سلوك علوى
(راهبردهاى امام على (ع ) در تربيت فرزندان )

سيد حسين اسحاقى

- ۳ -


روش محبت  
استفاده از محبت ، از مؤثرترين و كارامدترين شيوه هاى تربيتى است . محبت جاذبه مى آفريند، انگيزه خلق مى كند، انسان هاى پرتلاطم و مضطرب را آرامش مى بخشد و فرزندان نابهنجار و ناسازگار را رام مى كند. محبت ، شيوه اى است كه به مرحله اى خاص از تربيت اختصاص ندارد، اما كودكان و نونهالان بيشتر به آن نيازمندند. حضرت على عليه السلام مى فرمايند:
هر كه فرزند خود را ببوسد، براى او پاداش و حسنه خواهد بود و هر كه فرزند خود را شاد كند، خداوند در روز قيامت او را شاد خواهد فرمود. (125)
اگر انسان ، به ويژه در دوره كودكى از محبت سيراب نشود، در بزرگ سالى معمولا با ناهنجارى هايى مواجه مى شود، لذا پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) فرموده اند:
به كودكان و نوباوگان محبت نماييد و رحمت خود را شامل حال آن ها گردانيد. (126)
به نظر بسيارى از دانشمندان كمبود محبت و منشاء بسيارى از عقده هاى روانى مى شود. به همين سبب در مكتب تربيتى اسلام به عامل تربيتى محبت تاءكيد بسيار زيادى شده است . در برخى روايات آن قدر روى اهميت آن تاءكيد شده كه محبت را مساوى دين معرفى كرده اند. (127)
حضرت على عليه السلام در مواجهه با فرزندان خود از جملاتى محبت آميز و پرجاذبه بهره مى گرفتند. ايشان در نامه تربيتى به امام حسن عليه السلام مى فرمايند:
فرزندم ! تو جزئى از وجود و بلكه همه وجود منى ، به طورى كه اگر به تو بلايى رسد، به من رسيده است و اگر مرگ ، تو را در كام گيرد، مرا در كام گرفته است . آنچه از وضع و حال تو مورد توجه من قرار گرفته است ، همان وضع و حال خود من است كه برايم اهميت بسيار دارد. (128)
از اساسى ترين روش هاى تربيت ، روش محبت است كه با فطرت و سرشت آدمى بسيار سازگار است . با توجه به ميدان گسترده تاءثير محبت ، اولياى الهى از آن بهره هاى بسيار گرفته اند و آن را محور تربيت قرار داده اند. انسان به هر چه علاقه پيدا كند، بدو متمايل مى شود و سعى در همسانى مى نمايد. اميرمؤمنان مى فرمايند:
من اءحب شيئا لهج بذكره ؛ (129)
هر كه چيزى را دوست بدارد به ياد آن حريص مى شود.
آنچه موجبات پيوند را فراهم مى آورد و زمينه تربيت را مهيا مى سازد محبت است و اين روش دقيقا مورد عنايت حضرت قرار گرفته است ؛ زيرا محبت چنان انسان را متحول مى سازد كه هيچ چيز ديگر با آن برابرى نمى كند. از سوى ديگر، محبت حقيقى به پيامبراكرم (صلى الله عليه وآله ) و خاندان آن حضرت ، بهترين عامل براى اصلاح و انصاف به كمالات است .اميرمؤمنان (عليه السلام ) مى فرمايند:
من اءحبنا فليعمل بعملنا و ليتجلبب الورع ؛ (130)
هر كه ما را دوست دارد بايد به عمل ما عمل كند و به خويشتن دارى ، خود را پوشش دهد.
انسان در سايه دوستى اهل بيت به نيكبختى مى رسد. حضرت در اين باره مى فرمايند:
اءسعد الناس من عرف فضلنا و تقرب الى الله بنا، و اءخلص حبنا، و عمل بما اليه ندبنا، و انتهى عما عنه نهينا فذاك منا، و هو فى دار المقامه معنا ؛ (131)
نيكبخت ترين مردمان كسى است كه برترى جايگاه ما را بشناسد و به وسيله ما به خدا نزديك شود و محبت ما را در خود خالص گرداند و بدان چه او را فراخوانده ايم عمل كند و از آنچه او را نهى كرده ايم باز ايستد، پس چنين كسى از ما است و در خانه آخرت همراه ما است .
ويژگى هاى روش محبت  
محبت ستون و ركن دين  
اساسا ستون هاى دين الهى بر دوستى حق استوار شده است و از اين راه تاءثيرپذيرى انسان چند برابر مى شود. حضرت على (عليه السلام ) در ضمن خطبه اى مى فرمايند:
ثم ان هذا الاسلام دين الله الذى اصطفاه لنفسه ، واصطنعه على عينه ، و اءصفاه خيره خلقه ، و اءدقام دعائمه على محبته ؛ (132)
ديگر اين كه اين اسلام ، دين خدا است كه آن را براى خود برگزيد و به ديده عنايت خويش پروريد و بهترين آفريدگان خود را مخصوص رساندن آن گردانيد و ستون آن را بر دوستى خود استوار نمود.
ايشان مى فرمايند از رسول گرامى اسلام درباره سنت آن حضرت پرسيدم ، آن حضرت فرمودند:
والحب اءساسى ؛ (133)
محبت ، بنياد و اساس من است .
اظهار محبت  
در سيره معصومين عليهم السلام چشاندن طعم شيرين محبت به راه هاى مختلف ديده مى شود. اين اظهار محبت در گره گشايى روانى ، مادى و... ديده مى شود. آنان آب حيات محبت را بر ديگران ايثار مى كردند و از اين راه زمينه هدايت افراد را فراهم مى كردند. اظهار محبت به فرزندان و بزرگ - سالان از دستورهاى اكيد ايشان است . از وصيت هاى حضرت امير (عليه السلام ) است كه :
و ارحم من اءهلك الصغير، و وقر منهم الكبير ؛ (134)
با كودكان مهربانى كن و احترام بزرگان را نگه دار.
اين محبت بايد در تبسم و حتى در آهنگ محبت آميز والدين جلوه نمايد، هيچ گاه نبايد محبت رااز فرزندان دريغ كرد. فرزندان در دوران نوجوانى و جوانى هم ، به محبت هاى پدر و مادر شديدا نيازمندند.
