تربيت كودك در جهان امروز
دكتر احمد بهشتى
- ۳ -
طـفـلك زبان بازكرده , حرف مى زند, راه مى رود, اسباب بازى را مال خود مى
داند, به كسى اجازه دسـت زدن به آنهارا نمى دهد, غير از پدر و مادر, باعده اى
ديگر هم آشنا مى شود, دلش مى خواهد به گردش و تفريح رود و گاه گاهى با پدر و
مادر, همكارى نمايد, ولى هنوز هم وابسته ونيازمند است ,آموزش و پرورش مى خواهد,
تا بتواند انسانى مستقل , تكامل يافته , اجتماعى و داراى صفات و مـلـكـات نـيكو
شود, هنوز احتياج به يك مربى لايق داردكه از ميان استعدادها و توانش هاى ضد و
نـقـيـض , تـنـهـا اسـتـعـدادهـا و تـوانـش هـاى خـوب او را بـه ثـمر برساند و
بقيه را ريشه كن و يادست كم ضعيف سازد.
مـربى هركس كه باشد, پدر و مادر, معلم يا ديگرى , موظف است قدم به قدم , طفل را
دنبال كند و او را در شـاهـراه ترقى و تكامل وشكفته شدن غنچه استعدادهاى نيكو
يارى دهد, تا آن جا كه بى نياز شـودو در كوره زندگى به صورت فولادى آبديده
درآيد, شلاق عادات وسنن زشت , روح و ذهنش رامـكـدر نـسازد, راه و رسم زندگى را
خوب بداند,خوب كار كند, خوب استراحت كند, بهداشت جسمى و روحى را رعايت كند, خوب
معاشرت نمايد, خوب فكر كند, دچار كشمكش روانى نگردد, وظـايف فردى , اجتماعى ,
دينى و دنيوى را به نحو شايسته اى انجام دهد, احساس ضعف و حقارت , مـانـنـد
مـيكرب يا ويروس سرطان , او را شكنجه ندهد, محيط خود را بشناسد, اطلاعات كافى و
تجربيات لازم را بيندوزد, طرزاستفاده از منابع طبيعى و زندگى را بداند, براى
جامعه و خانواده عـضـوى مـفـيـد بـاشد, با زيباييهاى طبيعت آشنا باشد, داراى
فكر ابداعى و انتقادى وديد وسيع جهان بينى باشد وب , اين است آنچه ما از آموزش
و پرورش مى خواهيم و دانشمندان اين فن , پس از بررسى هاى زياد, آن را جسته ,راه
هايى براى رسيدن به آن را نشان داده اند.
ژان ژاك روسو معتقد بود كه : اميل
((89)) بايد مكتشف و يا مخترع شود و هرگز نبايد تقليد كند, بـايـد اسـتعدادها و
قواى مكنونه او بيدار شود و نبايدوى متكى به حافظه و يا انباركردن معلومات به
شكل محفوظات در ذهن خود بشود.
بايد حس اعتماد به نفس داشته باشد.متكى به قواى خود بوده , از اتكاى به ديگران دورى جويد
((90)).
با خويشتن آشتى كنيم .
براى تامين هدف آموزش و پرورش , در درجه اول , مربى بايد با خود آشتى كند.
اصولا ميان طرز فكر, رفتار و گفتار او نبايد ضديت و تناقضى باشد.
او بـايد بدون اين كه چيزى را تحميل كند و با اعمال زور كودك را به انجام آن
وادارنمايد, در صدد اصلاح خويش برآيد و از اين راه اعتماد او رابه خود جلب
نمايد, حس احترام او را برانگيزد و خود را در نظر او محبوب و دوست داشتنى جلوه
گر سازد.
ايـن جـاست كه به آسانى نتيجه مطلوب گرفته مى شود و گام هاى سريع در راه رسيدن
به هدف , برداشته مى شود, آرى :.
درس معلم ار بود زمزمه محبتى ــــــ جمعه به مكتب آورد طفل گريزپاى را.
قـرآن كريم اين حقيقت را در چهارده قرن پيش , چنين بيان كرده است :
اتامرونالناسبالبر وتنسون انـفسكم ,آيا مردم را به نيكى امر مى كنيد و خويشتن
رااز ياد مى بريد؟
((91))
راستى آيا هرگز فكر كـرده ايـد كـه ضديت و تناقض ميان انديشه , گفتار و
رفتار مربى , بيش از هرچيز براى فردى كه تحت تربيت است , ناگوار است ؟ آيا مى
دانيد كه او با مشاهده چنين وضع ناگوارى , سخت گيج و سرگردان مى شود, اعتماد و
ايمانش از وى سلب مى گردد وبه تدريج در صدد پيدا كردن بهانه و عـذرتـراشى براى
شانه خالى كردن از زيربار وظايف و تكاليف برمى آيد و اين خوى زشت را در تمام
مراحل ودوران زندگى پى مى گيرد و زيانهايى غير قابل بخشش و جبران ناپذير به
اجتماع و خود وارد مـى كند و بيمارى او همچون بيمارى هاى اپيدميك به ديگران نيز
سرايت مى نمايد؟ به عقيده مـا ايـن بـى بـنـد و بـارى هـا, لااباليگرى ها,
افراط و تفريطها, وظيفه نشناسى ها, رشوه خوارى ها, حق كشى ها,جنايت ها, دزدى
ها, قتل وغارت ها و در نهايت , تمام كارهاى خلاف انسانيت ,غالبا ناشى از ايـن
اسـت كه اشخاصى كه در حقيقت مورد توجه افراد تحت تربيت هستند و نقش مهمى را در
تـشكيل شخصيت آنها دارند, هنوز خود بهره اى از كمال و آدميت نيافته اند و صفات
زشت خود را دانسته ياندانسته به آنها منتقل مى كنند.
