اگر انسان عبرت پذير شود و بياموزد كه به حوادث روزگار و آنچه بر ديگران رفته است
به ديده عبرت بنگرد، مى تواند به بصيرتى راهگشا در زندگى دست يابد و بهترين زمينه
را براى تربيت خود فراهم كند. بيان امام على (عليه السلام ) گوياى اين مطلب است :
ولو اعترت بما مضى ، حفظت ما بقى ؛
(165)
اگر از آنچه گذشته است عبرت بگيرى ، آنچه را مانده است حفظ مى كنى . اميرمؤمنان
حضرت على (عليه السلام ) صحنه هاى گوناگونى را تصوير نموده و ما را به كسب عبرت فرا
مى خوانند. تاريخ آيينه اى روشن و روشنگراست تا آدمى در احوال گذشتگان و فراز و
فرودهاى آنان خود را دريابد. به راستى گردن كشان و خودكامگان پيشين كجا رفتند؟
چگونه عزت و بزرگى هاى موهومشان به ذلت و خوارى تبديل شد؟
پس عبرت گيريد از آنچه به مستكبران پيش از شما رسيد از عذاب خدا، سختگيرى هاى او و
خوارى و كيفرهاى او. عبرت گيريد از تيره خاكى كه رخساره هايشان را بر آن نهاده است
و زمين هاى غمناك كه پهلويشان بر آن افتاده است و به خدا پناه بريد از كبر كه در
سينه ها زايد، چنان كه بدو پناه مى بريد از بلاهاى روزگار كه پيش آيد.
(166)
سير در نيك و بد احوال گذشتگان و دريافتن عوامل خوشبختى و بدبختى و فهم اسباب عزت و
ذلت آنان ، راهى نيكو براى تربيت است . دقت در علل عظمت و انحطاط جوامع و ظهور و
سقوط تمدن ها، مانع بسيارى از اشتباهات خواهد بود. اميرمؤمنان ما را به اين حقيقت
توجه داده اند:
همانا در روزگاران گذشته براى شما عبرت است . كجايند عمالقه
(167) و فرزندان آنان ؟ كجايند فراعنه و فرزندان آنان ؟ كجايند مردمانى
كه در شهرهاى رس
(168)
بودند؟ آنان كه پيامبران را كشتند و سنت فرستادگان خدا را از بين برده و سيرت
جباران را زنده كردند؟ كجايند آنان كه با سپاهيان به راه افتادند و هزاران تن را
شكست دادند؟ آنان كه سپاه ها به راه انداختند و شهرها ساختند.
(169)
دنيا سراى عبرت است و كسانى مى توانند در آزمون هاى آن سرافراز بيرون بيايند كه در
تحولات و تطورات آن با ديده عبرت بنگرند و از فراز و نشيب ها، سختى و آسايش هاى آن
درس بياموزند. امام على (عليه السلام ) مى فرمايند:
فى تصريف الدنيا اعتبار ؛
(170)
در دگرگونى هاى دنيا (براى بينايان ) عبرت است
هان ، اى دل عبرت بين ! از ديده نظر كن
|
ايوان مدائن را آيينه عبرت دان
|
يك ره زلب دجله منزل به مدائن كن
|
وز ديده دوم دجله بر خاك مدائن ران
|
دندانه هر قصدى پندت دهد نونو
|
پند سر دندانه بشنو زبن دندان
|
اين هست همان ايوان كز نقش رخ مردم
|
خاك در او بودى ديوار نگارستان
|
چندين تن جباران كاين خاك فرو خورده است
|
اين گرسنه چشمه آخر هم سير نشد زايشان
|
اين بحر بصيرت بين بى شربت از او مگذر
|
كز شط چنين بحرى ، لب تشنه شدن نتوان
(171)
|
عبرت بسيار است و راه هاى كسب آن فراوان ؛ اما كجايند آنان كه ديده عبرت بين
بگشايند و بهره گيرند.
ما اءكثر العبر و اءقل الاعتبار ؛
(172)
عبرت ها چه بسيار است و عبرت گرفتن چه اندك !