محبت افراطى  
محبت به فرزندان و ديگران به اين معنا نيست كه بدى هاى آنان ناديده انگاشته و از تربيتشان غفلت شود. بايد حساب دوستى به فرزندان رااز حساب تربيت و سازندگى جدا كرد. بعضى از پدران و مادران با محبت هاى بى جاى خود، در لباس دوستى ، بزرگ ترين خيانت ها رادر حق فرزندان خود مرتكب مى شوند. بايد توجه داشت همان طور كه كمبود محبت زيان آور است ، زياده روى در محبت نيز فرزندان رااز خودراضى و كم مقاومت به بار مى آورد و در مقابل مشكلات زندگى دچار احساس حقارت شده و آسيب پذير مى شوند. انسان ها، در بستر مناسب و متعادل رشد شخصيت مى يابند. در شرايط خاص و دشوار، انسان با مقاومت آبديده و مقاوم بار مى آيد و توانايى مواجهه با مشكلات را مى يابد. حضرت امير (عليه السلام ) مى فرمايند:
من كلف بالاءدب قلت مساويه ؛ (135)
هر كسى سختى تاءديب را تحمل كند، بدى هايش كم خواهد شد.
بنابراين ، نبايد در اثر افراط در محبت و تعريف و تمجيدهاى آن چنانى ، فرزندانى با شخصيت كذايى رشد بيابند كه براى خود شخصيت و مقامى بالاتر از انتظار تصور كنند و عيوب خود را نيز كمال پنداشته و به بيمارى خودپسندى مبتلا شوند. حضرت على (عليه السلام ) مى فرمايند:
من رضى عن نفسه ظهرت عليه المعايب ؛ (136)
هر كس از خود راضى باشد، عيوبى در او پديدار خواهد شد.
از سوى ديگر، چنين شخصى از ديگران توقع دارد كه شخصيت كاذب اورا بپذيرند و از او ستايش كنند. در نتيجه ، افراد چاپلوس و تملق گو در اطراف او جمع مى شوند؛ ولى واقع گويان و انتقادكنندگان را نمى پذيرد. خودپسندان نه تنها نمى توانند محبت ديگران را به سوى خويش جلب كنند، بلكه همواره منفور و مطرود ديگران خواهند بود. چنانچه حضرت على (عليه السلام ) مى فرمايند:
من رضى نفسه كثر الساخط عليه ؛ (137)
هر كس از خود راضى باشد، خشم گيرندگان بر او بسيار خواهند شد.
روش تذكر (138) 
پيام آوران الهى ، در تربيت از روش تذكر نعمت ها و رحمت هاى الهى بهره مى گرفتند و از اين راه به اصلاح مردم همت مى گماردند. حضرت امير (عليه السلام ) مى فرمايند:
فبعث فيهم رسله ، و واتر اليهم اءنبياءه ليستاد و هم ميثاق فطرته ، و يذكر و هم منسى نعمته ؛ (139)
پس هراز چندگاه ، پيامبرانى فرستاد و به وسيله آنان به بندگان هشدار داد تا حق ميثاق فطرت بگزارند و نعمت فراموش كرده را به ياد آرند.
مسلما هر چه انسان در مراتب كمال اوج مى گيرد، تذكر او نسبت به هستى و خالق آن بيشتر مى شود وبه مرتبه اى مى رسد كه در نسبت با هر چيزى ، تذكر در او به وجود مى آيد. به بيان امام على (عليه السلام ):
المؤمن دائم الذكر ؛ (140)
مؤمن ، پيوسته در ياد خدا است .
ويژگى هاى متذكران  
ياد خدا  
حضرت در وصف انسان خداترس و پرواپيشه مى فرمايند:
يصبح و همه الذكر يبيت حذرا و يصبح فرحا ؛ (141)
بامداد مى كند ذكرگويان ، شب رابه سر مى برد ترسان و روز مى كند شادمان .
پيشواى موحدان در توصيف احوال اهل ذكر و آنان كه به اهداف تربيت ربانى و اصل شده اند مى فرمايند:
و همانا ياد خدا از آن مردمانى است كه آن ياد را جايگزين جهان فانى كرده اند، نه كسب و كار، سرگرمشان ساخته و نه خريد و فروش ، ياد خدا را از دل آنان انداخته . روزهاى زندگى را بدان مى گذرانند و نهى و منع خدا را به گوش بى خبران مى خوانند. به داد فرمان مى دهند و خود نيز از روى داد دنيا را سپرى كرده و به آخرت در آمده اند و آنچه از پس دنيا است ديده اند و بر نهان برزخيان آگاهند كه چه مدتى است در آن به سر مى برند و قيامت وعده هايش را براى آنان محقق داشته است و آنان براى مردم دنيا از آن پرده برداشته اند. گويى مى بينند آن راكه مردم نمى بينند و مى شنوند آن راكه مردم نمى شنوند. (142)
هوشيارى  
دلفريبى هاى دنيا، غفلت آفرين است و انسان رااز ياد حق باز مى دارد و به خود مشغول مى سازد، هر چه اين غفلت و وابستگى بيشتر باشد، انسان را از مقصد تربيت دورتر مى سازد. در اين ميان تذكر و يادآورى صيقل بخش ‍ روح و روان آدمى است و اورا به حقيقت خويش بازمى گرداند. حضرت امير (عليه السلام ) داروى غفلت را، ياد هميشگى خداوند مى دانند و مى فرمايند:
بدوام ذكر الله تنجاب الغفله ؛ (143)
به سبب ياد دايمى خدا، غفلت زايل مى شود.
تذكر، در تربيت نقش كليدى و حساس دارد؛ زيرا انسان را از دل مشغولى ها و دگر مشغولى ها رهانيده و به سوى اصل و فطرتش باز مى گرداند. مولاى بيداردلان درباره نقش سازنده تذكر مى فرمايند:
ان الله سبحانه جعل الذكر جلاء للقلوب تسمع به بعد الوقره ، و تبصر به بعد العشوه ، و تنقاد به بعد المعانده ؛ (144)
همانا خداى سبحان ياد خود را روشنى بخش دل ها قرار داده است ، دل ها بدين وسيله از پس كرى ، شنوا و از پس نابينايى ، بينا و از پس سركشى ، رام مى گردند.
ذكر مداوم  
اگر ذكر دايمى باشد، انسان به جز فرمان محبوب و راه او نمى خواهد. طاعت خدا را مى پذيرد و به ياد او انس مى گيرد. امام على (عليه السلام ) در نامه خود به حارث همدانى او را بدين روش به تربيت فراخوانده است :
و عظم اسم الله اءن تذكره الا على حق ، واءكثر ذكر الموت و ما بعد الموت ؛ (145)
نام خدا را بزرگ شمارو آن را جز براى حق بر زبان ميار، مرگ و پس از مرگ را فراوان ياد كن .