ايـن عـوامـل , يـكـى و دو تـا نيستند: پدر, مادر, همبازى , قهرمانان فيلم ها و
داستان ها و رمان ها, سرشناسان جامعه , معلم , كتاب , مجله , راديو, تلويزيون
,سينما, تئاتر و به طور كلى محيط زندگى , نيروها و عواملى هستند كه كودك از
مكتبشان درس مى گيرد, اين جاست كه با كمال تاسف , بايد هـمـه گـناه ها رابه
گردن محيط فاسد انداخت , افرادى كه در حقيقت داغ ننگ بر سيماى بشر هـسـتـنـد و
بـا افـكـار منحط و پوسيده و رفتار زشت خود, بار غمى جانكاه بر دوش خردمندان و
متفكران اجتماع مى گذارند.
اگـر ما مى توانستيم به آنهايى كه خوى و اخلاق خود را به ديگران منتقل مى كنند,
به آنهايى كه نام مـعـلم , پدر, مادر, قهرمان وب روى خود گذاشته اند, نام
راهنما مى داديم و به آنها مى فهمانديم كه پـيـش از ايـن كـه پدر, مادر, معلم ,
قهرمان وب باشند, راهنما و راهبر نوباوگان هستند و موظفند ـاگرچه سعادت خودشان
را هم نخواهندـ براى سعادت انسان هاى نيازمند و ناتوان , هرچه زودتر با
خـويـشتن آشتى كنند و ميان گفتار, كردار و انديشه خود سازگارى وتوافق
برقراركنند و به اين همه نگرانى ها و واكنش هاى ناگوار خاتمه بخشند, شايد به
مقصود نزديك مى شديم و خواسته ها و ايدآل هاى ما به صورت آرزو باقى نمى ماند.
ولى هيهات ! اصول و روش ها.
بـه همان نسبت كه در فلسفه , مكاتب مختلفى به وجود آمده است , در فلسفه آموزش و
پرورش نيز مكاتب مختلفى وجود دارد.
پيروان مكاتب مختلف فلسفى در آموزش و پرورش به تناسب مكتب فلسفى خود, داراى خط
مشى و روش خاصى هستند:از نظر طرفداران فلسفه طبيعى ,
((92)) خود كودك و اعمال مكانيكى او, از نـظـر طـرفـداران اصـالت روح يا ذهن
گرايان ,
((93)) فعاليت هاى روحى , فكرى و معنوى او, از نـظـرطرفداران ثنويت ,
((94)) روح و جسم او, از نظر طرفداران اصالت عمل ,
((95)) تجربيات او مورد نظر است .شكاكان
((96)) هم خود را بى اطلاع از رموز تربيت مى دانند.
علماى آموزش و پرورش , هريك پيرو يكى از اين مكتب ها بوده , به تناسب آن , اصول
و روش هايى را پيشنهاد كرده اند.
نـكـتـه اى كه در اين جا بايد مورد توجه واقع شود اين است كه اگر بنا باشد
انرژى هايى كه در راه آموزش و پرورش طفل به هدر مى رود و نيروهايى كه صرف مى
شود, هركدام خط سيرى جداگانه داشـتـه بـاشـد و بـر خـلاف يـكـديگر كوشش كنند,
طفل دچار نگرانى و حيرت مى شود و نتيجه مـطلوب گرفته نمى شود,مثلا اگر مادرى
فرزند خود را از برف بازى منع كند و طفل هم اطاعت نمايد, ولى در محيط مدرسه ,
برف بازى يكى از سرگرمى هاى زنگ تفريح باشد و كودكان با شوق و رغبت , بدون هيچ
مانعى برف بازى كنند, نتيجه چه خواهدشد؟ نتيجه اين مى شود كه شخصيت مادر در
نظرطفل كوچك شود, ديگر ارزش گفته هاى او نيزاز بين برود و سرپيچى از دستور مادر
براى طفل امرى عادى و خالى از اشكال شود.
پـس بـايد روش خانه و مدرسه به طور كامل با يكديگر هماهنگ باشند و هردو يك هدف
را تعقيب كنند.
مـعـلـمـان و دسـتـگـاه هاى مختلف تربيتى بدون اين كه نيروى ابتكار خود را از
دست دهند,بايد روش هاى خود را هماهنگ سازند و هدف واحدى را ـكه عبارت از تكامل
و ترقى افراد تحت تربيت است ـتعقيب نمايند.
اين نكته را نيز نبايد از نظر دور داشت كه طبق آنچه گفته شد, كودك نوزاد, داراى
استعدادهاى مختلف است , حتى به يك موضوع در همه حال يك واكنش از خود نشان نمى
دهد.
تـمام نيروهايى كه در كار آموزش و پرورش او هستند, بايد سعى كنند كه ميان
نيروهاى باطنى او نيز هماهنگى برقرار سازند.
ايـن جـاسـت كه در نتيجه هماهنگى ميان گفتار, كردار و انديشه هر مربى , هماهنگى
روش ها و نيروهاى مختلف كه دست اندركار تربيت طفل هستندو برقرارى هماهنگى ميان
نيروهاى درونى طفل , هدف آموزش و پرورش به معناى واقعى تامين مى شود و نتيجه آن
ـكه عبارت از اصلاح فرد وجامعه است ـبه طور قطع تامين خواهد شد.
اميدواريم با توجه به نكاتى كه گوشزد شد و مى شود,بتوانيم تحولى تازه در آموزش
و پرورش نسل آينده به وجودآوريم و اصالت مذهبى و ملى خودرا در برابر سيل بنيان
كن مفاسد تمدن غرب حفظ كنيم .
بـر هـر فردى لازم است احساس مسئوليت كند, تصميم بگيرد و كوشش پى گيرى را در
راه رفع اشكالات آموزش و پرورش , به كار اندازد ومسئوليت ها را به گردن ديگران
نيندازد.
بـايـد تـوجـه داشـتـه بـاشيم كه : توافق محيط اجتماعى با ضروريات تعليم و
تربيت , در وهله اول مـسـتـلـزم تصفيه پردامنه اى است :ب دير زمانى است كه مصرف
گوشت چهار پايان مبتلا به سل و سـيـاه زخـم و مشمشه قدغن شده است , امروز نيز
بايد طبقه جوان عليه بيمارى هاى روانى كه از فيلم ها ومجلات سرچشمه مى گيرد,
محافظت شوند.
