ستايش قرار دهيد, يقينا اثر
تربيتى بيشترى دارد تا تشويق و پاداش پولى .
عـلـى (ع ) مـى فرمايد: الناس ابنا ما يحسنون وقدر كل امرئ ما يحسن , مردم
فرزند خصال و رفتار نيكوى خود هستند و ارزش هر كسى به خوبى كردار اوست
((115)).
اگـر كـودكان را عادت نداديم كه در برابر هر كارى انتظار تشويق و پاداش داشته
باشند, طبعا از برخى پيش آمدهاى ناگوار نيز جلوگيرى به عمل آورده ايم .
روان شناسى جديد خاطر نشان مى كند كه :در مدارس , جايزه و مدال و امتيازات
مختلف نيز براى شـاگـردان مـمـتـاز وجود دارد, ولى در اين مورد, ودر مورد جايزه
و پاداش در خانه , بايد نهايت مراقبت به عمل آيد و بر حسب عقل سليم صورت گيرد
((116)).
نظر به اين كه تشويق و پاداش در جامعه ما به نحو صحيح و به جا و به اندازه
انجام نشده است , بيشتر افـراد به طرز قضاوت ديگران درباره خوداهميت مى دهند و
در اين راه ماسك هاى عوام فريبانه بر چهره مى زنند و با تظاهر و رياكارى , مردم
را اغفال مى كنند.
هـركس مى كوشد كه از رهگذر نيرنگ و تدليس , خود را خدمتگزار اجتماع جلوه دهد و
از مزاياى آن برخوردار شود.
تامين روحى .
اكـنـون بـا تـوجـه بـه كليه مطالبى كه گذشت , باز هم خاطرنشان مى كنيم كه
تشويق و پاداش , بـه خـصـوص از طـرف كسانى كه مورد احترام كودك هستند, به كودك
رضايت خاطر مى دهد, در نـتيجه در او انرژى بيشترى به وجود مى آيد و براى كار و
كوشش و پيشرفت , تحريك مى شود و در او مـيـل بـه ادامه كوشش و استقامت به
وجودمى آيد, اگرچه ـهمان طورى كه گفتيم ـبهتراست كـودك را وادار كـنـيـم كـه
همواره خودش به خود, پاداش درونى بدهد وكمتر از ديگران انتظار تشويق و پاداش
داشته باشد.
چنين حالتى مخصوصا براى سلامت روان انسان بسيار لازم است .
بـه عقيده روان شناسان علت بيمارى بسيارى از بيماران روحى و عصبى اين است كه
غريزه تامين روحـى
((117))
آنـان ارضـا نـشـده اسـت , آنـان احـسـاس تنهايى مى كنند,چون مى بينند
جامعه بـه زنـدگـى و افـكـار و عـلاقه هاى آنان توجهى ندارد,در نتيجه نظم روحى
و عصبى آنان در هم مـى ريـزد,درصـورتى كه اگر غريزه تامين روحى آنان ارضا مى
شد, يعنى جامعه به افكار و رفتار و علايق آنان توجه و در صورت لزوم , تشويق و
احترام مى كرد, كار آنهابه اين جانمى كشيد.
شـكـى نـيـست كه ارضاى غرايز در حدود مقررات و امكانات و تجويز عقل و عرف و
آداب و رسوم اجـتـمـاعى و از همه مهم تر احكام دينى , بسيارلازم است و سلامت
انسان با رعايت همه جوانب , با ارضـاى غـرايـز تـامـيـن مـى شـود, ولـى مـربـى
نبايد هدف خود را پرورش انسانى قرار دهد كه باسرخوردگى يكى از غرايز, دچار صدها
عقده روانى شود و فرويدمابانه در سلول انفرادى و تاريك و خـفـقان آور غرايز ـبه
ويژه غريزه جنسى ـمحبوس و اسير باشد! حكومت عقل در كشور تن , باعث تـعـديـل
غرايز مى شود و كليه غرايز مى توانند به طور عادلانه ارضا شوند و درعين حال
انسان را از قيود غرايز آزاد مى سازد و از پيدايش عقده هاى روانى و بيمارى هاى
عصبى جلوگيرى مى كند.
رعايت اعتدال , مهم ترين وظيفه مربى است .
هـرگـاه قبول كنيم كه تاييدطلبى و تامين روحى در صف غرايز انسان قرار دارد,
وظيفه مربى و اجـتـمـاع را بـه اين صورت تعيين مى كنيم : در درجه اول بايد طفل
را طورى بارآورد كه خودش داراى شخصيتى كامل باشد, به طورى كه بتواند از تاييد و
تامين درونى برخوردار باشد و نيازى به تاييد وتوجه ديگران نداشته باشد.
ديـديـم كـه روايـات اسلامى نيز ناظر به همين جهت است و پايه گذاران اسلام با
بيانات گهربار خويش , پرورش انسان كامل را وجهه نظر تيزبين وموشكاف خويش قرار
داده اند.
آنـچـه رهـبـران اسلام مى گويند و توجه علماى آموزش و پرورش و روان شناسان را
به خود جلب كرده , همين است , ولى اين مساله اى است مربوط به خود كودك و افرادى
كه مى خواهند عمرى را در اجتماعى بگذرانند.