نيكوترين تذكر براى انسان ، ياد خداى مهربان و رحمت هاى بى كران او است كه در ساماندهى تربيت ، نقشى بسيار تعيين كننده دارد. اميرمؤمنان على (عليه السلام ) مردم را به اين روش نيكو فراخوانده اند:
افيضوا فى ذكر الله ؛ فانه اءحسن الذكر ؛ (146)
در بستر ياد خدا روان شويد كه نيكوترين ياد، ياد خدااست .
ياد خدا، انسان را از فرو غلطيدن در پستى ها تباهى ها باز مى دارد و انسان را به راه راست رهنمون مى شود. با ياد خدا و توكل بر او سخت ترين كارها سهل و آسان مى شود.
خير ما استنجحت به الاءمور ذكر الله سبحانه ؛ (147)
بهترين چيزى كه بدان كارها برآورده مى شود ياد خدا است .
اساسى ترين اصلاح ، اصلاح قلب است و اساس اصلاح قلب ، ياد خدا است . اميرمؤمنان (عليه السلام ) مى فرمايند:
اءصل صلاح القلب ، اشتغاله بذكر الله ؛ (148)
اساس صلاح قلب در اشتغال به ياد خدا است .
هم چنين مى فرمايند:
من صلح مع الله سبحانه لم يفسد مع اءحد ؛ (149)
هر كه رابطه خود را با خداى سبحان اصلاح كند، رابطه اش با هيچ كس تباه نشود.
به يادآوردن نعمت ها و خداوندى كه سراسر رحمت است ، آدمى را از غفلت بيدار ساخته و در همه ابعاد زندگى اش تحول ايجاد مى كند و انسان را مستعد دريافت كمالات مى سازد. در پرتو ياد حق ، انسان از زندان دنيا آزاد مى شود و به مرتبه صدق و راستى مى رسد، نشاط حقيقى مى يابد و به گلزارى از كمالات و فضايل اخلاقى مبدل مى شود. ظاهر و باطن انسان دگرگون مى شود و از چاه تاريك طبيعت به سوى حقيقت و ملكوت سفر مى كند.
ياد مرگ  
در روش تذكر، ياد مرگ جايگاه ويژه اى دارد. غفلت از مرگ بزرگ ترين عامل عصيان و نسيان است . حضرت على (عليه السلام ) در ضمن خطبه اى مى فرمايند:
اءوصيكم بذكر الموت ، و اقلال الغفله عنه ، و كيف غفلتكم عما ليس ‍ يغفلكم و طمعكم فيمن ليس يمهلكم ! فكفى واعظا بموتى عاينتموهم حملوا الى قبورهم غير راكبين ، و اءنزلوا فيها غير نازلين ، فكاءنهم لم يكونوا للدنيا عمارا، و كاءن الآخره لم تزل لهم دارا ...؛ (150)
شما را به ياد مرگ و كاستن بى خبرى تان از آن سفارش مى كنم . چگونه از چيزى غافليد كه شما را رها نمى كند و از شما غافل نيست ؟ چگونه از كسى كه مهلت نمى دهد (ملك الموت ) مهلت مى طلبيد؟ براى پنددادن به شما، مردگان بسنده اند كه آنان را ديده ايد بر دوش ها به گورهاشان بردند نه خود سوار بودند؛ در گورهايشان فرود آوردند نه خود فرود آمدند. گويى آنان آبادكننده دنيا نبودند و گويى هميشه ، آخرت خانه هايشان بود.
ياد مرگ ، انسان را از فرورفتن در دام دنيا باز مى دارد و سركشى را مهار مى كند. دست تعدى و تطاول نمى گشايد و براى خويشتن خويش مرزبانى دقيق مى شود. اگر انسان بداند كه مرگ فقط براى ديگران نيست و روزى هم به سراغ او خواهد آمد، اين فرمايش مولا على (عليه السلام ) را آويزه گوش ‍ خود مى سازد كه :
اءذكرا انقطاع اللذات ، و بقاء التبعات ؛ (151)
به ياد داريد كه لذت ها تمام شدنى است و پايان ناگوار آن بر جاى مى ماند. ياد مرگ ، راه نجات آدمى از خود خواهى و دنياطلبى است ؛ زيرا:
من اءكثر من ذكر الموت نجا من خداع الدنيا ؛ (152)
هر كه مرگ را بسيار ياد كند، از نيرنگ هاى دنيا نجات مى يابد.
از ديدگاه حضرت ، فراموشى مرگ ، عاملى است كه انسان را از بهره گيرى فرصت ها و فراهم كردن توشه آخرت باز مى دارد؛ اما انسان آگاه مى داند كه مسافرى است كه بايد از سرمايه عمر، ره توشه آخرت مهيا بدارد. حضرت على (عليه السلام ) مى فرمايند:
يا عبادالله ، ان الموت ليس منه فوت ، فاحذروه قبل وقوعه ، و اءعدواله عدته ؛ فانكم طرد الموت ان اءقمتم له اءخذكم ، و ان فررتم منه اءدر ككم ، و هو اءكرم لكم من ظلكم ؛ (153)
اى بندگان خدا! همانا از مرگ گريزى نيست . پس قبل از آن كه شما را دريابد، از آن بيم داريد و سازوبرگ آن را فراهم سازيد؛ زيرا در هر حال شما شكار مرگيد، اگر در جاى خود بمانيد، به سراغتان آيد و اگر از آن بگريزيد، شما را دريابد و اين مرگ از سايه شما با شما همراه تر است .
اگر آدمى خود را مسافر بداند، فرصت را كوتاه ببيند و به حسابرسى يقين داشته باشد، از فرصت ها به بهترين وجه ممكن بهره مى گيرد و در انجام دادن كارهاى نيك شتاب مى ورزد:
من تذكر بعد السفر استعد ؛ (154)
هر كه دورى سفر را به ياد آورد، خويشتن را آماده نمايد.
من راقب اءجله اغتنم مهله ؛ (155)
هر كه منتظر مرگ خويش باشد، از مهلت هايى كه در اختيار دارد بهره مى برد.
من ترقب الموت سارع الى الخيرات ؛ (156)
هر كه انتظار مرگ را كشد، در انجام دادن كارهاى نيك شتاب مى ورزد.
و خوشا به حال آنان كه با ياد مرگ و ذكر معاد، خود را مى سازند، فرصت ها را غنيمت مى شمارند و به اعمال نيك مى پردازند:
طوبى لمن ذكر المعاد، و عمل للحساب ، و قنع بالكفاف ، و رضى عن الله ؛ (157)
خوشا به حال كسى كه معاد را از ياد نبرد، براى حساب كار كرد و به گذران روز قناعت نمود و از خدا راضى بود.