خداوند وسايل عبرت آموزى را در اختيار انسان قرار داد. قلبى فراگير، زبانى داد در
خور تعبير و ديده اى نگرنده و بصير. اين انسان است كه بايد در ظواهر امور توقف نكند
و راه تفكر و تدبر در پيش بگيرد. حضرت على (عليه السلام ) مى فرمايند:
رحم الله امرءا تفكر فاعتبر واعتبر فاءبصر ؛
(173)
خدا رحمت كند انسانى را كه بينديشد و عبرت گيرد و عبرت گيرد و بپذيرد. و به درستى
كه :
وانما ينظر المؤمن الى الدنيا بعين الاعتبار ؛
(174)
همانا انسان با ايمان با ديده عبرت به جهان مى نگرد.
روش موعظه
موعظه در اصل به معناى منعى است كه با بيم دادن همراه
است .
(175) هم چنين گفته اند: موعظه ، يادآورى قلب است نسبت به خوبى ها در
آنچه موجب رقت قلب مى شود.
(176) بنابراين ، موعظه قلب را رقت مى بخشد و انسان را به سوى نيكى ها
سوق مى دهد. موعظه يكى از روش هاى تعليم و تربيت است كه هيچ كس از آن بى نياز نيست
. حضرت امير (عليه السلام ) به يكى از اصحابش فرمودند: عظنى
مرا موعظه كن . موعظه براى نفس انسان ضرورت دارد. در نفس انسان ، پاره اى از انگيزه
هاى فطرى است كه هميشه به ارشاد و تهذيب نياز دارند و اين كار جز با موعظه ميسر نمى
شود. تا آن جا كه خداوند، رسالت اصلى پيامبر را تذكر دانسته است .
(177) لقمان حكيم در موعظه به فرزندش مى فرمايد:
پسر عزيزم ! نخستين سفارش من به تو اين است كه چيزى را شريك خدا قرار ندهى ؛ چون
شرك ظلم بزرگى است .
(178)
قرآن مجيد، حسنه بودن موعظه را اعتقاد حقيقى واعظ به آنچه مى گويد و عمل به آنچه
بيان مى كند، معرفى كرده است . حضرت على (عليه السلام ) بهترين موعظه را قرآن
دانسته و مى فرمايد:
خداوند هيچ كسى را با چيزى مثل قرآن پند و موعظه نكرده است .
(179)
در شنيدن ، اثرى است كه در دانستن نيست و آدمى به گونه اى آفريده شده است كه ارشاد
را بهتر از امر و نهى مى پذيرد، بر اين اساس بايد همواره افرادى صالح ، مردم را با
موعظه متوجه خدا سازند و آنان را از غفلت بيرون آورند. قرآن كريم به اين امر تاءكيد
مى ورزد كه :
و اءدع الى سبيل ربك بالحكمه والموعظه الحسنه ؛
(180)
مردم را با حكمت و موعظه نيكو به راه خدا بخوان .
البته بايد موعظه ، نيكو، سازنده و سودمند باشد تا مقاومت دل را در برابر كلام حق
در هم شكند و به آن ، حالت نرمى و تسليم ببخشد. در سخنان على (عليه السلام ) آمده
است :
الموعظه النافع ما ردع ؛
(181)
موعظه سودمند آن است كه باز دارد.
مواعظ جان بخش دل را صفا مى دهد و زمينه پذيرش كمالات را فراهم مى سازد، با توجه به
اين مهم است كه حضرت على (عليه السلام ) در نامه تربيتى به فرزندش امام حسن (عليه
السلام ) مى فرمايند:
اءحى قلبك بالموعظه ؛
(182)
دلت را به موعظه زنده دار.
هم چنين ايشان موارد زير را از فوايد موعظه برمى شمارد:
المواعظ حياه القلوب ؛
(183)
موعظه ، مايه حيات دل ها است .
بالمواعظ تنجلى الغفله ؛
(184)
به سبب موعظه ، غفلت زدوده مى شود.
ثمره الوعظ الانتباه ؛
(185)
نتيجه موعظه بيدارى است .
المواعظ صقال النفوس ، و جلاء القلوب ؛
(186)
موعظه ، صيقل نفس ها و روشنى بخش دل ها است .
على (عليه السلام ) در موارد مكرر تصريح كرده اند كه موعظه منحصر به زبان نيست ،
بلكه اگر كسى داراى فكر و انديشه باشد و از زيركى خاصى برخوردار باشد، همه اشيا و
حوادث جهان براى او نقش واعظ را ايفا مى كنند:
ان فى كل شى ء موعظه و غيره لذوى اللب و الاعتبار ...؛
(187)
همانا در هر چيزى موعظه و برداشتهاى ديگر براى صاحب عقل و بصيرت وجود دارد.