آنـان بـراى ايـن كه دچار شكست روحى نشوند و اعصابشان در زير بار سنگين تنهايى
و عدم تاييد درهم شكسته نشود, بايد آن چنان استغناى طبع داشته باشند كه با
انجام وظايف , خود را نيازمند به مـدح و سـتـايـش و بـه اصـطلاح تشويق و پاداش
ديگران نبينند و با الهام از تعاليم اسلامى :بنده خالص خدا باشند و مدح و ذم
ديگران در نظرشان مساوى باشد.
درسـت اسـت كـه بـايـد افـراد جـامعه به گونه اى تربيت شوند كه در راه اداى
وظيفه , ستايش و سـرزنش ديگران در نظرشان يكسان باشد, آيا اجتماع وظيفه اى
ندارد؟ آيا اگرصرفا به افراد چنين روحـيـه اى بـبـخـشـيـم كه اعتنايى به مدح و
ذم ديگران نداشته باشند و خود با انجام وظايف , به خـودشـان خـرسندى و نشاط
بخشند, كافى است ؟ آيا اجتماع بايد طورى باشد كه به قول معروف : پـشـك و مـشـك
را يـكـسان ببيند؟! آيا بهتر اين نيست كه جامعه بهترين كيفر دهنده بدكاران و
بزرگ ترين مشوق و پاداش دهنده نيكوكاران باشد؟ پس در درجه دوم , وظيفه مربى و
به طور كلى وظيفه همه افراداجتماع است كه از راه تشويق و پاداش , نيروى فوق
العاده اى به كودكان و جوانان و خـلاصـه هـمـه خـدمـتگزاران اجتماع بدهند, تا
آنها با نشاط و پايدارى به كار خود ادامه دهند و همچنين , با آنانى كه كجروى و
خيانت مى كنند, با اظهار تنفر و هرگونه روشى كه موثرو به جا و عاقلانه تشخيص
داده شود, به مبارزه پردازند.
خوشبختانه دستورات اسلام در اين زمينه , چون ديگر زمينه ها غنى است .
عـلى (ع ) در فرمان تاريخى خود به مالك اشتر مى فرمايد: ولا يكونن المحسن
والمسئ بمنزلة سوا فـان فى ذلك تزهيدا لاهلالاحسان فى الاحسان ,وتدريبا لاهل
الاسائة على الاسائة والزم كد منهم مـاالـزم نـفسه , بايد نيكوكار و بدكار, در
نظر تو يكسان نباشند, چنين روشى نيكوكاران را از نيكى بـازمـى دارد و بـدكـاران
را بـه بـدى تـشـويق مى كند و هر يك از ايشان را به آنچه خود براى خود برگزيده
است , پاداش و كيفر ده
((118)).
ايـن دسـتور در هر دوره و هرجايى , براى كليه مردم قابل اجراست , ولى نبايد
فراموش كرد كه در اين راه دو چيز, هم مضر و هم گناه است : يكى افراط و ديگرى
تفريط.
نـه افـراط و زيـاده روى در تـشـويـق و پـاداش رواسـت و نه افراط و زياده روى
در تنبيه و توبيخ , همچنان كه در هر دو مورد, تفريط نيز بخشودنى نيست .
عـلى (ع ) فرمود: الثنا باكثر منالاستحقاق ملق , والتقصير عن الاستحقاق عئ او
حسد, ستايشى كه بـالاتـر از حـد اسـتحقاق افراد باشد, چاپلوسى وستايشى كه كمتر
از ميزان استحقاق باشد عجز يا حسداست
((119)).
اكنون لازم است كه حس حق شناسى وسپاسگزارى را در دل افراد احيا كنيم و همچنين
لازم است كه حس تنفر و انزجار از خاينان و كجروان رادر جامعه بيدار گردانيم ,
تا قدر و منزلت افراد خادم و خاين در اجتماع مشخص شود و افراد شياد نتوانند
جايگاه هاى حساس مديريتى را اشغال كنندو آنهايى را كه گوياتر از بلبل و پاك تر
از فرشته اند, خاموش سازند و به كنج انزوا فرستند.
بـا تـوجـه بـه ايـن كـه سـپـاسـگـزارى خداوند, يكى از وظايف انسان و مورد
تاييد قرآن و احاديث اسـلامـى اسـت , بـا وجـود ايـن در يـكـى از روايـات آمـده
اسـت كـه :اشكركم للّه اشكركم للناس , سـپـاسگزارترين شما در برابر خداوند, كسى
است كه بهتر از عهده سپاسگزارى افراد برآيد و حس حق شناسى وسپاسگزارى در دل او
زنده و ثابت باشد
((120)).
اين موضوع , در مورد كودكان كه هدف اين مقالات پرورش آنهاست , نيز كاملا صدق مى
كند, ولى بازهم آگاهى و احتياط مربى بسيار لازم است , چه حالات و روحيات اطفال
به طور كامل با يكديگر فرق مى كند.