روش عبرت  
عبرت از عبور و به معناى نفوذكردن و گذشتن از ميان چيزى است . چنان كه مى گويند: عبرت النهر عبورا ؛ (158) يعنى از رودخانه گذشتم . عبرت حالتى است كه انسان را از امور مشهود به امور نامشهود راه مى برد و از شناخت چيزى كه ديده شده است ، به شناخت چيزى كه در گذشته رخ داده و ديده نشده است ، مى رساند. (159) بنابراين ، عبرت ، گذشتن از محسوسات به معقولات ، از مشهودات به نامشهودات ، از ظواهر به بواطن ، از بدى ها به خوبى ها و از زشتى ها به زيبايى ها است . انسان ها از ديدن رويدادهاى روزگار از بدى به خوبى و از زشتى به زيبايى گذر مى كنند. حضرت امير (عليه السلام ) همگان را به عبرت آموزى فراخوانده اند:
فاتعظوا بالعبر، واعتبروا بالغير، وانتفعوا بالنذر ؛ (160)
پس ، از آنچه مايه عبرت است ، پند بگيريد و از گردش روزگار عبرت بپذيريد و از بيم دهندگان سود برگيريد.
عبرت آموزى ، انسان را بينا مى سازد و در حقيقت اين روش اثرى گرانبها در تربيت آدمى دارد؛ چرا كه انسان را از غفلت به بصيرت و از غرور به شعور مى رساند. اميرمؤمنان على (عليه السلام ) در تاءثير اين روش مى فرمايند:
الاعتبار منذر ناصح ، من تفكر اعتبر، و من اعتبر اعتزل و من اعتزل سلم ؛ (161)
عبرت بيم دهنده اى خيرخواه است . هر كه بينديشد، عبرت گيرد و هر كه عبرت گيرد، خود را دور نگه دارد.
ايشان عبرت را راهى نيكو براى كسب بصيرت مى دانند:
من اعتبر اءبصر، و من اءبصر فهم ، و من فهم علم ؛ (162)
هر كه عبرت گرفت بينا شد و آن كه بينا شد، فهميد و آن كه فهميد دانش ‍ ورزيد.
عبرت زمينه رشد و تعالى انسان را فراهم مى سازد:
الاعتبار يقود الى الرشد ؛ (163)
عبرت گرفتن (انسان را) به سوى رشد (راه راست ) مى كشاند.
بهره مندى از اين روش ، لغزش ها و اشتباهات آدمى را مى كاهد و انسان را در حاشيه امن قرار مى دهد:
من كثر اعتباره قل عثاره ؛ (164)
هر كه عبرت آموزى اش بسيار باشد، لغزشش اندك باشد.
ويژگى هاى روش عبرت  
تاريخ ، آينه عبرت  
اگر انسان عبرت پذير شود و بياموزد كه به حوادث روزگار و آنچه بر ديگران رفته است به ديده عبرت بنگرد، مى تواند به بصيرتى راهگشا در زندگى دست يابد و بهترين زمينه را براى تربيت خود فراهم كند. بيان امام على (عليه السلام ) گوياى اين مطلب است :
ولو اعترت بما مضى ، حفظت ما بقى ؛ (165)
اگر از آنچه گذشته است عبرت بگيرى ، آنچه را مانده است حفظ مى كنى . اميرمؤمنان حضرت على (عليه السلام ) صحنه هاى گوناگونى را تصوير نموده و ما را به كسب عبرت فرا مى خوانند. تاريخ آيينه اى روشن و روشنگراست تا آدمى در احوال گذشتگان و فراز و فرودهاى آنان خود را دريابد. به راستى گردن كشان و خودكامگان پيشين كجا رفتند؟ چگونه عزت و بزرگى هاى موهومشان به ذلت و خوارى تبديل شد؟
پس عبرت گيريد از آنچه به مستكبران پيش از شما رسيد از عذاب خدا، سختگيرى هاى او و خوارى و كيفرهاى او. عبرت گيريد از تيره خاكى كه رخساره هايشان را بر آن نهاده است و زمين هاى غمناك كه پهلويشان بر آن افتاده است و به خدا پناه بريد از كبر كه در سينه ها زايد، چنان كه بدو پناه مى بريد از بلاهاى روزگار كه پيش آيد. (166)
سير در نيك و بد احوال گذشتگان و دريافتن عوامل خوشبختى و بدبختى و فهم اسباب عزت و ذلت آنان ، راهى نيكو براى تربيت است . دقت در علل عظمت و انحطاط جوامع و ظهور و سقوط تمدن ها، مانع بسيارى از اشتباهات خواهد بود. اميرمؤمنان ما را به اين حقيقت توجه داده اند:
همانا در روزگاران گذشته براى شما عبرت است . كجايند عمالقه (167) و فرزندان آنان ؟ كجايند فراعنه و فرزندان آنان ؟ كجايند مردمانى كه در شهرهاى رس (168) بودند؟ آنان كه پيامبران را كشتند و سنت فرستادگان خدا را از بين برده و سيرت جباران را زنده كردند؟ كجايند آنان كه با سپاهيان به راه افتادند و هزاران تن را شكست دادند؟ آنان كه سپاه ها به راه انداختند و شهرها ساختند. (169)
دنيا سراى عبرت است و كسانى مى توانند در آزمون هاى آن سرافراز بيرون بيايند كه در تحولات و تطورات آن با ديده عبرت بنگرند و از فراز و نشيب ها، سختى و آسايش هاى آن درس بياموزند. امام على (عليه السلام ) مى فرمايند:
فى تصريف الدنيا اعتبار ؛ (170)
در دگرگونى هاى دنيا (براى بينايان ) عبرت است
هان ، اى دل عبرت بين ! از ديده نظر كن
ايوان مدائن را آيينه عبرت دان
يك ره زلب دجله منزل به مدائن كن
وز ديده دوم دجله بر خاك مدائن ران
دندانه هر قصدى پندت دهد نونو
پند سر دندانه بشنو زبن دندان
اين هست همان ايوان كز نقش رخ مردم
خاك در او بودى ديوار نگارستان
چندين تن جباران كاين خاك فرو خورده است
اين گرسنه چشمه آخر هم سير نشد زايشان
اين بحر بصيرت بين بى شربت از او مگذر
كز شط چنين بحرى ، لب تشنه شدن نتوان (171)
عبرت بسيار است و راه هاى كسب آن فراوان ؛ اما كجايند آنان كه ديده عبرت بين بگشايند و بهره گيرند.