وقتى اين تصفيه انجام شد بايد به تعليم پدران و مادران و معلمان پرداخت .
معلمان و پدران و مادران عموما حسن نظر دارند, ولى اغلب به علت جهل خود, خطا مى
كنند.
بـايـد از هـم اكـنـون پدران و مادران آينده را از يك طرف و معلمان فردا را از
طرف ديگر, با روش صحيح زندگى و تربيت كودك آشنا كرد.
پـرورش گـوسـفـندان و پرندگان از تربيت فرزندان آدمى خيلى آسان تر است , مع هذا
كسى كه مى خواهد به پرورش چهارپايان بپردازد, بايد مدتى رادر يك قريه يا يك
آموزشگاه كشاورزى تعليم بگيرد و هيچ فردعاقلى با مطالعه مجلات و كتاب حساب يا
فلسفه , خود را آماده اين كار نمى كند, باوجود اين برخى دختران جوان امروز
(مادران فردا) به اين نقيصه مبتلايند, زيرا آنان چيزى خارج از بـرنـامـه درسـى
نـمـى دانـند و با جهل كامل ازوظايف همسرى و مادرى , به آستانه زناشويى پا مى
گذارند
((97)) .
4 ـ نقش معلم .
بارها شنيده مى شود كه مى گويند: معلم كسى است كه معلم زاده شده باشد.
ايـن جمله قابل بحث و پژوهش است , زيرا درست مثل اين است كه گفته شود , مهندس
يا پزشك كـسـى اسـت كـه مـهـندس يا پزشك زاده شده باشد,در حالى كه مى دانيم هيچ
كس روزى كه از مادرزاده شده است , مهندس يا پزشك نبوده , بلكه پس از سالها
تحصيل و كوشش پى گير, شايسته احرازعنوان مهندس يا پزشك شده است .
دسته اى از روان شناسان معتقدند كه همه چيز آدمى معلول وراثت است .
طبق اين نظر, گفتار سابق قابل تصديق است , ولى در برابر اين نظر, دسته اى هم
همه چيز آدمى را مـعـلـول عـوامل محيطى
((98)) مى دانند, سرانجام آلپرت
((99)) روان شناس آمريكايى ـكه از افراط و تفريط, دورى جسته است ـمى گويد:تمام
خصوصيات وجودى انسان , هم معلول وراثت و هم معلول محيط است .
وى شـخصيت افراد بشر را به مربعى تشبيه مى كند كه مساحت آن , حاصل ضرب قاعده در
ارتفاع است و عقيده دارد شخصيت هر فرد, حاصل ضرب وراثت در محيط است .
نظريه اخير مقبول تر است , بنابراين بايد گفت : معلم هم به سان همه مردم حاصل
ضرب وراثت در مـحـيـط اسـت و همان طورى كه عامل وراثت درساختمان معلم موثر است
, عامل محيط هم موثر اسـت , نـه آن كـسـى كـه مـعـلـم زاده شـده بـدون تـربيت
,شايسته معلمى است و نه آن كسى كه معلم زاده نشده با تربيت و تحت تاثير عوامل
محيطى مى تواند معلم شود.
هدف و وظيفه .
خـوب اسـت ايـن بـحث را به اهل فن واگذاريم : البته پيش از پرداختن به نقش معلم
بايد هدف از تعليم و تربيت را دانست , آن گاه بر مبناى آن ,به توضيح مطلب
پرداخت .
بـه طورى كه علماى تعليم و تربيت گفته اند:هدف تعليم و تربيت , ايجاد دگرگونى
مطلوب در شـخـص تـربـيـت يـافته است اين كار, گاهى عمدى و گاهى غير عمدى است
,مثلا مرگ يكى از بستگان , اگر وسيله تنبيه انسان شود, تربيت غير عمدى است .
در حـقـيـقت عامل تربيت , و يا قابل كنترل و تدريس شدنى و يا غير قابل كنترل و
تدريس نشدنى است .
باتوجه به هدف تعليم و تربيت , كم و بيش وظيفه معلم روشن مى شود.
مـعـلـم بـايـد بكوشد كه موجود ناقص و بى تجربه اى را به سرحد ترقى و تكامل
برساند و او را براى زندگى نوين آماده سازد.
با توجه به اين كه اجتماع , همواره رو به تكامل مى رود و مقتضيات محيط اجتماعى
هر نسلى از نسل پـيـشـيـن پـيـچـيـده تـر مى گردد, روشن مى شود كه وظيفه معلم ,
چقدر سنگين است , چه در اين صورت موظف است تنها به ياد دادن مشتى فرمول خشك و
يا قاعده و دستورقناعت نكند و هم ش ايـن نـباشد كه شاگرد, مانند دستگاه ضبط صوت
مطالب را گرفته و ضبط نمايد و در جلسه امـتـحـان آنها را طوطى وار تحويل دهد,
چنان كه متاسفانه دربسيارى از معلمان , هنوز اين رسم كهنه مشاهده مى شود.
جـان ديـوئى
((100)) كـه شـهـرت جـهانى اش مديون دستگاه آموزش و پرورش اوست ,در كتاب مـقـدمـه
اى بـرفـلـسـفـه آمـوزش و پـرورش مـى گويد: دوره آموزش وپرورش به منزله مقدمه
زندگانى فرد نيست , بلكه عين زندگانى است .
معلم ياپرورشكار, حق ندارد كه در دوره آموزش كودك , او را از مقتضيات سنى خود
محروم سازد و او را به كسب امورى وادارد كه از حوصله واحتياجات موجوداوبيرون
است .
در عـيـن آن كه كسى را كه براى زندگانى فردا آماده مى سازيم , نبايد زندگانى
امروز او را فداى فردا كنيم و نقد را به نسيه بفروشيم .