شواهد تجربى حاكى است كه ستايش براى كودكان عادى و كند ذهن , اثرى بيشتر و براى
كودكان درخـشـان اثـرى كمتر دارد, اما سرزنش در كودكان درخشان اثرى بيشتر داردو
دختران بيش از پسران در مقابل ستايش حساسيت دارند, ولى پاره اى مطالعات ديگر,
حاكى است كه صرف نظر از هـمـه تـفاوت هاى فردى ,سنى و هوشى , ستايش كارگرترين
مشوق است و سرزنش وانتقاد, اثرى كمتردارند
((121)) .
8 ـ عـادت .
نقش حياتى عادت .
اگـر چـه انـسـان بـا داشتن نيروى عقل , از موجودات اين جهان ,امتياز مى يابد
ومى تواند در باره گـفتار و رفتار خويش , به انديشه پردازد, آن گاه پس ازتشخيص
نيك از بد, راه صواب را بپيمايد, ولى اگر بنابراين باشد براى هركارى كوچك , مدت
ها ـدست كم چند لحظه ـسر به جيب تفكر فرو برد,مشكل بزرگ زندگى اش از همين جا
آغاز مى شود و همه يا بيشتر كارها متوقف مى ماند.
خوشبختانه قسمت عمده كارها به گفته روان شناسان : بر اثر تكرار فراوان به صورت
اعمال خودكار درآمـده اسـت
((122))
و آدمـى براى انجام آنها نيازى به تفكرجديد ندارد, تنها يك قسمت ناچيز و
مـخـتـصـرى اسـت كـه بـه تـفـكـر جـديد نيازمند است و همان هم بر اثر تكرار, به
صورت اعمال خودكاردرمى آيد وزمينه براى ابتكارات تازه فراهم مى گردد.
جان ديوئى مى گويد:عادت باعث صرفه جويى در صرف انرژى است و از اين رو به
ارگانيسم , امكان تغيير و تحول مى دهد, به عبارت ديگر: عادت زمينه ابتكاراست
((123)).
انـسـان از ساده ترين كارها,مانند لباس پوشيدن , غذا خوردن وب گرفته , تا
كارهاى دشوار, از قبيل رانـنـدگـى , خواندن , نوشتن , سخنرانى وب همه رابه
طورخود كار انجام مى دهد و اين كه برخى از روان شناسان او را مخلوق عادت
((124))
دانسته اند, از همين لحاظاست وبدون شك , وجود عادت درزندگى , يگانه وسيله
سعادت و خوشبختى است .
جان ديوئى مى گويد:يكى ديگر از عناصرى كه عادت را تشكيل مى دهد, عنصر روانى است
.
هـر عـادتـى مـوجـد تـحول روانى است , هرگاه به كارى معتاد شويم تمايل يا علاقه
شديدى به آن پيدامى كنيم و از اجراى آن لذت مى بريم , با خوشى وخوش بينى به آن
مى نگريم , دانسته يا ندانسته , براى آن كار فوايد و مزاياى فراوان برمى شماريم
و اگر از آن كار ممنوع شويم , احساس محروميت وناراحتى مى كنيم , طرز تفكر و
كيفيت عواطف ما سخت زير نفوذ عادات ما قراردارند
((125)).
عادت هاى ناروا و علاج آن .
بايد توجه داشت استعدادهايى كه در وجود آدمى نهفته است , ممكن است مورد بهره
بردارى درست يا نادرست قرار گيرد.
زيـانـى كه دامنگير انسان شده و مى شود, اين است كه به جاى اين كه همواره در
راه تشكيل عادات خـوب و پـسـنـديده كوشا باشد و از تشكيل عادات زشت و ناروا
جلوگيرى نمايد, دستخوش خطا مـى شـود و وجـود خـود را بـا عـادتـهـاى نـاروا
وزشت , آلوده ساخته تا دم مرگ نيز با آنها دست به گريبان مى ماند.
ژان ژاك روسو, در كتاب معروف خود اميل مى گويد: من هميشه كوشش مى كنم كه فرزند
خود را عادت دهم به اينكه هرگز عادتى نكند.
اين گفتار اگر چه به ظاهر صحيح نيست , ولى از آن جا كه بسيارى ازعادات انسان
نتيجه دوران كـودكـى اوسـت , صـحـيـح است , زيرا در اين دوران نيروى تشخيص
انسان ضعيف است و اگر از آمـوزش و پـرورش صـحـيـح بـرخـوردار نـباشد, به طور
كوركورانه و ماشينى , عادت هايى در او تـشـكـيـل مى شود كه اگر با آنها مبارزه
نشود و ريشه كن نگردد, تا پايان عمر با او بوده و بسا او را دستخوش ركود و جمود
مى سازد و از تحصيل عادات مفيدهم باز مى دارد.
بنابراين , كودكى كه هر نوع عادتى مى پذيرد و خود او هم به هيچ نحو نمى تواند
ميان عادات نيك و بـد فـرق گـذارد, بايد تحت مراقبت دقيق درآيد و بايك سلسله
عادات نيك , پرورش يابد و شكى نيست كه پله اول تشكيل عادات نيك و بد, خانواده ,
به ويژه آغوش گرم مادران است .