ما اءكثر العبر و اءقل الاعتبار ؛ (172)
عبرت ها چه بسيار است و عبرت گرفتن چه اندك !
خداوند وسايل عبرت آموزى را در اختيار انسان قرار داد. قلبى فراگير، زبانى داد در خور تعبير و ديده اى نگرنده و بصير. اين انسان است كه بايد در ظواهر امور توقف نكند و راه تفكر و تدبر در پيش بگيرد. حضرت على (عليه السلام ) مى فرمايند:
رحم الله امرءا تفكر فاعتبر واعتبر فاءبصر ؛ (173)
خدا رحمت كند انسانى را كه بينديشد و عبرت گيرد و عبرت گيرد و بپذيرد. و به درستى كه :
وانما ينظر المؤمن الى الدنيا بعين الاعتبار ؛ (174)
همانا انسان با ايمان با ديده عبرت به جهان مى نگرد.
روش موعظه  
موعظه در اصل به معناى منعى است كه با بيم دادن همراه است . (175) هم چنين گفته اند: موعظه ، يادآورى قلب است نسبت به خوبى ها در آنچه موجب رقت قلب مى شود. (176) بنابراين ، موعظه قلب را رقت مى بخشد و انسان را به سوى نيكى ها سوق مى دهد. موعظه يكى از روش هاى تعليم و تربيت است كه هيچ كس از آن بى نياز نيست . حضرت امير (عليه السلام ) به يكى از اصحابش فرمودند: عظنى مرا موعظه كن . موعظه براى نفس انسان ضرورت دارد. در نفس انسان ، پاره اى از انگيزه هاى فطرى است كه هميشه به ارشاد و تهذيب نياز دارند و اين كار جز با موعظه ميسر نمى شود. تا آن جا كه خداوند، رسالت اصلى پيامبر را تذكر دانسته است . (177) لقمان حكيم در موعظه به فرزندش مى فرمايد:
پسر عزيزم ! نخستين سفارش من به تو اين است كه چيزى را شريك خدا قرار ندهى ؛ چون شرك ظلم بزرگى است . (178)
قرآن مجيد، حسنه بودن موعظه را اعتقاد حقيقى واعظ به آنچه مى گويد و عمل به آنچه بيان مى كند، معرفى كرده است . حضرت على (عليه السلام ) بهترين موعظه را قرآن دانسته و مى فرمايد:
خداوند هيچ كسى را با چيزى مثل قرآن پند و موعظه نكرده است . (179)
در شنيدن ، اثرى است كه در دانستن نيست و آدمى به گونه اى آفريده شده است كه ارشاد را بهتر از امر و نهى مى پذيرد، بر اين اساس بايد همواره افرادى صالح ، مردم را با موعظه متوجه خدا سازند و آنان را از غفلت بيرون آورند. قرآن كريم به اين امر تاءكيد مى ورزد كه :
و اءدع الى سبيل ربك بالحكمه والموعظه الحسنه ؛ (180)
مردم را با حكمت و موعظه نيكو به راه خدا بخوان .
البته بايد موعظه ، نيكو، سازنده و سودمند باشد تا مقاومت دل را در برابر كلام حق در هم شكند و به آن ، حالت نرمى و تسليم ببخشد. در سخنان على (عليه السلام ) آمده است :
الموعظه النافع ما ردع ؛ (181)
موعظه سودمند آن است كه باز دارد.
مواعظ جان بخش دل را صفا مى دهد و زمينه پذيرش كمالات را فراهم مى سازد، با توجه به اين مهم است كه حضرت على (عليه السلام ) در نامه تربيتى به فرزندش امام حسن (عليه السلام ) مى فرمايند:
اءحى قلبك بالموعظه ؛ (182)
دلت را به موعظه زنده دار.
هم چنين ايشان موارد زير را از فوايد موعظه برمى شمارد:
المواعظ حياه القلوب ؛ (183)
موعظه ، مايه حيات دل ها است .
بالمواعظ تنجلى الغفله ؛ (184)
به سبب موعظه ، غفلت زدوده مى شود.
ثمره الوعظ الانتباه ؛ (185)
نتيجه موعظه بيدارى است .
المواعظ صقال النفوس ، و جلاء القلوب ؛ (186)
موعظه ، صيقل نفس ها و روشنى بخش دل ها است .
على (عليه السلام ) در موارد مكرر تصريح كرده اند كه موعظه منحصر به زبان نيست ، بلكه اگر كسى داراى فكر و انديشه باشد و از زيركى خاصى برخوردار باشد، همه اشيا و حوادث جهان براى او نقش واعظ را ايفا مى كنند:
ان فى كل شى ء موعظه و غيره لذوى اللب و الاعتبار ...؛ (187)
همانا در هر چيزى موعظه و برداشتهاى ديگر براى صاحب عقل و بصيرت وجود دارد.
اشيا به انسان مى فهماند كه بر اين چند روز دنيا و امكانات اندك آن مغرور مشو، چون فرداى ديگرى نيز وجود دارد كه بايد پاسخ گوى گفتار و كردارت باشى .
از آن جا كه موعظه مايه بيدارى ، هشيارى و سلامت دل است و هر كس در هر مرتبه اى بدان محتاج است ، امام خمينى (ره ) مى فرمايد:
انسان بايد هم خودش را موعظه كند و هم در معرض موعظه واقع بشود. هيچ انسانى نيست كه محتاج به موعظه نباشد، منتها انسان هاى بالا واعظشان خدا است و انسان هاى بعد واعظشان آن ها هستند تا برسد به آخر، تا برسد به ما. (188)
اميرمؤمنان على (عليه السلام ) خود نيز در تربيت مردم به اين روش عمل كرده و زنگارها از زدوده اند. ايشان مى فرمايند:
اءيها الناس انى قد بثثت لكم المواعظ التى وعظ الاءنبياء بها اءممهم ، و اءديت اليكم ما اءدت الاءوصياء الى من بعدهم ؛ (189)
اى مردم ! من موعظه هايى را در ميان شما نشر دادم كه پيامبران به وسيله آن امت هايشان را موعظه كردند و آن چيزى را درباره شما به جاى آوردم كه اوصياى پيامبران پس از ايشان به جا مى آورند.