او بـايـد مـطابق تمايلات بچگانه خود رفتار كند و گرفتار محدوديت هاى طاقت فرسا
نباشد و در ضـمـن عمل هاى كودكانه , راه و رسم بزرگ تران رابياموزد و
استعدادهاى درونى خود را تا سرحد امكان , توسعه داده و آشكار سازد
((101)).
معلم بايد احساس مسئوليت كند و بداند كه سرنوشت افرادى كه به زودى وارد جامعه
خواهند شد, بـه دسـت اوسـپـرده شده است و بايد تا آن جا كه ممكن است , آنها را
براى اين زندگى آماده كند و بـكـوشد تا براى جامعه , انسان واقعى بسازد, نه
گرگان و درنده خويان آدم نمايى كه به هيچ وجه نـشـودآنـهـا را انـسـان نـاميد و
در حالى كه ظاهرى آراسته و جالب توجه دارند باطنى مخوف و وحـشـتناك داشته ,
منافق و رياكار, مردم فريب و نيرنگ باز,دروغگو و دزد, غارتگر و هتاك , خيره سر
و نابكار وبباشند.
معلم بايد مانند سربازى فداكار, در راه خدمت به انسانها ـانسان هايى كه به كمك
تربيت به اوج ترقى و تعالى مى رسند و بر اثر غفلت و بى توجهى درحضيض پستى و
نابخردى سقوط مى كنند ـبكوشد و با از خود گذشتگى از اين رهگذر, طرفى ببندد.
معلم بايد مانند يك پزشك , نبض يكايك نوآموزان را در دست داشته باشد و در راه
ريشه كن ساختن صـفات زشت آنها ـكه از هربيمارى ,خطرناك تر و وحشتناك تر است ـاز
جان و دل بكوشد و صفات عالى انسانى را در نهادشان پرورش داده , شاگردان را به
گوهر هنر و فضيلت بيارايد.
مـعـلـم , زمامدار مستبد,خود سر و مطلق العنان كلاس نيست , تا نوآموزان
كوركورانه از او پيروى كنند, بلكه پدرى مهربان و دلسوز و پيشوايى روحانى و عالى
قدر است كه حس احترام نوآموزان را بـه خـود جـلـب مـى نـمايد و با احترام
متقابل و راهنمايى هاى عاقلانه و عالمانه , آنها را به شاهراه سعادت رسانيده ,
از پرتگاه سقوط و انحراف حفظ مى كند.
سرمشق عملى .
بـديـهـى اسـت كه اگر معلم بخواهد تمام وظايف خطير خود را به شاگردان از راه
خطابه و پند و انـدرزعملى كند و از اين راه , دور نماى آينده اى روشن و اميدبخش
را در برابر چشمان آنها نمايان سازد شايد كمتر بتواند به نتيجه رسيده , موفقيتى
كسب كند.
معلم بايد سمبل فضيلت باشد و شاگردان به حد كافى به او ايمان داشته , معتقد
باشند كه او مظهر صـفـات پسنديده و عالى انسانى است و از هرگونه بى نظمى و عيب
اخلاقى منزه است و هر پند و انـدرزى كـه بـه آنـهـا مى دهد, در درجه اول خودش
به آن عمل مى كندو واعظ غير متعظ و عالم بى عمل نيست .
مـعـلـم اگـر حـايز چنين شرايطى باشد, شاگردان به او تاسى جسته مى كوشند از
كارهاى نيك واخلاق پسنديده و خداپسندانه او پيروى كنند و نسخه وجود خود را
برابر با اصل وجود او گردانند.
نكته اساسى .
نكته اى كه تاكنون به آن اشاره نشده است و علماى تعليم و تربيت از آن غفلت
دارند, موضوع ايمان است .
بـدون ترديد هر بشرى به پناهگاه روحى احتياج دارد,تا در پناه آن به روان خود
آرامش بخشيده , از نگرانى ها, نوميدى ها, دلهره ها, اضطراب ها,تشويش ها و حتى
خودكشى ها رهايى پيدا كند.
ايمان به مبد و معاد به انسان آرامش روحى مى بخشد و اورا در برابر شكست ها و
حوادث خردكننده , اميدوار مى سازد و راه پيروزى و سربلندى رابه روى او مى
گشايد.
وظيفه معلم است كه ـعملادرس ايمان را به نوآموزان بدهد و آنها را از عقايد پوچ
و خرافى و بى بند و بـارى و بـى ايـمـانى دور سازد, تا در آينده دچارشرارت ,
دزدى , چاپلوسى , خودفروشى , خيانت , نوميدى وب نگردند و از پناهگاه روحى
برخوردار باشند و همه جا براى جامعه خود خدمتگزارى امين و دلسوز بوده , خدا را
حاكم بر كردار, گفتار و پندار خود بدانند.
تـصديق مى كنيد كه بسيارى از بى عفتى ها, عربده كشى ها, چاقوكشى ها, دزدى ها,
خيانت كارى ها معلول نبودن روح ايمان يا ضعف ايمان در جامعه است .
چـرا نـبـايـد از تـيـغه فسادناپذير عدالت آسمانى , براى استقرار اصول اخلاقى و
شرف و فضيلت و آدمـيـت استفاده كرد؟ و بهتر و مفيدتر اين كه ,اين كاراز دبستان
ها و دبيرستان ها به دست معلمان وظيفه شناس و خداترس آغاز شود.
5 ـ تنبيه و خشونت , وسيله تربيت نيست .
بيچاره لورى !.
در حـالـى كه افسارش كرده بودند و عوعو كنان و زوزه كشان , از هواپيما پياده مى
شد, به اطرافيان حمله مى كرد و آنها را گاز مى گرفت .
آيا راستى او سگ بود؟ مسافران و كسانى كه به استقبال آمده بودند, محو تماشاى او
شده و از كارها و حركات او در شگفت مانده بودند! چيز جالبى بود! نظير اين منظره
را هرگز نديده بودند و يا خيلى كم ديده بودند.