از هـمـيـن جـاست كه كودك , به دزدى , دروغگويى , لافزنى , تنبلى , فرار از
انجام وظيفه وب عادت مى كند و پدران و مادران بايد كودك را عادت دهند كه به اين
صفات زشت عادت ننمايد.
پـس از آن كه قوه تميز و تشخيص در آدمى بيدار شد, بايد خود از تشكيل عادات بد
در وجود خود جـلـوگـيرى نمايد و تحت تاثير هوا و هوس ,معاشر ناجنس و اشتباهات
ديگر, گرفتار عادت هاى ناروا نشود.
بـسـيـارى از جـوانـان , بـراثـر يـك اشتباه , دوستى ناباب , هوسى ابلهانه
وبعمرى را به پريشانى و بـدبـختى مى گذرانند و همواره در آتش پشيمانى وحسرت مى
سوزند و بر لحظات غفلت و اشتباه خويش , لعن و نفرين مى فرستند.
بيمارى عادات ناروا, خطرناك تر از هر نوع بيمارى كشنده و زيان بخش است .
روان شناسان سعى كرده اند راه هايى براى جانشين ساختن عادات خوب به جاى عادات
بد, پيشنهاد كنند و اين قبيل بيماران را درمان روحى بخشند.
براى ترك عادت نامطلوب , نبايد هيچ گونه استثنايى قائل شد و بايد عادات ارادى
جديد را تمرين و عـادات غـير ارادى را با تمرين هاى ارادى ترك كردو مشخصاتى
صريح براى عادت جديد تعيين نمود.
عادت و آموزش و پرورش .
بايد اعتراف كرد كه نقش معلم و متصديان آموزش و پرورش در بنيان گذارى عادات
نيكو, بسيار مهم است .
بـدنيست بدانيم كه برخى , آموزش و پرورش را عبارت از:تحصيل عاداتى كه سبب
سازگارى فرد با محيط مى شود
((126))
دانسته اند, البته اين سازگارى بايد سبب ايجاد تغييراتى در محيطشود و صرفا
عملى منفى و منفعل و معلول حوادث محيط نباشد.
بـا تـوجـه بـه تـعريف مذكور, دراين جا دو وظيفه اساسى براى معلم بيان مى
شود:1ـايجاد عادات مطلوب ,2ـترك دادن عادات زشت و ناروا.
همان طوركه گفتيم , طفل يا نوجوان به خودى خود قادر نيست خويشتن را در ايجاد
عادات نيك و ترك عادات ناروا رهبرى كند.
اين وظيفه مربى واقعى و معلم وظيفه شناس است كه در راه آموزش و پرورش آنها سعى
بيشتر و پـى گـيرتر و دقت شايسته ترى از خود ابراز دارد,استعدادهاى نهفته
نونهالان را كشف كند, نقاط ضـعـف آنـهـا را جـسـتـجـو نـمـايـد و بـا صـبـر و
حوصله , به تدريج عادات زشت آنها را به دست فـرامـوشـى بـسپارد و آن عاداتى كه
سبب سازگارى آنان با محيط و فعاليت و ابتكارو سعادتشان مى شود در آنها به وجود
آورد.
بـايـد طورى كودك و نوجوان را تحت مراقبت دقيق قرارداد و طورى از آموزش و پرورش
واقعى بـرخـوردار سـاخـت كه همواره از روى فكر و انديشه و ملاحظه غايت و نتيجه
عمل , آن را از روى شـعـور و اراده تـمـريـن كـنند, تا به صورت عادت و خودكار
درآيد, و هم در موارد لازم بتوانند با يـك تصميم , عادتى را ترك نمايند ودر
تمام عمر از همين راه و رسم صحيح پيروى كنند و هرگز دچار عادت هاى كوركورانه
نگردند.
آرى , مـعلم خوب همواره به شاگردان خود درس فضيلت و انسانيت مى دهد و عقل آنها
را بيدار و آگاه مى سازد وكاخ سعادت آنها را با روشى خردمندانه در محيط
آموزشگاه پى ريزى مى نمايد.
پـدران نـبايد خيال كنند كه وظيفه آنها تنها نان و لباس دادن است و نسبت به
آموزش و پرورش كـودكـان و تشكيل عادات نيكو در وجود آنها وظيفه اى ندارند, و
معلمان نيز نبايد تصور كنند كه تـنـهـا بـا يـاددادن و خواندن و نوشتن , تمام
وظيفه هاى آنها انجام گرفته است و در مورد عادات نـامـطـلوب و تربيت اخلاقى و
اجتماعى كودكان , سهمى ندارند و به عبارت ديگر, تصور نكنند كه درس هـاى
آمـوزشـگـاهى ارزش اخلاقى ندارد, بلكه بايد درآموزشگاه ها به وسيله درس جداگانه
اخلاقى شاگردان را با مسائل اخلاقى , آشنا بكنند.
جـان ديـوئى مـى گـويـد:آمـوزش و پرورش , دست كم در جامعه دموكراتيك , نه تنها
بايد رفتار خارجى افراد را با موازين اجتماعى همنوا سازد, بلكه افكار و اميال
آنان را موافق آرمان هاى اخلاقى جامعه پرورش دهد, تا رفتار آنان خودبه خود بر
موازين اخلاقى استوار شود
((127)).