ويژگى هاى روش موعظه  
عامل بودن موعظه گر  
انسان ها با سختى با يكديگر مبادله مى كنند. اطلاعاتى كه به هم مى دهند روى آن ها تاءثير مى گذارد و جان انسان هر ساعت به لحاظ نيازها و هواها، غبار و كدورت مى گيرد، پند خيرخواهانه به منزله آبى است كه غبار را شست و شو مى دهدو مانند نورى است كه تاريكى قلب را زايل مى سازد؛ اما موعظه ، زمانى تاءثيرگذار و سودمند است كه مبتنى بر آدابى صورت پذيرد. اركان موعظه عبارت است از موعظه كننده ، موعظه و موعظه شونده ، موعظه كننده بايد عامل به گفتار خود باشد؛ در غير اين صورت ارتباط لازم در امر موعظه حاصل نمى شود؛ زيرا سخنى كه از دل برآيد بر دل مى نشيند، حضرت على (عليه السلام ) مى فرمايند:
اذا خرج الكلام من القلب وقع فى القلب و اذا خرج من اللسان لم يتجاوز الاذان ؛ (190)
اگر سخن از دل برآيد بر دل نشيند و اگر از زبان برآيد، از گوش ها فراتر نرود. اگر موعظه از خلوص و يكرنگى برخوردار باشد، كاراتر است . فردى كه موعظه مى كند، بايد نمونه و الگوى عملى باشد. بايد دانست موعظه اى رقت قلب ايجاد مى كند كه از قلبى رقيق برخيزد:
اءيها الناس استصبحوا من شعله مصباح واعظ متعظ، وامتاحوا من صفو عين قد روقت من الكدر ؛ (191)
اى مردم ! روشنى از شعله چراغ وجود واعظى طلبيد كه موعظه خود را به كار بندد و از زلال چشمه اى آب بركشيد كه از تيرگى پالوده بود.
رسا، بليغ و منطقى بودن موعظه  
موعظه بايد چنان باشد كه در جسم و جان اثر گذارد. موعظه بايد رسا، بليغ ، لطيف و رقيق باشد تا پيام خود را به گوش جان ها برساند. ابن ابى الحديد مى نويسد:
به آنچه همه ملت ها به آن سوگند ياد مى كنند، سوگند ياد مى كنم كه از پنجاه سال پيش تاكنون بيش از هزار بار اين خطبه را خوانده ام و هرگز نشده است كه آن را بخوانم ، مگر اين كه در درونم لرزش و ترس و موعظه اى تازه پيدا شود. اين سخنان در دلم به شدت تاءثير گذاشته است و اعضا و جوارحم را به لرزه افكنده است . نشده است كه در آن تاءمل كنم ، مگر آن كه به ياد مرگ خانواده ، نزديكان و دوستانم افتاده ام و چنان تصور نموده ام كه گويا من آن كسى هستم كه امام (عليه السلام ) حالش را توصيف كرده است . (192)
موعظه بايد متناسب با حال و مقام مخاطب باشد و با توجه به توانايى فهم طرف موعظه باشد. موعظه بايد موزون ، لطيف ، زيبا، معقول و منطقى باشد و با زبانى نرم و گويا بيان شود. بسيارى از موعظه هاى طولانى و تكرارى ، ملال آور و خسته كننده و كم تاءثير است . حضرت در اين باره مى فرمايند:
اءبلغ البلاغه ما سهل فى الصواب مجازه ، و حسن ايجازه ؛ (193)
رساترين سخن شيوا، سخنى است كه فهم درست آن آسان باشد و اختصارى نيكو داشته باشد.
پذيرشگرى موعظه شونده  
البته بايد موعظه شونده ، آماده و خواهان پذيرش باشد. چه آن كه اگر دريچه قلب خود را به روى حقيقت و تربيت بسته باشد، هيچ موعظه اى در او تاءثير نمى گذارد. مادام كه موعظه ، حجاب ها را پاره نكند و به گوش شنوا وارد نشود سودى نخواهد بخشيد.
انك لا تسمع الموتى و لا تسمع الصم الدعاء اذا ولوا مدبرين ؛ (194) مسلما تو نمى توانى سخنت را به گوش مردگان برسانى و نمى توانى كران را هنگامى كه روى برمى گردانند و پشت مى كنند، فراخوانى .
اگر انسان خواهان موعظه باشد، موعظه بسيار است . بنابراين ، بايد زمينه قلبى مناسبى در شنونده وجود داشته باشد. اگر چنين زمينه مساعد قلبى وجود نداشته باشد و شعله هاى فطرت اخلاقى او بسيار كم نور بوده و به سوى تاريكى گرايش پيدا كند در اين صورت موعظه اثر نمى كند. حضرت مى فرمايند:
فيا لها اءمثالا صائبه ، و مواعظ شافيه لو صادفت قلوبا زاكيه ، و اءسماعا و اعيه ، و آراء عازمه ، و اءلبابا حازمه ؛ (195)
وه ، كه چه مثال هاى به جا و چه موعظه هاى رسا، اگر در دل هاى پاك نشيند و در گوش هاى شنوا جاى گزيند و انديشه هاى مصمم يابد و خردهاى با تدبير آن را برتابد.
به راستى كه موعظه هاى رسا و شيوا از جانب واعظى جان بخش براى موعظه پذيران ، ظلمت زدا و روح افزا و روشى نيكو در تربيت است .
حضرت مى فرمايند:
من لم يجعل له من نفسه واعظا، فان مواعظ الناس لن تغنى عنه شيئا ؛ (196)
كسى كه واعظى از نفس خود نداشته باشد، مواعظ مردم او را كفايت نمى كند.
پس تا زمانى كه زمينه پذيرش موعظه در انسان وجود نداشته باشد، مهم ترين و شيواترين مواعظ هم بر او بى تاءثير خواهد بود. در حقيقت ، موعظه رسا به همراه آمادگى موعظه شونده است كه ره صدساله را به يك باره طى مى كند.
طولانى نبودن موعظه  
يكى ديگر از شرايط تاءثير موعظه آن است كه زياد طولانى نباشد؛ چون طولانى شدن آن باعث خستگى شنونده و كم شدن تاءثير موعظه مى شود. حضرت به اين مسئله توجه ويژه اى دارند و مى فرمايند:
اذا وعظت فاءوجز ؛ (197)
زمانى كه موعظه مى كنى كوتاه و مختصر باشد.