عده اى هم از شدت تاثر, قطره هاى بلورين اشك , از چشمانشان سرازير بود.
بيچاره لورى , دختر بچه نه ساله اى بود كه از مدت ها پيش فراموش كرده بود كه
مثل همه كودكان مى تواند رشد كند, درس بخواند, بازى كند, تفريح كند و از زندگى
لذت ببرد.
او مـثـل سـگـهـا زوزه مى كشيد و مردم را گاز مى گرفت , زيرا شخصيت خود را گم
كرده و در آسـتانه از دست دادن آخرين حس انسان بودن قرارگرفته بود! پزشكان به
مادرش گفته بودند:او خـود را يك سگ فرض مى كند و دچاربيمارى تعدد شخصيت شده است
و اگر درمان نشود,براى هميشه بايد روانه تيمارستان شود.
مادر بيچاره اش افسار او را به دست گرفته , از لابلاى جمعيت عبور مى داد.
او شـنـيـده بـود كـه در فـلـوريدا, بيمارستان دكتر مونتابارى , تنها بيمارستان
مجهزى است كه مى تواندبيمارانى نظير لورى را بسترى و درمان كند.
هنگامى كه با زحمت بسيار, خود را به بيمارستان مزبور رساند, ماجراى اسف انگيز
زندگى طفل بى گناه و معصوم خود را اين طور شرح داد: پدرلورى مردى بداخلاق ,
عصبانى و كم گذشت بود.
بـا مختصر بهانه اى داد و فرياد راه مى انداخت , گاهى صداى جيغ هاى وحشيانه او
تا خانه همسايه هفتم مى رسيد.
در همين موقع , من و لورى كوچولو را كتك كارى مى كرد.
سـگ مـا هـم با مشاهده اين صحنه دلخراش از شدت ترس به زير ميز پناه مى برد و
آهسته آهسته زوزه مى كشيد.
لورى كوچولو هم كم كم از سگ ياد گرفت كه هنگام بروز حادثه به زير ميز پناه برد.
من نمى توانستم اين وضع ناگوار را تحمل كنم .
تازه لورى دو سال داشت كه هيولاى شوم طلاق ـولى در مورد من و همسرم , يگانه
وسيله آسايش و نـجـات از يـك زنـدگـى تلخ ـمن و همسرم را ازهم جدا كرد و براى
مدتى مختصر آرامشى در زندگى من و كودك معصومم پديدآمد.
من نمى توانستم تنها بمانم .
براى رهايى از تنهايى و بى كسى , تصميم گرفتم براى زندگى خود شريكى انتخاب كنم
.
از ايـن رو بـا مـردى پـيـمـان همسرى بستم , ولى اين يكى هم دست كمى از همسر
اولم نداشت و تندخوتر و عصبانى تر از اولى از كار درآمد.
او نيز مثل اولى با مختصر بهانه اى از كوره در مى رفت و من و لورى و سگش را كتك
كارى مى كرد.
طولى نكشيد كه دومين فرزند من متولدشد.
لورى , چشم ديدن نوزاد را نداشت , از او سخت متنفر بود.
روزى پـس از بـازگـشت از دبستان , مثل سگ به برادر ناتنى خود حمله ور شد و مى
خواست او را گاز بگيرد.
مـن فـكـركردم حسادتش او را وادار كرده است كه ادا و اطوار سگان را تقليد كند,
ولى جريانات و حوادث بعدى نشان داد كه او راستى خود را درقالب يك سگ مى بيند و
به كلى از انسان ها گريزان است .
در مدرسه روى دفترش مكررا مى نوشت : سگها بهتر از آدم ها هستند.
يا اين كه من از آدم ها بيزار هستم .
دكـتـر مـونـتـابـارى , بيمارانى را كه دستخوش تعدد شخصيت شده بودند, بسيار
ديده بود, ولى هيچ يك به اندازه لورى او را دچار حيرت و شگفتى نكرده بود.
در بـيمارستان دكتر مونتابارى ,لورى همچنان حرف نمى زد,با بچه ها انس نمى گرفت
, زوزه مى كشيد, از انسان ها مى گريخت و شب ها تخت خواب خود را رها مى كرد و
مثل سگ ها روى روزنامه نـزديـك در اتـاق مـى خـوابـيـد! كـوشـش دكـتر مونتابارى
اين بود كه به لورى بفهماند كه همه انسان هابدسيرت و كج خلق و مردم آزار
نيستند.
در ميان همين انسان ها, افرادى خيرانديش , نوعدوست و مردم نواز پيدا مى شوند كه
گاهى براى سعادت و آسايش ديگران , از سعادت و آسايش خويش چشم پوشى مى كنند.
همين انسان ها هستند كه اكنون براى نجات لورى و بازگردانيدن او به جرگه انسان
ها سخت در كـوشـش و تلاش هستند و على رغم انسان هاى خيره سر و بدسگال و فرومايه
,كارهايى مى كنند كه جز نفع نوع بشر و ارضاى تمايلات انسان دوستى خود, هيچ گونه
نتيجه اى براى آن متصورنيست .
دكتر مونتابارى براى رسيدن به اين منظور شبانه روز كوشيد تا اين كه در روز جشن
مادر, از لورى خواست تا به مادرش تلفن كند و به او تبريك گويد.
او مـدادى بـه دنـدان گرفت و شماره تلفن را گرفت و همين كه صداى مادرش را شنيد
چند بار عوعو كرد, ولى چند روز بعد, هنگامى كه به طرف كودكى پريد و او را گاز
گرفت و مشاهده كرد كه كودك او را گاز نگرفت , به ا وگفت , احمق ! اين نخستين
كلمه اى بود كه بر زبان لورى جارى مى شد.
دكتر او را به دفتر طلبيد و گفت : لورى ! تو چه بخواهى , چه نخواهى , يك انسان
هستى .
برخيز و به مادرت تلفن كن و با او صحبت كن لورى ناگهان از جا پريد و به گردن
دكتر آويخت و گفت :ترا دوست دارم .