مـربـيـان بـايـد بـكـوشـند تا عالم سازى را با آدم سازى توام سازند, وگرنه
پيشرفت علم و عقب ماندگى انسانيت همواره بر دردها و گرفتارى هاى بشر مى افزايد.
مـا بـيـش از آن كـه به مهندسان كارخانه راه سازى و ساختمان احتياج داشته باشيم
, به مهندسان انسانى نيازمنديم و بدون آنها جامعه ما به كمال نخواهدرسيد.
9 ـ سرمايه هاى مادى و معنوى .
مشكلات قرن ما.
در فـصـل پـيش , درباره عادت ـموضوعى كه از نظر دانشمندان آموزش و پرورش اهميتى
به سزا دارد ـبـحـث كـرديـم و سـرانـجـام , رشته سخن به اين جارسيد كه ما بيش
از آن كه به مهندسان كـارخـانـه , راه سـازى و ساختمان احتياج داشته باشيم به
مهندسان انسانى نيازمنديم و بدون آنها جامعه ما به كمال نخواهدرسيد.
اكـنـون بـايد ديد, علت عقب افتادگى يك ملت , تنها نداشتن ذوب آهن , كارخانه ,
نيروى توليد و افـزاركـشـاورزى نـواست , يااين كه علاوه بر همه اينها,نداشتن يا
به كار نبردن سرمايه هاى معنوى است ؟ چرا ممالك مترقى با اين كه از جنبه هاى
مادى به طور كامل برخوردارند, همواره در نگرانى واضـطـراب بـه سـر مـى برند و
از آرامش و راحتى محرومند؟ علت اين است كه توسعه روزافزون قـدرت ها و فراوانى
سلاح هاى آتش زا هر لحظه خطرهاى سهمگينى را در برابر مردم جهان نمودار مى سازد
و آينده مبهم و تاريكى را مجسم مى نمايد.
آيـنده علم با همه اميدها و آرزوهايى كه به دنبال دارد, معلوم نيست براى بشر
مفيد يا مضر باشد و اين از لحاظ استفاده هاى خطرناكى است كه ممكن است بشراز علم
بكند.
تـنـهـا سـالانـه 120ميليارد دلار از ثروت و درآمد جهان را تسليحات مى بلعد و
به گفته دبير كل سازمان ملل متحد:مساله اين است كه آيا سرانجام ما نژادبشر را
منقرض خواهيم كرد يا اين كه عالم بشريت از جنگ دست برخواهد داشت .
از دانـشـمـنـد بـزرگ عصر اتم و فيلسوف عالى قدر, انشتين پرسيدند:در جنگ سوم ,
چه سلاحى به كارخواهد رفت ؟ وى از پاسخ اين سوال خوددارى كرد و خود را به
نادانى زد و گفت : اگر جنگ چهارمى پيش آيد, اسلحه آن منحصر به فلاخن خواهدبود!
يعنى طورى دنيا زير و رو مى گردد كه بـشرى باقى نخواهد ماند و اگر بشرى باقى
بماند زندگى او به صورت زندگى بشر ما قبل تاريخ در خواهد آمد.
بيشتر كوشش دنياى قرن بيستم , صرف خلع سلاح , رهايى از استعمار و پشتيبانى از
كشورهاى در حـال تـوسـعـه مـى گردد و اين امر نشان مى دهد كه هنوز دنياى ما محل
امن و امان و سعادت و خـوشـبـختى نشده است و ما هنوز اندرخم يك كوچه ايم !
اوتانت دبير كل وقت سازمان ملل متحد مى گويد:اغلب كشورهايى كه تازه از استعمار
رهايى يافته و در حال توسعه اند, فاقد سازمان ادارى و فـنـى هـسـتند, زندگانى
اقتصادى و مالى آنها عموما متزلزل است , احتياج مبرمى به مدرسه و مـعـلـم دارند
و غالبا قربانى عدم ثبات اوضاع سياسى خود مى شوند و به عهده سازمان ملل متحد
است كه آنها رايارى كند تا بتوانند مشكلات خود را حل كنند.
وانـگـهـى , تنها اين كشورها دچار اين گرفتارى ها و بدبختى ها نيستند, بلكه دو
ميليارد از مردم جـهـان : يـعنى در حدود سه چهارم ساكنان كره زمين با فقر
وبدبختى نفس مى كشند و از حداقل ضروريات زندگى هم محرومند, روى همين جهات بود
كه سازمان ملل متحد به موجب قطعنامه مورخ سال1961 م .سال هاى 1960تا 1970م .را دهـسـالـه سـازمان ملل متحد براى توسعه اعلام كرد, تا با اقدامات سازمان ,
تفاوت فاحش بين درآمـد يـك كـارگـر مـتوسط در كشورهاى صنعتى وقوت لايموت انسان
متوسط در كشورهاى تـوسعه نيافته , از ميان برداشته يا تعديل شود و در كشورهاى
در حال توسعه , درآمد ملى را تا سال 1970سالى پنج درصد افزايش دهد.