سرى و مخفى بودن موعظه  
يكى از ويژگى هاى موعظه آن است كه بايد حالت سرى و مخفى داشته باشد؛ يعنى واعظ، در ميان جمع ، خطاها و تخلف هاى فرد خاطى را بيان نكند؛ چون اين عمل باعث تحقير شخصيت او مى شود، به همين خاطر موعظه اثر نمى كند و حتى ممكن است اثر و پيامد منفى هم داشته باشد و در پاره اى موارد او را به عكس العمل منفى وادار كند. اما اگر اين عمل به مورت مخفيانه انجام شود احتمال پذيرش وعظ، بسيار بالا خواهد بود. حضرت على (عليه السلام ) مى فرمايند:
من وعظ اءخاه سرا فقد زانه و من وعظ علانيه فقد شانه ؛ (198)
هر كس برادرش را مخفيانه موعظه كند، اورا زينت بخشيده و هر كس ‍ آشكارا او را موعظه كند، او را پست و بى ارزش كرده است .
روش توبه  
توبه در لغت به معناى رجوع و بازگشتن است . (199) در توبه دو بازگشت وجود دارد؛ يكى بازگشت خداى مهربان به سوى بنده ، از سر لطف و رحمت تابنده توفيق استغفار و توبه و ديگر بازگشت دوباره خدا به بنده ، در اين كه او را بپذيرد و توبه اش را قبول كند. (200)
محبت در رحمت خداى متعال به بندگان ، به صورت توبه جلوه مى كند و راهى براى جداشدن آنان از بدى ها و پستى ها و سلوك به سوى خدا فراهم مى آيد. البته تا زمانى كه در توبه گشوده است انسان بايد فرصت را از دست ندهد. حضرت امير (عليه السلام ) نيز به اين امر توجه داده اند:
فاعملوا و اءنتم فى نفس البقاء و الصحف منشوره ، والتوبه مبسوطه ، و المدبر يدعى ، والمسى ء يرجى قبل اءن يخمد العمل ، وينقطع المهل ، و ينقضى الاءجل ، ويسد باب التوبه ، و تصعد الملائكه ؛ (201)
به كار برخيزيد! اكنون كه زندگى به ساز، دفترها گشوده و در توبه باز است ، رويگرداننده را خوانده اند و گناه كار را اميدوار گردانده اند، پيش از آن كه چراغ عمل خاموش شود و فرصت از دست برود و در توبه را ببندند و فرشتگان به آسمان بالا روند.
زندگى آدمى در مرتبه طبيعت وجود، به ظلمت و غفلت آميخته است و نفسانيت ، پيوسته او را به عصيان و نافرمانى مى كشاند و انسان را از سر منزل كرامت و سعادت حقيقى دور مى سازد. در اين ميان تنها راه چاره توبه حقيقى است . حضرت على (عليه السلام ) مى فرمايند:
ولا شفيع اءنجح من التوبه ؛ (202)
هيچ شفيعى رهاننده تر از توبه نيست .
توبه در گشايش رحمت الهى است . به وسيله آن مى توان گذشته را جبران كرده و مسير آينده را سامان بخشيد به بيان امام على (عليه السلام ):
التوبه تستنزل الرحمه ؛ (203)
توبه ، رحمت را فرود مى آورد.
التوبه تطهر القلوب ، و تغسل الذنوب ؛ (204)
توبه دل ها را پاك مى سازد و گناهان را مى شويد.
توبه ، انسان را از صورت و سيرت شيطانى بيرون مى آورد و به او توفيق زندگى انسانى مى دهد. بدون توبه جبران گذشته و اصلاح آينده ناممكن است . اميرمؤمنان على (عليه السلام ) درباره نقش بى بديل توبه در زندگى خاكى مى فرمايند:
ولاخير فى الدنيا الا لرجلين : رجل اءذنب ذنوبا فهو يتدار كها بالتوبه ، و رجل يسارع فى الخيرات ؛ (205)
در دنيا، جز دوكس را خيرى نبود: يكى آن كه گناهانى ورزيد و به توبه ، آن گناهان را دررسيد (جبران كرد) و ديگرى آن كه در كارهاى نيك شتاب كرد.
ويژگى هاى روش توبه  
توبه ، انقلاب درونى  
البته آن توبه اى اصلاح گر است كه از حقيقت توبه برخوردار باشد. حقيقت توبه ، انقلابى درونى است كه به همه چيز انسان سرايت مى كند، او را مى شويد و از مرتبه پايين قبلى به مرتبه بلند و پاك و اصل مى كند.
حقيقت توبه ، انقلابى است كه در نتيجه آن ، قواى خير آدمى بر قواى شر چيره مى گردد و مرتبه خير و كمال حقيقى باز مى آيد.
من بمردم يك ره و باز آمدم
مى چشيدم تلخى مرگ و عدم
توبه اى كردم حقيقت با خدا
نشكنم تا جان شدن از تن جدا (206)
اميرمؤمنان على (عليه السلام ) همگان را به چنين توبه اى فرا خوانده است :
پس بنده بايد پرواى پروردگار داشته باشد، خيرخواه خود باشد و پيش از رسيدن مرگ توبه آرد. بر شهوت چيره شود - و رهايش نگذارد - چه اين كه مرگ او پوشيده است و آرزوى دراز، وى را فريبنده و شيطان بر او نگهبان و هر لحظه گمراهى اش را خواهان است ، گناه را در ديده او مى آرايد، تا خويش را بدان بيالايد كه : بكن و از آن توبه نما! و اگر امروز نشد فردا؛ تا آن كه مرگ او سر بر آرد و او غفلت ، خود رااز انديشه آن فارغ دارد. (207)
اركان توبه  
توبه صحيح دو ركن دارد: پشيمانى از گناهان گذشته تصميم بر انجام ندادن آن گناهان براى هميشه . حضرت امير (عليه السلام ) مى فرمايند:
التوبه ندم بالقلب ، واستغفار باللسان ، وترك بالجوارح ، واضمار اءن لايعود ؛ (208)
توبه عبارت است از پشيمانى قلبى و درخواست آمرزش زبانى و ترك عملى و عزم بربازنگشتن به گناه .
شتاب در توبه  
اگر آدمى توبه را با بهانه هاى واهى و آرزوهاى خيالى به تاءخير اندازد، شايد هرگز فرصت توبه نيابد. اميرمؤمنان على (عليه السلام ) به مردى كه از او خواست تا پندش دهد، فرمودند:
لا تكن ممن يرجو الاخره بغير العمل ، و يرجى التوبه بطول الاءمل ... ان عرضت له شهوه اءسلف المعصيه ، و سوف التوبه ؛ (209)
از آنانى مباش كه به آخرت اميدوار است بى آن كه كارى سازد و به آرزوى دراز، توبه را واپس اندازد... چون شهوت بر او دست يابد، گناه را مقدم سازد و توبه را واپس اندازد.