اشيا به انسان مى فهماند كه بر اين چند روز دنيا و امكانات اندك آن مغرور مشو، چون
فرداى ديگرى نيز وجود دارد كه بايد پاسخ گوى گفتار و كردارت باشى .
از آن جا كه موعظه مايه بيدارى ، هشيارى و سلامت دل است و هر كس در هر مرتبه اى
بدان محتاج است ، امام خمينى (ره ) مى فرمايد:
انسان بايد هم خودش را موعظه كند و هم در معرض موعظه واقع بشود. هيچ انسانى نيست كه
محتاج به موعظه نباشد، منتها انسان هاى بالا واعظشان خدا است و انسان هاى بعد
واعظشان آن ها هستند تا برسد به آخر، تا برسد به ما.
(188)
اميرمؤمنان على (عليه السلام ) خود نيز در تربيت مردم به اين روش عمل كرده و
زنگارها از زدوده اند. ايشان مى فرمايند:
اءيها الناس انى قد بثثت لكم المواعظ التى وعظ الاءنبياء بها
اءممهم ، و اءديت اليكم ما اءدت الاءوصياء الى من بعدهم ؛
(189)
اى مردم ! من موعظه هايى را در ميان شما نشر دادم كه پيامبران به وسيله آن امت
هايشان را موعظه كردند و آن چيزى را درباره شما به جاى آوردم كه اوصياى پيامبران پس
از ايشان به جا مى آورند.
ويژگى هاى روش موعظه
عامل بودن موعظه گر
انسان ها با سختى با يكديگر مبادله مى كنند. اطلاعاتى كه به هم مى دهند روى آن ها
تاءثير مى گذارد و جان انسان هر ساعت به لحاظ نيازها و هواها، غبار و كدورت مى
گيرد، پند خيرخواهانه به منزله آبى است كه غبار را شست و شو مى دهدو مانند نورى است
كه تاريكى قلب را زايل مى سازد؛ اما موعظه ، زمانى تاءثيرگذار و سودمند است كه
مبتنى بر آدابى صورت پذيرد. اركان موعظه عبارت است از موعظه كننده ، موعظه و موعظه
شونده ، موعظه كننده بايد عامل به گفتار خود باشد؛ در غير اين صورت ارتباط لازم در
امر موعظه حاصل نمى شود؛ زيرا سخنى كه از دل برآيد بر دل مى نشيند، حضرت على (عليه
السلام ) مى فرمايند:
اذا خرج الكلام من القلب وقع فى القلب و اذا خرج من اللسان لم
يتجاوز الاذان
؛
(190)
اگر سخن از دل برآيد بر دل نشيند و اگر از زبان برآيد، از گوش ها فراتر نرود. اگر
موعظه از خلوص و يكرنگى برخوردار باشد، كاراتر است . فردى كه موعظه مى كند، بايد
نمونه و الگوى عملى باشد. بايد دانست موعظه اى رقت قلب ايجاد مى كند كه از قلبى
رقيق برخيزد:
اءيها الناس استصبحوا من شعله مصباح واعظ متعظ، وامتاحوا من
صفو عين قد روقت من الكدر ؛
(191)
اى مردم ! روشنى از شعله چراغ وجود واعظى طلبيد كه موعظه خود را به كار بندد و از
زلال چشمه اى آب بركشيد كه از تيرگى پالوده بود.
رسا، بليغ و منطقى بودن موعظه
موعظه بايد چنان باشد كه در جسم و جان اثر گذارد. موعظه بايد رسا، بليغ ، لطيف و
رقيق باشد تا پيام خود را به گوش جان ها برساند. ابن ابى الحديد مى نويسد:
به آنچه همه ملت ها به آن سوگند ياد مى كنند، سوگند ياد مى كنم كه از پنجاه سال پيش
تاكنون بيش از هزار بار اين خطبه را خوانده ام و هرگز نشده است كه آن را بخوانم ،
مگر اين كه در درونم لرزش و ترس و موعظه اى تازه پيدا شود. اين سخنان در دلم به شدت
تاءثير گذاشته است و اعضا و جوارحم را به لرزه افكنده است . نشده است كه در آن
تاءمل كنم ، مگر آن كه به ياد مرگ خانواده ، نزديكان و دوستانم افتاده ام و چنان
تصور نموده ام كه گويا من آن كسى هستم كه امام (عليه السلام ) حالش را توصيف كرده
است .