و بدين ترتيب توانست جاى خود را در ميان انسان ها باز كند و سگ ها را برانسان
هاى واقعى ترجيح ندهد.
آيينه عبرت .
بـا مختصر توجهى روشن مى شود كه در جامعه ما اطفالى كه چون لورى گرفتار تنبيه و
خشونت غير عاقلانه پدران و مادران و احيانا متصديان آموزش و پرورش مى باشند,
متاسفانه كم نيستند.
مـا پـيش از اين كه مساله تنبيه و خشونت را از نظر روان شناسان و علماى آموزش و
پرورش مورد بـحـث قراردهيم , براى نشان دادن مضرات غير قابل تحمل و جبران تنبيه
و خشونت , سرگذشت لـورى را بـراى پـدران و مـادران ومـربـيـانـى كه به سعادت و
خوشبختى كسانى كه تحت تربيت دارنـدعـلاقـه مند هستند, آيينه عبرت قرار داديم تا
بخوانند و عبرت گيرند و تحت تاثير خشم و غـضـب , كوركورانه تنبيه و خشونت
راحربه انتقام يا تنها راه تعليم و تربيت و راهنمايى افرادى كه تـحـت تـربـيت
دارند به كار نبرند و توجه كنند كه تنبيه و خشونت , پيش از آن كه وسيله تكامل و
هـدايـت بـاشـد,عامل شكست و انحطاط و بدبختى آنان بوده , و آنان را دچار
واماندگى و حالاتى مى سازد كه لورى بيچاره مدتى با آن دست به گريبان بود.
دركـتـاب روان شـنـاسـى رشـد و پرورش كودك آمده است : تنبيه بدنى و تعيين جريمه
و تكاليف شاق ,ريشه درد را خشك نمى كند, بلكه علائم درد راموقتا تسكين مى دهد,
گاه نيز اين معامله با كودك , عقده معلم را تسكين مى بخشد و در همه موارد علت
ناسازگارى را وخيم تر مى سازد.
در دنياى امروز بهترين روش در آموزش و پرورش , روش آزادى است .
روش هـايـى كـه هـدف آنـها تربيت طفل ازراه اعمال نفوذ است , به كلى غلط و در
دنياى متمدن , نامقبول شناخته شده است .
در كـتاب روان شناسى كودك مى نويسد: در اواخر قرن 17جان لاك در 1693 روش هاى
تاديبى را برخلاف روش هاى طبيعى كه در آموزش وپرورش متداول بود, پيشنهاد كرد.
لاك مى گفت : به تمايلات طبيعى كودك نبايد توجه داشت , بلكه براى سعادت آينده
او بايد عادات لازم را بـا فشار و سرسختى در او ايجاد نمود,چنين روشى هنوز در
بسيارى از جامعه ها ـمن جمله ايـران ـمـتـداول اسـت و تـقـريـبا نيم قرن بعد,
ژان ژاك روسو فرانسوى در كتاب اميل خودـكه در1762 انتشار يافت ـبرعكس لاك روش
آزادى را در تعليم و تربيت كودك اظهار داشت و گفت : نبايد هيچ نوع نفوذى در
مورد تربيت طفل اعمال شود, پس از روسو, پستاليزى ـاز اهالى سويس ـ وهربات و
فربل ـاز اهالى آلمان ـروش هايى پيشنهاد كردند.
روسو در كتاب اميل مى نويسد:اگر تنبيه ـبه خصوص تنبيهات سخت ـرا به منزله محرك
بخواهند به كار برند مضرات ديگر از قبيل ترس و در هم شكستن شخصيت كه بالمال
منجر به حالات عصبى و ناراحتى هاى عاطفى خواهدشد, نيز در بر دارد
((102)).
با اين كه مساله آموزش و پرورش به طور كامل مورد توجه اولياى بزرگ اسلام است ,
با وجود اين از تنبيه و خشونت نهى فرموده , به مربيان مهر ومحبت را سفارش كرده
اند.
شـخـصـى نـزد امام هفتم , موسى بن جعفر(ع )راجع به كودك خود شكايت كرد, حضرت
فرمود:لا تضربه واهجره ولاتطل , او را مزن , ازاو قهر كن ,ولى طول مده و زود
آشتى كن
((103)).
پـيـامـبر عالى قدر اسلام فرمود:اكرموا اولادكم واحسنوا آدابكم يغفرلكم ,
فرزندان خود را گرامى داريد و آداب خود را نيكو كنيد تا آمرزيده شويد
((104)).
امـام صـادق (ع ) مـى فرمايد:ليرحم الرجل لشدة حبه لولده , مرد بر اثر شدت محبت
به فرزند خود, مورد رحمت واقع مى شود
((105)) .
6 ـ تنبيه , آزاد يا ممنوع ؟.
مشكل تربيت .
ب آن روز هوا خيلى سرد بود.دانش آموزان از شدت سرما مى لرزيدند و يكى پس از ديگرى وارد كلاس مى شدند.بخارى نفتى مى سوخت و كلاس را گرم مى كرد.
در اين ميان دو تن دانش آموز با گريه وارد كلاس شدند و مستقيما به طرف بخارى
رفتند.ضربه شلاق ناظم , دست هاى يخ زده و منجمد آنان را بى جان كرده بود.
شدت درد به قدرى بود كه گاهى بدون اين كه حرارت بخارى را احساس كنند, دست هاى
خود را بـه ديـواره بـخارى ـكه از شدت حرارت سرخ شده بود ـگرفته , ناله مى
كردند! كلاس آرام و بى سر وصدا شده بود.
همه دانش آموزان از اين كه احساس مى كردند كه ممكن است خود آنها هم به همين
سرنوشت دچار شوند, رنج مى بردند.
نمونه اين منظره در برخى از آموزشگاه ها به چشم مى خورد.
تـرديـدى نـيـسـت كـه ايـن گـونه تنبيه ها به طور موقت , جلو نافرمانى و سربه
هوايى كودكان را مى گيرد و آنها را رام و مطيع مى گرداند و همچنين خشم مربيان
را فرومى نشاند.