* * * از آنـچـه بـه عـنوان مشكلات قرن ما گفته شد, اين نتيجه به دست مى آيد كه
در درجه اول , سـرمـايـه هاى مادى در همه جاى دنيا و به دست تمام مردم جهان
نيست , بلكه در برخى از ممالك بـزرگ مـتـمـركـز شـده است و ساير ممالك به علل و
جهاتى , از تحصيل اين سرمايه ها محرومند ونـمـى تـوانـنـد روى پـاى خـود
بايستند و در درجه دوم ,نه تنها سرمايه هاى مادى نتوانسته است دردهاى بشر را
درمان كند, بلكه خود بر دردها و مشكلات بشر افزوده است .
بـا ايـن هـمـه شكى نيست كه يك ملت , آن گاه مى تواند به سعادت واقعى برسد كه
از سرمايه هاى مادى و معنوى برخوردار باشد.
ما در پى نشان دادن رمز سعادت واقعى هستيم .
اوتـانـت , علل عقب افتادگى بسيارى از ممالك روى زمين را فقدان سازمان ادارى و
فنى , تزلزل زندگى اقتصادى و مالى , احتياج مبرم به مدرسه ومعلم و عدم ثبات
اوضاع سياسى مى داند.
بنابراين , سعادت يك ملت , آنگاه به خوبى تامين مى شود كه هيچ يك از اين نواقص
در زندگى او راه نـداشـتـه بـاشد,ولى رفع اين نواقص به عهده كيست ؟ مگر چنين
نيست كه تنها كسانى مى توانند بـرايـن نـواقـص فـايـق آيـنـد كـه در مـدرسـه و
بـه وسيله معلم تربيت مى شوند؟ ما, معلمان را مـهـندسان انسانى لقب داديم ,
زيرا اگر مثلا مهندس برق , در امور مربوط به برق تخصص دارد و بـه اوضـاع آن سرو
سامانى مى بخشد,معلم هم مهندسى است كه در امور مربوط به انسان , تخصص دارد و به
اوضاع او سروسامان مى بخشد.
وظـيـفـه معلم تنها اين نيست كه پزشك , مهندس , حقوقدان , عالم اقتصاد,
رياضيدان , فيلسوف , اديب , درجه دار و صاحب منصب , تحويل جامعه بدهد, بلكه همه
اينها معلومات و فنونى هستند كه اگـر تـوام بـا اخـلاق و انـسـانـيـت
نـبـاشـنـد و ايـمـان بـه مـبـدا و معاد, آنها را در راه صحيح راهبرى
ننمايد,مشكلات زندگى را در دنياى كنونى صد چندان خواهندكرد.
پيكار مردم جهان .
بـه دلايـل مذكور, امروز مردم جهان به طور محسوسى در راه مبارزه با مشكلات , به
پا خاسته اند و بايك كوشش پى گير و همه جانبه , با سرانگشت تدبير و درايت , گره
ها را از زندگى مى گشايند.
در مـيـان هـمـه مشكلات مساله آموزش و پرورش , بيش از همه , مورد توجه است ,
زيرا حل همه يا بـسـيـارى از مـشـكـلات به آموزش و پرورش بستگى دارد و ملتى كه
از آموزش و پرورش صحيح برخوردار باشد, به راحتى بر مشكلات فايق مى آيد.
در تـمـام جـهـان , دانشگاه ها همواره در درجه اول اهميت بوده اند و به وسيله
اقدامات دولت ها و مردم نيكوكار, روزبه روز بر توسعه آنها افزوده مى شودو
سرمايه هاى هنگفتى در آنها گرد مى آيد.
اصـولا پـيـشـرفت آموزش و پرورش , نشان پيشرفت هر قومى است , از اين رو مردم
جهان به طور دسـتـه جـمعى عليه جهل و بى سوادى به مبارزه برخاسته اند و با كوشش
و تلاش , همواره در صدد پيداكردن راه هاى بهتر و صحيح تر براى تعليم و تربيت
كودكان هستند.
آسايش و راحتى ملتها مديون ترقى علمى است .
در ايالات متحده امريكا 1800دانشگاه و كالج وجود دارد, دوازده عدد آنها بيش از
صد ميليون دلار ثروت دارد.دانـشگاه هاروارد, ثروتمندترين دانشگاه ايالات متحده است و به تنهايى نزديك 469
ميليون دلار ثروت دارد.ثروت دانشگاه تگزاس نيز تخمينا به 434 ميليون دلار مى رسد.حداقل ثروت 101 دانشگاه دوازده ميليون دلاراست .
بسيارى از مردم نيكوكار جهان , ثروت هاى كلان خود را در راه پيشرفت علم و دانش
وقف كرده اند.آلفرد.ب .نـوبـل دانشمند علم شيمى و مهندسى كه در سال 1896ميلادى زندگى را بدرود گفت ,
ثروت خـود را وقف كرد تا به كسانى كه در زمينه فيزيك ,شيمى , زيست شناسى يا طب
, صاحب كشف يا اخـتـراعـى مـهـم بـاشـنـد, يا بهترين آثار ادبى را به وجود
آورند, يا بزرگ ترين خدمت را به صلح جهانى بكنند, جايزه داده شود.مبلغ اين جايزه ها در 8000 دلارتثبيت شده است .