(192)
موعظه بايد متناسب با حال و مقام مخاطب باشد و با توجه به توانايى فهم طرف موعظه
باشد. موعظه بايد موزون ، لطيف ، زيبا، معقول و منطقى باشد و با زبانى نرم و گويا
بيان شود. بسيارى از موعظه هاى طولانى و تكرارى ، ملال آور و خسته كننده و كم
تاءثير است . حضرت در اين باره مى فرمايند:
اءبلغ البلاغه ما سهل فى الصواب مجازه ، و حسن ايجازه
؛
(193)
رساترين سخن شيوا، سخنى است كه فهم درست آن آسان باشد و اختصارى نيكو داشته باشد.
پذيرشگرى موعظه شونده
البته بايد موعظه شونده ، آماده و خواهان پذيرش باشد. چه آن كه اگر دريچه قلب خود
را به روى حقيقت و تربيت بسته باشد، هيچ موعظه اى در او تاءثير نمى گذارد. مادام كه
موعظه ، حجاب ها را پاره نكند و به گوش شنوا وارد نشود سودى نخواهد بخشيد.
انك لا تسمع الموتى و لا تسمع الصم الدعاء اذا ولوا مدبرين
؛
(194) مسلما تو نمى توانى سخنت را به گوش مردگان برسانى و نمى توانى كران
را هنگامى كه روى برمى گردانند و پشت مى كنند، فراخوانى .
اگر انسان خواهان موعظه باشد، موعظه بسيار است . بنابراين ، بايد زمينه قلبى مناسبى
در شنونده وجود داشته باشد. اگر چنين زمينه مساعد قلبى وجود نداشته باشد و شعله هاى
فطرت اخلاقى او بسيار كم نور بوده و به سوى تاريكى گرايش پيدا كند در اين صورت
موعظه اثر نمى كند. حضرت مى فرمايند:
فيا لها اءمثالا صائبه ، و مواعظ شافيه لو صادفت قلوبا زاكيه ،
و اءسماعا و اعيه ، و آراء عازمه ، و اءلبابا حازمه ؛
(195)
وه ، كه چه مثال هاى به جا و چه موعظه هاى رسا، اگر در دل هاى پاك نشيند و در گوش
هاى شنوا جاى گزيند و انديشه هاى مصمم يابد و خردهاى با تدبير آن را برتابد.
به راستى كه موعظه هاى رسا و شيوا از جانب واعظى جان بخش براى موعظه پذيران ، ظلمت
زدا و روح افزا و روشى نيكو در تربيت است .
حضرت مى فرمايند:
من لم يجعل له من نفسه واعظا، فان مواعظ الناس لن تغنى عنه
شيئا ؛
(196)
كسى كه واعظى از نفس خود نداشته باشد، مواعظ مردم او را كفايت نمى كند.
پس تا زمانى كه زمينه پذيرش موعظه در انسان وجود نداشته باشد، مهم ترين و شيواترين
مواعظ هم بر او بى تاءثير خواهد بود. در حقيقت ، موعظه رسا به همراه آمادگى موعظه
شونده است كه ره صدساله را به يك باره طى مى كند.
طولانى نبودن موعظه
يكى ديگر از شرايط تاءثير موعظه آن است كه زياد طولانى نباشد؛ چون طولانى شدن آن
باعث خستگى شنونده و كم شدن تاءثير موعظه مى شود. حضرت به اين مسئله توجه ويژه اى
دارند و مى فرمايند:
اذا وعظت فاءوجز ؛
(197)
زمانى كه موعظه مى كنى كوتاه و مختصر باشد.
سرى و مخفى بودن موعظه
يكى از ويژگى هاى موعظه آن است كه بايد حالت سرى و مخفى داشته باشد؛ يعنى واعظ، در
ميان جمع ، خطاها و تخلف هاى فرد خاطى را بيان نكند؛ چون اين عمل باعث تحقير شخصيت
او مى شود، به همين خاطر موعظه اثر نمى كند و حتى ممكن است اثر و پيامد منفى هم
داشته باشد و در پاره اى موارد او را به عكس العمل منفى وادار كند. اما اگر اين عمل
به مورت مخفيانه انجام شود احتمال پذيرش وعظ، بسيار بالا خواهد بود. حضرت على (عليه
السلام ) مى فرمايند:
من وعظ اءخاه سرا فقد زانه و من وعظ علانيه فقد شانه ؛
(198)
هر كس برادرش را مخفيانه موعظه كند، اورا زينت بخشيده و هر كس آشكارا او را موعظه
كند، او را پست و بى ارزش كرده است .