امـا در ايـن جا اين نكته اساسى جلب توجه مى كند كه آيا تنبيه و خشونت , بايد
به كلى ترك شود با ايـن كـه بـه عـكـس , اين وضع همچنان بايد ادامه پيداكند؟ از
يك طرف عذر متصديان آموزش و پرورش اين است كه بدون توسل به تنبيه , كنترل اطفال
ممكن نيست و نتيجه ترك تنبيه , پيدايش هرج ومرج در زندگى كودكان است , روى همين
اصل مى بينيم حتى جان لاك هم اعمال نفوذ را در تربيت روا مى شمارد.
بـعضى از دانشمندان ما هم تنبيه و خشونت را روا مى شمردند, چنان كه غزالى
معتقدبودكه معلم بايد حتى الامكان با ترساندن طفل , او را تاديب كندو چنانچه
موثر نشد او را بزند.
صـاحـب قابوسنامه
((106)) معتقد است كه :معلم بايد با هيبت باشد و كودك را در صورت كاهلى , بـزنـد
تـا وى بـر خود كاملا مسلط شود ب چنانچه معلم طفل را بزند, پدر نبايد شفقت
ورزد, جامى به فرزند خود مى گفت :.
دار ادب درس معلم نگاه ــــــ تا نشوى طبلك تعليم گاه .
سيلى او گرچه فضيلت ده است ــــــ گرتو به سيلى نرسانى به است
((107)).
تـقـريبا كار به جايى رسيده بود كه همه يا اكثر دانشمندان اعتراف داشتند كه :
جور استاد به زمهر پدر.
ايـن هـا هـمـه بـه جاى خود درست است , ولى نبايد فراموش كرد كه شلاق ها و سيلى
هاى پدران و مـادران و مـربيان , گاهى هم آثارى وخيم در روحيه طفل به جاى مى
گذارد و عوض اين كه آنان به سوى كمال رهبرى شوند, به انحطاط و بدبختى مى گرايند
و سقوط مى كنند.
اين روش تربيتى گاهى اثرش در جامعه و ملت هم آشكار مى شود.
نـتيجه همين روش تربيتى طورى زندگى مردم ايران باستان را فلج كرده بود كه هرودت
درباره آن مـى نـويـسد: يك نوع فرمانبردارى مطلق و يك قسم تسليم و انقياد صرف ,
به وسيله پرورش و عادت , در ميان مردم ايران , متمكن شده بود كه تخلف از آن ,
به خاطر هيچ كس نمى رسيد
((108)).
جـرج راولـيـن , نـويـسـنده انگليسى مى نويسد:يكى از معايب آموزش و پرورش ايران
, توليد حس عـبـوديـت و بـنـدگـى بى حد و حصر و اطاعت كوركورانه است كه به نظر
مردم امروز, متباين با مردانگى و شوون انسانى است
((109)).
فرق آموزش و پرورش ايران باستان و يونان در اين بود كه در يونان به تناسب حكومت
, در آموزش و پرورش , روش دموكراسى به كار برده مى شد,ولى در ايران باستان چنين
نبود.
راه حل صحيح .
شـك نيست كه قضاوت يك جانبه و پيروى بى قيد و شرط از طرفداران آزادى تنبيه , يا
طرفداران ممنوعيت آن , صحيح نيست .
بـايـد ديـد هـدف آموزش وپرورش چيست , آن گاه هشيارانه در راه تامين هدف با
كمال احتياط گام برداشت .
ما طى مقالات گذشته اين هدف را بيان داشته ايم .
اكنون نيز يادآور مى شويم كه هدف , تكامل و به اصطلاح ايجاد دگرگونى مطلوب در
نوباوگان و به طور كلى همه افرادى است كه تحت تربيتند.
فـردى كه تحت تربيت است , اگر كارزشتى را مرتكب شد, يا نافرمانى از او سرزد, يا
از روى علم و عمد مرتكب شده است , يا از روى جهل وخطا.
در صـورت دوم , پرورشكار لايق ,با تذكرى دوستانه و يادآورى مضرات خطاكارى و
نافرمانى , او را آگـاه مـى كـند و پيش از آن كه اشتباه و خطاى اوبه صورت عادت
درآيد, مانع آن مى شود بديهى اسـت كـه در چـنـيـن مـوردى توسل به تنبيه و خشونت
, نتيجه اى جز در هم كوبيدن شخصيت اونداشته و هيچ گونه اثر تربيتى نخواهد داشت
.
بزرگ ترين مربى عالم بشريت , پيشواى عالى قدر اسلام , هنگامى كه عربى بيابان
گرد از روى جهل و خـطـا, مسجد, خانه خدا را آلوده كرد, كمترين خشم و غضبى از
خود نشان نداد, و چون ديگران خواستند او را ملامت كنند فرمود: چيزى كه به يك
دلو آب پاك مى شود, نيازى به خشونت وملامت شماندارد.
در صـورت اول , وظـيـفه پرورشكار اين است كه در درجه اول از راه هاى مختلفى كه
به نظر او در تربيت و تكامل تربيت شونده موثر است , در صدددستگيرى و راهنمايى
او برآيد.
مـمـكـن اسـت بـدون ايـن كه اورا معرفى كند و مخاطب سازد, راجع به مضرات آن كار
زشت يا نـافـرمـانـى , با افراد كلاس و ب, صحبت كند و به طور غيرمستقيم اسباب
تنبه او را فراهم سازد, يا اين كه به طور خصوصى با او تماس گيرد و در محيط
صميميت و صفا و دوستى , او را راهنمايى و متنبه سازد,يا اين كه به اشخاصى كه
واجد صفات خوب هستند جايزه بدهدوب .
بـديـن ترتيب , ممكن است در محيط آزاد, به تربيت شونده مجال تفكر و تنبه داده
شود و نيازى به اعمال نفوذ و ايجاد محيط استبداد و ديكتاتورى ووحشت پيدانشود.