از سال 1901به بعد بيش از 280نفر از بزرگ ترين دانشمندان و نويسندگان و
خدمتگزاران به صلح , جايزه نوبل را دريافت داشته اند.
هـمـان گـونه كه جوانان مملكت ما امروزه با افتخارات بزرگ خود در المپيادهاى
علمى , اعجاب جهانيان را برانگيخته اند.
اوقاف گيپ يادگار مادر پيرى است كه فرزند جوان خود گيپ را ـكه علاقه سرشارى به
ادبيات فارسى داشت ـاز دست داد.
وى بـراى آرامـش خـاطر خسته و ملول خود, ثروت خويش را وقف كرد, تا آثار ادبى
فارسى طبع شود.
اكنون كتاب هاى چاپ اوقاف گيپ از بهترين چاپ هاى كتب فارسى محسوب مى شود.
اين نمونه ها براى مردم متمكن و ثروتمند, سرمشق بزرگى به شمارمى رود.
امـيـدواريم در مملكت ما هم مشكل آموزش و پرورش به كلى حل شود و در اين راه ,
سرمايه هاى مادى و معنوى به كار افتد, تا در سايه آن بتوانيم برمشكلات فايق
آييم .
10 ـ اجتماع و كودكان نورسته .
نگاهى به گذشته .
دنياى امروز از چند جهت , با دنياى گذشته فرق دارد.
روزگـارى بود كه بشر, به خواندن و نوشتن و علم و دانش , اهميت نمى داد و آن را
براى زندگى لازم نمى شمرد و ـاحياناتوجه به آن را امرى تفننى وزايد و گاهى لغو
و ننگين مى شمرد.
در كـشـور يـونان , كه مدت ها مهد علم و فلسفه بود و نوابغ علم و فلسفه چون
سقراط, افلاطون , ارسـطـوو بـرا در خـويـش پـرورانيد و از دماغ آنها,
افكارفلسفى به ديگر نقاط جهان تراوش نمود, آمـوزگـارى را عـيـب مـى
پـنـداشـتـنـد و زشـت ترين ناسزا اين بود كه بگويند: فلانى آموزگار شده است !
((128))
اعراب به كلى از علم و دانش بى بهره بودند, حتى در آغاز اسلام فقط هفده نفر
نـوشـتن مى دانستند و با آن همه تاكيدات فراوان پيامبر عالى قدر اسلام به تعليم
و تربيت و اين كه سـفارش كرد مسلمانان بايد از گهواره تا گور دانش بجويند و
قرآن كريم اعلام كرد: مردم دانا با مردم نادان برابرنيستند
((129)) و تنها دانشمندان از خدا مى ترسند
((130))
با وجود اين ـبه گفته جاحظ در كتاب البيان و التبيين ـيكى از اعراب مى گفت
:مناسب شوون يك نفر قريشى نيست كه جـز تـاريـخ قـديـم اعراب , چيز ديگرى بداند,
مخصوصا حالا كه هر كس بايد تير و كمان بردارد و به دشمن حمله كند.
وذوالرمه ـيكى از شاعران عرب (متوفى 110 ق .)ـ تـرس داشـت كه هنر كتابت خود را آشكار سازد, زيرا به گفته او نوشتن نزد
اعراب ننگ بود! با اين همه , در دورانى كه اروپاى قرون وسطى درگرداب جهل و
نابخردى دست و پا مى زد و كليسا با كمال استبداد و خودسرى , مردم اروپا را به
حال جمود و ركود نگاه داشته بود و براى جلوگيرى از نـهـضـتـهـاى فـكـرى و
خـدمات دانشمندانى چون : كپرنيك , برنو ـكه با كمال شقاوت در آتش سوزانده
شدـكپلر و گاليله به هروسيله نا مشروع وغيرانسانى متوسل مى گرديدند, مسلمانان
در پـرتـو تعاليم عاليه اسلام ـعلى رغم بسيارى از تعصبات ناروا كه به شمه اى از
آن اشاره شد ـدر راه تـعـليم وتربيت , به كوشش و فعاليت پرداختند و با اقتباس
تحقيقاتى كه در گذشته , مردم يونان , هـند, ايران و مصر كرده بودند,خود به
اختراعات و اكتشافات جديدى نايل گرديدند و فصلى جديد بر دانش انسانى افزودند و
بنيان تمدن كنونى را ـكه به دست اروپائيان به اوج كمال رسيدـنهادند.
اهميت آموزش و پرورش در دنياى امروز.
روابـطى كـه اروپائيان طى جنگ هاى صليبى با دنياى متمدن اسلامى آن روز
پيداكردند, وسيله بيدارى آنان گرديد و به آنها نشان داد كه يگانه وسيله ترقى
وتعالى , توجه به علم و دانش و به وجود آوردن آمـوزش و پـرورش هـمـگـانـى است
وبه جرات مى توان مدعى شد كه علت اصلى يا يكى از علل اصلى رنسانس , مسلمانان
هستند.