داستان مردم ، در تاءخير انداختن توبه و دست نكشيدن از گناهان به اميد روزى كه از آن ها دست بكشند، داستان كسى است كه در راه اين و آن ، بوته خار مى كاشت و آن بوته هاى خار گزنده و مزاحم راكه لباس هاى مردم را پاره مى كرد و پاى بينوايان برهنه را مجروح مى ساخت از ريشه نمى كند و چون فرمان مى يافت كه آن ها را بكند، وعده هاى دور مى داد.
هر روز كه سپرى مى شد آن بوته هاى خار، ريشه دارتر و قوى تر مى شد و صاحب بوته هاى خار، پيرتر و ناتوان تر.
مراحل توبه  
از شرايط اساسى توبه اين است كه انسان زود به خود آيد و با آداب كامل ، توبه را پيشه خود سازد. امام على (عليه السلام ) در بيان مراحل توبه مى فرمايند:
استغفار، مقام بلند مرتبگان است و آن يك كلمه است ، اما شش مرحله دارد: نخست ، پشيمانى بر آنچه گذشت ؛ دوم ، عزم بر ترك هميشگى بازگشت ؛ سوم ، آن كه حقوق ضايع شده مردم را به آنان بازگردانى ، چنان كه خدا را پاك ديدار كنى و خود را از گناه تهى سازى ؛ چهارم ، اين كه حق هر واجبى را كه ضايع ساخته اى اداكنى ؛ پنجم ، اين كه گوشتى را كه از حرام روييده است با اندوه ها آب كنى ، چندان كه پوست به استخوان بچسبد و ميان آن دوگوشتى تازه رويد و ششم ، آن كه درد طاعت را به تن بچشانى چنان كه شيرينى معصيت را چشاندى . (210)
امام خمينى (ره ) در شرح سخنان حضرت امير (عليه السلام ) مى فرمايد:
اين حديث شريف مشتمل است اولا بر دو ركن توبه كه پشيمانى و عزم بر عدم عود است و پس از آن بر دو شرط مهم قبول آن كه رد حق مخلوق و رد حقوق خالق انسان است ، انسان به مجرد آن كه گفت توبه كردم از او پذيرفته نمى شود. انسان تائب آن است كه هر چه از مردم به ناحق برده ، به آن ها ردكند و اگر حقوق ديگرى از آن ها در عهده او است و ممكن است تاءديه يا صاحبش را راضى نمايد، به آن قيام كند و هر چه از فرايض الهيه ترك كرده قضاكند يا تاءديه نمايد و اگر تمام آن ها ممكنش نيست به مقدار امكان قيام كند.بداند كه اين ها حقوقى است كه از براى هر يك از آن ها، مطالبى است و در نشئه ديگر از او به سق احوال (مطالبه ) مى كنند و در آن عالم راهى براى تاءديه آن ها ندارد، جز آن كه بار گناهان ديگران را حمل كند و اعمال حسنه خود را رد نمايد، پس در آن وقت بيچاره و بدبخت مى شود و راهى براى خلوص و چاره اى براى استخلاص ندارد.
اى عزيز! مبادا شيطان و نفس اماره وارد شوند بر تو و وسوسه نمايند و مطلب را بزرگ نمايش دهند و تو را از توبه منصرف كنند و كار تو را يكسره نمايند. بدان كه در اين امور هر قدر، ولو به مقدار كمى نيز باشد، اقدام بهتر است ، اگر نمازهاى فوت شده و روزه ها كفارات و حقوق خدايى بسيار است و حقوق مردم بى شمار است گناهان متراكم است و خطايا متزاحم ، از لطف خداوند ماءيوس مشو و از رحمت حق ، نااميد مباش كه حق تعالى ، اگر تو، به مقدار مقدور اقدام كنى ، راه را بر تو سهل مى كند و راه نجات را به تو نشان مى دهد. بدان كه ياءس از رحمت حق ، بزرگترين گناهى است كه گمان نمى كنم هيچ گناهى بدتر و بيشتر از آن در نفس تاءثير نمايد. انسان ماءيوس از رحمت ، چنان ظلمتى قلبش را فرابگيرد و چنان افسارش گسيخته شود كه باهيچ چيز اصلاحش نمى توان نمود. مبادا از رحمت حق غافل شوى و گناهان و تبعات آن در نظرت بزرگ آيد، رحمت حق از همه چيز بزرگ تر و به هر چيز شامل است .
و اما آن دو امر ديگر، كه جناب امير المؤمنين (عليه السلام ) فرموده است ، از شرايط كمال توبه و توبه كامله است ، نه آن كه توبه بدون آن ها تحقق پيدا نمى كند يا قبول نمى شود، بلكه توبه بدون آن ها كامل نيست . پس اين دو مقام از متممات و مكلمات منزل توبه است و البته انسان كه در مرحله اولى مى خواهد وارد منزل توبه شود، گمان نكند آخر مراتب را از او خواستند و به نظرش راه صعب و منزل پرزحمت آيد و يكسره ترك آن كند. هر مقدارى كه حال سالك طريق آخرت اقتضا مى كند، همان اندازه مطلوب و مرغوب است . پس از آن كه وارد طريق شد، راه را خداى تعالى بر او آسان مى كند، پس نبايد سختى راه ، انسان را از اصل مقصد باز دارد؛ زيرا كه مقصد خيلى بزرگ و مهم است . اگر عظمت مقصد را بفهميم ، هر زحمتى در راه آن آسان مى شود. آيا چه مقصدى از نجات ابدى و روح و ريحان هميشگى بالاتر است و چه خطرى از شقاوت سرمدى و هلاكت دايمى عظيم تر است ؟ با ترك توبه و تسويف و تاءخير آن ممكن است انسان به شقاوت ابدى و عذاب خالد و هلاكت دايم برسد و با دخول در اين منزل ممكن است انسان ، سعيد مطلق شود و محبوب حق گردد، پس وقتى مقصد بدين عظمت است از زحمت چند روزه چه باك است .
و بدان كه اقدام به قدر مقدور، هر چه هم كم باشد مفيد است . مقايسه كن امور آخرتى را به امور دنيايى كه عقلا (اگر) نتوانستند به مقصد عالى خود برسند از مقصد كوچك دست برنمى دارند. و اگر مطلوب كامل را نتوانستند تحصيل كنند از مطلوب ناقص صرف نظر نمى كنند. تو نيز اگر به كمال آن نمى توانى نايل شوى از اصل مقصد و از صرف حقيقت آن بازنمان و هر مقدارى ممكن است در تحصيل آن اقدام كن . (211)

next page

fehrest page

back page