روش توبه
توبه در لغت به معناى رجوع و بازگشتن است .
(199) در توبه دو بازگشت وجود دارد؛ يكى بازگشت خداى مهربان به سوى بنده
، از سر لطف و رحمت تابنده توفيق استغفار و توبه و ديگر بازگشت دوباره خدا به بنده
، در اين كه او را بپذيرد و توبه اش را قبول كند.
(200)
محبت در رحمت خداى متعال به بندگان ، به صورت توبه جلوه مى كند و راهى براى جداشدن
آنان از بدى ها و پستى ها و سلوك به سوى خدا فراهم مى آيد. البته تا زمانى كه در
توبه گشوده است انسان بايد فرصت را از دست ندهد. حضرت امير (عليه السلام ) نيز به
اين امر توجه داده اند:
فاعملوا و اءنتم فى نفس البقاء و الصحف منشوره ، والتوبه
مبسوطه ، و المدبر يدعى ، والمسى ء يرجى قبل اءن يخمد العمل ، وينقطع المهل ، و
ينقضى الاءجل ، ويسد باب التوبه ، و تصعد الملائكه ؛
(201)
به كار برخيزيد! اكنون كه زندگى به ساز، دفترها گشوده و در توبه باز است ،
رويگرداننده را خوانده اند و گناه كار را اميدوار گردانده اند، پيش از آن كه چراغ
عمل خاموش شود و فرصت از دست برود و در توبه را ببندند و فرشتگان به آسمان بالا
روند.
زندگى آدمى در مرتبه طبيعت وجود، به ظلمت و غفلت آميخته است و نفسانيت ، پيوسته او
را به عصيان و نافرمانى مى كشاند و انسان را از سر منزل كرامت و سعادت حقيقى دور مى
سازد. در اين ميان تنها راه چاره توبه حقيقى است . حضرت على (عليه السلام ) مى
فرمايند:
ولا شفيع اءنجح من التوبه ؛
(202)
هيچ شفيعى رهاننده تر از توبه نيست .
توبه در گشايش رحمت الهى است . به وسيله آن مى توان گذشته را جبران كرده و مسير
آينده را سامان بخشيد به بيان امام على (عليه السلام ):
التوبه تستنزل الرحمه ؛
(203)
توبه ، رحمت را فرود مى آورد.
التوبه تطهر القلوب ، و تغسل الذنوب ؛
(204)
توبه دل ها را پاك مى سازد و گناهان را مى شويد.
توبه ، انسان را از صورت و سيرت شيطانى بيرون مى آورد و به او توفيق زندگى انسانى
مى دهد. بدون توبه جبران گذشته و اصلاح آينده ناممكن است . اميرمؤمنان على (عليه
السلام ) درباره نقش بى بديل توبه در زندگى خاكى مى فرمايند:
ولاخير فى الدنيا الا لرجلين : رجل اءذنب ذنوبا فهو يتدار كها
بالتوبه ، و رجل يسارع فى الخيرات ؛
(205)
در دنيا، جز دوكس را خيرى نبود: يكى آن كه گناهانى ورزيد و به توبه ، آن گناهان را
دررسيد (جبران كرد) و ديگرى آن كه در كارهاى نيك شتاب كرد.
ويژگى هاى روش توبه
توبه ، انقلاب درونى
البته آن توبه اى اصلاح گر است كه از حقيقت توبه برخوردار باشد. حقيقت توبه ،
انقلابى درونى است كه به همه چيز انسان سرايت مى كند، او را مى شويد و از مرتبه
پايين قبلى به مرتبه بلند و پاك و اصل مى كند.
حقيقت توبه ، انقلابى است كه در نتيجه آن ، قواى خير آدمى بر قواى شر چيره مى گردد
و مرتبه خير و كمال حقيقى باز مى آيد.