لـوتر, براى اولين بار پيشنهاد كرد كه دولت ها موظفند آموزش وپرورش ملت هاى خود
را به عهده گـرفـتـه و بـا اجـبار, كودكان را تحت تعليم و تربيت درآورند و راه
را براى ترقى و تعالى به روى ملت هاى خود بگشايند
((131)).
كار به جايى رسيد كه اصولا آموزش و پرورش , خود علمى مستقل شد.و شـعبى از قبيل فلسفه آموزش و پرورش و اصول آموزش و پرورش پيدا كرد و
دانشمندانى چون : هـربـارت , روسو, فربل , پستالزى , جان ديوئى وب در اين رشته
ها قدم به عرصه وجود گذاشتند و بـراى كـودك ـن سـان كـه بـايـد و شـايد ـارزش و
احترام قائل شدند, در صورتى كه ديگران او را موجودى به اصطلاح فعل پذير و
ناتوان , مى پنداشتند و به خودى خود براى او ارزشى قائل نبودند و دوران كـودكى
او را مقدمه و پيش در آمد بلوغ پنداشته ,تصور مى كردند كه فقط فرد بالغ , پخته
و كامل است , در صورتى كه از نظر آموزش و پرورش , هيچ كس در هيچ مرحله اى كامل
و تام و تمام نـيـست ,از اين رو امرسن
((132))
مى گويد: به كودك احترام گذاريد, در زندگى او زياد مداخله نكنيد و خلوت او
را بر هم نزنيد.
مـى دانـم كـه بـرخى از مردم , به اين سخن اعتراض مى كنند و مى گويند: شما مى
خواهيد به نام احـتـرام كـودك , زمام نظم عمومى و خصوصى را از دست رها كنيد و
كودك نورسته را به اميال و هوس هاى ديوانه وار خود واگذاريد! به اينان بايد
پاسخ گفت كه به كودك احترام بگذاريد و در اين كار كوتاهى مكنيد, ولى به خود نيز
احترام گذاريدب در تربيت كودك , دو نكته مهم است : مقتضيات طـبـع كـودك را
مـراعات كنيد و موافق جهتى كه دارد, به بارش آوريد و به سلاح دانش مسلحش كنيد
((133)).
و باز هم با تاكيد تمام مى گويد:راه تربيت صحيح , همين است و راهى بس دشوار است
.
معلمى كه اين راه را مى پيمايد, بر خلاف معلمى كه به درس گفتن اكتفا مى كند,
بايد همه وقت و نيرو و فكر و شخصيت خود را به كار گيرد
((134)).
بـا كـوشـش ايـن دانـشـوران آمـوزش و پرورش موقعيت خاصى پيدا كرد و در مورد
سراسر دوره زندگى يك انسان آرمانى , نظراتى ارزنده ابرازشد.
جـان فيسك
((135)) در كتاب گردشهاى پيرو عقيده تكامل تدريجى
((136)) معتقد است كه :هر چـه بـر تـكـامل جوامع بشرى افزوده مى شود, لزوما
عمركودكى ودوره رشد اطفال نيز طولانى تر مى شود, زيرا تكامل جامعه ايجاب مى
كندكه حقايق بسيار فراوانى در كودكى به نوباوگان آموخته شـود,هـمـچـنـان كـه
افـزايـش دانـسـتـنـيـهـاى كـودكـان هم به نوبه خود, سبب تكامل جامعه مى گردد
((137)).
مسئوليت بزرگ .
هـنـوز دنيا نتوانسته است با همه زحمات و مشقتها و مخارج سنگينى كه در راه
آموزش و پرورش مـبـذول داشته است , به ساختن انسان ايدآل و آرمانى توفيق يابد,
ولى در اين راه مسافت زيادى را پـيـمـوده اسـت و شـايـد, بلكه قطعا, بيش از
آنچه پيموده است , از هدف دور وهنوز اندر خم يك كوچه است .
ايـن جـاست كه جامعه ما يك مسئوليت بزرگ در برابر نسل جوان پيدا مى كند و موظف
است كه دين خود را ادا نموده , اين بار سنگين را به منزل برساند.
طـبـقـه معلم , جزيى از اجتماع و كارش آموزش و پرورش عمدى است و وظيفه دارد كار
خود را ـچـنان كه در فصل پيش شرح داديم ـانجام دهد,ولى از آن جا كه تنها آموزش
و پرورش عمدى در سـرنـوشـت كـودكـان دخيل نيست و آموزش و پرورش غير عمدى نيز در
سرنوشت آنان دخالت تام دارد, ساير طبقات اجتماع نيز به نوبه خود وظايفى دارند
كه براى تكميل كار معلم , ناگزيرند به وظايف خويش عمل كنند.
اگر معلم تعليمات دينى در كلاس درس , عقايد و اعمال دينى را به كودكان ياددهد و
كودكان از پـدران , مـادران , سـايـر بستگان و طبقات اجتماع , عقايدو اعمال ضد
دينى مشاهده كنند, به طور قطع كار معلم خنثى خواهد شد.
|
|