بـه خـصـوص كـه اگر از كارخانه تنبيه و ملامت و بدگويى , آدم بيرون مى آمد, تا
كنون دنياى پر غـوغـاى مـا اصلاح شده و هيچ گونه نگرانى باقى نمانده بود!آخرين
اقدامى كه از طرف پرورشكار لايـق انـجام مى گيرد, توسل به تنبيه و خشونت است ,
آن هم ـچون منظور انتقام گرفتن نيست , بـلـكـه مـنـظـورتـكامل تربيت شونده است
ـبايد طورى اجرا شود كه هدف , فداى خشم و غضب پرورشكار نشده و زير پا گذاشته
نشود.
حداقل آن قهرى زودگذر, ملامتى عاقلانه , و در نهايت , حداكثر آن , تنبيه است .
فرمايش امام موسى كاظم (ع ) نيز بر اين نكته تاكيد داشت
((110)).
شـايد منظور جان لاك و دسته اى از دانشمندان ما در مورد تجويز تنبيه , همين
باشد, به خصوص كه دانشمندان ما از سرچشمه پرفيض اسلامى سيراب مى شدند و بعيد
است كه غير از اين منظورى داشـتـه بـاشـنـد و اگـر دراسـلام دسـتـورى در مـورد
تـنـبـيـه كودكان , در پاره اى از روايات واردشده ,مربوط به همين موارد
استثنايى است , نه اين كه قانونى كلى و عمومى باشد.
در ايـن جـا نـاگزيريم به جاى اين كه كودك متخلف را ملامت و يا تنبيه كنيم ,
چند نكته اى هم به مـعلمان و پدران و مادران يادآورى كنيم و بهتر است رشته سخن
را به دست دكتر آلكسيس كارل فـرانـسـوى بـدهـيـم :خانواده به طور كلى محيط
تربيتى رقت انگيزى شده است , زيرا پدر و مادر امـروزى ازروان شـنـاسـى كـودك و
دوره جوانى , اطلاعى ندارند و بيش از حد لزوم , ساده لوح يا عـصـبـانـى ياضعيف
و يا خشنند و شايد بسيارى از آنان مطالبى به كودكانشان مى آموزند و قبل از
هرچيز به مشاغل و امور و سرگرمى هاى خود مى پردازند.
فـراوانند كسانى كه در خانه و خانواده خود مناظرى از بى ادبى و مجادله و
خودپسندى و بدمستى را مـى بينند و بسيارى اگر در خانه خود نديده اند, ازدوستان
خويش آموخته اندب مدارس نيز هنوز نـمـى توانند وظيفه آنان را ايفاكنند, زيرا
آموزگاران نيز رفتارشان بهتر از پدران و مادران نيست ب بدين سبب است كه در چهره
طبقه جوان , همچون آينه اى , اثر بى لياقتى مربيان منعكس شده است .
تـعـلـيـم و تـربيت عملا به آمادگى براى امتحانات و تمرين ساده حافظه , منحصر
گشته است و بدين ترتيب اغلب جز چارپايى براو كتابى چند,نمى پرورد
((111)) .
7 ـ تشويق و پاداش .
دو سلاح موثر براى تقويت نيروى مربى .
بـراى تـربـيـت و اصـلاح كودك , مربى از دو سلاح موثر مى تواند استفاده كند:
يكى سلاح تنبيه و ديگرى سلاح تشويق و پاداش .
ما در گذشته , درباره تنبيه و آثار مثبت و منفى آن گفت وگو كرديم .
در اين گفتار, هدف ما ارزيابى آثار نيك و بد تشويق و پاداش و حدود استفاده هايى
است كه مربى مى تواند از اين دو سلاح بكند.
تـرديـدى نيست كه تنبيه و خشونت , باعث تاثر روحى كودك مى شود و اين تاثر روحى
, اگر از راه صـحـيـح و بـه انـدازه لازم برانگيخته شده باشد, سبب عبرت طفل مى
شود و با احساس پشيمانى , به طور جدى تصميم مى گيرد كه كارى نكند كه احيانا
تنبيه و خشونت و سرزنش به دنبال داشته باشد.
همچنين تشويق و پاداش باعث نشاط و شادى كودك مى شود و در صورتى كه اين نشاط و
شادى از راه صـحيح و به اندازه لازم ايجاد شده باشد,كودك با اشتياق تمام مى
كوشد كه همواره كارهايى را كـه از طـرف مـربـى , او را مـورد تـشـويـق و پـاداش
قـرار مـى دهـد, انـجـام دهـد و در آسمان زندگى بدرخشد.
مـربى لازم است توجه داشته باشد كه از يك سو بايد عقل كودك را احيا كند و قوه
تميز و تشخيص او را بـه كار اندازد, تا بتواند نيك و بد را با عقل خود, از هم
جدا سازد و مقلد فاقد تشخيص مربى و بـزرگ تـرها نباشد و از سوى ديگر, براى اين
كه او را به نيكى عادت دهد و از بدى دور گرداند,به عواطف او متوسل شود و با
تحريك هاى عاطفى , به مقاصد خويش جامه عمل بپوشاند.
تـحـريـك هـاى عـاطـفى از راه تنبيه و خشونت و سرزنش و تشويق و پاداش صورت مى
گيرد: با كـجـروى كودك مى توان با يك اخم , يك خشونت , يك قهر زودگذر و يا در
صورت لزوم , يك قهر ديـر گـذر, تـهـديد, ملامت و سرانجام تنبيه بدنى , او را از
عواقب وخيم كجروى آگاه كرد, ولى نـبـايدخونسردى ومتانت را از دست داد, چه در
اين صورت , كار مربى به افراط كشانيده مى شود و صـرف نـظر از اين كه خشم و غضب
از عواطف مزاحمى است كه براى انسان صدمه هاى جسمى و روحـى شـديـد دارد, كـودك
را نيز دچار ناراحتى مى سازد وازشكوفا شدن غنچه هاى استعدادش جلوگيرى مى كند.
|
|