من بمردم يك ره و باز آمدم
|
توبه اى كردم حقيقت با خدا
|
نشكنم تا جان شدن از تن جدا
(206)
|
اميرمؤمنان على (عليه السلام ) همگان را به چنين توبه اى فرا خوانده است :
پس بنده بايد پرواى پروردگار داشته باشد، خيرخواه خود باشد و پيش از رسيدن مرگ توبه
آرد. بر شهوت چيره شود - و رهايش نگذارد - چه اين كه مرگ او پوشيده است و آرزوى
دراز، وى را فريبنده و شيطان بر او نگهبان و هر لحظه گمراهى اش را خواهان است ،
گناه را در ديده او مى آرايد، تا خويش را بدان بيالايد كه : بكن و از آن توبه نما!
و اگر امروز نشد فردا؛ تا آن كه مرگ او سر بر آرد و او غفلت ، خود رااز انديشه آن
فارغ دارد.
(207)
اركان توبه
توبه صحيح دو ركن دارد: پشيمانى از گناهان گذشته تصميم بر انجام ندادن آن گناهان
براى هميشه . حضرت امير (عليه السلام ) مى فرمايند:
التوبه ندم بالقلب ، واستغفار باللسان ، وترك بالجوارح ،
واضمار اءن لايعود
؛
(208)
توبه عبارت است از پشيمانى قلبى و درخواست آمرزش زبانى و ترك عملى و عزم بربازنگشتن
به گناه .
شتاب در توبه
اگر آدمى توبه را با بهانه هاى واهى و آرزوهاى خيالى به تاءخير اندازد، شايد هرگز
فرصت توبه نيابد. اميرمؤمنان على (عليه السلام ) به مردى كه از او خواست تا پندش
دهد، فرمودند:
لا تكن ممن يرجو الاخره بغير العمل ، و يرجى التوبه بطول
الاءمل ... ان عرضت له شهوه اءسلف المعصيه ، و سوف التوبه ؛
(209)
از آنانى مباش كه به آخرت اميدوار است بى آن كه كارى سازد و به آرزوى دراز، توبه را
واپس اندازد... چون شهوت بر او دست يابد، گناه را مقدم سازد و توبه را واپس اندازد.
داستان مردم ، در تاءخير انداختن توبه و دست نكشيدن از گناهان به اميد روزى كه از
آن ها دست بكشند، داستان كسى است كه در راه اين و آن ، بوته خار مى كاشت و آن بوته
هاى خار گزنده و مزاحم راكه لباس هاى مردم را پاره مى كرد و پاى بينوايان برهنه را
مجروح مى ساخت از ريشه نمى كند و چون فرمان مى يافت كه آن ها را بكند، وعده هاى دور
مى داد.
هر روز كه سپرى مى شد آن بوته هاى خار، ريشه دارتر و قوى تر مى شد و صاحب بوته هاى
خار، پيرتر و ناتوان تر.
مراحل توبه
از شرايط اساسى توبه اين است كه انسان زود به خود آيد و با آداب كامل ، توبه را
پيشه خود سازد. امام على (عليه السلام ) در بيان مراحل توبه مى فرمايند:
استغفار، مقام بلند مرتبگان است و آن يك كلمه است ، اما شش مرحله دارد: نخست ،
پشيمانى بر آنچه گذشت ؛ دوم ، عزم بر ترك هميشگى بازگشت ؛ سوم ، آن كه حقوق ضايع
شده مردم را به آنان بازگردانى ، چنان كه خدا را پاك ديدار كنى و خود را از گناه
تهى سازى ؛ چهارم ، اين كه حق هر واجبى را كه ضايع ساخته اى اداكنى ؛ پنجم ، اين كه
گوشتى را كه از حرام روييده است با اندوه ها آب كنى ، چندان كه پوست به استخوان
بچسبد و ميان آن دوگوشتى تازه رويد و ششم ، آن كه درد طاعت را به تن بچشانى چنان كه
شيرينى معصيت را چشاندى .
(210)
امام خمينى (ره ) در شرح سخنان حضرت امير (عليه السلام ) مى فرمايد:
اين حديث شريف مشتمل است اولا بر دو ركن توبه كه پشيمانى و عزم بر عدم عود است و پس
از آن بر دو شرط مهم قبول آن كه رد حق مخلوق و رد حقوق خالق انسان است ، انسان به
مجرد آن كه گفت توبه كردم از او پذيرفته نمى شود. انسان تائب آن است كه هر چه از
مردم به ناحق برده ، به آن ها ردكند و اگر حقوق ديگرى از آن ها در عهده او است و
ممكن است تاءديه يا صاحبش را راضى نمايد، به آن قيام كند و هر چه از فرايض الهيه
ترك كرده قضاكند يا تاءديه نمايد و اگر تمام آن ها ممكنش نيست به مقدار امكان قيام
كند.بداند كه اين ها حقوقى است كه از براى هر يك از آن ها، مطالبى است و در نشئه
ديگر از او به سق احوال (مطالبه ) مى كنند و در آن عالم راهى براى تاءديه آن ها
ندارد، جز آن كه بار گناهان ديگران را حمل كند و اعمال حسنه خود را رد نمايد، پس در
آن وقت بيچاره و بدبخت مى شود و راهى براى خلوص و چاره اى براى استخلاص ندارد.
اى عزيز! مبادا شيطان و نفس اماره وارد شوند بر تو و وسوسه نمايند و مطلب را بزرگ
نمايش دهند و تو را از توبه منصرف كنند و كار تو را يكسره نمايند. بدان كه در اين
امور هر قدر، ولو به مقدار كمى نيز باشد، اقدام بهتر است ، اگر نمازهاى فوت شده و
روزه ها كفارات و حقوق خدايى بسيار است و حقوق مردم بى شمار است گناهان متراكم است
و خطايا متزاحم ، از لطف خداوند ماءيوس مشو و از رحمت حق ، نااميد مباش كه حق تعالى
، اگر تو، به مقدار مقدور اقدام كنى ، راه را بر تو سهل مى كند و راه نجات را به تو
نشان مى دهد. بدان كه ياءس از رحمت حق ، بزرگترين گناهى است كه گمان نمى كنم هيچ
گناهى بدتر و بيشتر از آن در نفس تاءثير نمايد. انسان ماءيوس از رحمت ، چنان ظلمتى
قلبش را فرابگيرد و چنان افسارش گسيخته شود كه باهيچ چيز اصلاحش نمى توان نمود.
مبادا از رحمت حق غافل شوى و گناهان و تبعات آن در نظرت بزرگ آيد، رحمت حق از همه
چيز بزرگ تر و به هر چيز شامل است .
و اما آن دو امر ديگر، كه جناب امير المؤمنين (عليه السلام ) فرموده است ، از شرايط
كمال توبه و توبه كامله است ، نه آن كه توبه بدون آن ها تحقق پيدا نمى كند يا قبول
نمى شود، بلكه توبه بدون آن ها كامل نيست . پس اين دو مقام از متممات و مكلمات منزل
توبه است و البته انسان كه در مرحله اولى مى خواهد وارد منزل توبه شود، گمان نكند
آخر مراتب را از او خواستند و به نظرش راه صعب و منزل پرزحمت آيد و يكسره ترك آن
كند. هر مقدارى كه حال سالك طريق آخرت اقتضا مى كند، همان اندازه مطلوب و مرغوب است
. پس از آن كه وارد طريق شد، راه را خداى تعالى بر او آسان مى كند، پس نبايد سختى
راه ، انسان را از اصل مقصد باز دارد؛ زيرا كه مقصد خيلى بزرگ و مهم است . اگر عظمت
مقصد را بفهميم ، هر زحمتى در راه آن آسان مى شود. آيا چه مقصدى از نجات ابدى و روح
و ريحان هميشگى بالاتر است و چه خطرى از شقاوت سرمدى و هلاكت دايمى عظيم تر است ؟
با ترك توبه و تسويف و تاءخير آن ممكن است انسان به شقاوت ابدى و عذاب خالد و هلاكت
دايم برسد و با دخول در اين منزل ممكن است انسان ، سعيد مطلق شود و محبوب حق گردد،
پس وقتى مقصد بدين عظمت است از زحمت چند روزه چه باك است .
و بدان كه اقدام به قدر مقدور، هر چه هم كم باشد مفيد است . مقايسه كن امور آخرتى
را به امور دنيايى كه عقلا (اگر) نتوانستند به مقصد عالى خود برسند از مقصد كوچك
دست برنمى دارند. و اگر مطلوب كامل را نتوانستند تحصيل كنند از مطلوب ناقص صرف نظر
نمى كنند. تو نيز اگر به كمال آن نمى توانى نايل شوى از اصل مقصد و از صرف حقيقت آن
بازنمان و هر مقدارى ممكن است در تحصيل آن اقدام كن .
(211)